مسأله فهم متشابهات قرآنی از دیدگاه فریقین


 

نويسنده: محمد کاظم شمسائی*
منبع اختصاصی:راسخون



 

چکیده:
 

اینکه آیا کسی غیر از خداوند متعال نیز هست تا به تأویل آیات متشابه آگاه باشد، از قدیمی‌ترین دغدغه‌ها در زمینه علوم قرآنی به شمار می‌رود. این مسأله از اختلاف نظر در تفسیر و بیان مقصود آیه هفتم آل عمران شکل گرفته است. متأسفانه این اختلاف به حدّی رسیده که باعث سردرگمی سایرین گشته و تا کنون کمتر کسی پیدا شده تا با لحاظ کردن مجموعة اقوال، نظری کامل و محققانه ارائه داده باشد. در این نوشتار سعی شده تا بر اساس نقد و بررسی مهم‌ترین نظریات دانشمندان مسلمان و شواهد و روایات موجود در معتبرترین کتاب‌های ایشان، اختصاص تأویل آیات متشابه به خداوند متعال اثبات گردد. همچنین در این مجال، به علت مدخلیت مفهوم «الراسخون فی العلم» در بحث اصلی، تلاشی صورت گرفته تا با ارائه تمام شواهد و دلایل موجود، عدم اختصاص این صفت به اهل بیت علیهم السلام را اثبات کرده و مصداقی عام‌تر از ایشان به عنوان راسخان در علم معرفی گردد.
واژگان کلیدی: محکم، متشابه، مشکل، علوم قرآنی.

1- مقدمه
 

از صدر اسلام و اولین روزهای نزول قرآن کریم دربارة برخی آیات قرآن بحث‌هایی مطرح شده است که ظرفیت مطالعه و بررسی فروان دارند. متشابهات قرآنی و تفسیر آن‌ها یکی از این مباحث به شمار می‌آیند. شیوة برخورد مفسر با این آیات و همچنین مسأله تفسیر پذیر بودن یا تفسیر ناپذیر بودن این آیات از جمله مسایل مهم در علوم قرآنی هستند چرا که تفسیر و توجیه این گونه آیات قطعاً باید مورد تأیید شارع باشد و این امر تنها با بررسی و ارائه دلایلی متقن از جانب مفسر ممکن است.
یکی از جنجالی‌ترین آیات در باب متشابهات قرآنی که خود دلیل وجود محکم و متشابه در قرآن کریم است، آیه‌ای مشهور از سوره آل عمران است: [هُوَ الَّذِی أَنزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ ءَایَاتٌ محُّْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فیِ قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِه وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فیِ الْعِلْمِ یَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِ کل مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّا أُوْلُواْ الْأَلْبَاب] 1).
در این آیه، به دو دسته از آیات قرآن کریم اشاره شده است: یکی آیات محکم و دیگری آیات متشابه. محکمات به عنوان اصل و اساس قرآن کریم، و متشابهات به عنوان آیاتی که تأویل و تفسیر آن‌ها پوشیده است، معرفی شده‌اند. این آیه از چند جهت قابل بحث و بررسی است و مسائل متعددی در آن وجود دارد ولی از میان آن‌ها دو مسألة کلامی و نحوی از اهمیت بیشتری برخوردار هستند:
1- مسألة تفسیر «الراسخون» : این اختلاف وجود دارد که مقصود از راسخان در علم چه کسانی هستند؟
2- مسألة عطف کلمة «الراسخون» : در بین مفسران و همچنین نحویان اختلاف است که حرف «واو» در عبارت: [وَالرَّاسِخُونَ] عاطفه است و کلمة «الراسخون» را به «إلا الله» عطف می‌کند، یا «واو» استیناف است و کلمة «الراسخون» در صدر جملة مستأنفه قرار گرفته است.
در این بین می‌بینیم که برخی مفسران شیعه با استناد به روایات، معصومین علیهم السلام را مصداق راسخان در علم می‌دانند. (2) در حالی‌که شماری از مفسران اهل سنت مصداقی عام‌تر از ائمه معصومین را برای راسخان ذکر می‌کنند. (3) بررسی این نزاع می‌تواند پاسخی به مسأله اول باشد که در اصل نیازمند یک بحث کلامی است.
همچنین از ابن عباس نقل شده است که در تفسیر آیه چنین گفته است: «أنا مِمَّن یَعلَمُ تأویلَه» (4). چنین نقلی از وی بر این دلالت دارد که از نظر ابن عباس «واو» بر سر کلمة «الراسخون» واو عطف است اما برخی بر این باورند که نظر صحیح استینافی بودن واو است. (5) پاسخ به این سؤال مربوط به بحث دوم می‌شود که بحثی نحوی به شمار می‌آید.
در این میان، با توجه به دو مسألة یاد شده و نیز اختلافی که بین مفسران شیعه و سنی در تفسیر آیه وجود دارد و افزون بر آن، اختلافات داخلی که بین برخی از مفسران با هم مسلکان خود دیده می‌شود، این فرض پیش می‌آید که: آیا این آیه از قرآن کریم خود در شمار آیات متشابه قرار نمی‌گیرد! به بیان دیگر، این آیه که در صدد بیان تکلیف مؤمنان به هنگام برخورد با آیات متشابه است، چرا خود دچار ابهام و اجمال است!
این مقاله در صدد است تا با استفاده از منابع متقن و مورد اعتماد در نزد فریقین برای دو پرسش یاد شده پاسخ‌های شایسته‌ای بیابد تا از رهگذار آن بتواند برای فرض مذکور نیز جوابی ارائه دهد. البته، نظر به اینکه میان تفاسیر شیعی و سنی اختلاف نظر وجود دارد منابع مورد مراجعه در این تحقیق را به دو دسته شیعی و سنی تقسیم بندی می‌کنیم. از جمله منابع شیعی که در این مقاله مورد استفاده قرار گرفته است، می‌توان به تألیفات زیر اشاره کرد:
1- روض الجنان و روح الجنان فی تفسیرالقرآن: ابوالفتوح حسین بن علی رازی (552 ه).
2- مجمع البیان فی تفسیر القرآن: فضل بن حسن طبرسی (548 ه).
3- المیزان فی تفسیر القرآن: سید محمد حسین طباطبایی ( 1401 ه).
4- اصول کافی: ثقة الاسلام کلینی (322 ه).
و از میان کتاب‌های تفسیری اهل سنت نیز می‌توان از کتاب‌های زیر نام برد:
1- الکشاف عن حقائق التنزیل وعیون الأقاویل فی وجوه التأویل: أبو القاسم محمود بن عمر الزمخشری (538 ه).
2- مفاتیح الغیب: فخر الدین محمد بن عمر رازی (606 ه).
3- جامع البیان فی تفسیر القرآن: أبو جعفر محمد بن جریر طبری (310 ه).
شایسته است پیش از پرداختن به بحث، به تعدادی از مهم‌ترین کتاب‌ها و مقالات نوشته شده در این باب اشاره کنیم:
1- متشابهات در قرآن: محمد هادی معرفت، مجله کیهان اندیشه.
2- بررسی محکم و متشابه در قرآن کریم: صدیقه میرشمسی، مجله پژوهش دینی.
3- تأویل و راسخان در علم: علی اصغر ناصحیان، مجله آموزه‌های فقهی
4- المحکم و المتشابه فی القرآن الکریم: عبدالغنی عوض الراجحی، مجله الأزهر
5- اضواء علی متشابهات القرآن: خلیل یاسین (1388 ه).
6- الأکلیل فی المتشابه و التأویل: ابن تیمیه (727 ه).
7- بررسی احکام و تشابه در قرآن کریم: ید اله ملکی (معاصر).
8- رسالة المحکم و المتشابه: سید مرتضی (436 ه).

2- بررسی لغوی واژة «راسخ»
 

همان گونه که انتظار می‌رود، اختلاف زیادی میان شیعه و سنّی در تفسیر بخش انتهایی این آیه وجود دارد. این اختلاف از سه جهت به وجود آمده است:
1- اختلاف در معنای «الراسخون فی العلم» و گمانه زنی بر اراده اصلی خداوند.
2- اختلاف مکاتب ادبی، کلامی، اصولی در باب تفسیر قرآن کریم.
3- تعارض و بعضا تضاد میان روایات موجود و حتی اختلاف در روایات نقل شده از یک شخص.
لازم به ذکر است، در میان سه اختلاف یاد شده، مسألة اول اهمیت بیشتری پیدا می‌کند؛ زیرا کلمة «راسخ» جزء اصلی و به عبارتی دیگر متن و ظاهر آیه شریفه است. پس همان طور که ملاصدارای شیرازی، «عارف راسخ» را مراعات کننده ظاهر آیات برای رسیدن به معانی و مراد اصلی آیات، معرفی می‌کند (6) ما نیز جوانب مبنایی و ظاهری این آیه را رعایت می‌کنیم تا به مراد جدی خداوند دست یابیم.
یکی از قدیمی‌ترین و نزدیک‌ترین اقوال دربارة واژه «راسخ»، سخن خلیل بن احمد فراهیدی (م 170 ه) در تعریف این لغت است. وی رسوخ را به معنی ثبوت می‌داند و نفوذ و قرار گرفتن جوهر در نوشته را مصداقی برای «رسوخ» می‌داند؛ و بدین سبب کسی که علم در قلبش رسوخ کرده و به مقام ثبوت رسیده است را راسخ در علم می‌گویند زیرا مشهور است که «العِلمُ یرسَخ فی قلبِ الانسان». عبارت کتاب العین چنین است: «رسَخَ الشی‌ءُ رُسوخاً، إذا ثَبَتَ فی موضِعِه. وأرسَخَته إرساخاً، کالحِبرِ یرسَخ فی الصَّحیفةِ، والعِلمُ یرسَخُ فِی القَلبِ، وهو راسخٌ فی العلمِ: داخلً فیه مَدخَلاً ثابتاً، و: [الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْم] یُقالُ: هُم المُدارِسون» (7).
استدلال خلیل را می‌توان بدین گونه نیز نشان داد:
1- رسوخ به معنی ثبوت است. (صغری)
2- علم در قلب رسوخ می‌کند. (کبری)
3- راسخ در علم یعنی کسی که علم در قلبش به مقام ثبوت رسیده است. (نتیجه) از اینجا است که گفته شده: راسخان در علم کسانی هستند که اهل مدارسه و تحقیقند.
همین معنی در کتاب‌های تاج العروس (8)، لسان العرب (9) و تهذیب اللغه (10) نیز ذکر شده است.
در فرهنگ واژگان قاموس قرآن در ذیل مادة «رسخ» این گونه آمده است: «رسوخ به معنی ریشه‌داری و ثبات است. راسخون در علم کسانی‌اند که در دانش ریشه دارند و علم در وجودشان رسوخ کرده و استقرار یافته است» (11). این سخن می‌تواند به سخن مشهور «رَسَخَت عُروقُ الشَّجرِ فِی الارض» اشاره داشته باشد.
در این میان، هرچند قاموس‌های لغوی دو واژة «راسخ» و «ثابت» را دو واژة مترادف دانسته‌اند اما برخی میان آن‌ها تفاوت قایل شده‌اند. در کتاب التحقیق فی کلمات القرآن الکریم تفاوت میان راسخ و ثابت این‌گونه توضیح داده شده است: «انّ الرسوخَ کمالُ الثُّباتِ، والشاهدُ انّه یُقالُ للشی‌ءِ المُستَقرِّ علَی الأرضِ ثابتٌ واِن لَم یَتَعَلَّق بِها تَعَلُّقاً شَدیداً، ولا یُقالُ راسِخٌ. ولا یُقالُ حائِطٌ راسِخٌ، لأنَّ الجَبلَ أکمَلٌ ثُباتاً مِنَ الحائطِ. ویَقولونَ هُو أرسَخُهُم فِی المُکرَماتِ أی أکمَلُهم ثُباتاً فیها» (12)
بنابراین «رسَخ» بار معنایی بیشتر و کامل‌تری نسبت به «ثبَت» دارد، مثلا کسی که در خوبی‌ها راسخ است یعنی در خوبی‌ها کاملاً پایدار است. با توجه به این مطلب، بهتر آن است که واژة «رسوخ» را به معنی «کمال ثبوت» تفسیر کنیم. با توجه به این معنی، می‌توان مفهوم دیگری را نیز از عبارت «الراسخون فی العلم» به دست آورد و آن عدم لغزش و تردید راسخان، در دانشی است که به ایشان بخشیده شده است.
 
زمخشری (538 ه)، راسخان در علم را به ثابت قدمان در راه علم و استادان و روشن فکران و ایمان آورندگان تفسیر کرده است: «الراسِخونَ فِی العِلمِ الثابِتونَ فیهِ المُتقِنونَ المُستَبصِرون». (13)
امام فخر رازی (606 ه) پس از آن که واژه راسخ را به «ثابت» تفسیر می‌کند، می‌نویسد: راسخان در حقیقت، همان استدلال کنندگان هستند و در برابر ایشان، تقلید کنندگان قرار دارند زیرا مقلدان در رویارویی با شبهات دچار تردید می‌شوند ولی استدلال کنندگان هرگز به شک نمی‌افتند: «هُم فِی الحَقیقَةِ المُستَدِلُّونَ بأنَّ المُقَلِّدَ یکونُ به حیثُ إذا شُکِّکَ یَشُکُّ وأمّا المُستَدِلُّ فإنَّهُ لا یَتَشَکَّکُ اَلبَتَّة». (14) وی در جای دیگری از کتاب خود عالمان راسخ را «حُکَماء» معرفی می‌کند: «العُلَماءُ الرّاسِخون، المُحیطونَ به جمیعِ العُلومِ العَقلِیَّةِ وَالحِکمِیَّة» (15)
قاضی بیضاوی (685 ه) بر آن است که «راسخان» همان ثابت قدمان در دانشند و ایشانند که از علم بهره‌مند هستند: «الَّذینَ ثَبَتوا وتَمَکَّنوا فیه» (16). ظاهراً بخاری (256 ه) تفسیری مزجی از این عبارت ارائه داده است که افزون بر این صفت، صفت دیگری را نیز برای راسخان بر می‌شمرد: «المُتَثَبِّتونَ فیهِ والمُتَمَکِّنونَ مِنهُ المُدرِکونَ لِدَقائِقِهِ وأسرارِهِ» (17).
در این بین، راغب اصفهانی (502 ه) سخن تازه‌ای دارد و می‌گوید علامت اینکه کسی در علم راسخ باشد، تحقق دانش در وجودش است و این صفت باید بر او صدق کند و او را زینت دهد، و نیز هیچ شبهه‌ای بر وی عارض نشود و همواره در حال ایمان و دانایی باشد نه این‌که در حال شک و تردید به سر برد: «والرَّاسِخُ فِی العِلمِ: المُتَحَقِّقُ بِه الَّذی لا یَعرِضُه شُبهَةٌ. فَالرَّاسِخُونَ فِی العِلمِ هُمُ المَوصُوفُونَ بِقولِهِ تَعالی...» (18).
سید قطب (1387 ه) راسخان در دانش را کسانی معرفی می‌کند که فطرتا در آنچه برای عقلشان دست نیافتنی است داخل نمی‌شوند و بدان ایمان می‌آورند؛ متن سخنانش این گونه است: «الرّاسِخونَ فِی العِلمِ یَطمَئِنُّون ابتداءً إلی صِدقِ ما یَأتِیهِم مِن عِندِ اللهِ. یَطمَئِنُّونَ إِلَیهِ بِفِطرَتِهِمُ الصّادِقةِ الوِاصِلَة. . ثٌمَّ لا یَجِدُونَ مِن عُقولِهِم شَکّاً فِیه کذلک؛ لِأَنَّهُم یُدرِکُونَ أنَّ مِنَ العِلمِ ألّا یَخوضَ العَقلُ فیما لا مَجالَ فِیهِ لِلعِلم، وَفیما لا تُؤَهِّلَه وَسائِلَه وأدواتَه الإِنسانِیَّةِ لِعِلمِه» (19).
علامه طباطبائی (1402 ه) علم بدون شک و شبهه را از صفات راسخان می‌داند: «إنَّ لَهُم عِلماً بِاللهِ وبِآیاتِهِ لا یَدخُلُهُ رَیبٌ وشَک» (20). ظاهراً این تعبیر در میان سایر اقوال به واقع نزدیک‌تر می‌نماید و در عین اجمال تمام ظرایف و زوایای واژه را پوشش می‌دهد.

3- راسخان در علم و صفات ایشان در قرآن
 

واژة «راسخ» تنها دو مرتبه و آن هم به صورت جمع در قرآن آمده است و در هر دو بار نیز با عبارت «فی العلم» همراه است. مورد اول آن در سورة آل عمران است و بدان اشاره شد. مورد دوم در سورة نساء است: [لَّکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ به ما أُنزِلَ إِلَیکَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِکَ وَالْمُقِیمِینَ الصَّلاَةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَالْمُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ أُوْلَئِکَ سَنُؤْتِیهِمْ أَجْرًا عَظِیمًا] (21). البته این آیه نازل شده تا به عمومیت آیات قبلی این سوره که اهل کتاب را مورد عتاب قرار داده است تخصیص زند و همان طور که خداوند می‌فرماید [یَسَْلُکَ أَهْلُ الْکِتَابِ أَن تُنزَِّلَ عَلَیهِْمْ کِتَابًا مِّنَ السَّمَاءِ] (22) با عبارت «الراسخون فی العلم» عده‌ای را خارج کرده و می‌فرماید «ولی دانشمندانشان و ... را اجر بزرگی خواهیم داد». و لذا باید گفت که مراد آیه با آنچه در سوره آل عمران است کمی تفاوت دارد و حد اقل اینست که میان این صفات در این دو آیه، رابطه عموم و خصوص من وجه بر قراراست.
در این آیه، شش صفت برای راسخان ذکر شده است: 1- ایمان به قرآن، 2- ایمان به کتاب‌های آسمانی قبلی، 3- برپاداشتن نماز، 4- پرداخت زکات، 5- ایمان به خدا، 6- ایمان به روز قیامت. در این بین، با وجود معرفی صفات راسخان هیچ اشاره‌ای به ماهیت و کیفیت علم ایشان نشده است و این آیه تنها ابعاد ایمانی و تقیداتشان به اعمال دینی را بیان داشته است. از طرفی، «الراسخون فی العلم» در این آیه به صفت ایمان نیز متصف شده‌اند، پس باید گفت که ایشان افزون بر دو صفتی که در آیة هفتم سورة آل عمران گفته شده، یعنی «ایمان آوردن به آیات متشابه» و «تصدیق همة آنچه از سوی خداست»، باید واجد صفات دیگری که مربوط به مؤمنان می‌شود نیز باشند.

4- بررسی روایی راسخان در علم
 

روایاتی که راسخان در علم را تفسیر می‌کنند، به دو دسته اصلی تقسیم می‌شوند:
1- روایاتی که مشخصات و صفات راسخان را تبیین می‌کنند. بخش عمدة این دسته از روایات، روایاتی هستند که از طرق اهل سنت نقل شده است.
2- روایاتی که مصداق راسخان در علم را تعیین می‌کنند. تقریبا تمامی روایات شیعی از این دسته به شمار می‌آیند؛ چنانچه در برخی کتب روایی شیعی، باب جداگانه‌ای به این گونه روایت اختصاص داده شده است.

4-1. روایات مشخص کنندة صفات راسخان
 

این دست روایات گسترة بیشتری از مصادر روایی را پوشش می‌دهند و همان طور که گفته شد، بیشتر در منابع اهل سنت یافت می‌شوند. اما جا دارد که در ابتدا به خطبة امیرالمؤمنین علیه السلام در توضیح معنای راسخان توجه نماییم:
وَاعلَم أنَّ الرّاسِخِینَ فِی العِلمِ هُمُ الَّذینَ اَغناهُم عَن اِقتِحامِ السَّدَدِ المَضرُوبَةِ دُونَ الغُیوب، الاِقرارُ بِجُملَةِ ما جَهِلُوا تَفسیرَهُ مِنَ الغَیبِ المَحجُوبِ، فَمَدَحَ اللهُ تَعالی اِعتِرافَهُم بِالعَجزِ عَن تَناوُلِ ما لَم یُحیطُوا بَه عِلماً، وَسُمِّیَ تَرکُهُم التَّعَمُّقَ فِیما لَم یُکَلَّفهُم البَحثُ عَن کُنهِهِ رُسُوخاً، فَاقتَصَرَ عَلی ذلِک، وَلا تُقَدِّر عَظَمَةَ اللهِ سُبحانَه عَلی قَدرِ عَقلِکَ فَتَکُونُ مِن الهالِکین. (23)
یعنی راسخان در علم از دانستن غیب بی‌نیاز شده‌اند، زیرا به هر آنچه تفسیرش را نمی‌دانند اعتراف می‌کنند. خداوند نیز این اعترافشان به ندانستن آنچه از دایره علمشان فراتر است را ستوده است و این عدم تعمق در آنچه نمی‌توانند درک کنند را «رسوخ» نام نهاده است.
طحاوی (321 ه) حدیثی را از طریق عایشه از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می‌کند که راسخان در علم را ایمان آورندگان به متشابهات و عمل کنندگان به محکمات معرفی می‌کند. (24)
ابن حبان (354 ه) چنین صفتی را برای راسخان در دانش نوشته است: «دُونَ مَنِ اشتَغَل فِی الأُصولِ بِالقیاسِ المَنکوسِ وأمعَنَ فِی الفُروعِ بِالرَّأیِ المَنحُوس» (25). مشابه چنین توصیفی در تفسیر روح المعانی نیز دیده می‌شود: «الّذینَ لَم یَحتَجِبُوا بِأحَدِ الأَمرَینِ عَنِ الآخرِ بِعِلمِهِ» و در توصیف علم آن‌ها می‌گوید علمشان به واسطه طاعت خداوند بدست آمده نه از فکر و استدلالات منطقی. (26)
طبرانی (360 ه) حدیثی را از رسول اکرم صلی الله علیه و آله نقل می‌کند که ایشان پس از مزمت منافقان در سوء استفاده از آیات متشابه مردم را به سه دسته تقسیم می‌کنند:
دسته اول: «رَجُلٌ یَقرَؤُهُ بِلِسانِه وَلا یَصُوغُ الحَنجَرَةَ فَهُوَ عَلیهِ إِصرٌ وَعَذابٌ»
دسته دوم: «رَجُلٌ یَقرَؤُهُ فَخراً وَرِیاءً لِیَأکُلَ بِهِ فِی الدُّنیا فَلَیسَ لَهُ مِنهُ یَومَ القِیامَةِ شَیءٌ»
دسته سوم: «رَجُلٌ یَأخُذُهُ بِسَکینَةٍ فَهُوَ لَهُ حُجَّةٌ یَومَ یُلقَی رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلّ». (27)
بنابراین راسخان در دانش کسانی هستند که قرآن را مایه آرامش می‌دانند و اشتباهات دسته اول و دوم را مرتکب نمی‌شوند.
ابن به طه (387 ه) ضمن ارائه حدیثی، مراد آیه را از راسخان اینگونه تقریر می‌نماید: «فلا تَحسَبَنَّ التَّعَمُقَّ فِی الدِّینِ رَسَخاً، فَإِنَّ الرّاسِخینَ فِی العِلمِ هُمُ الَّذینَ وَقَفُوا حَیثُ تَناهَی عِلمُهُم» (28).
شمس الدین قرطبی (671 ه) از سخن أبو العباس أحمد بن عمر می‌گوید که نام گذاری این افراد به راسخان دلالت بر این دارد که فهم آن‌ها از محکمات به اندازه اعراب و مفهِمان زبان عربیست و فهمشان از متشابهات به دو بخش تقسیم می‌شود: یکی علم مستأثر الهی که هرگز کسی آنرا نمی‌داند، نه ابن عباس می‌داند و نه غیر او؛ و دیگری متشابهاتی از غیر جنس علم مستأثر الهی است که «تأویل مستقیم» آن بوسیله دقت در علم لغت و کلام عرب قابل فهم است ولی تأویل «غیر مستقیم» آن، متعلقاتی دارد که تنها عده‌ای از آن آگاهند؛ مثلاً اینکه چرا تعبیر [وَ رُوحٌ مِّنْه] (29) در مورد عیسی علیه السلام به کار رفته است. پس هرکس تعداد زیادی از این قسم تأویل را بداند، همو از راسخان در دانش است. (30)
در تفسیر ثعالبی می‌آورد که از مالک سؤال شد راسخان در دانش چه کسانی هستند و او پاسخ داد عالمانی که به علم خود عمل کرده و از آن تبعیت می‌کنند. (31)
ابن کثیر (774 ه) نیز حدیثی را از نافع بن یزید نقل می‌کند؛ در متن روایت صفات راسخان اینگونه تصویر شده است: برای خداوند خاشعند، نسبت به آنچه مورد رضایت خداست فروتنند، بر بالا دستشان تکبر نمی‌کنند و پایین دستشان را تحقیر نمی‌کنند. (32)
در کتاب شریف الجامع الکبیر روایتی آمده است که مصنف ادعا می‌کند از مکتوبات ابن جریر، ابن ابی حاتم، طبرانی و ... بدست آمده است و محدثان آن عبارتند از أنس بن مالک، أبی الدرداء و أب أمامه و متن روایت این چنین است: «مَن بَرَّت یَمینُه وصَدَقَ لِسانُهُ وَاستَقامَ قَلبُهُ وَعَفَّ بَطنُهُ وفَرجُه فَذاک مِنَ الرّاسِخینَ فِی العِلمِ» (33).در کتاب مستدرک الوسائل نیز این حدیث از قول قطب راوندی ذکر شده است. (34)

4-2. روایات تعیین کننده مصداق راسخان
 

این دسته از روایات گرچه از نظر محتوایی بسیار شبیه همند و این شباهت در میان روایات شیعی به اوج خود رسیده است، ولی به خاطر حساسیت موضوع در کانون توجه قرار گرفته و محدثان بسیاری آن‌ها را نقل کرده‌اند.
امام علی بن ابی طالب علیه السلام در ذیل بیان صفات اهل بیت چنین می‌فرمایند: کجا هستند آنان که پنداشتند راسخان در علمند و از ما نیستند؟ البته این ادعا را بر اساس دروغ و ستمکاری بر ما روا داشتند. خداوند ما اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله را بالا آورد و آنان را پست و خوار نمود ... (35)
مقاتل بن سلیمان (150 ه) در توضیح راسخان در علم می‌گوید: «یَعنی عَبدُ اللهِ بنِ سَلام وأصحابُه» (36)، اما شاهد او بر مدعایش این است که آنها به علم تورات دست یافته‌اند. به نظر می‌رسد در این تفسیر میان مراد آیه هفتم آل عمران از «الراسخون فی العلم» با مراد از آیه یکصد و شصت و دوم سورة نساء خلط شده است. البته جای بررسی دارد که چرا در تنویر المقباس نیز چنین سخنی گفته شده است. (37)
در سنن بیهقی ذیل مناقب زید بن ثابت روایتی آمده که در کتب متعددی وجود دارد ولی معصوم در سلسله سند آن قرار ندارد. متن روایت این است: «أخبَرَنا أبُو طاهِرُ ... عَن مَسرُوقٍ قال: أتَیتُ المَدینَةَ فَسَأَلتُ عَن أصحابِ رَسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ فأخبَرُونی أنَّ زیدَ بنِ ثابتٍ کان مِنَ الرّاسِخینِ فِی العِلمِ» (38). شبیه این سخن در بیان منزلت «عبید الله بن عمر» در کتاب جامع الاصول فی احادیث الرسول آمده است: «مَدَنیٌ أحَدُ الأعلامِ وَ الرَّاسِخینِ فِی العِلم» (39). تفسیر ثعالبی از قول ابن رشد می‌گوید که صحیح بودن این روایت را آیه [إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ] (40) تأیید می‌کند زیرا مفهوم آیه می‌گوید هرکس خشیت الهی نداشته باشد پس عالم نیست: «قالَ ابنُ رُشد وَیَشهَدُ لِصِحَّةِ هذا قَولُ اللهِ عَزَّ وَ جَلّ [إنَّما یَخشَی...] لأنَّه کَلامٌ یَدُلَّ علی أنَّ مَن لَم یَخشَ اللهَ فَلَیسَ به عالمٍ». (41)
آنچه از کلیت احادیث شیعی برداشت می‌شود، پیوند ناگسستنی میان راسخان و اهل بیت پیامبر علیهم السلام است. تقریبا تمامی احادیث، ایشان را تنها مؤوّلان قرآن کریم بعد از خدای متعال و رسولش معرفی می‌کنند. تعداد این احادیث به قدری است که شیخ کلینی افزون بر احادیثی که به طور پراکنده در این خصوص نقل کرده‌اند، بخش خاصی از کتاب خویش را با عنوان «باب أن الراسخین فی العلم هم الأئمة»، به این احادیث اختصاص داده‌اند. به علت شمار بالای این احادیث در منابع شیعی تنها به ذکر پاره‌ای از مهم‌ترین آن‌ها بسنده می‌کنیم:
از امام صادق علیه السلام چنین روایت شده است که ایشان مصداق راسخان در علم را اهل بیت علیهم السلام می‌دانند: «عن أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: نَحْنُ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ وَ نَحْنُ نَعْلَمُ تَأْوِیلَه» (42). شبیه این حدیث در کتاب مستدرک الوسائل از امام محمد باقر علیه السلام آورده شده است که حضرت پس از خواندن آیه شریفه: [وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ] می‌فرمایند: «ونحن نعلمه» (43).
در باب وجوب اطاعت از ائمه از امام صادق علیه السلام چنین نقل شده است: «نَحْنُ قَوْمٌ فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ طَاعَتَنَا لَنَا الْأَنْفَالُ وَلَنَا صَفْوُ الْمَالِ وَنَحْنُ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ وَنَحْنُ الْمَحْسُودُونَ...» (44).
از از امام صادق علیه السلام روایت شده است که: «الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ به عدهِ علیهم السلام» (45). این حدیث همچنین در کتاب وسائل الشیعه نیز نقل شده است. (46)
در کتاب شریف کافی حدیث دیگری دیده می‌شود که به یکی از امامان پنجم یا ششم علیهما السلام نسبت داده می‌شود: «عَنْ أَحَدِهِمَا علیهما السلام فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: [وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ]، فَرَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ أَفْضَلُ الرَّاسِخِینَ فِی الْعِلْمِ قَدْ عَلَّمَهُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ جَمِیعَ مَا أَنْزَلَ عَلَیْهِ مِنَ التَّنْزِیلِ وَالتَّأْوِیلِ وَمَا کَانَ اللَّهُ لِیُنْزِلَ عَلَیْهِ شَیْئاً لَمْ یُعَلِّمْهُ تَأْوِیلَهُ وَأَوْصِیَاؤُهُ مِنْ به عدهِ یَعْلَمُونَهُ کُلَّهُ» (47). این حدیث در کتاب مستدرک الوسائل نیز ذکر شده است. (48).
مرحوم کلینی در قسمت بیان شأن نزول آیه: [إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ] (49)، حدیثی را از امام جواد علیه السلام نقل می‌کنند که حضرت به طور مفصل به تفسیر «الراسخون فی العلم» پرداخته‌اند. ایشان در آغاز آنان را کسانی می‌نامند که اختلافی در علمشان نیست و سپس آن‌ها را طی استدلالی عقلی پیامبر و اوصیاء ایشان علیهم السلام معرفی می‌کنند. «مَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ فَإِنْ قَالُوا مَنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ فَقُلْ مَنْ لَا یَخْتَلِفُ فِی عِلْمِهِ فَإِنْ قَالُوا فَمَنْ هُوَ ذَاکَ فَقُلْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ صَاحِبَ ذَلِکَ فَهَلْ بَلَّغَ أَوْ لَا فَإِنْ قَالُوا قَدْ بَلَّغَ فَقُلْ فَهَلْ مَاتَ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَالْخَلِیفَةُ مِنْ به عدهِ یَعْلَمُ عِلْماً لَیْسَ فِیهِ اخْتِلَافٌ فَإِنْ قَالُوا لَا فَقُلْ إِنَّ خَلِیفَةَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ مُؤَیَّدٌ وَلَا یَسْتَخْلِفُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ إِلَّا مَنْ یَحْکُمُ بِحُکْمِهِ وَإِلَّا مَنْ یَکُونُ مِثْلَهُ إِلَّا النُّبُوَّةَ وَإِنْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ لَمْ یَسْتَخْلِفْ فِی عِلْمِهِ أَحَداً فَقَدْ ضَیَّعَ مَنْ فِی أَصْلَابِ الرِّجَالِ مِمَّنْ یَکُونُ به عده» (50)
عده‌ای در اثبات اینکه که تأویل برخی آیات را کسانی غیر از خداوند متعال هم می‌دانند به حدیثی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله، استشهاد می‌کند که در حضرت از خداوند متعال برای ابن عباس، فهم در دین و آگاهی بر علم تأویل را طلب فرموده‌اند: «إنَّ النَّبیَّ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ دَعا لِابنِ عَبّاسِ فَقالَ: اللّهمَّ فَقِّههُ فِی الدّینِ وَعَلِّمهُ التَّأویل» (51)؛ و سپس این دلیل را با سخنی از ابن عباس استحکام می‌بخشند: «أنا مِنَ الرّاسِخینَ فِی العِلمِ وَأنَا أعلَمُ تَأویلَه» (52).
البته به استدلال ایشان نقد وارد است، زیرا حدیث نبوی که به آن استشهاد کرده‌اند صحیح نمی‌باشد؛ چرا که در منابع حدیثی معتبر اهل سنت، بخش انتهایی حدیث وجود ندارد. برای نمونه، در کتاب غایة المقصد فی زوائد المسند (احمد)، بخش دوم این حدیث، یعنی «وعلمه التأویل» زائد و غیر صحیح دانسته شده است. (53) صحیح این روایت که تنها عبارت «اللّهُمَّ فَقِّههُ فِی الدِّینِ» را شامل می‌شود در کتاب صحیح بخاری آمده است. (54) در صحیح مسلم و مسند أبو یعلی نیز تنها عبارت «اللهم فقّهه» نقل شده است. (55) در نهایت به این نتیجه می‌رسیم که استدلال ایشان کاملاً مردود است و نمی‌تواند مورد استفاده قرار گیرد.

5- بررسی نحوی ترکیب [اَلرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْم]
 

مبرهن است که مسأله «واو» عاطفه، ترکیب کلمه «الراسخون» و اعراب جمله «یقولون»، ابتدا و بالذات به عنوان یک متن ادبی نیازمند تجزیه و ترکیب در حیطه علم نحو است. البته اکثر قریب به اتفاق تفاسیر به ویژه تفاسیر شیعی، اساساً مسائل کلامی را مقدم بر نص آیه می‌دانند که این امر باعث مغفول ماندن وجه ترکیبی کلمات است. در بررسی نحوی آیه دو دیدگاه کلی و تعیین کننده دربارة نوع حرف «واو» در عبارت «و الراسخون» وجود دارد. یک قول «واو» را عاطفه و دیگر قول آن را مستأنفه أخذ می‌نماید.

5-1. عطف
 

در کتاب الکشاف بهترین ترکیب برای «واو» عاطفه بودنش فرض می‌شود و بنابراین ترکیب ادامه آیه اینچنین می‌شود: «الراسخون» معطوف به فاعل، جملة «یقولون» در محل نصب به عنوان حال برای «الراسخون». این فرض دلالت بر این مطلب دارد که علاوه بر خدای متعال کسانی به نام راسخان در علم نیز هستند که علم تأویل متشابهات را می‌دانند: «لا یَهتَدی إِلَی تَأوِیلِهِ الحَقِّ الَّذِی یَجِبُ اَن یُحمَلَ عَلیهِ اِلا اللهُ وعِبادُهُ الَّذینَ رَسَخُوا فِی ... » (56).
عدة دیگری نیز این قول را پسندیده‌اند، من جمله زرکشی که می‌نویسد: « (وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ) ... إن» یَقُولُونَ هُنا فِی مَعنَی الحالِ کَأَنَّهُ قَالَ: (وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ) قائلین آمنا (57) و شیخ طوسی می‌نویسد: « [وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ] یعنی تفسیره [إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ] یعنی الثابتون فیه» (58).

5-2. استیناف
 

اگر واو مستأنفه فرض شود، کلمه «الراسخون» مبتدا و جمله «یقولون» خبر است. بنابراین وجه درست قرائت آیه چنین است: [الرَّاسِخُونَ فیِ الْعِلْمِ یَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِ کل مِّنْ عِندِ رَبِّنَا]؛ و وقف بر سر کلمه جلاله «الله» ضروری است، کما اینکه در رسم الخط‌های امروزی رعایت شده است. زمخشری نیز چنین نقل می‌کند: «وَمِنهُم مَن یَقِفُ عَلی قَولِه» الا الله «وَیَبتَدِیء» وَالرَّاسِخُونَ فِی العِلمِ یَقُولُون «وَیُفَسِّرُونَ المُتَشابِهَ به ما استَأثَرَ اللهُ بِعِلمِه وَبِمَعرِفَةِ الحِکمَةِ فِیهِ مِن آیاتِهِ کَعَدَدِ الزَّبانِیَّةِ وَنَحوِه». (59)
چنانچه ملاحظه شد به نظر مرحوم زمخشری در صورت استینافیه گرفتن «واو»، مراد از این علم همان علم مستأثر الهی است. در این میان برخی مثل علامه طباطبائی نیز این قول را اختیار کرده و اظهار می‌دارند که حقیقتاً مقصود از متشابهات همان علم مستأثر الهی است که کسی جز او نمی‌داند؛ مانند زمان فناء دنیا و یا برپایی روز قیامت. (60)
این نظر مورد پذیرش نحویانی همچون صبان (61) و ابن هشام (62) نیز قرار گرفته است.

6- بررسی کلامی ترکیب [اَلرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْم]
 

به علت تشابه منشأ گرفته از ترکیب خاص آیه، بسیاری از مفسران با استناد به حکمت الهی، روش کلامی را در دستور کار خود قرار داده‌اند و با دلایلی که از جانب آیه استفاده می‌کنند مقصود آیه را تبیین نموده و نظرشان را اثبات می‌کنند.

6-1. عطف
 

فخر رازی (606 ه) با اینکه «واو» را عاطفه نمی‌داند ولی عاطفه بودنش را نزد اکثر متکلمین قول برگزیده می‌داند. (63)
ابوالفتوح رازی در کتاب روض الجنان مطلبی را آورده که دلالت بر رویکرد تفسیری او نسبت به این آیه دارد: «آنگه حق تعالی گفت: تأویل آن من دانم، [وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ]، تأویل آن جز خدای نداند، و آنان که در علم ثابت قدم باشند و پای بر جای باشند. من دانم و آن کسی که از من داند.» (64)
تقریبا تمام صحبت این مفسر عزیز با نظریه عاطفیت «واو» مطابق است ولی نکته اصلی بحثشان اینست که در بین گفته‌های خویش عبارت «من دانم و آن کسی که از من داند» را اضافه می‌نمایند که شاید دلیل آن روایت «عَلَّمَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ جَمِیعَ مَا أَنْزَلَ عَلَیْهِ مِنَ التَّنْزِیلِ وَ التَّأْوِیلِ ...» (65) است یا همان طور که رویکرد کلی تفسیر ایشان اجتهادی است، تنها تفسیری اجتهادی و بر پایه علم کلام باشد.
ایشان در هنگام تبیین عاطفه بودن «واو» دلایلی را ارائه می‌دهند که ذکر آن‌ها خالی از لطف نیست:
1- خداوند قرآن کریم را [به لسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ] (66) فرستاده، پس در آن معمایی نیست.
2- خداوند در آیه 29 سوره «ص» فرموده: [کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْباب] که دستور به تدبر در مطلق آیات را داده و آن را مایه تذکر «اولی الالباب» نامیده است پس چگونه تأویل آیات متشابه بر همه جز خودش جلّ وعلا نامفهوم باشد.
3- از آنجا که خداوند صفات ادراک پذیری را به قرآن نسبت داده و می‌فرماید [تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِین] (67) و [بِکِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلی عِلْم] (68) پس عدّه‌ای قادر بر فهم تأویل قرآن هستند.
4- «نشاید در حکمت که با رسول علیه السلام خطابی کند که او نداند، و رسول از قبل او با ما آن خطاب کند و نه او داند که چه می‌گزارد، و نه ما دانیم که چه می‌شنویم. پس رسول علیه السلام باید که داند، و باید که عالمان ربّانی از اهل البیت و صحابه او دانند.»(69)
5- خداوند در آیه 3 سوره اعراف می‌فرماید [اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُم] این آیه چنین پرسشی ایجاد می‌کند که چگونه تبعیت آنچه بر ما پوشیده شده امکان دارد.
6- چگونه است که راسخون فهم متشابه را ندارند ولی در آیه به جایگاه رسوخ-ثبوت- آنان در علم اشاره شده است؟ به عبارت دیگر راسخان چه مزیتی دارند که جاهلان ندارند؟ یعنی هر دو در عدم فهم متشابهات وعدم ابتغاء الفتنة مشترکند و ذکر صفت راسخون نباید لغو باشد که از حکمت خداوند حکیم به دور است. (70)
7- «دگر آن که: از عهد رسول علیه السلام الی یومنا هذا ندیدیم که مفسران در آیتی از آیات قرآن در تفسیر و تأویل و کلام در وجوه علوم و انواع آن رها کردند و گفتند: نه علم ماست، و تفسیر این آیت جز خدای نداند، تا حروف مقطّع را در او اقوال بسیار گفتند؛ و عبد اللّه عبّاس چون این آیت خواندی، گفتی: انا من الرّاسخین فی العلم الّذین یعلمون تأویل المتشابه، گفت: من از راسخان علمم که تاویل متشابه دانند؛ و مجاهد گفت: من از جمله آنانم که تأویل متشابه دانم».
8- حدیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که فرمودند (از شما مردی باشد که بر تأویل قرآن همچنان کار زار کند که من بر تنزیلش کردم. هر کسی گفت: من هستم یا رسول اللّه گفت: نه و لکن خاصف النّعل آن است که نعل پای من می‌پیراید، اگر او نعل پای من پیراید من تاج سر او پیرایم. نگاه کردند امیر المؤمنین از حجره به در می‌آمد، نعل رسول به دست گرفته که نیک بکرده بود) (71)
در هنگام عاطفه گرفتن «واو» مشکلی پیش می‌آید زیرا ما مجبوریم جمله یقولون را حال فرض کنیم و ذوالحالش را فقط «الراسخون فی العلم» بدانیم، در صورتی که ما آن را عطف کرده‌ایم و ممکن است این اشتباه پیش بیاید که هر دو طرف عطف ذوالحال هستند. مرحوم طبرسی (م 523 ق) برای حل این مشکل مثالی می‌زنند که ذوالحال در آن فقط طرف دوم عطف است:
اَلرّیحُ تَبکِی شَجوَةً
وَ البرقُ یَلمَعُ فِی غَمامةٍ
در این مثال «البرق» به «الریح» عطف شده است و جمله «یلمَعُ فِی غَمامَةٍ» که به معنی «در ابری می‌درخشد» است فقط حال برای البرق است و ثابت می‌کند که به قرینه معنی جمله، می‌توان این چنین حالی را استفاده کرد. ایشان در ادامه توضیح خود از ابن عباس (68 ه) و ربیع (63 ه) و ابن زبیر (708 ه) و ابی مسلم (322 ه) به عنوان قائلین به این قول نام می‌برد. (72).
قمّی در تفسیر خود حدیثی را از امام ششم علیه السلام نقل می‌کند که علاوه بر اثبات راسخ بودن در علم و دانستن تأویل آیات برای ایشان به حدوث علم امام همزمان با گردش روز و شب و خلق علم توسط خدای متعال اشاره دارد و متن این حدیث درخور توجه این چنین است (73) :
فَإنَّهُ حَدَّثَنی أبی عَن ابنِ أبی عُمَیر عَن ابنِ أذینةِ عَن یَزیدِ بنِ مُعاوِیَةِ عَن أبی جعفرٍ علیه‌السلام قال إنَّ رَسولَ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ أفضَلُ الرّاسِخینِ فِی العِلمِ قَد عَلِمَ جَمیعَ ما أنزَلَ اللهُ علیهِ مِنَ التَّنزیلِ وَالتَّأویلِ وَما کانَ اللهُ لِیُنزَلَ عَلیهِ شَیئاً لَم یُعَلِّمهُ تَأویلَهُ وَأوصِیاؤَهُ مِن به عده یَعلَمُونَهُ کُلَّهُ، قالَ قُلتُ جُعِلتُ فِداک إنَّ أبَا الخِطابِ کانَ یَقُولُ فِیکُم قَولاً عَظیماً، قالَ وما کانَ یقولُ قُلتُ إنَّهُ یَقُولُ إِنَّکُم تَعلَمُونَ عِلمَ الحَلالِ وَالحَرامِ وَالقُرآنِ قَالَ عِلمُ الحَلالِ وَالحَرامِ وَالقُرآنِ یَسیرُ فِی جَنبِ العِلمِ الَّذی یُحدِثُ فِی اللَیلِ وَالنَّهارِ (74).
زمخشری می‌گوید: «لا یَهتَدِی اِلی تَأوِیلِهِ الحَقّ الَذِی یَجِبُ اَن یُحمَلَ عَلیهِ اِلا اللهُ وعِبادُهُ الَُّذینَ رَسَخُوا فِی العِلمِ أی ثَبَتُوا فِیهِ وَتَمَکَّنُوا وَعِضُوا فِیه بِضِرسٍ قاطِعٍ» (75).

6-2. استیناف
 

وجه مستأنفه بودن «واو» در میان اهل سنت شیوع بیشتری دارد و فخر رازی در این مورد می‌گوید: «فَمِنهُم مَن قال تَمَّ الکَلامُ ههُنا ثُمَّ الواو فِی قَولِهِ وَالرّسِخُونَ فِی الْعِلْمِ واوُ الاِبتِداءِ وَعَلی هذا القَولِ لا یَعلَمُ المُتَشابِهَ إلّا اللهُ وهذا قَولُ ابنُ عَباسٍ وعائِشَةٍ وَمالِکِ بنِ أنَسٍ وَالکِسائی وَالفَرّاء وَمِنَ المُعتَزِلَةِ قَولُ أبی عَلی الجُبائی وَهُو المُختارُ عِندَنا» (76).
فخر رازی دلایلی را برای نظریه خود ارائه می‌دهد که نشان از نبوغ و دقت بالای این مفسر دارد:
دلیل اول: اگر الراسخون، عطف به «الله» باشد لازم می‌آید که از طرفی ایشان در علم خداوند شریک باشند و با خداوند در امر تاویل مشترک باشد. حال اگر تأویل را به معنای صرف اللفظ عن ظاهره بگیریم اثبات چنین کاری برای خداوند باطل است؛ زیرا تأویل به این معنی است که بخواهیم از میان چند معنای مجازی یکی را انتخاب کنیم پس نتیجه کار، مفید ظن است نه قطع. حال اگر بگوییم خداوند تأویل می‌داند به این معنی است که خدا نیز به طور ظنی از میان معانی مجازی یکی را برگزیده است و این باطل است.
دلیل دوم: بخش ابتدایی این آیه دلالت بر مذموم بودن «طلب تأویل متشابهات» دارد. حال اگر سؤال شود که چرا نمی‌توان گفت که متشابهات دو قسمند یکی آن که مخصوص خداست و دیگری متشابهی است که بعضی از خواص هم آن را می‌دانند، می‌گوییم که این آیه تمامی آیات قرآن را تنها به دو قسم تقسیم می‌کنند یکی محکمات که معنی مرجِّح آن‌ها مراد است و دیگری متشابهات که معنی مجازی آن مراد است و خداوند کسانی که به دنبال آن باشند را مذمت نموده است و تقسیم متشابهات به دو قسم خلاف ظاهر آیه است.
دلیل سوم: خداوند با گفتن «یقولون آمنا به» راسخان در علم را مدح کرده است و منظور کسانی هستند که در آیه بیست و ششم سوره بقره در موردشان فرموده است [فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُواْ فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ].حال اگر این راسخان عالم به تأویل متشابه می‌بودند در ایمان آنها به متشابهات مدحی نبود زیرا هر کس چیزی را کاملا بشناسد لاجرم بدان ایمان نیز خواهد داشت. بلکه راسخان کسانی هستند که با قرائن و دلایل قطعی می‌دانند که خدای متعال عالم است که علمش نهایتی ندارد و نیز می‌دانند که قرآن کلام خداست و سخنان باطل و بیهوده در آن نیست. پس چون راسخان آیه‌ای را می‌شنوند و دلایلی قطعی دلالت دارند که معنی ظاهری مراد خداوند نیست پس تأویل آن را به خداوند وا می‌گذارند و این در حالی است که جزم به صحت قرآن دارند.
 
دلیل چهارم: اگر «الراسخون فی العلم» عطف شود باید بگوییم جمله «یقولون ءامنا به» در ابتداء آمده است، در حالی که از ذوق فصاحت به دور بوده و بلکه بهتر آنست که گفته شود «و هم یقولون ءامنا به» یا «و یقولون ءامنا به». حال یک وجه این است که بگوییم تقدیر «هؤُلاءِ العالِمُونَ بِالتَّأوِیلِ یَقُولُونَ ءامَنّا بِهِ» و وجه دیگر این که بگوییم «یَقُولُون حالاً مِنَ الرّاسِخین». وجه اول که ناپسند است زیرا تفسیر کلام خداوند به وجهی که نیاز به اضمار و تقدیر گرفتن ندارد بهتر است از آن وجهی که نیازمند تقدیر گرفتن است. وجه دوم هم نیاز به عدول از ظاهر دارد زیرا در این حالت ذوالحال هم لفظ جلاله «الله» است هم «الراسخون»؛ اما بنا بر معنای جملة حالیه واجب است که فقط حال از دومی باشد و این توجیه چون بر خلاف ظاهر است قول به استینافیه بودن بهتر است چون نیاز به عدول از ظاهر ندارد.
دلیل پنجم: در آیه آمده، راسخان آیاتی که کاملاً از آن‌ها آگاهند و همچنین آیاتی که کاملاً نمی‌دانند را تصدیق می‌کنند: «کل من عند ربنا». حال اگر تفصیلا هر دو بخش از آیات را بدانند پس این کلام بی فایده می‌گردد.
دلیل ششم: از ابن عباس نقل شده است که تفسیر قرآن بر چهار وجه است: وجه اول تفاسیر، آنکه همه آن را می‌دانند و دیگر تفسیری که بوسیله زبان عربی شناخته می‌شود و دیگر تفسیری که دانشمندان می‌دانند و وجه آخر تفسیری است که کسی جز خدای متعال نمی‌داند. (77)
در این میان اقوال حنفیان دال بر اینست که ترکیب آیه در مذهب ایشان بر این وجه استوار است. در اصول بزدوی وقف بر سر کلمه الله واجب فرض شده و به شدّت بر معتزله تاخته است. (78) و یا در کتاب احکام القرآن این قول را با کمی اهمال و چشم پوشی مستأنفه می‌داند اما در مواردی فهم علم متشابهات را به خاطر مسائل کلامی و اجتهادی جایز می‌داند. (79)
علامه طباطبائی در ادامه از یک استدلال کلامی که ظاهراً منشأ آن اسقراء تام است در جهت ردّ عاطفه بودن واو استفاده می‌کنند و می‌فرمایند اگر واو عاطفه باشد و مراد آن ادخال راسخین، در فهم تأویل متشابهات باشد باید رسول خدا صلی الله علیـه و آله (80) هـــم داخل در راســخیـن و بلکه افضــل و اعلم آن‌ها باشـند اما در آیه اسـم ایشــان - باتوجه به اینکه سنت قرآن در ذکر خاص نام ایشان در کنار عموم مؤمنین است- به صورت خاص ذکر نشده است. (81)

7- نتیجه
 

از آنچه که تا کنون بیان داشتیم نتایج زیر حاصل می‌شود:
1- مراد از «الراسِخوُن فِی العِلم» کسانی هستند که علاوه بر شخصیتی ویژه و ایمان محض به پروردگار، در علمشان نیز هیچ شک و تردیدی راه ندارد و بارزترین مصداق این افراد قطعاً رسول اکرم صلی الله علیه و آله هستند.
2- تنها خدای متعال به تفسیر صحیح متشابهات آگاه بوده و هر آنچه دیگران از تفسیر آیات قرآن می‌دانند، قطعاً خارج از محدوده آیات متشابه است.
3- نام دیگرِ متشابهات را می‌توان علومی نامید که مخصوص پروردگار است، مانند زمان برپایی قیامت؛ و نیز مصلحت اقتضا دارد احدی غیر از او بدان‌ها آگاه نباشد. این علوم اصطلاحاً «علم مستأثر الهی» نامیده می‌شوند.
4- این نقیصه که مربوط به راسخان می‌شود پدیده‌ای جبری است و خواست خدای متعال است. اما این امر باعث سرکشی راسخان نمی‌شود. تدبر در قرآن مخصوص آیات محکمه بوده و تدبر در متشابهات و برداشت از آن‌ها جایز نیست. بلکه تنها وظیفه‌ای که در برخورد با متشابهات متوجه انسان می‌شود تصدیق کردن و ایمان آوردن به آن‌هاست.
5- در مجموع، می‌توان قول امام فخر رازی و علامه طباطبایی را صحیح‌ترین و کامل‌ترین اقوالی دانست که محدوده علم الهی را از آنچه راسخان از آیات قرآن می‌دانند جداکرده است. اما با این وجود اشتباهاتی در استدلالات آن‌ها دیده می‌شود که ذکر آن‌ها موجب اطناب است و فرصتی دیگر می‌طلبد.

پي‌نوشت‌ها:
 

(پایة هفتم مدرسة علمیة دار الحکمه باقر العلوم، و کارشناس رشتة علوم قرآن و حدیث)
1. [آل عمران، 3: 7].
2. قمّی، تفسیر قمّی، ج 2، ص 451.
3. آلوسی، روح المعانی فی تفسیر قرآن العظیم، ج 2، ص 81.
4. السیوطی، 1394 ه، ج 3، ص 6.
5. همانجا.
6. ملا صدرا، تفسیر القرآن الکریم، ج 4، ص 168.
7. الفراهیدی، العین، ج 4، ص 196.
8. مرتضی الزبیدی، تاج العروس، ج 7، ص 258.
9. ابن منظور، لسان العرب، ج 3، ص 18.
10. الازهری، تهذیب اللغة، ج 7، ص 77.
11. قرشی، قاموس قرآن، ج 3، ص 87.
12. مصطفوی، التحقیق، ج 4، ص 119.
13. الزمخشری، الکشاف، ج 1، ص 623.
14. الرازی، مفاتیح الغیب، ج 11، ص 84.
15. همان، ج 30، ص 154.
16. بیضاوی، انوار التنزیل، ج 2، ص 6.
17. البخاری، صحیح البخاری، ج 4، ص 1653.
18. راغب اصفهانی، المفردات، ص 352.
19. سید قطب، فی ظلال القرآن، ج 1، ص 370.
20. طباطبائی، المیزان، ج 3، ص 29.
21. [نساء، 4: 164].
22. [نساء، 4: 153].
23. نهج البلاغه، خطبة 90.
24. طحاوی، شرح مشکل الآثار، ج 6، ص 334.
25. ابن حبان، صحیح ابن حبان، ج 1، ص 103.
26. آلوسی، روح المعانی، ج 2، ص 90.
27. الطبرانی، مسند الشامیین، ج 2، ص 164.
28. ابن بطة، الابانة الکبری، ج 2، ص 533.
29. [النساء، 4: 171].
30. شمس الدین قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج 4، ص 18.
31. ثعالبی، تفسیر الثعالبی، ج 1، ص 245.
32. ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج 1، ص 428.
33. السیوطی، الجامع الکبیر، ج 20، ص 116.
34. محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج 14، ص 356.
35. نهج البلاغه، خطبه 144.
36. مقاتل، تفسیر مقاتل، ج 1، ص 31.
37. ابن عباس، تنویر المقباس، ج 1، ص 43.
38. بیهقی، سنن بیهقی، ج 2، ص 144.
39. ابن اثیر، جامع الاصول، ج 12، ص 691.
40. [فاطر، 35: 28].
41. الثعالبی، تفسیر الثعالبی، ج 1، ص 245.
42. الکلینی، الکافی، ج 1، ص 213.
43. محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج 17، ص 331.
44. الکلینی، الکافی، ج 1، ص 186.
45. همان، ج 1، ص 213.
46. الشیخ الحر العاملی، ج 27، ص 179.
47. الکلینی، الکافی، ج 1، ص 213.
48. محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج 17، ص 332.
49. [قدر، 97: 1].
50. الکلینی، الکافی، ج 1، ص 245.
51. احمد بن حنبل، مسند احمد، ج 5، ص 65.
52. طباطبائی، المیزان، ج 3، ص 44. این سخن ابن عباس در کتاب‌های تفسیری بسیاری نقل شده و از آن برای تفسیر «الراسخون فی العلم» استفاده شده است. بعضی از مفسرین مانند سیوطی، آنرا از طریق مجاهد نقل می‌کنند: «أخرج ابن جریر وابن المنذر وابن الأنباری من طریق مجاهد عن ابن عباس قال: أنا ممن یعلم تأویله» (السیوطی، الدر المنثور، ج 2، ص 152). البته این حدیث در کتاب تفسیر مجاهد یافت نمی‌شود اما با این وجود، یک نکته وجود دارد و آن این‌که مجاهد به عنوان شاگرد ابن عباس بر آن است که راسخان در علم، به تأویل آیات متشابه عالمند. (مجاهد، ج 1، ص 122) محمد حبش (معاصر) در کتاب القراءات المتواتره و اثرها فی الرسم نقل این سخن را به طبری نسبت می‌دهد که در کتاب تفسیر طبری به چاپ و مجلد ششم، صفحه دویست و چهارم چنین حدیثی آمده است (محمد حبش، ص 134)؛ اما این حدیث در چاپ‌های دیگر تفسیر طبری که مورد بررسی قرار گرفت یافت نشد. البته این روایت در اکثر کتب تفسیری یافت می‌شود، ولی سند درستی ندارد. مثلاً در میان تفاسیر عامه، تفسیر المنار عیناً همین روایت را در تأیید عاطفه بودن «واو» در عبارت «والراسخون فی العلم» از ابن عباس ذکر کرده‌اند ولی سندی ارائه نداده‌اند. (رشید رضا، المنار، ج 3، ص 138) و لذا از تعبیرات مفسران، اینگونه بر می‌آید که این نقل قول از ابن عباس مشهور شده و راوی مشخصی ندارد.
53. حافظ الهیثمی، غایة المقصد فی زوائد المسند، ج 2، ص 1465.
54. البخاری، صحیح البخاری، ج 1، ص 66.
55. مسلم، ج 7، ص 158؛ ابویعلی، ج 4، ص 427.
56. الزمخشری، الکشاف، ج 1، ص 366.
57. الزرکشی، البرهان، ج 2، ص 73.
58. طوسی، التبیان، ج 2، ص 399.
59. زمخشری، الکشاف، ج 1، ص 366.
60. طباطبائی، المیزان، ج 3، ص 46.
61. الصبان، حاشیة الصبان، ج 4، ص 65.
62. ابن هشام، مغنی اللبیب، ج 1، ص 81.
63. فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج 7، ص 153.
64. ابوالفتوح رازی، روض الجنان، ج4، ص 180.
65. الکلینی، الکافی، ج 1، ص 213.
66. [شعراء، 26: 195].
67. [یوسف 12: 1].
68. [الأعراف 7: 52].
69. البته این دلیل عقلی با احادیثی که دلالت بر استئثار علم خداوند (علومی که جز او کسی نمی‌داند) دارند، منافات دارد و چون نقیض موجبه کلیه سالبه جزئیه است این قانون حتی اگر در قالب شکل اول نیز بیان شده باشد بدین سبب ناتمام است.
70. البته باید گفت که تصور معنی الراسخون فی‌العلم بدین گونه نیست که شق سومی تصور شود و باید گفت که خداوند در تأویل متشابهات انسان‌ها را به دو دسته تقسیم کرده است یکی فتنه جویان و دیگری راسخون در علم که منظور از «علم» صرف باورهای دینی، ایمان و پرهیزگاری است مانند [قَالَ الَّذِی عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَابِ] (النمل 27: 40) و این که راسخان می‌گویند [ءَامَنَّا بِهِ کل مِّنْ عِندِ رَبِّنَا] (آل عمران 3: 7) مانند آنجاست که در توصیف «متقین» گفته شده است [الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ] (البقره 2: 3)؛ علامه نیز در بیان دو دسته کردن آیه می‌نویسد: «فإن الآیةَ تَصِفُ حَالَ النّاسِ بِالنِّسبَةِ إلی تَلَقِّی القُرآنِ به محکمهِ وَ مُتَشابِهِه، و أنَّ مِنهُم مَن هُو زائِغُ القَلبِ وَ مائِلُه وَ مُضطَرِبُه فَهُو یَتَّبِعُ المُتَشابِهَ اِبتِغاءً لِلفِتنَةِ وَ التَّأوِیلِ، وَ مِنهُم مَن هُوَ راسِخُ العِلمِ مُستَقَرُّ القَلبِ یَأخُذُ بِالمُحکَمِ و یُؤمِنُ بِالمُتَشابِهِ و لا یَتَّبِعُهُ، وَ یَسألُ اللهَ تَعالی أن لا یُزیغَ قَلبَهُ بَعدَ الهِدایَةِ.» (طباطبائی، المیزان، ج 3، ص 23)
71. فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج4، ص 188.
72. طبرسی، مجمع البیان، ج 2، ص 701.
73. بد نیست برای فهم دقیق آن به کتاب اصول کافی، بخش حلال و حرام مراجعه گردد.
74. قمی، تفسیر قمّی، ج 1، ص 97. در سند این روایت نام ابی‌الخطاب دیده می‌شود که از باطنیه است و امام رضا علیه السلام به خاطردروغ هایی که به امام صادق علیه السلام بسته است او را مورد لعن شدید قرار می‌دهند. (کشی، رجال الکشی، ص 290) اما به علت تایید امام باقر علیه السلام در داخل روایت، این گفته او صحیح لحاظ می‌شود.
75. زمخشری، الکشاف، ج 1، ص 366.
76. فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج 7، ص 153.
77. فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج 7، ص 154.
78. بزدوی حنفی، اصول بزدوی، ص 10.
79. الجصاص، احکام القرآن، ج 2، ص 283.
80. ایشان علم غیب را فقط مختص به الله جل وعلی نمی‌دانند و به آیه 26 و 27 سوره جن استناد می‌نمایند و بعضی رسولان را استثنا می‌نمایند عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُول (72/27).
81. طباطبائی، المیزان، ج 3، ص 28. دلیل استقرائی علامه مبنی بر روند کلام الله در اعطای شرافت به شخص رسول اکرم، با ذکر خاص نام ایشان در آیاتی است که مخاطب آن‌ها کلیه مؤمنین و من جمله رسول اکرم است؛ و از این دست آیات می‌توان اشاره کرد به [آمَنَ الرَّسُولُ به ما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُون] (2/285) و همچنین [ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِین] (9/26) و نیز [لکِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَه] (9/88) و همچنین [النَّبِیَّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَه] (66/8).
 

مصادر و مراجع
1- قرآن کریم
2- نهج البلاغه
3- آلوسی، سید محمود. روح المعانی فی تفسیر قرآن العظیم. علی عبد الباری عطیة. چاپ اول. شانزده جلد. بیروت: دار الکتب العلمیه، 1415 ه.
4- ابن الأثیر الجزری، المبارک بن محمد. جامع الأصول فی أحادیث الرسول. عبد القادر الأرنؤوط. چاپ اول. [بی جا] : مکتبة الحلوانی - مطبعة الملاح - مکتبة دار البیان، 1389 ه - 1392 ه ...
5- ابن بطة العکبری، عبید الله بن محمد. الابانة الکبری. عثمان عبد الله آدم الأثیوبی، رضا بن نعسان معطی، یوسف بن عبد الله بن یوسف الوابل، حمد بن عبد الله التویجری. چاپ دوم. الریاض: دار الرایة، 1415 ه ...
6- ابن عباس. تنویر المقباس من تفسیر ابن عباس. یک جلد. لبنان: دار الکتب العلمیة، [بی تا].
7- ابن کثیر، عماد الدین أبو الفداء إسماعیل. تقسیر القرآن العظیم. مصطفی السید محمد، محمد السید رشاد، محمد فضل العجماوی، علی أحمد عبد الباقی. چاپ اول. الجیزة: مکتبة أولاد الشیخ للتراث، 1412 ه ...
8- ابن منظور، محمد بن مکرم. لسان العرب. چاپ سوم. پانزده جلد. بیروت: دار صادر، 1414 ه.
9- ابن هشام، جمال الدین أبو محمد. مغنی اللبیب عن کتب الأعاریب. مازن المبارک ومحمد علی حمدالله. چاپ ششم. بیروت: دار الفکر، 1985 م ...
10- أبو یعلی الموصلی التمیمی، أحمد بن علی. مسند أبی یعلی. حسین سلیم أسد. چاپ اول. سیزده جلد. دمشق: دار المأمون للتراث، 1404 ه ...
11- ابوالفتوح رازی، حسین بن علی. روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن. محمد جعفر یاحقی و محمد مهدی ناصح. بیست جلد. مشهد: بنیاد پژوهش‌های اسلامی آستان قدس رضوی، 1408 ه.
12- أحمد بن حنبل. مسند الإمام أحمد بن حنبل. شعیب الأرنؤوط وآخرون. چاپ دوم. پنجاه جلد. [بی جا] : مؤسسة الرسالة، 1420 ه ...
13- الأزهری، أبو منصور محمد بن أحمد. تهذیب اللغة. محمد عوض مرعب. چاپ اول. پانزده جلد. بیروت: دار احیاء التراث الأدبی، 2001 م.
14- البخاری، محمد بن اسماعیل. الجامع المسند الصحیح. مصطفی دیب البغا. چاپ اول. شش جلد. بیروت: دار ابن کثیر، 1407 ه ...
15- البزدوی، علی بن محمد. أصول البزدوی. یک جلد. کراتشی: مطبعة جاوید بریس، [بی تا].
16- بیضاوی، عبدالله بن عمر. أنوار التنزیل و أسرار التأویل. محمد عبد الرحمن المرعشلی. چاپ اول. بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1418 ه ...
17- البیهقی، احمد بن حسین. السنن الکبری. چاپ اول. هند: مجلس دائرة المعارف النظامیة، 1344 ه ...
18- ثعالبی، عبد الرحمن بن محمد. تفسیر الثعالبی. چهار جلد. بیروت: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، [بی تا].
19- ثقة الاسلام کلینی. الکافی. 8 جلد. تهران: دار الکتب الإسلامیة، 1365 ش.
20- الجصاص، أحمد بن علی. أحکام القرآن. محمد الصادق قمحاوی. بیروت: دار إحیاء التراث العربی، 1405 ه ...
21- راغب اصفهانی، حسین بن محمد. المفردات فی غریب القرآن. صفوان عدنان داودی. چاپ اول. یک جلد. دمشق- بیروت: دارالعلم الدار الشامیة، 1412 ه.
23- رشید رضا، محمد بن علی. تفسیر المنار. دوازده جلد. مصر: الهیئة المصریة العامة للکتاب، 1990 م ...
24- الزرکشی، بدر الدین محمد. البرهان فی علوم القرآن. محمد أبو الفضل إبراهیم. چهار جلد. چاپ اول. بیروت: دار إحیاء الکتب العربیة عیسی البابی الحلبی وشرکائه، 1376 ه.
25- الزمخشری، محمود بن عمر. الکشاف عن حقائق التنزیل وعیون الأقاویل فی وجوه التأویل. عبد الرزاق المهدی. چهار جلد. بیروت: دار إحیاء التراث الأدبی، [بی تا].
26- سید قطب، ابن ابراهیم. فی ظلال القرآن. چاپ سی و دوم. مصر: دارالشروق، 1423 ه ...
27- السیوطی، عبد الرحمن بن أبی بکر. الإتقان فی علوم القرآن. محمد ابوالفضل ابراهیم. چهار جلدی. مصر: الهیئة المصریة العامة للکتاب، 1394 ه.
28- شمس الدین القرطبی، محمد بن أحمد. الجامع لأحکام القرآن. هشام سمیر البخاری. بیست جلد. الریاض: دار عالم الکتب، 1423 ه ...
29- شیخ حر عاملی، وسائل الشیعة. 29 جلد. قم: مؤسسه آل البیت علیهم‌السلام، 1409 ه.
30- الصبان، محمد بن علی. حاشیة الصبان. چهار جلد. چاپ اول. بیروت: دار الکتب العلمیة، 1417 ه ...
31- صدر المتألهین، محمد بن ابراهیم. تفسیـر القـرآن الـکریم. محمد خواجوی. چاپ دوم. هفت جلد. قم: انتشارات بیدار، 1366 ه‌ش.
32- طباطبائی، سید محمد حسین. المیزان فی تفسیر القرآن. چاپ پنجم. بیست جلد. قم: دفتر انتشارات اسلامی جامعه‌ی مدرسین حوزه علمیه قم، 1417 ه.
33- الطبرانی، سلیمان بن أحمد. مسند الشامیین. حمدی بن عبد المجید السلفی. چهار جلد. بیروت: مؤسسة الرسالة، 1405 ه ...
34- طبرسی، فضل بن حسن. مجمع البیان فی تفسیر القرآن. با مقدمه محمد جواد بلاغی. چاپ سوم. ده جلد. تهران: انتشارات ناصر خسرو، 1372 ه‌ش.
35- طبری، ابوجعفر محمد بن جریر. جامع البیان فی تفسیر القرآن. چاپ اول. سی جلد. بیروت: دار المعرفة، 1412 ه.
36- الطحاوی، أحمد بن محمد. شرح مشکل الآثار. شعیب الأرنؤوط. شانزده جلد. [بی جا] : مؤسسة الرسالة، 1415 ه ...
37- فخر الدین رازی، ابو عبد الله محمد بن عمر. مفاتـیح الغیب. چاپ سوم. سی و دو جلد. بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1420 ه.
38- فراهیدی، خلیل بن احمد. العین. چاپ دوم. هشت جلد. قم: انتشارات هجرت، 1410 ه.
39- قرشی، سید علی اکبر. قاموس قرآن. چاپ ششم. تهران: دار الکتب الإسلامیة، 1371 ش ...
40- قمّی، علی بن ابراهیم. تفسیر قمّی. سید طیب موسوی جزایری. چاپ چهارم. دو جلد. قم: دار الکتاب، 1367 ه‌ش.
41- کشی، محمد بن عمر. رجال الکشی. یک جلد. مشهد: انتشارات دانشگاه مشهد، 1348 ش.
42- مجاهد بن جبر. تفسیر مجاهد. عبدالرحمن الطاهر محمد السورتی. دو جلد. بیروت: المنشورات العلمیة، [بی تا].
43- محدث نوری. مستدرک الوسائل، 18 جلد، قم: مؤسسه آل البیت علیهم السلام، 1408 ه ...
44- محمد بن حبان. صحیح ابن حبان. هجده جلد. چاپ دوم. بیروت: مؤسسة الرسالة، 1414 ه ...
45- محمد حبش. القراءات المتواترة وأثرها فی الرسم القرآنی والأحکام الشرعیة. چاپ اول. دمشق: دار الفکر، 1419 ه ...
46- مرتضی الزبیدی، محمد بن محمد بن عبد الرزاق الحسینی. تاج العروس من جواهر القاموس. مجموعة من محققین. چهل جلد. [بی جا] : دار الهدایة، [بی تا].
47- مصطفوی، حسن. التحقیق فی کلمات القرآن الکریم. چهارده جلد. تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360 ه‌ش.
48- مقاتل بن سلیمان. تفسیر مقاتل بن سلیمان. أحمد فرید. چاپ اول. سه جلد. بیروت: دار الکتب العلمیة، 1424 ه ...
49- الهیثمی، علی بن ابی بکر. غایة المقصد فی زوائد المسند. دو جلد. [بی جا] : مکتبة صید الفوائد، [بی تا].