ميهمان ناخوانده


 

نويسنده:امين بختياري




 

تأملي در مطالعات فرهنگي ايران
 

فضاي علوم اجتماعي ايران در سال هاي اخير ميزبان ميهمان نسبتاً جديدي بوده که البته در ايران هنوز ناشناخته است:اين ميهمان مطالعات فرهنگي است.پرسش از چيستي مطالعات فرهنگي اصولاً پرسشي بي سرانجام است؛ زيرا طرفدارانش تصاويري متعدد و متنوعي از آن عرضه کرده اند.وجود ابهام هاي نظري در ماهيت مطالعات فرهنگي و نيز آنارشيسم روش شناختي در آن بخشي از طبيعت و ذات اين حوزه به شمار مي آيد.در واقع بايد گفت که «مطالعات فرهنگي حوزه اي ميان رشته اي يا فرارشته اي است که مرزهاي ميان خود و ساير حوزه ها را مبهم مي کند.بنابراين هنوز نمي توان از چيستي اين حوزه سخن گفت».اين مسئله سبب مي شود ما نيز در پي تعريف واحد وخاصي از مطالعات فرهنگي نباشيم و به اجمال آن را جريان فکري، فرهنگي در نظر بگيريم که در قالب مکتب بيرمنگام در انگلستان در حدود دهه هاي 1950 و 1960 م شکل گرفت.
مطالعات فرهنگي با جريان هاي فکري بسياري پيوند خورده است.پيوند مطالعات فرهنگي با پست مدرنيسم از مواردي است که ممکن است چنين ابهام هايي از آن ناشي شده باشد.هر چند استوارت هال، يکي از پايه گذاران اين جريان، بارها اشاره کرده است که «من پست مدرن نيستم»، اصولاً مطالعات فرهنگي ظرفيت هايي دارد که آن را با جريان فرهنگي پست مدرنيسم همراه مي کند.عصر پسامدرنيسم، برعکس دوره قبل، دوره بي بنيادي و اغتشاش معرفتي است و «نوعي هرج و مرج نظري کامل است، امکان نظريه منتفي شده است و روش هاي علمي از بين رفته اند يا تحقق پذير نيستند، دوره اي که آدم ها، حوزه ها، و جوامع به خودشان واگذار شده اند و آنان نيز مطابق علايق و سلايقشان گفتمان هاي مناسبي را پديد مي آورند که بتوانند زندگي کنند.اگر به اين پيوند ها توجه کنيم روشن خواهد بود که چرا گفتمان مطالعات فرهنگي به تئوري و روش حساس نيست و هم ابهام روشي و هم ابهام تئوريک دارد».در چنين فضايي است که تمام گزاره هاي خود و دانش زير سؤال مي روند و مفهومي يافت نمي شود که معياري براي درک ساير مفاهيم باشد.در اينجا خود سوژه ها هستند که هميشه فقط به اصطلاح حقايقي را براي خويشتن اختراع مي کنند که برايشان مفيدند.به بيان نيچه اي،حقيقت مانند «سپاه متحرک استعاره ها ومجازها»است؛ يعني جملات، مفاهيمي هستند که مي توانند درست يا غلط باشند و دانش پرسشي براي کشف حقيقت عيني نيست، بلکه فقط پرسشي درباره برساخت تفسيرهايي از جهان است که درست در نظر گرفته مي شود.در يک کلام «معرفت و حقيقت ابزارهايي کارآمد و مفاهيمي زاييده ذهن انسان اند نه تماميت هاي متعالي».
اين مقدمه مجمل درباره بنيان معرفتي مطالعات فرهنگي نشان مي دهد که مطالعات فرهنگي انديشه اي پيچيده، متکثر، چند لايه و گاه داراي تناقض هاي دورني است و براي فهم اين رشته به درکي جامع از بنيان هاي معرفتي آن نياز است.به هر حال و با وجود چنين بنيان هايي، مطالعات فرهنگي در ايران پا گرفته است؛ البته با مشکلات بسياري روبرو است.در اينجا تلاش شده است مطالعات فرهنگي در ايران بررسي گردد و سپس به کمک همين موضوع به ساز و کار عمل و کارکرد مطالعات فرهنگي در ميان جريان روشنفکري نگاه شود.

مسئله شناسي در مطالعات فرهنگي
 

واقعيت آن است که براي مطالعات فرهنگي در ايران داشتن يک پروبلماتيک خاص تا اندازه اي بي اهميت است.مطالعات فرهنگي دچار نوعي آشفتگي است و پروبلماتيک مشخصي که خاص جامعه ايران باشد ندارد.مي توان گفت مسئله شناسي مطالعات فرهنگي در ايران تابعي از اجتماع علمي جهاني است.از همين روست که مسائل مطرح شده در کانون مطالعات فرهنگي در ايران درست همان موضوع هايي است که در غرب مطرح مي گردد؛ براي مثال مسئله پاساژهاي خريد، تبليغات، کافي شاپ ها و ...از نمونه هاي ملموسي است که در حوزه مطالعات فرهنگي بررسي مي شود.اين درحالي است که بسترهاي نظري و اجتماعي در ايران هنوز چنين اموري را بر نمي تابد.تبليغات و رسانه ها گرچه بسيار اهميت دارند، در کشور در حال توسعه اي مانند ايران بسيار نوپا هستند و هنوز آنقدر رشد نکرده اند تا مصداق نظريه هاي پست مدرن کساني چون بودريار شوند.
شرايط تاريخي خاصي که مکتب مطالعات فرهنگي انگلستان در آن شکل گرفت تا حد بسياري در مسئله شناسي آن مؤثر بود.اين مکتب بعد از جنگ جهاني دوم مطرح شد.در آن زمان شرايط زندگي در انگلستان تغييرکرده و دولت رفاه روي کار آمده بود.از سوي ديگر کشور داراي شکلي از دموکراسي فرهنگي شده و به طور کلي تغييرات وسيعي در انگلستان اتفاق افتاده بود.به عبارت ديگر در غرب آشکار بود که مطالعات فرهنگي از چه موضوعي انتقاد مي کند و چه مي خواهد بشود، اما براي جامعه ما هيچ کدام از اينها آشکار و مشابه نيست.حتي اگر جنبش هاي اجتماعي خاصي هم مانند دهه هاي 1960 و 1970 م وجود داشته باشد، ادبيات و شيوه اي علمي سازمان يافته اي در دانشگاه هاي ما وجود ندارد و نمي توانيم ارتباطي بين نيازهاي جامعه و رشته مطالعات فرهنگي برقرار کنيم.نه مسئله ما مشابه مسئله اروپاست و نه حتي مطالعات فرهنگي ما مطالعات فرهنگي اروپا.در واقع بايد گفت:«ما يک مطالعات فرهنگي بسيار سيال درست کرده ايم که درست نمي دانيم چه چيزي را بر چه اساسي بايد نقد کنيم».
در ادامه ارتباط مطالعات فرهنگي و پست مدرنيسم بايد گفت که در ساحت انديشه پسامدرن اصولاً «دانش امري متافيزيکي متعالي و يا عام نيست، بلکه در زمان ها و مکان هاي خاص مشخص مي شود.دانش در واقع امري محلي متکثر و متنوع است».از اين بحث مي توان به زمينه مند بودن «مسئله»نيز پي برد و بر لزوم خاص بودن پروبلماتيک حوزه مطالعات فرهنگي در هر جامعه اي اشاره کرد.به عبارت ديگر همان گونه که خود طرفداران مطالعات فرهنگي نيز به شکل تناقض گونه اي اعتقاد دارند، مطالعات فرهنگي در مکان هاي مختلف معاني متفاوتي دارد و از اين رو«عملکردها و کاربردهايش تابعي از بستر اجتماعي است که در آن به کار مي رود؛ بنابراين نمي توان قاعده کلي براي توصيف و توضيح کاربردها و کارکردهاي اين حوزه بيان داشت».در معاني عام تر و به بيان فوکويي در کتاب «نظم اشيا»اصولاً تمام دانش هاي انساني با دغدغه هاي ملي درگيرند.
در ايران، مطالعات فرهنگي، از يک سو، به سبب آنکه بر بستري عقيم شکل گرفت -به اين معنا که ظهور اين رشته در ايران امري يکباره بود و هنوز پيش شرطها و بسترهاي اجتماعي و نظري آن (مانند ناشناخته بودن و بد فهمي بسياري از نظريه هاي پست مدرن)در اين کشور نهادينه نشده بود-دچار سرگشتگي دو چندان است و از سوي ديگر، جنبه راديکال آن کم رنگ شده و از حالت انتقادي دور مانده است.اينها خود به گونه اي سبب آشفتگي در مسئله شناسي مي شود.البته اين انتقاد در سطح جهاني هم به مطالعات فرهنگي وارد شده است.بسياري معتقدند که اصولاً نهادينه شدن مطالعات فرهنگي به صورت رشته اي دانشگاهي -در قياس با تولد اين موضوع در خارج از دانشگاه -سبب شده است مطالعات فرهنگي تمايلات راست گرايانه پيدا کند و به پست مدرنيسم و نسبيت گرايي آلوده گردد و در نتيجه عوام زدگي فرهنگي را رواج دهد نه بحث و تفکر انتقادي.بلاتکليفي در حوزه مسئله شناسي مطالعات فرهنگي تا حدي نيز از مشکل عام شکل نگرفتن سنت مشخص نظري و روش شناختي در ميان اصحاب علوم اجتماعي در کليه گرايش هاي آن ناشي مي شود.در ايران، فارغ از آنکه هنوز هيچ سنت نظري خاصي پديد نيامده است، کمتر مي توان نخبگاني را در اين عرصه يافت که به طور مستقل به سنتي خاص تعلق داشته باشند و نوعي وحدت در نظام انديشگي آنان مشاهده گردد.در اين «آشفته بازار بي سنتي»که اهميت مسأله نيز به مثابه امري عام -در معناي دورکيمي آن -فراموش مي گردد و جاي خود را به سلايق، مدها و البته منافع روشنفکرانه مي دهد.

ساز و کار عملي مطالعات فرهنگي
 

چنين مشکلات نظري و روشي و نيز مسئله شناختي، از يک سو، و وضعيت جامعه ايران، از سوي ديگر، در کنار شکل بي قواره روشنفکري ايراني سبب شده است مطالعات فرهنگي در ايران در عمل ساز و کار ويژه اي در ميان جريان روشنفکري داشته باشد.جامعه ايران در کنار بسياري ديگر از جوامع در حال تغيير است.اين جامعه به تدريج به فرد تبديل مي گردد و نوعي فردگرايي ملموس بر آن سايه افکنده است.عصر روايت هاي کلان در سراسر دنيا به پايان رسيده و نوعي يأس و نااميدي به آينده و تلاشهاي روزمره تهي از معنا براي گذران حيات، چاشني زندگي انساني شده است.جامعه دچار انواع آشفتگي هاي فرهنگي و اجتماعي است و شکلي از فروپاشي اجتماعي به صورت پنهان در حال رخ دادن است.ساختارها و واحدهاي کلان اهميت خود را از دست داده و واقعيت هاي اجتماعي بيش از پيش متکثر، متنوع و پيش بيني ناپذير شده اند.در يک کلام درگير و دار سنت و مدرنيته در ايران گونه اي از «پست مدرنيزه شدن»جامعه -البته در برخي ابعاد خاص آن-در حال رخ دادن است.مي توان کاملاً با نظريه هاي پسا مدرن درباره فرهنگ و جامعه مخالف بود، «اما پذيرفت که شواهدي در حيات فرهنگي ما در واقع پسامدرن هستند».در چنين فضايي مطالعات فرهنگي، به دليل ماهيت متکثر خود، با تمام انتقاداتي که به آن مي شود، مي تواند ابزار خوبي براي تبيين يا حداقل توصيف چنين جامعه متکثر، متنوع و چند لايه اي به منظور فهم بهتر آن باشد.به طور عموم جريان غالب روشنفکري در ايران در حوزه مطالعات فرهنگي بر چنين توصيفي از جامعه ايران تأکيد مي ورزد که از آن جمله مي توان به تأکيد بر شکل گيري انواع فروپاشي، وجود گسست هاي اخلاقي در جامعه، تناقض هاي نسل جوان، تأکيد بر مغفول ماندن نيروهاي حاشيه اي و ...اشاره نمود.بايد توجه کرد که در اينجا مسئله بر سر مثال ها نيست، بلکه مهم آن است که ويژگي مشترک همه اين مسائل خرد بودن و نداشتن جنبه هاي آرماني است.به واقع مطالعات فرهنگي در غرب در پاسخ به روايت هاي کلان پديد آمد.جنبش هاي چپ 1968 م و تغييرات گسترده اجتماعي در اروپا سبب شد که اصحاب علوم اجتماعي چنين بينديشند که گويي علوم اجتماعي از آغاز تاکنون به خطا رفته است.بدين ترتيب با فروريختن روايت هاي کلان، عده اي در قالب جرياني به نام مطالعات فرهنگي با اذعان به بلند پروازي طرح روشنفکري و کلاسيک جامعه شناسي، به تجديد نظر در آنها دست زدند.ابداع کنندگان مطالعات فرهنگي به اين نتيجه رسيدند که جامعه شناسي، از آنجا که علمي با قالب و رويکرد شناختي خاص و مشخص است، ديگر نمي تواند به تحولات اجتماعي پاسخ دهد.بر اساس اين رويکرد،تفسير وتوضيح جهان اجتماعي متناسب با رفتارهاي اجتماعي ممکن است و اين خود در نقطه مقابل جامعه شناسي کلاسيک و مطالعات فرهنگي قرار دارد؛ «چرا که مطالعات فرهنگي هيچ گاه به دنبال نسخه پيچيدن و ارائه حکمي جامع براي جامعه نيست و خود را مبرا از اين گونه مسائل مي داند».بنابراين اگر جامعه شناسي به دنبال آن بود که نشان دهد اکنون کجا هستيم وبه کجا خواهيم رفت، در مطالعات فرهنگي صرفاً مي توان گفت که اوضاع را به گونه اي برسانيم که خشنود يا ناخشنود شويم.
با توجه به توضيحي که درباره شکل گيري جريان مطالعات فرهنگي داده شد، روشنفکري ايراني، در اين حوزه،با استفاده از ابهام هاي موجود در آن، شکلي از التقاط را پيش گرفته و بدين ترتيب مطالعات فرهنگي به استراتژي جديدي براي رويارويي با قدرت و سياست تبديل شده است.همان گونه که اشاره شد، روشنفکري ايراني در قالب مطالعات فرهنگي، از يک سو، بر مسائلي خرد و غير آرماني، که به آنها اشاره شد، تأکيد مي ورزد-اين همان امري است که سنت مطالعات فرهنگي نيز به آن اعتقاد دارد و کار خود را به همين شيوه پيش مي برد-اما از سوي ديگر و در رويارويي با قدرت،همين روشنفکران مدام از آرمان هاي بزرگي همچون عدالت،دموکراسي،آزادي و...سخن مي گويند. چنين امري کاملاً مخالف سنت مطالعات فرهنگي اروپايي است.در واقع اين مسأله نوعي تناقض دروني جريان روشنفکري است.براي مطالعات فرهنگي ديگر مفاهيمي همچون عدالت، آزادي و ...در معناي کلان و کلاسيک آن اهميت ندارد.حتي مسئله آنها در نقد قدرت و مفهوم هژموني هم امر ديگري است.درست است که در مطالعات فرهنگي نيز مفهوم «رهايي و مقاومت»وجود دارد، اما تأکيدي که دراين حوزه بر موضوع «رهايي»مي شود، کاملاً با مفهوم آرماني عدالت مارکسيستي متفاوت است و در بنيان هاي معرفتي آن ريشه دارد.مفهوم رهايي در اين حوزه، در پيوند با پست مدرنيسم، بيشتر بر اهميت مفهوم «عامليت»تأکيد مي کند؛ بدين معنا که در مطالعات فرهنگي، با نابودي مفهوم حقيقت عيني و تأکيد بر برتري سوژه بر ساختارهاي اجتماعي، گفته مي شود که اين ساختارها همگي ساخته ها و بلکه بر ساخته هاي خود ما هستند؛ از اين رو اين سوژه جديد بايد در راه رهايي از قيد و بند اين ساختارها گام بردارد.
نگاهي تاريخي به جريان روشنفکري در ايران نشان مي دهد که اين جريان اصولاً عهده دار طرح توسعه، عدالت و آزادي است و در اين راه، در هر دوره اي از ابزار خاصي بهره مي جويد.مطالعات فرهنگي ابزار جديدي است که به جريان روشنفکري امکان مي دهد در تقابل با حاکميت -که در نگاه غالب اين جريان از آن به عنوان نوعي توتاليتاريسم ياد مي شود-سياست جديدي پيش بگيرد.روشنفکري ايران، در قالب مطالعات فرهنگي و درادامه همين سير، وراي «توصيف»به «تجويز»رو آورده و اين، همان التقاط مفهومي است؛ در حالي که «بسياري از نويسندگان مطالعات فرهنگي بر آن اند که کار آنان افسون زدايي از ايدئولوژي براي توده مردم معمولي است»روشنفکري ايراني خود به شکلي از بايد و نبايد و ايدئولوژي سازي کلان روي آورده است.اين در حالي است که ماهيت معرفت شناسي مطالعات فرهنگي به آن اجازه نمي دهد که به بايد و نبايد سازي در جامعه دست بزند-و اگر اين کار را بکند به تناقضات دروني آن افزوده مي شود-زيرا اين امر در تقابل کامل با اين انديشه پست مدرن قرار دارد که نهايت آنچه مي توان بدست آورد فهمي توصيفي از جهان است.نکته ديگر آن است که حتي ساز و کار ايدئولوژي سازي روشنفکران معيوب و براساس نوعي گزينش گري است.دانش و مفاهيم از نظر پست مدرنيسم اموري زمينه منداند، اما براي مثال با گزينش گري اين جريان، از يک سو فهم متن مقدس زمان مند و زمينه مند مي شود، ولي از سوي ديگر مفاهيمي چون آزادي و دموکراسي -که مبتني بر متون مقدس ميل،جفرسون و ...اند-به هيچ زمان و زمينه اي مقيد نيستند.بنابراين چنين مفاهيمي داراي قالب هاي صوري و محتوايي واحد، مشخص و از پيش معلوم است.از همين روست که براي مثال اين جريان عباراتي همچون «مردم سالاري ديني»را همواره نقد مي کند.اگر بخواهيم خوش بينانه نگاه کنيم، جريان روشنفکري در قالب مطالعات فرهنگي در عمل داراي تناقضات دروني است.واقعيت آن است که با وجود اينکه انتقادات بسياري بر مطالعات فرهنگي وارد مي گردد، مطالعات فرهنگي در ايران حتي يک کپي برابر اصل هم نيست.شايد اگر اين رشته به اين شکل دچار التقاط نمي شد، کارآمدي بيشتري از خود نشان مي داد./منابع در دفتر نشريه موجود است.
منبع:نشريه زمانه، شماره 90.