عطش سياست ، فربه تر از همه چيز


 

نويسنده: سيد علي ميرفتاح




 

براي همه کس و هيچ کس
 

«بحث سياسي ممنوع » اين را داده بودند به بدترين خطاطي که مي شناختند برايشان روي يک تکه مقواي رنگ و رو رفته نوشته بودند . مقوا را هم که يک جوري همه ببينند ، زده بودند سر در ورودي کافه . اين بود که همه ،همان بدو ورود حساب کار خود را مي کردند و قهوه بي شکر خود را با بحث بي حاصل سياسي ، تلخ تر نمي کردند .اما آيا مي شد بحثي سر انداخت که گوشه اش به سياست نخورد؟ توي مملکت ما البته اوضاع يک کمي حادتر است، اما در جاهاي ديگر هم سياست آنقدر فرا گير شده که همه راه ها به رم ختم مي شود .سياست در روزگار ما زيادي بزرگ شده است که در مثال آن را بايد با جالوت مقايسه کرد . جالوت از آن جهت مغلوب داود (ع) شد که زياده از حد بزرگ بود و جنگجوي جوان (داود) به هر طرف که سنگ مي انداخت ، يک جوري به سر و دست او مي خورد . سياست هم زيادي بزرگ شده و شما هر طرف ديگر را هم که نشانه بگيريد ،به يک گوشه سياست مي خورد. اينکه مي گويند خطوط ورزش ، سينما، کتاب و... با خط سياست متقاطع است ، حرف بي وجهي نيست . تازه اين چيزهايي که بر شمردم، همين جوري با حساب سرانگشتي هم مي شود ربطشان را با سياست فهميد. توي مملکت ما حتي آب و هوا را هم مي شود تحليل سياسي کرد . نديده ايد مسافران خسته و بي اعصابي که توي تاکسي سوار مي شوند، چطور ظرف دو دقيقه ، بحث گرما و سرما و بي آبي را به سياست گره مي زنند و براي تخليه رواني خود ، به فحاشي سياسي پناه مي برند؟ توي همين تعطيلات که مجبور شديد به ديد و بازديدهاي نوروزي برويد ، چقدر تحليل سياسي شنيديد که مثل جريان سيال ذهن ،از پرتقال هاي مصري و سيب هاي ترک و آجيل چيني سر بيرون آوردند؟ تقصير فاميل سياست زده شما يا مسافران عصباني تاکسي، يا تحليلگران آماتور سياست نيست که صحبت از هر چه مي شود ، في الفور گريز به صحراي سياست مي زنند ، ايراد از جالوت سياست است که بي جهت خود را نخود هر آش کرده و سايه خود را روي همه چيز انداخته . حالا ديگر آنقدر بديهي و مبرهن شده که هر بچه اي مي داند ، مثلا فوتبال ، منتزع از سياست نيست . فوتبال که سهل است ، همين واردات پرتقال هاي بد طعم مصري هم – که از اتفاق چند لنگه بارش نصيب دزدان دريايي شده – بيش از اينکه حاصل سوداگري بازرگانان ايراني باشد ، محصول يک سري تصميمات در عرصه سياست است . عيب ماجرا اتفاقا همين جاست که از مردم بيگانه با علم سياست ، موجودات متوهمي مي سازد که سايه مردان مرموز را روي پرده خيال خود مي بينند و هر اتفاقي را – ولو اتفاقات آسماني و طبيعي را – به توطئه اي از پيش طراحي شده نسبت مي دهند . من نمي گويم که جهان از توطئه خالي شده است و هيچ بازي پنهان و خطرناکي در پشت پرده جريان ندارد . حتما هستند آدم هاي باهوشي که سناريوهاي قدرت طلبانه خود را دنبال مي کنند . بود و نبود آنها يک مسئله است ، توطئه گرا شدن اذهان مردم مسئله ديگر . توي همين چند وقت اخير آيا شما توي فيس بوک و توييتر نديديد و نشنيديد که تغيير رنگ جدول خيابان هاي شهر را يا چاپ اشتباهي پرچم ايران را به چه نقشه هاي شومي پيوند زدند ؟
در ميان شاعران سبک هندي ، غير از بيدل دهلوي ، ظاهرا چند تا بيدل ديگر هم بوده اند که بر خلاف اسمشان ، شکم گنده بوده اند و مثل بعضي قوالان امروز، از بس يک جا مي نشستند و حرکت نمي کردند ، قطر شکمشان زيادي بزرگ شده بود . شاعر خوش قريحه اي در هجو يکي از آنها گفته بود : « از دور (؟) شکمي پيدا بود / بعد از دو ، سه روز بيدل آمد » . من شکم زيادي بزرگ شده سياست را که مي بينم ، ياد اين هجو مي افتم و فکر مي کنم شايد چند صباح ديگر از پس اين شکم بزرگ ، اقتصاد و فرهنگ و هنر و ورزش هم پيدايشان شود . متوجه منظورم هستيد ؟ يعني اگر قبلا در وراي ورزش و فرهنگ، مي شد رگه هايي از سياست را ديد ، امروز سياست چنان فربه شده که از وراي آن شايد بتوان چيزهاي ديگر را هم ديد .
چيزي که مي گويم ، ايران و خارج ندارد ، اگر چه در ايران قضيه از پيچيدگي و پنهان کاري در آمده و به سهولت مي توان حضور پر رنگ سياست را ديد . براي همين است که بيشتر امور ماهيتشان سياسي شده و اشتغال به هر کاري که بگوييد ، به اشتغال سياست بدل شده است . مثلا کسي که مدير فوتبال مي شود ، در درجه اول مشغول سياست و بازي سياست مي شود . بي خود نيست که برنامه تلويزيوني مثل « نود» هم که قرار است به بررسي فني فوتبال بپردازد ، ناخواسته تن به بازي سياست مي دهد و ماهيتي سياسي پيدا مي کند . حتي تماشاچيان نود هم که ذوق ديدن برنامه را اگر کاري که مي کنند ، گرفت و گيري برايشان نداشته باشد به يک طريق موجهي نماي عمومي بدهند . مثل ارسال ميليوني اس ام اس ، در نيمه يک شب غير تخصصي نود .
بحثمان را فقط محدود به ورزش نکنيم . نود را صرفا از باب مثال دم دست گفتم وگرنه براي فيلسوف شدن نيز بايد تن به بازي سياست داد. ايضا براي هنرمند شدن ، يا کار علمي کردن ، يا ... شايد در اينجا من مجاز به تشريح همه امور نباشم .
شما خودتان اگر خوب در اين باره فکر کنيد مي بينيد که حتي کار پزشکي – خاصه مديريت پزشکي – هم بدون ورود به عالم سياست ممکن نيست . اگر داريد با من مخالفت مي کنيد ، دليلش اين است اطلاعات کافي در اين زمينه نداريد . از کسي که اين کاره است اگر سوال کنيد ، داستان هايي را برايتان نقل مي کند که مجبوريد در برابر چيزي که عرض مي کنم ، به نشانه تاييد ، سرتکان دهيد . بازي سياست در روزگار ما بازي فراگيري شده است که متاسفانه گريزي از آن نيست . قديمي ها اين بازي را به « کرم » تعبير مي کردند و چون سياست قبحي مي شمردند که ملازم دروغ و پشت هم اندازي و خيانت و دوز و کلک است ، به اهل سياست اعتماد نمي کردند . عارف قزويني که تصنيف ساز فوق العاده اي بود ، به جرم اينکه وارد سياست شده بود و در مجلسي نه چندان عمومي ، فتحعلي شاه مرده را به زشتي ياد کرده بود ، از سوي رفقايش چنان مورد سرزنش قرار گرفت و چنان دشنام شنيد که ديگر نتوانست سر راست کند و آبروي به هرز رفته اش را به جوي زندگي اش بازگرداند . جلال الممالک که خود نوه شاه فقيد بود ، زبان به اعتراض گشود که : «تو اين کرم سياست چيست داري ؟ / چرا پا بر دم افعي گذاري ؟» و براي اينکه منظورش را از کرم سياست روشن کند ، اضافه کرد : « ديدم شکمي ز دور پيداست / نه مانند من و تو پاکبازند » . يعني اينکه اين حوزه اي نيست که شاعر و تصنيف ساز به راحتي بتوانند به آن وارد و صادر شوند . يعني حداقلش اينکه جهان سياست جاي امني براي هنرمندان نيست و نبايد طبع شعر شاعران و ذوق هنرمندان را در پيچ و خم سياست تباه کرد . حرف ايرج اگر چه به عارف گفته شده ، اما مخاطب گسترده تري دارد . توي اين سال ها بسياري از هنرمندان را ديده ايم که بي جهت با ورود به بازي سياست ، شان خود را پايين آوردند و هنر خود را تباه کردند . به من حق بدهيد که اسم اين بزرگان را نياورم ، اما به حافظه بلند مدت و کوتاه مدت خود که رجوع کنيد با من هم عقيده مي شويد که آنها که تابع احساسات پاک و لطيف خود هستند ، در سياست ، بازيچه اين و آن مي شوند و مورد سوء استفاده خفي و جلي حقه بازان قرار مي گيرند . از اين حيث فرقي بين عهد مشروطه و الآن نيست ، حقيقتا عالم سياست جاي پاکبازان نيست .
حرف ، حرف مي آورد و از سخن ، سخن مي شکافد . چيز ديگري داشتيم مي گفتيم و ناخواسته به نکته هاي جديدي رسيديم . نيازي به توضيح نيست که اينجا منظور ما کساني هستند که براي اهداف دنيوي و کسب قدرت ، از هر وسيله اي استفاده مي کنند و به خاطر حب دنيا ، ارزش هاي انساني را زير پا مي گذارند ، وگرنه ، سياست به معناي عامش يک ضرورت است و گردن نهادن به اقتضائاتش از سر ناچاري. چيزي كه هست اين است كه مردان بزرگ همواره از سياست گريخته اند و اگر ناچار بدان مشغول شده اند ، اين اشتغال در حکم اکل ميته بوده و به حداقلي قناعت کرده اند . اما حالا روزگار شرايطي را پيش آورده كه اين حداقل ، به حداکثر منجر شده است . آنقدر که حقيقتا گريز از اين جالوت بدقواره فربه شده ، ديگر ممکن نيست .
توي کافه ما ، روي مقواي دم در مي شود براي رفع مسئوليت نوشت «بحث سياسي ممنوع » . اما بيرون از آن مقوا ، گريز از بحث سياسي ممکن نيست . خود من وقتي که تازه اين گرفت و گيرهاي سياسي رونق گرفته بود ، ساده لوحانه فکر مي کردم مي شود از اشتغال به سياست فرار کرد و به دامن امن ادبيات و هنر پناه برد . فکر مي کردم به جاي ورود به مناقشات سياسي مي توانم به ادبيات بپردازم و با جديت هرچه تمام تر از شعر و رمان و سينما و ... حرف بزنم ، اما حقيقت اين است که سياست ، مثل بادکنکي بزرگ ، بالا و بالاتر رفته ، و جلوي نور خورشيد را گرفته و سايه خود را بر همه چيز و همه کس انداخته . اين روزها به شدت به ياد شهيد سيد مرتضي آويني مي افتم که مي گفت که دعوايش با آدينه و دنياي سخن ، سياسي نيست و از همان منظري که دوستان هم جناحش ، دعوا مي کنند ، دعوا ندارد . اين راحتي در يکي از شماره هاي سوره به صراحت نوشت و حسابش را با تمام اهل سياست جدا کرد . نور به قبر آن بزرگوار ببارد ، اگر الآن بود و مي خواست بحثي سر بيندازد ، آيا باز هم مي توانست به همان صراحت ، خود را از سايه سنگين سياست بيرون بکشد ؟ الله اعلم .
منبع: نشريه همشهري ماه شماره 43.