گزارش نگارش فيلمنامه «جايي» Some where


 






 
کارگردان: جرني اسميت
فيلمنامه نويس: سوفيا کاپولا
سوفيا کاپولا مي خواست يک فيلم درباره خون آشامان بنويسد که براي اولين بار شخصيت جاني مارکو به سراغش آمد. کاپولا خندان مي گويد: «قبل از اين بود که سري شفق بيرون بيايد و اين علاقه ديوانه وار به خون آشامان در فرهنگ عامه جا پيدا کند.» جاني يک بازيگر سينما بود، کسي که هميشه اخبار جنجالي رويش زوم است و کاپولا را راحت نمي گذاشت. کاپولا که از تخيل خودش مبهوت بود، حرف پدر جايزه اسکار برده اش، فرانسيس فورد کاپولا را به خاطر مي آورد: «فقط به شخصيت هايت گوش کن. آنها به تو مي گويند چه مي خواهند.»
آن طور که مشخص شد، جاني فيلم خودش را مي خواست. پس کاپولا دست به نوشتن جايي زد، يک داستان نامعقول و آرام لس آنجلسي که در آن سوپر استار جوان و بي روح توسط دختر 11 ساله ا ش، چلو، به هوش مي آيد، دختري که بسيار دوست داشتني است. همچون کارهاي قبلي کاپولا روايت سرعت خودش را دارد. دوري از حوادث براي درون گرايي و ساختن روايت و آدمي که در يک زمان معين به هم مي رسند - هر کدام براي دلايل متفاوت - هيچ وقت هم تا اين حد به هم نيازمند نبوده اند.
ايجاد يک تفاوت سني خيلي زياد بين دو شخصيت اصلي و استفاده از هتل به عنوان مکان اصلي داستان، ايجاد ارتباطي بين اين داستان و کار اسکار برده، کاپولا يعني گم شده در ترجمه را بسيار سخت مي کند.
نويسنده و کارگردان اثر اين شباهت را توضيح مي دهد: «فکر مي کنم هميشه دوست داريد کاري تازه بکنيد، اما بيشتر مواقع شما به درون مايه هايي برمي گرديد که متوجهش نيستيد. فقط سعي مي کنم با آن چيزي که در ذهنم است پيش بروم و آن چيزي که به آن جذب مي شوم و بعد ببينم اين مرا به کجا مي برد.»
شخصيت جاني مارکو کاپولا را به لس آنجلس مي برد که روزي خانه اين کارگردان حالا ساکن پاريس بوده است. او مي گويد: «با او شروع کردم، اما ايده اي درباره لس آنجلس هم داشتم. در جرايد از آنجا خبر داشتم، ولي تمامش مرا ياد اين مي انداخت که چطور هنوز تغيير نکرده، در عين حال با اوايل دهه 90 که من در آن زندگي مي کردم، چه فرق هايي هم کرده. ترکيبي از احساساتي شدن برايش بود و نوعي نگاه به اين که چقدر همه چيز در آن به حد نهايت رسيده.»
کاپولا جايي را به عنوان يک داستان کوتاه شروع کرد، اما خيلي سريع به برنامه فيلمنامه نويسي منتقل کرد تا شکل فيلمنامه سنتي به خودش بگيرد. به شوخي مي گويد: «هميشه داشتن دو صحنه که شبيه فيلمنامه باشد، شما را تشويق مي کند. اما وقتي کار تمام شد، او يک فيلمنامه 40 صفحه اي داشت؛ هر چيزي بود جز يک فيلمنامه سنتي. همين با زيبايي شناسي اش هم سو بود: کاپولا بيشتر دوست دارد حس و حال را در بياورد تا از مکانيسم داستان سرايي استفاده بگيرد. او ترجيح مي دهد تکيه دهد و شخصيت هايش را تماشا کند عوض اين که ببيند رفتار آنها چطور به پيشرفت داستان کمک مي کند.
فيلمنامه کاپولا دو سوم از فيلمنامه هاي عادي کوتاه تر بود. اما او روي هر لحظه اش پافشاري داشت. اصلاً هم برايش مهم نبود چقدر صحنه ها بدون اتفاق به نظر مي رسند. او مي گويد: «چون که خودم مي خواستم کارگرداني اش کنم، يک عالمه جزئيات واردش نمي کردم، چون مي دانستم چه چيزي در تخيلم است. پس مي نوشتم جاني مي نشيند و سيگار مي کشد. همين سه دقيقه از فيلم بود. اما روي کاغذ فقط يک جمله. براي نويسنده اي تثبيت نشده، چنين شجاعتي باعث رد فيلمنامه توسط تهيه کنندگان مي شود. اما خوشبختانه کاپولا فقط بايد جواب تهيه کننده هايي را مي داد که با شيوه کاري اش آشنا بودند. او مي خندد: «فکر مي کنم آنها شيوه کاري ام را پذيرفتند.»
هر چند که شيوه اش تغيير نکرده، اما مادر شدن رژيم نوشتنش را دچار يک تغيير بي بازگشت کرده. مي گويد: «من معمولاً دير وقت مي نوشتم. هميشه احساس مي کردم کسي مزاحمم نيست. اما حالا که بچه دار شدم، نمي توانم شب ها بيدار بمانم و بنويسم. همين او را وادار کرده تا بعد از ظهر ها بنويسند، يعني وقتي که اميدوار است مي تواند تنها باشد. اما هميشه سر و صداي بچه ها هست. مي گويد: «هميشه فکر مي کنيد به عنوان نويسنده بايد جايي آرام وخوب داشته باشيد. اما بايد ياد بگيريد چطور در ميان شلوغي مطلب بنويسيد.»
در همين شلوغي بوده که شخصيت چلو به وجود آمده. کاپولا مي گويد: «فکر مي کنم چون اولين بچه ام به دنيا آمده بود، توي ذهنم بود. مادر شدن و تأثيرش روي آدم تو فکرم بود. چلو وقتي در زندگي جاني ظاهر مي شود که او دستش شکسته و خيلي خسته است، اما آن قدري انسانيت در خودش دارد که بداند وقتي در کنار دخترش است، بايد به عنوان پدر همراهش باشد. پس بايد بالاخره در داستان يک جايي باشد که جاني پشت چلو را خالي مي کند، اما فراموش کنيد اين طور نيست. هر لحظه اي که با هم هستند، آرامش بينشان هست و فقط ذره اي ناراحتي مي بينيم. به نظر مي رسد که اگر جاني بيشتر مي توانست در کنارش باشد، پدر خوبي مي بود و چلو اين را درک مي کند.
کاپولا مي گويد: «امروزه فيلم هاي بدبينانه زيادي وجود دارند، به خصوص در ميان فيلم هاي مستقل. من چيزهايي را دوست دارم که شيرين و بي ريا هستند. وقتي مي خواهم يک فيلم بسازم، دلم مي خواهد چنين ويژگي هايي را داشته باشد.»
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 103