با ياد بهشتي


 

نويسنده:دکتر غلامعلي حداد عادل




 
خاطره ي نخستين ديدار خود با شهيد بهشتي را فراموش نمي کنم. چهل سال پيش، در سال 1337، دانش آموز سال دوم دبيرستان بودم و سيزده سال داشتم. دبيرستان علوي يک مدرسه ي اسلامي بود که در آن به دين و اخلاق و آموزش اهميت بسيار داده مي شد. تدريس زبان انگليسي هم در آن مدرسه مهم و جدي بود. معلمي داشتيم پاکستاني که تحصيل کرده ي آکسفورد بود و به او «مستر هاشمي» مي گفتيم. روزي پيش از ظهر که مستر هاشمي مشغول تدريس بود، ناگهان دو نفر روحاني براي ورود به کلاس اجازه خواستند. يکي از آن دو علي اصغر کرباسچيان، معروف به علامه، مؤسس مدرسه ي ما بود و ديگر سيدي بلند قامت و خوش صورت که با معرفي آقاي علامه معلوم شد آقاي بهشتي است.
روحاني تازه وارد نگاه نافذ و لبخندي دلنشين و صدايي گيرا و متين داشت و در همان دقايق اول، توجه و احترام همگان را برانگيخت.
آقاي بهشتي با معلم کلاس چند جمله اي انگليسي صحبت کردند و از او خواستند تا تدريس را ادامه دهد. بعد از چند دقيقه که از تدريس و سئوال و جواب در کلاس گذشت، آقاي بهشتي شروع به صحبت کردند و گرم و مهربان، دانش آموزان را در فراگيري زبان انگليسي راهنمايي و تشويق کردند و خود مثال هايي آوردند و عملاً در تدريس شرکت جستند. اين ديدار من و دوستان همکلاسيم که عده اي از آنها امروز عهده دار مسئوليتهاي مهمي هستند، اثري شيرين و شگرف بر جاي نهاد.
 
در آن زمان براي ما تصور اين که يک روحاني، علاوه بر زبان عربي، زبان انگليسي هم بداند، دشوار بود و آن روز ما با چنين پديده ي نادري مواجه شديم و حيرت کرده بوديم.
آخرين ديدار با شهيد بهشتي را نيز فراموش نمي کنم. بيست و سه سال بعد از اولين ديدار، در اواخر بهار سال 1360، روزي آقاي بهشتي، من و يکي از دوستانم را که اتفاقاً او هم دانش آموز همان کلاس و همان مدرسه بود، به ساختمان دادگستري دعوت کرد. روزگار با انقلاب اسلامي دگرگون شده بود و آن روحاني جوان اکنون در مقام رئيس ديوان عالي کشور، شخصيتي درجه اول و مؤثر در انقلاب و اداره کشور محسوب مي شد. صحبت از اين بود که با انقلاب فرهنگي، ضرورت تغييراتي در برنامه هاي درسي دانشگاهي مطرح شده و از هم اکنون لازم است براي تدريس معارف اسلامي، مدرساني شايسته تربيت شوند. آقاي بهشتي از ما خواستند براي يک دوره آموزشي تربيت مدرس معارف اسلامي، برنامه درسي تدوين کنيم. در فاصله ي اين دو ديدار به ياد دارم که در سال 1346 که انجمن اسلامي دانشجويان در دانشگاه شيراز تجديد حيات پيدا کرده بود و با راه و برنامه اي نو فعال شد، من شمه اي از فعاليت هاي علني آن انجمن را براي يکي از دوستانم که روحاني جواني بود و با شهيد بهشتي در مراکز اسلامي هامبورگ همکاري مي کرد در نامه اي نوشتم و او آن نامه را به شهيد بهشتي نشان داده بود و در نامه اي که در پاسخ نامه ي من فرستاد، اظهار لطف و تأييد و تشويق ايشان را متذکر شده بود. نامه آن دوست، که از آلمان ارسال شده بود، به دست ساواک شيراز رسيده و جزئي از پرونده من شده بود. از آن پس، ساواک که با تمام قوا در تعطيل انجمن و اخراج و تبعيد و دستگيري و محکوميت دانشجويان فعال آن کوشيد و بي گمان يک عامل مؤثر در آن همه مخالفت، همين آگاهي ساواک از ارتباط ساده و غير مستقيم ما با شهيد بهشتي بود.
همين روحيه ي مبارزه و جهاد بود که در سال هاي 56 و 57 کساني مانند شهيد بهشتي و شهيد مطهري را در صف اول مبارزه قرار داد. اينان در گرماگرم روزهاي خوف و خطر انقلاب ثابت کردند که فعاليت هاي فکري و فرهنگيشان از سر عافيت طلبي نبوده است.
بعد از مراجعت آقاي بهشتي از آلمان ملاقات هايي پراکنده و همکاريهايي جسته و گريخته با ايشان داشتم که مهم ترين آنها همکاري در تأليف کتاب فلسفه براي سال آخر دبيرستان ها بود که آقاي بهشتي و شهيد باهنر و آقاي علي گلزاده غفوري تأليف آن را برعهده داشتند. با ظهور انقلاب اسلامي و پيروزي آن، ارتباط و همکاري با شهيد بهشتي در شوراي مرکزي حزب جمهوري اسلامي و در خصوص مسائل مربوط به شوراي انقلاب روزافزون شد و من فرصت يافتم تا شهيد بهشتي را از نزديک و بيشتر و بهتر بشناسم. در تصويري که از شخصيت شهيد بهشتي در ذهن من به جا مانده است سه عنصر بارز وجود دارند که به آنها به اختصار اشاره مي کنم.
نظم: شهيد بهشتي مظهر نظم و انضباط بودند، وقت شناس و منظم. اين خصوصيت جزئي از خصلت مديريتي ايشان بود که بعدها در انقلاب اسلامي به نحوي مؤثر و مفيد آشکار شد.
اميدواري: شهيد بهشتي دوستان خود را همواره به آينده اميدوار مي کردند و به آنان روحيه مي بخشيدند. مجلس و محضر ايشان مجلس منفي بافي و اظهار يأس و دلسردي و دلمردگي نبود، بلکه مجلس تجديد نشاط در کار و تقويت روحيه و اراده و خوش بيني بود.
ابتکار و نوآوري: شهيد بهشتي همواره خلاق و مبتکر بودند و معمولاً در هر ديدار فکر جديدي را به دوستان جوان خود القا مي کردند و آنان را با يک فعاليت جديد در عرصه ي فکر و فرهنگ و تبليغ اسلام آشنا مي ساختند.
اگر بخواهيم شخصيت شهيد بهشتي را در يک ترازوي اسلامي ارزيابي کنيم و با يک محک اسلامي بسنجيم، بايد اين ارزيابي و سنجش را بر اساس معيارهاي فضيلت در اسلام انجام دهيم و به عبارت ديگر بايد بپرسيم ملاک ارجمندي و برتري در اسلام چيست و با داشتن پاسخ اين سؤال شخصيت ايشان را ارزيابي کنيم.
تقوي: همه ي کساني که با شهيد بهشتي آشنا بودند، به تقواي او گواهي مي دهند. او تنها از نظر لباس روحاني نبود، بلکه به حقيقت ايمان، روحاني بود. ايمان و اخلاص و تعبد در وجود او رسوخ يافته بود. از نشانه هاي دينداري و ايمان ايشان، علاقه به نماز بود. شهيد بهشتي از لحاظ توجهي که به نماز اول وقت داشت مشهور بود. در شوراي مرکزي حزب جمهوري اسلامي، با آنکه گرفتاريها زياد بود و بحثهاي مهمي مطرح مي شدند، به محض آن که صداي اذان مغرب به گوش مي رسيد، آرام برمي خاست و جانماز حصيري ساده ي خود را از گوشه اي بر مي داشت و قدري دورتر از ديگران به نماز مي ايستاد و سريعاً به جلسه باز مي گشت و با اين کار خود به ديگران درس مي داد.
اخلاق: بهشتي هم خوش خلق بود و هم با اخلاق. گشاده رويي و مهرباني و محبت و صميميت ايشان زبانزد بود. سعه ي صدر بسيار داشت. در شوراي مرکزي حزب، ايشان به عنوان دبير کل، جلسات شوراي مرکزي را اداره مي کردند. گاه اتفاق مي افتاد نظر خود را درباره ي موضوعي اظهار مي کردند و پس از صحبت هاي موافق و مخالف رأي گيري مي شد و نظر مخالف نظر ايشان رأي مي آورد. من در اين گونه موارد در رفتار و طرز برخورد شهيد بهشتي دقت مي کردم و گواهي مي دهم که هرگز نديدم ايشان عکس العملي از خود نشان دهد و به مخالفان خود طعنه اي بزند يا در رأي گيري خدشه کند و بخواهد بحث را دوباره مطرح سازد و براي تصويب نظر خود کوشش مجددي بکند. در اين قبيل موارد، ايشان بسيار آرام و طبيعي عمل مي کردند و از اصول و ضوابط کار دسته جمعي عدول نمي کردند و با رفتار خود به ما درس مي دادند. از جمله خصوصيات اخلاقي شهيد بهشتي صبور بودن ايشان بود. ميزان صبر و بردباري ايشان در کشاکش حوادث و جريانات بعد از پيروزي انقلاب بهتر معلوم شد. روزهايي بود که ضد انقلاب در همه جا شايع مي کرد که شهيد بهشتي در کاخ زندگي مي کند و پولهاي ملت را به حساب شخصي خود در بانکهاي خارجي ريخته است و همسرش يک خانم آلماني است و اين حرفها و تهمتها و بدتر از اينها تحمل اين حرف ها براي کساني که شهيد بهشتي را از بيست سي سال پيش از آن مي شناختند، دشوار بود. براي ما که بارها شهيد بهشتي را در سال هاي قبل از انقلاب در خانه ي ساده اش ملاقات کرده بوديم و بعد از انقلاب هم مي ديديم که هيچ چيز فرقي نکرده و از همه در همان اتاق پذيرايي کوچک خود که با موکت مفروش شده بود، پذيرايي مي کند، شنيدن اين تهمتها که بر او وارد مي کردند سخت بود. ضد انقلاب که گوشت و پوست و خونش از واشنگتن و مسکو و لندن بود، هجرت چند ساله ي بهشتي به آلمان را بهانه ي اين شايعه کرده بود که او همسري آلماني که دروغ محض بود و اگر هم فرضاً همسرش آلماني بود، گناهي نکرده بود. باري، ايشان در مقابل همه ي اين تيرهاي تهمت صبر مي کردند و از کوره در نمي رفتند و متانت خود را از دست نمي دادند و از صراط مستقيم اصول خود بيرون نمي رفتند. همين صبر و تحمل ايشان بود که سبب شد امام راحل پس از شهادت ايشان بگويند، «آنچه من راجع به ايشان متأثر هستم شهادت ايشان در مقابل آن ناچيز است و آن مظلوميت ايشان در اين کشور است.»
بينش: شهيد بهشتي مردي صاحب انديش بود. در امر دين بصيرت داشت و روزگار خود را مي شناخت. او يک روحاني روشنفکر بود، به همان معني که مطهري روشنفکر بود. صاحب انديشه اي نو بود و در اظهار عقيده ي خويش و رها شدن از آنچه که بايد از آن رها شد، دلير بود. از نشانه هاي بصيرت در بهشتي، آينده نگري او بود. امروز براي ده سال ديگر برنامه ريزي و کار مي کرد. چند سال پيش سفري به آلمان کردم و شبي ميهمان امام جماعت و مدير مرکز اسلامي هامبورگ بودم. از او پرسيدم، «چه شد که شما سالها پس از شهيد بهشتي، در اين دوران حساس پيروزي انقلاب اسلامي، مسئوليت اداره ي مرکزي اسلامي هامبورگ را پيدا کرده ايد و در واقع جانشين شهيد بهشتي شده ايد؟» ميزبان من به تفصيل شرح داد که چگونه شهيد بهشتي پس از مراجعت از اروپا به ايران درصدد تربيت عده اي براي تبليغ اسلام در خارج از کشور برآمد و نهايتاً موفق شد يک طرح 5 ساله را براي سه نفر از روحانيون جوان اجرا کند. شهيد بهشتي با تنظيم يک برنامه ي درسي، مرکب از علوم حوزه و دروسي مانند زبان خارجي و تاريخ و جغرافيا و علوم اجتماعي، دوره اي آموزشي را برنامه ريزي کرد و با نظارت خود به اجرا درآورد. پرسيدم، «زندگي شما در مدت تحصيل چگونه تأمين مي شد؟» پاسخ داد، «شهيد بهشتي با کمک افراد خيري که مي دانستند پول را بايد کجا خرج کرد، هزينه ي زندگي ما را نيز تأمين مي کرد.» نتيجه ي آن آينده نگري و آن بينش و بصيرت اين بود که مي ديدم بعد از پانزده سال، يک نفر از همان روحانيون جوان، جانشين خود شهيد بهشتي در همان مرکز اسلامي هامبورگ مي شود، در حالي که معلم و مربي او، يعني شهيد بهشتي، سالهاست به ديدار خداوند شتافته است.
دبيرستان دين و دانش که شهيد بهشتي در آن دبير و ظاهراً مدتي هم مدير شده بود، مرکز تربيت عده اي جوان تحصيل کرده و متدين بود که شهيد بهشتي، آنان را در کنار تحصيلات متوسطه با افکار و اخلاق اسلامي آشنا مي ساخت و در حقيقت با فعاليت در اين دبيرستان و جهت دادن به آن، مقدمات لازم را براي پيوند حوزه و دانشگاه تأمين مي کرد. مدرسه حقاني نيز نمونه اي از آن تحولي بود که بهشتي آرزو داشت در سطح وسيعي در حوزه ها به اجرا درآيد. او در اين مدرسه با همکاري روحانيون ديگري همچون شهيد قدوسي و آيت الله جنتي توانست برنامه اي نو و نظم و انضباطي تازه در حوزه پديد آورد و نسلي از طلاب جوان را تربيت کند که امروزه عمدتاً در خدمت انقلاب اسلامي قرار دارند.
حضور مؤثر در بخش برنامه ريزي و تأليف کتاب هاي درسي ديني و قرآن مدارس کشور، گواه ديگري بر بصيرت شهيد بهشتي است. او پس از بازگشت از آلمان چنين تشخيص داد که مي تواند با نفوذ در بخش حساس کتاب درسي وزارت آموزش و پرورش، ذهن و دل ميليون ها دانش آموز را در سراسر کشور تحت تأثير قرار دهد. اين فرصت هنگام تجديد تأليف کتاب هاي درسي به مناسبت تحول ساختاري در نظام آموزشي آن زمان به دست آمده بود و در اين راه شهيد بهشتي و همکاران او توانستند در کتابهاي جديد درسي چهره اي جامع و جذاب از اسلام را ترسيم کنند و همين کتابها در گرايش جوانان به جانب اسلام در سطحي گسترده مؤثر افتاد. بي ترديد يکي از دلايل علاقه ي دانش آموزان به اسلام و حضور مؤثر آنها در صحنه هاي انقلاب در سال هاي 56 تا 57 آشنايي آنان با کتاب هاي درسي ديني در مدارس بود. مقامات ساواک يکي دو سال بعد از انتشار اين کتابها به تأثير انقلابي آنها پي بردند و درصدد حذف بعضي از مطالب آنها برآمدند. من که خود در آن زمان با شهيد باهنر و شهيد بهشتي در اين فعاليت مختصر همکاري و ارتباطي داشتم، خوب به ياد دارم که نسخه اي از کتابها را ساواک بررسي کرده و دور عباراتي را که ممکن بود در جوانان از لحاظ اجتماعي و سياسي تأثير کند، خط قرمز کشيده بود تا در چاپ بعدي حذف شود. اين نسخه به دست شهيد باهنر افتاده بود و ايشان بسيار نگران بودند مبادا آن مطالب حذف شود و پيام اصلي آن کتابها به گوش نسل جوان آن زمان نرسد، اما خوشبختانه خيزش و خروش جامعه ي ايران در سال هاي 56 و 57 مجالي براي اجراي آن نقشه باقي نگذاشت. باري، شهيد بهشتي همواره چشم به آينده اي دور و افقي وسيع داشت و با شناخت جريانات پوينده و پاينده اسلامي براي تقويت آنها تلاش کرد و اين تلاش، نتيجه ي بينش و بصيرت وي بود.
علم: شيهد بهشتي فردي باهوش و با استعداد بود و علاوه بر دروس رايج در حوزه ها که از محضر استاداني چون مرحوم آيت الله العظمي بروجردي و امام خميني (ره) آموخته بود، با معارف ديگري نيز، جز آنچه در حوزه تدريس مي شد آشنايي داشت.
 
وي علاوه بر زبان عربي که بر آن مسلط بود، با زبان انگليسي هم آشنايي کافي داشت و همچنين بر اثر اقامت چند ساله در آلمان، به زبان آلماني نيز تسلط يافته بود. زبان فارسي را هم خوب مي دانست و خوب مي نوشت و خوب سخن مي گفت. در سال هاي اخير دهه ي بيست توفيق حضور در مجلس درس فلسفه ي علامه طباطبايي را يافته بود و يکي از معدود روحانيون جواني بود که علامه، مقالات چهارده گانه ي کتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم را نخست براي آنها قرائت و تدريس و در جمع آنان تحرير کرده بود. در سالهاي اقامت در آلمان با فلسفه هاي جديد اروپايي بيشتر آشنا شد. در سالهاي قبل از پيروزي انقلاب، در جلسات هفتگي که در منزل خود داشت، براي جمعي از جوانان دانشگاهي درسهايي در زمينه ي فلسفه ي هگل و اقتصاد تدريس مي کرد و در اين جلسات مستقيماً به متون اصلي هگل و نيز به کتاب کاپيتال مارکس مراجعه و از آنها استفاده مي کرد.
هجرت: هجرت يکي از معيارهاي انسانهاي والا در قرآن است و بهشتي مرد هجرت بود. او مثل آب راکد نبود که در يک جا بماند، بلکه مانند رود جاري بود و از برکت اين حرکتها، صاحب ديدي وسيع و تجربه اي فراتر از تجربه هاي محدود و محلي و منطقه اي شد. از آثار مثبت هجرت او به آلمان، رونق يافتن مرکز اسلامي هامبورگ بود. اين مرکز قطعاً در ايجاد يک جريان و تشکل دانشجويي با آرمانهاي اسلامي در اروپا مؤثر بود. بسياري از جوانان متدين، چه در آلمان و چه در ساير کشورهاي اروپايي، توانستند با ارتباط با اين مرکز، اعتقاد اسلامي خود را در هجوم جريانات الحادي و خصوصاً مارکسيستي حفظ کنند. در آن سالها که جنبش چپ دانشجويي ميان دانشجويان ايراني خارج از کشور دانست. مرکز اسلامي هامبورگ نقطه اتکا و اميد اين جنبش بود و اين تأثير در درجه ي اول ناشي از حضور شهيد بهشتي بود که مديري دانشمند و خوشفکر و خوش بيان و سختکوش بود.
شفقت به خلق: شهيد بهشتي در جنب علم و دانش و اخلاق و انديشه ي خويش، صاحب درد و درک اجتماعي بود. او از کساني نبود که در دوران طلبگي سر از حجره بيرون نکرده باشد و يا در عالم روشنفکري از خلق صحبت کرده، اما خلق را نشناخته باشد. او با تأثير منفي فقر در رشد و کمال افراد جامعه کاملاً آگاه بود و براي مبارزه با فقر، که زمينه و مولد فساد و انحطاط است، در جستجوي يافتن راه حل سياسي و اجتماعي و اقتصادي بود. آراي اقتصادي او، خصوصاً آنچه در باب تعاون و اقتصاد تعاوني مطرح ساخته، نشانه ي توجه او به مسائل جامعه و عدالت و دلسوزي و شفقت او نسبت به خلق است و مبين اين حقيقت که او راه رسيدن به خلق را، از ميان خلق و انبوه درد و رنج گرفتاريهاي خلق انتخاب کرده بود.
مديريت منظم: مديريت و نظم، آشکارترين جلوه شخصيت شهيد بهشتي بود و هرکس با ايشان سروکار داشت، اين جلوه ي آشکار را مشاهده مي کرد. در تنظيم وقت براي کارها، از جمله براي ملاقات هاي خود با ديگران، بسيار دقيق و با انضباط بود. سر ساعت مقرر حاضر مي شد و سر ساعت مقرر ديدار را ختم مي کرد. در مديريت هم امتياز و برتري او نسبت به ديگران محسوس بود. حضور ايشان در مجلس خبرگان قانون اساسي و سعيم و اهتمام در اداره ي آن مجلس، از خدمات برجسته ي وي به انقلاب اسلامي محسوب مي شود و حقاً بايد گفت که مديريت آن مجلس به عهده شهيد بهشتي بود. شهيد بهشتي در اين نخستين تجربه حساس که از طريق تلويزيون در معرض ديد منتقدان داخل و خارج کشور قرار داشت، خوب از عهده ي اداره ي مجلس خبرگان برآمد. ايشان همان توانايي را در اداره ي قوه قضائيه به کار گرفت و دريغ و درد که فرصت نيافت تا نيات و انديشه هاي بلند خود را در آن قوه به اجرا درآورد.
شهيد بهشتي، در سال هاي قبل از پيروزي انقلاب اسلامي با آنکه نظام حاکم بر کشور را قبول نداشت، به نظم اعتقاد داشت. برخلاف بسياري از مردم امروز جامعه ما که نظام حاکم بر کشور را قبول دارند، اما به نظم اعتقادي ندارند و آن را در جامعه رعايت نمي کنند! براي آن که با نمونه اي از طرز تفکر و نکته سنجي و منش ايشان آشنا شويم، خوب است خاطره اي از او را که در سالهاي قبل از پيروزي انقلاب پيش آمد، مرور کنيم.
يکي از جوانان در آلمان، از سنين خيلي زود (شايد آن موقع 14 يا 15 سال داشت) به علتي، در اثر برخورد با موردي، علاقه مند شده بود که با اسلام آشنا شود. ابتدا مکاتبه کرد و بعد حضوراً آمد و مسلمان شد. ايشان پس از مدتي به ايران آمد. نخستين روزي که اين جا نزد من آمد، به او گفتم، «خير مقدم! همان طور که مدتها بود دلت مي خواست، به ايران آمدي، براي من تعريف کن که در اين چند ساعتي که آمده اي چه ديده اي؟» او گفت: «مقداري از مسير منزل شما را با ماشين و مقداري را تعمداً پياده آمدم. از بعضي خيابانها که مي گذشتم، ديدم گويا اينها که پياده مي روند، جزو آدميزاد نيستند، چون اين خيابانها اصلاً پياده رو ندارند. نمي دانم که انسان اگر بخواهد سالم از اين خيابان ها عبور کند، تکليف چيست. براي رفت و آمد پياده ها جايي در نظر گرفته نشده است. اينها چگونه مي توانند در برابر حوادث رانندگي امنيت داشته باشند؟» خوب اين کار بر عهده نظام است، اما اين که از خيابان يک طرفه از جهت مقابل نبايد رفت و اگر برويد حداقل ضررش اين است که کشش اين خيابان را کم مي کنيد و عده اي از مردم ديرتر به کار خود مي رسند، ديگر مربوط به نظام نيست. اين مربوط به همه ي ماست و قطعاً بايد رعايت کنيم. حال اگر رعايت نکنيم، يک نفر مثل اين فرد که خارج از جامعه ي ماست، وقتي به اينجا مي آيد، مطمئن باشيد قبل از اين که اين مسئله را به حساب بي نظمي بگذارد، به حساب دين ما مي گذارد و بنده غالباً ديده ام که در اين گونه مسائل همه کاسه کوزه ها بر سر دين و تربيت اجتماعي و ديني ما شکسته مي شود نه بر سر نظام ما. اگر يک مسلماني کثيف است و تميز نيست، خيلي کم مي شود که پاکيزه نبودن او را به گردن نظام بگذارند، بلکه به گردن دينش مي گذارند. بدون شک تربيت صحيح، ارتباط زيادي با نظام اقتصادي و سياسي و اجتماعي دارد. اما از ما اين سؤال را مي کنند که شما که پيرو اسلام هستيد، اگر تا به حال اين قدر عرضه نداشته ايد که نظام اجتماعي سالم به وجود آوريد، آيا اين قدر هم عرضه نداشته ايد که نظام اجتماعي سالم به وجود آوريد، آيا اين قدر هم عرضه نداشته ايد که خودتان را تربيت کنيد؟ يک وقت است که مردم در يک محيطي به کلي از يک نظام فکري سازنده به دورند و چنان تحت تأثير نظام حاکم اجتماعي ساخته مي شوند که فرصت دريافت هاي سازنده ديگر را ندارند. اما اگر به کساني که مي گويند ما با اسلام آشنا هستيم و مي کوشيم تا بر اساس اسلام يک نظام عادل و صحيح اجتماعي ايجاد کنيم، بگوييد که، «شما قبل از ايجاد اين نظام کارهايي را که از دست خودتان ساخته است انجام نداديد.»...، معلوم مي شود که اين جهان بيني و ايدئولوژي و اين عقيده اي که بايد منشأ عمل باشد، در خود ما هنوز تحرکي به سوي عمل ايجاد نکرده است.
جهاد و مبارزه: شهيد بهشتي در سراسر عمر خود در مسير جهاد با طاغوت و مبارزه با فساد پهلوي گام برداشت. فعاليت هاي او، بر حسب ظاهر، عمدتاً فرهنگي بود، اما همان فعاليت هاي فرهنگي، معني سياسي داشتند. در سالهاي قبل از پيروزي انقلاب، چنين به نظر مي رسيد که روحانيون اهل جهاد و مبارزه که همگي پيرو راه و مرام امام خميني (ره) بودند، به طور طبيعي به نوعي تقسيم کار رسيده بودند و هر کس به اقتضاي سابقه و علاقه و توان خويش در بعضي از جبهه ي وسيع مبارزه مشغول فعاليت بود. در اين ميان شهيد بهشتي و شهيد مطهري و شهيد باهنر، بيشتر وظيفه ي فرهنگي و فکري اين جبهه را بر عهده داشتند و اگر مانند بعضي ديگر از چهره هاي مبارز و برجسته انقلاب، دائماً گرفتار زندان نبودند و دستگير مي شدند، از سر عافيت طلبي نبود. ساواک خوب مي دانست که مقصد و مقصود اين آقايان چيست و به همين جهت نسبت به فعاليت ها و تماسهاي آنان بسيار حساس بود.
خوب به خاطر دارم که شهيد بهشتي چگونه با شجاعت و صراحت، خطرپذيري خود را در آن سخنراني بهشت زهرا، قبل از ورود امام نشان داد و اعلام کرد که، «بعضي از اشخاص به ما مراجعه مي کنند و ما را از خطراتي که در اين راه وجود دارد، آگاه مي کنند و از آنها بر حذر مي دارند و به ما نصيحت مي کنند که با احتياط بيشتري عمل کنيم، اما من اعلام مي کنم که اين راه را به رهبري امام خميني برگزيده ايم، از آغاز، خود را براي شهادت در راه خدا آماده کرده ايم و کشته شدن در اين راه را سعادت ابدي مي دانيم.» خونسردي و اطمينان و استواري او در آن روز، مايه ي اعجاب و تحسين بود و واقعه ي هفتم تير سال 60 نشان داد که شهيد بهشتي مصداق آيه «و من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه... » بوده است.
منبع: نشريه شاهد ياران شماره 8