خدايان بزرگ اساطير مردمی چین
خدايان بزرگ اساطير مردمی چین
خدايان بزرگ اساطير مردمی چین
نویسنده: آنتونی کریستی
ترجمه: محمد حسین باجلان فرخی
ترجمه: محمد حسین باجلان فرخی
افسانههای خدايان مورد توجه عامه در چين بسيار و برخي از اين خدايان در اساطير مردمي از احترامي خاص برخوردارند. برخي از اين خدايان و روايات مربوط به آنان متاثر از مآخذ بودايي يا افسانههایی است كه در اين زمينه پديدار شده و برخي ديگر از اين اسطورهها از آرزوهاي دهقانان و توجه به زندگاني بعد از مرگ متاثر است. ابرهارد بخش بزرگي از افسانههای چين ميانه را مورد بررسي قرار داده و از اين شمار اسطوره خداي آشپزخانه گوياي آن است كه چگونه اين خدا در اسطورههای مردمي شكل گرفته است.
ميهمان گرسنه علت محبت و قرباني دادن مردم را پرسيد و خداي جنوب قصه نيرنگ خود را باز گفت و خداي کوهپایههای شمال نيز بر آن شد كه چنين تدبيري را به كار بندد. فرداي آن روز خداي شمال پسرك چوپاني را ديد كه از نزديكي معبد میگذشت و او نيز به تقليد از خداي جنوب پسرك را به نيت بيماري لمس كرد. پسرك چوپان پس از رسيدن به خانه سخت بيمار و دچار تبي سوزان شد. خداي شمال آن چه را خداي جنوب انجام داده بود تقليد كرد و حرفهای او را به تقليد از دهان پسرك چوپان تكرار كرد. پدر چوپان بيمار بي درنگ به معبد شتافت تا آن چه را شنيده بود به كار بندد و پسر را از بيماري برهاند، اما در جلو و اطراف معبد درخت كافور نبود. پدر نگران به درون معبد رفت و با ديدن تنديس خداي كوهپايه كه از چوب كافور ساخته شده بود تکهای از كفل تنديس چوبي را بريد و به خانه بازگشت. پسرك چوپان با خوردن دم كرده چوب كافور شفا يافت، اما آن خانواده فقير بودند و چيزي عايد خداي كوهپايه نشد. خداي کوهپایههای شمال كه از راهنمايي خداي جنوب سخت خشمگين و آزرده بود نزد خداي جنوب رفت و قصه تدبير بي فايده خود را بازگفت. خداي جنوب كه قاه قاه میخندید گفت: «اما تو فراموش كرده بودي كه جلوي معبد تو درخت كافور نيست. كفل بريده تو نتيجه حماقت تو است و جاي خشمگين شدن از ديگران نيست.»
خداي آشپزخانه
دو خداي خاك و كوهپايه
ميهمان گرسنه علت محبت و قرباني دادن مردم را پرسيد و خداي جنوب قصه نيرنگ خود را باز گفت و خداي کوهپایههای شمال نيز بر آن شد كه چنين تدبيري را به كار بندد. فرداي آن روز خداي شمال پسرك چوپاني را ديد كه از نزديكي معبد میگذشت و او نيز به تقليد از خداي جنوب پسرك را به نيت بيماري لمس كرد. پسرك چوپان پس از رسيدن به خانه سخت بيمار و دچار تبي سوزان شد. خداي شمال آن چه را خداي جنوب انجام داده بود تقليد كرد و حرفهای او را به تقليد از دهان پسرك چوپان تكرار كرد. پدر چوپان بيمار بي درنگ به معبد شتافت تا آن چه را شنيده بود به كار بندد و پسر را از بيماري برهاند، اما در جلو و اطراف معبد درخت كافور نبود. پدر نگران به درون معبد رفت و با ديدن تنديس خداي كوهپايه كه از چوب كافور ساخته شده بود تکهای از كفل تنديس چوبي را بريد و به خانه بازگشت. پسرك چوپان با خوردن دم كرده چوب كافور شفا يافت، اما آن خانواده فقير بودند و چيزي عايد خداي كوهپايه نشد. خداي کوهپایههای شمال كه از راهنمايي خداي جنوب سخت خشمگين و آزرده بود نزد خداي جنوب رفت و قصه تدبير بي فايده خود را بازگفت. خداي جنوب كه قاه قاه میخندید گفت: «اما تو فراموش كرده بودي كه جلوي معبد تو درخت كافور نيست. كفل بريده تو نتيجه حماقت تو است و جاي خشمگين شدن از ديگران نيست.»
پي نوشت ها :
1. Ju-i
2. Yu-Huang
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}