حيا؛ سرآمد ارزش هاي اخلاقي


 

نويسنده: محبوبه عظيم زاده آراني




 

تعريف حيا
 

حيا، واژه اي عربي است که در زبان فارسي با کلماتي همچون: «شرم» و «آزرم» از آن ياد شده است. حيا، به معناي گرفتگي نفس از چيزي و ترک آن چيز از ترس سرزنش است.(1) علماي اخلاق نيز در مورد حيا تعاريف زيادي را بيان داشته اند؛ از جمله اينکه حيا، خودداري نمودن از هر کار قبيح و زشتي است که مردم آن را بد دانند و فاعل آن را مذمت نمايند و بد گويند.(2) حيا، غريزه اي است که وجودش در نفس انسان موجب مي شود از انجام محرمات شرعي و قبيحات عقلي و مذمومات عرفي، به خاطر پرهيز از ملامت و بدگويي و حفظ آبرو، باز ايستد و خود را در اقدام بر آنها محصور و منفعل يابد.(3)

ارکان حيا
 

حيا، داراي سه رکن اصلي است: فاعل، ناظر و فعل (4).
1. فاعل در حيا، شخصي است برخوردار از کرامت و بزرگواري نفساني؛ يعني براي خود ارزش قائل است و حاضر نيست خود را با کارهاي زشت، آلوده کند.
2. ناظر در حيا، شخصي است که مقام و منزلت او در چشم فاعل، عظيم و شايسته احترام باشد و حضور او را درک کند.
3. فعل، عمل ناپسند و زشت يا حتي بعضي اعمال مباح يا مثبت است که به دليلي نابهنجار است و فاعل، زشتي و نابهنجاري آن را درک مي کند و يا بر عکس، ترک عملي پسنديده است و انسان از ترک آن کار حيا مي کند و بنابراين آن را انجام مي دهد.(5)

انواح حيا
 

1. حياي نفساني و ايماني: حياي نفساني، شرمي است که خداوند آن را در همه نفوس آورده است و حياي ايماني، شرمي است که مؤمن را از ارتکاب معاصي از ترس خداوند باز مي دارد.(6)
2. حياي ضعف و قوت: امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد: «الحياء علي وجهين فمنه ضعف و منه قوّه و اسلام و ايمان؛ (7) حيا بر دوگونه است: يکي، حياي ضعف و ناتواني و ديگري حياي قدرت و اسلام و ايمان».
3. حياي عقل و ناداني: پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مي فرمايد: «الحياء حيائان: حياء عقل و حياء حُمق، فحياء العقل هو العلم و حياء الحمق هو الجهل؛ (8) حيا بر دو نوع است: حياي عقل و حياي حمق. حياي عقل، دانش است و حياي حماقت، ناداني».

اقسام حيا
 

امام صادق (عليه السلام) حيا را پنج گونه بيان مي کند: «و الحياء خمسه انواع: حيا ذنب و حياء تقصير و حياء کرامه و حياء حب و حياء هيبه و لکل واحد من ذلک اهل و لأهله مرتبه علي حده؛ (9) حيا پنج نوع است: حيا از گناه حيا از کوتاهي، حيا از کرامت و بزرگواري، حيا محبت و دوستي و حياي هيبت و عظمت، که هر يک اهلي دارد و هر گروه، درجه اي جداگانه».

آثار حيا
 

«حيا» منشأ و آثار اعتقادي، اخلاقي، دنيوي و اخروي دارد اما آنچه در اين مقاله مد نظر مي باشد، موضوع اخلاقي حياست.
حيا، انگيزه اي براي رعايت احکام اخلاقي است. حيا، عاملي براي ممانعت از اعمال سوء و حتي بيشتر از آن، عاملي است براي جلوگيري از موقعيت هايي که در آن فرصتي براي ارتکاب به گناه به وجود مي آيد. در حالي که شرم و احساس گناه، حالت هايي هستند که پس از ارتکاب به گناه به وجود مي آيند. در فرهنگ اسلامي، «حيا» احساسي است همچون احساس نگهبان حرم؛ حرمي که در صورت غفلت، آلوده مي شود.(10)
در روايات، اين منزلت در بين صفات اخلاقي ارثي هستند ولي برخي صفات، اکتسابي است و جنبه ارثي بودن آنها کم رنگ است. ويل دورانت در زمينه جنبه اکتسابي حيا، مي گويد: «حيا امري غريزي نيست، بلکه اکتسابي است. زنان دريافتند که دست و دل بازي، مايه طعن و تحقير است و اين امر را به دختران خود ياد دادند. مرد جوان به دنبال چشمان پر از حياست و بي آنکه بداند، حس مي کند که اين خودداري ظريفانه از يک لطف و دقت عالي خبر مي دهد...» (11)
اين صفات که «مکارم الاخلاق» و يا به نوعي ارزش هاي اخلاقي فرد محسوب مي شوند، ده صفت هستند که چه بسا در پسر يافت مي شود ولي در پدر وجود ندارد يا بالعکس. در حديثي از امام صادق (عليه السلام) آمده است:
«المکارم عشر، فان استطعت ان تکون فيک فلتکن...، صدق البأس، و صدق اللسان، و أداء الامانه، وصله الرحم، و إقراء الضيف، و إطعام السائل، و المکافاه علي الصنائع، و التذمّم للجار، و التذمم للصاحب، و رأسهن الحيا؛ (12) مکارم ده تاست: اگر مي تواني آنها را داشته باش...، استقامت در سختي ها، راستگويي، امانتداري، صله رحم، ميهمان نوازي، اطعام نيازمند، جبران کردن نيکي ها، رعايت حق و حرمت همسايه، رعايت حق و حرمت رفيق، و در رأس همه آنها حيا».
حيا- که خود جزء مکارم الاخلاق است- آثاري به دنبال دارد؛ رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مي فرمايد:
«اما الحياء فيتشعب منه اللين، و الرأفه، و المراقبه لله في السر و العلانيه، و السلامه، و اجتناب الشر، و البشاشه، و السماحه و الظفر، و حسن الثناء علي المرء في الناس، فهذا ما اصاب العاقل بالحياء، فطوبي لمن قبل نصيحه الله و خاف فضيحته؛ (13) شاخه هاي حيا، عبارت اند از: نرمش، مهرباني، در نظر داشتن خدا در نهان و آشکار، سلامت، دوري از بدي، خوشرويي، گذشت، بخشندگي، پيروزي و خوشنامي در ميان مردم، اينها فوايدي است که خردمند از حيا مي برد. خوشا به حال کسي که نصيحت خدا را بپذيرد و از رسوايي خودش بترسد!».
بنابراين «حيا» باعث مي شود انسان با هيچ کس رفتار ناپسند نداشته باشد. يکي از موضوعاتي که در مباحث ديني و جامعه اسلامي از اهميت ويژه اي برخوردار است، مسأله «عفاف» مي باشد؛ اين موضوع نيز يکي از مصاديق اخلاقي حيا مي باشد.

جلوه هاي حيا
 

روح انسان در تمام اجزاي جسماني انسان حضور دارد، ولي با اين حال، آثار روحي انسان بيش از هر عضوي، روي قلب انسان اثر مي گذارد. وقتي انسان خوشحال يا ناراحت مي شود يا تغيير ديگري در روحش احساس مي شود، اولين چيزي که تغيير مي کند، ضربان قلب است؛ لذا در همه فرهنگ ها، اسم اين عضو را «کانون احساسات و تحريکات و تصميمات انسان» قرار داده اند. در همين ارتباط، بعضي حالات انسان نيز محل بروز شديدش در اعضاي ديگر نمود مي کند؛ امام باقر (عليه السلام) فرمود:
«ان الغلظه في الکبد و الحياء في الريح و العقل مسکنه القلب؛ (14) جايگاه سختي و خشونت، در جگر و حيا و شرمساري، در ريه هاست و سکونت گاه خرد، قلب است».
پس اثر غير ارادي حيا، در ريه رخ مي دهد؛ اما آثار ديگري هم در افعال و جوارح انسان دارد که عبارت اند از:

1. حيا در ديدار
 

خداوند متعال حسّ خاصي را در ديدگان قرار داده است که تنها با کمک همين حس، مي توان با ديگران ارتباط برقرار کرد؛ بدون آنکه حتي با زبان آنها، آشنايي داشته باشيم. البته خداوند قادر است به واسطه همين حس و با همين چشم ها، بسياري از انسان ها را در بوته آزمايش قرار دهد.
با نوع نگاه افراد علاوه بر ميزان حياي آنان، مي توان ميزان خرد و معرفتشان را نيز سنجيد؛ چرا که حياي چشم، ناشي از عقل و معرفت است. به قول معروف: «حيا در چشم است».(15)
والاترين نوع نگاه، مخصوص انسان هاي خردمند و عاقل است که جايگاه نگاه ها را مي شناسند و مي دانند که در کجا، کي و چگونه بايد نگاه کنند و در هر موقعيتي که قرار مي گيرند، به نحوي رفتار خواهند کرد که پرده هاي حيا را ندرند و در ضمن، چيزي از نظرشان دور نماند.
اين چشم ها، ديدگان اصيل با حيايي هستند که به جا و با دليل به زمين دوخته مي شوند و کنترل نگاه، نيروي بالقوه و معنوي سرشاري به ايشان خواهد بخشيد؛ به قول سنايي:

با حيا گفت او مرا و چشم من روشن بدو
هر که روشن ديده تر شد، بيشتر دارد حيا

هرگاه بخواهيم از دريچه عقل با دنياي بشري ارتباط برقرار کنيم، ناگزيريم «حياي چشم» را رعايت نماييم.
 

2. حيا در گفتار
 

اصولاً زبان، داراي کاربردهاي گوناگوني است. ويت گنشتاين- فيلسوف و زبانشناس اتريشي- معتقد است: علي رغم اينکه بسياري از مردم زبان را علاوه بر اينکه چشنده مزه غذا مي باشد، وسيله اي براي رد و بدل کردن يک سري اطلاعات مي دانند، زبان کاربردهاي مهم تر و رايج تري نيز دارد. يکي از اين کاربردها که اغلب به آن توجه نمي شود، تنظيم و تعديل حيا در ارتباطات است. در واقع نوع واژگان، نوع گويش و ترکيب سخن گفتن، ميزان حياي انسان در گفتار را رقم مي زند. امام علي (عليه السلام) مي فرمايد:
«تکلموا تعرفوا فان المرء مخبوء تحت لسانه؛ (16) سخن بگوييد تا شناخته شويد؛ زيرا انسان زير زبان خويش نهفته است».
در حقيقت حيا در گفتار، شخصيت و هنر افراد را جلوه گر مي سازد.

3. حيا در شنيدار
 

حيا در شنيدن، از ظرافت بيشتري نسبت به حيا در گفتار برخوردار است. اگر شما در شرايط قرار بگيريد که حدود حيا در آن محترم شمرده نمي شود، چه عکس العملي نشان خواهيد داد؟ اگر پاسخ چنين باشد که: من از شنيدن اين سخنان به عنوان يک شنونده شرمسارم! چنين حالتي «حياي در شنيدن» ناميده مي شود.
انسان بايد به گونه اي رفتار نمايد که ديگران در حضور او جانب حيا و وقار را پيش بگيرند و هر سخني را بر زبان جاري نسازند. بايد بدانيم که انسان هرگاه با کسي صميمي مي شود، اين حق را ندارد که از هر دري با او به صحبت بپردازد و پرده هاي حيا را يکي پس از ديگري بدرد؛ چرا که دوستي هاي بسياري بر اثر اين تندروي ها و افراط ها به ورطه جدايي و نابودي کشيده شده است. بزرگان دين پيوسته به گونه اي رفتار مي کرده اند که در حضورشان کسي نه از ترس بلکه از شرم حضور، مرتکب گناهي نمي گرديده و هر سخني را بر زبان جاري نمي ساخته است.
رعايت حدود حيا در گفتار و شنيدار مي تواند حلّ بسياري از معضلات و چالش هاي اجتماعي را که امروزه دنياي غرب و شرق را آکنده ساخته است، حل کند. در يک جامعه با حيا سخنان ناروايي که در صدد هتک حرمت ديگري است، خريدار ندارد؛ چون کسي که به اين سخنان گوش فرا مي دهد، شريک گوينده است. و يک شخص با حيا، خود را شريک بي شرم ها نمي کند بلکه دفاع از آبرو و شخصيت مردم را وظيفه خود مي داند.(17)

4. حيا در کردار
 

ائمه (عليهم السلام) حتي مخالفين خود را به حيا وادار مي کردند. يک روز امام حسن (عليه السلام) نزد معاويه رفت؛ معاويه در حالي که لم داده بود، به حضرت گفت: آيا تو تعجب نکردي که عايشه زير بار خلافت من نرفت؟ امام حسن (عليه السلام) فرمود: من تعجب کردم از اينکه من آمده ام و تو اين گونه لم داده اي! معاويه حيا کرد و خود را جمع و جور نمود.(18)
مهم ترين جلوه حيا در کردار، «ترک گناه» است؛ حتي گناهان کوچک در صورتي که انسان متوجه نعمت هاي خدا باشد يا خود را در محضر خدا ببيند يا اندک محبتي در دلش از خدا داشته باشد، حيا مي کند از اينکه گناهي را انجام بدهد.

5. حيا در خوابيدن
 

انسان با حيا تمام حالات و اعمالش تحت الشعاع حياي اوست؛ به گونه اي که در خوابيدن نيز حيا را رعايت مي کند و پوششي روي خود مي افکند. توصيه حضرت مسيح (عليه السلام) است که: «هر يک از شما که در منزل خويش مي آرمد، پوششي را روي خود بيفکند؛ چرا که خداوند متعال بسان تقسيم روزي، حيا را نيز تقسيم مي کند». (19)

6. حيا در پوشش
 

در اين بحث، رابطه حيا و پوشش جسماني را بررسي مي کنيم و در صدديم بدانيم حيا چه تأثيري بر پوشش انسان دارد؟ آيا مي توان حيا و پوشش را در يک سمت قرار داد و بي حيايي و برهنگي را در سمتي ديگر؟
حيا، رابطه تنگاتنگي با پوشش دارد و در بسياري از احاديث، اين دو با هم آمده اند. مثلاً حيا و ستر را در مورد خداوند متعال با هم آورده اند. رسول گرامي اسلام مي فرمايد: «خداوند با حيا و پوشاننده است و حيا و پوشاندن را دوست دارد». (20)
و در موارد متعددي حيا، نقطه مقابل «عرياني» دانسته شده است.(21)
اين گونه شواهد، آن قدر فراوان است که نمي توان رابطه ميان اين دو (حيا و پوشش ظاهري) را انکار کرد. بنابراين لازمه حيا، «پوشش» است. نمي توان شخص برهنه را با حيا دانست و نمي توان پذيرفت که شخص با حيا، برهنه باشد. حجت هاي الهي که نمونه کامل حيا هستند، نمونه کامل پوشيدگي نيز بوده اند. لقمان، يکي از کساني است که پوشيدگي شديدي داشته و امام صادق (عليه السلام) اين ويژگي را يکي از علل «حکيم شدن» وي دانسته است.(22)
البته به نظر مي رسد افرادي نيز هستند که حجاب و پوشش خوبي دارند اما از حياي کمي برخوردارند!

پوشيده هاي برهنه
 

لباسي که زن بر تن مي کند، هم بدن او را از ديد نامحرم پنهان مي سازد و هم او را به گونه اي فرا مي گيرد که حجم بدن وي براي نامحرم معلوم نمي گردد، اما گاهي با شکلي از پوشش روبه رو هستيم که برهنگي را در قالب پوشش، احيا کرده است. ويژگي اين لباس ها با تغيير در دو مؤلفه صورت مي گيرد: نوع دوخت و جنس پارچه. نوع دوخت، به گونه اي است که لباس را به بدن مي چسباند و حجم بدن را نمايان مي سازد. پارچه آنها نيز نازک و بدن نماست. لباس هاي چسبان و نازک در حقيقت، برهنگي را احيا مي کنند؛ زيرا هدف از پوشش لباس- که پوشيدگي است- با اين گونه لباس ها محقق نمي شود و از اين جهت، تفاوت چنداني با برهنگي ندارند. در فرهنگ روايات، از اين گروه به عنوان «کاسيات عاريات» (پوشيدگان برهنه) نام برده شده است. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در زمره دوزخيان، از زناني نام مي برد که لباس بر تن دارند، اما گويا برهنه اند و در ميان مردم به صورت تحريک کننده اي راه مي روند.(23)
اين شکل از پوشش، شايد به رسوايي برهنگي نباشد؛ اما به هر حال، نشان از ضعيف بودن حيا دارد. پوشش کامل، نشان از حياي کامل زن دارد و پوشش نازک، نشان از حياي اندک او، و اين حياي اندک و رقيق شده در واقع مفاسد بي شماري را در پي دارد.(24)

خودآرايي با لباس عفاف
 

پر واضح است که زيبا جلوه گر شدن و محبوب القلوب بودن انسان ها، تنها با «آرايش ظاهر» ميسر نيست؛ بلکه «آرايش باطن» (خودآرايي دروني) رکن است، و گرنه و لو ظاهراً زيبا هم باشد اما اگر آن ملاحت و لطافت روحي در ميان نباشد؛ يعني اگر آثار تجليات روحي در کالبد وجود ظاهري آدمي متجلي نگردد، با زيبايي ظاهري (اعم از فطري و طبيعي يا به طريقه آراستن و خودآرايي به هر وسيله ممکن) ارزش و اثر دايمي نتواند داشت. زيرا در اين ميان يک اصل مهم و راز بزرگي نهفته است و آن عبارت است از اينکه: «تجلي زيبايي دروني، مکمل نقش و اثر آرايش ظاهري است» و زيبايي درون نيز هرگز بدون اتکا به فضائل اخلاقي حقيقي، نه بقا و دوامي تواند داشت و نه اساساً مي تواند دراندرون شخص متجلي گردد؛ زيرا در اثر اتکا به فضايل اخلاقي و ملکات فاضله است که «شخصيت» آدمي مي تواند در جهت کمال به رشد طبيعي خود نايل و نيز به سير تکاملي بعدي خود ادامه دهد، و فاقدين چنان فضايل اخلاقي که از «شخصيت» برتر ثابتي بي بهره اند، طبعاً از تجليات روحي و زيبايي هاي دروني ثابت و برتر محروم خواهند شد که ضايعات ناشي از فقدان اين امتياز را نمي توان با پوشش و آرايش ظاهري و زر و زيور عوام پسند (و عوام فريب) جبران کرد و يا از انظار مخفي نمود.
هر چند که چنين شخصي ظاهراً مقبول و محبوب القلوب باشد اما بايد خود در احوال خويش و ديگران عميقاً تأمل کرده و دقت نمايد که محبوب القلوب چه نوع کساني است؟ تنها در اين مقام است که شخص مي تواند خود را خوب بشناسد؛ زيرا اگر محبوب القلوب سفها باشد، بايد بداند که از رديف همين گروه است و حسابش روشن! اما اگر محبوب القلوب عقلا و صاحبان کمالات باشد، جا دارد که خوشحال و خشنود گردد؛ زيرا مسلماً خود از رديف عقلا مي باشد که با اين دسته، سنخيت يافته است. اما اگر در احوال مردم درست بنگريم، به خوبي مي توان دريافت که هنوز رشد فکري و پيشرفت و ارتقاي سطح فرهنگي در جوامع بشري آن قدر پايين است که امروزه اعتماد و اعتقاد به آرايش ظاهر، جايگزين آرايش باطن گرديده است!
به هر حال اساس «محبوبيت آدمي» در پيش ديگران، منحصراً در گرو تجلي زيبايي دروني است که مکمل آرايش و پيرايش و هر نوع زيبايي بيروني تواند بود، که روح آدمي در محدوده اي از اخلاق و مکارم اخلاقي رشد کرده و به ادراکات عالي تري نايل گردد و به جهت سلامت قلب و صفاي باطن، آن زيبايي فطري ازلي را در دل احيا نمايد که به غير آن، مقبول نيفتد، به خصوص در محضر صاحبان کمالات روحي و مکارم اخلاقي.
گر چه هر يک از فضيلت ها در ايجاد چنين زيبايي در درون آدمي سهمي دارند، اما آنچه از ميان تمام امتيازات روحي و برتري هاي دروني بيش از همه در ايجاد احساس زيبايي محض در درون آدمي نقش مهم و مؤثري بر عهده گرفته، عبارت است از «عفت و حيا»؛ يعني چيزي که امروزه در جوامع بشري کمتر بدان دسترسي حاصل مي شود.(25)

نقش «حيا» در تجلي زيبايي
 

آرايش اصلي و آراستن حقيقي انسان، از باطن شروع مي شود که در صورت دسترسي به کمالات باطني و سلامت قلب و پاکي دروني، منتج به نتايج عالي تري خواهد شد که خود مکمل آرايش ظاهر نيز هست. به عبارت ديگر «آرايش ظاهر، به زيبايي صورت و آرايش باطن، به زيبايي سيرت آدمي کمک مي کند.» که وجود هر دو براي ايجاد محبوبيت در دل ها لازم و بلکه آن دو لازم و ملزوم همديگرند، که آرايش درون به کمک فضايل اخلاقي تحقق پذير است و پر واضح است که «حيا» از اين لحاظ سرآمد فضايل به شمار مي رود.
«عفت و حيا» در آدمي از جمله عوامل مهم و مؤثر است، هم در حفظ و افزايش «زيبايي روح» و هم در انعکاس و تجلي آن به عالم بيرون؛ به طوري که در غياب حيا، هيچ فضيلت اخلاقي ديگري قادر نيست نه بدان پايه در حفظ و نگهداري و افزايش زيبايي روح منشأ اثر باشد و نه در تجلي آن به عالم ظاهر و جلب ديگران به سوي شخص، نقش و اثري بهتر و کامل تر از آن داشته باشد؛ هر چند که به سهم اعظم فضايل اخلاقي و کمالات روحي در انسان، يا خود زاييده «عفت و حيا» در انسان اند و يا وجه مشترکي کامل با آن داشته و دارند و يا خود جزئي از آن مي باشند.
به طور کلي تجلي زيبايي در روح و انعکاس آن در بيرون، همواره پس از استقرار چنان صفت ممتازي در وجود آدمي مي تواند تحقق پذيرد که وجود عفت و عصمت و صداقت نيز خود در گروي آن است؛ زيرا «حيا» خود يک نيروي بازدارنده روحي است که زشتي ها را از عوامل روحي به دور کرده و مي تواند شخص را از ارتکاب به خلاف و گناه و کليه اعمال زشتي که رؤيت آنها ديگران را متأثر و متنفر ساخته و اتصال دل خود آدمي را نيز از زيبايي دروني و حالات ملکوتي محروم مي سازد، بازدارد، هر چند درک خلاف و گناه و قبايح، خود عرفي و نسبي و قراردادي باشند.(26)

حيا؛ زيبايي روح
 

«حيا»، نيروي بازدارنده اي است که مانع ظهور و يا انجام عمل يا رفتاري گردد که قبح و زشتي آن در انظار معلوم و از تيررس افکار آدميان خارج نيست؛ چرا که آثار سوء و زشتي مسلم آن با روح و عقل فطرت سالم آدمي سازگار نيست. از اين رو، براي روح و عقل سليم، غير قابل تحمل بوده و مايه ايجاد نفرت است. بديهي است اگر از روي جهالت يا غفلت، معيار زشت و زيبا گم شود و ملاک تشخيص از بين رود، تشخيص زشت و زيبا قهراً غير ممکن مي گردد. در آن صورت است که فقدان اوليه حيا، در احوال آدمي چندان تأثير نخواهد گذاشت؛ اما اگر روح و عقل سالم در مراتب کمال، و معيار زشت و زيبا در اختيار بشر باشد، در چنين شرايطي از بين بردن «حيا» خيانت بزرگي بر عالم بشريت است!
حيا، مايه اصلي و حقيقي تجلي «زيبايي» در وجود آدمي است که محبوبيت حقيقي شخص به آن بستگي دارد و اين نوع «حيا» است که در دل هاي آدميان ايجاد « محبت» نموده و قلوب انسان ها را مجذوب افراد عفيف و با حيا مي سازد. ولي اگر کسي از همه فضايل اخلاقي برخوردار بوده اما از عفت و حيا بي بهره باشد، نه تنها دوست داشتني نيست بلکه نفرت انگيز هم است. بنابراين اگر کمالات روحي و فضايل اخلاقي هر کدام به نحوي در ايجاد نوعي از زيبايي در انسان مؤثر باشد، ايجاد کمال مراتب لطف و زيبايي روح آدمي، در اختيار حيا است.(27)

زن و لباس عفاف
 

بيماري رواني بزرگ قرن حاضر در عالم زنان؛ يعني «مدپرستي»، در سايه ساده لوحي و زودباوري و ظاهر بيني خود از يک طرف، و بدانديشي و بد آموزي القايي به روح زن از سوي خانواده هاي پست و منحط يا جوامع فاسد از سوي ديگر، امروزه چنان رواج پيدا کرده و برخي زنان کوته فکر را چنان به خود مجذوب ساخته و لباس عفاف را از آنان ربوده است که اگر تحت عنوان «مدپرستي» شيوه عيان شدن کامل را مرسوم سازند و به مرور همه گيرش نمايند، بعيد نيست که اکثريت اين گروه سبک مغز، به اين دعوت مفسدين، لبيک گفته و نه تنها به راحتي زير بار اين نوع تحميلات ناروا و دور از شئون انساني مي روند، بلکه غير آن را هم با تحقير و توهين ياد کرده و اظهار تبري از غير آن مي نمايند. و چه حماقتي بالاتر از اين!
در معرفي مراتب قبح و آثار سوء اين نوع طرز تفکر، به جاست اين جمله معروف از راسل را بيان کنيم که گويد: «بزرگ ترين درد اين جهان، در آن است که دانا از کار خود نگران است و نادان به کار خود مطمئن!»
... و به خاطر داشته باشند که براي قامت همه انسان ها بيش از هر نوع لباس و پوشاکي، تنها «لباس عفاف» زيباتر و زيبنده تر است که اگر آن را از تن دل بر کنند، ديگر هيچ لباسي با هيچ فرم و شکل و مدي، نمي تواند زن را از محبوبيت دور از آلودگي در دل هاي غير برخوردار سازد. زن نيز نمي تواند با تغيير «شکل لباس» و تعويض مداوم «مد لباس» محبوب القلوب باشد، مگر در دل هاي آکنده از شهوات و از محبوبيتي در حد يک طعمه در نظر يک درنده!
اما انسان ها!... اعم از زن يا مرد، همواره از لابلاي «لباس عفت و حيا» زيباتر جلوه گر مي شوند و همواره بدين زيور باطني، دوست داشتني مي گردند و به جاست زنان مؤمنه به ياد آورند که آنان به جهت ايمان و پاکي که دارند، از لحاظ عزت و شرف خيلي بالاترند از يک زن فريب خورده زمان به مد و مدپرستي و وعده دروغين هر مفسد ظاهراً متمدني که همه چيز خود را از دست داده و به محبوبيتي از وراي اميال و غرايز و شهوات ديگران دلخوش کرده و سرنوشت خود را در بست در اختيار «بهائم» قرار داده است! بنابراين نه تنها تقليد و تبعيت و پيروي از آنان، دون شأن هر زن مؤمنه اي است که از عزت و عفت و عصمت و شرافت بهره کافي دارد و تکليف او مقابله و برخورد جدي است با اين قبيل بدعت هاي منحرف کننده زمان، بلکه حتي مبارزه اي با تمام وجود با اين مفاسد و با هر وسيله ممکن (با قلم، قدم، گفتار، نوشتار، تذکر و...) از اهم وظايف است؛ البته مطابق با اصول و موازين و بر مبناي عقل و دليل و منطق و نه از روي غرض و مرض و بيماري رواني «تعصب جاهلانه» و نيز در خور فهم و درک و شئون افراد، و نه برخوردي خشک و مقدس مآبانه اي که مسلماً زيانش خيلي خيلي بيشتر خواهد بود از نفعش ! (28)

تذکر نکات تربيتي
 

1. حيا از برجسته ترين کمالات زن در قرآن است.
2. امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد:
«کونوا دعاه الناس بأعمالکم و لا تکونوا دعاه بألسنتکم؛ (29) مردم را با عمل خود به نيکي ها دعوت کنيد، نه با زبان خود».
3. هر قدر پدران و مادران قوي تر و راسخ تر نقش «الگويي» را عهده دار باشند، تأثير و جذب فرزندان آنان سريع تر و وسيع تر صورت خواهد پذيرفت. لذا والدين بايد تلاش کنند در امور ديني و اخلاقي و پرورش حيا عفت در فرزندان خود، الگو باشند. مثلاً وقتي به دخترخود مي گويند با حجاب باش، مادر خودش الگوي کامل حجاب اسلامي باشد؛ و يا وقتي مي گويند با نامحرم برخورد گناه آلود نداشته باش، خود بايد در حفظ عفت و پاکدامني اسوه و الگو باشند، نه اين که فقط در حد پند و اندرز باشد. مخصوصاً دوره پنج ساله ابتدايي، دوره اي حساس و از نظر تثبيت شخصيت اخلاقي و تربيتي، دوران مهمي است. طفل در اين مرحله از عمر، هوشيار و نکته سنج است و از زير و بم سخن ها و روابط اطرافيان سر در مي آورد. کنجکاوي شديد کودک در اين مرحله از عمر، جهت دار و معني دار است. او در نحوه روابط والدين، در لباس و پوشش آنها و در نشست و برخاست ايشان دقت مي کند و مي خواهد از آن سر در بياورد و از آنها تقليد کند و در بازي هاي خود، معمولاً دختران اداي مادر و پسران اداي پدر را در مي آورند.(30)
4. بايد توجه داشت که اگر قانون و حمايتي در کار نباشد، بسياري از مردان، حقوق زنان را ناديه مي گيرند، پس نبايد از حيا و ضعف زنان سوء استفاده کنيم.
5. رفت و آمد زن در بيرون خانه نيز بايد بر اساس حيا و عفت باشد.(31)

پي نوشت ها :
 

1- معارف و معاريف، مصطفي حسيني دشتي، ج2، ص 1066.
2- اخلاق و راه سعادت، بانو مجتهده امين، ص 40.
3- اخلاق اسلامي، علي تهراني، ج3، ص 149.
4- اخلاق اسلامي، ديلمي و آذربايجاني، ص 189.
5- حيا، امير حسين بانکي پور فرد، ص 12.
6- لغت نامه دهخدا، ج18، ص 843.
7- بحار الانوار، ج78، ص 242، ح108.
8- کافي، ج2، ص 106.
9- مصباح الشريعه، ص 189؛ بحار الانوار، ج71، ص 336.
10- حيا زيبايي بي پايان، ص 21-71.
11- فلسفه حجاب، مرتضي مطهري، ص 69.
12- خصال، ص 431، ش11.
13- تحف العقول، ص 17.
14- بحار الانوار، ج16، ص 304.
15- لغت نامه دهخدا، ج20، ص 843.
16- نهج البلاغه، حکمت 392.
17- فرهنگ حيا، عباس پسنديده، ص 226-222.
18- بحارالانوار، ج44، ص 105
19- وسايل الشيعه، ج20، ص 135.
20- سنن ابي داوود، ج2، ص 251.
21- ر. ک: وسايل الشيعه، ج5، ص 22، آل البيت.
22- مجمع البيان، ج8، ص 497.
23- ر.ک: صحيح مسلم، ج4، ص 2192.
24- فرهنگ حيا، ص 186-179.
25- آيين بهزيستي، احمد صبور اردوبادي، ج4، ص 277-279 (با تلخيص).
26- همان، ص 290 و 291.
27- همان، ص 303 و 304 (با تلخيص).
28- همان، ص 338-334.
29- مفاتيح الجنان.
30- زن صدف آفرينش، فاطمه قاضي، ص 90.
31- تفسير نور، محسن قرائتي، ج9، ص 39.
 

منبع: نشريه فرهنگ کوثر، شماره87.