تجلي مدارا در انديشههاي مولانا(3)
تجلي مدارا در انديشههاي مولانا(3)
در اين بررسي، كوشش شده است تجلّيِ انديشة تساهل و مدارا در آثار مولانا جلالالدين محمد مولوي، متفكر بزرگ و عارف نامدار ايراني، رديابي و تحليل شود . قسمت اول و دوم اين مقاله در پايان سال گذشته تقديم حضور شد و ادامه آن به سال جديد انجاميد . تکرار اين نكته باز لازم به ذكر است كه در مقالة حاضر، اعداد بدون پرانتز نشانة ارجاع به پانوشت و اعداد داخل پرانتز علامت ارجاع به پينوشت است.
***
معروف است وقتي نزد سراجالدين قونيوي تقرير كردند «كه مولانا گفته است كه من با 73 مذهب يكيام؛ چون صاحب غرض بود، خواست كه مولانا را برنجاند و بيحرمتي كند. يكي را از نزديكان خود كه دانشمند بزرگ بود فرستاد كه بر سر جمعي از مولانا بپرس كه تو چنين گفتهاي؟ اگر اقرار كند او را دشنام بسيار بده و برنجان! آن كس بيامد و برمَلَاء سئوال كرد كه شما چنين گفتهايد كه من با هفتادوسه ملّت يكيام؟ [مولانا در پاسخ] گفت: گفتهام. آن كس زبان بگشاد و دشنام و سفاهت آغاز كرد. مولانا بخنديد و گفت: با اين نيز كه تو ميگويي يكيام. آن كس خجل شده بازگشت.»
(جامي، 1336، ص 461)
6. گناهکار، در واقع، مُسخَّر تقدير و اسيرِ حکمِ حق است:
مولانا، گرچه در مثنوي و ساير آثارش، با شدت و قاطعيت، به نفي و نقدِ نظرية جبر پرداخته ولي گاهي ناخواسته و ناگزير، بدان متمايل شده است از آن جمله در دفتر اوّل مثنوي ذيل عنوانِ «گفتن پيغامبر عليهالسّلام به گوشِ رکابدار اميرالمؤمنين ... کي کشتن علي بر دست او خواهد بود...» متذکر نکتة بديعي شده است. ميگويد: اگر قاتل را قصاص ميکنيم صرفاً به احترامِ فرمانِ خداوند است والا اگر با ديدة بصيرت به مسأله بنگريم شايد بدين نتيجه برسيم که قاتل، در انجام قتل، منقاد و مُسخّر تقدير بوده و از خود اختيار و ارادهاي نداشته است. چه بسا اگر فرد ديگري هم، به جاي او و در شرايط او، قرار ميگرفت، به همان عمل مبادرت ميکرد و حتي ممکن بود فرزند خود را هم به قتل برساند از اينرو، جاي آن دارد که از طعنه زدن بر بدکاران احتراز کنيم:
گر نفرمودي قصاصي بر جُنات49
يا نگفتي فيالقصاص آمد حيات
خود که را زَهره بُدي تا ا و زِ خود
بر اسيرِ حکمِ حق تيغي زند؟
رو بترس و طعنه کم زن بر بدان
پيشِ دامِ حکم عِجز خود بدان
دفتر اوّل: 3888-3892
7. موسي و فرعون هر دو مُسخّرِ يک مشيّتاند؛ چنان که «پازهر50 و زهر و ظلمات و نور...»
موسي و فرعون معني را رهي
ظاهر اين ره دارد و آن بيرهي
روز موسي پيشِ حق نالان شده
نيمشب فرعون گريان آمده
... چونکِ بيرنگي اسير رنگ شد
موسئي با موسئي در جنگ شد
چون به بيرنگي رسي کان داشتي
موسي و فرعون دارند آشتي
فصل دوّم ـ مظاهر (ثمرات) و نتايج (آثار) مدارا
محضِ مهر و داوريُ و رحمتاند
همچو حق بيعلت و بيرشوتاند
دفتر دوّم: 1936
الف ـ بخشايندگي و خطاپوشي
آشکارترين مظهر و نشانة گرايش مولانا به مدارا و تساهل در توصيههاي مؤکّد و مکرر وي به بخشايش و عيبپوشي مشاهده ميشود. اين توصيهها، که کم و بيش در اکثر داستانهاي مثنوي و نيز در ساير آثار مولانا به چشم ميخورد، حاوي چند نکتة مهم و پيامِ درخور توجّه و تأمل است:
1. بخشايندگيِ خداوند
خداوندِ معبودِ مولانا، کم و بيش، واجد همان خصايص و اوصافِ خداوندِ مورد ستايش سعدي، حافظ و فردوسي است: خدايي است غفور51، غفّار52، ستّار53، دستگير54، بردبار55 و... که نه تنها سيئاتِ بندگان را به حسنات تبديل ميکند56
که محو کنندة تقصيرات57 و سوزانندة گناهان نيز هست58.
در اينجا مظاهر و مصاديق بخشايندگي خداوند را تحت عناويني جداگانه ارائه ميکنيم:
1-1- رحمت خداوند بيحدّ و حصر و عامالشمول است:
حق همي خواهد که نوميدانِ او
زين عبادت هم نگردانند رو
... خواهد آن رحمت بتابد بر همه
بر بد و نيک از عمومِ مَرحَمه59
دفتر اوّل: 3612- 3614
عموميتِ شُمولِ رحمت واسعه الهي بر جمله مخلوقات و موجودات در ابيات زير، بيش از پيش، آشکار است:
کافرِ پير ار پشيمان ميشود
چونکِ عذر آرد مسلمان ميشود
حضرتِ پر رحمت است و پر کرم
عاشقِ او هم وجود و هم عدم
انبياء گفتند: نوميدي بد است
فضل و رحمتهايِ باري بيحد است
دفتر سوّم: 2922
رحمتِ بيحد روانه هر زمان
خفتهايد60 از درکِ آناي مردمان!
همانجا: 3304
1-2- رحمت خداوند بر نَقمَتِ61 او سِبقت62 دارد:
اندرآ کآزاد کردت فضلِ حق
زانکه رحمت داشت بر خشمش سَبَق
دفتر اوّل: 3826
رحمتش بر نَقمَتَش غالب شود
چيره زين شد هر نبي بر ضدِّ خود
دفتر پنجم: 515
1-3- عفو و لطف خداوند به درجهايست که گاه آدميان را به گناه برميانگيزد:
لطفِ شه63 جان را جنايت جو كند
ز انكه شه هر زشت را نيكو كند
دفتر دوم: 336
غفلت و گستاخيِ اين مجرمان
از وفورِ عفوِ توست اين عفولان64
دفتر پنجم: 4095
1-4- كرامت خداوند ماية اميدواري گناهكاران به آمرزش گناهانشان است:
بخششِ محضي ز لطفِ بيعوض
بودم اوميداي كريمِ بيغرض
... چون شمارد جرمِ خود را و خطا
محضِ65 بخشايش در آيد در عطا
كاي ملائك باز آريدش به ما
كه بُدَستش چشمِ دل سويِ رجا
لااُباليوار66 آزادش كنيم
وان خطاها را همه خط بر زنيم
دفتر پنجم: 1840- 1846
1-5- خداوند پوشانندة گناهان و خطاهاي بندگان است:
بنده گويد آنچه فرمودي بيان
صد چنانم! صد چنانم! صد چنان!
خود تو پوشيدي بَتَرها را به حِلم
ورنه ميداني فضيحتها به علم
دفتر پنجم: 3993
اول ابليسي مرا استاد بود
بعد از آن ابليس پيشم باد بود
حق بديد آن جمله را ناديده كرد
تا نگردم در فضيحت روي زرد
نامِ من در نامة پاكان نوشت
دوزخي بودم ببخشيدم بهشت
دفتر پنجم: 2305- 2310
1-6- خداوند، از سَرِ عِنايت و لطف، معصيت را به طاعت تبديل ميكند:
نااميدي را خدا گردن زدست67
چون گناه و معصيت طاعت شدست
چون مُبدِّل ميكند او سيئات68
طاعَتياش ميكند رغمِ وُشات69
دفتر اوّل: 3836- 3837
و ابوابِ رحمت خود را، به رغمِ عصيان بندگان، كريمانه برآنها ميگشايد:
اندرآ من در گشادم مر تو را
تُف زدي و تحفه دادم مر تو را
من جفاگر را چنينها ميدهم
پيش ِپايِ چپ چهسان سر مينهم70
همانجا: 3841- 3843
1-7- نزول رحمت حق بيچشمداشت است و موجب و دليلي لازم ندارد:
رحمتي بيعلتي بيخدمتي
آيد از دريا مبارك ساعتي
دفتر پنجم: 3624
1-8- اولياي خدا و مؤمنان هم، واجد همان صفت رحمانيت او هستند:
چشمة آن آبِ رحمت مؤمن است
آبِ حيوان روحِ پاكِ مُحسن است
دفتر دوم: 1253
رحمتِ جُزوَش قرين گشته به كُل
رحمتِ دريا بودهادي سُبُل71
1-9- برخي از گناهان حتي ميتوانند مقدمه و وسيلة تصفيه و تعالي روح باشند:
مولانا، در دنبالة داستانِ «خدو انداختن پهلوان مُشرك بر چهرة حضرت علي(ع)» و ندامتي كه براي وي، براثر جوانمردي خارقالعادة آن حضرت حاصل ميشود، از قول حضرت علي(ع) خطاب به پهلوان مزبور ميگويد:
معصيت كردي به از هر طاعتي
آسمان پيمودهاي در ساعتي
پس خجسته معصيت كان كرد مرد
نِي ز خاري بَردَمَد اوراقِ ورد72؟
نِي گناه عُمِّرُ و قصدِ رسول
ميكشيدش تا به درگاهِ قبول؟
و در جايي ديگر، ارتكاب خطا از جانب بندگان را ناشي از رحمت خداوند ميداند زيرا كه، از اين رهگذر، بابِ هدايت برآنان مفتوح ميشود:
اشتباهي و گماني در درون
رحمت حقّ است بهرِ رهنمون
همان دفتر: 2504
1-10- خداوند توّاب73 است.
گر سيه كردي تو نامة عمر خويش
توبه كن آنها كه كردستي تو پيش
بيخِ عمرت را بده آبِ حيات
تا درختِ عمر گردد با نبات74
دفتر پنجم: 2221- 2223
توبهپذيري خداوند به درجهاي است كه، حتّي در صورتِ پيمانشكنيِ بنده هم، ديگر بار و ديگر بار توبة او را ميپذيرد:
بارها در دامِ حرص افتادهاي
حلقِ خود را در بُريدن دادهاي
بازت آن توّابِ لطف آزاد كرد
توبه پذرُفت و شما را شاد كرد
همان دفتر: 2870- 2871
مولانا برآن است كه اعمال ناشايستِ بنيآدم، برخلاف بديهاي شيطان، جنبة فطري و اصلي ندارد بلكه عاريتي است و از اينرو توبهپذير:
خويِ بد در ذاتِ تو اصلي نبود
كز بدِ اصلي نيايد جز جُحود
آن بدِ عاريتي باشد كه او
آرد اقرار و شود او توبهجو
بديهي است كه، به اتّكايِ توبه و به امّيدِ آمرزش الهي نبايد در ارتكاب گناه جسارت ورزيد:
هين به پشتِ75 آن مكن جرم و گناه
كه كنم توبه در آيم در پناه
دفتر دوم: 1652
ضمناً نبايد از ياد برد كه رحمت خداوند و توبهپذيري او نامشروط نيست و موكول و موقوف به شرايط و لوازمي است:
اشك خواهي رحم كن بر اشکبار
رحم خواهي بر ضعيفان رحم آر
دفتر اوّل: 822
رحمتم موقوفِ آن خوش گريههاست
چون گريست از بحرِ رحمت موج خاست
دفتر دوم: 375
2. مقرون به لطف و كرم بودن شرايع الهي
از ديدگاه مولانا، شريعتهاي يزداني، عليالاصول مبتني بر رحمت و كرامتاند و بنابراين، با سختگيري و خشونت سازگاري ندارند.
از آنجا كه اين مبحث با موضوع مدارا و تساهل ـ به ويژه مداراي مذهبي ـ ارتباطي خاص و تنگاتنگ دارد، بهتر است مسأله با تفصيلي بيشتر و ذيل عنوانهايي جداگانه بررسي شود:
2-1- اديان و مذاهب مختلف، در عين تكثر و افتراق، گوهر واحدي دارند:
مولانا را در دفتر سوّم مثنوي (از بيت 1259 به بعد) حكايتي است نمادين76 كه در آن برداشتها و قرائتهاي متفاوت از حقيقتي واحد، به هوشمندانهترين و شيواترين گونه، نمايش داده شده است. خلاصة داستان به شرح زير است:
گروهي از هنديان فيلي را براي تماشاي مردم به شهري آورده و در مكاني [كاملاً] تاريك جاي داده بودند. شمار زيادي از مردم [كه در تمام طول عمر خود فيل نديده بودند] براي مشاهدة اين حيوان بدانجا روي آوردند و چون به سببِ تاريكيِ [مطلق]، رؤيت فيل برايشان ميسر نبود، هركس، ناگزير، سعي ميكرد، به كمكِ حس لامسة خود، شناختي از آن حاصل كند و شكل آن را دريابد: آن كس كه دست بر خرطوم فيل نهاده بود، آن را ناوداني ميانگاشت. ديگري كه كفِ دست را برگوش آن سوده بود، آن را پرويزن77 و سومي كه پاي آن را لمس كرده بود آن را ستون و چهارمي كه با دست پشت حيوان را لمس كرده بود، آن را تخت ميپنداشت. مخلص كلام؛ هر كس دستش به هر عضوي از اين حيوان ميرسيد، درك و تصوري خاصِ خود از شكل و اندام آن مييافت: يكي فيل را همچون دال كج و منحني و خميده ميشمرد و ديگري، بهسان الف، راست قامتش تصور ميكرد:
بهتر است شرح دنبالة داستان و نتيجهگيري از آن را به كلام گويا و سحرآميز خود مولانا بسپاريم:
از نظرگه گفتشان شد مختلف
آن يكي دالش لقب داد اين الف
در كفِ هر كس اگر شمعي بُدي
اختلاف از گُفتشان بيرون شدي
چشمِ حس همچون كف دست است و بس
نيست كف را بر همة او دسترس
چشمِ دريا ديگر است و كف دگر
كف بِهِل و ز ديدة دريا نگر
دفتر سوّم: 1267- 1270
در واقع، مراد و پيام اصلي مولانا از ذكر اين حكايتِ تمثيلي در بيتي كه بلافاصله قبل از شروع اين داستان آمده، ذكر شده است:
از نظرگاه استاي مغزِ وجود
اختلافِ مؤمن و گبر و يهود
همانجا: 1258
در جايي ديگر، مولانا، اين انتظار را که همة بنيآدم از ديني واحد پيروي کنند غيرمعقول و تحقّق آن را از جملة محالات ميشمارد. سخن او در اين خصوص، بسيار صريح و متهورانه است:
«گفتم آخِر اين دين كي يكي بوده است؟ همواره دو و سه بوده است و جنگ و قِتال، قائم ميانِ ايشان. شما دين را يك، چون خواهيد كردن؟ يك آنجا شود، در قيامت. اما اينجا كه دنياست، ممكن نيست، زيرا اينجا هر يكي را مرادي است و هوايي است مختلف. «يكي» اينجا ممكن نگردد مگر در قيامت كه همه يك شوند و به يك جا نظر كنند و يك گوش و يك زبان شوند». (فيه ما فيه ص 28، نقل از ميناگر عشق، ص 113)
2-2- تعدّدِ اديان و تكثّرِ مذاهب حاكي از حقيقتي واحد است:
صد كتاب ار هست جز يك باب نيست
صد جهت را قصد، جز محراب نيست
اين طرق را مَخلَصش78 يک خانه است
اين هزاران سنبل از يك دانه است
و در موضعي ديگر، در تبيينِ وحدتِ جوهري اديان، صراحت و قاطعيتِ بيشتري ابراز ميدارد:
زانكه خود ممدوح جز «يك» بيش نيست
كيشها زين روي، جز يك كيش نيست
دفتر سوم: 2124
در جايي، با صراحت، مدعي ميشود كه اگر آدمي بصير و عاقبتبين باشد، در خواهد يافت كه اديان اختلافي با هم ندارند.
عاقبت ديدن نباشد دست باف
و رنه كي بودي زدينها اختلاف
دفتر اول: 492
و نيز:
تفرقه جويانِ جمع، اندر كمين
تو در اين طالب، رخِ مطلوب بين
و نيز:
جز ز يكرو نيست پيوسته به كل
ورنه خود باطل بُدي بعثِ رُسُل
چون رسولان از پِيِ پيوستناند
پس چه پيوندشان چون يك تناند؟
دفتر دوّم: 1701- 1702
2-3- انبياء را، با هم، جز صلح و مودّت نيست:
2-3-1- مولانا در دفتر چهارم مثنوي تحت عنوان شرح اِنّما المؤمنون اِخوهًْ و العلما نفسٌ واحده...، در مقامِ اثباتِ وحدت جوهري اديان و مراتب وِفاق و وِداد بين انبياء چنين استدلال ميكند: انكار يكي از انبياء، در واقع، به منزلة آن است كه به هيچ كدام ايمان نداشته باشيم. به تعبير خود وي:
«... اگر يكي از ايشان را منكر شوي، ايمانِ به هيچ نبي درست نباشد، و اين علامتِ اتحاد است كه يك خانه از آن هزار خانه ويران كني، آن همه ويران شود و يك ديوار قائم نماند كه لانُفرِّقُ بين احدٍ مِنهم و العاقلُ يكفيه الاشاره...»
مثنوي، ص 646
و در ابياتي كه ذيل آن ميآورد، اين معني را موكد ميدارد:
مؤمنان معدود79 ليك ايمان يكي
جسمشان معدود ليكن جان يكي
دفتر چهارم: 408
و نيز:
ز آن همه جنگند اين اصحاب ما
جنگ كس نشنيد اندر انبيا
ز آنك نور انبيا خورشيد بود
نورِ حسِّ ما چراغ و شمع و دود
همانجا: 450- 451
2-3-2- در دفتر اوّل مثنوي (از بيت 325 به بعد) حکايت آموزندهاي آمده است ذيل عنوانِ «داستان آن پادشاه جهود كه نصرانيان را ميكشت از بهرِ تعصب». موضوع اين حكايت، شرح احوال پادشاهي يهودي است كه از سَرِ جهل و عصبيت، رسالت حضرت عيسي(ع) را معارضِ رسالت حضرت موسي(ع) ميپنداشت و به تصوّرِ باطل خود، به منظور حمايت از آيينِ موسوي، عيسويان را هزار هزار از دم تيغ ميگذرانيد:
بود شاهي در جهودان ظلمساز80
دشمن عيسي و نصراني گداز81
عهدِ عيسي بود و نوبت آنِ او
جانِ موسي او و موسي جان او82
شاهِ احول كرد در راه خدا
آن دو دمساز خدايي را جدا
... شاه از حِقدِ جهودانه چنان
گشت احول كالامان يا رب امان!
... صد هزاران مؤمنِ مظلوم کُشت
كه پناهم دينِ موسي را و پشت83
دفتر اوّل: 325- 337
مولانا، ضمن تمثيلي عالمانه، جهالت و تعصب كوركورانة اين پادشاه يهودي را به توّهمِ شاگردِ احولي تشبيه ميكند كه به دستور استادِ خود مأمور شد، شيشهاي را كه در درون جعبهاي قرار داده شده بود، بيرون و نزد او آورد. شاگرد كه به عارضة دو بيني مبتلا بود، شيشه را دو شيشه پنداشت. از اينرو، نزد استاد بازگشت و پرسيد: كدام يك را بيرون آورم؟
گفت احول: زان دو شيشه من كدام
پيش تو آرم؟ بِكُن شرحِ تمام
گفت استاد: آن، دو شيشه نيسترو
احولي بگذار و افزون بين مشو
همانجا: 330- 329
متأسفانه، شاگرد، بهدليل نقصِ ديد خود، قادر به درك واقعيت نبود و برخواستة خود پافشاري ميكرد. سرانجام، استاد، از فرط اضطرار و يا خشم، خطاب بدو گفت: يكي از آنها را بشكن و ديگري را براي من بياور:
گفت:اي استا! مرا طعنه مَزَن
گفت استا ز آن دو يك را در شِكَن
همانجا: 331
و در همينجاست كه مولانا به نتيجهگيري از تمثيل مزبور ميپردازد و خشم و شهوت و غرض را از موجبات احوليِ فكري انسانها ميشمارد:
شيشه يك بود و به چشمش دو نمود
چون شكست او شيشه را ديگر نبود
چون يكي بشكست هر دو شد ز چشم84
مرد احول گردد ازميلان85 و حشم(12)
چشم(13) و شهوت مرد را احول كند
ز استقامت روح را مُبدَل كند
چون غرض آمد هنر پوشيده شد
صد حجاب از دل به سوي ديده شد
همانجا: 332- 335
2-3-3- مولانا در جاي ديگري از دفتر اوّل، در توضيح و اثبات وحدت جوهري اديان، صراحت و تأكيد بيشتري به كار برده است:
در بيانِ آنكه جملة پيغمبران حقند كه لانُفَرِّقُ بين احدٍ مِن رُسُله
ده چراغ ار حاضر آيد در مكان
هر يكي باشد بهصورت غيرِ آن
فرق نتوان كرد نورِ هر يكي
چون به نورش روي آري بيشكي
اُطلب المعنيِ منالفُرقان و قُل
لانُفَرِّق بين آحادِ الرسل
2-3-4- در جاهايِ ديگر مثنوي نيز، ابياتي حاكي از وحدت اديان و تفاهم پيامبران با يكديگر، كم و بيش، مشاهده ميشود؛ از آن جمله است:
هر نبي و هر ولي را مسلكي است
ليك با حق ميبَرَد جمله يكي است
همانجا: 3086
انبياء بودند ايشان اهل وُد
اتحاد انبياءام فهم شد
دفتر ششم: 2447
خود دو پيغمبر به هم كي ضد شدند؟
معجزات از همدگر كي بستدند؟
دفتر چهارم: 1652
2-4- پيامبران، مظهر رحمت و بردبارياند:
مولانا در يكي از حكايات دفتر ششم مثنوي، ضمن شرحِ ماجرايِ گوسفندي كه از گَلّة حضرت موسي رميده بود، شفقت و شكيبايي را از ويژگيها و صفات پيامبران ميشمارد:
گوسفندي از كليمالله گريخت
پايِ موسي آبله86 شد، نعل ريخت
در پيِ او، تا به شب در جستوجو
و آن رَمِه غايب شده از چشمِ او
گوسفند از ماندگي شد سست و ماند
پس كليمالله گرد از وي نشاند
كف همي ماليد بر پشت و سرش
مينواخت از مهر، همچون مادرش
نيم ذره، طيرگي87 و خشم، ني
غيرِ مهر و رحم و آبِ چشم، ني
... با ملايك گفت يزدان آن زمان
كه نبوت را همي زيبد فلان
دفتر ششم: 3281- 3287
2-5- اختلاف وعدم تفاهم ديني چه بسا از تفاوت ِتعابير و اصطلاحات نشأت ميگيرد:
مولانا را در دفتر دوم مثنوي حكايتي است بس آموزنده در باب اختلافات و منازعاتي كه گاه بين آدميان براثر سوء تفاهمهايِ ناشي از تفاوتِ صوريِ الفاظ و اصطلاحات پديد ميآيد. خلاصه اين داستانِ عبرتانگيز بدين شرح است:
چهاركس را كه از ديار گوناگون آمده و همراه شده بودند و زبان همديگر را نميفهميدند، مردي يك درم داد. يكي ازآنان كه پارسي زبان بود،گفت: بهتراست اين پول را صرف خريد «انگور» كنيم. ديگري كه عرب زبان بود پيشنهاد خريد «عِنَب» داد. سومي كه ترك بودخواستارخريد«اوزوم»شدوچهارمي كه رومي بود، «استافيل» خواست.
اينان چون سخن يكديگر را نميفهميدند و از معناي آن كلمات ناآگاه بودند، به نزاع پرداختند و حال آنكه هر چهار تن مطلوب واحدي داشتند.
بهتراست دنبالة ماجرا و نتيجهگيري مولانا ازآن را از زبانِ گويايِ خودِ مولانا بشنويم:
در تنازع آن نفر88 جنگي شدند
كه ز سِرِّ نامها غافل بُدَند
مُشت بر هم ميزدند از ابلهي
پر بُدند از جهل و از دانش تهي
صاحب سرّي عزيزِ صد زبان
گر بُدي آنجا بدادي صلحشان
پس بگفتي او كه من زين يك درم
آرزويِ جملتان را ميدهم
دفتر دوم: 3685- 3691
همين معني، حداقل در دو جاي ديگر دفتر دوّم آمده است:
هر كسي را سيرتي بنهادهام
هر كسي را اصطلاحي دادهام
در حقِ او مدح و در حقِّ تو ذم
در حقِ او شهد و در حقِّ تو سَم
همانجا: 1753- 1754
و نيز:
هندوان را اصطلاحِ هند مدح
سنديان را اصطلاحِ سند مدح
همانجا: 1757
2-6- پيام و نداي خداوند منحصر به زبان خاص و مربوط به قوم و نژادِ خاصي نيست:
از نظر مولانا، نداي الهي عامالشمول است و استماعِ آن در انحصارِ پيروان هيچ دين، فرقه يا گروهي نيست؛
آن ندايي كاصلِ هر بانگ و نواست
خود ندا آن است و اين باقي، صداست
تُرك و كُرد و پارسيگو و عرب
فهم كرده آن ندا، بيگوش و لب
سهل است، حتي غير ذويالعقول و جمادات هم از اين ندا بيبهره و غافل نيستند:
خود چه جايِ ترك وتاجيك است و زنگ89؟
فهم كردهست آن ندا را چوب و سنگ
دفتر اوّل: 2109- 2111
2-7- پيامبران مبشّرانِ آزادي و آزادگياند:
از نظرِ مولانا، آزادكنندگي، از صفات بارز و شاخصِ انبيا و اولياست:
كيست مولا؟ آن كه آزادت كند
بندِ رقيّت ز پايت بر كند
چون به آزادي نبوّتهادي است
مؤمنان را ز انبيا آزادي است
اي گروهِ مؤمنان! شادي كنيد
همچو سرو و سوسن آزادي كنيد
دفتر ششم: 4540- 4542
3. خطاپوشي و اجتناب از عيبگويي
3-1- عيبپوشي
پيش از اين از «ستّار بودن» بهعنوان يكي از صفات عاليه و بارز الهي ياد شد (براي توضيح بيشترة دفتر پنجم، ذيل داستان نصوح) بيگمان، براي آدميان هم، اتصافِ به اين صفت از زمرة لوازم است و يا لااقل از جمله مزايا و محاسن بهشمار ميرود.
در مثنوي معنوي، اينجا و آنجا، توصيههاي مؤكدي در بابِ ضرورت عدم تجسّس و بيتوجهي به خطاها و گناهان ديگران و غمض عين از آنها به چشم ميخورد كه از آن ميان، به ذكر يك شاهد مثال اكتفاء ميشود:
گفت: حقشان گر شما روشن گريد
در سيهكارانِ مُغفَل90 منگريد
دفتر اوّل: 3350
در جاي ديگري از همان دفتر (ذيلِ عنوانِ «اوّل كسي كه...... قياس آورد ابليس بود») انسانها را از عُجبِ «خود منزّه بيني» و توجه و تمركز بر تقصيرات و سيئاتِ ديگران بر حذر ميدارد و موكداً توصيه ميكند كه در بدكاران به چشمِ رحمت ـ و نه با ديدِ تحقير و تفسيق ـ نگريسته شود:
گرچههاروتيد و ماروتِ فزون91
از همه بر بامِ نَحنُ الصافون92
بر بديهايِ بدان رحمت كنيد
بر مَني و خويش بيني كم تَنيد
هين مبادا غيرت آيد از كمين
سر نگون افتيد در قعرِ زمين
دفتر اوّل: 3415- 3418
3-2- احتراز از عيبجويي و عيبگويي
در اين خصوص شواهد مثال متعددي، چه در مثنوي و چه در ديگر آثار مولانا، وجود دارد كه به اهم آنها، ذيل عناويني جداگانه پرداخته ميشود:
3-2-1- توجه به عيبهاي ديگران و غفلت از عيوب خويشتن نشانة گمراهي و كور باطني است:
مولانا، در يكي از حكايات نمادينِ دفتر سوم (بيت 2600 به بعد)، از شخصي افسانهاي ياد ميكند كه فواصل بسيار دور را به وضوح و دقت ميديد ولي از ديدنِ اشياء بسيار نزديك ناتوان بود:
آن يكي بس دوربين و ديده كور
از سليمان كور و ديده پاي مور93
دفتر سوم: 2609
اين تمثيل، آشكارا، در مورد كساني مصداق تام دارد كه از نقايص و عيوب شخصي خود به كلي غافلند و يا آنها را كوچك ميكنند ولي در مقابل، بر عيبها و نقاط ضعف ديگران متمركز ميشوند و آنها را بزرگنمايي ميكنند. مولانا اين خصيصة ناپسند را گونهاي حرص تلقي ميكند و ذيلِ عنواني بس گويا: «شرح آن كور دوربين و آن کر ـ تيز شنو و آن برهنة دراز دامن» به توصيف آن ميپردازد:
... حرص نابيناست بيند مو به مو
عيبِ خلقان و بگويد كو به كو
عيب خود يك ذره چشمِ كور او
مي نبيند گرچه هست او عيبجو
دفتر سوم: 2629- 2630
3-2-2- بسياري از عيبجوييها، مصداق بارزِ «فرافكني» است:
فرافكني ـ يعني عيب و نقص خود را به ديگران نسبت دادن و آنان را بيجهت مقصر قلمداد كردن ـ از جملة ابتلائاتِ رواني مهمي است كه اكثريتِ قريب به اتفاق آدميان، كم و بيش، بدان گرفتارند. مولانا قريب به 750 سال پيش، در پرتو نبوغ فوقالعادة خود، بدين مفهوم پيچيدة رواني ـ كه تازه در اوايل قرن بيستم توسط زيگموند فرويد مطرح شد ـ وقوف يافته و در آثار منثور و منظوم خود ـ بهويژه در قالب حكايات نمادين مثنوي ـ به توضيح عالمانة آن پرداخته است.
از آنجا كه راقم اين سطور، در جايي ديگر، به تفصيل و به نحوي مستوفي، به توضيح مفهوم فرافكني از ديدگاه مولانا پرداخته است(13)، در اينجا، جانبِ اختصار را رعايت و تنها به ذكر يكي دو شاهد مثال اكتفاء ميكند:
3-2-2-1- فرافكني بر شيطان
پينوشتها:
* استاد پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي / بخش سوم
11. خوابگاه، جاي آرامش
12. خودخواهي
13. طغيان کننده
پا نوشت: ها:
49. جمع جاني
50. مخفّفِ پادزهر
51. صفت مشبهه به معناي بخشاينده:
از غفوريِّ تو غفران چشم سير
روبهان بر شيـر از عفوِ تو چير
دفتر پنجم: 4093
52. صيغة مبالغه به معناي بسيار بخشاينده:
تا که غفّاريِّ او ظاهر شود
مِغفري(11) کليَش را غافر شـود
همانجا، 198
53. صيغة مبالغه به معناي بسيار پوشانندة (گناه)
من همي دانم و آن ستّارِ من
جرمها و زشتيِ کـــردارِمن
دفتر پنجم: 2304
54. دستگيرنده وي است و بردبار
دم به دم آن دم از او اميدوار
دفتر دوم: 2531
55 . دستگيرنده وي است و بردبار
دم به دم آن دم از او اميدوار
دفتر دوم: 2531
56 . سيئاتت را مبدّل کرد حق
تا همه طاعت شود آن ماسَبَق
دفتر پنجم: 2225
57. بود آلايش، شد آسايش کنون
چـون بر او بر خواند خورشيد آن فُسون
... جزوِ خاکي گشتورست از وي نبات
هکــذا يمحـو الـه السيئـــات
دفتر ششم: 2698
58. آتشي خوش بر فروزيم از کَــرَم
تا نماند جُرم و زلّت بيش و کم
آتشي کز شعلهاش کمتر شـــرار
مي بسوزد جرم و جبر و اختيار
دفتر پنجم: 1849ـ 1848
59. عموميتِ مرحمت
60. غافليد
61. قهر، غضب
62. غلبه، پيشي
63. كنايه از خداوند است
64. جاي عفو، منشأ و سرچشمة عفو (لان پسوند به معناي مكان است) نظير غملان (محل غم) كه در جاي ديگري از مثنوي آمده است.
65. به خاطرِ، به منظورِ
66. بدون تأمّل، بيپروا
67. يكسره از ميان برده است.
68. گناهان، بدكاريها
69. جمع واشي، به معناي سخنچين
70. به كنايه: حتّي منحرفان را هم از شمول نعمتم محروم نميكنم.
71. جمع سبيل (= راه)
72. گل سرخ
73. صيغة مبالغه و از صفات خداوند است به معناي بسيار توبهپذير ولي به معناي توبه كننده هم به كار ميرود.
74. سر سبز، خرم
75. پشتوانه، اتكا
76. symbolic
77. بادزن
78. مقصد، هدف
79. در اينجا به معناي متعدد است.
80. ستمگر
81. دشمن و آزار دهندة عيسويان
82. از فرط شيفتگي، جان او و جان موسي يكي بود
83. پشتوانه، حامي
84. ناپديد گشت
85. هوي و هوس
86. تاولي كه بر اثر راه رفتن زياد در پا پديد آيد
87. قهر، تندخويي
88. گروه 89. سياهپوست
90. دچار غفلت، غفلتزده
91. گرچه خود را «هاروت» و «ماروت» (= نام دو مَلَك) و حتي برتر از آنها ميدانيد.
92. اشارهايست به آية 165 سورة الصافات: اِنا نَحنُ الصافون (همانا از صافان هستيم)
93. از ديدن سليمان، با آن همه عظمت، ناتوان است ولي پاي مورچه را ميبيند.
codex23x
منبع:http://www.ettelaat.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}