عطش سياست ، فربه تر از همه چيز
نويسنده: سيد علي ميرفتاح
براي همه کس و هيچ کس
در ميان شاعران سبک هندي ، غير از بيدل دهلوي ، ظاهرا چند تا بيدل ديگر هم بوده اند که بر خلاف اسمشان ، شکم گنده بوده اند و مثل بعضي قوالان امروز، از بس يک جا مي نشستند و حرکت نمي کردند ، قطر شکمشان زيادي بزرگ شده بود . شاعر خوش قريحه اي در هجو يکي از آنها گفته بود : « از دور (؟) شکمي پيدا بود / بعد از دو ، سه روز بيدل آمد » . من شکم زيادي بزرگ شده سياست را که مي بينم ، ياد اين هجو مي افتم و فکر مي کنم شايد چند صباح ديگر از پس اين شکم بزرگ ، اقتصاد و فرهنگ و هنر و ورزش هم پيدايشان شود . متوجه منظورم هستيد ؟ يعني اگر قبلا در وراي ورزش و فرهنگ، مي شد رگه هايي از سياست را ديد ، امروز سياست چنان فربه شده که از وراي آن شايد بتوان چيزهاي ديگر را هم ديد .
چيزي که مي گويم ، ايران و خارج ندارد ، اگر چه در ايران قضيه از پيچيدگي و پنهان کاري در آمده و به سهولت مي توان حضور پر رنگ سياست را ديد . براي همين است که بيشتر امور ماهيتشان سياسي شده و اشتغال به هر کاري که بگوييد ، به اشتغال سياست بدل شده است . مثلا کسي که مدير فوتبال مي شود ، در درجه اول مشغول سياست و بازي سياست مي شود . بي خود نيست که برنامه تلويزيوني مثل « نود» هم که قرار است به بررسي فني فوتبال بپردازد ، ناخواسته تن به بازي سياست مي دهد و ماهيتي سياسي پيدا مي کند . حتي تماشاچيان نود هم که ذوق ديدن برنامه را اگر کاري که مي کنند ، گرفت و گيري برايشان نداشته باشد به يک طريق موجهي نماي عمومي بدهند . مثل ارسال ميليوني اس ام اس ، در نيمه يک شب غير تخصصي نود .
بحثمان را فقط محدود به ورزش نکنيم . نود را صرفا از باب مثال دم دست گفتم وگرنه براي فيلسوف شدن نيز بايد تن به بازي سياست داد. ايضا براي هنرمند شدن ، يا کار علمي کردن ، يا ... شايد در اينجا من مجاز به تشريح همه امور نباشم .
شما خودتان اگر خوب در اين باره فکر کنيد مي بينيد که حتي کار پزشکي – خاصه مديريت پزشکي – هم بدون ورود به عالم سياست ممکن نيست . اگر داريد با من مخالفت مي کنيد ، دليلش اين است اطلاعات کافي در اين زمينه نداريد . از کسي که اين کاره است اگر سوال کنيد ، داستان هايي را برايتان نقل مي کند که مجبوريد در برابر چيزي که عرض مي کنم ، به نشانه تاييد ، سرتکان دهيد . بازي سياست در روزگار ما بازي فراگيري شده است که متاسفانه گريزي از آن نيست . قديمي ها اين بازي را به « کرم » تعبير مي کردند و چون سياست قبحي مي شمردند که ملازم دروغ و پشت هم اندازي و خيانت و دوز و کلک است ، به اهل سياست اعتماد نمي کردند . عارف قزويني که تصنيف ساز فوق العاده اي بود ، به جرم اينکه وارد سياست شده بود و در مجلسي نه چندان عمومي ، فتحعلي شاه مرده را به زشتي ياد کرده بود ، از سوي رفقايش چنان مورد سرزنش قرار گرفت و چنان دشنام شنيد که ديگر نتوانست سر راست کند و آبروي به هرز رفته اش را به جوي زندگي اش بازگرداند . جلال الممالک که خود نوه شاه فقيد بود ، زبان به اعتراض گشود که : «تو اين کرم سياست چيست داري ؟ / چرا پا بر دم افعي گذاري ؟» و براي اينکه منظورش را از کرم سياست روشن کند ، اضافه کرد : « ديدم شکمي ز دور پيداست / نه مانند من و تو پاکبازند » . يعني اينکه اين حوزه اي نيست که شاعر و تصنيف ساز به راحتي بتوانند به آن وارد و صادر شوند . يعني حداقلش اينکه جهان سياست جاي امني براي هنرمندان نيست و نبايد طبع شعر شاعران و ذوق هنرمندان را در پيچ و خم سياست تباه کرد . حرف ايرج اگر چه به عارف گفته شده ، اما مخاطب گسترده تري دارد . توي اين سال ها بسياري از هنرمندان را ديده ايم که بي جهت با ورود به بازي سياست ، شان خود را پايين آوردند و هنر خود را تباه کردند . به من حق بدهيد که اسم اين بزرگان را نياورم ، اما به حافظه بلند مدت و کوتاه مدت خود که رجوع کنيد با من هم عقيده مي شويد که آنها که تابع احساسات پاک و لطيف خود هستند ، در سياست ، بازيچه اين و آن مي شوند و مورد سوء استفاده خفي و جلي حقه بازان قرار مي گيرند . از اين حيث فرقي بين عهد مشروطه و الآن نيست ، حقيقتا عالم سياست جاي پاکبازان نيست . حرف ، حرف مي آورد و از سخن ، سخن مي شکافد . چيز ديگري داشتيم مي گفتيم و ناخواسته به نکته هاي جديدي رسيديم . نيازي به توضيح نيست که اينجا منظور ما کساني هستند که براي اهداف دنيوي و کسب قدرت ، از هر وسيله اي استفاده مي کنند و به خاطر حب دنيا ، ارزش هاي انساني را زير پا مي گذارند ، وگرنه ، سياست به معناي عامش يک ضرورت است و گردن نهادن به اقتضائاتش از سر ناچاري. چيزي كه هست اين است كه مردان بزرگ همواره از سياست گريخته اند و اگر ناچار بدان مشغول شده اند ، اين اشتغال در حکم اکل ميته بوده و به حداقلي قناعت کرده اند . اما حالا روزگار شرايطي را پيش آورده كه اين حداقل ، به حداکثر منجر شده است . آنقدر که حقيقتا گريز از اين جالوت بدقواره فربه شده ، ديگر ممکن نيست .
توي کافه ما ، روي مقواي دم در مي شود براي رفع مسئوليت نوشت «بحث سياسي ممنوع » . اما بيرون از آن مقوا ، گريز از بحث سياسي ممکن نيست . خود من وقتي که تازه اين گرفت و گيرهاي سياسي رونق گرفته بود ، ساده لوحانه فکر مي کردم مي شود از اشتغال به سياست فرار کرد و به دامن امن ادبيات و هنر پناه برد . فکر مي کردم به جاي ورود به مناقشات سياسي مي توانم به ادبيات بپردازم و با جديت هرچه تمام تر از شعر و رمان و سينما و ... حرف بزنم ، اما حقيقت اين است که سياست ، مثل بادکنکي بزرگ ، بالا و بالاتر رفته ، و جلوي نور خورشيد را گرفته و سايه خود را بر همه چيز و همه کس انداخته . اين روزها به شدت به ياد شهيد سيد مرتضي آويني مي افتم که مي گفت که دعوايش با آدينه و دنياي سخن ، سياسي نيست و از همان منظري که دوستان هم جناحش ، دعوا مي کنند ، دعوا ندارد . اين راحتي در يکي از شماره هاي سوره به صراحت نوشت و حسابش را با تمام اهل سياست جدا کرد . نور به قبر آن بزرگوار ببارد ، اگر الآن بود و مي خواست بحثي سر بيندازد ، آيا باز هم مي توانست به همان صراحت ، خود را از سايه سنگين سياست بيرون بکشد ؟ الله اعلم .
منبع: نشريه همشهري ماه شماره 43.