مثل آنها شويم...
مثل آنها شويم...
مثل آنها شويم...
راوي: مهدي مظاهري
نمازي که آخر عمر قضا شد
به من نيازي نيست
راوي : حميد شيراني
ملاقات خدا
منم خنديدم و به شوخي گفتم: انشاء الله کي و چه وقت؟ گفت : فردا شب. فردا شب حواسم به حسين بود و از دور و نزديک او را تحت نظر داشتم. هنوز چند ساعتي از شب نگذشته بود که حسين به ملاقات با خدا رفت.
راوي : رجبعلي چاووشي
سلام مرا به امام برسانيد.
آن سوي بي سيم برادر صداقت به همراه تعدادي از نيروها که جلو رفته بودند در محاصره دشمن قرار گرفته بودند و هيچ کمکي به آنها امکان نداشت تعدادي از بچه ها مجروح شده بودند و تعدادي شهيد شده بودند اما وقتي به صداي او پشت بي سيم گوش مي دادي سرشار از روحيه بود که مي گفت: مجاهدان مخلص خدا در راه او مي جنگند و جان فدا مي کنند. اين دستم هم مثل آن يکي شده، سلام مرا به امام برسانيد و بگوييد رزمندگان در اجراي اوامر شما کوتاهي نکردند. وضع ما خوب است. مهمات داريم، غذا داريم، متوجه ايد!! اين طرف بي سيم همه به حال شهيد صداقت ناراحت بودند اشک بود که پهناي صورت بچه ها را گرفته بود اما نمي توانستيم به آنها کمک برسانيم. پس از چند لحظه صداي او قطع شد و بعداً فهميديم که در همان لحظه ايشان به شهادت رسيده است.
منبع: نشريه يارا، شماره 7.
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}