پيشنهادهايي براي اقتباس سينمايي از ادبيات نوجوان
پيشنهادهايي براي اقتباس سينمايي از ادبيات نوجوان
پيشنهادهايي براي اقتباس سينمايي از ادبيات نوجوان
ابرهاي قصه ، آسمان نوجواني
ادبيات نوجوانان در دهه شصت و هفتاد به اوج خود رسيد . نويسندگان زيادي از نقاط مختلف کشور به روايت افسانه ها و قصه ها و حکايت هاي بومي پرداختند . از نظر کمي بيشترين حجم تاليف و انتشارات آثار ادبي به رمان و داستان هاي نوجوانان اختصاص داشت . اين گسترش مرهون دلايل زيادي است که بخشي از آن مربوط به اوضاع سياسي و اجتماعي و گسترش طبقه باسواد و ايجاد کتابخانه هاي کوچک و بزرگ در شهرها و روستاهاست . تعداد مراکز دولتي و نيمه دولتي که به توليد و نشر آثار ادبي مشغول بودند نيز در افزايش تاليف و نشر چنين آثاري تاثير داشت . دليل مهم ديگر وجود چند نشريه ادبي بود که اختصاصاً براي نوجوانان 18 - 12 سال منتشر مي شد ؛ از جمله ، سوره بچه هاي مسجد در اوايل دهه شصت ، سروش نوجوان در اواخر دهه شصت و دهه هفتاد ، سوره نوجوانان و برخي ادوار کيهان بچه ها . بيشتر به صورت پيوسته و دنباله دار منتشر و مستقيماً به مخاطبان نوجوان ارائه مي شدند . ادبيات نوجوان در اين سال ها عمدتاً مربوط به حوادث سال هاي انقلاب و جنگ ياقصه هاي دهقاني و روستايي و يا ماجراهايي درباره فقر و نداري
و ناهنجاري خانواده در اثر مشکلات اقتصادي بود . ذهن و زبان نويسندگان از مناطق مختلف مثل آذربايجان ، ترکمن صحرا ، شيراز ، جنوب و حتي مرکزنشينان به صورت يکسان و مشابهي قصه پردازي و شخصيت سازي مي کرد . بيشتر اين آثار ماجراي پسر يا دختري است که داراي فقر و محروميت ناشي از جنگ ، فوت پدر يا مادر ، کمبود امکانات و يا ظلم يکي از خويشاوندان شده و تلاش مي کند زندگي خود را بهبود دهد . به تدريج در سال هاي آغاز دهه هفتاد سهم تخيل در اين آثار بيشتر شد ، اما عمدتاً به باز آفريني و روايت دوباره افسانه ها و حکايت هاي قديمي اعم از ملي يا منطقه اي محدود شد . رمان هايي با مضمون و فرم افسانه نو که آميزه اي از زندگي امروزي و منطق و شخصيت هاي افسانه گذشته است نيز تاليف شد ، اما به دليل نوآوري اندک و ضعف در شناخت مخاطب با استقبال چنداني مواجه نشد . نکته مهم اشتراک اکثر اين آثار در وعظ و نصيحت به مخاطبان و خط کشي هاي مستقيم در ميان شخصيت هاي داستان است . البته نويسندگان به تدريج در آثار متاخر خود تکنيک هاي قصه گويي را افزايش داده و گستره تخيل را تا مرزهاي جديدي پيش بردند . ورود به حريم خصوصي و ناشناخته نوجوان با استفاده از ابزارهاي عاطفي و فروکاهش شعارهاي سياسي و اجتماعي به نگارش داستان هاي انتزاعي ، دستاورد آخرين تلاش هاي نويسندگان پر کار ادبيات نوجوان است . به نظر مي رسد تاثير سينماي جشنواره اي ايران که با استفاده از داستان هايي از زندگي کودکان و نوجوانان ايراني به موفقيت هايي دست يافته بود ، در اين تغييرات غير قابل انکار باشد . هر چند که آن سينما به هر موضوعي جز نوجوانان مربوط است . اما باعث شد مضمون و فرم نويسندگان نوجوان نيز عوض شود . به دليل آن که اين ادبيات بسيار وابسته به مخاطب است و نوجوانان نيز امکان ارتباط با آثاري که قصه را فداي نثر و فرم کرده اند کمتر مي يابند ، همچنان نويسندگان ادبيات نوجوان مجبورند به ساحت قصه گويي وفادار بمانند . آثار محدودي که با فرم و زبان غير متعارف منتشر شدند ، چندان خوانده نشده و در تيررس منتقدان قرار گرفتند . توجه به خلق قصه و آفريدن رمان هايي با موضوع نوجوانان احتمالاً بايد مورد استقبال سينماگران قرار مي گرفت . اما جز آثار هوشنگ مرادي کرماني ( 1323 ) مثل قصه هاي مجيد ، خمره ، مرباي شيرين و ... که برخي از آنها در سال هاي پيش از انقلاب نوشته شده و آثار معدودي از نويسندگان ، بقيه مورد توجه سينماگران و حتي تلويزيون ( با وجود افزايش ساعات برنامه هاي نوجوان ) قرار نگرفت . علاوه بر دلايل هميشگي و معمول ، بي توجهي سينما و تلويزيون به ادبيات ، حساسيت ويژه به محتواي خاص کودک و نوجوان و نکته سنجي اتمي به شخصيت ها و داستان ها باعث فراموشي و نديدن مضاعف اين ادبيات شده است . کم رونقي و مخاطب نشناسي سينماي نوجوان نيز از سوي ديگر صورت مسئله را به طور کلي پاک کرده و بنابراين مي توان چنين نتيجه گرفت سينماي نوجوان وجود ندارد که نيازمند ادبيات نوجوان باشد ! آن چه مي تواند به عملي تر شدن اين ارتباط کمک کند و سينماي نوجوان - واحتمالاً فيلم ها و مجموعه هاي تلويزيوني نوجوان - را احيا کند ، مطالعه و دقت بيشتر به آثاري است که با زحمت و کوشش طي اين ساليان با آزمون و خطاي بسيار به دست آمده و ناديده گرفتن آن توسط سينماگران به ضرر سينماي نوجوان و همه تلاش هايي است که براي خلق آثار خوب صورت گرفته است . در ميان آثار موجود ، دسته اي از داستان ها به دليل مشکلات اجرايي قابل اقتباس نيستند . تخيل نويسندگان در آفرينش داستان هاي تخيلي و افسانه اي فراتر از امکانات توليدي سينماي ماست . هر چند قصه هاي خوب با طرح محکم و جزئيات جذاب داشته باشند . دسته اي ديگر با آن که قصه هاي خوبي هستند ولي جذابيت سينمايي ندارند ، يا آن که موضوع و طرح داستاني تکراري دارند . در اين قبيل داستان ها به فقر و محروميت با نگاه تکراري و شهر نشيني به روستاها پرداخته شده است . آن چه در شرايط فعلي مي تواند بيش از همه جلب نظر کند ، داستان هايي است که با الهام از سبک نئورئاليسم نگاه متفاوت و تازه اي به عدم درک و تفاهم متقابل ميان بزرگ ترهاي افسرده و پريشان - که با زندگي دست و پنجه نرم مي کنند - نوجواناني که به دنبال کسب فرديت و اثبات توانايي هاي خود هستند ، پرداخته است . قصه هاي پيشنهادي نه بهترين نمونه هاست و نه بقيه آثار را نفي مي کند ، چرا که هر اثر خوانش هاي متفاوتي دارد و نيز نمي توان مدعي شد سيستم توزيع کتاب اجازه خوانده شدن کتاب را به علاقه مندان مي دهد .
ماجراهاي پسر سرکارعبدي
( 3 جلد ، چاپ اول 1377 ، کتاب هاي بنفشه )
عبدالله ، پسر سرکارعبدي ، نوجواني باهوش و زرنگ که معماي حل نشده پليسي را به جاي پدر پليسش حل مي کند ، يادآور الگويي در ادبيات کهن است که طفلي خردسال با ناتواني داروغه شهر يا قاضي دارالخلافه در حل و فصل يک دعوي هوش خود را به رخ مي کشد و راه حل زيرکانه ارائه مي کند . معمولاًًًًًًً در چنين حکايت هايي موضوع معما اختلاف بزرگ ترهاست و طفل باهوش گره از مشکلات آنها مي گشايد ، اما در اين کتاب ، عبدالله خود را درگير موضوعاتي مي کند که هم سن سال هاي خود نيز در آن نقش دارند .
عبدالله آن قدرها زيرک و نابغه نيست . او فرصت فکر کردن و نگاه کردن به جزئيات ماجرا را دارد ، در سايه پدر حرکن مي کند و کمتر تلاش مي کند مستقلاً کارآگاهي کند . ماجراها نيز از پيچيدگي نوجوانانه برخوردارند ، يعني داستاني ساده با گره هايي نه چندان جدي وجود دارد که البته همين معماهاي ساده به معضلي براي اداره آگاهي و سرکار عبدي بدل شده است . در سه جلد اين کتاب پانزده داستان مجزا حول يک معماي کارآگاهي اتفاق مي افتد . البته برخي از داستان ها تکراري هستند و سوژه آن در فيلم يا صفحات حوادث روزنامه بارها شنيده شده است ؛ مثل دزدي از طلا فروشي به وسيله استتار در يک کولر آبي در داستان « دزدي بدون خرابکاري » يا سرقت اتومبيل بعد از مخفي کردن آن زير چادر و گمراه کردن صاحب آن در داستان « يک نقشه ساده » . در عوض برخي داستان ها به دليل کنش فوق العاده عبدالله شنيدني و پر تحرک شده است . در بيشتر داستان ها خطوط فرعي و ماجراهاي حاشيه اي براي گمراهي ذهن خواننده اندک است و نويسنده به جزئيات و نشانه هايي که به جذاب تر شدن داستان کمک زيادي مي کند بي توجه بوده است . علاوه بر اين شخصيت اول از صحنه داستان حذف مي کند . عبدالله کاملاً مثبت است و با خانواده نيز مشکلي ندارد و از همه مهم تر هرگز در حدس زدن پاسخ معماها اشتباه نمي کند . اين نکات در واقع بسترهايي براي گسترش و تغييرات سينمايي است و با اصلاح و بازسازي آن مي توان بدون آن که به داستان ضربه اي وارد شود حتي شخصيت هاي جديدي وارد ماجرا کرد .
آن چه بيش از همه جالب توجه است ، سوژه اين مجموعه و فضايي است که نويسنده بدون انگيزه ثانوي مثل تبليغ پليس يا نکوهش مجرمان فقط به منظور ساختن قصه پليسي به وجود آورده است .
« کبوتران گمشده » داستان غيب شدن تدريجي کبوترهاي يک امامزاده است . عبدالله و مادرش بعد از پرس و جو از متولي امامزاده و تفحص در خانه ها و رستوران هاي اطراف ، فکر مي کنند کسي کبوترها را براي مصرف به رستوران مي فروشد . بعد از جست و جو در حجره هاي اطراف امامزاده و پيدا کردن سرنخ ، سارق را در حين ارتکاب جرم مي يابند . نکته مهم در اين داستان پي گيري و نکته سنجي هاي فراوان عبدالله و حضور مستقيم او بدون دخالت سرکارعبدي در کشف جرم است . راه هايي که عبدالله براي جست و جوي خود انتخاب مي کند ، شيرين و کودکانه است . به گونه اي که مجرم تا لحظه آخر هرگز فکر نمي کند او در تعقيبش باشد . « مرد مرده » ماجراي پيدا شدن ناگهاني جسد يک مرد در سيزده نوروز در يک باغ است . عبدالله و خانواده اش براي تفريح به اطراف آن باغ رفته اند که با وقوع چند اتفاق مشکوک ، صاحب باغ از آنها مي خواهد براي روشن شدن موضوع به او کمک کنند . تعقيب و گريز و شلوغي ماجرا ويژگي اين داستان است ، که با استفاده از آن عبدالله توانايي خود را نشان مي دهد . سرانجام معلوم مي شود کسي نمرده و دو قاچاقچي براي يافتن بسته هروييني که شب قبل از ترس ماموران در باغ انداخته و گريخته اند به باغ بازگشته اند و چون خود را در خطر ديده اند ، يکي از آنها که بازيگر تئاتر نيز هست خود را به مردن زده تا نفر دوم بتواند بسته را پيدا کرده و فرار کنند ، اما با زيرکي عبدالله در آخرين لحظه ها در محاصره مهمانان نورزي قرار گرفته و دستگير مي شوند . « آدم هاي لنگ شده » داستان سوء استفاده از چند نوجوان براي سرقت ظبط ماشين هاي محله است . در اين داستان نيز اول عبدالله به خانه اي در محله شان شک مي کند و مي کوشد از راز آن سر درآورد . به دليل آن که شخصيت هاي اين داستان همگي نوجوان هستند و کشمکش و تضاد بين آنها اتفاق مي افتد ، تکراري بودن سوژه را کم رنگ مي کند . « جسدي در مدرسه » ماجراي پيدا شدن جنازه مستخدم مدرسه اي است که عبدالله در آن درس مي خواند . ظاهراً او سکته کرده و هيچ ابهامي در مرگ او وجود ندارد ، اما با شک عبدالله به محل پيدا کردن جسد و احتمالاتي که او مي دهد و بررسي بيشتر ، معلوم مي شود همان شب پول هاي مدرسه نيز سرقت شده . چند نفر مورد سوء ظن واقع مي شوند . عبدالله با نفوذي که در بچه هاي مدرسه دارد ، از لا به لاي حرف هاي آنها مي فهمد سارق برادر يکي از شاگردان مدرسه بوده که با اطلاع از وجود پول در مدرسه نيمه شب براي دزدي به آنجا مي رود . مستخدم مدرسه او را مي بيند و دچار وحشت شده و سکته مي کند . اين داستان نيز به دليل آن که در محيط مدرسه اتفاق مي افتد ، نزديکي بيشتري به دنياي نوجواني دارد . عبدالله در اين داستان در سايه پدر به جست و جوي معماي مرگ مستخدم مدرسه مي پردازد . روند پيدايش پاسخ معما نيز تدريجي است و اين نکته باعث کشش بيشتر در داستان شده است . شک و ترديد به آدم هاي درستکار داستان نيز در رنگ آميزي فضاي داستان نقش زيادي دارد . خصوصاً آن که بعد از ايراد جدي اتهام به آنها همگي تبرئه مي شوند و مجرم اصلي دستگير مي شود .
« مثل يک بازي » ماجراي نوجواني است که خود را سرقت مي کند ! او با هم دستي برادر و دوست برادرش در زيرزمين خانه اشرافيشان مخفي شده و از پدر درخواست 20 ميليون تومان مي کند ! عبدالله و سرکارعبدي به برخي اعضاي خانواده شک مي کنند ، اما سرانجام وقتي در زيرزمين را باز مي کنند « کامبيز » نوجوان ظاهراً ربوده شده را بيهوش مي يابند . او بر اثر استشمام گاز موادي که پدر مخفي کرده ، کشته شده است . اين داستان با وجود پايان تلخ ، با يک شوخي و بازي شروع مي شود ؛ کامبيز و برادرش به انگيزه سرگرمي اين کار را مي کنند ، اما با سوء استفاده دوستشان ، ماجرا به سرانجام تلخي منتهي مي شود .
شادي ها و غم هاي تنهايي
« زهره » دختر دوازده ساله پدر و مادري است که بعد از بيست و پنج سال فهميده اند ازدواج آنها اشتباه بوده و تاکنون سه بار به دادگاه خانواده رفته اند . پدر پرستار بيمارستان است و برخي شب ها تا صبح کار مي کند . مادر نيز علاقه اي به فاميل شوهر ندارد و با بي مهري به آنها معتقد است مرد بايد از زنش حساب ببرد . زهره در اين ميان احساس تنهايي مي کند ، زيرا تنها برادر بزرگش ( امير ) دانشجو است و او دوست و همبازي ديگري ندارد . يک روز امير از دختري صحبت مي کند که در راه دانشگاه ديده است . با راهنمايي پدر مخفيانه او را تعقيب کرده و آدرس خانه شان را پيدا مي کند . امير از مادر مي خواهد به خواستگاري دختر برود . مادر علي رغم بي ميلي اش به خانه دختر مي رود . زهره که از اين ماجرا خوشحال شده با مرجان دختر کوچک آن خانواده دوست مي شود ، اما ناگهان عکس پدر خود را در اتاق او مي بيند . مادر اول باور نمي کند ولي با پرس و جو از نام و فاميل پدر آن خانواده ، به راز شوهرش پي مي برد . او همسر ديگري داشته و سال ها آنها را از هم مخفي نگه داشته است ! آنها پدر را طرد مي کنند و کار دادگاه جدي تر مي شود . زهره و مرجان تصميم مي گيرند براي آن که بابا به هيچ کدام نرسد ، براي مادرهايشان شوهر پيدا کنند ! مدتي بعد خبر تصادف پدر مي رسد و هر دو خانواده تلاش زيادي براي تامين هزينه عمل او در بيمارستان مي کنند . اما سرانجام وقتي پدر بهبود مي يابد هيچ يک از خانواده ها او را به خانه راه نمي دهند ، اما زهره ديگر از تنهايي در آمده چون خواهر تازه اي به نام مرجان پيدا کرده است .
شادي ها و غم هاي تنهايي از داستان هايي است که نقش اصلي برعهده بزرگ ترهاست ، اما فشار عاطفي بر کوچک ترها بيشتر است . چنين ماجرايي مي تواند خيلي راحت به يک ملودرام آبکي تبديل شود ، اما نويسنده با روايت داستان از زبان زهره و نشان دادن اشتياق و تمايل او به پدر و رنج او از تنهايي مي کوشد فضاي جديدي در لا به لاي اختلاف هميشگي پدر و مادرها پيدا کند . علاوه بر اين ، کشف ناگهاني همسر دوم با ايده اي که در اين داستان وجود دارد ، ماجرا را وارد فضاي متفاوتي مي کند . روايت اين رمان در سايه اتفاق مي افتد ، يعني ظاهراً موضوع اصلي کشف دو زنه بودن پدر خانواده است . اما در حقيقت داستان اصلي تلاش زهره براي پيدا کردن محبت و همدم مهربان است . مادر زهره با نظرات عجيبش نتوانسته مادر و همسر خوبي براي خانواده باشد و جز برادر بزرگ زهره که دانشجو است ، خواهر يا برادر ديگري در خانواده نيست و اين نکته به سردي لازم در فضاي داستان دامن مي زند . تلاش کودکانه زهره در يافتن شوهر براي مادرش نيز مخفيانه و شيرين انجام مي شود . اين ايده بخش مهمي از نيمه دوم داستان را شامل مي شود که با بيماري پدر به نقطه مطلوبي مي رسد و آن احساس علاقه بي اندازه پدر و دختر به يکديگر است .
در شخصيت پردازي اين داستان وجود آدم هاي متفاوت با سليقه و نظرات متضاد جالب توجه است . مادر و خاله زهره معتقدند يک زن هرگز نبايد شوهرش را آدم حساب کند ! برعکس همسر دوم پدر ، زن خانه دار و زن خانواده است . امير ، پدر و برخي همسايه ها که به دلايلي به آنها اشاره مي شود نيز داراي نشانه ها و اخلاق خاصي هستند . زهره در اين ماجرا شيرين کاري هاي زيادي مي کند ، مثلاً وقتي شيشه ادکلن امير از دست او مي افتد و مقداري از آن خالي مي شود . با زرنگي آب خيار رنده شده را به آن اضافه مي کند تا کم شدن ادکلن معلوم نشود ! حاضر جوابي ، موش مردگي و جلب ترحم و عاطفه ديگران از خصوصيات ديگر اوست . اين داستان راه دوباره اي است به درون خانواده هايي که بچه هاي خود را فراموش کرده اند و چون قصه سرراست و رئالي دارد امکان هم ذات پنداري و نزديکي خوبي با مخاطبان ، خصوصاً نوجوان ها ، دارد .
گنج قلعه متروک
( چاپ اول 1370 ، نشر افق )
پدر سهراب پليس است و از وقتي با هوشنگ درويش آشنا شده ، تمام فکرش به پيدا کردن گنج در روستاي پدري اش مشغول شده است . چند روزي مي گذرد تا هوشنگ درويش تصميم مي گيرد نقشه گنج را از « سلطان » بگيرد و به کمک پدر سهراب آن را پيدا کنند . اما براي دريافت جزئيات آن بايد کودک نابالغي به او کمک کند . اول امير برادر کوچک تر سهراب مامور مي شود تا در کاسه آب نگاه کند و دستورات سلطان را به درويش منتقل کند ، اما وقتي او نمي تواند چيزي ببيند و با ملامت و تنبيه پدر رو به رو مي شود ، سهراب اين وظيفه را به عهده مي گيرد . او که بي علاقه نيست به گنج دست پيدا کند ، از روي ترس و ناچاري تخيل خود را به کار مي اندازد و حرف هاي من درآوردي درباره نقشه گنج به هوشنگ درويش و پدر مي گويد . آنها فرداي آن روز به محل مورد نظر مي رسند . اما در حين کندوکاو توسط محيط بانان دستگير مي شوند . يکي از افراد گروه زرنگي مي کند و با استفاده از غفلت ماموران همه را از منطقه فراري مي دهد . هوشنگ درويش دوباره سهراب را مامور مي کند تا با نگاه کردن در ظرف آب از سلطان نقشه جديدي بگيرد . نقشه جديد در قلعه اي متروک است . از طرف ديگر خبر تلاش آنها براي پيدا کردن گنج در روستا پيچيده و ماموران پليس در مناطق اطراف روستا مشغول گشت زني هستند . آنها نيمه شب به قلعه مي رسند و در دخمه اي شروع به حفاري مي کنند ، اما چيزي نمي يابند . ماموران سر مي رسند و افراد فرار مي کنند . سهراب و پدرش در گوشه تاريک قلعه مخفي مي شوند و ماموران آنها را نمي بينند ، اما پدر هنگام خروج زخمي مي شود . سايرين نيز موفق به فرار مي شوند و فقط يک نفر از آنها گرفتار مي شود . ديگر از هوشنگ درويش هم خبري نمي شود . تقريباً تمام رمال ها و کف بين ها براي رسيدن به مقصود خود از « بچه نابالغ » استفاده مي کنند و ترس و خيال پردازي آنها را براي يافتن گمشده يا ارتباط با اجنه و شکستن تعويذات و طلسمات و فهميدن نقشه گنج به کار مي گيرند . ماجراي اين رمان از زبان نوجواني ماجراجو روايت مي شود و حوادث و اتفاقات آن هر چند آشناست ، اما چون در ذهن راوي غريب و ناآشناست ، درک متفاوتي از جست و جو و تعقيب و گريز براي يافتن گنج به مخاطب مي دهد . شخصيتي مثل هوشنگ درويش که با شيادي مدعي ارتباط با اجنه و عالم غيب است ، با رفتار متفاوت و غريبي که از خود بروز مي دهد ، سهراب را شيفته و مسحور خود مي کند . هوشنگ درويش نيز به سهراب علاقه زيادي نشان مي دهد . نتيجه اين ارتباط دو جانبه اعتماد نسبي سهراب به هوشنگ درويش است و او با اعتماد به نفس در دفعات اول چيزهايي درباره محل گنج به او مي گويد . وقتي مشکلات يافتن گنج بيشتر مي شود ، سهراب دچار ترديد مي شود و چند بار با ترس و لرز اين کار را مي کند ، اما پدر آن حرف ها به حساب ترس و بيماري سهراب مي گذارد و به آن توجه نمي کند . تلاش مذبوحانه پدر و همراهان در حفاري و ترس فوق العاده آنها و واکنش روستاييان زمينه رفتار کميک آدم ها را فراهم مي کند و بر جذابيت ماجرا مي افزايد ، در حالي که داستان دراي فراز و فرود و تعليق لازم در اندازه يک رمان ماجراجويانه نيز هست . سهراب نوجواني عاطفي و حساس است و در روايت خود از ماجرا نگراني ، دلهره و دلتنگي خانواده را نيز دارد و از پدر مي خواهد به خانواده برگردند ، اما چون حرص يافتن گنج پدر را کور کرده چيزي نمي شنود . نکته جالب تر آن است که پدر پليس است و در پايان داستان به دليل غيبت از محل کار بازداشت مي شود .
خل بازي هاي خلبان اتوبوس هوايي
( چاپ اول 1379 ، کتاب سيب )
« داود » به دليل بيماري بينايي خود را از دست داده است و خانواده از درمان او قطع اميد کرده اند . « سوسن » خواهر داود تلاش مي کند تا در آخرين روزها به برادر کمک کند تا روزهاي خوبي داشته باشد . داود دوست دارد سوار هواپيما شود و به تبريز و ديدار خاله اقدس بروند . اما به دلايلي پول براي تهيه بليت هواپيما موجود نيست . سوسن فکري به سرش مي زند ، او بليت اتوبوس ولوو تهيه مي کند و به داود وانمود مي کند که قرار است سوار هواپيما شوند . سوسن در طول مسير تلاش مي کند با روشن کردن تخيل داود ، براي او منظره هاي هواي را شرح دهد تا به مقصد برسند . اما سرانجام معلوم مي شود داود نيز اصل ماجرا را فهميده بود ، ولي به روي خود نياورده است . نابينايي داود و علاقه او به پرواز با ايده بکري که به سوسن مي زند ، بستر دراماتيکي براي يک کشمکش دروني به منظور غلبه بر بيماري و ناتواني فراهم مي آورد . داود آگاهانه تجاهل مي کند و ايثار ساده لوحانه خواهر را با ديده محبت مي پذيرد . چرا که سوسن در تمام مدت تلاش عاشقانه اي براي فضاسازي سوار شدن در هواپيما مي کند . او با تخيل قوي خود حتي سروصداي مرغ و خروس هاي رها شده در داخل اتوبوس را به مرغابي هاي وحشي تبديل مي کند که از کنار هواپيما در حال عبور هستند ! و ترمز شديد اتوبوس را به دليل برخورد يکي از اين مرغابي ها وحشي به هواپيما مي داند ! سوسن از جان مايه مي گذارد تا در آخرين روزهاي زندگي داود ، لذت حيات معني شود . داود به مقصد مي رسد و خاله اقدس در را به روي آنها مي گشايد . اما نقطه اوج داستان جايي است که داود نيز غافلانه يا عالمانه آگاهي خود را به سوسن اعلام مي کند :
سوسن گفت : هواپيما سواري چه کيفي داشت ها ! مگر نه ؟
پسرک گفت : آره اتوبوسه خيلي مثل هواپيما بود !
اينجا معلوم نيست چه کسي ايثار کرده و خود را به ناداني زده تا دل خواهر و مادر را راضي و شاد نگه دارد . هر چند داود قرار است بميرد ، ولي تا پايان از مرگ او چيزي نمي خوانيم . زيرا آن چه براي اين سه شخصيت مهم است ، زندگي و تلاش براي راضي بودن در کنار يکديگر است .
کلاغ کامپيوتر
( چاپ اول 1378 ، حوزه ي هنري )
پدر و مادر منصور بعد از قبولي او در امتحانات خرداد يک کامپيوتر دست دوم به او جايزه مي دهند . او در برنامه هاي کامپيوترش ، برنامه اي به نام « کل کا » - مخفف کلاغ کامپيوتر - مي يابد که به او دستور مي دهد گروهي را تشکيل دهد تا دستورات آنها را اجرا کنند . براي دريافت دستورات او بايد بستني به دست در نيمکت پارک بنشيند . با جدي شدن ماجرا ، منصور ، تورج و اسفنديار را در جران مي گذارد تا اولين دستور کلاغ کامپيوتر را اجرا کنند . آنها مامور مي شوند به خاله رعنا که با رها کردن زباله هاي خود محيط زيست را آلوده مي کند تذکر دهند . دستور بعدي جلوگيري از توليد لواشک هاي غير بهداشتي است که با تعقيب و گريز حسابي به نتيجه مي رسد . ماموريت هاي بعدي رسوا کردن گداي ثروتمندي است که از مردم سوء استفاده مي کند ، دکتري که قلابي است و تاجري که گربه هاي شهر را مي دزد و صادر مي کند . آنها به سختي موفق مي شوند در آخرين ماموريت که براي آنها خطر مرگ داشته خود را نجات دهند .
ماجراجويي و کنجکاوي از خصوصيات دوره نوجواني است . ارتباط با دنياي کامپيوتر و اقيانوس و اينترنت ميل فوق العاده اي براي جست و جو و تلاش ايجاد مي کند . منصور در اين داستان بي آن که شناخت اندکي از « کل کا » داشته باشد ، به دستورات آنها عمل مي کند و تمام فعاليت او و گروهش ( گروه مات ) مخفيانه و دور از چشم بزرگ ترها انجام مي شود . دايي منصور ، پليس است ولي تا پايان داستان بويي از ماجراي آنها نمي برد . در عوض الهام خواهر کوچک منصور با فضولي هاي زيادي که در کار منصور مي کند ، تا حد زيادي در جريان ماموريت هاي آنها قرار مي گيرد . اين مخفي کاري با وجود تعقيب و گريز فراوان ، پر هيجان و جذابي است که منصور و دوستانش در چند ماموريت خود انجام مي دهند . موضوع ماموريت ها برخلاف انتظار ، خلاف ها و دزدي هاي بزرگ نيست ، بلکه اشتباهات کوچک ولي پرضرري است که جلوگيري از آنها خيلي هم ساده نيست . هشدار به شهروندان براي حفظ نظافت شهر ، جلوگيري از توليد لواشک و خوارکي هاي آلوده و نظاير آن تقريباً بي نتيجه است ، زيرا به تغيير روش شهر نشيني بستگي دارد . اتفاقاً در جامعه ما نيز دستگاه مشخصي براي برخورد با چنين پديده هايي وجود ندارد و اين افراد از همين بستر براي خلاف کاري هاي خود استفاده مي کنند . ايده هاي بکري نيز در جزئيات داستان وجود دارد ؛ مثل پودر شدن ديسکت فرامين « کل کا » که توسط کلاغ ها به گروه مات داده شده است ، استفاده از امکانات بصري کامپيوتر و مهم تر از همه حضور « کلاغ » که با وجهه خبرچيني مثبت ، جذابيت مضاعفي ايجاد کرده است .در ادبيات عاميانه ما کلاغ به خبرچيني و شومي شهره است و معمولاً با سنگ و لعن و نفرين از حکايت ها خارج مي شود و معمولاً به خانه نمي رسد . اما در اين داستان کلاغ به زشتي ها و بدي هاي برخي آدم هاي شهر اشاره مي کند و به همه جا و همه کس سرک مي کشد . کلاغ استعاره جالبي هم براي اينترنت است ، هرچند نويسنده اشاره اي به اين موضوع نمي کند ، ولي مي توان با اضافه کردن اينترنت و گسترش آن ، ابعاد جديدي به ماجراهاي داستان اضافه کرد و موضوعات جذاب تر و نوجوانانه تري براي ماموريت گروه مات انتخاب کرد . مايه هاي طنز جنبه ديگر اين رمان است که داستان را از خشکي کارآگاهي خارج مي کند و منطق داستان را محکم تر مي کند .
منبع: ماهنامه فيلم نگار 25.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}