شهرباز ايراني در محاق
نگاهي به ناکامي کالاهاي فرهنگي مولد هراس و هيجان در بازار فرهنگي ايران
فرض در اين پرونده، اين است که شهربازي ايراني، خيلي مشتري جذب نمي کند و در برابر وجوه ديگر صنعت فرهنگ، مثل صنعت اندوه يا عشق،رونق چنداني ندارد، و کوشيده ايم نگاهي به دلايل اين واقعيت اجتماعي بيندازيم.اما پيش از آن، لازم است خود اين ادعا، يعني بي رونق بودن شهربازي ايراني را بررسي کنيم.
1-شهربازي
پاسخ به اين پرسش مثبت نيست.واقعيت آن است که دستگاه هاي شهربازي هاي ايراني، عموماً دستگاه هاي دست دومي است که از شهربازي هاي کشورهاي مختلف خريداري مي شود و سال ها است که دستگاه جديدي در اين شهربازي ها نصب نشده است.
شايد تنها نمونه يک شهربازي خوب و مدرن، پارک آبي شهر مشهد باشد که دومين پارک آبي کشور است و استقبال خوبي هم از آن مي شود.اما به هر حال، بديهي است که نسبت شهرهاي بازي در ايران، به جمعيت کشور، نسبتي نااميد کننده است و خبر از اين واقعيت مي دهد که مردم کشور ما و شهرنشينان ما، شهربازي ها را براي تخليه هيجان هاي خود مکان مناسبي نمي دانند، يا دست کم ابزار و توان استفاده از آن را ندارند.
2-سينما
اما آيا در بازار فيلم ايران، فيلم هاي مشابهي از اين دست وجود دارد؟ بايد مدتها انديشيد تا پس از پرده آخر و شب بيست و نهم به فيلم هاي ديگري رسيد که هم بتوان به آنها عنوان فيلم ترسناک داد و هم با فروش خوبي مواجه شده باشند.شايد قرمز فريدون جيراني را هم بتوان به اين فهرست اضافه کرد، و ديگر به دشواري مي توان به فيلم ديگري در اين سطح فروش اشاره کرد.اما در عوض، اگر به سراغ دو مضمون ديگر سينمايي، يعني تراژدي و کمدي برويد، با فهرست بلندبالايي رو به رو مي شويد که گويي آن را پاياني نيست.از اجاره نشين ها بگيريد تا مهمان مامان، و از مراد برقي تا مرد عوضي، تاريخ سينماي ايران سرشار از فيلم هاي کمدي موفق است؛ فيلم هايي که توانسته اند ساعت ها مخاطبان خود را در صف فروش بليط معطل کنند و سانس هاي ويژه در سينماها به راه بيندازند.
فيلم هاي تراژيک هم، ماجرايي مشابه دارند.از«سوته دلان»تا «پرنده کوچک خوشبختي»، و سال هاي پس از آن تا «کرخه تا راين» و «ميم مثل مادر».تأثر برانگيز بودن داستان فيلم، و وجود صحنه هاي دلخراش و رقت برانگيز، نوعي عامل موفقيت در فيلم هاي ايراني بوده است.گويي لذت ناشي از کاتارسيس، هنگام مشاهده رنج ديگران، مشخصه اي ثابت در ميان تماشاگران و مخاطبان سينماي ايران است.حالا ديگر فرقي نمي کند که داستان آن کشش لازم را دارد يا نه، و حتي به لحاظ دراماتيک، اثر شايان توجهي هست يا نه!حتي گاه مشخصات فني اثر نيز، جلوي ميزان تأثر برانگيز بودن آن، کمرنگ جلوه مي کند و همين که موفقيت صفر يک شخصيت ترحم برانگيز در اثر تصوير شود، براي فروش در خور توجه آن کافي است.
و در مقابل، در ژانر وحشت يا هراس، ما با آثاري روبه روييم که به رغم تبليغ بسيار و زبده بودن گروه فني اثر،با ريشخند مخاطب روبه رو مي شود.اثري مثل پارک وي مي تواند آيينه عبرت تمام کارگردانان و فعالان سينمايي اي باشد که به سراغ ژانر وحشت مي روند و دوست دارند اين ژانر را در بازار سينماي ايران امتحان کنند.
البته اين واقعيت داردکه فيلم هاي و حشت توليد شده در بازار خارجي، هميشه در ايران با استقبال روبه رو بوده اند؛ فيلم هايي همچون شبه اپرا، اره 3 و سکوت بره ها نمونه هايي هستند که در بازار سياه فيلم هاي غير مجاز،دست به دست گشته اند و بنا به موفقيت تاريخي خود، در کيف هاي سامسونيت فروشندگاني که در سال هاي دهه شصت «فيلمي»ناميده مي شدند، يا درگوشه و کنار خيابان، و در قالب دي وي دي هايي که دستفروش ها عرضه مي کنند، خانه به خانه رفته و پيام هاي خود را منتقل کرده اند.
اين دقيقاً رفتاري است شبيه رفتار ما ايراني ها با شهربازي هاي داخلي و خارجي، کمتر کسي است که سفري دوهفته اي به اروپا داشته باشد و سري به شهربازي هاي آن سوي آب نزند، و عکس خودش را در حالي که سوار ترن فلان شهربازي شده، يا از ترس در تونل وحشت آن يکي لونا پارک در حال فرياد زدن است، با خنده به اطرافيانش نشان ندهد.اما چرا؟ اين يکي از پرسش هايي است که بايد به آن پاسخ داده شود.دست کم اگر قرار است، رفتارهاي جامعه شهرنشيني ايراني درست مطالعه شود و اگر بنا باشد سياست گذاري درستي در حوزه عمومي انجام شود،اين پرسشي جدي است که چرا يک ايراني حاضر مي شود دو،سه برابر هزينه کند تا در يک شهربازي خارجي،تجربه هايي داشته باشد که مشابه آنها را در ايران نيز مي تواند از سر بگذراند و اين پرسشي جدي است.
3-ادبيات
اما بخش چنداني از همين مجموعه آثاري که به آنها کم مهري شده نيز، به ادبيات هراس اختصاص نيافته است.يا اگر بخواهيم دقيق تر بگوييم، سهم ادبيات هراس از مجموعه آثار ادبي معاصر، نزديک به صفر است.تقريباً نمي توان اثري تأليفي در ادبيات معاصر ما سراغ گرفت که به ژانر هراس تعلق داشته باشد و جزء آثار پرفروش تلقي شود.البته شايد بتوان کتاب هاي روشنفکري و متعلق به قشر نخبه اي مثل جن نامهاثر هوشنگ گلشيري،يا اسفار کاتبانتاليف ابوتراب خسروي، و پستي نوشته محمدرضا کاتب را متعلق به اين ژانر دانست.کما بيش در دايره کوچک خوانندگان ادبي نيز اين کتاب ها با استقبال خوبي مواجه شده اند.اما فروش اين آثار را نمي توان با فروش آثاري از قبيل کتاب هاي فهيمه رحيمي، ر.اعتمادي يا پائولو کوئيلو، مقايسه کرد.
البته بازهم درميان آثار ترجمه شده متعلق به ادبيات هراس، مي توان نمونه هاي پرفروشي را مشاهده کرد.مجموعه آثار ادگار آلن پو، مجموعه چند جلدي دارن شان و کتاب هايي مثل شبه اپرايا هانيبال، همه نمونه هايي هستند که نشان مي دهد در اين بازار هم، آثار توليد خارج از کشور، با استقبال بهتري نسبت به آثار توليد داخل و فرهنگ خودي، روبه رو مي شوند.
پس در ادبيات هم ما باز با همان حکايت روبه روييم.توليد هراس و ارائه کالاهاي فرهنگي با محور هراس، در ميان ادبياتي ها و بازار کتاب ايران نيز طرف دار چنداني ندارد.
4-مطبوعات
نکته مهم ديگر اينکه، خبرنگاري و روزنامه نگاري حوادث را نمي توان بخشي از صنعت توليد ترس، براي تخليه رواني دانست؛ زيرا اين حوزه، بيشتر واقعيت ها را منعکس مي کند و بنابراين ديگر چندان ويژگي تسلابخشي يا کاتارسيس ندارد.به عبارت ديگر نمي توان و نبايد با خواندن خبر قتلي که به راستي رخ داده است، مخاطب دچار کاتارسيس و تخليه شود.
بنابراين شايد بتوان اقبال مردم به روزنامه ها را درعنوان ديگري، به مانند چيزي شبيه به زندگي به مثابه شهربازي بررسي کرد.
بر اساس بررسي کوتاهي که داشتيم به اين نتيجه مي رسيم که شهروند ايراني، نياز خود به ترس و هيجان را که عموماً در جهان از طريق توليد مصنوعي آن در شهرهاي بازي، فيلم هاي سينمايي و ادبيات هراس، تخليه مي شود، در اين حوزه ها تخليه نمي کند.ما اين يافته را از طريق نگاه کوتاهي که به بعضي از آثار پرفروش و پراستقبال فرهنگي داشتيم، و مقايسه آنها با جايگاه نازل کالاهاي هراس در بازار فرهنگي ايران دريافتيم.
پس اين انرژي در کجا تخليه مي شود؟ چرا آثار توليد فرهنگ هاي بيگانه، از اين قاعده مستثنا هستند؟ نياز به ترس در کجاي زندگي شهروند ايراني مرتفع مي گردد؟ و آيا اين وضعيت، وضعيت مطلوب و مناسبي است؟ پرسش نخست را بايد جامعه شناسان پاسخ گويند، آنچه ما در اين فرصت تلاش کرديم نشان دهيم، اصل مسئله و معضل بود، درباب پيامدهاي آن سخن گفتن، هم مستلزم بررسي هاي مفصل تر است و هم نيازمند اشراف بر سنت تاريخي ايران و فرهنگ ايراني.
اما پاسخ پرسش دوم را بايد از سياست گذاران عمومي کشور، که در نهادهاي مختلف، از وزارت کشور گرفته تا وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، و سازمان هاي کوچک تر مثل سازمان فرهنگي هنري شهرداري، يا کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان، يا حتي شوراي عالي فرهنگ عمومي کشور، مسئوليت دارند پرسيد.در حقيقت آنان هستند که بايد براي جهت دهي اصلي فرهنگ کشور برنامه ريزي کرده و مطلوبيت داشتن يا نداشتن وضعيت فعلي را در مقايسه با اين برنامه هاي از پيش طراحي شده بسنجند.اينکه اساساً اين برنامه ريزي ها وجود دارد يا نه، و ميزان انطباق اين وضعيت با آن اهداف چيست، از گستره توان تحليلي ما بيرون است.
منبع:نشريه زمانه، شماره 90.