شهرباز ايراني در محاق


 






 

نگاهي به ناکامي کالاهاي فرهنگي مولد هراس و هيجان در بازار فرهنگي ايران
 

شهربازي، فقط محلي براي تفريح نيست و اگر موضوع اين شماره را شهربازي ايراني انتخاب کرده ايم، مرادمان قطعاً و صرفاً شهربازي هايي نيست که درگوشه و کنار دو سه شهر ايران، وجود دارند يا مثل لونا پارک تهران، از کار افتاده و فراموش شده اند.شهربازي، يک مفهوم نيز هست؛ مفهومي که خود را در پديده هاي فرهنگي و حوزه هاي مختلف، از سينما گرفته تا ادبيات نشان مي دهد.البته، خود شهربازي ها نيز مصداقي از اين مفهوم محسوب مي شوند و براي تحليل درست پديده اجتماعي شهربازي، و جايگاه آن در جامعه اي مثل ايران، مي توان به سراغ خود شهربازي ها هم رفت.اما مراد ما از «شهربازي ايراني»، تمام پديدارهاي فرهنگي اي است که کارکرد اصليشان، تخليه هيجان، و هراس شهروندان ايراني است.اين بخش مهمي از صنعت فرهنگ در هر جامعه است، و اگر نگاهي به جوامعي بيندازيم که توليد فرهنگي آنها، در سطح بالايي ارزيابي مي شود، در خواهيم يافت که بخش قابل توجهي از محصولات صنعت فرهنگ آنها را همين محصولاتي تشکيل مي دهد که با خلق شرايط ويژه و بسيار خاص، هيجان نهفته مخاطب را آزاد، و از اين طريق به مخاطب خود کمک مي کنند؛ و به يک معنا بخشي از حيات روز افزون اين صنعت نيز مديون همين بخش آن است.
فرض در اين پرونده، اين است که شهربازي ايراني، خيلي مشتري جذب نمي کند و در برابر وجوه ديگر صنعت فرهنگ، مثل صنعت اندوه يا عشق،رونق چنداني ندارد، و کوشيده ايم نگاهي به دلايل اين واقعيت اجتماعي بيندازيم.اما پيش از آن، لازم است خود اين ادعا، يعني بي رونق بودن شهربازي ايراني را بررسي کنيم.

1-شهربازي
 

براي ابرشهري مثل تهران، شهربازي اي هفتاد هکتاري، بيشتر شبيه يک شوخي است؛ شوخي تلخي که واقعيت هم دارد، و اين تازه بخشي از ماجراست.بخش ديگر ماجرا اين است که بزرگ ترين شهربازي تهران، که زماني بزرگترين شهربازي خاور ميانه نيز بود، چند سالي است که به خاطر طرح هاي شهرسازي تعطيل شده است و هيچ کس هم احساس کمبودي نمي کند.البته طبيعي است که وقتي فقط يک شهربازي، آن هم هفتاد هکتاري، براي شهري با دوازده ميليون ساکن، و نزديک به پنج ميليون جمعيت پيراموني وجود داشته باشد، آن شهربازي به هر حال هميشه شلوغ خواهد بود، و مردم براي آن سر و دست خواهند شکست.اما آيا تأسيسات و وسايل کافي هم در اين شهربازي وجود دارد؟ استقبال از آن به اين اندازه هست که دست کم، هر سه سال يک بار، وسيله جديدي به آن اضافه شود؟
پاسخ به اين پرسش مثبت نيست.واقعيت آن است که دستگاه هاي شهربازي هاي ايراني، عموماً دستگاه هاي دست دومي است که از شهربازي هاي کشورهاي مختلف خريداري مي شود و سال ها است که دستگاه جديدي در اين شهربازي ها نصب نشده است.
شايد تنها نمونه يک شهربازي خوب و مدرن، پارک آبي شهر مشهد باشد که دومين پارک آبي کشور است و استقبال خوبي هم از آن مي شود.اما به هر حال، بديهي است که نسبت شهرهاي بازي در ايران، به جمعيت کشور، نسبتي نااميد کننده است و خبر از اين واقعيت مي دهد که مردم کشور ما و شهرنشينان ما، شهربازي ها را براي تخليه هيجان هاي خود مکان مناسبي نمي دانند، يا دست کم ابزار و توان استفاده از آن را ندارند.

2-سينما
 

فيلم هاي هراس آور و ترسناک، در تمام دنيا بخشي از پرفروش ترين فيلم هاي بازار سينما را تشکيل مي دهند.فقط با يک تأمل کوتاه مي توان به نام فيلم هايي رسيد که در سال هاي اخير در بازارهاي ايران هم دست به دست شده اند.فيلم هايي مثل مجموعه اره، که پنج نسخه پياپي تاکنون از آن توليد شده است، يا سکوت بره ها که پرفروش ترين فيلم در سال توليد خود شد، و مي توان تا ساعت ها به اين فهرست اضافه کرد.
اما آيا در بازار فيلم ايران، فيلم هاي مشابهي از اين دست وجود دارد؟ بايد مدتها انديشيد تا پس از پرده آخر و شب بيست و نهم به فيلم هاي ديگري رسيد که هم بتوان به آنها عنوان فيلم ترسناک داد و هم با فروش خوبي مواجه شده باشند.شايد قرمز فريدون جيراني را هم بتوان به اين فهرست اضافه کرد، و ديگر به دشواري مي توان به فيلم ديگري در اين سطح فروش اشاره کرد.اما در عوض، اگر به سراغ دو مضمون ديگر سينمايي، يعني تراژدي و کمدي برويد، با فهرست بلندبالايي رو به رو مي شويد که گويي آن را پاياني نيست.از اجاره نشين ها بگيريد تا مهمان مامان، و از مراد برقي تا مرد عوضي، تاريخ سينماي ايران سرشار از فيلم هاي کمدي موفق است؛ فيلم هايي که توانسته اند ساعت ها مخاطبان خود را در صف فروش بليط معطل کنند و سانس هاي ويژه در سينماها به راه بيندازند.
فيلم هاي تراژيک هم، ماجرايي مشابه دارند.از«سوته دلان»تا «پرنده کوچک خوشبختي»، و سال هاي پس از آن تا «کرخه تا راين» و «ميم مثل مادر».تأثر برانگيز بودن داستان فيلم، و وجود صحنه هاي دلخراش و رقت برانگيز، نوعي عامل موفقيت در فيلم هاي ايراني بوده است.گويي لذت ناشي از کاتارسيس، هنگام مشاهده رنج ديگران، مشخصه اي ثابت در ميان تماشاگران و مخاطبان سينماي ايران است.حالا ديگر فرقي نمي کند که داستان آن کشش لازم را دارد يا نه، و حتي به لحاظ دراماتيک، اثر شايان توجهي هست يا نه!حتي گاه مشخصات فني اثر نيز، جلوي ميزان تأثر برانگيز بودن آن، کمرنگ جلوه مي کند و همين که موفقيت صفر يک شخصيت ترحم برانگيز در اثر تصوير شود، براي فروش در خور توجه آن کافي است.
و در مقابل، در ژانر وحشت يا هراس، ما با آثاري روبه روييم که به رغم تبليغ بسيار و زبده بودن گروه فني اثر،با ريشخند مخاطب روبه رو مي شود.اثري مثل پارک وي مي تواند آيينه عبرت تمام کارگردانان و فعالان سينمايي اي باشد که به سراغ ژانر وحشت مي روند و دوست دارند اين ژانر را در بازار سينماي ايران امتحان کنند.
البته اين واقعيت داردکه فيلم هاي و حشت توليد شده در بازار خارجي، هميشه در ايران با استقبال روبه رو بوده اند؛ فيلم هايي همچون شبه اپرا، اره 3 و سکوت بره ها نمونه هايي هستند که در بازار سياه فيلم هاي غير مجاز،دست به دست گشته اند و بنا به موفقيت تاريخي خود، در کيف هاي سامسونيت فروشندگاني که در سال هاي دهه شصت «فيلمي»ناميده مي شدند، يا درگوشه و کنار خيابان، و در قالب دي وي دي هايي که دستفروش ها عرضه مي کنند، خانه به خانه رفته و پيام هاي خود را منتقل کرده اند.
اين دقيقاً رفتاري است شبيه رفتار ما ايراني ها با شهربازي هاي داخلي و خارجي، کمتر کسي است که سفري دوهفته اي به اروپا داشته باشد و سري به شهربازي هاي آن سوي آب نزند، و عکس خودش را در حالي که سوار ترن فلان شهربازي شده، يا از ترس در تونل وحشت آن يکي لونا پارک در حال فرياد زدن است، با خنده به اطرافيانش نشان ندهد.اما چرا؟ اين يکي از پرسش هايي است که بايد به آن پاسخ داده شود.دست کم اگر قرار است، رفتارهاي جامعه شهرنشيني ايراني درست مطالعه شود و اگر بنا باشد سياست گذاري درستي در حوزه عمومي انجام شود،اين پرسشي جدي است که چرا يک ايراني حاضر مي شود دو،سه برابر هزينه کند تا در يک شهربازي خارجي،تجربه هايي داشته باشد که مشابه آنها را در ايران نيز مي تواند از سر بگذراند و اين پرسشي جدي است.

3-ادبيات
 

اما قصه ادبيات عامه پسند در ايران، خود ماجراي پرسوز و گدازي است که مثنوي هفت من کاغذ مي طلبد.در حوزه ادبيات ديگر مسئله فقط ادبيات ترسناک نيست، بلکه اساساً ادبيات عامه پسند چندان مطلوبيتي در ميان اهالي ادبيات کشور ما ندارد.حتي در برخي از مقاطع تاريخ ادبيات معاصر ما، کار به جايي رسيده است که پرفروش بودن يک اثر، نشانه اي از سطحي بودن آن تلقي شده و عملاً از حوزه بحث جدي ادبي دور مانده اند.از جمله درباره آثاري مثل مجموعه آثار فهيمه رحيمي که بارها و بارها تجديد چاپ شده و در مقياسي وسيع با بدنه اجتماع تماس برقرار کرده اند، هيچ گاه به صورت جدي بحثي صورت نگرفته و عملاً از حوزه ادبيات بيرون گذاشته شده اند.
اما بخش چنداني از همين مجموعه آثاري که به آنها کم مهري شده نيز، به ادبيات هراس اختصاص نيافته است.يا اگر بخواهيم دقيق تر بگوييم، سهم ادبيات هراس از مجموعه آثار ادبي معاصر، نزديک به صفر است.تقريباً نمي توان اثري تأليفي در ادبيات معاصر ما سراغ گرفت که به ژانر هراس تعلق داشته باشد و جزء آثار پرفروش تلقي شود.البته شايد بتوان کتاب هاي روشنفکري و متعلق به قشر نخبه اي مثل جن نامهاثر هوشنگ گلشيري،يا اسفار کاتبانتاليف ابوتراب خسروي، و پستي نوشته محمدرضا کاتب را متعلق به اين ژانر دانست.کما بيش در دايره کوچک خوانندگان ادبي نيز اين کتاب ها با استقبال خوبي مواجه شده اند.اما فروش اين آثار را نمي توان با فروش آثاري از قبيل کتاب هاي فهيمه رحيمي، ر.اعتمادي يا پائولو کوئيلو، مقايسه کرد.
البته بازهم درميان آثار ترجمه شده متعلق به ادبيات هراس، مي توان نمونه هاي پرفروشي را مشاهده کرد.مجموعه آثار ادگار آلن پو، مجموعه چند جلدي دارن شان و کتاب هايي مثل شبه اپرايا هانيبال، همه نمونه هايي هستند که نشان مي دهد در اين بازار هم، آثار توليد خارج از کشور، با استقبال بهتري نسبت به آثار توليد داخل و فرهنگ خودي، روبه رو مي شوند.
پس در ادبيات هم ما باز با همان حکايت روبه روييم.توليد هراس و ارائه کالاهاي فرهنگي با محور هراس، در ميان ادبياتي ها و بازار کتاب ايران نيز طرف دار چنداني ندارد.

4-مطبوعات
 

اما در حوزه مطبوعات اوضاع کمي بهتر مي نمايد.هرچه باشد به صورت سنتي، صفحه حوادث هر روزنامه، يکي از صفحه هاي پرخواننده روزنامه هاي ايراني است و نيز ماجراهايي که در اين صفحه ها منتشر مي شود، به سرعت در سطح جامعه پخش، و به يکي از عناصر فرهنگي جامعه تبديل مي شود.اما نکته مهم در اين است که هنوز هم با وجود اقبال نسبي اي که به صفحه حوادث مي شود، ما شاهد تداوم انتشار يک نشريه مستقل در زمينه حوادث نيستيم، چه رسد به آنکه مثل بسياري از کشورهاي خارجي، با انتشار نشريه هايي مواجه باشيم که به صورت نظام بند اخبار مربوط به صنايع مختلف توليد هيجان و ترس را بيان مي کند و به صورت ويژه براي علاقه مندان به شهربازي، در تجلي هاي مختلف خود، از سينما گرفته تا ادبيات، توليد مي شوند.
نکته مهم ديگر اينکه، خبرنگاري و روزنامه نگاري حوادث را نمي توان بخشي از صنعت توليد ترس، براي تخليه رواني دانست؛ زيرا اين حوزه، بيشتر واقعيت ها را منعکس مي کند و بنابراين ديگر چندان ويژگي تسلابخشي يا کاتارسيس ندارد.به عبارت ديگر نمي توان و نبايد با خواندن خبر قتلي که به راستي رخ داده است، مخاطب دچار کاتارسيس و تخليه شود.
بنابراين شايد بتوان اقبال مردم به روزنامه ها را درعنوان ديگري، به مانند چيزي شبيه به زندگي به مثابه شهربازي بررسي کرد.
بر اساس بررسي کوتاهي که داشتيم به اين نتيجه مي رسيم که شهروند ايراني، نياز خود به ترس و هيجان را که عموماً در جهان از طريق توليد مصنوعي آن در شهرهاي بازي، فيلم هاي سينمايي و ادبيات هراس، تخليه مي شود، در اين حوزه ها تخليه نمي کند.ما اين يافته را از طريق نگاه کوتاهي که به بعضي از آثار پرفروش و پراستقبال فرهنگي داشتيم، و مقايسه آنها با جايگاه نازل کالاهاي هراس در بازار فرهنگي ايران دريافتيم.
پس اين انرژي در کجا تخليه مي شود؟ چرا آثار توليد فرهنگ هاي بيگانه، از اين قاعده مستثنا هستند؟ نياز به ترس در کجاي زندگي شهروند ايراني مرتفع مي گردد؟ و آيا اين وضعيت، وضعيت مطلوب و مناسبي است؟ پرسش نخست را بايد جامعه شناسان پاسخ گويند، آنچه ما در اين فرصت تلاش کرديم نشان دهيم، اصل مسئله و معضل بود، درباب پيامدهاي آن سخن گفتن، هم مستلزم بررسي هاي مفصل تر است و هم نيازمند اشراف بر سنت تاريخي ايران و فرهنگ ايراني.
اما پاسخ پرسش دوم را بايد از سياست گذاران عمومي کشور، که در نهادهاي مختلف، از وزارت کشور گرفته تا وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، و سازمان هاي کوچک تر مثل سازمان فرهنگي هنري شهرداري، يا کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان، يا حتي شوراي عالي فرهنگ عمومي کشور، مسئوليت دارند پرسيد.در حقيقت آنان هستند که بايد براي جهت دهي اصلي فرهنگ کشور برنامه ريزي کرده و مطلوبيت داشتن يا نداشتن وضعيت فعلي را در مقايسه با اين برنامه هاي از پيش طراحي شده بسنجند.اينکه اساساً اين برنامه ريزي ها وجود دارد يا نه، و ميزان انطباق اين وضعيت با آن اهداف چيست، از گستره توان تحليلي ما بيرون است.
منبع:نشريه زمانه، شماره 90.