درآمد
«آن روز، هنگامي که در دفتر دادسراي عالي انتظامي قضات، براي گفت و گو با آقاي مروي، بيش از يک ساعت و نيم پس از موعد تعيين شده معطل شديم، چيزي نمانده بود که عطاي گفت و گو را به لقاي آن ببخشيم که به ناگاه به داخل اتاق کار ايشان هدايت شديم. يک ساعت گفت و شنود ما با حجت الاسلام مروي گذشت تا به سر اين تأخير پي برديم. صميميت و تواضع او در ديدار با مراجعين مانع از آن مي شود که زمان پيش تعيين شده براي ديدار را به آنان يادآوري کند و دقيقاً به همين علت نيز گفت و گوي ما را که در آن از هر دري سخن رفت و به درازا کشاند. او گفتني هاي فراواني از سلوک سيد شهيدان انقلاب در سينه دارد که بازگويي تمامي آنها را مصلحت نمي داند و آنچه مي خوانيد تنها گوشه اي از مشاهدات و خاطرات او از سيره ي بهشتي است.»
نقش شهيد بهشتي را در سازماندهي برنامه هاي مدرسه حقاني چگونه ارزيابي مي کنيد؟
به رغم اين که مديريت مدرسه را شهيد قدوسي برعهده داشتند، اما آيت الله بهشتي از ارکان اصلي هدايت و برنامه ريزي مدرسه بودند. اصلاً صرف حضور ايشان و آن تبسمي که همواره در برابر مشکلات بر لب داشت و نحوه برخورد و تعامل او با طلاب، قبل و پيش از هر چيز، خود يک کلاس درس واقعي بود.
شهيد بهشتي شاگردان خود را چگونه با معارف و انديشه هاي جديد آشنا مي کردند؟
جامعه علمي آقاي بهشتي براي همه طلاب جذاب بود. احاطه و تسلط او به بسياري از مکاتب فکري جديد، به او جايگاه خاصي مي داد. خاطرم هست يک روز که در خدمت ايشان به قم مي رفتيم، در ميانه راه علت مسافرتشان را سؤال کردم، گفتند: «براي تدريس فلسفه هگل به مدرسه حقاني مي روم. معتقدم خيلي از افرادي که فلسفه هگل را مطرح و تدريس مي کنند و حتي برخي از آنها که در اين باره کتاب نوشته اند، کمتر توانسته اند به عمق روح اين فلسفه پي ببرند و عموماً با واسطه برخي ترجمه ها، آگاهيهايي را در اين زمينه کسب کرده اند.»
آيا حضور شهيد بهشتي در آلمان و آشنايي با انديشه هاي جديد، احاطه ايشان به مباني فقه و اصول و معارف سنتي خود را تضعيف کرده بود؟
به هيچ وجه، وقتي آقاي بهشتي از آلمان بازگشتند، سفري به شهر مشهد داشتند که من به ديدار ايشان رفتم. در آن محفل برخي از چهره هاي مطرح حوزه مشهد و قم هم حضور داشتند. بحثي فقهي مطرح شد و همگان از تسلط ايشان بر دقايق فقه به رغم دوري چند ساله از حوزه علميه حيرت کردند.
شخصيت و سيره و منش استاد خويش را چگونه توصيف مي کنيد؟
آقاي بهشتي کارشان از تقيد به نظم گذشته بود و نظم به صورت ناخودآگاه، ملکه و جزئي از زندگي ايشان شده بود. خاطرم هست روزي در شوراي عالي قضايي جلسه داشتيم. ساعت 2 بعد از ظهر که شد، ايشان فرمودند: «من اندکي مي خوابم و 2/10 دقيقه دوباره به جلسه برمي گردم.» اتاقي در دفتر ايشان در شوراي عالي قضايي بود که از آن براي استراحت استفاده مي کردند. هنوز دقايقي از رفتن ايشان نگذشته بود که مراجعت کردند. اول تصور کرديم که ايشان استراحت نکرده اند اما وقتي ساعت را نگاه کرديم، ديديم درست 2/10 است. حدس زديم که احتمالاً ساعتي بالاي سرشان مي گذارند که مي توانند اين طور به موقع و دقيق از خواب بيدار شوند، اما وقتي جستجو کرديم، متوجه شديم ساعتي در کار نيست و ايشان خود را اين طور عادت داده اند. البته توجه به نظم و قانونگذاري در تمام ابعاد زندگي فردي و اجتماعي ايشان خودنمايي مي کرد و همين تقيد، براي ما درسهاي زيادي داشت. به ياد دارم در سال 57 وقتي از زندان آزاد شدم، زنگ زدم خدمت ايشان، چون مي خواستم اخبار درون زندان را برايشان نقل کنم. ايشان بدون رودربايستي فرمودند: «الان وقت خواب من است.» عرض کردم: «من قصد دارم بعد از اين که اخبار را به شما گفتم بلافاصله به قم بروم.» فرمودند: «اتفاقاً من هم فردا مي خواهم به قم بروم. آيا شما وسيله اي هم داريد؟» گفتم: «بله، من ماشين را در تهران در منزل شهيد سعيدي گذاشته ام و با آن مي روم.» گفتند: «من هم با شما مي آيم.» فرداي آن روز ايشان را به قم رساندم و قرار شد غروب با هم برگرديم تهران. وقتي به تهران رسيديم نيمه شب بود و خيابان ها خلوت. از خيابان دکتر شريعتي که آن موقع دروازه شميران نام داشت، بالا آمديم تا رسيديم به يک چهارراه. من به رغم اين که چراغ قرمز بود از آن عبور کردم. يک لحظه متوجه شدم که ايشان تکاني خوردند، اما در عين حال چيزي به من نگفتند. رسيديم به چراغ قرمز دوم و همين که خواستم عبور کنم، آقاي بهشتي گفتند: «آقاي مروي اگر از اين چراغ قرمز هم عبور کني، ديگر نمي شود پشت سرت نماز خواند، زيرا عبور از چراغ قرمز گناه صغيره است و اصرار بر آن کبيره و موجب سلب عدالت از افراد مي شود. ضمن اين که من هم از ماشينت پياده مي شوم.» من که در آن زمان جوان دو آتشه اي بودم گفتم، «آقا اينها قوانين طاغوتي است، نبايد به آنها عمل شود.» ايشان با جديت جواب دادند: «اتفاقاً انساني ترين قانون در دنيا همين قوانين راهنمايي و رانندگي است که براي حفظ جان من و تو وضع شده و طاغوتي و غير طاغوتي ندارد.»
مهم ترين ويژگي شخصيتي شهيد بهشتي، عدم مسامحه ايشان در برابر تخلفاتي بود که آن را مديريت مي کردند. در اين زمينه خاطراتي را ذکر کنيد.
شخصيت تأثيرگذار آقاي بهشتي، آميزه اي بود از ابهت و نظافت، يعني چيزي که موجب مي شد افراد با انگيزه بالا به دستورات او تسليم شوند.
روزي در آغاز جلسه شوراي عالي قضايي، آقاي بهشتي با لحني جدي يکي از دوستان را مورد خطاب قرار داد و به او فرمود: «شما مأموريت داريد که تا پايان جنگ براي حل و فصل مسائل قضايي به فلان منطقه دورافتاده برويد.» آن برادر هم به رغم دشواري، اين مأموريت را پذيرفت. حدود يک سال بعد آقاي بهشتي به شهادت رسيد و آن دوست ما به رغم اين که مي توانست برگردد، به خاطر علاقه خويش به آن شهيد عزيز و پيماني که با او بسته بود تا پايان جنگ تحميلي يعني حدود 6 سال بعد، در آن منطقه ماند و انجام وظيفه کرد.
يک بار هم به ايشان گزارش هايي رسيده بود مبني بر تخلفات دو نفر قاضي که يکي در شهرکرد و ديگري در سيرجان انجام وظيفه مي کردند. ايشان به من و شهيد شيخ عباس شيرازي مأموريت دادند که در اين زمينه تحقيق کنيم و به ايشان گزارش دهيم. پس از تحقيق، تخلف آن دو قاضي مسجل شد و ما هم گزارش را خدمت ايشان داديم. ايشان با تأکيد به من فرمودند: «من دوست دارم اين دو قاضي متخلف به شکل علني محاکمه شوند تا مردم ببينند نظام در برابر مسئولين خاطي گذشت نمي کند.» بعد از دستور شهيد بهشتي، ما به اين دو شهر رفتيم و آن دو را محاکمه علني کرديم. خاطره ديگري که در اين مورد دارم دقيقاً مربوط به صبح روز هفتم تير ماه سال 60، يعني صبح آخرين روز حيات اين شهيد است. در آن روز به ايشان گزارش هايي رسيده بود مبني بر بدرفتاري با برخي از زندانيان. ايشان خيلي نگران شده بودند و با تأکيد و قاطعيت خاصي به بنده و مرحوم شيخ عباس شيرازي و مرحوم رباني املشي مأموريت دادند که در اين مورد تحقيق کنيد، من امشب به دفتر حزب مي روم، بياييد آنجا و نتيجه را به من گزارش بدهيد، من هم دوست دارم آن را ببينم.» من شب رفتم دادستاني کل انقلاب تا گزارش را خدمت آقاي قدوسي بدهم، ولي گفتند ايشان رفته اند. پس از آن براي دادن گزارش به شهيد بهشتي، به سوي دفتر حزب در سرچشمه حرکت کردم. نزديک بهارستان بودم که ديدم گرد و خاک عظيمي به هوا برخاسته و راه را هم بسته اند. از مأموران پرسيدم: «چه خبر است؟» گفتند: «انفجاري رخ داده.» فکر نمي کنم دفتر حزب منفجر شده باشد. هرچه پيگيري کردم تا اطلاعات بيشتري به دست بياورم، موفق نشدم. شب رفتم منزل و صبح ساعت 7 راديو را روشن کردم و خبر ناگوار شهادت ايشان و جمعي از همکاران را در اخبار شنيدم.
موج سهمگين تهمت وافترا عليه شهيد بهشتي در سالهاي 59 و 60 به اوج خود رسيد. شما به عنوان شاگرد و يار نزديک ايشان، اين ترور شخصيت را چگونه تحليل مي کنيد؟
خاطرم هست يک بار در اوج جريان سهمگين ترور شخصيت آقاي بهشتي، ايشان از جبهه برگشته و هنوز گرد و غبار جبهه روي عمامه شان بود. آمدند و در نماز جمعه، قبل از خطبه ها سخنراني کردند. در حين سخنراني شان فرمودند: «اگر از من بپرسند که در اين شرايط جنگ رواني و شايعه پراکني چه بايد کرد؟ پاسخ خواهم داد: سکوت، سکوت، سکوت.» و اين سخن را در زماني گفتند که امام همه مسئولين را به مصلحت انديشي و سکوت در برابر مخالفين دعوت کرده بودند. در مجموع، آقاي بهشتي کسي نبود که به خاطر مصالح شخصي در برابر اين شايعات عکس العمل نشان دهد. براي او تنها حفظ انقلاب مهم بود. هيچ گاه فراموش نمي کنم که برخي از افراد و جوانان احساساتي که تحت تأثير فضاي مسوم آن دوران غيبت ايشان را کرده بودند، پس از شهادت ايشان با چشماني اشک بار کنار مزار مي آمدند و از او طلب بخشش مي کردند.
اعتقاد شهيد بهشتي به مشورت و تسليم در برابر رأي جمع، از ديگر ويژگي هاي بارز ايشان بود. آيا در اين مورد خاطره اي داريد؟
بني صدر به يکي از آقايان براي انجام فعاليت هاي قضايي حکمي داده بود و طبعاً اين، دخالت در فعاليت هاي قوه قضاييه به شمار مي رفت. به دليل همين تخلف آشکار، مخالفتها با اين حکم بالا گرفت تا اين که فرد مزبور ناگزير به استعفا شد و به رغم اينکه شهيد بهشتي با کارکرد آن فرد موافق نبود، طي نامه اي از زحمات او تشکر کرد. اين مسئله براي من تعجب آور بود که چرا ايشان از کسي که کارکرد او را قبول ندارد، سپاسگذاري مي کند. مسئله را در جمعي که علاوه بر شهيد بهشتي، آيت الله مشکيني هم حضور داشتند با ايشان مطرح کردم، اما ايشان با جديت از کار خود دفاع کردند و هيچ کدام نتوانستيم يکديگر را قانع کنيم. تا اين که شهيد بهشتي رو کردند به آيت الله مشکيني و فرمودند: «آقا ميرزا علي، نظر شما چيست؟» آيت الله مشکيني بعد از چند لحظه فکر فرمودند، « به نظرم حق با آقاي مروي باشد.» بعد از اين اظهار نظر آيت الله مشکيني، ايشان با جديت فرمودند، «ان شاء الله جبران خواهم کرد.» و اين نشان دهنده اين بود که آن بزرگوار به رغم اين که به کار خودش اعتقاد داشت، براي نظر جمع ارزش زيادي قائل بود.»
منبع:نشريه شاهد ياران شماره 8
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}