ميهمان ناخوانده
نويسنده:امين بختياري
تأملي در مطالعات فرهنگي ايران
مطالعات فرهنگي با جريان هاي فکري بسياري پيوند خورده است.پيوند مطالعات فرهنگي با پست مدرنيسم از مواردي است که ممکن است چنين ابهام هايي از آن ناشي شده باشد.هر چند استوارت هال، يکي از پايه گذاران اين جريان، بارها اشاره کرده است که «من پست مدرن نيستم»، اصولاً مطالعات فرهنگي ظرفيت هايي دارد که آن را با جريان فرهنگي پست مدرنيسم همراه مي کند.عصر پسامدرنيسم، برعکس دوره قبل، دوره بي بنيادي و اغتشاش معرفتي است و «نوعي هرج و مرج نظري کامل است، امکان نظريه منتفي شده است و روش هاي علمي از بين رفته اند يا تحقق پذير نيستند، دوره اي که آدم ها، حوزه ها، و جوامع به خودشان واگذار شده اند و آنان نيز مطابق علايق و سلايقشان گفتمان هاي مناسبي را پديد مي آورند که بتوانند زندگي کنند.اگر به اين پيوند ها توجه کنيم روشن خواهد بود که چرا گفتمان مطالعات فرهنگي به تئوري و روش حساس نيست و هم ابهام روشي و هم ابهام تئوريک دارد».در چنين فضايي است که تمام گزاره هاي خود و دانش زير سؤال مي روند و مفهومي يافت نمي شود که معياري براي درک ساير مفاهيم باشد.در اينجا خود سوژه ها هستند که هميشه فقط به اصطلاح حقايقي را براي خويشتن اختراع مي کنند که برايشان مفيدند.به بيان نيچه اي،حقيقت مانند «سپاه متحرک استعاره ها ومجازها»است؛ يعني جملات، مفاهيمي هستند که مي توانند درست يا غلط باشند و دانش پرسشي براي کشف حقيقت عيني نيست، بلکه فقط پرسشي درباره برساخت تفسيرهايي از جهان است که درست در نظر گرفته مي شود.در يک کلام «معرفت و حقيقت ابزارهايي کارآمد و مفاهيمي زاييده ذهن انسان اند نه تماميت هاي متعالي».
اين مقدمه مجمل درباره بنيان معرفتي مطالعات فرهنگي نشان مي دهد که مطالعات فرهنگي انديشه اي پيچيده، متکثر، چند لايه و گاه داراي تناقض هاي دورني است و براي فهم اين رشته به درکي جامع از بنيان هاي معرفتي آن نياز است.به هر حال و با وجود چنين بنيان هايي، مطالعات فرهنگي در ايران پا گرفته است؛ البته با مشکلات بسياري روبرو است.در اينجا تلاش شده است مطالعات فرهنگي در ايران بررسي گردد و سپس به کمک همين موضوع به ساز و کار عمل و کارکرد مطالعات فرهنگي در ميان جريان روشنفکري نگاه شود.
مسئله شناسي در مطالعات فرهنگي
شرايط تاريخي خاصي که مکتب مطالعات فرهنگي انگلستان در آن شکل گرفت تا حد بسياري در مسئله شناسي آن مؤثر بود.اين مکتب بعد از جنگ جهاني دوم مطرح شد.در آن زمان شرايط زندگي در انگلستان تغييرکرده و دولت رفاه روي کار آمده بود.از سوي ديگر کشور داراي شکلي از دموکراسي فرهنگي شده و به طور کلي تغييرات وسيعي در انگلستان اتفاق افتاده بود.به عبارت ديگر در غرب آشکار بود که مطالعات فرهنگي از چه موضوعي انتقاد مي کند و چه مي خواهد بشود، اما براي جامعه ما هيچ کدام از اينها آشکار و مشابه نيست.حتي اگر جنبش هاي اجتماعي خاصي هم مانند دهه هاي 1960 و 1970 م وجود داشته باشد، ادبيات و شيوه اي علمي سازمان يافته اي در دانشگاه هاي ما وجود ندارد و نمي توانيم ارتباطي بين نيازهاي جامعه و رشته مطالعات فرهنگي برقرار کنيم.نه مسئله ما مشابه مسئله اروپاست و نه حتي مطالعات فرهنگي ما مطالعات فرهنگي اروپا.در واقع بايد گفت:«ما يک مطالعات فرهنگي بسيار سيال درست کرده ايم که درست نمي دانيم چه چيزي را بر چه اساسي بايد نقد کنيم».
در ادامه ارتباط مطالعات فرهنگي و پست مدرنيسم بايد گفت که در ساحت انديشه پسامدرن اصولاً «دانش امري متافيزيکي متعالي و يا عام نيست، بلکه در زمان ها و مکان هاي خاص مشخص مي شود.دانش در واقع امري محلي متکثر و متنوع است».از اين بحث مي توان به زمينه مند بودن «مسئله»نيز پي برد و بر لزوم خاص بودن پروبلماتيک حوزه مطالعات فرهنگي در هر جامعه اي اشاره کرد.به عبارت ديگر همان گونه که خود طرفداران مطالعات فرهنگي نيز به شکل تناقض گونه اي اعتقاد دارند، مطالعات فرهنگي در مکان هاي مختلف معاني متفاوتي دارد و از اين رو«عملکردها و کاربردهايش تابعي از بستر اجتماعي است که در آن به کار مي رود؛ بنابراين نمي توان قاعده کلي براي توصيف و توضيح کاربردها و کارکردهاي اين حوزه بيان داشت».در معاني عام تر و به بيان فوکويي در کتاب «نظم اشيا»اصولاً تمام دانش هاي انساني با دغدغه هاي ملي درگيرند.
در ايران، مطالعات فرهنگي، از يک سو، به سبب آنکه بر بستري عقيم شکل گرفت -به اين معنا که ظهور اين رشته در ايران امري يکباره بود و هنوز پيش شرطها و بسترهاي اجتماعي و نظري آن (مانند ناشناخته بودن و بد فهمي بسياري از نظريه هاي پست مدرن)در اين کشور نهادينه نشده بود-دچار سرگشتگي دو چندان است و از سوي ديگر، جنبه راديکال آن کم رنگ شده و از حالت انتقادي دور مانده است.اينها خود به گونه اي سبب آشفتگي در مسئله شناسي مي شود.البته اين انتقاد در سطح جهاني هم به مطالعات فرهنگي وارد شده است.بسياري معتقدند که اصولاً نهادينه شدن مطالعات فرهنگي به صورت رشته اي دانشگاهي -در قياس با تولد اين موضوع در خارج از دانشگاه -سبب شده است مطالعات فرهنگي تمايلات راست گرايانه پيدا کند و به پست مدرنيسم و نسبيت گرايي آلوده گردد و در نتيجه عوام زدگي فرهنگي را رواج دهد نه بحث و تفکر انتقادي.بلاتکليفي در حوزه مسئله شناسي مطالعات فرهنگي تا حدي نيز از مشکل عام شکل نگرفتن سنت مشخص نظري و روش شناختي در ميان اصحاب علوم اجتماعي در کليه گرايش هاي آن ناشي مي شود.در ايران، فارغ از آنکه هنوز هيچ سنت نظري خاصي پديد نيامده است، کمتر مي توان نخبگاني را در اين عرصه يافت که به طور مستقل به سنتي خاص تعلق داشته باشند و نوعي وحدت در نظام انديشگي آنان مشاهده گردد.در اين «آشفته بازار بي سنتي»که اهميت مسأله نيز به مثابه امري عام -در معناي دورکيمي آن -فراموش مي گردد و جاي خود را به سلايق، مدها و البته منافع روشنفکرانه مي دهد.
ساز و کار عملي مطالعات فرهنگي
با توجه به توضيحي که درباره شکل گيري جريان مطالعات فرهنگي داده شد، روشنفکري ايراني، در اين حوزه،با استفاده از ابهام هاي موجود در آن، شکلي از التقاط را پيش گرفته و بدين ترتيب مطالعات فرهنگي به استراتژي جديدي براي رويارويي با قدرت و سياست تبديل شده است.همان گونه که اشاره شد، روشنفکري ايراني در قالب مطالعات فرهنگي، از يک سو، بر مسائلي خرد و غير آرماني، که به آنها اشاره شد، تأکيد مي ورزد-اين همان امري است که سنت مطالعات فرهنگي نيز به آن اعتقاد دارد و کار خود را به همين شيوه پيش مي برد-اما از سوي ديگر و در رويارويي با قدرت،همين روشنفکران مدام از آرمان هاي بزرگي همچون عدالت،دموکراسي،آزادي و...سخن مي گويند. چنين امري کاملاً مخالف سنت مطالعات فرهنگي اروپايي است.در واقع اين مسأله نوعي تناقض دروني جريان روشنفکري است.براي مطالعات فرهنگي ديگر مفاهيمي همچون عدالت، آزادي و ...در معناي کلان و کلاسيک آن اهميت ندارد.حتي مسئله آنها در نقد قدرت و مفهوم هژموني هم امر ديگري است.درست است که در مطالعات فرهنگي نيز مفهوم «رهايي و مقاومت»وجود دارد، اما تأکيدي که دراين حوزه بر موضوع «رهايي»مي شود، کاملاً با مفهوم آرماني عدالت مارکسيستي متفاوت است و در بنيان هاي معرفتي آن ريشه دارد.مفهوم رهايي در اين حوزه، در پيوند با پست مدرنيسم، بيشتر بر اهميت مفهوم «عامليت»تأکيد مي کند؛ بدين معنا که در مطالعات فرهنگي، با نابودي مفهوم حقيقت عيني و تأکيد بر برتري سوژه بر ساختارهاي اجتماعي، گفته مي شود که اين ساختارها همگي ساخته ها و بلکه بر ساخته هاي خود ما هستند؛ از اين رو اين سوژه جديد بايد در راه رهايي از قيد و بند اين ساختارها گام بردارد.
نگاهي تاريخي به جريان روشنفکري در ايران نشان مي دهد که اين جريان اصولاً عهده دار طرح توسعه، عدالت و آزادي است و در اين راه، در هر دوره اي از ابزار خاصي بهره مي جويد.مطالعات فرهنگي ابزار جديدي است که به جريان روشنفکري امکان مي دهد در تقابل با حاکميت -که در نگاه غالب اين جريان از آن به عنوان نوعي توتاليتاريسم ياد مي شود-سياست جديدي پيش بگيرد.روشنفکري ايران، در قالب مطالعات فرهنگي و درادامه همين سير، وراي «توصيف»به «تجويز»رو آورده و اين، همان التقاط مفهومي است؛ در حالي که «بسياري از نويسندگان مطالعات فرهنگي بر آن اند که کار آنان افسون زدايي از ايدئولوژي براي توده مردم معمولي است»روشنفکري ايراني خود به شکلي از بايد و نبايد و ايدئولوژي سازي کلان روي آورده است.اين در حالي است که ماهيت معرفت شناسي مطالعات فرهنگي به آن اجازه نمي دهد که به بايد و نبايد سازي در جامعه دست بزند-و اگر اين کار را بکند به تناقضات دروني آن افزوده مي شود-زيرا اين امر در تقابل کامل با اين انديشه پست مدرن قرار دارد که نهايت آنچه مي توان بدست آورد فهمي توصيفي از جهان است.نکته ديگر آن است که حتي ساز و کار ايدئولوژي سازي روشنفکران معيوب و براساس نوعي گزينش گري است.دانش و مفاهيم از نظر پست مدرنيسم اموري زمينه منداند، اما براي مثال با گزينش گري اين جريان، از يک سو فهم متن مقدس زمان مند و زمينه مند مي شود، ولي از سوي ديگر مفاهيمي چون آزادي و دموکراسي -که مبتني بر متون مقدس ميل،جفرسون و ...اند-به هيچ زمان و زمينه اي مقيد نيستند.بنابراين چنين مفاهيمي داراي قالب هاي صوري و محتوايي واحد، مشخص و از پيش معلوم است.از همين روست که براي مثال اين جريان عباراتي همچون «مردم سالاري ديني»را همواره نقد مي کند.اگر بخواهيم خوش بينانه نگاه کنيم، جريان روشنفکري در قالب مطالعات فرهنگي در عمل داراي تناقضات دروني است.واقعيت آن است که با وجود اينکه انتقادات بسياري بر مطالعات فرهنگي وارد مي گردد، مطالعات فرهنگي در ايران حتي يک کپي برابر اصل هم نيست.شايد اگر اين رشته به اين شکل دچار التقاط نمي شد، کارآمدي بيشتري از خود نشان مي داد./منابع در دفتر نشريه موجود است.
منبع:نشريه زمانه، شماره 90.