نمونه‌ ناب پاكي و خلوص


 






 
شهيد لاجوردي و جريان نفاق

گفتگو با حجت‌الاسلام و المسلمين سيد‌حسين موسوي تبريزي
 

درآمد
 

نگاه ويژه شهيد لاجوردي به نحوه برخورد يا تعامل با لايه‌هاي گوناگون جريانات ضد انقلاب در دوران تصدي دادستاني تهران، محل تضارب تحليل‌ها و آراي مختلف است. اين تحليل‌ها اگرچه در سطح حداكثري با يكديگر تطابق دارند، ليكن در پاره‌ي از مواضع، تفاوت‌هائي را نشان مي‌دهند و همين، زمينه‌ساز نگاهي جامع و روشنگر به جوانب مختلف اين مقوله‌ست. حجت‌السلام‌والمسلمين سيد حسين‌موسوي تبريزي، دادستان اسبق كل كشور كه در ادوار گوناگون مسئوليت قضائي، با شهيد لاجوردي همكاري داشته است، در این گفت ‌وگو مي‌كوشد تا از منظري متفاوت، اين موضوع را مورد تحليل قرار دهد.

آشنائي شما با شهيد لاجوردي به چه مقطعي بر‌مي‌گردد؟
 

قبل از انقلاب از طريق دوستاني كه به خاطر مبارزه در زندان گرفتار شده بودند، با نام ايشان آشنائي داشتم، اما شخصاً با ايشان ملاقاتي نداشتم. بعد از پيروزي انقلاب، از همان ابتدا با ايشان آشنا شدم.

در چه عرصه‌هائي همكاري داشتتيد؟
 

منحصراً در مسائل قضائي. زماني كه مرحوم آيت‌الله شهيد قدوسي دادستان انقلاب بودند، من قاضي دادگاه تبريز بودم و به خاطر كارهائي كه بين استان‌ها پيش ‌مي‌آمد و نيز براي تبادل اطلاعات بين آذربايجان شرقي و تهران، با هم ارتباط داشتيم. گاهي آنها افرادي را مي‌گرفتند كه مربوط به تبريز بودند و يا ما افرادي را دستگير مي‌كرديم كه به تهران مربوط مي‌شدند و به اين ترتيب با ايشان ارتباطاتي داشتيم. اواخر سال 59 بود و پرونده محمدرضا سعادتي از اعضاي كادر مركزي منافقين، پس از قريب به يك سال كه از دستگيري او مي‌گذشت، همچنان بلاتكليف مانده و نتوانسته بودند قاضي‌اي را پيدا كنند كه به پرونده او رسيدگي كند. در اين فاصله هم، اين پرونده مبتلا شده بود به يك سري درگيري‌‌هاي شديد و حرف و حديث‌هاي بسياري كه گروهك منافقين به راه انداخته بود و حتي از قول شخصيت‌هائي چون مرحوم آيت‌الله‌طالقاني هم مطالبي را نقل مي‌كرند و روي در و ديوارها مي‌نوشتند. قرار بود دادگاه علني باشد و خبرنگارهاي داخلي و خارجي حضور داشته باشند و در مجموع محاكمه جنجال بر‌انگيزي بود. همچنين پرونده سينما ركس آبادان كه بسيار پرونده قطوري بودو خانواده‌هاي شهداي آن از ابتداي پيروزي انقلاب به دنبالش بودند و مي خواستند آن را به نتيجه برسانند. منافقين و كمونيست‌ها و توده‌اي‌هاي آبادان و حتي سلطنت طلب‌ها از خارج از كشور به اين ماجرا دامن مي‌زدند و نظام را متهم مي‌كردند و مي‌گفتند خود مسئولين جمهوري اسلامي، قبل از انقلاب اين كاررا كرده‌اند و حالا نمي‌خواهند محاكمه را انجام بدهند. به هر حال خدا رحمت كند مرحوم آيت‌الله شهيد بهشتي و همين طور مرحوم آيت‌الله شهيد قدوسي به من فرمودند،« دو تا پرونده داريم كه گرفتارمان كرده‌اند و كسي را نداريم كه بتواند كامل و درست، آنها را به سر انجام برساند و تو بايد بيائي و به ما كمك كني.» من آن موقع نماينده تبريز در مجلس بودم و ديگر جزو قوه‌قضائيه محسوب نمي‌شدم. به شهيد بهشتي گفتم كه با نماينده بودن من، قبول اين مسئوليت به دليل ضرورت تفكيك‌قوا، مشكل پيدا مي‌كند. قوه‌قضائيه از شوراي نگهبان در اين مورد سئوال كرد. تفسير شوراي نگهبان اين گونه بود كه اگر فردي از طرف قوه‌مقننه مامور شود كه در قوه‌قضائيه كاري را انجام دهد و بابت آن حقوقي دريافت نكند و در آنجا استخدام هم نشود، صرف ارجاع يك كار موردي به او، دخالت قوه‌مقننه در قوه‌قضائيه تلقي نمي‌شود و اشكال ندارد. بعد از اين نظر شوراي نگهبان و اجازه حضرت امام(ره)، بنا شد اين دو پرونده را دست بگيريم. دادستان مرحوم آقاي‌لاجوردي بود و لذا همكاري ما در پائيز سال 59 شروع شد. ايشان كيفر‌خواست پرونده را نوشته بود و از آن دفاع مي‌كرد. من هم قاضي پرونده بودم. محاكمه حدود هفت‌هشت جلسه‌اي طول كشيد. جلسات علني بودند و خبرنگاران حضور داشتند. در آن موقع حكم ما براي سعادتي، 15 سال حبس بود.

آيا همكاري شما و شهيد لاجوردي در عرصه‌هاي ديگر هم ادامه پيدا كرد؟
 

از آن محاكمه به بعد دائماً در ارتباط با منافقين و ديگران مسائلي پيش‌ مي‌آمدند. من در تهران بودم و با شهيد لاجوردي نه به لحاظ كاري كه به عنوان رفاقت و تبادل اطلاعات ارتباط داشتم تا زماني كه مسئله شهادت آيت‌الله قدوسي پيش‌ آمد. شهريور60 بود و هفت‌هشت ماهي از ماجراي پرونده سعادتي گذشته بود كه مرحوم قدوسي شهيد شد و من به‌جاي ايشان به عنوان دادستان كل انقلاب مشغول كار شدم و به اين ترتيب مقام مسئول آقاي‌لاجوردي محسوب مي‌شدم و ايشان جزو ابواب جمعي ما بودند.

به اعتقاد شما شهيد لاجوردي از نظر فهم و بينش و درك و شناخت مكاتب و نحوه عمل گروهك‌ها و بر ملا كردن مقاصد آنها چقدر تبحر داشت؟
 

قبل از رسيدن به پاسخ سئوال شما، اولاً بايد بگويم كه ايشان بسيار متدين، سليم‌النفس، پاك و خوش‌نيت بود و در رابطه با كارش هيچ نوع توقع مالي و حتي انتظار تعريف تمجيدي نداشت. زمان و وقت معيني را هم براي كار كردن خود تعيين نكرده بود و تا رمق در تن داشت، كار مي‌كرد. گاه مي‌شد كه هفته‌ها به خانه نمي‌رفت و شب و نصف شب و روز و خلاصه هر وقت كه او را مي‌ديديد، مشغول كار بود. خستگي را نمي‌شناخت و با شوق و ذوق، كار مي‌كرد. علتش هم اين بود كه انگيزه‌كاري فراوان داشت. البته كارگزاران و مسئولين آن روزها را ابداً نبايد با برخي از مسئولين كنوني مقايسه كرد. اغلبشان اين طور بودند و مقايسه‌ اين دو گروه، واقعاً ظلم است. تازه در ميان آن نوع افراد، باز شهيد لاجوردي در پاكي و خوش‌نيتي از نمونه‌هاي ناب بود. در حسن نظر، قربة‌الي‌الله‌ كار كردن و خلوص، از نوادر زمان بود. در زمينه كارش هم وقتي به چيزي اعتقاد پيدا مي‌كرد، آن را انجام مي‌داد حتي اگر به ضرر خودش هم تمام مي‌شد. از نظر فهم و بينش هم به اعتقاد من انسان متعارفي بود. مي‌دانيد كه ايشان تحصيلات دانشگاهي نداشت؛ البته يك چيزهائي را ياد گرفته بود و تا حدودي به مسائل فقهي وارد بود، با چنين پيشنه‌اي انصافاً از مسائل و موضوعات سياسي، فهم و درك خوبي داشت. با آنكه معروف شده بود كه ايشان انسان تند‌و‌خشني است، ولي بسيار مهربان بود. شايد عده‌اي قاطعيت وي را نشانه خشونت تلقي مي‌كردند. تجسم خوبي از معناي اشدا‌علي‌الكفار و رحماء بينهم بود. در برابر دشمن، قاطع و در ميان خودي‌ها بسيار متواضع و مهربان بود. در برابر جوان‌هائي كه فريب گروهك‌هائي چون فرقان و منافقين‌و... را خورده و دستگير شده بودند، بسيار رئوف بود. ايشان در دادستاني انقلاب، زياد با آنها سرو‌كار داشت و تمام توان خود را به كار مي‌گرفت كه آنها را با واقعيت‌ها آشنا كند و از بي‌راهه برگرداند.

شهيد لاجوردي در برخورد با منافقين، مكتب خاصي داشت كه با بسياري از مسئولين قضائي و غير‌قضائي آن روز متفاوت و حتي گاهي معارض بود. بسياري معتقدند كه وي آنها را از دوره زندان عميقاً مي‌شناخت و مخصوصاً مقطع تغيير ايدئولوژيك آنها را به عينه ديده و با آنها بحث كرده بود و لذا بين اعضاي لايه‌هاي مختلف سازمان هم تفاوت قائل بود. به نظر شما ايشان از چه مبنائي به اين نتيجه رسيده بود كه بايد با منافقين برخورد متفاوتي داشت؟
 

من اين نكته را كه ايشان مكتب خاصي داشت يا نداشت، قبول ندارم. ايشان مثل بسياري از كساني كه قبل از انقلاب در زندان بودند، با گروهك‌ها و از جمله منافقين برخوردهائي داشت، اما در نحوه برخورد با آنها هم ميان زندانيان، از جمله علما و روحانيون تفاوت وجود داشت. بعضي‌ها تندروتر بودند، بعضي‌ها در حد يك سلام وعليك رابطه برقرار مي‌كردند، برخي معتقد به روش جذبي بودند، بعضي روش دفعي را ترجيح مي‌دادندو البته ساواك هم از اين اختلاف نظرها استفاده مي‌كرد و به قول كساني كه در تهران درست شده بود. اين مسائل در زندان بود و برخوردهائي كه مجاهدين خلق، توده‌اي‌ها و كمونيست‌ها با اينها داشتند، مسلماً در نگاه اينها نسبت به گروهك‌ها تأثير داشته و بعدها هم اين نگاه را با خود به خارج زندان آوردند. البته اين انحصار به مرحوم لاجوردي و حتي قوه‌قضائيه ندارد. در حزب جمهوري هم با اينكه يك جزب بود، ديدگاه‌هاي اعضا فرق داشت. در آنجا هم عده‌اي مي‌خواستند اينها را جذب كنند، ولي بعضي مي‌گفتند كه بايد با اينها سريع و شديد، برخورد كرد و در هيچ جا هم نبايد راهشان داد. افرادي چون مرحوم آيت‌الله طالقاني، آيت‌الله مهدوي كني و آيت‌الله هاشمي رفسنجاني كه در زندان معتقد به روش ملايم بودند و موضع تدافعي كامل در برابرشان نداشتند، در بيرون از زندان هم تا جائي كه امكان داشت با آنها مدارا كردند و تا وقتي كه قضيه اعلام جنگ مسلحانه پيش نيامد، نسبت به آنها رفتار جذبي داشتند. آيت‌الله‌مهدوي‌كني در زمان بني‌صدر وزير كشور بودند. ايشان در يك سخنراني خطاب به مجاهدين گفتند،« من محمدرضاپهلوي نيستم كه با شما صحبت مي‌كنم، محمدرضامهدوي هستم.» كه كاملاً نشان مي‌دهد كه ايشان طرفدار شيوه جذب بود و مجاهيدن هم خوب مي‌دانستند كه شخصيت ايشان به‌نحوي نيست كه بخواهد كسي را دفع كند و البته اين شيوه در كساني كه نمي‌خواستند مغرضانه برخورد كنند، مفيد واقع مي‌شد. همين شيوه را هم مرحوم آيت‌الله‌طالقاني و مرحوم آيت‌الله‌لاهوتي داشتند. مرحوم آقاي قدوسي تا آخر دنبال اين قضايا بود كه اينها دست به اقدام مسلحانه نزنند. آن اطلاعيه ده ماده‌اي معروف دادستان انقلاب را كه به ياد داريد؟ در آن اطلاعيه، ايشان گفته بودند كه اگر اسلحه‌هايتان و خانه‌هائي را كه از دولت گرفتيد، تحويل بدهيد و بيائيد و فعاليت سياسي كنيد، ما شما را مي‌پذيريم. حتي خود حضرت امام هم با اينكه مي‌دانستند كه اينها به شكل ريشه‌اي دچار انحراف فكري هستند، اما نظرشان اين بود كه لااقل فريب خورده‌هاي اينها آگاه شوند و چوب رهبرانشان را نخورند. يادم هست در سال 58 كه موسي خياباني و مسعود رجوي مي‌خواستند با امام ملاقات كنند؛ من و چند‌تن از دوستان به امام عرض كرديم كه ملاقات شما با اينها موجب تقويتشان مي‌شود. امام فرمودند،« نمي‌خواهم فردا ادعا كنند كه ما حرف داشتيم و امام به حرف ما گوش نداد. به همين دليل گفتيم آمدند، حرف‌هايشان را زدند و ما گوش كرديم و با آنها اتمام حجت كرديم.» اتمام حجت را ما در سيره‌ائمه(ع) فراوان داريم. حضرت‌سيدالشهدا(ع) تا آخرين لحظات هم اتمام حجت كردند و حتي خصوصي با عمر سعد حرف زدند.
به هر حال مرحوم لاجوردي معتقد بود كه رده‌هاي بالاي اينها جذب نمي‌شوند و شدت آنها را دفع مي‌كرد؛ اما در مورد رده‌هاي پائين، نه تنها معتقد بود كه جذب مي‌شوند كه براي برگرداندن آنها نهايت تلاش خود را مي‌كرد. او در مورد گروهك فرقان كاملاً موفق بود، به طوري كه بسياري از آنها از آنها توبه كردند و برگشتند و حتي عده‌اي به جبهه رفتند و شهيد شدند. در مورد منافقين هم نمي‌توان گفت كه توفيق نداشت.
- پاسخ شما درست و متين، اما بر هر حال برخورد شهيد لاجوردي با منافقين در عين حال كه در ميان نيروهاي انقلابي و حزب ‌اللهي حاميان زيادي داشت؛ در بين ديگران كه برخي از آنان از خدمتگزاران به انقلاب هم بودند، واكنش‌هاي متفاوتي را برانگيخت و همين روند به كنار گذاشتن ايشان انجاميد.
درباره كنار گذاشته شدن ايشان بايد به شكل جداگانه بحث كرد. اما وقتي مي‌گوئيد اين برخورد درميان حزب ‌اللهي‌ها حامياني داشت، ممكن است الآن فقط عده خاصي را شامل شود، در حالي كه آن روزها هر جا مي‌رفتيم، مردم در شعارهايشان از ما مي‌خواستند كه با قضيه برخورد قاطع و سريع كنيم، چون واقعاً منافقين ناامني عجيبي را در جامعه حاكم كرده بودند و براي آنها هيچ فرقي نمي‌كردكه اين مسئول است، آن يكي نيست، پير است، جوان است و هر كسي را كه بر اساس معيار‌هاي عجيب‌و‌غريب خودشان انتخاب مي‌كردند، مي‌كشتند. اكثريت قريب به اتفاق مردم از مسئولين مي‌خواستند كه زودتر اقدام كنند و حق هم داشتند؛ اما مسئله اين بود كه ما به عنوان مسئول بايد در مقابل اين خواست بر حق مردم چه روشي را اتخاذ مي‌كرديم؟ آن روزها دو رويه مطرح بود. يك رويه اين بود كه به محض اينكه آنها را دستگير كرديم، به خصوص اگر در خانه‌هاي تيمي بودند، به سرعت آنها را محاكمه و احكام را اجرا كنيم. يك رويه هم اين بود كه متهم در دادگاه بدوي محاكمه شود و بعد پرونده‌هائي كه حكم آنها اعدام يا بالاي دو سال زندان است؛ براي محكم‌تر شدن به دادگاه عالي كه آن زمان در قم بود، برود. آقاي‌لاجوردي و برخي از همفكران ايشان با تحليلي كه از عملكرد منافقين داشتند، چندان اين رويه را نمي‌پسنديدند، هر چند بعد از اينكه اين مسئله به صورت قانوني درآمد، در اغلب موارد، تبعيت كردند. آيت‌الله‌بهشتي، آيت‌الله‌موسوي‌اردبيلي كه بعد از شهادت دكتربهشتي، رئيس ديوان عالي شدند، همين طور اعضاي شوراي عالي قضائي از جمله آيت‌الله‌جوادي‌آملي و ديگران، همگي معتقد بودند كه پرونده مجازات‌هاي ذكر شده و مصادره‌هاي بالا، بايد در دو مرحله بررسي و اگر دادگاه عالي تائيد كرد، اجرا شوند. بعد هم همين رويه رايج شد و حتي پس از اعلام جنگ مسلحانه توسط منافقين هم به همين شكل عمل مي‌شد. آن روز‌ها شايعاتي هم درباره وضعيت زندان پخش مي‌شد و آيت‌الله‌خامنه‌اي كه آن روزها رئيس‌جمهور بودند، دو ‌سه‌بار خود مرا خواستند و فرمودند كه به وضع زندان‌ها رسيدگي بيشتري بشود. انصافاً همه سعي خودشان را مي‌كردند، ولي با توجه به حجم عظيم دستگير شدگان، امكاناتمان محدود بود. از همه طرف هم كه فشار روي ما بود. آقاي‌لاجوردي يك وقت‌ها عصباني مي‌شدو مي‌گفت،«آقايان در جاي گرم خودشان مي‌نشينند و تصور مي‌كنند كه مثلاً خانه تيمي را مي‌شود به اين سادگي كشف و يا با گروه‌هاي چريكي مخفي مي‌شود به اين راحتي مبارزه كرد.» گاهي نسبت به بعضي از برخوردها اعتراض داشت، اما به هر حال خود را مقيد به رعايت چهار چوب‌ها مي‌دانست. دادستاني انقلاب تهران در اوين بود و من دادستان كل انقلاب بودم و وظيفه‌ام رسيدگي به مسائل دادگاه‌هاي كل كشور بود، با اين همه لااقل هفته‌اي دو روز به اوين مي‌رفتم و شخصاً از آنجا بازديد مي‌كردم. اين تاكيد امام و آيت‌الله‌خامنه‌اي و آيت‌الله‌موسوي‌اردبيلي هم بود كه قطعاً اين كار انجام شود؛ چون آن روزها موضوع زندان اوين براي نظام از حساسيت خاصي برخوردار شده بود و از خارج هم عليه آن فراوان تبليغ مي‌شد. ضمن بازرسي با متهمين صحبت مي‌كردم تا از مسائلشان مطلع شوم و آنها را حل كنيم كه مستمسك به دست دشمن ندهيم.

بديهي است كه اجراي احكام فقط با حكم قاضي ممكن است و شهيد لاجوردي به عنوان دادستان، در صدور حكم نقشي نداشته است، ضمن اينكه ايشان قطعاً با محاكمه دقيق و احقاق حقوق افراد موافق بوده است، لذا به نظر مي‌رسد كه فشار براي كنار گذاشتن وي به شكل ديگر و از ناحيه ديگري بوده است؛ به ويژه اينكه امام هم چندين بار قاطعانه از ايشان حمايت كردند.
 

اينكه قاضي بايد حكم بدهد حرف درستي است، ولي پرونده‌ تا به دست قاضي برسد از ده‌ها مرحله عبور مي‌كند. الآن هم همين طور است چه رسد به آن موقع كه آن قدر گرفتاري زياد بود و امكانات كم كه حقيقتاً رسيدگي به پرونده‌ها و صدور حكم، توانائي زيادي را مي‌طلبيد. براي اينكه حجم كار مشخص شود، فقط به يك نكته از هزار اشاره مي‌كنم و آن هم اينكه منافقين در شهريور60، ناگهان به خيابان‌ها ريختند و فقط در تهران حدود600 نفر را ترور كردند. تعداد دستگير شدگان به قدري زياد بود كه حتي در حياط و سالن‌ها هم از آنها نگهداريت مي‌كرديم و طبيعي است كه اينها را بايد با چشم بسته نگهداري مي‌كردند. آقاي‌لاجوردي به كمك داديارهائي چون آقاي‌محسني اژه‌اي، شبانه‌روز كار مي‌كردند. اين پرونده‌ها تا به دست آقاي‌لاجوردي هم برسد، از زير دست بازجوها مي‌گذشت و قطعاً روحيه بازجو به‌هنگام بازجوئي روي روند پرونده‌ تأثير مي‌گذاشت. بعد كه مرحوم لاجوردي پرونده مرا مي‌ديد، مي‌رفت زيردست حاكم‌شرع. آن روزها ما در اوين هفت‌هشت حاكم‌شرع داشتيم. اين‌جور نيست كه همه اينها براي هر كاري از قاضي اجازه بگيرند. مرحوم لاجوردي با اينكه مقيد به اجراي قوانين بود، اما براي خودش تحليل و تفسير خاص داشت و گاهي نظر قاضي را قبول نداشت. حتي گاهي با خود شهيد قدوسي هم اختلاف نظر داشت. خوشبختانه با من مسئله‌اي نداشت؛ با اين همه ذره‌اي از چهار‌چوب‌هاي تعيين شده عدول نمي‌كرد. يك بار يكي از معاونانش گفته بود كه نمي‌شود براي هر چيزي اجازه گرفت و مرجوم لاجوردي جواب داده بود اگر اين كار را نكني، با تو برخورد مي‌كنم. من انصافا هيچ وقت از ايشان تمردي نديدم، اما در ميان افرادي كه با ايشان كار مي‌كردند، گاهي تخلفاتي ديده مي‌شد كه با آنها برخورد مي‌شد. حسن بزرگ آقاي‌لاجوردي اين بود كه وقتي به او تذكر داده ‌مي‌شد، مي‌پذيرفت و به آن عمل مي‌كرد. به هر حال در آن اوضاع با آن همه فشار و بي‌تجربگي همه، روحيه و برخورد هر كسي كه با پرونده سروكار داشت، روي آن تأثير مي‌گذاشت.
اما در مورد كنار گذاشتن ايشان، يك بار در زمان خود من بود كه مجلس درخواست تحقيق و تفحص زندان اوين را داد، منتهي نمي‌خواستند قضيه خيلي علني باشد، بنابراين درباره مطالبي كه شنيده مي‌شد، نامه‌اي به امام نوشته شد. امام دستور دادند سه‌تن از نمايندگان مجلس يعني آقايان دعائي، هادي نجف‌آبادي و سيدهادي‌خامنه‌اي مسئله را بررسي و موضوع را گزارش كنند. اينها آمدند پيش من و من به آقاي‌لاجوردي تلفن زدم كه آقايان بايد بدون مانع، هر جا خواستند بروند و با هر كس لازم ديدند، صحبت كنند. اين آقايان هم خيلي مفصل كار كردند و گزارش خوبي را خدمت امام عرضه داشتند. يك روز امام مرا خواستند و گفتند اين آقايان مي‌گويند چنين مسائلي هست. بيشتر مشكلاتي كه مطرح شده بود به خاطر كبود امكانات بود، ولي بعضي از موارد را هم مي‌شد بهتر كرد. به هر حال اين مسئله براي ايشان ترديدهائي را ايجاد كرده بود. عده‌اي از دوستان، هم خدمت امام رفتند و صحبت‌هائي را مطرح كردند و امام سخن آنان را پذيرفتند و شبهه برطرف شد. ساعت حدود2 بعد از ظهر بود كه مرحوم احمدآقا آمد به منزل ما كه ديوار به ديوار خانه‌ ايشان بود و گفت كه نظر امام اين است كه آقاي‌لاجوردي ابقا شود. من سريع آمدم و موضوع را به آقاي‌لاجوردي گفتم. به هر حال از اين جريان جز من و شهيد لاجوردي و آن سه‌نفري كه نام بردم، كسي خبر نداشت.

در سال64 ايشان را رسماً بركنار كردند.
 

بله، در اين سال بود كه شوراي عالي قضائي ايشان را بركنار و آقاي‌رازيني را به جايش منصوب كردند.

به شهادت نامه‌اي كه از امام خطاب به مرحوم حاج‌احمد‌آقا مانده، ايشان گفته‌اند كه در چند سال اول انقلاب كسي را نديدم كه بيشتر از احمد از آقاي‌لاجوردي دفاع كند.
 

چون عده‌اي شايع مي‌كردند كه بركناري آقاي‌لاجوردي كار حاج احمد‌آقاست...

مرحوم حاج‌احمدآقا يكي‌دوبار هم در سخنراني‌هايشان گفتند كه من رفتم و به امام گفتم اگر آقاي‌لاجوردي را برداريم، بزرگ‌ترين خدمت را به ضد انقلابيون و منافقين كرده‌ايم. برخوردهاي امام و مرحوم احمدآقا در مجموع مبين اين نكته است كه آنها اعتقاد نداشتند كه ايشان خشن و غير‌منطقي عمل مي‌كند.
 

آنچه‌كه من درباره ايشان از قول امام گفتم، نقل از ديگران نيست، بلكه نكته‌اي است كه بعد از ارائه گزارش هيئت تفحص مجلس، امام به خود من فرمودند؛ اما در مورد حاج‌احمدآقا مطلب همان است كه گفتيد. مرحوم حاج‌احمدآقا معتقد بود كه نبايد آقاي‌لاجوردي را برداشت، اما اين به هيچ وجه به اين معنا نيست كه ايشان معتقد بود كه لغزشي يا خطائي در امور وجود ندارد. همه ما دچار لغزش مي‌شديم، آن هم با آن همه مشكلات كذائي كه از زمين و آسمان مي‌باريد و ناامني گسترده‌اي كه گروهك‌ها ايجاد كرده بودند و همه هم كل كارها را توقع داشتند كه دادستاني انجام بدهد، وزارت اطلاعات شكل نگرفته بود و مشكلات امنيتي را هم بايد دادستاني پاسخ مي‌داد. بسياري از مسائل، از جمله مداخله‌هاي نابه‌جا، عدم فرمانبري در جاهاي مختلف و غيره وجود داشت كه بيان آنها درست نيست. در داخل اوين هم بودند كساني كه بايد از آقاي‌لاجوردي فرمان مي‌بردند و اطاعت نمي‌كردند و در نتيجه، اشكال كارهايشان به‌پاي شهيد لاجوردي نوشته مي‌شد.

اشاره كرديد به قضاوت خودتان در پرونده سعادتي كه شهيد لاجوردي دادستان آن بودندو مطالبي كه ايشان گرد‌آوري كرد و پرونده‌اي را كه پس از بازجوئي‌ها براي قضاوت، به شما داد، از نظر دقت و اتقان در چه مرتبه‌اي بود؟
 

پرونده بسيار كامل و متكي به مدارك محكمي بود. پرونده سرلشكر مقربي را كه بيش از صد صفحه بود، از خود سعادتي گرفته بودند. سعادتي در اوايل انقلاب در دادستاني كار مي‌كرد و پرونده سرلشكر مقربي را بيرون برده بود تا به كاردار روس برساند و به هنگام تحويل و تحول دستگير شده بود. توجيهش هم اين بود كه مي‌خواسته از كا.گ.ب‌ درباره سيا اطلاعات بگيرد و لذا بايد براي آنها خدمتي را انجام مي‌داده است. او در اين ارتباط، مدارك فراوان تهيه كرده بود و ديگران، از جمله خانواده رضائي‌ها هم مداركي را براي توجيه اين عمل و تبرئه سعادتي فراهم كرده بودند كه به مرحوم حاج‌احمدآقا داده بودند و ايشان هم از طريق شهيد شاه‌آبادي به دست من رساند. آقاي‌لاجوردي با دقت تمام روي پرونده‌ كار كرده بود و در طول محاكمه هم با آرامش و طمانينه از كيفرخواست دفاع كرد.

با توجه به تبليغات مسمومي كه ضد انقلاب يا برخي از عناصر ناآگاه، عليه شهيد لاجوردي به راه انداخته بودند و رسانه‌هاي ضد انقلاب، هنوز هم به اين كار ادامه مي‌دهند، در مجموع ايشان را چقدر مظلوم مي‌بينيد؟
 

منافقين كه با ايشان برخورد ظالمانه‌اي داشتند و سرانجام هم به آن شكل، شهيد ش كردند و اين مظلوميت به تمام معناست، ولي يك عده هم نقد و دلسوزي مي‌كردن. به اين نمي‌شود گفت ظلم. از همه ماها انتقاد مي‌شد و مي‌شود. نقد منصفانه، ظلم نيست. در مورد آقاي‌لاجوردي تبليغ مي‌كردند كه خشن، غير متدين و بي عاطفه است، در حالي كه به اعتقاد من يكي از متدينين نمونه و در ميان كارگزاران انقلاب، كاملاً شاخص بود و كوچك‌ترين چشمداشتي هم از نظام و انقلاب نداشت.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 28