سلماني


 

نويسنده: داود لطف الله




 

دوباره وقتِ سلماني رسيده
نمي ترسم من از رفتن به آن جا

به بابا هم نمي گويم بيايد
خود من مي روم تنهاي تنها

نمي ترسم من از قيچي و شانه
نمي ترسم من از محمود آقا

براي اين که او با قيچي خود
مرتب مي کند موهاي من را

دوباره مي روم سلماني امروز
به آن جا مي روم يک بار در ماه

به من آيينه مي گويد، پسرجان
چه خوش گل مي شوي با موي کوتاه


منبع: نشريه مليکا شماره 63