شهید بهشتی و بازسازی هویت مسلمانان آلمان


 





 

درآمد
 

«اقامت پنج ساله شهید بهشتی در آلمان که به ایجاد ارتباطی صمیمانه وی با مسلمانان این دیار و نیز برقراری پیوند با بسیاری از تشکلهای اسلامی اروپا انجامید، تأثیری شگرف در ارتقاء سطح اندیشه گی و عملی آنان داشت، به گونه ای که امروزه پس از سپری شدن بیش از سه دهه از آن مقطع هنوز هم می توان تأثیرات آن حضور سازنده را مرتبطین به مرکز اسلامی هامبورگ و نیز دیگر کانونهای فعالیت شهید بهشتی دید. در گفت و گویی که می خوانید رحیم کمالیان برخی خاطرات خود را از مقطع حضور آن شهید عزیز در آلمان واگویه کرده است. کمالیان از مقطع تأسیس مدرسه دین و دانش در قم با شهید بهشتی آشنا شد و این آشنایی تا پایان حیات آن شهید عمق و وسعت زیادی یافت».

شما از چه مقطعی با شهید بهشتی آشنا شدید؟
 

از سال اولی که مدرسه دین و دانش را در قم تأسیس کردند، من به آن مدرسه رفتم. شهید بهشتی در طرح مسائل، جذابیت خاصی داشتند. ایشان به ما عربی و انگلیسی درس می دادند و ما سعی می کردیم این دروس را در ساعات غیرکلاسی بخوانیم تا لازم نباشد ایشان به ما درس بدهند و از ایشان خواهش می کردیم درباره مسائل اجتماعی برایمان صحبت کنند. سواد و پایه علم شهید بهشتی در مطالب اسلامی، بسیار بالا بود و لاجرم بر دل می نشست. ما هم که از ابتدا شاگرد و مرید ایشان بودیم و به حرفهایشان در زمینه های اجتماعی، فرهنگی و اسلامی، ایمان داشتیم.

ایشان در دوره تدریس دبیرستان، بیشتر درباره چه موضوعاتی صحبت می کردند؟
 

ایشان انگلیسی سوم دبیرستان را خودشان برایمان انتخاب کرده بودند و یک بار نشد که از من یا سایر بچه ها گلایه داشته باشند که درسمان را خوب یاد نگرفته ایم. همه بچه ها می رفتند و زبان را یاد می گرفتند و خوب هم جواب می دادند، ولی همه ما از شهید بشهتی می خواستیم در زمان محدود کلاس، برایمان صحبت کنند و قول می دادیم خارج از کلاس، طوری درس بخوانیم که ایشان راضی باشند. بین آن سی چهل نفر شاگرد، فقط من نبودم که به صحبتهای شهید بهشتی علاقه داشتم. همه این طور بودیم.

راز این جاذبه را در چه می دانید؟
 

من معتقدم که این جاذبه و لطافت رفتاری باید شناخته شود. جا دارد که دهها نفر بروند و پایان نامه دکترای خود را در این باره بنویسند. شاید هر یک از آنها متوجه نکته ای شود که قبلی ها نشده اند.
به نظر من افرادی چون شهید بهشتی نظیر ندارند، بنابراین ضروری است که درباره رفتار و کردار آنها تأمل و تفحص بیشتری بشود. مهم ترین راز این جاذبه، آزادگی محض ایشان در مقابل مسائل زودگذر مادی بود. ایشان معتقد بودند که انسان نباید شیفته مادیات باشد، بلکه یابد با کوشش برای کسب معنویت و تعمق فکری، شرایطی را برای خود فراهم کند که مسائل مادی در درجه دوم و سوم قرار بگیرند و مسائل اجتماعی در درجه اول قرار داشته باشند و وجدانها، بیدار شوند.
 

چه شد که شما پس از تحصیل در مدرسه دین و دانش، به آلمان رفتید و رابطه تان را با شهید بهشتی چگونه ادامه دادید؟
 

من در سال 1339 به آلمان رفتم و گاهی که به ایران می آمدم به دیدنشان می رفتم. چون مدیر من بودند و بسیار به ایشان علاقه داشتم. هنگامی که به آلمان آمدند. در همان 24ساعات اول به من خبر دادند و من بلافاصله به دیدنشان رفتم. رابطه ما بسیار نزدیک و صمیمی بود.

آیا قبل از سفرشان به آلمان هم با ایشان تماس داشتید؟
 

بله. یک بار هم بیست و هفت هشت روزی در سفر حج در خدمت ایشان بودم.

از این سفر خاطره ای دارید؟
 

من در آلمان وارد کاروان شربت اوغلی شدم. آن زمان پول حج از تهران به مکه شش هزار تومان بود. مسئول کاروان دلش می خواست از شهید بهشتی پول نگیرد. شهید بهشتی به من گفتند بهتراست با کاروان دیگری بروم که هزینه سفرم ارزان تر شود. من پرسیدم که چرا می خواهند با کاروان دیگری بروند و ایشان فرمودند چون رئیس کاروان می خواهد به ایشان تخفیف بدهد و شهید بهشتی نمی خواستند تخفیف بگیرند و استدلالشان هم این بود که می خواهند سفر حج شان به مسائل مادی آلوده نشود. یک بار هم در هامبورگ، ایشان خطبه عقد دختر و پسری را خواندند و خانواده داماد 200مارک خدمتشان دادند. شهید بهشتی نپذیرفتند و گفتند این کارها وظیفه من است. آن خانواده بسیار اصرارکردند. شهید بهشتی فرمودند، «اگر خیلی اصرار دارید، پول را به شماره حساب مسجد بریزید تا صرف مخارج جاری آنجا شود و رسیدش را به اینجا بفرستید». شهید بهشتی به هیچ وجه به خاطر روحانی بودنشان از کسی پول نگرفتند و تدریس هم که می کردند، سراغ تدریس زبانهای انگلیسی، آلمانی، و عربی می رفتند.

تأثیر رفتارهای شهید بهشتی درآلمان چه بود و آیا فقط مسلمانها به ایشان مراجعه می کردند؟
 

الان بیش از سی سال از هنگامی که شهید بهشتی در هامبورگ بودند، می گذرد و اقامت پنج ساله ایشان در آنجا به قدری اثرات مثبت داشته که هنوز هم ارادتمندان به آن مرکز، به آنجا به همان دید نگاه می کنند. غیرمسلمانها برای شهید بهشتی احترام فوق العاده ای قائل بودند، به خصوص شرق شناسان هامبورگ که دید بسیار خوبی به ایشان داشتند. ارتباط بین قشر دانشجو اعم از ایرانی، مسلمان غیر ایرانی و آلمانی در اوج خود بود. ایشان درهای مسجد را به روی هر علاقمندی باز کرد و مخصوصاً غیرمسلمانهای غیرایرانی، مورد توجه خاص ایشان بودند. من فکر می کنم این، خدمت بسیار بزرگی بود که اگر از همین تفکر در مرکز دارالتقریب بین مذاهب اسلامی استفاده شود، نتایج خوبی گرفته می شود. اعراب و دوستان سنی ما در شهر آخن و در جاهای دیگر درجلسات ایشان جمع می شدند و جلسات بسیار پررونقی بود.

آیا در این زمینه خاطره ای دارید؟
 

اولین بار شهید بهشتی از سوی گروه فارسی دانشگاه آخن و انجمن اسلامی دانشجویان دعوت شدند تا در جلسه ای شرکت کنند. یکی از دانشجویان مارکسیست یا چپ گرا با این نیت آمده بود که آخوندی را ببیند و او را دست بیندازد و بخندد و در اوایل جلسه، این موضوع را با کمال وقاحت ابراز می کرد. جلسه از ساعت 8 تا 11 شب ادامه پیدا کرد. در انتهای جلسه، همان شخص اشک می ریخت و التماس می کرد که اجازه بدهند جلسه ادامه پیدا کند. مسئول ساختمان نهایتاً تا ساعت 11 می توانست سالن را در اختیار جمع بگذارد. شهید بهشتی به فرد مذکور گفتند که همراه ایشان به هتل محل اقامتشان برود تا به سئوالات جواب بدهند. گفت و گوی آن فرد با شهید بهشتی تا ساعت 2بامداد و در سالن هتل ادامه پیدا کرد. آن فرد به شدت تحت تأثیر قرار گرفته و علاقمند شده بود که روز بعد هم با ایشان ملاقاتی داشته باشد، اما شهید بهشتی باید برای ایراد سخنرانی به شهر دیگری می رفتند و بنابراین از او دعوت کرد همراهشان به هامبورگ برود و یا منتظر بماند که وقتی به آخن برگشتند، با هم ملاقات کنند. جذابیت شخصیتی، قدرت بیان، وقار و شکیبایی و علم و تسلط ایشان بر علوم گوناگون، قشر تحصیل کرده و دگر اندیش را به شدت تحت تأثیر قرار می دادند.

شیوه تدریس ایشان چگونه بود؟
 

شهید بهشتی طوری رفتار می کردند که دانشجویان بتوانند همه مسائلشان را در کلاسها مطرح کنند و حتی الامکان سعی داشتند، جلسات به صورت سخنرانی اداره نشود. اگر هم سخنرانی می کردند، در آخر، جلسه پرسش و پاسخ برگزار می شد تا شبهات و سئوالات دانشجویان بی پاسخ نمانند.

اشاره به شکیبایی شهید بهشتی کردید. در این مورد توضیح بیشتری بدهید.
 

همین قدر بگویم بسیار کم هستند کسانی که به اندازه آن شهید بزرگوار سعد صدر داشته باشند آن قدر که اجازه بدهند یک مخالف هرچه دلش می خواهد بگوید و همه را با آرامش کامل جواب بدهند و بتوانند او را قانع هم بکنند.

تجدد و سنت از دیدگاه شهید بهشتی، چگونه در تعامل با یکدیگر، مجال بروز پیدا می کنند و همنشینی این دو با یکدیگر، چگونه میسر می شود؟
 

شهید بهشتی در تمام زمینه ها، دید باز و گسترده ای داشتند و تجدد را موجب گسستن از سنت نمی دانستند، بلکه این دو مقوله را مکمل یکدیگر تلقی می کردند. در دانشگاه آلمان، در مراسمی به دانشجویان سفارش مؤکد کردند که هم درسهایشان را در حداقل زمان و به بهترین نحو بخوانند و هم اصول عقاید را به شکلی کامل و اصولی بیاموزند. خودشان هم کلاسهای اصول یک هفته ای و دو هفته ای و گاهی هم دوره های فشرده سه روزه تشکیل می دادند که در آنها دیدگاه های خاص جوانانی که در آلمان زندگی می کردند و به دانشگاه می رفتند مطرح و با دیدگاه های جوانان ایران مقایسه می شد.

در مورد سنت و تجدد، آیا به شکلی مصداقی، خاطره ای را از ایشان به یاد دارید؟
 

یک بار ایشان در جمع انجمن های اسلامی فارسی زبان گفتند، «در حالی که تحصیل می کنید، اداره امورتان را هم به دست بگیرید، به این شکل که دور هم جمع شوید، صندوقی درست کنید و هرکدام که امکان مالی دارید، هر ماه مبلغی جزئی و حداکثر ده درصد پول ماهانه تان را در این صندوق پس انداز کنید تا اگر روزی خودتان یا دوستانتان نیاز به وامی داشت. از آن استفاده کند». همین طور هم درباره ذبح اسلامی می فرمودند، «خودتان مسئله تان را حل کنید». و در این باره راهنماییمان می کردند چه بکنیم، حتی برای مسائلی مثل مرگ و میر که بالاخره همیشه پیش می آمد. شیوه شستشوی مرده و کفن کردن و به خاک سپردن او را به بچه ها یاد می دادند و از هیچ نکته ظریفی غافل نبودند.

نگرش شهید بهشتی نسبت به مسئله رابطه مسلمانها با یکدیگر چگونه بود و عملاً در این زمینه چه اقداماتی کردند؟
 

دید شهید بهشتی در این زمینه نیز بسیار متفکرانه و گسترده بود. قبل از این که ایشان به هامبورگ بیایند. مسجد این شهر به نام «مسجد ایرانیان» به ثبت رسیده بود، شهید بهشتی، نام مسجد را به مرکزاسلامی هامبورگ تغییر دادند و به ثبت رساندند. بعد از ایشان، باز نام مسجد را تغییر دادند و نام مسجد بلال و سپس به امیرالمؤمنین (ع) یا مسجد علی بن ابی طالب (ع) را بر آن نهادند. ایشان بسیار علاقمند بودند که فرقه های دیگر اسلامی هم به مسجد بیایند، آلمانی ها، هر کدام، یک روز در هفته، در آن مسجد جلسه و اجتماعات می گذاشتند.

شهید بهشتی چگونه زندگی می کردند که شما به این مفهوم دست یافتید که دین به معنی آیین زندگی است؟
 

ایشان هر حرفی که می زدند، خودشان عمل می کردند. در مدرسه هم که بودیم، برخورد بسیار لطیف و پرجاذبه ای داشتند. هیچ وقت نمی گفتند بچه ها بیایند، درسی بخوانند و بروند. به ورزش اهمیت خیلی می دادند و اعتقاد داشتند که ورزش یک امر اجتماعی است و اگر امکانات و برنامه ریزی مناسب برای ورزش بچه ها نداشته باشیم، نیروی جوانیشان را در مسیر غلطی به کار خواهند انداخت.
شهید بهشتی اهل سخنرانی محض نبودند و به ما نمی گفتند اگر این کار را بکنید ثواب دارد و به بهشت می روید، بلکه می فرمودند، «نتیجه طبیعی رفتار خوب، ثواب اخروی است، ولی حالا شما باید کار خوب را برای این که ذاتاً خوب است انجام بدهید. حقوق مردم را رعایت کنید، چون کار خوبی است. به خاطر انجام وظیفه، حقوق دیگران، اعم از دور و نزدیک را رعایت کنید». ایشان با صحبتهایشان وجدان مخاطب را بیدار می کردند.
 

برنامه های تربیتی شهید بهشتی مبتنی بر چه اصولی بودند؟
 

شهید بهشتی طوری برنامه ریزی می کردند که خود محوری در افراد شکل نگیرد و آنها به فکر محیط و انسانهای اطراف خود هم باشند. شیوه ایشان طوری بود که من به عنوان شاگردشان، هر وقت می خواستم کمی خودخواهی به خرج بدهم، از خودم متنفر می شدم. به اعتقاد من مهم ترین تأثیر شهید بهشتی بر اطرافیانشان، از جمله شاگردان و کسانی که با ایشان سروکار داشتند، بیداری وجدانشان بود، ایشان همیشه سعی می کردند در افراد، قدرت تشخیص را بالا ببرند.

آیا شهید بهشتی به بحث و گفت و گوی بین ادیان اعتقاد داشتند؟ در این زمینه عملاً چه کردند؟
 

یکی از موارد مشخص، بحث و گفت و گوی ایشان با بزرگ ترین شخصیت مذهبی مسیحیت در اتریش، کاردینال کونیگ، بود. من نوار همه صحبت ها، سخنرانی ها و تفسیرهای قرآن شهید بهشتی را داشتم، ولی وقتی در ایران به زندان افتادم، دوستانم در آلمان، همه آنها را به اتحادیه انجمن های اسلامی می دهند و رسید هم نمی گیرند!

دقت نظر شهید بهشتی در زمینه های مختلف آموزشی و تربیتی بر همگان آشکار است. آیا ایشان در مورد کودکان و نوجوانان ایرانی مقیم اروپا هم برنامه ای اندیشیده بودند؟
 

بله. ایشان قصد ایجاد مدارس اسلامی را به شکل پانسیون داشتند، به این شکل که بچه ها پنج روز در هفته به مدرسه بروند و نزد خانواده برگردند. در این مورد با شهید بهشتی مشورتهای طولانی داشتیم که چطور چنین مراکزی را ایجاد کنیم، دیدیم علاقمندان کافی برای ایجاد آنها وجود ندارد. خود من هم در مورد فرزندانم واقعاً دنبال چنین جایی بودم. خدا کمک کرد ما به ایران آمدیم و مشکل فرزندانم حل شد، ولی آن اندیشه و برنامه در هر حال عملی نشد.

شهید بهشتی در رژیم گذشته، مدارسی را که تربیت خاص مذهبی داشتند، تجویز می کردند، آیا پس از انقلاب هم وجود چنین مدارسی از نظر ایشان ضرورت داشت؟
 

ایجاد چنین مدارسی در سال های 46 و 47 مطرح بود. من چه قبل و بعد از اقامت ایشان در آلمان، با بعضی از دوستان، چنین بحثی را با شهید بهشتی داشتیم و شاهد بودیم که نظر ایشان پیوسته بر این مدار بود که وجود چنین مدارسی که در آنها افراد با استعداد، در حین فراگیری دروسی که به تخصص آنها می انجامد، تحت آموزشهای دینی هم قرار بگیرند، ضروری است.

نظر ایشان درباره تخصص چه بود؟
 

شهید بهشتی علاقه داشتند هر کسی در هر رشته ای که تحصیل می کند، متخصص خوبی باشد و درعین حال دیندار کاملی هم باشد، به همین دلیل بر ایجاد و ادامه فعالیت مدارس غیرانتفاعی، بسیار تأکید داشتند، البته مدارس غیرانتفاعی شبیه مدرسه دین و دانش و مدرسه رفاه و دانشگاههایی که مکمل آنها باشند و تحصیل کرده های متخصص و متدین در آنجا تربیت شوند، شهید بهشتی، حقوق دان، پزشک، مهندس، وزیر، مسئول اداری و غیره را متخصص و در عین حال آشنا به اصول اسلامی می پسندیدند و ترکیب تخصص و تعهد را برای هدایت و اداره جامعه، از هر امری ضروری تر می دانستند.

نظرشهید بهشتی درمورد نقش زنان و حقوق آنها چه بود؟
 

شهید بهشتی اعتقاد داشتند در اسلام به هیچ وجه این مسئله مطرح نشده که زن باید کار خانه داری و خدمتکاری مرد را انجام دهد. اگر دو نفر با هم زندگی می کنند و زن اداره خانه و کارهای آن را انجام می دهد و تعلیم و تربیت بچه ها را به عهده دارد، کاری را انجام می دهد که وظیفه اش نیست و لطف می کند که به عهده می گیرد، بنابراین مرد هم باید انصاف را رعایت کند و برای این کار همسرش حق و حقوقی را در نظر بگیرد.

آیا خود ایشان چنین می کردند؟
 

اتفاقاً یک بار همین را از ایشان پرسیدم و گفتم، «آیا خودتان به این حرفی که می زنید، عمل می کنید؟» گفتند، «من از حقوق ماهانه خود یک بخش را به عنوان حق الزحمه، به خانم می دهم و همیشه هم به خانم گفته ام که می دانم حق شما بسیار بیش از اینهاست، منتهی توان من امروز در این حد است. ان شاءالله در اولین فرصت و به محض این که دستم بازشد، جبران می کنم».

توصیه های شهید بهشتی در مورد کار تشکیلاتی چه بودند؟
 

یکی از مهم ترین توصیه های ایشان، استقلال رأی بود. در تشکیل انجمن های اسلامی دانشجویان هم، شهید بهشتی دائماً به ما تأکید می کردند در جلساتی که دورهم جمع می شویم، پیرو خط خاص سیاسی نباشیم بلکه به عنوان دانشجو، نیازهای صنفی خود را حل کنیم و به عنوان یک فرد مسلمان، اطلاعاتمان را دائماً بیشتر کنیم و در دوره ی تحصیل جذب گروههای سیاسی نشویم، چون کار سیاسی فراغ بال می خواهد، به ما می گفتند اول درسمان را بخوانیم و تمام کنیم و وقتی به ایران برگشتیم، در گروهی که همفکرماست و می توانیم راحت به آن بپیوندیم. فعالیت سیاسی کنیم، شهید بهشتی معقتد بودند کار سیاسی در دوران تحصیل، کیفیت تحصیل را پایین می آورد و حداقل این که از دانشجویان سوء استفاده می شود.

مگر انجمنهای اسلامی، یک تشکل سیاسی با موضع گیری سیاسی نبود؟
 

تشکل سیاسی نبود، ولی تشکل اسلامی بود و اسلام در واقع، موضوع درجه اول آن بود. موضع گیری اتحادیه در قبال رویدادهای ایرانی هم در درجه اول، اسلامی بود و بعد جنبه سیاسی آن درنظر گرفته می شد.

نظرشهید بهشتی درباره فلسطین چه بود؟
 

آن را مسئله تمام مسلمانها می دانستند و همیشه توصیه می کردند که حتی شده، درصد مختصری از هزینه های دانشجویی را صرفه جویی کنیم و آن را در صندوق مخصوص فلسطین بریزیم و پولهای جمع آوری شده را برای رفع نیازهای مردم فلسطین اختصاص بدهیم. ایشان این موضوع را در انجمن های اسلامی، به قدری خوب توجیه می کردند که دانشجویان گوش می دادند و عمل می کردند.

آیا فقط در هامبورگ، این وجوهات جمع آوری می شدند؟
 

خیر. همه انجمنهای اسلامی آمریکا و اروپا که جزو اتحادیه انجمنهای اسلامی بودند، این وجوهات را جمع آوری و صرف مسائل فلسطین می کردند.

آیا خود شما هم در این انجمن ها عضو بودید و فعالیت می کردید؟
 

بله، من جزو پایه گزاران اتحادیه انجمنهای اسلامی بودم و تا وقتی که در آلمان حضور داشتم، در تمام جلسات آن شرکت می کردم. در سال 53 به ایران آمدم و دستگیر شدم و به زندان افتادم. بعد از آزادی هم به اروپا برنگشتم و تحصیلم را ادامه ندادم.

چرا اتهام محافظه کاری را به ایشان می زدند؟
 

آنها تصور می کردند که اگر شهید بهشتی مقاله ای تند برای انجمن های اسلامی و نشریه مکتب مبارزه بفرستند، انقلابی هستند و حالا که نمی فرستند، عاقبت طلب شده اند. در حالی که ایشان کارهای عمیق و بی سروصدا انجام می دادند و نوشتن مقاله های تند، دردی از ما دوا نمی کرد. این کار، شاید عده ای از دوستان را راضی می کرد. ولی شهید بهشتی از کارهای اصولی خودشان عقب می ماندند. به جرئت می توانم بگویم از سال 1349 که شهید بهشتی در ایران بودند، سازماندهی انقلاب روی اصول انجام شد. یاران انقلاب از سال 56 و 57 دنبال این کار نبودند، بلکه از سالها قبل، بی سرو صدا سازماندهی شده بودند و مسئولیت این کارها به عهده شهید بهشتی بود. عده ای از این دانشجویان گله مند هم کسانی بودند که به مجاهدین پیوستند و انتظار داشتند شهید بهشتی از آنها حمایت کنند که نکردند و آنها هم حرفهای بی موردی درباره ایشان زدند. بعد از انقلاب هم دیدیم که شایعات چقدر در ترور شخصیتها، کارساز هستند.

شهید بهشتی پس از آن که به ایران برگشتند، رابطه شان اتحادیه انجمن های اسلامی چگونه بود؟
 

وقتی شهید بهشتی به ایران آمدند؛ عده ای از دوستان گلایه کردند که ایشان محافظه کار شده و دیگر به یاد اتحادیه انجمنهای اسلامی نیست و برای ما مقاله نمی فرستد و از این قبیل حرفها، من این مطلب را به شهید بهشتی گفتم، ایشان با همان صبر و متانت همیشگی، تقویم کوچک بغلی شان را نشانم دادند و گفتند، «از ساعت چهار و نیم صبح تا هشت شب، برنامه ام پر است. حتی یک ربع وقت خالی ندارم که به این کار اختصاص بدهم. دوستان باید خودشان فعال تر شوند. من هر کاری از دستم برآید می کنم، ولی آنها باید خودشان پویا باشند».

نظر و نگاه ایشان درباره امور معنوی چه بود؟
 

ایشان امور معنوی را فقط یک امر عبادی نمی دیدند. من در طی سالهای تماس با ایشان به این باور رسیدم که دین یعنی آیین زندگی، دین یعنی جوری زندگی کنیم که حقوق همه کسانی که با آنها سروکار داریم، رعایت شوند. دین یعنی بدانیم که با خانواده، زن و بچه، پدر ومادر، همسایه ها، مردم، کسانی که با آنها معامله می کنیم و خلاصه کل اجتماع چگونه برخورد کنیم که از حدود و حق و انصاف خارج نشویم و مادیات بر زندگی ما حاکم نشوند.

به نظر شما چرا شهید بهشتی را به شهادت رساندند؟
 

علت آن کاملاً بدیهی و آشکاراست، به نظر من به خاطر تولید فکر و اثرگذاری عمیق شهید بهشتی بود که ایشان را به شهادت رساندند. استعمار با افراد معمولی سروکار ندارد. هر کسی که اثر فکری طولانی مدت در جامعه خود به جا بگذارد، برای استعمار خطر دارد، و گرنه کسی که می آید و شعاری می دهد و به آن عمل نمی کند و به خصوص تولید فکر نمی کند. از نظر استعمار، خطر محسوب نمی شود، ولی اگر فکرش ماندنی باشد، آن وقت استعمار را نگران می کند. به نظر من علت شهادت شهید مطهری، شهید بهشتی و امثال اینها، همین است و بس.
منبع: نشریه شاهد یاران، شماره 8.