جلوه هايي از سلوک مبارزاتي شهيد عراقي(6)


 






 

گفتگو با ابوالفضل حاج حيدري
 

درآمد
 

سابقه طولاني مبارزاتي، اخلاص و توکل محض همراه با شجاعت بي نظير، از شهيد عراقي، شخصيتي مورد اعتماد و اطمينان همه ي مبارزان را پديد آورده بود. تسلط برخود و مديريت شرايط بحراني، به او چنان قدرتي داده بود که با حضور او تقريباً هر کاري شدني به نظر مي رسيد. در اين گفتگو توانايي هاي بي بديل شهيد عراقي را از زبان يکي از ياران نزديک وي مرور کنيم.

پس در قضيه کاپيتولاسيون، شهيد عراقي هم مشارکت داشتند؟
 

بله، ايشان که جداي از اين مجموعه نبود. موقعي که من کاپيتولاسيون را از مجلس گرفتم و آوردم، قرار بود دوستان را در خيابان امام خميني (سيروس قديم) چهارراه بوذر جمهري نزديک مدرسه خيام، در سراي دماوند ملاقات کنم. بعد از اينکه قرار شد بروم و اين نسخه را دريافت کنم، قرار شد بيايم در اين محل و جزوه را در اختيار برادران قرار بدهم.آقاي عسگر اولادي و من در سراي دماوند دفتري داشتيم. موقعي که اين مصوبه به سلامت به محل قرار رسيد، بحث شد که چه کسي برود و نهايتاً تصميم بر اين شد که خود من بروم. به خانواده اطلاع دادم و رفتم به قم.

شهيد عراقي از کي وارد هیأت موتلفه شد؟
 

شهيد عراقي عضو هیأت شب هاي چهارشنبه که پرچش به نام «ولالله يؤيد بنصره من يشاء» بود، نبودند. چون همه اعضاي آن هیأت بينش سياسي شهيد عراقي، عسگر اولادي و مرحوم شفيق را نداشتند، بنابراين اگر آقاي عراقي و توکلي هم عضو اين هیأت مي شدند، با توجه به آن پوششي که اين جلسات ضرر تا بايد مي داشتند و با توجه به خفقان و سرکوب ساواک، حضور آنها فضا را براي دستگاه هاي امنيتي، روشن و شفاف مي کرد. همه آن چهل پنجاه نفري که در آن هیأت جمع مي شدند، از نظر اعتقادات سياسي و اجتماعي، يکسان نبودند.
ما دربسياري از مواقع تحت پوشش اين هیأت ، جلساتمان را تشکيل مي داديم و درباره ضرورت هايي که پيش مي آمد و ارتباطاتي که بايد با حضرت امام برقرار مي کرديم، صحبت مي کرديم. اين جلسات را هم طوري برگزار مي کرديم که از سوي کساني که انگيزه ها ما را در درود به مسائل اجتماعي نداشتند، مورد نقد قرار نمي گرفت. آن روابط عاطفي و پايگاه اجتماعي و مراوداتي که بنيانش از مسجد امين الدوله بود، مقداري آن فضا را ايجاد کرده بود که در کنار هم باشيم و اين در کنار هم بودن به گونه اي بود که تحت يک پوشش مطلوب، حرکت اجتماعي و سياسي ما را ممکن مي کرد.

پس شما شهيد عراقي را از مسجد امين الدوله مي شناختيد؟
 

بعد از ارتحال حضرت آيت الله بروجردي و تأکيد امام بر ضرورت اتحاد و يکپارچگي بين سه گروه ديني و تشکيل هیأت موتلفه، اين ارتباطات برقرار شدند. از زماني که هیأت هاي موتلفه، اين ارتباطات برقرار شدند، از زماني که هیأت هاي موتلفه اسلامي پس از تبعيد امام تصميم گرفتند که حرکت را دو شعبه تقسيم کنند، يک گروه فعاليت هاي سياسي و گروه ديگر فعاليت هاي نظامي را انجام بدهند، مراودات من و شهيد عراقي بيشتر شد. ايشان سابقه مبارزاتي طولاني داشت و اين را همه مي دانند و بر کسي پوشيده نيست. از اين گذشته، به خاطر فعاليت در فدائيان اسلام با مجموعه اي از مسائل نظامي و تسليحاتي هم آشنا داشت. در اين مقطع که چنين تصميمي در هیأت مولفه گرفته شد، يکي از مسئولين اين گروه، مرحوم عراقي بود. اين حرکت بايد صد درصد پوشيده و مخفي مي بود و افرا مسئول هم مي بايست زمينه اين کار را مي داشتند، لذا در انتخاب اوليه مجموعه اي که بايد اين کار را انجام مي داد، مي بايست دقت لازمه انجام مي گرفت و لذا شهيد حاج صادق اماني و شهيد عراقي انتخاب شدند و بنده هم اين افتخار را پيدا کردم که با اين دو بزرگوار مراوات زيادي پيدا کنم. از جمله کارهايي که اين گروه بايد انجام مي داد، تدارکات بود.

اين همان گروه انتقام است؟
 

دادستان ارتش، اين گروه را گروه انتقام ناميده بود. نام گروه اعدام انقلابي را هم گذاشته بود گروه ترور و امثالهم. طبيعي بود که بايد پيش بيني نيازهاي چون اسلحه، مواد انفجاري و نارنجک مي شد. تهيه و طراحي براي رفع اين نيازها موجب شد که ارتباط بنده با شهيد عراقي و شهيد حاج صادق اماني افزايش پيدا کند.

وظيفه گروه انتقام چه بود؟
 

موقعي که برادران دستگير شدند، بازجويي انجام و وارد مرحله ي دادگاه شديم. در کيفر خواست، دادستان ما 13 نفر را از نظر فعاليت و موضوع فعاليت به سه گروه تقسيم کرده بود. اسم يک گروه را گذاشته بود گروه ترور که عوامل اجراي اعدام انقلابي منصور بودند. مرحوم بخارائي و نيک نژاد و هرندي و حاج صادق اماني جزو اين گروه بودند. اسم يک گروه را گذاشته بود گروه فتوا و اعلاميه مثل مرحوم آيت الله انواري، مرحوم حاج احمد شهاب و تعدادي از برادرها و اسم يک گروه را هم گذاشته بود گروه انتقام. در اين گروه کل تجهيزاتي که در مورد نياز بودند، تهيه مي شدند، تهيه اسلحه، شناسايي افراد و رفت و آمدها توسط اين گروه صورت مي گرفت.

اين تقسيم بندي چقدر با واقعيت تطبيق داشت؟
 

اين تقسيم بندي ها را دادستان براساس آنچه که در پرونده ها آمده بود، انجام داده بود. البته برادران نهايت دقت را در حفظ اطلاعات کرده بودند.

شهيد عراقي در کدام گروه بود؟
 

ايشان، هم در گرو انتقام بود و هم در گرو ترور. در گروه انتقام به عنوان متهم رديف اول اسم بنده را نوشته بودند و متهم رديف دوم شهيد عراقي بود. ارتباط ما با مرحوم شهيد عراقي، به خصوص از زماني که اين فعاليتها مشخص شدند و اين تصميم گرفته شد، افزايش پيدا کرد. در خيابان 17 شهريور (شهباز سابق) نرسيده به ميدان خراسان، دست چپ، پاساژي بود که محل فروش مصالح ساختماني بود. در طبقه همکف در انتهاي اين پاساژ، دست چپ، دفتر مرحوم پدر حاج مهدي عراقي، حاج غلام علي عراقي و برادرشان بود. در اين ارتباط من ناچار بودم مکرراً به دفتر رفت و آمد کنم و احساس مي کردم حاج غلام علي با اينکه مخالف کارهاي ما نبود، ولي همين که ما از در پاساژ وارد مي شديم، چندان خوشايند برادران نبود، با اين همه در پوشش آن دفتر با مرحوم عراقي قرار مي گذاشتيم و مسائل را مطرح مي کرديم. شهيد عراقي از گذشته تجربيات وافري داشت و از ويژگي هاي ايشان هم اين بود که واقعاً با شهامت بود، خطر پذير بود، يعني هنگامي که پاي مسائل اعتقادي و مکتبي پيش مي آمد، به هيچ وجه خود و خانواده اش مطرح نبودند و به همين خاطر در آن ايام شهيد عراقي دائماً در ارتباط با نهضت روحانيت بود و شب و روزش را نمي شناخت.
يادم هست که حضرت امام اعلاميه اي درباره چهلم شهداي تبريز داده بودند که بازار بايد تعطيل شود و تمام تلاش ساواک، اطلاعات شهرباني و نظام طاغوت اين بود که به ويژه به خاطر حساسيتي که به وجود آمده بود، عکس العمل نشان بدهد و قدرت نمايي کند و بازار تعطيل شود، لذا برادران تشکيل جلسه دادند و ضرورت ها را بررسي کردند و تصميم گرفتند براساس اطلاعاتي که مستقيم و غير مستقيم دريافت کرده بودند، طرح هايي را که دستگاه براي مقابله با اين تعطيلي ريخته بود، به هم بزنند و هر طور شده بازار تعطيل شود، لذا تصميم گرفتيم مواد منفجره اي را تهيه کنيم و در بازار مورد استفاده قرار دهيد بي آنکه تلفاتي بدهد.
مقداري باروت تهيه کرديم و بعد بحث بسته بندي اينها مطرح شد. خيلي فکر کرديم که چگونه از اين مواد استفاده مطلوب کنيم. شهيد عراقي در خيابان دولت، سه راه نشاط منزلي دو طبقه داشت که وسط بيابان بود. با ايشان که تماس گرفتيم، گفت: «بهترين راه اين است که بيايد منزل ما، چون هرجا برويد، ممکن است از نظر مراقبت و کنترل رفت و آمدها نتوانيد بر شرايط، مسلط باشيد، ولي چون منزل من وسط بيابان است و در اطراف آن فضاي مسکوني نيست، راحت مي شود رفت و آمدها را کنترل کرد.»
شبانه رفتيم منزل ايشان. بنده بودم و شهيد عراقي و حبيب ايپکچي و نقي کلافچي. شب به منزل ايشان رسيديم. مواد مورد نياز براي بسته بندي آماده شده بود. رفتيم روي پشت بام و اين وسايل را آماده کرديم. يک نوع بمب صوتي بود. تا دير وقت اين کار انجام و بسته ها آماده شدند. اعلام شده بود که بازار بايد فردا ببندد. من اين وسايل را بردم منزل و صبح زود برديم بازار. مرحوم عراقي هماهنگ کرده بود بسته ها را برديم اول دالان سراي حاج حسن که مرحوم حاج محمد متين و آقاي حاج محمود مقدس نژاد در آنجا يک مغازه ي شرکتي داشتند. گمانم در کار حوله و اين چيزها بودند. مواد ساخته شده را برديم و در محل مورد نظر گذاشتيم و عده اي از برادرها وظيفه توزيع اين مواد را به عهده گرفتند.
از آن طرف سرهنگ طاهري، رئيس کوماندوهاي شهرباني که آدم بسيار جلادي بود، همه نيروهاي شهرباني را موظف کرده بود که از بسته شدن بازار ممانعت به عمل آورند. مغازه دارها کرکره ها را بالا نکشيده بودند، اما شهرباني، کلانتري و ساواک منطقه بازار تهديد کرده بود که اگر مغازه را باز نکنند. برخورد شديد خواهند کرد. بعضي از مغازه دارها از برادران انقلابي بودند و اين تهديدها با هيچ اثري روي آنها نداشت و رفته بودند، اما عده اي هم پشت در مغازه هايشان مانده بودند. سرهنگ طاهري و معاونين او و کوماندوها مي آمدند و وارد بازار مي شدند و با تهديد، مغازه دارها را وادار مي کردند که مغازه ها را باز کنند و قفل بعضي از مغازه رها را مي شکستند که بهر نحو ممکن اعتصاب را بشکنند. از اين طرف اينها مي آمدند و از آن طرف برادرها مي رفتند و با اين بمب هاي صوتي در جاهاي ديگري عمل مي کردند و عملاً تا ظهر بازار بسته ماند و هيچ داد و ستدي انجام نشد. مأموران رژيم، آن روز نتوانستند حتي يکي از برادرهائي را که بازار را به تعطيلي کشاندند، دستگير کنند. اگر شهيد عراقي نبود، آن مراحلي که براي ساخت و به کارگيري اين نارنجک ها طي شد، ممکننمي شد. موقعي که اين نارنجک ها و سه راهي ساخته شدند، باز خود شهيد عراقي بود که اينها را توي ماشين جيپ گذاشت و با هم به خيابان خاوران و طرف هاي هاشم آباد رفتيم تا قدرت صداي اينها را امتحان کنيم. ضمن اينکه در قاسم آباد يک پاسگاه ژاندار مري بود و بايد به گونه عمل مي کرديم که کسي دچار آسيب نشود.
حضور شهيد عراقي براي همه موجب اطمينان خاطر مي شد، يعني آن اميد و نشاطي که ايشان در انجام وظايفش داشت، موجب مي شد هرکسي که با ايشان کار مي کرد، به خصوص در زمينه هايي که در آن ايام موجب اضطراب شديد مي شد، آرامش خاطر پيدا کند. با تمام احتمالاتي که براي دستگيري و مشکلات پس از آن وجود داشت، با حضور شهيد عراقي همه اطمينان خاطر داشتند و کارهاي محوله را با اطمينان انجام مي دادند. به هرحال کيفيت کار مرحله به مرحله بررسي و طراحي مي شد.
آخرين مرحله اي که طراحي شد، ساخت نارنجک جنگي بود. حاج صفا در خيابان خاوران تراشکاري داشت. کارهاي تراشکاري را ايشان و شهيد عراقي و بنده انجام مي داديم. پس از دستگيري، قالب کامل شده نارنجک جنگي با تمام خصوصياتي که يک نارنجک جنگي دارد و اين گروه، همه طراحي هايش را کرده بود، همراه با چمدان حاوي اسلحه کشف شد.
مرحوم عراقي در برنامه هاي مختلفي که هیأت هاي موتلفه براساس ضرورت هايي که پيش مي آمدند، بايد انجام مي داد و به خصوص در هر برنامه اي که ريسک و خطر در آن وجود داشت، يکي از افرادي بود که بدون هيچ ترس و واهمه اي پذيراي خطر بود. در تمرين تيراندازي شهيد بخارائي، شهيدنيک نژاد، شهيد صفار هرندي، غير از شهيد صادق اماني، شهيد عراقي هم مسؤوليت مستقيم داشت و برادرها را به جاده خاوران مي برد و تمرين مي داد.

همگي با هم مي رفتند؟
 

تا يک زماني همه مي رفتند و از يک مرحله اي، نيازي به شهيد عراقي نبود و شهيد ماني و آن سه برادر مي رفتند. گاهي براي تمرين به معدن آبيک که متعلق به شهيد عراقي بود، مي رفتند، منتهي در آنجا بايد ساعات خاصي مي رفتند که کارگران نبودند. البته حساسيت در معدن کمتر بود و شکل کار هم به گونه اي بود که حساسيت کمتري ايجاد مي کرد، چون در معدن به طور عادي هم انفجارهايي صورت مي گرفت. مضافا بر اينکه در آن زمان ترددي در جاده خاوران و آبيک قزوين نبود و مردم امکاناتي نداشتند و رفت و آمدها با وسايل عمومي بود. از اين گذشته، قبلاً منطقه توسط برادران، شناسايي مي شد و رفت و آمدها تحت کنترل قرار مي گرفت، چون منطقه تحت اشراف ژاندارمري بود. خود مرحوم عراقي در جاده خاوران، منطقه هاشم آباد خانه داشت و با منطقه خاوران و همين طور آبيک کاملاً آشنا بود.

در قضيه نقل فتوا در داخل زندان، موضع شهيد عراقي چگونه بود، چون عده اي معتقدند که ايشان پس از صدور فتوا هم به همکاري و همراهي با کساني که تغيير ايدئولوژي داده بودند، ادامه مي داد، ولي عده اي مي گويند به فتوا پايبند بود.
 

کساني که مي گويند همراهي مي کرد، حق مطلب را ادا نکرده اند. موقعي که فتوا صادر شد، شهيد عراقي در بند 1 بود و بزرگان و علما مباحث گوناگون و مصاديق بي شماري از التفاط منافقين را مطرح مي کردند. موقعي که تبعيد شديم، در آنجا در کنار رده هاي بالاي منافقين از جمله مهدي ابرايشم چي، محمد حياتي، بازرگان، حسين آلادپوش، محمد صادق و سيدي کاشاني بوديم. اينها کساني بودند که همزمان با ما از زندان تهران به زندان مشهد تبعيد شدند و در طبقه سوم بند 1 که بوديم، دائماً با هم در تماس بوديم، يعني سلول ها به گونه اي بود که رفت و آمدها و اختلاط وجود داشت. خدا رحمت کند شهيد لاجوردي را و خدا نگه دارد آقاي عسگر ولادي را، احمد حنيف نژاد مکرر بحث هاي طولاني با اينها داشت.
البته بحث اين هم مفصل است که اينها اساساً چرا مي آمدند و بحث مي کردند و چه سوء استفاده اي مي خواستند از اين جور کارها بکنند. در همان جا بود که در سال 53 تغير ايدئولوژيک سازمان اعلام شد و بعضي از اعضاي آن به ديگران اعتراض کردند که «چرا در اعلام اين مواضع شتاب کرديد؟ مي گذاشتيد که ما تحت اين پوشش، به اثرگذاري خودمان در مورد نيروهاي جواني که وارد زندان مي شدند، ادامه مي داديم و الان اين تغيير ايدئولوژيک، موجب يک سري مقابله ها با سازمان مي شود.»
ما با اين مسائل و با تفسير به رأي هاي اينها کاملاً آشنا بوديم. مرحوم عراقي و حاج هاشم اماني در تهران اينها را از زندان قصر به بند 1 اوين آوردند و ما را هم ا مشهد به تهران و به بند 2 بردند و بعد به بند 1 منتقل کردند. زنداني در طول روز فرصت هاي زيادي دارد و در آن بندها مباحث مختلفي مطرح مي شدند. در بند 2 اوين مسعود رجوي، موسي خياباني، محمد حياتي، مهدي ابريشم چي و رده هاي بالاي سازمان منافقين بودند. شهيد رجائي هم در بند 2 بود. ما يافته هايمان را از زندان مشهد آورديم و با برادران در اولين مورد بحث قرار داديم. ساعت ها اين يافته ها را در موقع قدم زدن با شهيد رجائي به بحث گذاشت. ايشان هنوز متوجه ماهيت اينها و سوء استفاده هايشان از نهضت نشده بود. کلاً اين مجموعه، اطلاعات کافي و نمونه هاي شفاف و محکمي را در اختيار برادراني که در بند 1 بودند، قرار داد. در زندان آيت الله مهدوي، آيت الله هاشمي رفسنجاني، آقاي منتظري، آيت الله طالقاني، آيت الله رباني شيرازي، آقاي کروبي، حاج شيخ حسن لاهوتي بودند. آقايان در اتاق برگي مي نشستند و ما هم بوديم و بحث مي کرديم و يادم نمي رود که مرحوم طالقاني مکرر تأسف مي خوردند از اينکه مورد بهره برداري سازمان منافقين قرار گرفته بودند.
محمدي گرگاني چون در تغيير ايدئولوژيک سازمان، موضع گرفته بود، رژيم، او را هم آورده بود به بند 1، ولي او هنوز متأثر از سازمان بود، هرچند به يک صورت هايي به رهبران منافقين نقد داشت که جاي بحث مفصل دارد. در اينجا بود که آقايان علما احساس وظيفه کردند و آن فتوا صادر شد، چون سازمان منافقين از نام اسلام سوء استفاده مي کرد و جوان هاي مردم را مي فريفت. مرحوم عراقي کاملاً در جريان امر و علت صدور فتوا بود و تبعيت مي کرد. ايشان شايد در شيوه اجراي فتوا با ديگران اختلاف سليقه داشت، ولي در اصل فتوا، اختلافي نبود. واقعيت ايناست که صدور اين فتوا، آسيب جدي به سازمان منافقين زد و آنها به مقابله پرداختند و بي پروا مي گفتند کساني که فتوا داده اند ساواکي هستند. هيچ استدال منطقي در مقابل اين فتوا نداشتند و فقط احساس جوان ها را تحريک مي کرند.

تبعيد برازجان چرا پيش آمد؟
 

ما در زندان شماره 3 و 4 قصر، براي مدتي طولاني بوديم وگروه موتلفه تقريباً در فضاي زندان اثر گذار بود. من موقعي که در بند شماره 3 و 4 قصر بودم. از طرف برادران مسلمان، مسئول ملاقات ها بودم، يعني ملاقات کننده که مي آمد و به داخل اطلاع مي دادند، تنظيم ملاقات و فرصت گذاري و توزيع مواد غذايي که ملاقات کننده ها مي اوردند و پيگيري اينکه آيا به دست زنداني مي رسد يا نه، به عهده من بود. منافقين از اين قضيه خيلي ناراحت بودند و هميشه استدلالشان اين بود که اکثريت بايد حکومت کند.
پيروان نهضت روحانيت و مقلدين حاج آقا روح اللهف به هيچ وجه تحت تأثير اين گروه هاي تازه از گرد راه رسيده قرار نمي گرفتند و درفضاي زندان، سعي در روشنگري ذهن جوانان داشتند و منافقين اين مسئله را نمي توانستند تحمل کنند. اين اثر گذاري از چشم دستگاه و مديريت زندان هم پوشيده نبود، بنابراين به اين نتيجه رسيدند که دو سه نفر از افراد اثر گذار را به برازجان تبعيد کنند. مرحوم عراقي و آقاي انواري و آقاي عسگر اولادي آنها شکسته شود، منتهي وقتي دنديند غيبت آنها تغيير زيادي را رد زندان تهران به وجود نياورد و روحيه خود آنها هم تغيير نکرد، بعد از مدتي آنها را دوباره برگردانند تهران.

خبر شهادت مرحوم عراقي را چگونه شنيديد؟
 

صبح داشتم به کميته امتداد مي رفتم که به من زنگ زدند. خودم را رساندم سرکوچه آقاي مهديان، ديدم تازه آنها را برده اند و ماشين هنوز آنجاست. در منطقه منزل حاج آقا مهديان اقشار خاصي زندگي مي کردند، ولي من واقعاً مي ديدم که افراد متأثرند و ضاربين را لعنت مي کردند.

با توجه به اينکه شما در جريان محاکمه ضاربين بوديد، به نظر شما گروه فرقان با برنامه، شهيد عراقي را ترور کرد يا برنامه نداشت؟
 

من در آن ايام اوين بودم. يکي از دانشجوياني که تحت تأثير گروه فرقان و اکبر گودرزي دست به اين عمل زد، موقعي که دادگاهشان تمام شد و مي خواستند آنها را براي اجراي حکم ببرند، در صف با يک نفر فاصله پشت سر گودرزي بود و يادم هست که جوان رشيدي هم بود. چشم هاي آنها را بسته بودند. او متوجه شده بود که با يک نفر فاصله پشت سر گودرزي است. گودرزي زير لب يک چيزهايي مي گفت. اين جوان کلافه بود و شرايط بسيار سختي داشت و دائماً گودرزي را صدا مي زد و مي گفت: «فلاني! تو موجب شدي که ما به اين راه بياييم. مرا دارند مي برند که اعدام کنند. بگو الان وظيفه من چيست؟ همه چيزم را از دست دادم و دارم زندگي ام را هم از دست مي دهم. همه بافته ها و ساخته هاي من گم شد. الان بايد چه کار کنم؟» به شدت کلافه و مضطرب بود و دائماً اکبر گودرزي را مخاطب قرار مي داد که آرامش خاطري پيدا کند و ببيند کسي که آنها را به اين راه کشيده، الان خودش چه وضعيتي دارد. او بالاخره فردي را که بين گودرزي و خودش قرار داشت، زد کنار و رفت. جاي او و ما هم چيزي نگفتيم. بعد داد و فرياد کرد و اعتراض که تو ما را به اين راه کشاندي. اکبر گودرزي در نهايت عصباني شد و فرياد زد: «بگذار ببينم چه کار دارم مي کنم.» پاسخي نداشت به اينها بدهد. اگر او کسي بود که به راهش اعتقاد داشت، قطعاً اين جوان را به آرامش دعوت مي کرد و به او نمي گفت ساکن بنشين ببينم دارم چه غلطي مي کنم. مرحوم شهيد لاجوردي در تغيير بينش اعضاي گروه فرقان بسيار اثر گذار بود و با مباحث طولاني و جدي و مشفقانه، بسياري از آنها را متوجه اشتباهاتشان کرد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 36