انبياي اديان ابراهيمي


 

نويسنده: امير اهواركي




 
حيات پر برکت انبياي الهي که در قران، تورات و انجيل مذکورند بسيار درس آموز است. از شمار 28 نبي خدا که نام مبارکشان در قران کريم آمده است، 14 نبي از بني اسراعيل هستند. اهميت بني اسراعيل تا آنجاست که آيات بسياري از قران مجيد در خصوص اين قوم و تاريخ آن نازل شده است؛ مثلا نام حضرت موسي(عليه السلام) مهم ترين رسول اين قوم 136 نوبت در قران ذکر شده و نام مبارک حضرت عيسي (عليه السلام) 25 مرتبه آورده شده است. حضرت آيت الله خامنه اي حتي در يک نوبت در خطبه هاي نماز جمعه از قران مجيد به عنوان «صحيفه موسوي» نام بردند، چون که نام حضرت موسي (عليه السلام) و قومش در آن فراوان ذکر شده است. همه اينها به خاطر حضرت ابراهيم (عليه السلام) است که به سبب کارهاي بزرگ در راه خداوند، حضرتش هر دو نسل وي را از اسماعيل (عليه السلام) و اسحاق (عليه السلام)برکت داده است. انبياي فراواني ازنسل اسحاق (عليه السلام) به دنيا آمده اند، از جمله دو پيامبر بزرگ يعني حضرت موسي (عليه السلام) و حضرت عيسي (عليه السلام) و خداوند از نسل اسماعيل (عليه السلام) نيز پيامبر اسلام (عليه السلام) را فرستاده است که اشرف انبياي عالم بوده، تنها پيامبري است که رسالت جهاني دارد.
طبق نقل تورات حضرت ابراهيم بعد از در گذشت ساره، همسر متعه اي به نام قطوره گرفت که قوم مديان از اين نسل پديد آمدند و ما مي دانيم که حضرت شعيب در آتيه در ميان اين قوم مبعوث شده است. بنابراين حضرت ابراهيم جايگاه رفيعي در تاريخ انبيا و در تاريخ بشريت دارد و پيروان سه دين يهود و مسيحيت و اسلام که به او منسوبند، يکي از مهمات دين خود را تقرب به حضرت ابراهيم مي دانند.
مسيحيان علاوه برانجيل، کتب مقدس يهوديان را نيز قبول دارند؛ يعني تورات و صحف انبياء. اين به آن سبب است که مطابق انجيل متي 17/5، حضرت عيسي يک يهودي بود که براي يهوديان مبعوث شد و خودش فرمود که نه براي باطل کردن تورات بلکه براي تکميل آن آمده است. وفق انا جيل فعلي، حضرت عيسي به تورات و کتب انبيا و عهد عتيق ارجاعات بسياري داده است؛ مثل متي4/8 که به آن ابرصان شفا يافته فرمود که «برويد و خود را به کاهن قوم نشان دهيد و آن هديه اي را که موسي فرمود بگذران» لهذا قبول کردن انجيل صرف و طرد کتب انبيا و تورات عملاغير ممکن است.
اما يهوديان اناجيل و ملحقات آن را قبول نداشته، رسالت حضرت عيسي را انکار مي کنند. ما مسلمانان طبق آنچه در قران مکررا آمده، اصل تورات و انجيل را از شمار مکتب آسماني مي دانيم که خداوند تعالي به حضرت موسي و حضرت عيسي وحي فرموده است تا ايشان آنها را به يهود ابلاغ کنند. قران در چهار نوبت تاکيد دارد که حضرت عيسي براي بني اسرائيل مبعوث شده(1) و رسالت آن حضرت وفق سوره زخرف/63 رفع اختلاف از قوم يهود و همچنين مطابق سوره صف/6 بشارت دادن به نزديک شدن ظهورآن نبي خاتم بوده است. با مطالعه اناجيل متوجه مي شويم که اين دو رسالت قابل جمع است؛ يعني رسالت آن حضرت رفع اختلاف ازيهود درخصوص مشايح موعود (2) بوده است. براي اين ما مسلمانان، مسيحيان و يهوديان را در اصل قبول داريم و مسيحيان فقط يهوديت را و يهوديان هيچ کدام را. در سال هاي اخيردرمطالعات اديان، رشته اي به نام اديان تطبيقي پديد آمده است که قصص الانبيا را از روي کتب مقدس اين سه دين بررسي و مقايسه مي کند و روش ما نيز در اينجا به همين طور است و سخن خود را با حضرت ابراهيم آغاز مي کنيم.

حضرت ابراهيم
 

طبق آنچه از تورات کنوني بر مي آيد حضرت ابراهيم در قوم کلداني در حوالي شهر بابل- که در نزديکي بغداد امروزي قرار داشته- به دنيا آمده است. پدرش آزر، طبق نقل قران بت ساز بود و ابراهيم بدون اين که معلمي ديده باشد به عقل خود دانست که بت ها خدا نيستند. بنابراين به شکستن بت ها قومش پرداخت و نمرود خواست به اين سبب او را بسوزاند. اما خداوند او را نجات داد و نه تنها او را پيامبر کرد بلکه به نقل قران و تورات، او را از خانه پدرش به سمت زمين پر برکت فلسطين کوچ داد و به او وعده کرده بشارت داد که خاتم النبيين را از نسل او خواهد فرستاد. حضرت لوط برادرزاده اش نيز با او کوچ کرد و خداوند لوط را نيز به نبوت منصوب فرمود و او در قوم سدوم سکني گزيد. اما ساره حضرت ابراهيم نازا ماند و ايشان فرزندي نيافتند. پس از شکوه ابراهيم به خداوند که چرا مرا تا اين سن(86سالگي) فرزند نداده اي خداي تعالي سخني به او فرمود که در تورات کنوني( سفر پيدايش باب 15) به درستي ضبط نشده است. اما نتيجه اين مکالمه اين شد که ساره، کنيز مصري اش هاجر را به ابراهيم بخشيد و او اسماعيل را به دنيا آورد و اين چنين ابراهيم چشمش به جمال نخست زاده خود روشن شد. به فرمان خداوند، ابراهيم کمي بعد مامور شد که هاجر واسماعيل کودک را در حجاز بگذارد و خودش به فلسطين باز گردد. آن حضرت نيز چنين کرد ودر تورات فعلي در سفر پيدايش 18/17، دعاي ابراهيم خصوصا براي فرزندش مذکور است که از خداوند مي خواهد تا اسماعيل را در آن بيابان خشک زنده نگه دارد. در تورات کنوني باب 21 سفر پيدايش ماجراي هاجر و تشنگي اسماعيل با کمي تفاوت با منابع اسلامي مذکور است. ابراهيم به سبب علاقه اش به اسماعيل، براي ديداراو و هاجر مکررا به آنجا رفت و از اينجا بود که خداوند به او دستور داد تا فرزندش را ذبح کند از اين محبت که باعث مشقات وي شده بود، پاک شود و ابراهيم نيز چنين کرد ولي چاقو به امر خداوند گلوي نازک اسماعيل را نبريد. خداوند قرباني را از ابراهيم قبول کرد و در پاداش کار بزرگش، طبق قران و تورات، توسط سه فرشته که در هيات سه مرد نزد او آمدند، به او مژده داد که همسر نازايش ساره اصلاح شده و فرزندي خواهد آورد. ساره که طبق نقل تورات که در آن وقت 90 ساله بود، همان جا سخن فرشتگان خدا را مضحکه کرد و بر آن وعده خنديد. آن پسر «اسحاق» نام گرفت که معادل است با «اضحاک» و «مضحکه» در زبان عربي. مطابق تورات کنوني، اسماعيل در 86 سالگي ابراهيم تولد شد و اسحاق در سن صد سالگي او. و در قران آمده که آن سه فرشته به ابراهيم بشارت تولد يعقوب فرزند اسحاق را نيز داده بودند. وفق قران و تورات، خداوند ابراهيم را بعد از نبوت و آزمون هاي بسيار به دوستي خود برگزيد و او به مقام خليل الله بار يافت. در قران علاوه بر اينها مذکور است که خداوند وي را «امام» تمام مردم جهان(بقره/124) و اسوه حسنه ايشان(ممتحنه/4) قرارداده، به اين سبب حضرتش را در جهان شهرت بخشيد.

ماجراي ذبح فرزند
 

اسلام و يهوديت دراين قول متفقند که آن پيامبر خاتم که روح شريفش اولين مخلوق خداوند است و بزرگترين نبي خدا در زمين، رسالتش جهاني است و دين مبارکش تا قيامت باقي، مقرر شده تا از نسل ابراهيم و پسر ذبيح او به اين جهان بيايد. اما اختلاف نظراين دو دين در اين مساله است که آيا آن ذبيح اسماعيل بوده است يا اسحاق؟ اگر قول دين اسلام را صادق بدانيم و آن ذبيح اسماعيل باشد، آن گاه حضرت رسول الله همان نبي است که انبيا وعده آمدنش داده اند. چنانکه از خود آن حضرت نيز منقول است که فرمود: انا بن ذبيحين. و آنچنان که از حضرت امام صادق منقول است مراد از اين دو در معرض ذبح بوده، به فضل خدا نجات يافته اند. (3) بنابراين نظر، يهوديان و مسيحيان بايد بايست به حضرت رسول الله ايمان مي آورند و به طبع مي توان گفت که تمام ظلم ها و جنگ هايي که در زمين رخ داده و مي دهد، ريشه در همين عدم پذيرش دارد.
اما اگر قول يهوديان و تورات امروزي را بپذيريم که ذبح اسحاق باشد، آن نبي خاتم بايست که از نسل يعقوب؛ يعني از ميان قوم بني اسرائيل باشد. حضرت اسحاق پسر ديگري به نام عيصو داشت که قوم آدوم از وي پديد آمدند، اما اين قوم در قرون بعد به سبب شرارتشان منقرض شدند(عهد عتيق: صحيفه عوبديا18- ملاکي3/1). يهوديان معتقدند که آن نبي موعود که آنها او را ماشيخ( Messiah.) مي نامند. هنوز زاده نشده است و آنهامنتظر ظهور وي هستند. در ميان اسباط دوازده گانه يعقوب، يهوديان به نسل داوود(که از سبط يهودا بود) اميد دارند تا خداوند اين نبي را از اين نسل برانگيزد. اما دلايل بسياري وجود دارد که آن نبي موعود همان حضرت رسول الله است. در کتاب تلمود که نوشته علماي يهود است، زمان آمدن آن نبي به سالشمار و تقويم عبري پيشگويي شده است که پس از تبديل به تواريج، بر اوائل قرن ششم ميلادي منطبق مي شود و حتي در آنجا مکتوب است که مشايح از سرزمين عرب خواهد برخاست(نگا. گنجينه اي از تلمود، فصل دوازدهم). لهذا از حدود200 سال قبل از بعثت پيامبر، قبايلي از يهود با خود پسندي وافري که در اين قوم بود و هست، طبق طبق نشانه ها به يثرت واطراف آن گوچ کردند تا آن نبي موعود از ميان فرزندان ايشان متولد شود! 40 خصوصيت از پيامبر خاتم درتورات و صحف انبيا ذکرشده است و به همين سبب است که قران مي فرمايد: «ايشان محمد را همچون فرزندان خود مي شناسند» (انعام /20- بقره/146) تنها چيزي که يهوديان انتظار نمي بردند اين بود که حضرتش از قوم عرب باشد و نه از يهود. هر چند که وفق تورات کنوني حضرت موسي وقتي که بني اسرائيل را از مصر بيرون آورد، به ايشان بشارت دادکه خداوند آن نبي را از ميان «برادران شما» برخواهد انگيخت(و نه نسل شما) و در ادامه فرمود که آن نبي سخن خدا را با گوش مي شنود و با دهان تکلم مي کند و از نزد خود چيزي نمي گويد و هر کس وي را نشنود خداوند از او مؤاخذه خواهد کرد(4) (سفر تثنيه18/18). مسيحيان در اين ميانه اعتقاد دارند که حضرت عيسي همان ماشيح موعود و آن نبي اعظم و رسول خاتم است. يهوديان نه تنها اين راه را نمي پذيرند بلکه به گزاف، حتي نبوت عيسي را قبول ندارد و نعوذابالله او را يک نبي کذبه و انساني دروغگو تلقي مي کنند. البته موتردي در همين اناجيل کنوني وجود دارد که بر خلاف اين اعتقاد مسيحيان شهادت مي دهد؛ مثلا وفق انتهاي باب22انجيل متي، حضرت عيسي با کاهنان و کاتبان يهود محاجه کرده است که چرا شما بر خلاف قول خداوند به مردم اين چنين تعليم مي دهيد که آن نبي بايست از نسل داوود بيايد؟ آنگاه آن حضرت با استناد به فرازي از مزامير داوود براي کاهنان يهود استدلال فرمود که ماشيح از نسل داوود نخواهد آمد و آنها نتوانستند پاسخي به او بدهند. لهذا حضرت عيسي که از نسل داوود است، به طريق اولي ماشيح نيست. چه اين که آن حضرت خصوصيات متعدد ماشيح را که در عهد عتيق خصوصا صحيفه اشعياء آمده دارا نبوده است؛ مثلا ماشيح يک نبي امي و درس ناخوانده از ذريه ابراهيم و از نسل ذبيح اوست، صاحب شريعت (فقه) است، حکومت تشکيل مي دهد و براي استقرار دين خدا جنگ مي کند، همسر دارد و فرزنداني که پس از وي جانشينش مي شوند و... پاولس کسي بود که کمي پس از حضرت عيسي، وي را همان ماشيح موعود قلمداد کرد و اين امر در سفرهاي تبليغي او که در کتاب اعمال رسولان(ازمجموعه عهد جديد مسيحيان) آمده، به وضوح پيداست. او اول بار در دمشق اين ادعا را مطرح کرد(اعمال رسولان9/20) و همچنين در يونان و روم بر اين امر صحه گذاشته، مکررا اين چنين بشارت داد.

بزرگ ترين دروغ ها دراين جهان
 

بنا برآنچه گفته شد، سه دروغ بزرگ در عالم سر منشا تمام مفسده ها شده و جنگ هاي مذهبي و ظلم هاي بسياري را دامن زده است. اين سه دروغ عبارتند از: اولا در تغيير و تبديل نام ذبيح از اسماعيل به اسحاق و ثانيا ماشيح(نبي خاتم) دانستن عيسيو ثالثا در مصلوب دانستن آن حضرت. بنابراين يکي از مباحث مهم ما بايد به تبيين اين سه دروغ اختصاص يابد. به فرمان خداوند به مسلمانان در سوره عنکبوت.46، حاکي از آن است که ما با اهل کتاب صرفا بايست به روش جدال احسن محاجه کرده و سخن گوييم؛ يعني با شناختن فرازهاي صحيح از تورات و انجيل، مطالب حق را براي خود ايشان اثبات کنيم. با اين روش به راحتي مي توان تغيير نام ذبيح از اسماعيل به اسحاق را بر اساس تورات کنوني اثبات کرد. همچنين مصلوب نشدن عيسي و ماشيح نبودن او را بر اساس مندرجات انجيل براي مسيحيان حق طلب مبين مي شود. اما پيش از اينها بايست نشان دهيم که اسلام به عنوان يکي از اديان ابراهيمي بسياري از مسائل اديان از جمله مبحث عصمت انبيا را بهتر از دو دين ديگر حل و تبيين کرده است؛ مثلا امام علي وقتي که به خلافت رسيد فرمود که هر کس مثل يهود، داوود را در ماجراي همسر اورياه خطا کار بخواند، از وي حد خواهد خورد.

حضرت يعقوب و يوسف و ماجراي زمين فلسطين
 

حضرت يعقوب از طرف خداوند به «اسرائيل» ملقب شد. اين لقب همچنين دو ندبت در قران در خطاب به حضرت يعقوب به کار رفته است. حضرت يعقوب به عنوان يک نبي که وصي بر حق ابراهيم و اسحاق است در قران شناخته مي شود. او چهار همسر داشت و خداوند از آنها به آن حضرت 12 پسر و يک دختر عطا فرمود. لهذا اين 12 نفر به بني اسرائيل نامبردار شدند و نسل آنها عشيره بزرگي را تشکيل دادند که به قوم بني اسرائيل شهره شد.
خداوند يوسف را به سبب خضوعش پيشواي برادرانش کرد و به وصايت حضرت يعقوب برگزيد و اين مطلب را در دو رؤياي صادقه به او نمود. طبق نقل تورات، يوسف رؤياي اول خود را به برادرانش گفت و دومي را به پدر. پدر او را تحذير داد که اين رؤيا را بر برادرانش بازگو نکند. اما او رؤياي اول خويش را به ايشان گفته بود. آنها نيز که پيامبرزاده بودند و در تفسير رؤيا در نمي ماندند. بنابراين بر او حسد کرده، وي را با فتنه اي به مصريان فروختند. خداوند به سبب اجراي حکم خود در سيادت يوسف، بر آن منطقه قحطي فرستاد و کليد آن را در دستان يوسف نهاد تا برادران رزق خود را از وي گدايي کنند. يوسف نيز وفق اراده خدا، حاکم بر برادران و نيز اهالي مصر شد. برادران گر چه بعدا توبه کردند و ليکن خداوند از آنها عقوبت کشيد و ايشان را به مدت چهار نسل به مصر تبعيد کرد. اين امر را خداوند پيش تر به حضرت ابراهيم خبر داده بود که نسل توبه زودي از اين زمين به زمين ديگري مي روند تا که در پشت چهارم پس از پاک شدن از گناهان، به اين زمين مبارک بازگردند(سفر پيدايش15/13تا16).
اينها به اين سبب است که زمين فلسطين زميني مقدس و مبارک است نبايست مامن و جايگاه گناهکاران از درگذشت خود به حضرت يعقوب و يوسف، هر دو قبل از سرگذشت خود به بني اسرائيل بشارت دادند که خداوند کسي را برخواهد انگيخت تا شما را ازاين زمين غربت به زميني که حضرت ابراهيم بخشوده است، ببرد. لهذا حضرت موسي طبق وعده پديد آمده و پس از غلبه بر فرعون که با خروج اين قوم مخالفت مي کرد، بني اسرائيل را از مصر به سمت فلسطين خارج کرد. از اينجاست که خداوند اين قوم را «يهود» ناميد و در ميانه راه، کتاب عظيم تورات را به ايشان عطا فرمودتا به فرامين و موعظات آن عمل کنند. در تورات و در ابتداي سوره اسراء در قران مذکور است که خداوند دونوبت به اين قوم مهلت خواهد داد تا حيات طيبه در فلسطين داشته باشند. يهود از زمان خرابي معبد دوم در سال 70بازرو زور و تزوير مکررا قصد تجديد بناي معبد را کرده اند، لکن تا کنون موفق نشده اند. يک نمونه آن در سال363م، بوده است که يهوديان توانستند يوليانوس امپراتور 32 ساله روم را مجاب کنند تا براي ايشان معبد خدا را در اورشليم از نوبسازد. امپراتور حتي مخارج ساخت اين بنا را نيز پرداخت کرد. لکن به وقت حفر بنيان معبد، حوادثي عجيب از جمله فوران گلوله هاي مذاب از زيربنا، کسوف و زلزله رخ داد به حدي که عمله جات همگي پا به فرار گذاشتند و در روزهاي بعد نيز به وقت کندن پي، همين خوارق عادات رخ داد و آنها ازاين کار بازداشته شدند و دانستند که بر خلاف خواست خداوند متعال قدم برداشته اند. امپراتور يوليانوس نيز بعد از اين واقعه مرد، اين رخداد در چنديد کتاب تاريخي آن عصر ثبت و ضبط است چنانکه مسترهاکس آن را در قاموس کتاب مقدس مدخل هاي اورشليم و هيکل ذکر کرده است.

ابراهيم بت شکن
 

بت شکني ابراهيم (ع) و جدل هاي او با نمرود و قصد آن ملعون براي سوزاندن ابراهيم، در تورات کنوني مغفول است. لکن اين وقايع در تلمود علماي يهود آمده است (برشيت ربا 38/ 18. به نقل از دکترا. کهن، گنجينه اي از تلمود، تهران، 1350، صفحه 28). اين نشان مي دهد که علما و کاتبان ايشان، گرچه اين مساله را از تورات انداخته اند. اما نمي توانسته اند اين حقيقت را بالکل دور انداخته و فراموش کنند. لهذا اقوال قرآن مجيد دراين خصوص صادق آمده و بايست قدر دانسته شود.

عيسي و مسيحيت
 

پاولس بر خلاف تعاليم حواريون صديق عيسي (ع)، وي را به دار آويخته و مصلوب قلمداد مي کرد. درحالي که اين دو قول با هم معارضند؛ يعني اگر عيسي (ع) ماشيح است، لزوما بايست پيروز و مظفر باشد (و نه مصلوب و مقتول) و اگر مصلوب و به دار آويخته باشد، وفق تورات چنين شخصي ملعون است (سفر تثنيه 27/ 26) و او نمي تواند ماشيح باشد. البته پاولس درنامه خود به غلاميان، به اين فراز از تورات استناد کرده و عيسي (ع) را ملعون خوانده است (غلاطيان 3/ 13). لکن استدلال او اين چنين است که عيسي (ع) بردار رفت و ملعون شد!!! او لعنت ما را به خود گرفت تا ما که از اين پس مي خواهيم به شريعت موسي (ع) عمل نکنيم، ملعون نشويم، چون که موسي (ع) يهودياني را که به شريعت يهود عمل نمي کنند لعنت کرده است (سفر تثنيه 27/ 26). لهذا يکي از سخنان کليدي ما درخصوص مسيحيت اين است که حساب عيسي (ع) را بايست از پاولس (کسي که بنيانگذار مسيحيت کنوني است ) جدا کنيم و به تعاليم خود حضرت عيسي (ع) بپردازيم.

قوم پراکنده
 

يهود پس از دوران پر جلال داوود(ع) و سليمان(ع) راه انحطاط را در پيش گرفته تماما ياغي شدند. لهذا خداوند در سال 586 ق. م. بخت النصر را بر اين قوم مسلط کرد واو بيشتر ايشان را کشت وعده اي را به اسارت به بابل برد. 50 سال بعد کورش ايراني، بابل را فتح و اسيران يهود را رخصت داد و آنها به اورشليم بازگشته و معبد خدا را توسط عزيز نبي ساختند. اين معبد نيز فقط 500 سال دوام داشت و يهود پس از اينکه به موعظات عيسي (ع) گوش نکردند و حتي قصد قتل او را کردند، يک ميليون نفر از ايشان توسط قواي رومي کشته و الباقي در جهان پراکنده شدند تا وفق فرموده تورات، براي ديگر ملل عبرت و مثل و سخريه باشند.

پي نوشت ها:
 

1- آل عمران/49- زخرف/59- صف/6و14 2- ماشيح موعود همان آخرين پيامبر و اشرف الانبيا است که يهوديان مي گويند او از نسل ما خواهد آمد، و مسيحيان مي گويند که او همان عيسي است و ما مسلمانان اعتقاد داريم که او حضرت محمدرسول الله است.
3- ابن بابويه قمي(شيخ صدوق)، الخصال باب اوصاف دوگانه، حديث78
4- اين فراز از تورات همچنين در باب سوم اعمال رسولان(از ملحقات اناجيل) درج شده که پطرس بعد از عروج عيسي مردم اورشليم را به ظهور آن نبي خاتم بشارت مي دهد. اين دو فراز را با آيات ابتدايي سوره نجم مقايسه فرماييد: ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي علمه شديدالقوي.
منبع: آيه شماره دي ماه 89