آسيب‏شناسى مؤسسات فرهنگى و كاركرد مؤسسات در مقابل تهاجم فرهنگى


 

دكتر سيد حميد آتش‏پور عضو هيأت علمى دانشگاه آزاد اسلامى واحد خوراسگان
دكتر اصغر آقايى عضو هيأت علمى دانشگاه آزاد اسلامى واحد خوراسگان.
زينب فولادگر دانشجوى كارشناسى ارشد دانشگاه آزاد اسلامى واحد خوراسگان.


 

چكيده
 

هدف اين مقاله بررسى آسيب‏شناسى مؤسسات فرهنگى در چهار حيطه بوده است. اولين ساختار آسيب‏زا مرتبط با شرايط درونى مؤسسه‏ها و خط و مشى‏ء آنهاست. دومين ساختار آسيب‏زا به محتواى برنامه‏ها در درون مؤسسه وابسته است. سومين ساختار مؤسسه به كسانى برمى‏گردد كه متولى امور مؤسسات بوده و چهارمين ساختار آسيب‏زا به مخاطبان برنامه‏هاى آموزشى مؤسسات مربوط مى‏باشد. يعنى همان گروهى كه تهاجم فرهنگى نمود خود را بر آنها بر جاى مى‏گذارد از اين نظر تلاش گرديده است كه اصول مرتبط با كاركرد مؤسسات در مقابل تهاجم فرهنگى پس از حذف آسيب‏هاى خود معرفى شود.
واژه‏هاى كليدى: آسيب‏شناسى، مؤسسات فرهنگى، تهاجم فرهنگى

مقدمه
 

در اغلب موارد جهان‏بينى‏هائى كه در جوامع مختلف متداول مى‏باشند مى‏توانند تغيير يابند اما قاعدتاً آنها به تدريج و با برنامه‏ريزى‏هاى فرهنگى و از طريق جايگزينى نسل‏ها با يكديگر تغيير مى‏كنند اين كندى ذاتى تحول فرهنگى مى‏تواند به نوعى خطرناك باشد. زيرا معناى آن اين است كه ارزش‏ها و فرضياتى كه سرآمدن و توده مردم طبق آن عمل مى‏كنند ممكن است به نوعى داراى عناصرى كهنه باشد. سؤالى كه مطرح مى‏شود اين است كه از كجا مى‏توان دانست كه كدام تغييرات به سود هستند و كدام تغييرات آسيب‏زا، كدام تغييرات و اولويت‏هاى مادى و فرامادى مى‏توانند در بستر جامعه منجر به سوددهى جامعه شوند و كدام يك ممكن است آسيب‏هاى جبران‏ناپذيرى به وجود آورند. خيزش‏هايى كه در جوامع فعلى به لحاظ جهان‏بينى‏هاى سياسى، گرايش‏هاى مذهبى و نقش‏هاى مبتنى بر جنسيت و هنجارهاى جنسى به وجود آمده است، آيا لزوما به نفع آن جوامع تمام شده است. آيا همان گونه كه رونالد اينگلهارت (1382) تأكيد نموده و به نوعى اظهار ترديد كرده است؛ ارزش‏هاى مادى نوين توانستند جهان‏بينى معنوى سنتى را در جوامع فعلى تحت تأثير قرار دهند؟ اگر چنين است مى‏بايست آن را در مجموعه‏يى از حركت‏هايى دانست كه مى‏تواند درون‏زاد و يا برون‏زاد باشد. حركت‏هاى درون‏زاد مجموعه‏اى از تغييراتى است كه در درون جوامع صورت مى‏گيرد و حركت‏هاى برون‏زاد مجموعه‏اى از حركت‏هاى برنامه‏ريزى شده است كه از سمت و سوى يك فرهنگ به سوى يك فرهنگ ديگر سرازير مى‏شود. بر اين اساس ما به آسيب‏شناسى دو ساختار در تداوم بحث تأكيد مى‏نماييم.
الف - آسيب‏شناسى مؤسسات فرهنگى كه مرتبط هستند با درون ساخت‏هاى آسيب‏زا كه در چهار حيطه مورد بحث قرار مى‏گيرند. حيطه‏ى اول ساختار مؤسسات فرهنگى، حيطه‏ى دوم از لحاظ محتواى برنامه‏ها، حيطه‏ى سوم از لحاظ اداره كنندگان مؤسسات، و حيطه‏ى چهارم از لحاظ مخاطبان و افراد مورد هدف.
ب - آسيب‏شناسى‏هاى مرتبط با تهاجمى كه برون از فرهنگ موجود عناصر فرهنگ درونى را مورد حمله قرار داده و برنامه‏ريزى لازم و كافى براى مقابله با آنها تدوين نشده است.

آسيب‏شناسى مؤسسات فرهنگى
 

براى ورود به بحث چندين مفهوم مى‏بايست مورد بحث و بررسى قرار گيرد.

فرهنگ
 

اگر چه براى فرهنگ تعاريف متعددى مطرح شده است. اما در يك معناى بسيار كاربردى مى‏توان آن را رفتارهاى جمعى مردم در يك برهه از زمان و مكان تعريف نمود. (مؤلفين)
از ديو پانوف و پرون (1368) فرهنگ مجموعه‏اى از آگاهى‏ها، رفتارهاى فنى، اقتصادى، آئينى، مذهبى و اجتماعى است كه جامعه‏ى انسان معينى را مشخص مى‏كند. در تعريفى ديگر كه از گذشتگان دور و از طريق تعريف ادوارد تايلور به ما رسيده است فرهنگ مجموعه‏اى پيچيده است از دانستنى‏ها، اعتقادات، قوانين، آداب، هنرها، اخلاقيات و هر گونه توانايى كه به وسيله‏ى انسان به عنوان عضو جامعه كسب مى‏شود (روح‏الامين 1372). با توجه به تأكيدات صورت گرفته فرهنگ بيانگر تمامى دستاوردهاى مادى و معنوى بشر است كه در طول تاريخ شكل گرفته و تداوم يافته است. فرهنگ‏ها را مى‏توان از دو جنبه دسته‏بندى نمود فرهنگ مادى كه به موارد معينى و ملموس در درون فرهنگ اشاره مى‏نمايد مانند بناهاى تاريخى، خط، موسيقى، آثار هنرى و دستاوردهاى صنعتى و... فرهنگى معنوى به عنوان دومين بخش از فرهنگ عبارت است از آداب و رسوم، عقايد و باورها، ارزش‏ها و اخلاقيات و... قاعدتا هر قدر فرهنگ معنوى جامعه رشد مى‏يابد و نگاه انسان‏ها و هستى تغيير مى‏كند، مجموعه‏اى از ارزش‏ها به عنوان معيارهاى رفتارى خلق و قوام مى‏يابد كه مى‏توانند ساختار وسايل، نوع معمارى، رسم‏الخط و موسيقى يك كشور و يك منطقه را تحت تأثير قرار دهند. قاعدتا تأثير فرهنگ مادى به فرهنگ معنوى نيز قابل انكار نيست. زمانى كه يك ابزار جديد وارد ساختار زندگى انسان‏ها مى‏شود اين امكان وجود دارد كه ارزش‏هاى جديدى به وجود آيد و ارزش‏هاى سنتى و موجود در جامعه طرد و يا متزلزل گردد. فرهنگ از ديد انديشمندان ويژگى انسانى دارد زيرا به انتقال پديده‏اى مى‏پردازد كه با رفتارهاى انسانى تنها قابل توجيه است.

آسيب‏شناسى
 

آسيب به معنى صدمه و ايجاد موقعيتى است كه بتواند درد و رنج ايجاد نموده و يا پديده را از حالت تعادل خارج سازد و همين امر منجر به ايجاد تنش و ناسازگارى شود. (مؤلفين)
از اين نظر آسيب‏شناسى فرهنگى در واقع شناسايى پديده‏هايى است كه در درون يك فرهنگ قادر است تمامى و يا عناصرى از فرهنگ را از حالت تعادل خارج نموده و ايجاد ناسازگارى نمايد. به منظور درك آسيب‏شناسى مؤسسات فرهنگى مؤلفين تلاش نموده‏اند تا ساختارى جامع براى آسيب‏شناسى مذكور تعريف نمايند اگر چه خود عقيده دارند اين معرفى پديده‏ايى سهل و ممتنع است.

ساختار
 

آيا ساختار مؤسسه‏هاى فرهنگى ساختارى سالم مى‏باشد؟ آيا همه‏ى آن چه كه ما در جستجوى آنها در درون مؤسسه‏هاى فرهنگى هستيم همان‏هايى است كه در حال حاضر وجود دارد؟ زمانى كه از ساختار يك مؤسسه صحبت شود بايد به الگوى تعاملى در درون مؤسسه‏ها توجه نمود. كدام يك از مؤسسه‏هاى مادر درون جامعه به عنوان يك سازمان واجد شاخص‏هاى استانداردهاى جهانى هستند؟ تمامى سازمان‏هاى نوين شاخص‏هايى براى عملكرد خود معرفى مى‏كنند كه اين شاخص‏ها بر اساس چهارچوب ارزيابى عمومى شركت‏هاى دولتى به جامعه معرفى مى‏شوند تا جامعه از كم و كيف ويژگى‏هاى آن سازمان‏ها مطلع شوند.
چهارچوب عمومى ارزيابى در بخش‏هاى دولتى و عمومى (CAF) )50( ابزارى است براى خود ارزيابى سازمان‏ها در بخش‏هاى عمومى جوامع (الوانى و رياحى، 1382). در واقع به واسطه‏ى اين ارزيابى مى‏توان مشخص كرد كه آيا يك مؤسسه توانسته است زمينه‏هاى بهسازى و بسترسازى را براى افرايش كيفيت معرفى و به وجود آورد.
در اين مدل همچون هر مدل جامع كيفيت معيارهايى براى عملكرد سازمان معرفى شده است. بنابراين چنانچه بخواهيم آسيب‏شناسى مؤسسه‏هاى فرهنگى را شناسايى نماييم بايد به معيارهاى توانمندسازى توجه كافى نماييم.
معيار اول رهبرى مى‏باشد. سؤالاتى كه در اين جا مطرح مى‏شود اين است كه آيا مديران مؤسسه‏هاى فرهنگى چشم‏انداز مؤسسه‏هاى خود را مشخص كرده‏اند؟ آيا آنها توانستند دستاوردهاى مأموريت خود را به جامعه بشناسانند؟ و اصولا رهبران چگونه آرمان‏هاى خود را پياده‏سازى نموده‏اند؟ و در آخر آنها چگونه در گسترش و توسعه‏ى سيستم مديريت خود مشاركت مى‏نمايند؟ معيار دوم سياست‏گذارى و راهبرد مى‏باشد.
سؤالاتى كه در اين جا مطرح مى‏شود اين است كه چگونه مؤسسه‏هاى فرهنگى مأموريت و چشم‏انداز خود را از طريق يك راهبرد متكى بر نظر ذى نفعان اجرا مى‏نمايند؟ چگونه سازمان يا مؤسسه فرايندها و اهداف خود را پى‏گيرى مى‏نمايند؟
معيار سوم مديريت افراد مى‏باشد. چگونه يك سازمان و مؤسسه‏ى فرهنگى دانش و آگاهى افراد درون سازمانى را (نيروهاى استخدام شده‏ى خود را) افزايش مى‏دهد؟ چگونه سازمان و مؤسسه‏ى فرهنگى فعاليت‏ها و اهداف افراد را مورد حمايت قرار داده تا مشاركت را معنا بخشد؟
معيار چهارم منابع و همكارى‏هاى خارجى است. چگونه مؤسسات فرهنگى همكارى‏هاى خارجى و كمك مؤسسه‏هاى ديگر را جلب مى‏كنند؟ چگونه اين مؤسسه‏ها منابع و مشاركت‏هاى خارجى را به نحوى برنامه‏ريزى مى‏نمايند تا بتوانند سياست‏ها و راهبردهاى خود را به مرحله‏ى اجرا درآورند.
معيار پنجم مديريت فرايندها و تغييرات است. چگونه مؤسسه‏هاى فرهنگى فرايندهاى خود را طراحى، مديريت و بهسازى مى‏كنند؟ چگونه اين مؤسسه‏ها فرايندهاى مذكور را به منظور حمايت از راهبردهاى درون سازمانى و رضايت‏مندى مشترى طراحى مى‏نمايند.
علاوه بر معيارهاى توانمندسازى بر اساس چهارچوب‏هاى تغيير مى‏بايست به چهار معيار ديگر نيز توجه نمود. اين چهار معيار در حيطه‏ى نتايج معنا مى‏يابند. بنابراين معيار ششم و هفتم و هشتم و نهم امكان بهره‏گيرى از معيارهاى قبل را ميسر مى‏سازد. معيار ششم نتايج حاصل از مشتريان است. در واقع مؤسسات فرهنگى با اين سؤال مواجه‏اند: آنها چه نتايجى را با عملكرد خود به دست آورده‏اند؟ آنها تا چه حد نتايج حاصل از مشتريان خود را با معيارهاى ذهنى و شاخص‏هاى اجرايى خود توانسته‏اند تطبيق دهند؟ آيا اين سازمان‏ها توانسته‏اند بر اساس معيارهاى ذهنى ذهنيت مشتريان از مؤسسه‏ى خود را مشخص كنند؟
معيارهاى ذهنى كه در اين جا تأكيد شده است عبارتند از اين كه آيا مشتريان تصوير كلى از مؤسسه‏ى مورد نظر به دست آورده‏اند؟ آيا مى‏دانند كه چه محصولات و خدماتى دقيقا به وسيله مؤسسه‏هاى فرهنگى توليد و توزيع مى‏شوند؟ آيا مى‏دانند كه سازمان و مؤسسه مورد نظر چگونه از محصولات و خدمات خود مراقبت مى‏نمايد و اصولا وظايف مشتريان در قبال اين مسئله چيست؟ و آيا مؤسسه‏هاى مذكور توانسته‏اند وفادارانى از سطح جامعه براى خود فراهم كنند؟
شاخص‏هاى اجرايى به نظارت، درك، پيش‏بينى و بهسازى، اجرا و عملكرد مؤسسه مربوط بوده و اين كه تا چه حد آنها مى‏توانند عملكرد خود را بر اساس پيش‏بينى ذهنيت مشتريان سازمان‏دهى مى‏كنند؟
معيار هفتم نتايج افراد درون سازمان (كاركنان) مى‏باشد. آنچه در اينجا مطرح مى‏شود آيا در سازمان‏هاى فرهنگى با عملكرد و سياستگذارى خود موجب رضايتمندى مشتريان درون سازمانى يعنى كاركنان خود شده و مى‏شود؟ مؤسسه‏هاى فرهنگى تا چه حد توانسته‏اند بر اساس معيارها و شاخص‏هاى موجود موجب رضايت كاركنان خود بشوند؟
معيار هشتم به نتايج حاصل براى جامعه و اثر عملكرد اين مؤسسات بر جامعه اشاره مى‏نمايد. سوالى كه در اينجا مطرح مى‏شود اين است كه مؤسسه‏هاى فرهنگى در ارتباط با رضايتمندى نيازها و توقعات جامعه (محلى، ملى و بين‏المللى) در سطح كلان چه نتايجى به دست آورده و مى‏آورد؟ آيا اين سازمان‏ها توانسته‏اند شهروندانى مسئول تربيت كنند؟ آيا آنها توانسته‏اند مشاركت جمعى را به منظور كاهش انحرافات، حفظ محيط زيست، مديريت انرژى، كنترل ضايعات و بلاها، نگهدارى از منابع موجود، مقابله با تهاجم فرهنگى به وجود آورند؟
آيا آنها بر اساس شاخص‏هاى اجرايى و عملكردى خود توانسته‏اند از جامعه‏ى خود در گسترش اشتغال، كارآفرينى، مشاركت با دولتمردان و تأثير بر رسانه‏ها، حمايت كنند؟
معيار نهم به عنوان معيار آخر به نتايج كليدى اجرا و عملكرد مربوط مى‏باشد.
سؤال مهم در ارتباط با منفعت‏هايى است كه مؤسسه از نتيجه مأموريت و اهداف خود به دست مى‏آورد. بنابراين، بر اساس پيامدهاى عملكرد كليدى مؤسسه تأكيد اين است كه چه پيامدهاى مالى و غيرمالى متوجه مؤسسه مى‏باشد و بر اساس شاخص‏هاى عملكرد كليدى تأكيد بر اين است كه مؤسسه تا چه حد از لحاظ مالى، ساختمان سازى، دستگاه‏ها و مواد، تكنولوژى، اطلاعات و دانش، و منابع خارجى لازم براى مشاركت‏ها را دنبال نموده و مدلى عملياتى به وجود آورده است.

محتواى برنامه‏ها
 

زمانى كه از محتواى برنامه‏ها صحبت مى‏شود بيشتر خدمت به مشتريان و مراجعين مورد نظر است. قاعدتا در اين روند استانداردهاى خدمت در برنامه‏ها مطرح مى‏شوند. استانداردهاى خدمت مشخص مى‏كند كه آيا برنامه‏هاى ما در جهت اهدافى كه تعيين شده حركت مى‏نمايد؟ آيا خدماتى كه در حال حاضر در مؤسسه‏هاى فرهنگى تدوين و به مرحله‏ى اجرا گذاشته مى‏شود قابليت تبديل شدن به مدل فرهنگى را داراست؟ اعتقاد مؤلفين بر اين است كه برنامه‏هاى فرهنگى مؤسسه‏ها فى نفسه مى‏بايست بر رويه‏هايى تأكيد نمايد كه يك مدل فرهنگى را به عده‏اى خاص از مردم و يا به عبارتى مخاطبين ويژه‏اى ارائه دهد. زمانى كه اين برنامه‏ها به صورت وسيع در كنار يكديگر قرار گيرند مدل‏هاى كلى‏ترى را مطرح خواهند كرد. يك مدل فرهنگى اساس يك توصيف تأمين يافته از اصولى است كه بين عده‏اى از مردم مشترك بوده و به شكل ارزش‏هاى شخصى آنها حفظ مى‏شود (بنت و مكسنايت، 1383). اين اصول يا هنجارهاى مطرح شده در فعاليت‏هاى مؤسسات قادر است سرمشق‏ها و قوانين را براى رفتار مراجعين به اين مؤسسات وضع نمايد. به عقيده‏ى مؤلفين بخشى از روند تهاجم فرهنگى مربوط به همين مدل‏ها مى‏باشد. زمانى كه نتوان مدل‏ها را در بستر رفتار جمعى مردم ايجاد نمود، مدل‏هاى ديگرى در سطح جامعه گسترش مى‏يابند. بنابراين موسيقى آموزش داده شده در مراكز، نقاشى، خط، حتى گلدوزى و قالى‏بافى يا هر هنر ديگرى كه آموزش داده مى‏شود مى‏بايست واجد الگوهايى باشد كه بتواند در عرصه‏ى رفتار جمعى مدل‏هايى را تشويق كند كه شاخص‏هاى فرهنگى ما را به نمايش بگذارد. قاعدتا اين ميسر نيست جز آن كه برنامه‏ها تفاوت‏هاى مهم عرصه‏ى زندگى اجتماعى مردم ايران را به خوبى نشان دهد. از اين نظر زمانى كه يك برنامه تدوين مى‏شود مى‏بايست ضمن شناسايى مخاطبين خود محتوائى روشن داشته و در جهت اهداف اجتماعى، هنجارها و ارزش‏ها تدوين شود. اين برنامه‏ها مى‏بايست كيفيت‏هاى ارتباطپذيرى را مطرح نمايند يعنى از يك سوء برنامه‏هايى گيرا و در عين حال مرتبط با مدل‏هاى تعاملى باشد. اين مدل‏ها قادرند حتى در يك برنامه‏ى ساده هنرى، خويشتن‏دارى رفتارى، انضباط، روابط بين فردى سالم و مسئوليت‏پذيرى را آموزش دهند. علاوه بر تأكيد بر مدل‏هاى فرهنگى در برنامه‏هاى مؤسسات مى‏بايست اين برنامه‏ها را از زاويه‏ى چرخه‏ى طرح برنامه‏ها نيز مورد توجه قرار داد. از آنجا كه برنامه‏هاى فرهنگى مانند هر برنامه‏ى ديگرى داراى فرايند مشخصى است؛ مى‏بايست چرخه‏ى P - D - C - A را رعايت نمايد.
P- يعنى plan و به معناى طراحى مى‏باشد. هر طرح در برنامه مى‏بايست مشخص كند كه در هر برنامه‏ى مذكور چه چيزى به دست مى‏آيد و مشخص شود كه براى دست‏يابى به آن چه اطلاعاتى بايد جمع‏آورى شود. در اين مرحله نقاط ضعف و قوت برنامه بايد مشخص شود، علاوه بر اين بايد مشخص شود كه آيا مجريان طرح آموزش كافى ديده‏اند؟ آيا تجهيزات كافى وجود دارد؟ و در نهايت آيا بودجه‏ى كافى در دسترس است؟
D- يعنى Do و به معنى اجراى طرح و برنامه مى‏باشد. در اين مرحله بايد مشخص شود كه آيا نيازهاى مشتريان و مخاطبين مؤسسه‏ها درك شده است؟ اين مسئله به خصوص در هنگام اجراى برنامه‏ها و تدوين دوره‏هاى آموزشى بسيار مهم است؟ و سؤال بعدى اين است كه آيا در اجراى برنامه‏ها نوعى مشاركت تخصصى در جهت عملكرد موفق‏آميز صورت گرفته است؟
C- يعنى check كه به معناى كنترل كردن و بررسى كردن است. معناى كنترل اين است كه آيا برنامه‏ى شما توانسته به نتايج مورد نظر خود دست يابد؟ در اين جا اهميت اندازه‏گيرى مطرح مى‏شود يعنى مى‏بايست به طور منظم ديدگاه، عقايد و نظرات افراد اخذ شده و مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد. ارزش اندازه‏گيرى در اين روند اين است كه وقتى پيشرفتى حاصل شد، مى‏توان در پيگيرى بهبود مداوم توسعه‏ى بيشتر را تعهد نمايد. در همين راستا است كه مى‏توان موفقيت يا عدم موفقيت يك برنامه را در جهت ايجاد مدل‏هاى مناسب فرهنگى مورد سنجش قرار داد.
A- يعنى Act كه به معنى اقدام براى بهبود است. زمانى كه نتايج بازنگرى مى‏شوند مى‏توان چرخه را به صورت كامل‏تر و مؤثرترى تداوم بخشيد در واقع اندازه‏گيرى اثربخشى برنامه‏ها منجر به پيشبرد عملكرد مناسب‏تر مى‏شود. اينجاست كه بازنگرى مداوم و استفاده از سيستم‏هاى بهبود مستمر قادر است ما را در چهار جهت كمك نمايد. جهت اول بهبود استانداردهاى مربوط به مشتريان داخلى مؤسسه كه كاركنان مى‏باشند؛ مطرح مى‏شود. در اين جا تأكيد بر چگونگى رفتار كاركنان مؤسسه با مشتريان است. جهت دوم بهبود استانداردهاى مربوط به برنامه‏ها و محصولات آموزشى مؤسسه‏ها مى‏باشد. جهت سوم مرتبط است با استانداردهاى نحوه‏ى ارائه‏ى خدمات. در اين خصوص ظاهر محل، پوشش كاركنان مؤسسه، طراحى نشان و آرم مؤسسه، بروشورهاى آموزشى، كتاب نامه‏ها، آلات موسيقى و بسيارى از چيزهايى كه ديده يا تجربه مى‏شوند، در اين حيطه جاى دارند. جهت چهارم مرتبط است با استانداردهاى فرايند. يعنى خط مشى‏ها و اهداف و برنامه‏هايى كه مؤسسه براى رشد مراجعين خود به كار مى‏گيرد.

اداره كنندگان
 

سومين عامل در زمينه آسيب‏شناسى مؤسسات فرهنگى به الگوهاى رهبرى مؤسسه مرتبط مى‏باشد. يك مدير موفق كسى است كه مراجعين خود را درك نموده و قادر است احساس اعتماد و اطمينان را در آنها به وجود آورد. اعتقاد اين است كه يك مدير كارآمد و اثربخش مديرى است كه قادر است مشتريان مؤسسه را به برنامه‏ها و اصول مؤسسه وفادار سازد. از آن جا كه كاركنان نيز مشتريان داخلى مؤسسه هستند يك مدير موفق قادر است ارتباطات خود را با آنها مديريت نموده و قدرشناسى خود را نسبت به آنان نشان دهد.
ارتباط چنين مديرى با كاركنان و مشتريان خارجى مؤسسه ارتباطى مستمر مى‏باشد. چنين مديرى علاوه بر آن كه برنامه‏هاى آموزشى خود را بر مبناى ارزش‏هاى اجتماعى تدوين مى‏نمايد به رؤياها و آرمان‏هايى توجه مى‏نمايد كه در نهايت مؤسسه بايد به آنها دست يابد. به دنبال تجربه‏هاى نو رفتن، دريافت اطلاعات فراوان، سوار شدن بر موج‏هاى جديد، توجه به رضايتمندى مشتريان، تأكيد بر افزايش كيفيت برنامه‏ها، از ديگر ويژگى‏هايى است كه مديران مؤسسه‏ها مى‏بايست دارا باشند. قاعدتا فهرست مذكور به يك عبارتى بى‏انتهاست.
جاكوب هوروتيز (1382) به نوع ديگرى به كنش و واكنش‏هاى مدير و محيط خود اشاره مى‏نمايد. از نظر او يك مدير موفق در ارائه‏ى خدمات كسى است كه چهار ويژگى عمده را دارا باشد. این چهار ویژگی در جدول زیر ارائه شده است.

مستقل و متکی به نفس

حساس به ایجاد رابطه

خوشرو

آماده در پیشبرد داد و ستد

در عين حال ميورى و آتكينسون (1998) بر همدلى و همكارى و پاسخ‏گو بودن مديران به عنوان الگوى رفتارى كه قادر است كاركنان را تحت تأثير قرار دهد اشاره مى‏نمايند. علاوه بر نقش‏هاى مذكور به نظر مى‏رسد يك مدير در نقش يك رهبر در مؤسسات فرهنگى مى‏بايست عملكرد كاركنان خود را با دقت زير نظر گرفته و در جهت بهبود برنامه‏هاى سازمانى به طور مداوم تلاش نمايد.
رهبرى در مؤسسه‏هاى فرهنگى چهار معيار را شامل مى‏شود كه عبارتند از:
الف - رهبران، مأموريت، آرمان و ارزش‏ها را گسترش و توسعه مى‏دهند و پيش قراول فرهنگ مدل‏هاى برتر مى‏باشند.
ب - رهبران به طور فردى در گسترش و توسعه سيستم‏هاى مديريت، سازمان، امور اجرايى و بهبود مداوم آن شركت مى‏نمايند.
ج - رهبران با مشتريان، شركا و نمايندگان جامعه در ارتباط تنگاتنگ خواهند بود.
د - رهبران افراد سازمان را تأييد و حمايت نموده و به آنها انگيزه مى‏دهند.

مخاطبين و مشتريان
 

مخاطبين مؤسسه‏هاى فرهنگى مشتريان مدل‏ها هستند. قاعدتا مشتريان مؤسسه‏ها همه‏ى اقشارى هستند كه به دلايل متعدد و مختلفى و با سنين متفاوتى تلاش مى‏كنند كه از خدمات بهره بگيرند. در روند استفاده از خدمات مؤسسات، مشتريان به هنگام دريافت يك خدمت يا آموزش سه مرحله را پشت سر مى‏گذارند، مرحله‏ى اول مراجعه كننده‏ى به مؤسسه وارد دوره‏ى آموزشى مى‏شود.
در مرحله دوم از خدمات دوره بهره مى‏برد. و در مرحله‏ى سوم اگر از خدمت ارائه شده رضايت داشته باشد مجددا از خدمات ديگر مؤسسه بهره مى‏برد.
در هر مرحله مى‏بايست برداشت مشترى از كيفيت ارائه‏ى خدمات مؤسسه مورد ارزيابى قرار گيرد. از اين نظر سؤالاتى كه مطرح مى‏شود اين است كه آيا مراجعه كننده‏ى به مؤسسه از رفتار و كوشش‏هاى مؤسسه در هنگام ورود و ثبت نام و به عبارتى استفاده از خدمت خشنود است؟
سؤال ديگرى اين است كه آيا مخاطب مؤسسه از چگونگى ارائه‏ى برنامه‏ها راضى مى‏باشد؟
سؤال سوم اين است كه آيا رضايت مخاطبان برنامه‏ها تا بدان اندازه بوده است كه دوباره به مؤسسه مراجعه نموده و از خدمات آنها بهره ببرند؟
بازنگرى وضع ارتباطات و ارزش‏هاى عرضه شده ضرورتى مداوم است. براى هر مؤسسه شكايت‏هاى مشتريان يك سود انكارناپذير است. شكايات مى‏توانند خون حياتبخش مؤسسه باشند. اين سخن ممكن است مبالغه‏آميز به نظر برسد اما اگر هرگز از مؤسسه شكايتى وجود نداشته باشد اين امر به چه معناست؟ ممكن است خدمت شما بى‏نقص شده باشد و يا اين كه مراجعين شما از شكايت كردن واهمه داشته باشند؟ و يا اين كه آنها زحمت شكايت كردن را به خود ندهند و يا اين كه خيلى ساده آنها شكايت كرده‏اند اما هيچ ترتيب اثرى به اين شكايت‏ها داده نشده است؟ به عقيده‏ى هاپسون، گارى، گاترويد و همكاران (1381)
شكايات مى‏توانند آموزگار كسب و كار مؤسسه‏ها باشند. آن را مى‏توان در پيشبرد بهبود خدمت در مؤسسه‏ها مورد بررسى قرار داد. از اين نظر آنها اعتقاد دارند كه:
الف - شكايت‏هاى مشتريان مى‏بايست آشكار شوند. مثلا مى‏توان مستقيما از مشتريان در مورد خدمات سؤال نمود. مى‏توان از طريق بررسى تلفنى نظر مشتريان را جويا شد و يا اين كه رفتار كاركنان و مشتريان را به طور نامحسوس مورد بررسى قرار داد.
ب - شكايات مشتريان را با ديد مثبت نگريسته و آنها را فرصت‏هايى براى رشد تصور نمود.
ج - تلاش كنيد شكايت‏ها را به نحو مؤثرى حل و فصل نماييد. براى اين كار لازم است مانند يك مشترى بينديشيد. اصطلاحى كه در اين مورد به كار مى‏رود اين است كه پاى خود را در كفش مشترى قرار دهيد تا بدانيد اندازه‏ى پاى او چه قدر است. (آتش‏پور و همكاران، 1386- زير چاپ)
د- در اثر شكايات مى‏توانيد عملكرد خود را بهبود ببخشيد. اگر مؤسسه‏ها بتوانند طرح‏هاى مطلوبى براى فيصله دادن به شكايات تدوين نمايند قادر خواهند بود فرصتى براى بهبود خود ايجاد نمايند.
ه - ايجاد يك نظام براى شكايات. زمانى كه يك كميته يا مركزى براى بررسى شكايات به وجود بيايد مؤسسه‏ها تلاش مى‏كنند تا روند خود را به گونه‏اى سازمان‏دهى نمايند كه شكايات مشتريان به حداقل ممكن برسد.

تهاجم فرهنگى و عملكرد مؤسسه‏ها
 

تهاجم فرهنگى به عنوان مجموعه اعمالى نامرئى و نامحسوس عبارت است از مجموعه اقداماتى كه يك فرهنگ تدوين مى‏نمايد تا ارزش‏هاى اجتماعى و روحيات سنتى جامعه و فرهنگ ديگر را تحت تأثير قرار داده و نوعى فرهنگ‏زدايى به وجود آورد. اين فرهنگ‏زدايى در درون بافت اجتماعى با فرايند ديگرى تكميل مى‏شود كه به آن فرهنگ‏پذيرى ارزش‏هاى مخالف لقب داده‏اند. در اين راستا هجوم بردن و حمله‏هاى غافلگيرانه فرهنگى حائز اهميت بسيار است. در واقع زمانى كه يك فرهنگ به خود اجازه مى‏دهد عناصر فرهنگى جامعه‏ى ديگر را مورد ريشخند، خدشه‏دار كردن و حذف نمودن نمايد در اين صورت تهاجم فرهنگى معنا مى‏يابد. از ديد جاودانى (1382) عوامل تهاجم فرهنگى را مى‏توان به دو دسته تقسيم كرد.
الف - عوامل برون‏زاد كه در بردارنده‏ى زمينه‏ها و عناصرى است كه از يك جامعه به جامعه‏ى ديگر منتقل مى‏شود. نظير ساخت و فروش ماهواره‏ها، ويدئو، وسايل ارتباط جمعى و يا الگوهاى خاص اجتماعى و سياسى برون مرزى.
ب - عوامل درون‏زاد كه در بردارنده‏ى زمينه‏ها و عناصرى است كه در درون يك جامعه ريشه داشته و منجر به پذيرش عناصر فرهنگى برون مرزى مى‏شود مانند ناآگاهى افراد، آموزش‏هاى ناقص، غفلت از ارزش و عناصر فرهنگ خودى، بيكارى، فقر و مشكلات خانوادگى و...
از ديد همين نويسنده و تا حدى با دخل و تصرف در شيوه‏هاى ارائه شده توسط وى شيوه‏هاى تهاجم فرهنگى عبارتند از ترويج افكار و انديشه‏هاى مخالف فرهنگ بومى، توهين به هنجارها و معيارهاى رفتارى، تبليغ الگوها و افكار مخالف، و حذف و يا كاهش اعتقادات و باورهاى اصولى در جامعه، مصرف گرايى، تبليغ حاكميت سرمايه، بى‏اعتبار نشان دادن تاريخ و انديشه‏هاى فرهنگ خودى، ساخت فيلم‏هاى ضد فرهنگ خودى (نگاهى بيندازيد به فيلم سيصد) چاپ و نشر اطلاعات غلط، و گسترش زمينه‏هاى خشونت و پورنوگرافى از جمله مواردى هستند كه به آنها مى‏توان اشاره كرد. زمانى كه به عناصر مرتبط با تهاجم مورد نظر توجه مى‏كنيم مهمترين ابزارهاى اين تهاجم را نيز مى‏توان مورد توجه قرار داد. از جمله مهمترين اين ابزارها مى‏توان به آموزش‏هاى خاصى اشاره كرد كه زمينه‏ساز پذيرش فرهنگ بيگانه را مهيا مى‏كند. نشر كتب (از جمله كتاب 23 سال، آيات شيطانى، و غيره...)، تبليغات گسترده‏ى اينترنتى، ترويج كالاهاى لوكس مصرفى، وجود شعارهاى تبليغاتى و آرم‏هاى خاص بر روى البسه، گسترش پوسترها و عكس‏هاى افرادى خاص و گروه‏هاى ويژه (از جمله شيطان پرستان) از ديگر ابزارهاى تهاجم فرهنگى هستند.
نقشى كه مؤسسه‏هاى فرهنگى در راستاى مقابله با اين تهاجم بازى مى‏كنند چيست؟ قاعدتا راه‏هاى مقابله با تهاجم فرهنگى متنوع مى‏باشند. نقش دولت‏ها، سياستمداران، شركت‏هاى تجارى و رهبران اجتماعى همگى براى ما حائز اهميت هستند. اما آن چه در اين بحث مهم است نقش مؤسسات فرهنگى است.
اگر مؤسسات فرهنگى به رفع آسيب‏هاى خود پرداخته و پس از شناسايى آنها اقدامات صحيح در جهت بهينه‏سازى عملكرد خود انجام دهند مى‏توانند به عنوان متوليان فرهنگى جامعه دست به برنامه‏ريزى دقيق فرهنگى زده و شكافى كه در حال حاضر در زمينه‏ى توليدات فرهنگى و پذيرش‏هاى اجتماعى وجود دارد را پر نمايند. مؤسسات خلاق و در عين حال متعهد به باورهاى سالم قادرند فقدان توليدات فرهنگى و هنرى كافى را رفع نموده و متناسب با فرهنگ بومى اين مرز و بوم دوره‏هاى آموزشى مناسبى تدوين نمايند تا از بستر آن مدل‏هاى فرهنگى مناسبى ايجاد نمايند. گسترش فعاليت‏هاى فرهنگى قادر است از مرزهاى تك تك افراد گذشته و به بستر اجتماع و خانواده‏ها گسترش يابد. در آن صورت است كه اين مؤسسات رسالت خود را در ايجاد جامعه‏ى سالم ايفا نموده‏اند.
منبع:مجموعه مقالات همایش ملی جایگاه موسسات فرهنگی و هنری در توسعه فرهنگی کشور؛ (1388) به اهتمام علیرضا شیروانی، اصفهان، حوزه معاونت پژوهشی دانشگاه آزاد اسلامی واحد خوراسگان، چاپ نخست.