آخوند خراساني انقلاب
آخوند خراساني انقلاب
آخوند خراساني انقلاب
نويسنده: احسان ترابي گودرزي
چند خطي درباره ستون فکري انقلاب اسلامي آيت الله شهيد مرتضي مطهري
بايد بروم و طلبه بشوم
نام: انديشه تحول / محل تولد: قم-تهران
شيخ الطائفه
با اين همه پس از سخنراني استاد تحت عنوان «مقام شيخ الطائفه در اجتهاد» که بسيار هم مورد توجه قرار گرفت، عده اي شايعه کردند که مطهري از پيشوايان اهل سنت تجليل کرده است.
بلوايي به پا شد و تا استاد يکي از شاگردانش را همراه نوار سخنراني اش در کنگره نفرستاد تا برايشان توضيح دهد، ماجرا ختم نشد.
نفاق از نوع آريان پور
مطهري بالاتر از بقيه مي نشيند
پروفسور حسابي در کتابخانه اش صندلي اي قرار داده بود که بلندتر از بقيه صندلي ها بود. مي گفت اين صندلي متعلق به آقاي مطهري است. جلسات زيادي در اين کتابخانه برگزار شد و افرادي مثل شهيد مطهري، علامه جعفري و دکتر قريب با دکتر حسابي دور هم جمع شدند. شأن مطهري آن قدر براي پروفسور اجل بود که در کلاس هايش کتاب هاي مطهري را به دانشجويان هديه مي داد. يک بار هم که دکتر حسابي براي سخنراني به دانشگاه پرينستون رفته بود موضوع سخنراني را «نقش روحانيت در توسعه علمي ايران» انتخاب کرده بود. در آن گردهمايي 5000 دانشمند حضور داشتند و تنها پنج نفر از آنها اجازه سخنراني داشتند که يکي از آنها پروفسور حسابي بود.
کرواتي هاي حسينيه ارشاد
استاد وقتي که خبر شور جوانان و حضورشان پاي سخنراني هاي محمدتقي شريعتي و پسرش را در مشهد شنيده بود او را همراه پسرش به تهران دعوت کرد تا هر دو از سخنرانان حسينيه باشند. مطهري مي خواست به مدد اين شور جوانان بيشتري را به حسينيه بکشاند؛ شوري که قرار بود همراه شعور شود تا به کاري اساسي براي نهضت خميني(ره) بيايد. البته کار مطابق اين هدف پيش نرفت. از يک طرف عده اي مقدس مآب اسم حسينيه ارشاد را گذاشته بودند يزيديه اضلال و دليلشان هم موفقيت حسينيه در جذب کساني بود که قبضه ريششان مورد قبول حضرات نبود يا سخنراناني که به مذاق کوته بينانه شان خوش نيامده بود. آنها مي گفتند:« کلاهي ها را آورده اند تا جاي عمامه به سرها را بگيرند.» مدعيان آجرهاي حسينيه هم با هر ترفندي مي خواستند مانع مطهري شوند؛ چرا که اسلام را منهاي روحانيت هدف گرفته بودند. وقتي هم که اختلاف نظري بين روش مطهري و ديگران پيش مي آمد مانع هر گونه اقدام اساسي و راه حلي براي آن مي شدند؛ مثلا مانع اجراي مرامنامه اي مي شدند که همه براي فعاليت حسينيه ارشاد بر سرش توافق کرده بودند. براي حل اين مسائل مطهري هرچه زد به در بسته خورد. در آن اوضاع شلوغ و در هم حسينيه نه توافقي حاصل شد و نه از دسيسه هاي مدعيان کم شد. آخرش کار به جايي رسيد که تاک نشان حسينيه از آنجا برود و طولي نکشيد که از تاک حسينيه نشاني جز همان آجرها و ديوارها باقي نماند. انديشه اي که حسينيه را ارشاد کرده بود حالا به مسجدالجواد کوچيده بود و روز به روز بر حلقه مشتاقان کلام مطهري اضافه مي شد.
در ميانه غوغا بر سر حسينيه ارشاد، نکته جالب توجه آن است که خيلي ها معتقدند تلاش بدخواهان بود که کار حسينيه را به آنجا رساند که نبايد، بدخواهاني که اسلام را بدون روحانيت مي خواستند يا به عبارت بهتر اصلا اسلام را نمي خواستند.
گروه بي فرقان
آن روزها کاسه داغ تر از آشي هم بود که سخت دل نگران انقلاب بود! آن قدر که برود روي منبر و بگويد بهشتي و باهنر در آموزش و پرورشند و با دولت سازش کرده اند! مطهري هم که اصلا سد راه انقلاب است و بعد براي حرفش آيه هم مي آورد و «يصدون عن سبيل الله» مي خواند. از جمله کساني که پاي ثابت حرف هاي اين فرد بودند يکي اکبر گودرزي بود که بعدها رئيس گروه فرقان شد و مطهري را ترور کرد و ديگري هم محمود کشاني بود که دکتر مفتح را به شهادت رساند.
استاد در مقدمه کتاب علل گرايش به ماديگري درباره جزوه هايي که فرقاني ها در سال 55-54 در دانشگاه پخش مي کردند روشنگري کرده بود. آنها هم خيلي معقول و منطقي رفته بودند به انتشارات حکمت و گفته بودند اگر مطهري ادامه بدهد او را مي کشيم!
فرقاني ها قيامت را در قرآن به انقلاب تفسير مي کردند و غيب را به مبارزه زيرزميني. يومنون بالغيب هم از نظرشان کساني بودند که فعاليت سياسي زيرزميني مي کردند. با آن غيب و اين ايمان معلوم بود حسنه شان هم مي شود آلوده دست به خون کساني مانند مطهري و مفتح.
فرقاني ها پس از ترور شهيد قرني اعلاميه داده بودند که يک روحاني را هم خواهيم زد. مطهري پس از ديدن اين اعلاميه به آقاي محقق داماد گفته بود که اين روحاني من هستم.
استاد داشت مي رفت به جلسه شوراي انقلاب، اکبر گودرزي هم راه افتاد بود پشت سر استاد. دستش قبضه تفنگ را فشار مي داد. چشمش خيره به عمامه اي بود که آن همه انديشه از فکر صاحب آن توليد شده بود و عرصه را براي گودرزي ها تنگ کرده بود. بعد که اسلحه را سمت عمامه گرفته بود با غيظ دندان هايش را به هم فشار مي داد. کمي بعد از شليک، عمامه اي روي باريکه اي خون افتاده بود و عينکي هم شکسته بود که چشم هاي پشت آن براي هميشه بسته بود.
افراد گروه فرقان بي سواد و کم مايه بودند و هستند کساني که آنها را آلت دست توطئه پردازان بزرگ براي از ميان برداشتن امثال مطهري مي دانند. هنوز هم به اين سوال پاسخ داده نشده است که آنها چطور از ساعت و محل تشکيل جلسه شواري انقلاب خبردار شده اند.
مطهري انقلابي نيست!
اتهام انقلابي نبودن بيشتر از آنجا آب مي خورد که استاد هيچ تندروي متکي به احساسات محض را نپذيرفت. براي کساني که او را متهم مي کردند، نه اين استدلال قابل قبول بود و نه تلاش هاي پيوسته او به زندان رفتن هايش نشان مبارزه او بود. از اين بيشتر تأييدات تام و تمام امام(ره) بود که گاه و بيگاه، حتي از نجف به گوش همه مي رسيد و با اين همه باز هم کساني انگشت در گوش فرو مي کردند و فرياد مي زدند که مطهري انقلابي نيست.
لابد اگر امضاي مطهري هم که همراه علامه طباطبايي و ديگران پاي اعلاميه اي بود که هدفش جمع آوري اعانه براي فلسطينيان بود، نشان هر چيزي بود غير از مبارزه، درست مثل اين مساله که او از ارکان اوليه جامعه روحانيت مبارز تهران بود.
نگران هشت سرعائله دشمن
خسته بود با نبود و چقدر کار کرده بود، فرقي نداشت. جايش هم مهم نبود. حتما نماز شبش را مي خواند؛ آن هم نمازي با سوز و اشک؛ آن قدر که رهبر انقلاب خاطره اي نقل کرده و از شبي گفته اند که شهيد مطهري مهمانشان بود و آخر شب آقا و خانواده شان از صداي گريه شهيد مطهري بيدار مي شوند.
يک بار شيوخ محله اي آمده بودند پيش استاد و از حرف هاي پيش نماز مسجدي گله داشتند که روي منبر در رابطه با استاد و کتاب هايش بد و بيراه مي گويد. مي خواستند اجازه بگيرند و به جايش کس ديگري را پيش نماز مسجد کنند. مطهري جواب داده بود:« بنده خدا هشت سر عائله دارد. خدا نکند ما باعث بشويم که آنها از نان خوردن بيفتند. توهين به من اشکالي ندارد و قاضي نهايي خداست.»
مرتضي مطهري براي خودش استادي شده بود و در مباحث علمي، حرف ها براي گفتن داشت. همين استاد بنام، روزي در محضر پدرش نشسته بود و پدر کتاب عدل الهي را مي خواند و به آن اشکال مي گرفت. پسر کلامي در مقام پاسخ نمي گويد و وقتي ديگران از او مي پسرند چرا ساکت نشسته اي جواب مي دهد:«نهايت بي ادبي است که جواب بدهم. اشکالي ندارد که ايشان انتقاد کنند؛ همين که به اثر توجه دارند لطف خداست.»
روزگاري که شهيد در دانشگاه تدريس مي کرد، بيشتر با خودش از خانه غذا مي برد تا نصفش را هم به نيروهاي خدماتي دانشکده نمي داد لب به آن نمي زد؛ نيروهايي که شهيد از دستور دادن به آنها به شدت ابا داشت و اگر هم ناچار مي شد کاري از آنها بخواهد با خضوع و خواهش همراه بود.
عمود خيمه ام را از دست دادم
شهيد بهشتي و برخي ديگر از بزرگان انقلاب براي کارهاي مبارزه جلساتي را تشکيل داده بودند. و هنوز به شهيد مطهري خبر نداده بودند. خبر جلسات که در نجف به امام(ره) رسيد تاکيد کرده بود آقاي مطهري بايد در اين جمع باشد.
در مدرسه رفاه اوايل ورود امام(ره) به ايران، شهيد مطهري هر کاري که لازم بود انجام دهد به عهده مي گرفت. از کارهاي مهم مربوط به وقايع انقلاب تا سيني چاي مهمانان را گرداندن. شهيد مطهري عبا را کنار گذاشته بود و سيني به دست براي امام(ره) و مهمانان چاي مي آورد. امام(ره) چند باري با لبخند به شهيد مطهري نگاه کرده بودند و پرسيده بودند: «آدم ديگري نبود؟»
همسر و فرزندان استاد را بعد از شهادتش برده بودند پيش امام(ره). امام(ره) به شان گفته بود:« شما بايد به من تسليت بگوييد. من فرزند عزيزي را از دست دادم. عمود خيمه ام را از دست دادم.»
خطبه عقد دختر کوچک شهيد را امام (ره) خوانده بود بعد هم امام(ره) رو کرده بود به داماد که «تصور نکن که پدر او شهيد شده است. او حکم دختر مرا دارد. من حکم سرپرست او را دارم. مبادا در احترام و تکريم به او کوتاهي کني. فراموش نکن که او دختر کيست.»
پدري براي روزهاي هميشه
استاد با آن همه مشغله، وقتي که يک روز فهميد مجتبي پسرش شير صبحانه اش را نخورده است، با يک شيشه شير راهي مدرسه شد. مجتبي آن وقت ها کلاس اول بود و صاحب همان عکسي است که بعد از شهادت در کيف استاد پيدا شده بود.
پدر حتي در وقت تقسيم هنداونه در خانه حواسش بود که مبادا سهم کسي بيشتر از ديگري شود. دختر و پسر از محبت پدر يک اندازه بهره داشتند؛ آن قدر که قاچ هاي هندوانه همه يک اندازه بودند.
حتي پس از شهادت هم سايه پدر بر سر خانواده مانده است؛ چه وقتي که براي دخترانش خواستگار مي آمد و مادر نمي دانست چه کند و چه وقتي که همسر شهيد پس از سکته مغزي دچار مشکلات زياد حرکتي شده بود. شدت سکته به حدي بود که صورت بيمار کج شد و بدنش هم فلج. پزشک هم گفته بود که اميدي به بهبودي نيست. همسر شهيد در ارتباط با آن ايام مي گويد:« توان اينکه دست هايم را صاف کنم و وضو بگيرم يا روي پاهايم بايستم نداشتم. تقريبا همه جز خودم از سلامتم نااميد شده بودند. يادم هست شبي طبق معمول به ائمه اطهار(ع) متوسل شدم و بعد هم از آقا خواستم مثل هميشه به دادم برسند. آن شب ايشان را خواب ديدم و حتي يک کلمه با يکديگر صحبت نکرديم. من فقط سرم را روي قلب ايشان گذاشتم و در ذهنم احساس کردم که آقا مي گويند از جا بلند شو!...» حالا مدت هاست که همسر شهيد خودش راه مي رود و وضو مي گيرد و عوارض آن سکته سنگين از بين رفته است.
در نگاه علامه جعفري
آقاي نواب با خشم که نمي شود!
آثار مطهري در آکادمي علوم شوروي
منبع: نشريه همشهري قرآن (آيه)شماره1
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}