عرفان و مراحل کمال به سوي الله (4)


 

نويسنده: دکتر نسرين توکلي (1)




 

توحيد
 

در اين مرحله عارف به مرحله توحيد مي رسد«چشم دل خود را باز مي کند که جان بيند» در اين حال مشاهده مي کند که در جهان«يکي هست و هيچ نيست جز او» و بر هر چه بنگرد او را در وي مي بيند. حضرت علي عليه السلام مي فرمايد:
«ما نظرت في شي ء الا و ما رأيت الله فيه »
در اين حال عارف همه چيز و همه جا را چون به قول زرتشت (يسنا 6 بند 15) مظهر و آفريده اويند زيبا مي بيند و مي ستايد (دينشاه ايراني، اخلاق در ايران باستان، 41) و به قول بابا طاهر:

به دريا بنگرم دريا ته بينم
به صحرا بنگرم صحرا ته بين

به هر جا بنگرم کوه و در دشت
نشان از قامت رعنا ته بينم

عارف مي بيند که همه چيز مظهر زيبايي اوست:

اي گرفته حسن تو هر دو جهان
در جهالت خيره چشم عقل و جان

جان تن جانست و جان جان تويي
در جهان جاني و در جاني جهان

عطار مي فرمايد:

از هر دو جهان مهر يکي را بگزيديم
در آرزوي او کم اغيار گرفتيم

وي حتي جدا دانستن حق را از خود و از عالم هستي که جلوه رخ دوست است دو گانگي مي داند، به مصداق«کنت کنزا مخفيا»، معتقد است که جهان هستي تجلي و جلوه رخ دوست است و هر چه هست اوست و جز او هيچ نيست.
آنچه مطرح شده اين است که: بشر از توحيد شروع کرده و به درجه کمال رسيده است. (مترلينگ، علوم غيبي و اسرار آن، 1375، 10) توحيد يعني يگانه نمودن حق تعالي، شخص عارف وقتي مراحل تکامل را پيمود، و به منتهي درجه کمال رسيد، آن وقت است که به عين اليقين، وحدت حق را مشاهده مي نمايد و به قلبي که به نور وحدت نوراني شده است تميز مي دهد بين وحدت حقيقي و وحدت اعتباري، و به آن وحدت حقيقي آشنا مي گردد و به اين روش وحدت براي او آسان مي گردد. و به چشم بصيرت مي بيند که وحدت و يکي بودن حق تعالي غير از وحدت يگانگي است، به چشم بصيرت مي بيند که وحدت و يکي بودن حق تعالي غير از وحدت و يگانگي است، که در ممکنات تصور مي گردد. سالک در مرحله توحيد، کار جديدي نمي کند و فقط کارهاي قبل را انجام مي دهد ؛ اما وقتي از مرتبه توحيد بگذرد و به مرتبه اتحاد برسد ؛ نوبت به وحدت شهود مي رسد. عارف در اين مقام موجودات ديگر را نمي نگرد و صداي آنها را هم نمي شنود و فقط مستقيماً صدا را از خود ذات اقدس خداوند مي شنود و براي غير خدا سهمي قايل نيست. نه اين که کثرتي را ببيند و آنگاه بگويد اينها، آيينه دار جلال و جمال او هستند. در اين مرحله همه اشياء در جاي خود محفوظ هستند و چيزي نابود نمي شود ؛ اما عارف سالک به جايي رسيده است که جز خدا نمي بيند نه اين که همه را مي بيند ولي آيينه و آيت خدا مي داند، بلکه غير از خدا، هيچ کس را نمي بيند.
خلاصه اگر کسي در معرفت به اين مرتبه و مقام رسيد ولو آنکه حائز مقام امن و امان گشته، باز بايد سعي و کوشش نمايد و تا مي تواند مواظب و مراقب حال خود باشد که لحظه اي از توجه به آن موجود حقيقي غافل نگردد، تا برسد به جايي که نماينده صفات حق و متخلق به اخلاق روحانيون و از اولياء خدا محسوب شود.
بنابراين: توحيد نقطه اوج سلوک، درجات توحيد بي پايان است، بنابراين سلوک انسان هرگز به پايان نمي رسد. سير و سلوک انسان، پس از مرگ نيز ادامه دارد، چنانکه پس از فنا نيز ادامه دارد.(يثربي، عرفان عملي، 1383، 107) البته بعضي مرحله توحيد را بعد از فنا و بقا مي دانند.
 

فنا و بقا
 

فنا پايان راه سير الي الله شمرده شده است و شروع بقاء بالله و يا شروع سير في الله است. در اين حال است که انسان به اخلاق خداوندي متخلق مي گردد و لياقت خليفه الهي و جانشيني خداوند را پيدا مي کند و چنان در درياي افعال اهلي غرق مي شود که نه در خود و نه در ديگران اراده اي را نمي بيند، مگر اراده و فعل و اختيار خداوند، که بر اراده همه حاکم است در اينجا سالک به ايمان کامل مي رسد و تسليم محض مي شود. يعني مسلمان واقعي که هدف غائي و نهايي اسلام و هر دين توحيدي ديگر است، تسليم محض مي شود و به اراده و مشيت الهي وصل مي شود.
در سوره شريفه حجرات آيه 14 مي خوانيم که: «باديه نشينان گفتند ايمان آورديم. بگو ايمان نياورديد ولکن بگوييد اسلام آورديم و هنوز ايمان به دل هاي شما وارد نشده است.»
عطار مي فرمايد:

چون نماند از وجود من اثري
پس از آن حال خود نمي دانم

و همچنين:

عقل و دل و جان چو بي نشان شد
از کنه تو چون دهد نشانم؟

و يا:

چون نديديم از تو گردي پس چرا
در تو سرگردان شدم اي جان من؟

در فروع آفتاب روي تو
ذره اي حيران شدم اي جان من

در هواي روي تو جان در ميان
از ميان جان شدم اي جان من

تا ترا جان و دل خود خوانده ام
بي دل و بي جان شدم اي جان من

چون رخت پيدا شد از بي طاقتي
در کفن پنهان شدم اي جان من

خاک شد عطار و من بر درد او
ابر خون افشان شدم اي جان من

پس از پيمودن مراحل پيشين، سالک به مقام فناي في الله مي رسد مرحله آخر يا وادي فنا، مرحله نيستي و محو شدن سالک است از خود، و بقاي او در حق مي باشد. در اين حال خود بيني و خودخواهي وي به همراه صفات مذموم و ناپسند نابود مي شود و جودش به صفات پسنديده و محمود الهي زنده مي گردد. در اين مرحله است که انسان به آزادگي مطلق و رهايي مي رسد.
اما در تعريف فناي في الله آمده است که سالک الي الله تعالي برسد به جايي که موجودات يعني حقيقت و تعينات آنها در نظر حقاني او هيچ نمايد. در مقام فنا دارالقرار و مقصد سير و سلوک سائران و عارفان، سالک نه تنها غير و ماسواي الله را نفي مي کند بلکه اصلا آنها و حتي خود را نمي بيند تا آن را نفي کند. وقتي سالک به مقام فنا راه يابد، فاني در شهود ذات اقدس خداوند است و بس و نه تنها خود را نمي بيند، بلکه توحيد و فناي خود را هم نمي بيند و فقط الله و هويت مطلقه الهي را مي بيند. و به عبارت ديگر به چشم قلب ملکوتي خود موجودات را مشاهده نمي نمايد، و در واقع همين شکل و رنگ است که در نظرها جلوه مي کند. و چون در هر موجودي دو جهت وجود دارد، يکي جهت ارتباط و اتصال او به مبدأ که عبارت از سر و حقيقت وجود او است و به اين جهت با تمام موجودات مشترک مي باشد و ديگر جهتي که به آن جهت از باقي موجودات امتياز يافته و آن جهت ذاتي و نفسي آن است يعني ماهيت و حدود وجود او است. و ديدن و يافتن هر يک از اين جهت چشمي بينا لازم دارد چنانچه اگر چشم سر ما کور شود هرگز صور اشياء را نخواهيم ديد، همين طور کسي که چشم قلب او نابينا گشته هرگز باطن اشياء که همان جهت ارتباط و اتصال به مبدأ دارند نخواهد ديد. اما اگر قلبي پاک و صاف گرديد و از ناپاکي ها پاکيزه شد، و از خود بيني و خودخواهي دور شد، شايد بتواند وحدت حق را مشاهده نمايد، و در همه موجودات او را ببيند.
شاهد کامل هر چيزي را از منظر شهود مي نگرد، نه از منظر اراده خود يا ميل ديگران، در هر مورد که شهود وي عنايت دارد آن جا را مشاهده مي کند و مي بيند و مي شنود و توجه دارد و در هر موردي که شهود وي عنايت ندارند، بي توجه است. (جوادي آملي، حيات عارفانه امام علي عليه السلام، 1383، 63) و بقاياي وجود سالک، در حالات او اثر گذاشته و موجبات اتصالش را فراهم مي آورد. دست عنايت حق، سالک را در منازل و درجات«فنا» پيش مي برد و درجه به درجه در مراتب شهود و معرفت حقيقي ترقي مي کند و سرانجام به مرحله اي از فنا مي رسد که اثري از غير نمي ماند. سپس نوبت به ظهور وجود حق مي رسد و سالک، حقيقت را با حق مي يابد. و سرانجام از فنا فاني شده، به سوي بقا مي رود (يثربي، عرفان عملي، 1383، 105 ـ 106)
خلاصه پس از اينکه شخص سالک از خود فاني گرديد يعني صفات بشريت او مستغرق در آثار ربوبيت گرديد و خوديت خود را در بين نديد آن وقت باقي به حق مي گردد يعني در نظر حق بين او يک حقيقت وحداني جلوه گر مي گردد. البته آنچه لازم است در اين جا توجه شود اين است که هرگز مقام فنا قله اوج کمال سالک نخواهد بود، بلکه بايد از فنا فاني شود.
 

نتيجه
 

خلاصه اينکه: سير الي الله سير به طرف درجات عالي است. و مؤمنان از درجات رفيعه و عالمان، از درجات برتر و بيشتري برخوردارند. و فيض الهي غير متناهي است و رحمت واسعه او بي انتها است اگر انسان با خلوص نيت توجه به عالم الهي گرداند و از غير او دوري نمايد آن وقت است که باب رحمتش نفس انسان را پاک مي کند. در اين حالت انسان عارف به جايي مي رسد که چشم و گوش به او مي بيند و مي شنود و خود را غرق در بحر عظمت و جلال خداوندي مي بيند. سالک طريق کمال تمام سعي و تلاشش براي تصفيه قلب و زدودن زنگار از آن مي باشد، و دين و مذهب را هم براي همين مي خواهد، او با محبت و عشق سر و کار دارد و استدلال او نه با انديشه و فکر، بلکه با قلب و احساس است. عارف از شدت اتصال و ارتباط با حقتعالي به جايي مي رسد که از خود بيگانه و به حق آشنا مي گردد و چنان در درياي عظمت وجود او غرق مي گردد که فقط به او مي بيند و به او مي شنود. و شايد بتوان گفت خوديت خود را از دست داده و اصلا خوديتي در ميان نمي باشد، و باقي به حق گرديده است. اما اساسي ترين شرط وصول به مقصد در سير و سلوک عرفاني، اين است که سالک در هيچ لحظه اي از لحاظات اين حرکت بزرگ که به طور يقين عالي ترين و پرمعني ترين حرکت انساني در عالم هستي است احساس هيچ گونه امتياز و وصول و برتري نمي نمايد. اگر اين حالت براي سالک رخ دهد، از حرکت او به جلو جلوگيري مي کند، و حتي او را به عقب مي راند و شايد براي هميشه از حرکت تکاملي باز بماند. اما خيال کند که پيش مي رود.
خداوند در حق اين افراد مي فرمايد: «قل هل ننبئکم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم في الحياه الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا.»
اي پيامبر به آنان بگو آيا درباره کساني که اعمالشان به خسارت افتاد براي شما خبر بدهيم آنان کساني هستند که کوشش شان در زندگاني دنيوي گم شده است در حالي که مي پندارند کار نيکو انجام مي دهند.

پي نوشت ها :
 

1 ـ دانشگاه پيام نور ـ تهران
 


1 ـ قرآن کريم
2 ـ نهج البلاغه، ترجمه: سيد جعفر شهيدي، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1370
3 ـ ابوالخير، ابوسعيد (محمد بن منور بن ابي سعد بن ابي طاهر بن ابي سعيد مهيني) اسرار التوحيد في مقامات الشيخ ابي سعيد، به اهتمام: ذبيح الله صفا، اميرکبير، تهران، 1348
4 ـ انصاري، خواجه عبدالله، منازل السائرين، ترجمه فرهادي، چاپ کابل افغانستان
5 ـ انصاري، خواجه عبدالله، محبت نامه، طهوري، تهران 1363
6 ـ ايراني، دينشاه اخلاق در ايران باستان، سازمان انتشارات فروهر، تهران
7 ـ جامي، عبدالرحمن، نفحات الانس من حضرات القدس، تصحيح و تعليق: محمود عابدي، نشر اطلاعات، تهران 1370
8 ـ جعفري، محمد تقي، اخلاق و مذهب، چاپ دوم، موسسه تدوين، تهران، 1383
9 ـ جعفري، محمد تقي، عرفان اسلامي، موسسه تدوين و نشر آثار علامه جعفري، 1384
10 ـ جوادي آملي، عبدالله، حيات عارفانه امام علي عليه السلام، مرکز نشر اسراء، قم، 1383
11 ـ چيتيک، ويليام، تعاليم معنوي مولوي، ترجمه، شهاب الدين عباسي، چاپ اول، نشر پيکان، 1382
12 ـ حلبي، علي اصغر، مباني عرفان و احوال عارفان، انتشارات اساطير، تهران، 1374
13 ـ سجادي، سيد جعفر، فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، طهوري، تهران، 1370
14 ـ سراج، ابونصر، اللمع، نشر مکتبه الثقافه الدينيه، قاهره، بي تا
15 ـ سهروردي، ضياء الدين ابونجيب، آداب المريدين، ترجمه: عمر بن احمد شيرکان، تصحيح: نجيب مايل هروي، چاپ اول، انتشارات مولي، تهران 1363.
16 ـ صبور، داريوش، عشق و عرفان و تجلي آن در شعر فارسي، زوار، تهران، 1349
17 ـ الطباطبائي النجفي، سيد مهدي ابن سيد مرتضي، رساله سير و سلوک منسوب به بحر العلوم، با مقدمه و شرح سيد محمد حسين حسيني طهراني، انتشارات حکمت، تهران، 1370
18 ـ عطار، فريد الدين، منطق الطير، چاپ اول، موسسه انتشارات سوره، تهران، 1377
19 ـ عطار، فريدالدين، تذکره الاولياء، تصحيح نيکلسون، با کوشش توکلي، نشر بهزاد، تهران، 1373
20 ـ غني، قاسم، تاريخ تصوف در اسلام و تطورات و تحولات مختلفه آن از صدر اسلام تا عصر حافظ، چاپ مروي، تهران 1375 ق
21 ـ قمي، عباس، مفاتح الجنان
22 ـ قيصري، شرح ابن فارض، ناشر نقطه، تهران، 1374
23 ـ قيصري، داود، رسائل قيصري، تحقيق: سيد جلال الدين آشتياني، نشر دفتر تبليغات حوزه علميه قم، قم
24 ـ کاشاني، کمال الدين عبدالرزاق القاسائي، شرح المنازل السائرين، تصحيح، محسن بيدار فر، نشر بيدار، تهران، 1372
25 ـ کشف المحجوب، تصحيح مولوي حکيم محمد حسين فاضل ديوبند، چاپ لاهور، 1931 م
26 ـ گولپينارلي، عبدالباقي، مولانا جلال الدين ـ زندگاني، فلسفه، آثار و گزيده اي از آنها، ترجمه: توفيق هاشم پور سبحاني، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، تهران، 1363
27 ـ مترلينگ، موريس، علوم غيبي و اسرار آن، ترجمه ذبيح الله منصوري، انتشارات صفار چاپ دوم، 1375
28 ـ مسلم، ابن حجاج، صحيح مسلم، موسسه الريان، بيروت 1416
29 ـ مطهري، مرتضي، آشنايي با علوم اسلامي، چاپخانه مهر قم، انتشارات صدرا
30 ـ نصر، سيد حسين، جاودان خرد، به اهتمام سيد حسن حسني، انتشارات سروش، 1382
31 ـ نوري، حسين بن محمد تقي، مستدرک الوسائل و مستنبط السائل، موسسه آل البيت، بيروت
32 ـ يثربي، سيد يحيي، عرفان نظري، دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه، قم 1374
33 ـ يثربي، سيد يحيي، عرفان عملي در اسلام، دفتر نشر معارف، تهران، 1383
34 ـ يزدان پناه، يدالله، درآمدي بر تاريخ عرفان اسلامي، جزوه موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
منبع: فصلنامه فکر و نظر شماره 12و13