نویسنده : احمد پاکتچى



 

چکیده‏

ساختگرایى در طى یک سده تحول، مرحله‏ى مهمى را به خود دید، به گونه‏اى که در خلال دو دهه پس از جنگ جهانى دوم زمینه آن فراهم آمد و از اواخر دهه‏ى شصت به بار نشست؛ بارت از جمله شخصیت‏هایى است که در ثمردهى این جریان نقش پر اهمیتى ایفا کرده است. تحول یاد شده، انتقال از ساختگرایى درون رشته‏اى یا دورنگرا به ساختگرایى با افق باز یا برونگراست که در آن نظام بسته‏ى ساختار، از نظامهاى تک رشته‏اى مانند زبان یا ادبیات، به نظامى مشتمل بر طیفى از رشته‏ها و در نهایت همگى رشته‏هاى علوم انسانى گسترش یافته است؛ این در حالى است که نقش فرد در جمع و نقش جمع کوچک‏تر در جمع بزرگ‏تر در ساختگرایى اهمیت یافته است. شکل گرفتن معناى فرهنگ به معناى »آن‏چه فراتر از طبیعت« است - به خصوص در اواسط سده بیستم - این زمینه را فراهم مى‏ساخت که از علوم نیز تقسیمى جدید صورت گیرد؛ آن‏چه به مطالعه‏ى فراى طبیعت یا به تعبیر دیگر فرهنگ مى‏پرداخت، علوم انسانى بود، اما علومى که ممکن نبود مرزهاى آنها ترسیم گردد. حوزه‏ى فرهنگ یا فراى طبیعت، گرچه به اقتضاى نگاه ساختارى از گونه‏اى جبر پیروى مى‏کرد، اما جبر آن نه جوهرى، بلکه جبر ناشى از نوعى تعین تاریخى انگاشته مى‏شد؛ جبرى که انسان از سویى همواره بدان گرفتار است و همواره نیز از آن مى‏گریزد.
کلیدواژه: ساختگرایى، بینامتنیت، جبر ساختارى، نشانه‏شناسى

مقدمه

بارت معنا را حاصل چالشى میان تعین تاریخى با نوعى تاریخ گریزى، و چالش میان کلیت و جزئیت مى‏دانست؛ کلیتى که از فرهنگ به معناى وسیع و فراگیر آن آغاز مى‏شد و جزئیتى که به فرد مى‏رسید. در آن‏گونه از مطالعه که بارت مطرح مى‏ساخت، در عین آن‏که از جبر فراگیرترین نظام‏هاى انسانى سخن به میان مى‏آمد، نقش فرد نیز همواره از اهمیتى ویژه برخوردار بود. بدین‏سان مى‏توان علم انسانى بارت و به خصوص نشانه‏شناسى او را نمودى از دانش گسترش یافته و مرزباخته ساختگرا از یک سو، و نمودى از اهمیت به تعامل فرد و جمع از سویى دیگر قلمداد کرد.
اگرچه ساختگرایى از دهه‏ى 1960 روى به گسترش فرارشته‏اى نهاده است، اما نباید تصور کرد که این سرنوشتى محتوم براى همه محافل ساختگرا بوده است. از جمله باید توجه داشت که همزمان با فعالیت بارت در محیط فرانسه، همچنان کوشش‏هایى براى توسعه‏ى ساختگرایى درون رشته‏اى وجود داشته است؛ در حالى که برخى چون لوى استروس و یاکوبسون در اثر مشترک خود گربه‏ها اثر شارل بودلر)1962( حوزه‏ى مطالعه‏ى ساختارى خود را از انسان‏شناسى و زبان‏شناسى به ادبیات توسعه مى‏دادند و مرزها را در مى‏نوردیدند، برخى دیگر نه تنها علوم ساختارى پیشین را با استقلال خود ادامه مى‏دادند، بلکه به دنبال بازسازى ساختگرایى درونگرا در آنها بودند. از آن جمله باید به معناشناسى ساختارى از گرماس )1966( و بوطیقاى ساختگرا از تودوروف )1968( اشاره کرد که کوششى از این دست در حوزه‏ى نشانه‏شناسى و نقد ادبى بوده است.
در واقع بارت را باید از جمله کسانى به شمار آورد که در زمینه‏ى انتقال از ساختگرایى درونگرا به ساختگرایى برونگرا از آغازگران بوده است. از نظر بارت، یک تابلوى نقاشى و یک متن، هر دو تماشاگر یا خواننده را به تعامل مى‏طلبد و در این تعامل همان اندازه که تصویرگر یا نویسنده با جسم و روح خود حاضر است تماشاگر و خواننده نیز با تمام فکر و اندیشه‏اش حضور دارد.

انتقال از ساختگرایى درون رشته‏اى به فراگیر

همان‏گونه که گاتینگ، هارلند و دیگران در بیان نقدهاى اساسى پساساختگرایان بر ساختگرایى، بیان کرده‏اند، نخستین نقد بر این پایه این است که: »هیچ سیستمى نمى‏تواند خود بسنده و خودگردان باشد، آن‏گونه که ساختگرایى اقتضا دارد« )هارلند. 1991: 186 - 167؛ گاتینگ 2001: 249 - 244(.
در ساختگرایى اروپاى شرقى، ضرورت توجه به ساختارهاى تودرتو که در یکدیگر تأثیر دارند و مستقل فرض نکرده ساختار موضوع بحث، چند دهه پیش‏تر احساس شده بود؛ از جمله باید به رویاورد موکارژوسکى (Jan Mukarovski) در مکتب پراگ به رابطه‏ى اثر هنرى با عناصر خارج از متن توجه کرد که زمینه بروز سنت اروپاى شرقى در نقد جامعه‏شناختى را فراهم آورده است. در همین راستاست که موکارژوسکى در نظریه‏ى ادبى - هنرى خود، امورى چون کارکرد زیبایى‏شناختى، هنجار و ارزش را واقعیتهایى اجتماعى انگاشته است )موکارژوسکى 1936(. او همچنین اثر هنرى را به منزله‏ى شیئى زیبایى‏شناختى دانسته که »در آگاهى جمعى جامعه زیست مى‏کند« )موکارژوسکى 1976(. دیدگاه‏هاى موکارژوسکى در بوطیقا و نشانه‏شناسى، درون حوزه‏ى پراگ نزد کسانى چون ریپکا (Jan Rypka)، و بیرون از مکتب پراگ به ویژه از خلال بازتاب‏هاى آن در آینه مکتب بوداپست از یک سو و نقش آن به عنوان زمینه‏ى مکتب تارتو از دیگر سو قابل پى‏جویى است.
بارت از سال 1955 به عنوان رایزن پژوهشى در »مرکز تحقیقات علمى« فرانسه در رشته‏ى جامعه‏شناختى انتخاب شد و همین امر او را ملزم مى‏ساخت تا درگیر مطالعات اجتماعى نیز شود؛ او پیش‏تر مطالعات جامعه‏شناختى داشت و به عنوان فردى با گرایش به سوسیالیسم، شاید در هر حوزه‏اى، مایل بود نقش مسائل اجتماعى را پى‏جو شود.
از آغاز دهه‏ى 1960، همزمان با کوشش بارت براى یافتن ارتباط میان ساختارهاى فرارشته‏اى، برخى کوششهاى همساز نیز وجود داشت؛ از جمله لوى استروس (Claude Levi-Strauss) و یاکوبسون (Roman Jakobson) از ساخت‏گرایان پیشکسوت در اثر مشترک خود گربه‏ها اثر شارل بودلر )1962( حوزه‏ى مطالعه‏ى ساختارى خود را از انسان‏شناسى و زبان‏شناسى به ادبیات توسعه دادند و مرزها را درنوردیدند.
البته این سرنوشت محتوم براى همه‏ى محافل ساختگراى فرانسه نبود و برخى دیگر نه تنها علوم ساختارى پیشین را با استقلال خود ادامه مى‏دادند، بلکه به دنبال بازسازى ساختگرایى درونگرا در آنها بودند. از آن جمله باید به معناشناسى ساختارى از گرماس )1966( و بوطیقاى ساختگرا از تودوروف )1968( اشاره کرد که کوششى از این دست در حوزه‏ى نشانه‏شناسى و نقد ادبى بوده است.
در بازگشت به بارت، باید اشاره کرد که چنین گرایشى را مى‏توان در برخى از آثار او از اوایل دهه‏ى 1960 بازجست؛ از آن جمله است: دو جامعه‏شناسى رومان: لوسین گلدمان و گئورگى لوکاچ )1963(؛ علوم انسانى و کار لوى استروس )1964 الف(؛ گفتمان تاریخ )1967( و از »علم به ادبیات« )1967(.
بارت در درجه‏ى صفر نوشتار در 1968، به مطالعه‏ى رابطه میان نوشتار، زبان و سبک مى‏پردازد و به طور قهرى، مرزهاى میان بوطیقا و زبان را با تاریخ و جامعه برهم مى‏ریزد. بر اساس نظریه‏اى که او به عنوان نتیجه‏گیرى مطالعه خود ارائه مى‏کند، نوشتار یا ecriture، با اصطلاحى که او ارائه مى‏کند، فضایى میانى است بین زبان به عنوان امرى که در تاریخ زیست مى‏کند و ماده نوشتار؛ سبک نیز به عنوان امرى، مشارکت فرد با تاریخ و جامعه و شکل نوشتار است. البته موضوع مطالعه ادبى، موضوع تعامل این دو ویژگى در قالب ecriture است )ریسر 1998(.
افزون بر این، کوشش‏هاى چند رشته‏اى بارت، براى پیوند میان نقد ادبى ساختگرا، زبان‏شناسى ساختگرا، نشانه‏شناسى ساختگرا، مطالعات ساختگرا در انسان‏شناسى و جامعه‏شناسى، مطالعات ساختگرا در رشته‏هاى هنر از جمله تئاتر، سینما، عکاسى، موسیقى و جز آن همه نشان از کوشش بارت براى دستیابى به ساختارى فراگیر میان این حوزه‏هاست.

انتقال از جبر ساختارى به نقش فرد

انتقال از جبر ساختارى، چندى پیش از بارت در محافل اروپا آغاز شده بود؛ در محافل نشانه‏شنناسى و نقد ادبى روسیه، نادیده گرفتن فرد و نقش آن در ساختار همواره با نگاه انتقادى تند روبه‏رو بوده و نظریه‏ها به سمت نقش‏دهى به فرد گرایش یافته است. در اروپاى غربى نیز از اواسط سده‏ى بیستم، گام‏هایى در این جهت برداشته شده است. از آن جمله باید به نظریه‏ى »اوزاژ« نزد یلمسلو (Louis Hjelmslev) اشاره کرد که در صدد ارائه‏ى مکانیزمى براى انتقال تأثیرگذارى کاربردها بر »لانگ« بود، نظریه‏اى که - البته درون گفتمان ساختگرا - اجازه مى‏داد افراد انسانى بتوانند چیزى با ارزش‏تر و مؤثر از »پارول« پدید آورند )یلمسلو 1960(. در اندیشه‏ى زبان‏شناسى آندره مارتینه نیز مى‏توان رگه‏هایى از این اندیشه‏ى اصلاحى را بازیافت )مارتینه 1997( و ناگفته نماند که هر دو زبان‏شناس، از جمله شخصیت‏هایى هستند که نوشته‏هاى آنان بر افکار بارت تأثیرگذار بوده است.
اگر گفته‏هاى بارت در زندگینامه‏ى خودنوشت او را مبنا قرار دهیم، باید باور کنیم که بارت از همان آغاز فعالیت علمى خود، نسبت به بى‏نقشى فرد در نظام ساختگرا همواره به دید تردید مى‏نگریسته است. اما فارغ از این نکته، مى‏توان خیزش روشنى را در برابر این اندیشه از سال 1968، به وضوح در نوشته‏هاى بارت باز جست، یعنى بلافاصله پس از انتشار گراماتولوژى دریدا (Derrida, J., De la grammatologie) که گویى فضا را براى او گشوده بود.
مرگ مؤلف که در 1968 انتشار یافت، اگر مى‏توانست سرکوبى بر جایگاه مؤلف انگاشته شود، به دنبال نادیده گرفتن فرد و برکشیدن ساختار به عنوان تنها چیزى که وجود دارد نیست، بلکه ناظر به »تولد خواننده« به قیمت »مرگ مؤلف« است. نزد بارت حتى مؤلف خود نیز خواننده است، چنان‏که در بحث »انطباق« از زندگینامه‏ى بارت به آشکارترین نحو بازتاب یافته است )بارت 1975: 72 - 71(.
اما، دیگر اثر انتشار یافته در سال 1968، یعنى درجه‏ى صفر نوشتار، مهم‏ترین اثر بارت در این باره است. در این اثر، او نتیجه مى‏گیرد که مؤلف مى‏تواند تا اندازه‏اى بر جامعه تأثیر گذارد و آن را تغییر دهد، و این گونه نیست که مؤلف تنها به خواست جامعه و در راستاى تأمین خواست جامعه بنویسد.
بارت در مبحثى که درباره‏ى متن تصویرى گشوده است، بیان مى‏دارد که یک تصویر و یک متن کلامى، هر دو تماشاگر یا خواننده را به تعامل مى‏طلبد و در این تعامل همان اندازه که تصویرگر یا نویسنده با جسم و روح خود حاضر است )بارت 1964 ب( تماشاگر و خواننده نیز با تمام فکر و اندیشه‏اش حضور دارد )لورى 1999(. او در این تبیین، به شدت به گفت‏وگوگرایى باختین که اطلاع مستقیمى نیز از آن نداشته، نزدیک شده است.
قله‏ى نقش‏دهى به فرد، در زندگینامه‏ى بارت - که در طى سال‏هاى 1974 - 1973 نوشته شده است - دیده مى‏شود، با این مقدمه از بارت که: »این کتاب را به تمامى آن باید چنان فرض کرد که سخنان شخصیتى در یک رمان است«. این مقدمه درصدد آن است تا به کتاب کلیتى به مثابه‏ى یک رمان بخشد و با همین پایه است که مى‏تواند بهترین تجلى فرد در دیالوگ با ساختار جمعى باشد )بارت، 1975(. افزون بر کلیت کتاب، برخى برخى قطعات آن نیز در بردارنده‏ى مضامینى مهم درباره‏ى دیدگاه بارت در این موضوع‏اند، از جمله اوج نقش‏آفرینى فرد در قطعه »استخوان دنده« دیده مى‏شود )همان، 79 - 78(.
بارت در زندگینامه، ذیل مبحث »ضد زمان«، مى‏گوید هدف او این است که برخى افسون‏هاى هنر زندگى بورژوازى را به یک جامعه‏ى سوسیالیستى منتقل کند، آن‏چه علیه این رؤیا قد علم مى‏کند، شبح »کلیت« است، شبحى که مى‏خواهد پدیده بورژوازى را به »کل« مقید کند... آیا امکان ندارد کسى از فرهنگ بورژوازى به عنوان نوعى شگفت‏گرایى »لذت ببرد؟« )همان، 77 - 76(.
واپسین تیر بر پیکر ساختگرایى غیر منعطف، قطعه پایانى زندگینامه است که آن را »هیولاى کلیت« نام نهاده است، کلیتى که در آن واحد آن را »خنده‏دار« و »هراس‏انگیز« خوانده است و این تعبیر از تندى نقد او نسبت به کلیت مورد تکیه‏ى ساختگرایى حکایت دارد. به عنوان حاصل این نقدهاست که بارت معنا را نتیجه چالش میان کلیت و جزئیت دانسته است.
به عنوان نتیجه‏گیرى، باید گفت افزون بر زمینه‏هاى فیلوژیک - اعم از زبان‏شناسى و نقد ادبى، که زمینه اصلى پرورش علمى بارت بوده است - و فارغ از مطالعات تکمیلى او در زمینه‏هاى جانبى چون روان‏شناسى، در شکل‏گیرى افکار او بیش از همه بر سه خاستگاه دیگر مى‏توان تکیه کرد:
نخست، این‏که جامعه‏شناسى که عملا به عنوان رشته‏ى دوم او شناخته مى‏شد، و با توجه به گرایش او به سوسیالیسم، همواره به عنوان رقیب ادبیات براى او ایجاد دل مشغولى کرده است. همین ویژگى موجب شده تا او در تبیین نظریه‏هایش، آشکارا یا پنهان، از توجه به ابعاد اجتماعى مسائل دورى نگزیند.
خاستگاه دیگر تاریخ است، خاستگاهى که در دیدگاه بارت درباره‏ى معنا، اثرى پر اهمیت نهاده است. در پى‏جویى زمینه‏ها، باید به کوشش ساختگرایان چک به نوعى مطالعه »در زمانى« و »تاریخى‏نگرى« در عین مطالعه ساختارى - چیزى که در زبان‏شناسى مارتینه نیز دیده مى‏شود - توجه کرد، چیزى که مى‏تواند توجیهى براى قرابت جهت‏گیرى‏هاى کلى بارت با ساختگرایان چک باشد )موکارژوسکى 1936؛ ریپکا 1963؛ مارتینه 1997(.
دوم این که بارت معنا را حاصل چالش میان تعین تاریخى با نوعى تاریخ گریزى مى‏دانست، و جایگاهى که براى تاریخ در تعریف و تحقق »نوشتار« قائل بود، همه نشان از آن دارد که تاریخ و تاریخى‏نگرى، زمینه‏اى مهم از زمینه‏هاى افکار بارت را تشکیل داده است. در تأکید بر این جایگاه، باید به این نکته توجه کرد که آثار تاریخ‏پژوهان و نظریه‏پردازان تاریخ، همواره بخش مهمى از منابع مورد مطالعه بارت بوده و این طیف از آثار، بازتاب گسترده در ارجاعات و پانوشتهاى نوشته‏هاى بارت دارند.
سرانجام در پى‏جویى از زمینه‏هاى نگاه بارت به رابطه‏ى میان فرد و کلیت، باید گفت وى در عمل راهى براى نزدیک ساختن اندیشه‏ى ساختگرایى به اندیشه‏ى پدیدارشناسى مى‏جسته است؛ به همان اندازه که اندیشه‏ى ساختگرا از اندیشه‏ى دکارتى نقش فرد را کنار نهاده است، بارت کوشش کرده است تا نوعى رابطه‏ى جمعى در قالب روابط شناختى بینافردى را باز نماید. از همین روست که وى از دست یافتن به پدیدار نه محدود به فاعل شناساى درجه‏ى اول، بلکه پدیدار براى فاعل شناساى درجه‏ى دوم، یعنى شناسنده شناخت فرد پیشین سخن آورده است. از جمله باید به قطعه‏اى از زندگینامه با عنوان »تمجید نامفهوم از قرارداد« اشاره کرد که در آن، از »آن‏چه من براى دیگرى هستم« سخن آورده است )بارت 1975: 76 - 75(.
فارغ از دو بحث اساسى یاد شده، برخى مباحث دیگر نیز در نقد بارت نسبت به ساختگرایى دیده مى‏شود. از آن میان به ویژه باید به نقد او نسبت به نظام دوگانى اشاره کرد که در زبان‏شناسى مارتینه نیز سابقه داشته است )مارتینه 1997(. باید توجه داشت که گاتینگ در تبیین اصلى‏ترین ویژگیهاى پساساختگرایى، این نقد را مطرح ساخته که دوگانهایى که نظامهاى ساختگرا را بر آن پایه نهاده شده است، تمایزهایى را نشان مى‏دهند که با وارسى دقیق، مرزهاى خود را از دست مى‏دهند )گاتینگ 2001(. همین ویژگى در جاى جاى آثار بارت، به ویژه در زندگى‏نامه نیز دیده مى‏شود.
او در زندگینامه ذیل مبحث »حقیقت و انسجام«، این اندیشه را که »حقیقت در انسجام است« و به گونه‏اى اسطوره‏وار در ساختگرایى پذیرفته شده است، بدون آن که از ساختگرایى نامى آورد، به نقد گرفته و باورى را که »وضعیتى استوار، وضع و فرض مى‏کند« نقد کرده است )همان، 75(.
در همان اثر، ذیل »عشق به یک اندیشه« او اعتراف کرده که تا مدت‏ها مفتون دوگانه‏نگرى بوده، تا حدى که براى او به نوعى موضوع عاشقانه تبدیل شده بود. او بعدها همین انگاره را در تقابل ارزش‏ها باز مى‏جست. اما آن‏چه در نظر او نشانه‏شناسى را از راه خود منحرف مى‏کرد، اساسا همان اصل سرخوشى بود؛ نشانه‏شناسى‏اى که دوگان‏نگرى را وانهاده بود، دیگر براى او چندان جذابیتى نداشت )همان، 66 - 65(. ذیل مبحث »تضاد«، او خود را به نقد گرفته که همه افکارش بر پایه‏ى تضاد سامان یافته است؛ اما او در درستى این شیوه، راه به تردید برده و در او تضاد دیگرى سر برآورده است تا بیانى براى خود بیابد. »تضاد اجزاء« در نظر او با کشف جزء سومى از بین مى‏رود؛ جزء سومى که نه یک هم نهاده بلکه یک برگردان است. همه چیز باز مى‏گردد، اما به‏سان داستان یعنى در پیچش دیگرى از این مارپیچ )همان، 89 - 88(.
به عنوان برآیند باید گفت، بارت در تقابل با ساختگرایى کلاسیک، فضاى بسته‏ى رشته‏اى، جبر ساختارى و دوگانه‏گرایى را مورد نقد قرار مى‏داد. از نظر او، معنا حاصل چالشى میان تعین تاریخى با نوعى تاریخ گریزى و چالشى میان کلیت و جزئیت بود، کلیتى که از فرهنگ به معناى وسیع و فراگیر آن آغاز مى‏شد و جزئیتى که به فرد مى‏رسید. در آن‏گونه از مطالعه که بارت مطرح مى‏ساخت، در عین آن‏که از جبر فراگیرترین نظام‏هاى انسانى سخن به میان مى‏آمد، نقش فرد نیز همواره از اهمیتى ویژه برخوردار بود. بدین‏سان مى‏توان علم انسانى بارت و به خصوص نشانه‏شناسى او را نمودى از دانش گسترش یافته و بدون مرز ساختگرا از یک سو و نمودى از اهمیت به تعامل فرد و جمع از سویى دیگر قلمداد کرد. او با نقد دوگانه‏گرایى افراطى نیز به سوى نوعى طیفى‏نگرى و نسبى‏نگرى راه جست.

پی‌نوشت‌ها:

* عضو هیئت علمى دانشگاه امام صادق (ع)

منابع
Barthes, R., )1963( Les deux sociologies du roman, in: Oeuvres completes, vol. 2, Paris, 2002.
_________ )1975(, Roland Barthes par Roland Barthes, in:Oeuvres completes, vol. , 4, Paris. 2002.
_________ )1964( L es science humaines et l'oeuvres de L evi-Strauss, in: Oeuvres completes, vol. , 2, Paris. 2002.
__________ )1964( 'Rhetorique de l'image', Oeuvres completes, vol. , 2, Paris. 2002.
___________ )1967( Le discours de l'histoire, in: Oeuvres completes, vol. , 2, Paris. 2002.
____________ )1967( De la science a la literature. in: Oeuvres completes, vol. , 2, Paris. 2002.
____________ )1968( Le degre zero de l'ecriture, Paris.
____________ )1988( "The Death of the Author" , in Twentieth Century Literary Theory. ed. K.M. Newton, London.
Greimas, Algirdas Julien )1966(, Semantique structurale: Recherche de methode, Paris, 1986.
Gutting, G. )2001(, French Philosophy in the Twentieth Century, Cambridge.
Harland, R. )1991(. Superstructuralism: the Philosophy of Structuralism and Post-structuralism, London.
Jakobson, Roman & Claude Levi-strauss )1962(, "Les Chats de Charles Baudelaire" , L'Homme, vol. 2.
lury, C. )1999(, "Prosthetic Culture: Photography, Memory and Identity" , Canadian Journal of Communication, vol 24, No. 3.
Martinet, A. )1997(, Elements de Linguistique generale, ed. Armand Colin, Paris.
Mukarovsky, J. )1936(, "Aesthetic Function, Norm and Value as SociaL Facts" , English translation in: Twentieth Century Literary Theory, ed. M. Newton, London, Macmillan. 1988.
_______ )1979(, "Art as a Semiotic Fact" , English edition in: Semiotics of Art, ed. L. Matejka & I.R. Titunik, Cambridge MA.
Risser, j. )1998(, " Barthes, Roland" , Routledge Encyclopedia of Philosophy , ed. E. Craig, CD-ROM edition.
Rypka, J. )1963(, Dejiny novoperske literatury az do zac? tku XX. Stolet?,
Dejiny perske a t? dzick e literatury, ed. Jan Rypka, Praha.
Todorov, Tz. )1968(, Qu'est-ce que le structuralisme? 2. Poetique, Paris. 1973.