عرفان از ديدگاه مولانا و امام خميني (ره)


 

نويسنده: دکتر نسيم شاهد*




 

هر چه گويم عشق را شرح و بيان
چون به عشق آيم خجل باشم از آن

گرچه تغيير زبان روشن گر است
ليک عشق بي زبان روشن تر است

از آن چه مسلّم است حضرت امام خميني (ره) نياز به معرّفي ندارند. چون چهره ي ايشان معروف ترين شخصيّت جهاني در آخرين سال هاي هزاره ي دوّم ميلادي بود. پس به معرّفي مختصر ايشان بسنده مي شود. حضرت امام بزرگ ترين شخصيت انقلاب اسلامي، امام امّت مسلمانان همه جهان بود؛ و بي شک تاريخ چهره اي به درخشندگي او نخواهد ديد.
تفکّرات عميق حضرت امام خميني (ره) از شناخت حق تعالي و رهبري ايشان، بر مبناي انديشه هاي والا، که در نوشته ها و اشعار ايشان پديدار است از ريشه هاي بسيار قوي عرفاني سرچشمه مي گيرد. ايشان همه چيز را از خدا مي داند و رابطه ي او با پروردگارش معناي صحيح عبد با معبود است.
پژوهش در بعد تفکّر عرفاني امام خميني (ره) مي تواند راهگشا و راه چاره اي براي آزاد انديشان و آزادمرداني باشد که به دنبال رهايي از ماديّت و رسيدن به معنويّت خالص مي باشند.
گرچه در ظاهر عرفان به معني علم است، ولي در تحرير و تقرير مطلب، معني واقعي عرفان از علم خدا گرفته شده است، يعني عرفان به معني شناختن حق تعالي، آگاهي به خداوند متعال و راه معرفت است. عرفان مکتبي فکري است که در اين مکتب شخص عارف به حقيقت مي رسد و به سوي کمال راه مي پويد؛ و حق تعالي را در نزد خود حاضر مي بيند؛ و براي شناسايي قدرت او پيوسته کنکاش مي کند و در جلوه ي خداوند متعال آنقدر مست و از خود بي خود مي شود؛ که در هر چيزي قدرت خداوند، و تجلّي حق تعالي، را به آساني مشاهده مي کند به اين وجه نام ديگر عرفان، عشق حقيقي است.
تصوّف بخشي از عرفان است که طبق نظريّه بسياري از دانشمندان عرفان اسلامي در اوايل قرن اوّل هجري در بين مسلمانان ظاهر شد و در طول تاريخ تفکّر عرفاني توسط عارفان بزرگ گسترش يافت. پيروان اين طريقه خدا را اصل عالم وجود مي دانند که تنها هستي واقعي است و در همه موجودات تجلّي مي کند و هر عارفي مي خواهد به مقام او پي ببرد و ذات او را بشناسد. اگر عارف از غبار ناپاکي ها و شهوات نفساني پاک گردد؛ به خدا مي رسد. بنابراين يکي از دانش هايي که در دامن اسلام رشد و تکامل پيدا کرد؛ علم عرفان است. عرفان برخلاف انديشه برخي از متصوّفه که سماع، وجد، رياضت هاي سخت بدني و در نتيجه کرامات را اساس عرفان مي دانند، يک اصل معنوي و طهارت و تزکيه ي روح و نفس از طريق شريعت براي رسيدن به حقيقت وجودي عالم و تنها در عشق حقيقي به الله است. به خاطر اين اصل عرفان، عشق حقيقي است به قول امام خميني (ره):

«اي دوست به عشق تو دچاريم همه
در ياد تو داغداريم همه.»

مولانا رومي در اين باره مي گويد:

«مرا حق از مي عشق آفريده است
همان عشقم اگر مرگم بسايد

منم مستي و اصل من مي عشق
بگو، از مي به جز مستي چه آيد؟»

عرفا راز آفرينش و سرّ وجود را در کلمه ي عشق خلاصه مي کنند و عشق را مبناي آفرينش و وجود مي دانند. بايد دانست که عشق ادراک، معرفت و حاصل علم است و از تعلّق علم و ادراک و معرفت و احاطه ي آن به حسن و جمال، عشق پيدا آيد، پس هر چه حسن بيشتر، عشق هم بيشتر و هر چه ادراک و معرفت و علم قوي تر، عشق نيرومندتر و شديدتر و عشق همواره متوجّه کمال و جمال است و چون ذات پاک خداوندي جمالش در حدّ کمال و عملش در حدّ تمام است، عشقش به جمال خويش در حدّ اعلا خواهد بود. زادگاه عشق اين جاست و اين عشق است که جامع عاشق و معشوق مي باشد، يعني خداوند عاشق است به اعتبار علم ازلي و معشوق است به اعتبار حسن ازلي و در نتيجه چون حقيقت ذات ازلي جز وحدت هيچ اصلي را برنمي تابد عشق نيز که حاصل اين عاشقي و معشوقي است خارج از وجود ازلي نخواهد بود. صوفيان جمال و جمال پرستي ذات ازلي را چنين توجيه مي کنند:

«ان الله جميل و يحب الجمال
ان الله جميل و يحب ان يتجمل له.»

عشق دو جانبه است. عاشق، عاشق جمال معشوق است و معشوق، عاشق عاشق عاشق، عاشق نياز به ناز معشوق دارد و معشوق نياز به عشق عاشق. حضرت امام خميني (ره) در اين خصوص چنين مي فرمايد:

«همه جا منزل عشق است که يارم همه جاست
کور دل آن که نيابد به جهان جاي تو را.»

يا:

«چون به عشق آمدم و حوزه ي عرفان ديدم
آن چه خوانديم و شنيديم همه ي باطل بود.»

در تفسير شعر امام مي توان نوشت:
دوستي خداي، هرگاه تابيد بر دل مؤمن، خالي مي کند دوستي حضرت او دل مؤمن را از جميع شغل ها و از جميع ذکرها غير ذکر الهي؛ يعني نشانه محبّت الهي آن است که نبايد در دل او غير محبّت الهي و ياد الهي؛ چرا که ذکر غير خداي تعالي موجب ظلمت و تيرگي دل است و با محبت الهي جمع نمي شود.
دوست خدا خالص ترين مردمان است به خدا از روي سرّ؛ يعي هرچه در دل او خطور کند بايد از براي خدا باشد و نه اغراض ديگر خواه مباح و خواه غيرمباح، مشوب و مخلوط نباشد؛ و راستگو از ديگران باشد و در ذکر الهي صافي و خالص تر از ديگران باشد، و عبادت و زحمت و رياضت نفس او نيز بيشتر از ديگران باشد.
چنان که پيغمبر اسلام (ص) فرموده است که:
هرگاه دوست داشته باشد پروردگار عالم بنده اي از بندگان خود را از امّت من، مي اندازد در دل هاي برگزيدگان خود از اوليا اصفيا و در ارواح ملايکه ي خود و ساکنان عرش خود، محبّت آن بنده را تا ايشان او را دوست داشته باشند و نيز از براي دوستان خدا در روز قيامت، رخصت شفاعت است که هر که را خواهند شفاعت کنند و شفاعت ايشان مستجاب است.

«جز عشق تو هيچ نيست اندر دل ما
عشق تو سرشته گشته اندر گل ما

کس نيست که عشق تو ندارد در دل
باشد که به فرياد دل ما برسي.»

مولانا رومي، آن چنان در عشق به کمال رسيد؛ که در کوزه ي عشق نه تنها گداخته بلکه آن گونه که خود فرمايد در مجمر آن سوخته شد و شمس عشق را در درون جان خود يافت. او خود شمس و شمس خود او شد. شمس در نظر مولانا مظهر کمال و جلوه گاه حقيقت و آيينه معشوق نما بود و نور مطلق و فخر اوليا بدين معني که شخص تا عاشق نشده باشد؛ بسيار خودخواه است و مال اندوز و چون پرتو عشق و عرفان بر دل آدمي تابيدن گرفت نور معرفت از روزنه ي جان او سر زد آن چنان نسبت به معشوق و محبوب مهربان مي شود که زر و سيم را پيش او ارج و بهايي نيست. امّا از خودگذشتگي و ايثار در عشق به حقيقت و شخصيّت هاي معنوي بسيار حيرت انگيزتر است. زيرا نيروي ايمان چنان سراسر وجود آدمي را فرا مي گيرد که بايد گفت ايمان استوار عين عشق است.

«آتشي از عشق در دل برفروز
سر به سر فکر و عبادت را بسوز.»

«عشق آن شعله است کو چون برفروخت
آن چه جز معشوق باقي جمله سوخت.»

از آن روي که عشق چون در خانه ي دل آدمي فرود آيد علاقه ي انسان را به دنيا و کشش هاي آن قطع مي کند، آن چنان که عاشق هر صفت کمالي را در جاذبه ي عشق مي بيند. نظير اين گونه عشق ها را در از خودگذشتگي مسرور پرهيزگاران علي (ع) در راه اسلام بدين گونه توجيح توان کرد که اگر عشق محمّدي (ص) نبود چه چيزي مي توانست حضرت علي (ع) را بلاگردان جان پيامبر اکرم (ص) سازد تا آنگونه که جان خود را در خوابگاه رسول (ص) در چنگال خطر اندازد؟ به طور کلّي هر چه هست سير است و سلوک با ياد دلدار و ايثار و خدمت به شوق ديدار. در مکتب عرفان مولوي همين عشق است. مولانا عشق معشوق ازلي را در صفاي باطن شمس الدّين تبريزي مي بيند و خريدار آن مي شود. از بيگانه يک سره پيوند مي گُسلّد:

«عشق جز دولت و عنايت نيست
جز گشاد دل و هدايت نيست

عشق را بوحنيفه درس نکرد
شافعي را در او روايت نيست

هر کرا پر غم و ترش ديدي
نيست عاشق و زان ولايت نيست.»

جاي ديگر فرمودند:

«عمر که بي عشق رفت هيچ حسابش مگير
آب حياتست عشق، در دل و جانش پذير

عشق جانست، عشق تو جان تر
لطف درمان و از تو درمان تر.»

«بيا کز عشق تو ديوانه گشتم
وگر شهري بدم ويرانه گشتم

ز عشق تو زخان و مان بُريدم
به درد عشق تو همخانه گشتم.»

و نيز:

«منم آن عاشق عشقت که جز اين کار ندارم
که بر آنکس که نه عاشق بجز انکار ندارم

دل غير تو نجويم سوي غير تو تو نپويم
گل هر باغ نبويم سر هر خار ندارم.»

مولانا رومي مي فرمايند:
«گرمي و حرارت عشق که از کانون نور توفيق و عنايت الهي به شخص طالب کمال و اهل سير و سلوک روحاني رسيده باشد زودتر و بي خطرتر از رياضت ها و عبادت هاي معمولي او را به سرمنزل مقصود مي رساند، و بدين سبب عارفان برگزيده و واصلان راه حق گفته اند که يک ساعت گرمي عشق و خلوص ضمير از صد سال عبادت خشک سرد برتر و بالاتر است.»

«ذرّه اي سايه عنايت برتر است
از هزاران کوشش طاعت پرست.»

عارفان عشق را صفت حق تعالي و لطيفه ي عالي و روحاني انسانيت مي دانند و سلامت عقل و حس را بدان مي سنجند و نيز عشق را وسيله ي تهذيب اخلاق و تصفيه ي باطن مي شمرند. عشق روح را لطيف و قلب را صاف و آماده کشف و حصول معرفت مي سازد. آدمي را به سوي کمال مي کشاند. زيرا خاصيت عشق آن است؛ که جميع آرزوها و آمال آدمي را به يک آرزو و منظور تبديل مي کند و يک چيز با يک شخص را قبله ي دل مي سازد. و اين خود نوعي از توحيد و يکتاپرستي است. مولانا رومي همه چيز را در عشق مي بيند و عشق همه چيز اوست. عشق او را شاد مي کند، غم به دلش مي ريزد، به او لطف مي کند، رنجش مي دهد؛ عالم او عالم عشق است. عشق، در بارگه او ساقي مي شود و برايش پيمانه مي آورد که سرشار از رنج و بلاي دل است. همه کمال ها و زيبايي ها از نيروي عشق سرچشمه مي گيرد.
منظور مولوي از عشق، عشق الهي است، عشق حقيقي است نه عشق مجازي.
مقصود او جمال پرستي و مستي از باده ي صورت نيست، او دنبال حقيقت و جان معني است يعني مولانا رومي جلوه ي جمال الهي را در مظاهر صورت هاي جميل مي بيند.
امام خميني (ره) در شعر مي فرمايد:
«عشق در همه ي جا ساري و جاري است که هر که را دوست داري او را دوست داشته باشي و به هر که روي آوري، روي بدو آورده باشي، که راه عشق بي انتهاست و عشق اختيار را مي سوزاند و اراده را سلب مي کند.»

«دل که آشفته روي تو نباشد دل نيست
آن که ديوانه ي خال تو نشد عاقل نيست

عشق روي تو در اين باديه افکند مرا
چه توان کرد که اين باديه را ساحل نيست.»

و نيز:

«عشق اگر بال گشايد به جهان حاکم اوست
گر کند جلوه در اين کون و مکان حاکم اوست

ذرّه اي نيست به عالم که در آن عشقي نيست
بارک الله که کران تا به کران حاکم اوست

من چه گويم که جهان نيست بجز پرتو عشق
ذوالجلالي است که بر دهر و زمان حاکم اوست.»

عشق نتيجه ي محبّت حق است و محبّت صفت حق است. عافيت حقيقي و سلامت باطني، همه در عشق است. عاشق از مرگ نمي هراسد و آن را استقبال مي کند. حضرت امام (ره) مي فرمايد:
«عبادات صوري، زهد ريايي و مسند رسمي را در عشق راه نيست:

«رهرو عشقي اگر، خرقه و سجاده فکن
که بجز عشق، تو را رهرو اين منزل نيست.»

راه وصول به حقيقت، تنها عبادت نيست، بلکه کار به عنايت است و موهبت حق؛ وقتي عاشق، چون به مراتبي از اتّصال رسد، جز معشوق، از همه ي کس و همه چيز بي خبر بماند.
به قول مولانا رومي:
«کاينات عالم از کلّ و جزو و بسيط و مرکب هر چه هست مسخر عشق است و آن چه محدود مي کند حکمت بالغه و عنايت کامله ي حق است. تمام اجزاي عالم پوپه و کشتي هست که عشق نام دارد. چون که عشق معشوق با بي نيازي همراه است و عشق عاشق همراه است با نياز».
جاي ديگر مولانا مي فرمايد:
«حکمت الهي ما را عاشق و معشوق مي کند و تمام اجزاي عالم را از حکم پيشين، جويان و طلب کار جفت خويش مي دارد.»
در حقيقت آن چه گوش عارف را مي کشد و به شوق و طلب وا مي دارد محبّت الهي است، چون وي در عشق حق غرق مي شود هر گونه عشق را در عشق خود غرق مي يابد و درباره ي خود به تجربه درک مي کند که آن که غرق حق است:

«عاشقاني که باخبر ميرند
پيش معشوق چون شکر ميرند

عاشقاني که جان يکديگرند
همه در عشق همدگر ميرند.»

«غرق عشقي ام که غرق است اندرين
عشق هاي اوّلين و آخرين.»

«زر ز روي قلب در کان مي رود
سوي آن کان رو تو هم کان مي رود

نور از ديوار تا خور مي رود
تو بدان خور رو که در خور مي رود

زين سپس بستان تو آب از آسمان
چون نديدي تو وفا در ناودان.»

در مقايسه بين افکار و انديشه هاي عرفاني از امام خميني (ره) و مولانا بدين نتيجه مي رسيم که هر چند هر دو عارف و عالم بزرگ راهرو يک مکتب مي باشند، امّا امتياز خاصي در مقايسه اشعار امام با اشعار ديگر عرفا وجود دارد. بدين گونه که هر شخص اشعار امام را مي خواند روحي در آن مي يابد که شريعت و طريقت و حقيقت منبع و اساس در عرفان اسلامي است و بدون هر يک سالک را به مقصد نمي برد.
لذا ابيات ساده و اعجازانگيز و دلنشين امام چهره ي جديدي را از عرفان اسلامي در پيش روي ما قرار مي دهد و عرفان را به صحنه ي اجتماع مي کشاند و از عارف و صوفي که در کنج خانقاه نشسته و درهاي جامعه را به روي خود بسته به سختي انتقاد مي کند. به نظر امام عارف حقيقي کسي است که خود را شريک درد جامعه خود بداند و در مصايب و گرفتاري ها يار و مددکار همنوعان خود باشد، لذا در زندگي امام مي بينيم که قلب وي براي امّت مي تپد، قلب ملّت ها و انسان هاي آزاده در جهان نيز جايگاه عشق و علاقه به امام است.

حضرت پر رحمت است و پُر کرم
عاشق او هم وجود و هم عدم

پي نوشت ها :
 

*دکتراي زبان فارسي از جامعه ي ملّيّه ي اسلاميّه، دهلي نو.
 


1.باده عشق، حضرت امام خميني (ره)، مؤسسه ي تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره)، تهران، 1368 ه.ش.
2.ديوان امام خميني (ره)، مؤسسه ي تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره)، تهران، 1374 ه.ش.
3.ره عشق، حضرت امام خميني (ره)، مؤسسه ي تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره)، تهران، 1369 ه.ش.
4.زندگينامه ي سياسي امام خميني (ره) از آغاز تا تبعيد، محمّد حسن رجبي، کتابخانه ي ملّي جمهوري اسلامي ايران، تهران، 1370 ه.ش، ج1.
5.فرهنگ ديوان امام خميني (ره)، حضرت امام خميني (ره)، مؤسسه ي تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره)، تهران، 1372 ه.ش.
6.مثنوي معنوي، مولوي جلال الدّين محمّد، به کوشش دکتر توفيق ه.سبحاني، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي ايران، تهران، 1373 ه.ش.
منبع: فصلنامه فکر و نظر شماره 9و8