اساطیر میانرودان
اساطیری که سامیان میانرودان به مرده ریگ بردند با آرایههایی رنگین کما بیش دیگرگون شد. این اساطیر و از آن شمار اسطوره گیلگمش شهریار ارخ مشهور و خاستگاه آن
نویسنده: جان گری
مترجم: باجلان فرخی
مترجم: باجلان فرخی
اساطیری که سامیان میانرودان به مرده ریگ بردند با آرایههایی رنگین کما بیش دیگرگون شد. این اساطیر و از آن شمار اسطوره گیلگمش شهریار ارخ مشهور و خاستگاه آن هر جا باشد شاید روزگاری نقل مجالسی همانند قهوه خانههای امروزی و شبهای عرب بود. یافته شدن الواح این حماسه در صحاری دور و در مقیده Megiddo در فلسطین [و پانزده مایلی جنوب حیفا] که زمان آن به سده دوازه پیش از میلاد باز میگردد، گویای شهرت این اسطوره است. خاستگاه اجزاء این اسطورهها متفاوت و شخصیتهای آن همانند قهرمانان روایت اصلی گیلگمش نه انسان که خدایان طبیعت یا خدایانی است که به هیأت انسان پدیدار میشوند. این روایتها بازتاب اندیشه راویان اندیشمند آن و کاهنانی است که با بهره گیری از آموختههای خود در معابد بزرگ در جهت درک خاستگاه جهان و هماهنگ کردن انسان و محیط خویش کوشیدهاند.
بدین سان برخی از اسطورهها خاستگاهی و گروه دیگر با طبیعت و جامعهای که اسطوره در آن شکل گرفته است پیوند دارند و با آن که از این طریق میتوان به شناخت این اساطیر راه یافت باید توجه داشت که آن سوی بسیاری از تناقضات موجود در این روایات میتوان به نظم و هماهنگی عنایت داشت که در اساطیر سومر و سامی همیشه بدان توجه دارند. سخن رفتن از نیروهای طبیعت و عناصری چون نباتات، سنگهای قیمتی و آن چه مردمان میانرودان باستان با آن سرو کار داشتند همه و همه گویای مسائلی است که این مردمان با آن رو به رو بودند و با خط میخی و در مقولههای متفاوت گزارش شدهاند. سادگی و خامی برخی از این روایات گویای درگیری مداوم مردم میانرودان با جهان پیرامون خویش و بسیاری از روایات متأثر از جان پنداری آغازین است. در منطقهای که منابع کشاورزی آن میتوانست به خوبی مورد بهره برداری قرار گیرد، انسان از توانائیهای بالقوه خود بهره میبرد و نمیتوانست نومید باشد؛ و با این همه انسان مدام از خطرهای طبیعت و محدودیتهای خویش آگاه بود. میانرودان سرزمینی است که بین دو رود بزرگ و طغیان دجله و فرات قرار دارد و طغیانی بهاری میتواند منطقهای وسیع را به سرزمینی بائر تبدیل کند. این دو رود صحرا را مرز میداد و توفانهای شن؛ تند باد سام؛ هجوم ملخ و تهاجم اعراب بدوی همه عناصری بود که زندگی این مردمان را به مخاطره میافکند و چنین است که داستانهای نمایشی و عنصر انسان ریخت گرائی اساطیر میانرودان گویای پیوند عاطفی انسان و محیط او و اندیشه به طبیعت و آن سوی طبیعت و دل مشغولیهایی از این دست است.
این پیوند عاطفی و دل مشغولی به ویژه در اسطورههای آئینی آشکار و از این شمار است جشن آئینی و بزرگ آغاز بهار و زمان اعتدال شب و روز که با شروع طغیان بهاری دجله و فرات و ذوب شدن برف در کوههای ارمنستان آغاز میشد، و این زمانی بود که انسان به همدلی و همراهی خدایان طبیعت در نبرد نظم و آشفتگی نیازمند بود. در چنین شرایطی انسان بیم و امید و تنش عاطفی خود را در بحران بزرگ فصلی با روی آوردن به قدرت خدایان و یاد آور عصر کهن [یعنی اسطوره آفرینش و نبرد نظم و آشفتگی آغازین] و امید به سالی که فرا میرسید تسکین میداد. [استفاده از گفتار] در این مراسم آئینی همانند استفاده از موتوس Mythos [یعنی بخش بیانی اسطوره] درمراسم آئینی یونان و میانرودان موجب برانگیختن نیایشگران در انجام مراسم آئینی و توجه به عناصر بنیادین در ادیان کهن بود.
روایت بابلی جشن آئینی سال نو با عبارت ئهنو ئلیش enumaelish، «هنگامی که در فراز»، آغاز میشود؛ و زمان آغاز جشن چهارمین روز جشنی یازده روزه است. متن این روایت از بقایای کتابخانه آشور بانیپال در نینوا واقع در میانرودان جنوبی به دست آمد. الواح این روایت از هزاره اول پیش از میلاد و همانندی شیوه تنظیم و زبان آن با الواح حمورابی (1700 ق. م) خاستگاه آن را به هزاره دوم قبل از میلاد باز میگرداند. ارتباط اسطوره آفرینش نظم از آشفتگی آغازین با گزارش پیروزیهای مردوخ در مراسم آئینی جشن سال نو به هنگام اعتدال بهاری همخوانی ندارد. نخستین سند مربوط به این ماجرا در مراسم آئین سال نو مربوط به جشنی است که حدود 300 پیش از میلاد برگزار و این اسطوره در چهارمین روز جشن خوانده میشد. با این همه قدمت این روایت گویای آن است که بازمانده از سنتی کهن است.
جشن آئینی سال نو گزارشی از احیاء بود. در این روزهای بحرانی کارها تعطیل و نخستین چهار روز سال نو از تقویم حذف میشد. همخوانی و برگردان بخشی از این اسطوره در جهت همدلی با اسیر شدن مردوخ در کوهساران یا جهان زیرین انجام میشد. روز پنجم معبد را آب پاشی میکردند وبخور می سوزانیدند و درمراسمی آئینی همانند مراسم قربانی کردن بز طلیقه در اسرائیل گناهان و ناتوانیهای جمع در گوسفندی متمرکز میشد که آن را سر میبریدند. تن گوسفند را از دیوار مذبح نبو Nebo، واسطه بین انسان و خدایان، میآویختند و سرانجام سرو تن قربانی را به رود میافکندند و از ماوای مردم دور میکردند، بدان سان که در اسرائیل بز طلیقه را از صخرهها به زیر میافکندند یا به دریا پرتاب میکردند (میکاه نبی 7: 18-20) تا بلاگردان گناه مردمان باشد: [کیست خدائی چونان تو که عصیان را بیامرزد و از تقصیر بقیه میراث خویش در میگذرد. او خشم خود را تا به ابد نگاه نمیدارد زیرا رحمت را دوست میدارد. او باز رحمت خواهد نمود و عصیان ما را پایمال خواهد کرد و تو جمع گناهان ایشان را به اعماق دریا خواهی انداخت ...] این مراسم آئینی یادآور مراسم کفاره دادن یهودیان یعنی کیپور Kippur است که در زبان آکادی کوپارو Kuparru نامیده میشد. کسانی که این مراسم را در جشن سال نو بر پا میکردند، از شهر به بیابان فرستاد میشدند و تا پایان جشن در بیابان میماندند.
در همین روز شاه کاخ خویش را ترک و جایگاه خویش را در معبد مردوخ واگذار میکرد؛ در اوج مراسم شاه لباس شهریاری را از تن به در میکرد و مورد ضرب و شتم کاهن قرار میگرفت، شاه متواضعانه در برابر تندیس مردوخ زانو میزد و همه بدیها و پرخاشگریهایی را که بدو نسبت میدادند انکار میکرد و از دادگری و پیروزی بر آشفتگی سخن میگفت، شاه دست مردوخ را در دست میگرفت تا تجسمی از جانشین خدا باشد و دیگر بار به سلطنت باز میگشت. این مراسم آئینی با سنتی غریب کامل میشد. کاهن دیگر بار سیلی محکمی به چهره شاه مینواخت و اگر این سیلی موجب سرازیر شدن اشک از چشم شاه میشد آن را به فال نیک میگرفتند و تصور بر این بود که این جادوی تقلیدی موجب افزایش نزول باران خواهد شد. از سوی دیگر شاید این رویداد نشانهای از وابستگی شاه به خدا و پذیرفتن نقش «خادم» و «برده» وعنوانی بود که در کنعان کهن و در آئین یهود نیز به شاه داده میشد؛ یا شاید این ماجرا آزمونی از جدی بودن و صمیمیت شاه در پذیرش شهریاری و کاری نمادین بود.
روز ششم مراسم با فرارسیدن نبو؛ پسر مردوخ، از سرزمین همسایه یعنی بورسیپار Borsippar، مرکز کیش نبو، برگزار میشد. روز هشتم این مراسم به گزینش مردوخ به شهریاری در مجمع خدایان اختصاص داشت و روز نهم جشن با گزارش پیروزی مردوخ ادامه مییافت. روز دهم پایان بحران و مراسم پایان گرفتن جشن با ضیافت خدایان همراه بود؛ و این روز از جشن با یگانگی خدا و خدابانوی حاصلخیزی و فراهم شدن امکان بارور شدن گلهها و زمین، در سال آتی، به پایان میرسید. ماجراهای مردوخ کمابیش با مردن و زنده شدن خدای گیاهی همانند و چونان اسطوره بعل در رویاروئی با مرگ و سترون شدن مت mot در الواح کنعانی یافته شده در رأس الشمره است ( - بازگشت بعل و مرگ مت).
در روز یازدهم جشن بابلی است با تثبیت سرنوشت طبیعت و جامعه در سالی که در پیش بودن پایان میگرفت و روز دوازدهم تندیس خدایان را به معابد آنان باز میگردانیدند.
آفرینش در اساطیر بابل
در مراسم آئینی احیاء طبیعت و جامعه و اسطوره ئهنومه ئلیش بابل روایت روز چهارم جشن روایت آفرینش بود. سه لوح از هفت لوح بزرگ به آفرینش خدایان میانرودان اختصاص داشت:
هنگامی که در فراز آسمان را نامی نبود
در زیر، زمین استوار نامی نیافته بود.
جز اپسوی آغازین هستی بخش هیچ نبود.
جز تیهمت Tiamat زاینده و مادر همه، هیچ نبود.
آبها در هم شده و تنی واحد داشت.
نه کلبهای از نی بود و نه سرزمینی مردابی و شکل یافته.
هنگامی که هیچ خدائی هستی نیافته بود
هنگامی که خدایان در دل آنان شکل داشتند.
پس لهمو و لهامو (2) هستی یافتند و چنین نام یافتند
آنان که بالیده و سالمند شده بودند.
انشار Anshar و کی شار Kishar شکل گرفتند و بر یکدیگر پیشی گرفتند؛
روزها را بودند و سالیان را میاندوختند
ئهنو وارث آنان و هم چشم پدر بود
ئهنو فرزند ارشد انشار همال او شد.
و در شاکله خود نودیمود Nudimmud را هستی بخشید.
در مدخل اسطوره از تلاش فرزانگان میانرودان در شرح نخستین خاستگاه سخن میرود. نیروهای ایستای اپسو Apsu و تیهمت نماد آبهای شیرین زیرزمین و آب شور و خدایان آغازین از پویائی هدفمند خدایان جوان میانرودان و ئهنو آزردهاند. خدای آسمان و شهریار برتر ئنکی؛ که ئهآ یا نودیمود نیز نامیده میشود، خدای کنترل آب و دیگر خدایان است. ئهآ که خدای خرد نیز هست توانا و ماهر و بر اپسو پیروز میشود و این پیروزی بازتاب کنترل آبهای شیرین و شکل گیری تمدن میانرودان جنوبی است. بعد مردوخ، شهر خدای بابلی در دوره آموریان، شکل میگیرد و ئهآ او را هستی میبخشد، خدای نو خاستهای که نزد سومریان ئنلیل و خدای توفان و مجری قدرت شهریار ئهنو است.
آزردگی خدایان آشفتگی آغازین با تهدیدهای تیهمت برای ترسانیدن ئهنو در دربار آسمان او شکل میگیرد. انشار پدر ئهنو کسی را هماورد تیهمت نمییابد. تیهمت برای نبرد آماده میشود و دسیسهای ترسبار از جانب خدابانوی آغازین و مادر یعنی هوبور Hubur طراحی میشود. کین گو Kingu به فرماندهی کل قوا منصوب و با الواح سرنوشت که همانند فرامین خدا نزد عبرانیان است مسلح میشود.
بخش دوم این اسطوره روایت برگزیده شدن مردوخ از جانب خدایان برای نبرد با تیهمت است ئهنو و مجمع خدایان به رویارویی با تهدیدهای آشفتگی آغازین میپردازند. بخشی از این روایت یادآور روایت پشم گوسفند عون و شبنم در سفر داوران (6: 36-40) است.
[: و جدعون به خدا گفت اگر اسرائیل را بر حسب سخن خود به دست من نجات خواهی داد اینک من در خرمنگاه پوست پشمینی میگذارم و اگر شبنم بر پوست باشد و بر تمامی زمین خشکی بود خواهم دانست که اسرائیل را برحسب قول خود به دست من نجات خواهی داد، و هم چنین شد و بامدادان به زودی برخاسته پوست را فشرد و کاسه پر از آب شبنم از پوست بیفشرد، و جدعون به خدا گفت غضب تو بر من افروخته نشود و همین یک مرتبه خواهم گفت یک بار دیگر فقط با پوست تجربه نمایم این مرتبه پوست به تنهایی خشک باشد و بر تمامی زمین شبنم، و خدا در آن شب چنان کرد که بر پوست فقط خشکی بود و بر تمامی زمین شبنم ...]
و نیز نشانههایی از دست مبروص و عصا و مار تصدیق کننده رسالت موسی را در سفر خروج (4: 1-7) در خود دارد.
[: موسی در پاسخ گفت همانا مرا تصدیق نخواهند کرد و سخن مرا نخواهند شنید، که خواهند گفت یهوه بر تو نمایان نشده است، پس خداوند او را گفت آن چیست در دست تو، گفت عصا، گفت عصا را بر زمین بیانداز و چون آن را به زمین انداخت ماری گردید و موسی از نزدش گریخت، پس خدا به موسی گفت دست خود را دراز کن و دمش بگیر، پس دست خود دراز کرد آن را بگرفت که در دستش عصا شد، تا آن که باور کنند یهوه خدای پدران ایشان خدای ابراهیم، خدای اسحق و خدای یعقوب بر تو ظاهر شد، و خداوند دیگر بار وی را گفت دست خود را در گریبان خود فرو کن و چون آن را بیرون آورد اینک مثل برف مبروص شد. پس گفت دیگر بار دست خود را به گریبان خود فرو کن؛ چون دست به گریبان برد و باز آورد اینک چون سایر بدنش باز آمده بود].
خدایان از مردوخ برای برگزیده شدن برای نبرد با تیهمت معجزهای میطلبند. مردوخ ردای خود بر زمین میافکند و ناپدید و با برداشتن آن دیگر بار پدیدار میشود و خدایان معجزه او را میپذیرند که در خاور نزدیک چنین معجزههایی نشانهای است از قدرتمندی و فرزانگی و نمونههای آن بسیار است. نبرد مردوخ و تیهمت با رجزخوانی
آغاز نبرد شروع و مردوخ در نبردی تن به تن با تیهمت درگیر میشود، مسلح به تیروکمان، گرز، آذرخش و توفان. خدای توفان، به نشان نقش اصلی ئنلیل در این اسطوره، بر گردونه مردوخ مینشیند، همراه چهار تیر انداز از سخت دل. سلاح این نبرد به گونهای با سلاح بعل در نبرد با آبهای سرکش همانندی دارد. یکی از القاب بعل در اسطوره کنعانی «آنکو برابرها سوار است» میباشد و گوئی خدای عبرانیان در دفاع از شهر یاری خویش در برابر آشفتگی به نبرد برخاسته است (مزامیر 4: 68 و جاهای دیگر). نبرد آغاز میشود و مردوخ سلاح خود را به کار میگیرد:
اهریمن باد را که از پس میوزید بر سیمایش رها کرد
هنگام که تیهمت در فروم بلعیدن او دهان گشود
اهریمن باد را بر او راند تا لبهایش به هم بدوزد
هم از آن سان تند باد بر شکم تیهمت یورش آورد
تن تیهمت پر باد و دهانش فراخ ماند.
مردوخ تیر از کمان رهانید و شکم تیهمت بدرید
از اندرونش گذشت و دل وی بشکافت.
مردوخ مسلط بر تیهمت زندگی وی خاموش کرد
کالبدش را به زیر افکند و بر تن او ایستاد.
در این نبرد متحدان تیهمت قتل عام یا اسیر و الواح سرنوشت کین گو را مردوخ بر سینه خود میآویزد و جهان به کنترل خدایان در میآید.
پس مردوخ با پیروزی نظم بر آشفتگی به تکمیل آفرینش میپردازد:
مردوخ تیهمت را لگد مال و کله وی را با گرز بشکافت
رگ تیهمت گشود و خونش جاری ساخت
تن او بدرید و چون صدفی به دو نیم کرد
نیمهای بر افراشت و سقف آسمان کرد
بام را با ستونهایی استوار کرد
و پاسدارانی برگمارد تا آب تیهمت را از جاری شدن باز دارند.
پس آسمان را چهار بخش و هر قلمرو را مساحی کرد.
پس برای نودیمود مأوایی به هیأت خانه اپسو بساخت
پس ئه شارا Eshara که خانه بزرگ خدایان بود بنا نهاد
خانهای ماوای ئهنو؛ ئنلیل و ئهآ
پس پیکر ستارهای آنان صورتهایی به هیأت صور فلکی بر آورد
سال را تقویم کرد و از هر سال دوازده ماه بر آورد
هیکلهای آسمانی را رصد و روزهای سال را مشخص کرد
....
ماه را رخشان ساخت و شب را به ماه سپرد
و بر او باشندهای از شب را گماشت تا روزها را مشخص کند.
و سرانجام خدایان و مردوخ انسان را از خون کین گو هستی میبخشند، که نماد سرشت عصیانی و شیطانی انسان است. در روایتی دیگر از بابل و آشور نخستین انسان لولو Lullu همانند آدم در سفر تکوین از گل تپه آغازین هستی مییابد و آفریننده او خدابانوی مادر نین هورساگ است. خون جان زندگی است وهم بدین دلیل است که مردوخ انسان را از خون خدائی قربانی شده هستی میبخشد و اشاره عهد عتیق در سفر تثنیه (12: 23) اما هوشیار باش که خون را نخوری زیرا خون جان است و جان را با گوشت نخوری... تأکیدی براین اصل است. [واز سوی دیگر روایت آفرینش انسان از خون کین گو فرمانده سپاه خدا بانو تیهمت شاید روایتی از پایان گرفتن دوره مادرسالاری و پیدائی نظام پدرسالاری است.]
در اسطوره ئهنومه ئلیش انسان هستی مییابد تا خادم خدایان و یاری کننده آنان در فرمانروائی بر تیول خویش باشد؛ و روایت آفرینش آدم در نقش باغبان باغ عدن شاید بازتاب روایت پیشین است. سفر تکوین (2: 15)؛ [پس خداوند خدا آدم را گرفت و او را در باغ عدن گذاشت تا کار آن را بکند و آن را محافظت نماید]؛ و از سوی دیگر روایت بابلی اشاره به شهریاری مردمی در غرص کردن درخت زندگی است ( - درخت زندگی و پسر انسان).
پس به افتخار مردوخ و پیروزیهای او معبد وی به شکل زیگوراتی پلکانی برپا میشود و برج بابل در روایت عبری در سفر تکوین (11: 1 تا 9) نیز یادآور این ماجرا است:
[و تمام جهان را یک زبان و یک لغت بود؛ و واقع شد که چون از مشرق کوچ کردند، زمین همواری در شنعار یافتند و در آن جا مأوا گزیدند، و یکدیگر را گفتند بیائید خشتها بسازیم و آنها را خوب بپزیم، و ایشان را آجر به جای سنگ بود، و قیر به جای گچ، و گفتند بیائید شهری برای خود بنا نهیم و برجی را که سرش به آسمان برسد تا نامی برای خویشتن پیدا کنیم مبادا برروی تمام زمین پراکنده شویم، و خداوند نزول نمود تا شهر و برجی را که بنی آدم بنا میکردند ملاحظه نماید، و خداوند گفت همانا قوم یکی است و جمیع ایشان را یک زبان و این کار را شروع کردهاند و حال هیچ کاری که قصد آن بکند از ایشان ممتنع نخواهد شد، اکنون نازل شویم و زبان ایشان را در آن جا مشوش سازیم تا سخن یکدیگر را نفهمند، پس از آن سبب آن جا را بابل نامیدند زیرا که در آن جا خداوند لغت تمامی اهل جهان مشوش ساخت ...] .
بدین سان خدایان به افتخار مردوخ معبد و کاخی برپا میکنند تا جایگاه فرمانروائی او بر تیول خویش در میانرودان باشد این روایت در اساطیر کنعان و در تلاش بعل و نبرد او با نیروهای آشفتگی تکرار میشود ( - خانه سازی)، و روایت عبری عهد عتیق در میکاه نبی (4: 1 تا 3) نیز یادآور این ماجرا است.
[و در ایام آخر کوه خانه خداوند بر قله کوهها ثابت خواهد شد و فوق تلها بر افراشته خواهد گردید، و قومها بر آن روان خواهند شد، و امتهای بسیار عزیمت کرده خواهند گفت بیائید تا به کوه خداوند و به خانه خدای یعقوب برآئیم تا طریقهای خویش را به ما تعلیم دهد و به راههای وی سلوک نمائیم زیرا که شریعت از صهیون و کلام خداوند از اورشلیم صادر خواهد شد، و او در میان قومهای بسیار داوری خواهد کرد، و امتهای عظیم را از جای دور تنبیه خواهد کرد، و ایشان شمشیرهای خود را برای گاو آهن و نیزههای خود را برای اره خواهند شکست، و امتی بر امتی شمشیر نخواهد کشید و بار دیگر جنگ را نخواهد آموخت و هرکس زیر تاک خود و انجیر خود خواهد نشست، و ترساننده نخواهد بود ...] و روایت اشعیاء نبی (2: 2) نیز در همین طریق است که:
[و در ایام آخر واقع خواهد شد که کوه خانه خداوند بر قله کوهها ثابت خواهد شد و فوق تلها بر افراشته خواهد گردید، و جمع امتها به سوی آن روان خواهند شد].
ماجرای معبد و خانه نو با دادن ضیافت دنبال میشود و این ولیمه یادآور ضیافت خانه بعل در اساطیر کنعان ( - خانه سازی) و شاید آغازینه ضیافت صفنیای نبی (1: 7) است:
[به حضور خداوند یهوه خاموش باش، زیرا که خداوند نزدیک است، چون که خداوند قربانی مهیا کرده است و دعوت شدگان را تقدیس نموده است... که خداوند مخالفان را در آن روز عقوبت میکند ...]
و این یاد آور آرامش بعد از توفان و شادمانی خدایان از پایان گرفتن خطر و ماجرائی است که شاید در بخش دیگر این کتاب دنبال شود.
در بزم شادمانی یکدیگر را بوسیدند
و به ضیافت و به گفتگو نشستند
شراب را نوشیدند و نان ولیمه را خوردند
جامهای خویش را از شرابی شیرین و هستی بخش لبریز کردند.
نوشیدند و تنشان فربه شد
و سر مست و جان آنان بلندی گرفت
پس از خدای پیروز ئنلیل یاد میشود که مرده ریگ روایت سومری است، و ئنلیل سلاح خویش را که به هیأت صور فلکی و کمان -ستاره است به نمایش میگذارد و متن داستان با سرود ستایش مردوخ – ئنلیل توسط خدایان پایان مییابد. در این بخش از پنجاه نام و صفات کارهای برجسته خداوند یاد میشود و چنین صفاتی یادآور سرودهای عبری در ستایش خدا است و از آن شمار است در مزامیر (74: 12 تا 17).
[و خداوند از قدیم شهریار من است، او در زمین نجاتها پدید میآورد، تو به قوت خود دریا را منشق ساختی، سرهای نهنگان را در آبها شکستی، سرهای لویتان را کوفته و او را خوراک صحرانشینان گردانیدی، تو چشمهها و سیلها را شکافتی، و نهرهای دایمی را خشک گردانیدی، روز از آن توست و شب نیز از آن تو، نور و آفتاب را بر قرار نموده، تمامی جهان را تو پایدار ساخته ئی، تابستان و زمستان را تو ایجاد کردهای ...] و مزمور (89: 9 تا 8) که:
[خداوند سلطنت را گرفته و خود را به جلال آراسته و کمر خود را به قوت بسته است، ربع مسکون نیز پایدار گردیده است، و دیگر گون نمیشود، تخت تو از ازل پایدار شده]
است، وتو از قدیم هستی، ای خداوند سیلابها برافراشتهاند، سیلابها آواز خود برافراشتهاند، سیلابها خروش خود برافراشتهاند، بلندتر از آواز آبهای بسیار، فراتر از امواج زورآور دریا ...
نزول ایشتر به جهان زیرین
سرشت دین خاور نزدیک در توجه به دیگرگونی خدایان و بازتاب رشد و پژمردن فصلی گیاهان و توجه به ماجرای مرگ و زندگی است. در اساطیر این منطقه مرگ خدایان حاصلخیزی و گرفتار شدن آنان در جهان زیرین تکرار میشود. از این شمار است اسطوره کورئه دختر زمین – مادر دیمتر (دمتر) در اساطیر یونان که با ناپدید شدن او دیمتر در جستجوی وی به قلمرو فرمانروائی پلوتو Pluto و جهان زیرین سفر میکند در مراسم آئینی فصلی و اسطوره کنعانی بعل [خدای حاصلخیزی به گونهای مرموز] به دست مت خدای مرگ وسترونی کشته و پس از تدفین توسط خواهرش خدابانوی حاصلخیزی آنات Anat و شه پش Shapash، خورشید، به جهان زیرین راه مییابد. مراسم آئینی فصلی نزول سالانه دموزی Damuzi یا تموز Tammuz به جهان زیرین یاد آور نزول خدابانوی حاصلخیزی سومری اینانا Inana و ایشتر خدابانوی سامی به جهان زیرین است. در روایت آکادی؛ بازمانده از هزاره دوم قبل از میلاد و به دست آمده از آشور پایتخت کهن آشور، این روایت با شرح جهان زیرین آغاز میشود و همانند شرح زندگی بعد از مرگ در اساطیر اسرائیل و قبل از ازدواج آئین مسیح است:
خاطر ایشتر به سرزمین بدون بازگشت مشغول شد
قلمرو ئهرش کیگل
آری، خاطر دختر سین مشغول بود
به خانه تاریکی و ماوای ئیرکل له Irkalla میاندیشید
بدان جا که ساکن آن را بازگشتی نیست
راهی که آن را بازگشتی نیست
خانهای که ساکنان آن مردگاناند
آن جا که خوراک آنان غبار و گل قوت آنان است
جائی که مقیم آن را تاریکی است و نوری نیست
آن جا که تنپوششان چونان پرندگان است
جائی که تنجامه آنان بال آنان است
آن جا که در و کلون در، در غبار نشسته است.
خدابانوی پرشور و کسی که در کیش میانرودان در نبرد چونان عشق توانا است با فرا رسیدن به دروازه جهان زیرین تهدیدکنان بر آن است که دروازه را از جای برکند. ئهرش کیگل بدان شرط که ایشتر تنپوشهای خویش را رها کند بدو اجازه ورود به جهان زیرین میدهد و ایشتر با عبور از هفت دروازه به تدریج زیورها و تنپوشهای خویش را رها و در برابر هفتمین دروازه کاملاً عریان میشود. به جانب ملکه جهان زیرین یورش میبرد و در مییابد که با رها کردن تن پوش دیگر او را قدرتی نیست، همان طور که سامسون (شمعون) با کوتاه کردن موی خویش قدرت خود را از دست داد. پس به فرمان ئهرش کیگل اسیر و زمین در غیاب ایشتر دچار مصائب بسیار میشود:
نر گاو در ماده گاو نمیتازد
نرخر دیگر ماچه خر را آبستن نمیکند.
و در شهر هیچ مردی دوشیزهای را باردار نمیسازد.
پس ئهآ خدای آبها و خرد و جادو بر آن میشود ایشتر را زنده و با بازگردانیدن او زندگی را بر زمین جاری سازد. ئهآ خواجهای میآفریند و خواجه را نزد ملکه جهان زیرین میفرستد. غریزه طبیعی ملکه جهان زیرین با دیدار خواجه برانگیخته و شیدای او میشود و خواجه از دلداده خویش خواستار نوشیدن آب از مشک آب حیات میشود. نوشیدن آب از این مشک به معنی رها شدن از جهان زیرین است و هم بدین دلیل ئهرش کیگل خواجه را نفرین میکند. تدبیر ئهآ به نتیجه میرسد و ئهرش کیگل با نفرین کردن توانائی خود را در برابر ایشتر از دست میدهد؛ بدانسان که توانائی اسحق برای برکت دادن عیسو تحلیل رفته بود: سفر تکوین 27: 33 [پس لرزهای شدید بر اسحق مستولی شد و گفت پس آن که بود نخجیری صید کرده برایم آورد و قبل از آمدن تو از همه خوردم و او را برکت دادم و فی الواقع او مبارک خواهد بود ...] ئه رش کی گل برای گریز از مشکلات بیشتر و رهائی از ترفندهای ئهآ فرمان میدهد تا آب حیات بر ایشتر بپاشند و او را رها میکند. پس خدابانو ایشتر از هفت دروازه جهان زیرین باز میگردد و با عبور از هر دروازه پوشاک و زیورهای خود را باز مییابد.
روایت نزول ایشتر به جهان زیرین با یاد از فدیه یا قربانی که ایشتر باید برای بازگشت به زمین بپردازد پایان مییابد. در این بخش از روایت به ناگاه خدای حاصلخیزی و دلداده روزگار جوانی ایشتر یعنی تموز پدیدار میشود [و با این همه از کیفیت رفتن تموز به جهان زیرین نشانی نیست و بدین سان اسطوره نزول ایشتر به جهان زیرین و بازگشت او با پژمردن و رشد دیگر باره گیاهان پیوند مییابد.]
پس دلداده روزگار جوانی ایشتر پدیدار شد
تن او را به آب زلال شستند و با روغن شیرین تدهین کردند
بر او جامهای سرخ پوشیدند
اجازه یافت در فلوت لاژورد بدمد
و رخصت یافت زنان عشق او را از مهر خود بر خوردار سازند
و سرانجام این لوح با دعائی پایان مییابد:
باشد که مرده برخیزد و بوی خوش بخور را استمشمام کند
دعای پایان این روایت شاید یادآور تأثیر مردگان در حاصلخیزی خاک است. هزیود، [شاعر یونانی] نیز از مردگان اعصار زرین و سیمین و نقش آنان در حاصلخیزی خاک یاد میکند و در گفتگوی از دختر دانائوس از رویدادی یاد میشود که طی آن دانائوس برای بزرگداشت مردگان در کوزهای بیبن آب میریزد. روایت میانرودانی نزول ایشتر نیز شایدبخشی از مراسم آئین حاصلخیزی و دعای پایان آن یاری جستن از مردگان در حاصلخیزی خاک است.
اسطورههایی از این دست با زندگی مردمان و وفاداری آنان به شهریارانی که میتوانستند مردم را در بحرانهای بزرگ فصلی یاری دهند پیوند دارد و سدی در برابر امکان بازگشت به آشفتگی است. یادآوری داستان آفرینش و ستیز خدایان با آشفتگی آغازین وفاداری مردم را افزون میکند. بدین سان گزارش آفرینش انسان توسط خدابانوی مادر و پیمانه زدن گل آدم با خون خدائی قربانی شده افسونی جادوئی است. این مراسم با قالب زدن ارگانهای جنسی زن و مرد از گل و تظاهر به زایش همراه بود و بدین سان از جادوی تقلیدی درجهت تحقق ادامه باروری و حاصلخیزی بهره میجستند.
چونان که باروری بزاید
باشد که مادر کودک خود بزاید
از این دید خاستگاه همه رنجها و از آن شمار دردی مثل درد دندان از خدایان بود و تنها خدایان را یارای آن بود که آلام انسان را تسکین دهند. در افسونی از این دست از لوحی آموری که از کاخ ماری mari در فرات میانه یافته شد و تاریخ آن به نیمه اول هزاره دوم پیش از میلاد باز میگردد و در روایتی دیگر از دوره بابلی نو در اواخر سده هفتم تا ششم پیش از میلاد میخوانیم که:
پس از آن که ئهنو آسمان را آفرید
آسمان زمین را پدیدآورد
زمین رودها را خلق کرد
رودها آبراههها را شکل داد
ابراههها باتلاق را آفریدند
و مرداب کرم را هستی داد.
کرم گریان به پیشگاه شه مش رفت
و سرشک کرم در برابر ئهآ جاری شد که:
مرا خوردنی چه خواهی داد؟
مرا مکیدنی چه خواهی داد؟
تو را انجیر رسیده میدهم
تو را زرد آلو میدهم
مرا از انجیر رسیده چه سود؟
و از زرد آلو چه فایده؟
مرا به بالا و میان دندانها بگذار
بن دندان را مأوای من کن
باشد که خون دندان را بمکم
باشد که در بن دندان ریشه را جویدن گیرم.
...
این لوح با دستوری برای کشیدن دندان [گیره را محکم و ریشه را بر کن] و سه بار تکرار آن به عنوان یک تعویذ پایان مییابد. مردم میانرودان باستان ورای مشاهدات دقیق و آگاهیشان از هم آهنگی و تنشهای موجود در طبیعت و جامعه به راز آمیز بودن شکوهمند انسان و جهان و فراپندارهای هر دو توجه داشتند. آن سوی قرابت انسان و خدا در آفرینش انسان از خون یک خدا عصیانی نهفته است. با این همه انسان آفریده میشود تا در خدمت خدایان باشد، دردهای آنان را درمان کند، تیول آنان را اداره نماید؛ و در این نقش انسان گوئی ئینسی (مباشر) یا دهقان خوش نشین خداست. محدودیتهای طبیعی انسانهای میانرودان موجب توانمندی آنان در مسائلی است که بدان میاندیشند و این توانائی در آفرینش قهرمانانی چون آداپا Adapa، کاهن اعظم اریدو مرکز کیش ئهآ، و گیلگمش، کاهن شاه باستانی اوروک (ارخ) و قهرمانی که دو سوم او خدا و یک سوم او انسان بود، پدیدار میشود.
فرمانش چنان چون فرمان ئهآ.
فرزانه و دانائی به کمال.
پدر فرزانگی خود بدو داده بود -
تاگشاینده رازها بر زمین باشد.
پدر او را خرد داد و جاودانگی نداد.
بدان روزگار و در آن سالها
[آداپا] فرزانه اریدو بود؛
آفریده ئهآ تا الگوی انسانها باشد.
فرزانهای که همه مردمان بدو چشم داشتند
والا و توانائی در ئهنوناکی Anunnaki برترین
بی گناه و بادستانی بیآک.
کاهن مراسم تدهین و شعائرآئینی.
با نانوایان به خبازی مینشست.
یار نانوایان اریدو بود.
آب و نان روزانه اریدو را فراهم میکرد
با دستانی بیآک میز فدایا را میآراست
گوسفندان را شبانی میکرد
و صید ماهی مورد نیاز اریدو را فرمان میداد
روز به هنگام صید ماهی در پایابی از فرات سفلی باد جنوب زورق آداپا را واژگون و آداپا باد جنوب را نفرین کرد و به نفرین او بال باد جنوب شکست. ئهنو از این ماجرا خشمگین و آداپا را به آسمان و مجمع خدایان فرا خواند. ئهآ فرزند را فرمان داد که در هیأت سوگواری تائب به آسمان برود و بر دروازه آسمان با دیدار خدایان کوچک یعنی تموز و گی زیدو Gizidu خود را سوگوار غیبت آنان بر زمین بخواند. آداپا فرمان پدر را اطاعت و تموز و گی زید و او را به بارگاه ئهنو راهنمائی و از او شفاعت میکنند. ئهنو به مهر آداپا را نان و آب عنایت میکند و به فرمان پدر، که جویای جاودانگی برای خدایان است، از خوردن آن نان و آب به تصور نان و آب مرگ خودداری میکند. ئهنو او را روغن تدهین و جامهای میدهد و اداپا جامه را میپوشد و با روغن خود را تدهین میکند. ئهنو پیش از شفاعت آداپا خشمگین است و میپرسد:
چرا ئهآ انسانی زمینی و پست را مورد عنایت قرار داد
چرا رازهای زمین را بر او گشود
چرا او را نامی داد.
این اسطوره یادآور آزرده شدن از «آدم» برای خوردن میوه درخت معرفت و دانا شدن به خوب و بد است. در این روایت آداپا با خطائی از خوردن نان و آب زندگی چشم میپوشد و با امتیازها و محرومیتهایی چند به زمین باز میگردد. [با آن که پایان این لوح شکسته است اما یکی از امتیازاتی که به اداپا داده میشود معاف شدن اریدو از دادن پرداخت دیون مالیاتی است؛ و با آن که انسان میرا و جاودانگی فقط خاص خدایان است خدابانو نین کارراک Ninkarrak بیماریها و دردهای انسان را درمان میکند].
منبع: گری، جان؛ (1378) شناخت اساطیر خاور نزدیک (بین النهرین)، مترجم: باجلان فرخی، تهران، اساطیر، چاپ نخست.
بدین سان برخی از اسطورهها خاستگاهی و گروه دیگر با طبیعت و جامعهای که اسطوره در آن شکل گرفته است پیوند دارند و با آن که از این طریق میتوان به شناخت این اساطیر راه یافت باید توجه داشت که آن سوی بسیاری از تناقضات موجود در این روایات میتوان به نظم و هماهنگی عنایت داشت که در اساطیر سومر و سامی همیشه بدان توجه دارند. سخن رفتن از نیروهای طبیعت و عناصری چون نباتات، سنگهای قیمتی و آن چه مردمان میانرودان باستان با آن سرو کار داشتند همه و همه گویای مسائلی است که این مردمان با آن رو به رو بودند و با خط میخی و در مقولههای متفاوت گزارش شدهاند. سادگی و خامی برخی از این روایات گویای درگیری مداوم مردم میانرودان با جهان پیرامون خویش و بسیاری از روایات متأثر از جان پنداری آغازین است. در منطقهای که منابع کشاورزی آن میتوانست به خوبی مورد بهره برداری قرار گیرد، انسان از توانائیهای بالقوه خود بهره میبرد و نمیتوانست نومید باشد؛ و با این همه انسان مدام از خطرهای طبیعت و محدودیتهای خویش آگاه بود. میانرودان سرزمینی است که بین دو رود بزرگ و طغیان دجله و فرات قرار دارد و طغیانی بهاری میتواند منطقهای وسیع را به سرزمینی بائر تبدیل کند. این دو رود صحرا را مرز میداد و توفانهای شن؛ تند باد سام؛ هجوم ملخ و تهاجم اعراب بدوی همه عناصری بود که زندگی این مردمان را به مخاطره میافکند و چنین است که داستانهای نمایشی و عنصر انسان ریخت گرائی اساطیر میانرودان گویای پیوند عاطفی انسان و محیط او و اندیشه به طبیعت و آن سوی طبیعت و دل مشغولیهایی از این دست است.
این پیوند عاطفی و دل مشغولی به ویژه در اسطورههای آئینی آشکار و از این شمار است جشن آئینی و بزرگ آغاز بهار و زمان اعتدال شب و روز که با شروع طغیان بهاری دجله و فرات و ذوب شدن برف در کوههای ارمنستان آغاز میشد، و این زمانی بود که انسان به همدلی و همراهی خدایان طبیعت در نبرد نظم و آشفتگی نیازمند بود. در چنین شرایطی انسان بیم و امید و تنش عاطفی خود را در بحران بزرگ فصلی با روی آوردن به قدرت خدایان و یاد آور عصر کهن [یعنی اسطوره آفرینش و نبرد نظم و آشفتگی آغازین] و امید به سالی که فرا میرسید تسکین میداد. [استفاده از گفتار] در این مراسم آئینی همانند استفاده از موتوس Mythos [یعنی بخش بیانی اسطوره] درمراسم آئینی یونان و میانرودان موجب برانگیختن نیایشگران در انجام مراسم آئینی و توجه به عناصر بنیادین در ادیان کهن بود.
جشن سال نو در بابل
[کاربرد موتوس و] مشغول کردن نیایشگران به ویژه در اسطوره آئینی جشن سال نو بابل موجب انگیزش آنان بود. در این جشن مقدس بر خورد نقدآمیز نظم جهان و آشفتگی آغازین سبب پیروزی خدای قهرمان پدیدآورنده نظم و شکل گیری قهرمانان همانندی است که در دین طبیعت کنعان، در اسرائیل خدا- شهریار بزرگ را پدید آورد؛ و این موضوعی است که یکی از مایههای اصلی خداشناسی اسرائیل را در توجه به تاریخ و اخلاق در بر میگیرد و چنین برداشتی بخشی بزرگی از اندیشه «عهد عتیق» و در واقع همه اندیشههای کتاب مقدس را شامل میشود؛ و کار مطالعه جدید اساطیر سامی در میانرودان، کنعان و اسرائیل را نیز قابل درک میسازد.روایت بابلی جشن آئینی سال نو با عبارت ئهنو ئلیش enumaelish، «هنگامی که در فراز»، آغاز میشود؛ و زمان آغاز جشن چهارمین روز جشنی یازده روزه است. متن این روایت از بقایای کتابخانه آشور بانیپال در نینوا واقع در میانرودان جنوبی به دست آمد. الواح این روایت از هزاره اول پیش از میلاد و همانندی شیوه تنظیم و زبان آن با الواح حمورابی (1700 ق. م) خاستگاه آن را به هزاره دوم قبل از میلاد باز میگرداند. ارتباط اسطوره آفرینش نظم از آشفتگی آغازین با گزارش پیروزیهای مردوخ در مراسم آئینی جشن سال نو به هنگام اعتدال بهاری همخوانی ندارد. نخستین سند مربوط به این ماجرا در مراسم آئین سال نو مربوط به جشنی است که حدود 300 پیش از میلاد برگزار و این اسطوره در چهارمین روز جشن خوانده میشد. با این همه قدمت این روایت گویای آن است که بازمانده از سنتی کهن است.
جشن آئینی سال نو گزارشی از احیاء بود. در این روزهای بحرانی کارها تعطیل و نخستین چهار روز سال نو از تقویم حذف میشد. همخوانی و برگردان بخشی از این اسطوره در جهت همدلی با اسیر شدن مردوخ در کوهساران یا جهان زیرین انجام میشد. روز پنجم معبد را آب پاشی میکردند وبخور می سوزانیدند و درمراسمی آئینی همانند مراسم قربانی کردن بز طلیقه در اسرائیل گناهان و ناتوانیهای جمع در گوسفندی متمرکز میشد که آن را سر میبریدند. تن گوسفند را از دیوار مذبح نبو Nebo، واسطه بین انسان و خدایان، میآویختند و سرانجام سرو تن قربانی را به رود میافکندند و از ماوای مردم دور میکردند، بدان سان که در اسرائیل بز طلیقه را از صخرهها به زیر میافکندند یا به دریا پرتاب میکردند (میکاه نبی 7: 18-20) تا بلاگردان گناه مردمان باشد: [کیست خدائی چونان تو که عصیان را بیامرزد و از تقصیر بقیه میراث خویش در میگذرد. او خشم خود را تا به ابد نگاه نمیدارد زیرا رحمت را دوست میدارد. او باز رحمت خواهد نمود و عصیان ما را پایمال خواهد کرد و تو جمع گناهان ایشان را به اعماق دریا خواهی انداخت ...] این مراسم آئینی یادآور مراسم کفاره دادن یهودیان یعنی کیپور Kippur است که در زبان آکادی کوپارو Kuparru نامیده میشد. کسانی که این مراسم را در جشن سال نو بر پا میکردند، از شهر به بیابان فرستاد میشدند و تا پایان جشن در بیابان میماندند.
در همین روز شاه کاخ خویش را ترک و جایگاه خویش را در معبد مردوخ واگذار میکرد؛ در اوج مراسم شاه لباس شهریاری را از تن به در میکرد و مورد ضرب و شتم کاهن قرار میگرفت، شاه متواضعانه در برابر تندیس مردوخ زانو میزد و همه بدیها و پرخاشگریهایی را که بدو نسبت میدادند انکار میکرد و از دادگری و پیروزی بر آشفتگی سخن میگفت، شاه دست مردوخ را در دست میگرفت تا تجسمی از جانشین خدا باشد و دیگر بار به سلطنت باز میگشت. این مراسم آئینی با سنتی غریب کامل میشد. کاهن دیگر بار سیلی محکمی به چهره شاه مینواخت و اگر این سیلی موجب سرازیر شدن اشک از چشم شاه میشد آن را به فال نیک میگرفتند و تصور بر این بود که این جادوی تقلیدی موجب افزایش نزول باران خواهد شد. از سوی دیگر شاید این رویداد نشانهای از وابستگی شاه به خدا و پذیرفتن نقش «خادم» و «برده» وعنوانی بود که در کنعان کهن و در آئین یهود نیز به شاه داده میشد؛ یا شاید این ماجرا آزمونی از جدی بودن و صمیمیت شاه در پذیرش شهریاری و کاری نمادین بود.
روز ششم مراسم با فرارسیدن نبو؛ پسر مردوخ، از سرزمین همسایه یعنی بورسیپار Borsippar، مرکز کیش نبو، برگزار میشد. روز هشتم این مراسم به گزینش مردوخ به شهریاری در مجمع خدایان اختصاص داشت و روز نهم جشن با گزارش پیروزی مردوخ ادامه مییافت. روز دهم پایان بحران و مراسم پایان گرفتن جشن با ضیافت خدایان همراه بود؛ و این روز از جشن با یگانگی خدا و خدابانوی حاصلخیزی و فراهم شدن امکان بارور شدن گلهها و زمین، در سال آتی، به پایان میرسید. ماجراهای مردوخ کمابیش با مردن و زنده شدن خدای گیاهی همانند و چونان اسطوره بعل در رویاروئی با مرگ و سترون شدن مت mot در الواح کنعانی یافته شده در رأس الشمره است ( - بازگشت بعل و مرگ مت).
در روز یازدهم جشن بابلی است با تثبیت سرنوشت طبیعت و جامعه در سالی که در پیش بودن پایان میگرفت و روز دوازدهم تندیس خدایان را به معابد آنان باز میگردانیدند.
آفرینش در اساطیر بابل
در مراسم آئینی احیاء طبیعت و جامعه و اسطوره ئهنومه ئلیش بابل روایت روز چهارم جشن روایت آفرینش بود. سه لوح از هفت لوح بزرگ به آفرینش خدایان میانرودان اختصاص داشت:
هنگامی که در فراز آسمان را نامی نبود
در زیر، زمین استوار نامی نیافته بود.
جز اپسوی آغازین هستی بخش هیچ نبود.
جز تیهمت Tiamat زاینده و مادر همه، هیچ نبود.
آبها در هم شده و تنی واحد داشت.
نه کلبهای از نی بود و نه سرزمینی مردابی و شکل یافته.
هنگامی که هیچ خدائی هستی نیافته بود
هنگامی که خدایان در دل آنان شکل داشتند.
پس لهمو و لهامو (2) هستی یافتند و چنین نام یافتند
آنان که بالیده و سالمند شده بودند.
انشار Anshar و کی شار Kishar شکل گرفتند و بر یکدیگر پیشی گرفتند؛
روزها را بودند و سالیان را میاندوختند
ئهنو وارث آنان و هم چشم پدر بود
ئهنو فرزند ارشد انشار همال او شد.
و در شاکله خود نودیمود Nudimmud را هستی بخشید.
در مدخل اسطوره از تلاش فرزانگان میانرودان در شرح نخستین خاستگاه سخن میرود. نیروهای ایستای اپسو Apsu و تیهمت نماد آبهای شیرین زیرزمین و آب شور و خدایان آغازین از پویائی هدفمند خدایان جوان میانرودان و ئهنو آزردهاند. خدای آسمان و شهریار برتر ئنکی؛ که ئهآ یا نودیمود نیز نامیده میشود، خدای کنترل آب و دیگر خدایان است. ئهآ که خدای خرد نیز هست توانا و ماهر و بر اپسو پیروز میشود و این پیروزی بازتاب کنترل آبهای شیرین و شکل گیری تمدن میانرودان جنوبی است. بعد مردوخ، شهر خدای بابلی در دوره آموریان، شکل میگیرد و ئهآ او را هستی میبخشد، خدای نو خاستهای که نزد سومریان ئنلیل و خدای توفان و مجری قدرت شهریار ئهنو است.
آزردگی خدایان آشفتگی آغازین با تهدیدهای تیهمت برای ترسانیدن ئهنو در دربار آسمان او شکل میگیرد. انشار پدر ئهنو کسی را هماورد تیهمت نمییابد. تیهمت برای نبرد آماده میشود و دسیسهای ترسبار از جانب خدابانوی آغازین و مادر یعنی هوبور Hubur طراحی میشود. کین گو Kingu به فرماندهی کل قوا منصوب و با الواح سرنوشت که همانند فرامین خدا نزد عبرانیان است مسلح میشود.
بخش دوم این اسطوره روایت برگزیده شدن مردوخ از جانب خدایان برای نبرد با تیهمت است ئهنو و مجمع خدایان به رویارویی با تهدیدهای آشفتگی آغازین میپردازند. بخشی از این روایت یادآور روایت پشم گوسفند عون و شبنم در سفر داوران (6: 36-40) است.
[: و جدعون به خدا گفت اگر اسرائیل را بر حسب سخن خود به دست من نجات خواهی داد اینک من در خرمنگاه پوست پشمینی میگذارم و اگر شبنم بر پوست باشد و بر تمامی زمین خشکی بود خواهم دانست که اسرائیل را برحسب قول خود به دست من نجات خواهی داد، و هم چنین شد و بامدادان به زودی برخاسته پوست را فشرد و کاسه پر از آب شبنم از پوست بیفشرد، و جدعون به خدا گفت غضب تو بر من افروخته نشود و همین یک مرتبه خواهم گفت یک بار دیگر فقط با پوست تجربه نمایم این مرتبه پوست به تنهایی خشک باشد و بر تمامی زمین شبنم، و خدا در آن شب چنان کرد که بر پوست فقط خشکی بود و بر تمامی زمین شبنم ...]
و نیز نشانههایی از دست مبروص و عصا و مار تصدیق کننده رسالت موسی را در سفر خروج (4: 1-7) در خود دارد.
[: موسی در پاسخ گفت همانا مرا تصدیق نخواهند کرد و سخن مرا نخواهند شنید، که خواهند گفت یهوه بر تو نمایان نشده است، پس خداوند او را گفت آن چیست در دست تو، گفت عصا، گفت عصا را بر زمین بیانداز و چون آن را به زمین انداخت ماری گردید و موسی از نزدش گریخت، پس خدا به موسی گفت دست خود را دراز کن و دمش بگیر، پس دست خود دراز کرد آن را بگرفت که در دستش عصا شد، تا آن که باور کنند یهوه خدای پدران ایشان خدای ابراهیم، خدای اسحق و خدای یعقوب بر تو ظاهر شد، و خداوند دیگر بار وی را گفت دست خود را در گریبان خود فرو کن و چون آن را بیرون آورد اینک مثل برف مبروص شد. پس گفت دیگر بار دست خود را به گریبان خود فرو کن؛ چون دست به گریبان برد و باز آورد اینک چون سایر بدنش باز آمده بود].
خدایان از مردوخ برای برگزیده شدن برای نبرد با تیهمت معجزهای میطلبند. مردوخ ردای خود بر زمین میافکند و ناپدید و با برداشتن آن دیگر بار پدیدار میشود و خدایان معجزه او را میپذیرند که در خاور نزدیک چنین معجزههایی نشانهای است از قدرتمندی و فرزانگی و نمونههای آن بسیار است. نبرد مردوخ و تیهمت با رجزخوانی
آغاز نبرد شروع و مردوخ در نبردی تن به تن با تیهمت درگیر میشود، مسلح به تیروکمان، گرز، آذرخش و توفان. خدای توفان، به نشان نقش اصلی ئنلیل در این اسطوره، بر گردونه مردوخ مینشیند، همراه چهار تیر انداز از سخت دل. سلاح این نبرد به گونهای با سلاح بعل در نبرد با آبهای سرکش همانندی دارد. یکی از القاب بعل در اسطوره کنعانی «آنکو برابرها سوار است» میباشد و گوئی خدای عبرانیان در دفاع از شهر یاری خویش در برابر آشفتگی به نبرد برخاسته است (مزامیر 4: 68 و جاهای دیگر). نبرد آغاز میشود و مردوخ سلاح خود را به کار میگیرد:
اهریمن باد را که از پس میوزید بر سیمایش رها کرد
هنگام که تیهمت در فروم بلعیدن او دهان گشود
اهریمن باد را بر او راند تا لبهایش به هم بدوزد
هم از آن سان تند باد بر شکم تیهمت یورش آورد
تن تیهمت پر باد و دهانش فراخ ماند.
مردوخ تیر از کمان رهانید و شکم تیهمت بدرید
از اندرونش گذشت و دل وی بشکافت.
مردوخ مسلط بر تیهمت زندگی وی خاموش کرد
کالبدش را به زیر افکند و بر تن او ایستاد.
در این نبرد متحدان تیهمت قتل عام یا اسیر و الواح سرنوشت کین گو را مردوخ بر سینه خود میآویزد و جهان به کنترل خدایان در میآید.
پس مردوخ با پیروزی نظم بر آشفتگی به تکمیل آفرینش میپردازد:
مردوخ تیهمت را لگد مال و کله وی را با گرز بشکافت
رگ تیهمت گشود و خونش جاری ساخت
تن او بدرید و چون صدفی به دو نیم کرد
نیمهای بر افراشت و سقف آسمان کرد
بام را با ستونهایی استوار کرد
و پاسدارانی برگمارد تا آب تیهمت را از جاری شدن باز دارند.
پس آسمان را چهار بخش و هر قلمرو را مساحی کرد.
پس برای نودیمود مأوایی به هیأت خانه اپسو بساخت
پس ئه شارا Eshara که خانه بزرگ خدایان بود بنا نهاد
خانهای ماوای ئهنو؛ ئنلیل و ئهآ
پس پیکر ستارهای آنان صورتهایی به هیأت صور فلکی بر آورد
سال را تقویم کرد و از هر سال دوازده ماه بر آورد
هیکلهای آسمانی را رصد و روزهای سال را مشخص کرد
....
ماه را رخشان ساخت و شب را به ماه سپرد
و بر او باشندهای از شب را گماشت تا روزها را مشخص کند.
و سرانجام خدایان و مردوخ انسان را از خون کین گو هستی میبخشند، که نماد سرشت عصیانی و شیطانی انسان است. در روایتی دیگر از بابل و آشور نخستین انسان لولو Lullu همانند آدم در سفر تکوین از گل تپه آغازین هستی مییابد و آفریننده او خدابانوی مادر نین هورساگ است. خون جان زندگی است وهم بدین دلیل است که مردوخ انسان را از خون خدائی قربانی شده هستی میبخشد و اشاره عهد عتیق در سفر تثنیه (12: 23) اما هوشیار باش که خون را نخوری زیرا خون جان است و جان را با گوشت نخوری... تأکیدی براین اصل است. [واز سوی دیگر روایت آفرینش انسان از خون کین گو فرمانده سپاه خدا بانو تیهمت شاید روایتی از پایان گرفتن دوره مادرسالاری و پیدائی نظام پدرسالاری است.]
در اسطوره ئهنومه ئلیش انسان هستی مییابد تا خادم خدایان و یاری کننده آنان در فرمانروائی بر تیول خویش باشد؛ و روایت آفرینش آدم در نقش باغبان باغ عدن شاید بازتاب روایت پیشین است. سفر تکوین (2: 15)؛ [پس خداوند خدا آدم را گرفت و او را در باغ عدن گذاشت تا کار آن را بکند و آن را محافظت نماید]؛ و از سوی دیگر روایت بابلی اشاره به شهریاری مردمی در غرص کردن درخت زندگی است ( - درخت زندگی و پسر انسان).
پس به افتخار مردوخ و پیروزیهای او معبد وی به شکل زیگوراتی پلکانی برپا میشود و برج بابل در روایت عبری در سفر تکوین (11: 1 تا 9) نیز یادآور این ماجرا است:
[و تمام جهان را یک زبان و یک لغت بود؛ و واقع شد که چون از مشرق کوچ کردند، زمین همواری در شنعار یافتند و در آن جا مأوا گزیدند، و یکدیگر را گفتند بیائید خشتها بسازیم و آنها را خوب بپزیم، و ایشان را آجر به جای سنگ بود، و قیر به جای گچ، و گفتند بیائید شهری برای خود بنا نهیم و برجی را که سرش به آسمان برسد تا نامی برای خویشتن پیدا کنیم مبادا برروی تمام زمین پراکنده شویم، و خداوند نزول نمود تا شهر و برجی را که بنی آدم بنا میکردند ملاحظه نماید، و خداوند گفت همانا قوم یکی است و جمیع ایشان را یک زبان و این کار را شروع کردهاند و حال هیچ کاری که قصد آن بکند از ایشان ممتنع نخواهد شد، اکنون نازل شویم و زبان ایشان را در آن جا مشوش سازیم تا سخن یکدیگر را نفهمند، پس از آن سبب آن جا را بابل نامیدند زیرا که در آن جا خداوند لغت تمامی اهل جهان مشوش ساخت ...] .
بدین سان خدایان به افتخار مردوخ معبد و کاخی برپا میکنند تا جایگاه فرمانروائی او بر تیول خویش در میانرودان باشد این روایت در اساطیر کنعان و در تلاش بعل و نبرد او با نیروهای آشفتگی تکرار میشود ( - خانه سازی)، و روایت عبری عهد عتیق در میکاه نبی (4: 1 تا 3) نیز یادآور این ماجرا است.
[و در ایام آخر کوه خانه خداوند بر قله کوهها ثابت خواهد شد و فوق تلها بر افراشته خواهد گردید، و قومها بر آن روان خواهند شد، و امتهای بسیار عزیمت کرده خواهند گفت بیائید تا به کوه خداوند و به خانه خدای یعقوب برآئیم تا طریقهای خویش را به ما تعلیم دهد و به راههای وی سلوک نمائیم زیرا که شریعت از صهیون و کلام خداوند از اورشلیم صادر خواهد شد، و او در میان قومهای بسیار داوری خواهد کرد، و امتهای عظیم را از جای دور تنبیه خواهد کرد، و ایشان شمشیرهای خود را برای گاو آهن و نیزههای خود را برای اره خواهند شکست، و امتی بر امتی شمشیر نخواهد کشید و بار دیگر جنگ را نخواهد آموخت و هرکس زیر تاک خود و انجیر خود خواهد نشست، و ترساننده نخواهد بود ...] و روایت اشعیاء نبی (2: 2) نیز در همین طریق است که:
[و در ایام آخر واقع خواهد شد که کوه خانه خداوند بر قله کوهها ثابت خواهد شد و فوق تلها بر افراشته خواهد گردید، و جمع امتها به سوی آن روان خواهند شد].
ماجرای معبد و خانه نو با دادن ضیافت دنبال میشود و این ولیمه یادآور ضیافت خانه بعل در اساطیر کنعان ( - خانه سازی) و شاید آغازینه ضیافت صفنیای نبی (1: 7) است:
[به حضور خداوند یهوه خاموش باش، زیرا که خداوند نزدیک است، چون که خداوند قربانی مهیا کرده است و دعوت شدگان را تقدیس نموده است... که خداوند مخالفان را در آن روز عقوبت میکند ...]
و این یاد آور آرامش بعد از توفان و شادمانی خدایان از پایان گرفتن خطر و ماجرائی است که شاید در بخش دیگر این کتاب دنبال شود.
در بزم شادمانی یکدیگر را بوسیدند
و به ضیافت و به گفتگو نشستند
شراب را نوشیدند و نان ولیمه را خوردند
جامهای خویش را از شرابی شیرین و هستی بخش لبریز کردند.
نوشیدند و تنشان فربه شد
و سر مست و جان آنان بلندی گرفت
پس از خدای پیروز ئنلیل یاد میشود که مرده ریگ روایت سومری است، و ئنلیل سلاح خویش را که به هیأت صور فلکی و کمان -ستاره است به نمایش میگذارد و متن داستان با سرود ستایش مردوخ – ئنلیل توسط خدایان پایان مییابد. در این بخش از پنجاه نام و صفات کارهای برجسته خداوند یاد میشود و چنین صفاتی یادآور سرودهای عبری در ستایش خدا است و از آن شمار است در مزامیر (74: 12 تا 17).
[و خداوند از قدیم شهریار من است، او در زمین نجاتها پدید میآورد، تو به قوت خود دریا را منشق ساختی، سرهای نهنگان را در آبها شکستی، سرهای لویتان را کوفته و او را خوراک صحرانشینان گردانیدی، تو چشمهها و سیلها را شکافتی، و نهرهای دایمی را خشک گردانیدی، روز از آن توست و شب نیز از آن تو، نور و آفتاب را بر قرار نموده، تمامی جهان را تو پایدار ساخته ئی، تابستان و زمستان را تو ایجاد کردهای ...] و مزمور (89: 9 تا 8) که:
[خداوند سلطنت را گرفته و خود را به جلال آراسته و کمر خود را به قوت بسته است، ربع مسکون نیز پایدار گردیده است، و دیگر گون نمیشود، تخت تو از ازل پایدار شده]
است، وتو از قدیم هستی، ای خداوند سیلابها برافراشتهاند، سیلابها آواز خود برافراشتهاند، سیلابها خروش خود برافراشتهاند، بلندتر از آواز آبهای بسیار، فراتر از امواج زورآور دریا ...
نزول ایشتر به جهان زیرین
سرشت دین خاور نزدیک در توجه به دیگرگونی خدایان و بازتاب رشد و پژمردن فصلی گیاهان و توجه به ماجرای مرگ و زندگی است. در اساطیر این منطقه مرگ خدایان حاصلخیزی و گرفتار شدن آنان در جهان زیرین تکرار میشود. از این شمار است اسطوره کورئه دختر زمین – مادر دیمتر (دمتر) در اساطیر یونان که با ناپدید شدن او دیمتر در جستجوی وی به قلمرو فرمانروائی پلوتو Pluto و جهان زیرین سفر میکند در مراسم آئینی فصلی و اسطوره کنعانی بعل [خدای حاصلخیزی به گونهای مرموز] به دست مت خدای مرگ وسترونی کشته و پس از تدفین توسط خواهرش خدابانوی حاصلخیزی آنات Anat و شه پش Shapash، خورشید، به جهان زیرین راه مییابد. مراسم آئینی فصلی نزول سالانه دموزی Damuzi یا تموز Tammuz به جهان زیرین یاد آور نزول خدابانوی حاصلخیزی سومری اینانا Inana و ایشتر خدابانوی سامی به جهان زیرین است. در روایت آکادی؛ بازمانده از هزاره دوم قبل از میلاد و به دست آمده از آشور پایتخت کهن آشور، این روایت با شرح جهان زیرین آغاز میشود و همانند شرح زندگی بعد از مرگ در اساطیر اسرائیل و قبل از ازدواج آئین مسیح است:
خاطر ایشتر به سرزمین بدون بازگشت مشغول شد
قلمرو ئهرش کیگل
آری، خاطر دختر سین مشغول بود
به خانه تاریکی و ماوای ئیرکل له Irkalla میاندیشید
بدان جا که ساکن آن را بازگشتی نیست
راهی که آن را بازگشتی نیست
خانهای که ساکنان آن مردگاناند
آن جا که خوراک آنان غبار و گل قوت آنان است
جائی که مقیم آن را تاریکی است و نوری نیست
آن جا که تنپوششان چونان پرندگان است
جائی که تنجامه آنان بال آنان است
آن جا که در و کلون در، در غبار نشسته است.
خدابانوی پرشور و کسی که در کیش میانرودان در نبرد چونان عشق توانا است با فرا رسیدن به دروازه جهان زیرین تهدیدکنان بر آن است که دروازه را از جای برکند. ئهرش کیگل بدان شرط که ایشتر تنپوشهای خویش را رها کند بدو اجازه ورود به جهان زیرین میدهد و ایشتر با عبور از هفت دروازه به تدریج زیورها و تنپوشهای خویش را رها و در برابر هفتمین دروازه کاملاً عریان میشود. به جانب ملکه جهان زیرین یورش میبرد و در مییابد که با رها کردن تن پوش دیگر او را قدرتی نیست، همان طور که سامسون (شمعون) با کوتاه کردن موی خویش قدرت خود را از دست داد. پس به فرمان ئهرش کیگل اسیر و زمین در غیاب ایشتر دچار مصائب بسیار میشود:
نر گاو در ماده گاو نمیتازد
نرخر دیگر ماچه خر را آبستن نمیکند.
و در شهر هیچ مردی دوشیزهای را باردار نمیسازد.
پس ئهآ خدای آبها و خرد و جادو بر آن میشود ایشتر را زنده و با بازگردانیدن او زندگی را بر زمین جاری سازد. ئهآ خواجهای میآفریند و خواجه را نزد ملکه جهان زیرین میفرستد. غریزه طبیعی ملکه جهان زیرین با دیدار خواجه برانگیخته و شیدای او میشود و خواجه از دلداده خویش خواستار نوشیدن آب از مشک آب حیات میشود. نوشیدن آب از این مشک به معنی رها شدن از جهان زیرین است و هم بدین دلیل ئهرش کیگل خواجه را نفرین میکند. تدبیر ئهآ به نتیجه میرسد و ئهرش کیگل با نفرین کردن توانائی خود را در برابر ایشتر از دست میدهد؛ بدانسان که توانائی اسحق برای برکت دادن عیسو تحلیل رفته بود: سفر تکوین 27: 33 [پس لرزهای شدید بر اسحق مستولی شد و گفت پس آن که بود نخجیری صید کرده برایم آورد و قبل از آمدن تو از همه خوردم و او را برکت دادم و فی الواقع او مبارک خواهد بود ...] ئه رش کی گل برای گریز از مشکلات بیشتر و رهائی از ترفندهای ئهآ فرمان میدهد تا آب حیات بر ایشتر بپاشند و او را رها میکند. پس خدابانو ایشتر از هفت دروازه جهان زیرین باز میگردد و با عبور از هر دروازه پوشاک و زیورهای خود را باز مییابد.
روایت نزول ایشتر به جهان زیرین با یاد از فدیه یا قربانی که ایشتر باید برای بازگشت به زمین بپردازد پایان مییابد. در این بخش از روایت به ناگاه خدای حاصلخیزی و دلداده روزگار جوانی ایشتر یعنی تموز پدیدار میشود [و با این همه از کیفیت رفتن تموز به جهان زیرین نشانی نیست و بدین سان اسطوره نزول ایشتر به جهان زیرین و بازگشت او با پژمردن و رشد دیگر باره گیاهان پیوند مییابد.]
پس دلداده روزگار جوانی ایشتر پدیدار شد
تن او را به آب زلال شستند و با روغن شیرین تدهین کردند
بر او جامهای سرخ پوشیدند
اجازه یافت در فلوت لاژورد بدمد
و رخصت یافت زنان عشق او را از مهر خود بر خوردار سازند
و سرانجام این لوح با دعائی پایان مییابد:
باشد که مرده برخیزد و بوی خوش بخور را استمشمام کند
دعای پایان این روایت شاید یادآور تأثیر مردگان در حاصلخیزی خاک است. هزیود، [شاعر یونانی] نیز از مردگان اعصار زرین و سیمین و نقش آنان در حاصلخیزی خاک یاد میکند و در گفتگوی از دختر دانائوس از رویدادی یاد میشود که طی آن دانائوس برای بزرگداشت مردگان در کوزهای بیبن آب میریزد. روایت میانرودانی نزول ایشتر نیز شایدبخشی از مراسم آئین حاصلخیزی و دعای پایان آن یاری جستن از مردگان در حاصلخیزی خاک است.
اسطورههایی از این دست با زندگی مردمان و وفاداری آنان به شهریارانی که میتوانستند مردم را در بحرانهای بزرگ فصلی یاری دهند پیوند دارد و سدی در برابر امکان بازگشت به آشفتگی است. یادآوری داستان آفرینش و ستیز خدایان با آشفتگی آغازین وفاداری مردم را افزون میکند. بدین سان گزارش آفرینش انسان توسط خدابانوی مادر و پیمانه زدن گل آدم با خون خدائی قربانی شده افسونی جادوئی است. این مراسم با قالب زدن ارگانهای جنسی زن و مرد از گل و تظاهر به زایش همراه بود و بدین سان از جادوی تقلیدی درجهت تحقق ادامه باروری و حاصلخیزی بهره میجستند.
چونان که باروری بزاید
باشد که مادر کودک خود بزاید
از این دید خاستگاه همه رنجها و از آن شمار دردی مثل درد دندان از خدایان بود و تنها خدایان را یارای آن بود که آلام انسان را تسکین دهند. در افسونی از این دست از لوحی آموری که از کاخ ماری mari در فرات میانه یافته شد و تاریخ آن به نیمه اول هزاره دوم پیش از میلاد باز میگردد و در روایتی دیگر از دوره بابلی نو در اواخر سده هفتم تا ششم پیش از میلاد میخوانیم که:
پس از آن که ئهنو آسمان را آفرید
آسمان زمین را پدیدآورد
زمین رودها را خلق کرد
رودها آبراههها را شکل داد
ابراههها باتلاق را آفریدند
و مرداب کرم را هستی داد.
کرم گریان به پیشگاه شه مش رفت
و سرشک کرم در برابر ئهآ جاری شد که:
مرا خوردنی چه خواهی داد؟
مرا مکیدنی چه خواهی داد؟
تو را انجیر رسیده میدهم
تو را زرد آلو میدهم
مرا از انجیر رسیده چه سود؟
و از زرد آلو چه فایده؟
مرا به بالا و میان دندانها بگذار
بن دندان را مأوای من کن
باشد که خون دندان را بمکم
باشد که در بن دندان ریشه را جویدن گیرم.
...
این لوح با دستوری برای کشیدن دندان [گیره را محکم و ریشه را بر کن] و سه بار تکرار آن به عنوان یک تعویذ پایان مییابد. مردم میانرودان باستان ورای مشاهدات دقیق و آگاهیشان از هم آهنگی و تنشهای موجود در طبیعت و جامعه به راز آمیز بودن شکوهمند انسان و جهان و فراپندارهای هر دو توجه داشتند. آن سوی قرابت انسان و خدا در آفرینش انسان از خون یک خدا عصیانی نهفته است. با این همه انسان آفریده میشود تا در خدمت خدایان باشد، دردهای آنان را درمان کند، تیول آنان را اداره نماید؛ و در این نقش انسان گوئی ئینسی (مباشر) یا دهقان خوش نشین خداست. محدودیتهای طبیعی انسانهای میانرودان موجب توانمندی آنان در مسائلی است که بدان میاندیشند و این توانائی در آفرینش قهرمانانی چون آداپا Adapa، کاهن اعظم اریدو مرکز کیش ئهآ، و گیلگمش، کاهن شاه باستانی اوروک (ارخ) و قهرمانی که دو سوم او خدا و یک سوم او انسان بود، پدیدار میشود.
اسطوره آداپا
قسمتی از اسطوره اداپا برگرفته شده از لوح سرمشق کاتبان مصری در تل العماره [در شصت کیلومتری شمال اسیوط در ساحل شرقی نیل] وبازمانده از سده چهارم پیش از میلاد و بخش دیگر آن از سه لوح یافته شده در کتابخانه آشور بانیپال (626-664 ق م) در نینوا است. آداپا فرزند ئهآ و کاهنی است که از فرزانگی پدر خویش برخوردار بود:فرمانش چنان چون فرمان ئهآ.
فرزانه و دانائی به کمال.
پدر فرزانگی خود بدو داده بود -
تاگشاینده رازها بر زمین باشد.
پدر او را خرد داد و جاودانگی نداد.
بدان روزگار و در آن سالها
[آداپا] فرزانه اریدو بود؛
آفریده ئهآ تا الگوی انسانها باشد.
فرزانهای که همه مردمان بدو چشم داشتند
والا و توانائی در ئهنوناکی Anunnaki برترین
بی گناه و بادستانی بیآک.
کاهن مراسم تدهین و شعائرآئینی.
با نانوایان به خبازی مینشست.
یار نانوایان اریدو بود.
آب و نان روزانه اریدو را فراهم میکرد
با دستانی بیآک میز فدایا را میآراست
گوسفندان را شبانی میکرد
و صید ماهی مورد نیاز اریدو را فرمان میداد
روز به هنگام صید ماهی در پایابی از فرات سفلی باد جنوب زورق آداپا را واژگون و آداپا باد جنوب را نفرین کرد و به نفرین او بال باد جنوب شکست. ئهنو از این ماجرا خشمگین و آداپا را به آسمان و مجمع خدایان فرا خواند. ئهآ فرزند را فرمان داد که در هیأت سوگواری تائب به آسمان برود و بر دروازه آسمان با دیدار خدایان کوچک یعنی تموز و گی زیدو Gizidu خود را سوگوار غیبت آنان بر زمین بخواند. آداپا فرمان پدر را اطاعت و تموز و گی زید و او را به بارگاه ئهنو راهنمائی و از او شفاعت میکنند. ئهنو به مهر آداپا را نان و آب عنایت میکند و به فرمان پدر، که جویای جاودانگی برای خدایان است، از خوردن آن نان و آب به تصور نان و آب مرگ خودداری میکند. ئهنو او را روغن تدهین و جامهای میدهد و اداپا جامه را میپوشد و با روغن خود را تدهین میکند. ئهنو پیش از شفاعت آداپا خشمگین است و میپرسد:
چرا ئهآ انسانی زمینی و پست را مورد عنایت قرار داد
چرا رازهای زمین را بر او گشود
چرا او را نامی داد.
این اسطوره یادآور آزرده شدن از «آدم» برای خوردن میوه درخت معرفت و دانا شدن به خوب و بد است. در این روایت آداپا با خطائی از خوردن نان و آب زندگی چشم میپوشد و با امتیازها و محرومیتهایی چند به زمین باز میگردد. [با آن که پایان این لوح شکسته است اما یکی از امتیازاتی که به اداپا داده میشود معاف شدن اریدو از دادن پرداخت دیون مالیاتی است؛ و با آن که انسان میرا و جاودانگی فقط خاص خدایان است خدابانو نین کارراک Ninkarrak بیماریها و دردهای انسان را درمان میکند].
منبع: گری، جان؛ (1378) شناخت اساطیر خاور نزدیک (بین النهرین)، مترجم: باجلان فرخی، تهران، اساطیر، چاپ نخست.
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}