نویسنده: هانری کوربن با همکاری سید حسین نصر و عثمان یحیی
مترجم: سید اسد الله مبشری


 
1. در این کتاب به بروزات و نمودهایی که تصور ذهنی ادوار نبوت و ولایت متضمن آن است نام تاریخ مقدس می دهیم اما این تاریخ شامل مشهودات مادی و ثبت وقایع تجربی یا انتقاد از آن نیست بلکه منظور از آن، تاریخی است که نتیجه ی کیفیت ادراکی است فرای مادیت اعمال تجربی، یعنی حاصل ادراک ماوراء محسوس است. بین عرفان مقدس (3) و تاریخ مقدس پیوند و رابطه ای وجود دارد. پس همانا وقایعی که بدینگونه ادراک می شود دارای واقعیت ماجراها و حوادث است اما نه ماجرای وحواث است اما نه ماجراهایی که دارای واقعیت جهان مادی و اشخاص مادی باشد و معمولا کتابهای تاریخ بشر از آنگونه حوادث آکنده است. چه، با آن قبیل رویدادها «تاریخ بوجود می آید و تدوین می شود». بلکه این اعمال و ماجراها به معنای اخص کلمه، وقایع معنوی است و آن وقایع یا در ورای تاریخ انجام یافته است ( مانند روز میثاق بین خدا و نوع بشر)، یا در طی امور این جهان نمایان گردیده و در طی آن، غیب حوادث و حوادث غیبی را که از حیطه ی ادراک تجربی مادی و گذرا بیرون است تشکیل داده اس. فرض این است که «این تجلی ظهور» را فقط در صورت «مظهر» می توان مشاهده کرد. پیامبران و امامان را تنها در طرح تاریخ مقدس می توان واجد چنین مقاماتی ادراک نمود. مجموعه ی عهد این تاریخ مقدس که مشتمل بر ادوار نبوت و عهد امامت یا ولایت است که بعد از عهد نبوت فرا می رسد، معرف ترکیب و نظامی است که مبین نوعی تطورات تکاملی نیست بلکه به نقطه ای منتهی می گردد که از آنجا آغاز شده است. بنابراین، تاریخ مقدس در بادی امر « سیرنزولی» را مصور می کند و مجدداً با «سیر صعودی» به نقطه ی آغاز در می رسد و مسدود شدن دوره را نمودار می سازد.
ملاصدرا، به استناد گفته ی امامان، با بیانی شیوا این نکته را توضیح می دهد و می گوید نخستین بار، «حقایق» قرآن، بر قلب پیمبر «نازل» شد ( یعنی بر او متجلی گردید) پیش از آنکه نص آیات در صورت حروف و کلمات شکل مشهود و ظاهر گرفته باشد. این واقعیات روحانی، «نور الکلام» است که قبل از آنکه ملک در قالب مرئی جلوه کند و متن قرآن را «املاء» نماید، وجود داشته است. قبلا حقیقت روحانی در قلب پیمبر موجود بوده و ولایت پیمبر درست در همین نکته است و آن ولایت، قبل از بعثت به مقام نبوت، در شخص او وجود داشته است چه، نبوت، لازمه ی ولایت است. از این رو چنانکه دیدیم پیمبر چنین گفت که: « علی (یعنی حقایق و امور باطنی) و من، نور واحدیم.» از اینجا با توجه به اینکه، نبوت بر روی زمین با آدم آغاز گردید ( این مورد با تاریخ مقدس اسماعیلیه قابل مقایسه می باشد) جای آن است که تفاوت بین وحی الهی که به آخرین نبی مرسل نازل شد و وحیهایی که به پیمبران سلف نازل گردید مشخص گردد. در مورد هر یک از انبیاء می توان چنین گفت: با هر یک از انبیاء که ظهور کردند از کتاب آسمانی که با خود آورده بودند نور الهی ساطع گردید. در مورد رسول خاتم می توان چنین گفت که: پیمبری آمد که بذاته نور الهی بود و کتابی آسمانی داشت. در مورد آن پیمبر، قلب او، یعنی باطن (4) او بود که کتاب آسمانی را منور ساخت و آن باطن، همان ولایت بود، یعنی امری که حقیقت امامت را تشکیل می دهد. به این دلیل است که بر خلاف سایر امم، در مورد مؤمنانی که به معنی حقیقی کلمه مؤمن باشند گفته شده است: « خداوند، ایمان را بر قلوب آنان می نویسد.» (سوره ی 58- آیه ی 22) [...اولئک کتب فی قلوبهم الایمان] زیرا ایمان به کمال نمی رسد، مگر آنگاه که به باطن راه یابد. لازمه ی ادراک کامل حقیقت نبوت، راه یافتن به این توجه باطنی و وصول به ماجراهایی است که در آن باطن، صورت تحقق و وقوع می یابد، و این امر، با آنچه که مدرکات تجربی در وقایع تاریخ خارجی و عینی به آن وصول می یابد بکلی متفاوت است.
2. چنانکه قبلا راجع به رابطه ی بین پیمبر و «حقیقت ابدی محمدی» (الف-3) گفتیم وجود آدم آسمانی، که پیمبر مظهر آن، یعنی صورت تجلای آن است، مستلزم این نکته است که ورد این «مظهر» در تاریخ بشری ممتنع باشد یعنی الوهیت، صورت تاریخی شدن (5) نگیرد، بر خلاف مسیحیت که در آن آیین، مفهوم تجسد و حلول، مستلزم تاریخی شدن الوهیت است. مظهریت (6) مقتضی آن است که از طرفی، مصادیق حقیقت جاوید که تجلی آن جز در قلب حاصل نمی گردد، و از طرف دیگر مصادیق ظواهر خارجی که نزد همه، اعم از مؤمن و غیر مؤمن مشهود است، پیوسته مشخص و متمایز باشد. مسلماً چون پیمبر مظهر عوالم روحانی و جسمانی است، پس « ملتقای دو دریا، یعنی مجمع البحرین» است. مع ذلک وقتی او « از جنبه ی» دریایی خود که جنبه ی ناسوتی اوست سخن می راند، ناچار چنین می گوید که: [ انا بشر مثلکم یوحی الی] ( من بشری هستم از هر حیث همانند شما، با این تفاوت که به من وحی نازل می گردد- سوره ی 18 آیه ی 110) به این دلیل قبلا خاطرنشان ساختیم که اگر چه عقیده به نبوت و امامت، متفکران شیعی را در مقابل مسائلی مشابه با مسائل مطروح در مسیحیت قرار داد، اما مفهوم مظهریت ( بعنوان عمل آینه، که تصویر، بدون حلول در آن پدیدار می گردد) پیوسته آنان را به راه حلهای رهنمون شد که با راه حلهای جزمی رسمی مسیحیت تفاوت داشت. باری، اینجاست که اندیشه و مفهوم ادوار نبوت، با این حقیقت ماوراء احساس از گذرگاه مظهر آن ( که از وراء حجاب ظاهر می گردد) انطباق می یابد، و چون یک دوره وجود دارد، پس، دو حد موجود است که هر یک از ماجراهای تاریخ روحانی به آن دو حد محدود می گردد. این دو حد، سرآغاز و آستانه ی آنسوی تاریخ ( یا وراء تاریخ) (7) می باشد؛ این «ورای تاریخ» است که به تاریخ معنی می بخشد زیرا تاریخ مقدس را بوجود می آورد. اگر بدون « آنسوی تاریخ» یعنی بدون سابقه «در آسمان»، و بدون مسأله ی معاد (8) از «معنی تاریخ» سخنی گفته شود سخنی گنگ و نامفهوم خواهد بود.
اگر ادراک مبادی و غایت، بر محور اشکال ظهور توجیه گردد، می بینیم آن «شعور تاریخی» که با ظهور مسیحیت بستگی دارد، با تجسد و حلول که در هنگامی مشخص در تاریخ پیدا شد بکلی متفاوت است. این مطلب در طول قرنها در عالم مسیحیت برای فلسفه ی دینی مسائلی ایجاد کرد که آنگونه مسائل، در تفکرات اسلامی مطرح نشد. از این رو، فلسفه ی نبوی شیعه در اسلام شاهدی است که باید فلسفه ی غرب آن را بدقت بفهمد تا بتواند راجع به آن تفکر نماید.
در آغاز سخن توضیح دادیم که اگر ضمیر و شعور فرد مسیحی بر وقایعی متمرکز است که از نظر ادوار تاریخ دارای مبنای مشخصی است «مثل تجسد و حلول» و ( باز خرید گناه بشر)، اما ضمیر و شعور «مؤمن» یعنی ضمیری که آغاز آن و انجامی که جهت حیات فعلی او وابسته به آن است، بر حوادثی واقعی متمرکز است، اما واقعیاتی که به (ورای تاریخ) تعلق دارد. او جهت آغاز وجود خود را در پرسشی می داند که خداوند در «روز میثاق» قبل از آنکه بشر در طرح حیات مادی منتقل گردد از سلاله ی آدم کرد [ الست بربکم...]. در صفحه ی تاریخ، هیچوقت و زمانی نمی تواند تاریخ آن «روز میثاق» را تثبیت و تسجیل کند. آن روز، در زمان ازل که ارواح وجود داشته اند و در تشیع عموماً به آن معتقدند صورت پذیرفته است. حد دیگر برای شیعه، اعم از اینکه شیعه ای متفکر باشد یا مؤمنی ساده، ظهور امام است که اینک غایب است ( امام مهدی که عقیده ی شیعه راجع به این امام از عقایدی که سایر مسلمانان در مورد مهدی دارند بکلی متفاوت است) (9). زمان فعلی که به نام امام غایب است، زمان غیبت اوست، به همین جهت، «زمان او» با رمز و علامتی دیگر مشخص است و غیر از زمانی است که برای ما علامت و رمز تاریخ محسوب می باشد. فقط فلسفه ی نبوی قادر است تا از این نکته سخن بگوید زیرا آن فلسفه اساساً فلسفه ی معاد است. واقعه ی هستی بشر، بین این دو حد، یعنی بین «مقدمه در آسمان» و پایانی که در طی « زمانی دیگر» با ظهور امام منتظر آغاز می گردد صورت تحقق می گیرد و این واقعه در دل هر مؤمنی زنده است. توالی و مرور « زمان غیبت » به سوی پایانی که زمان «ظهور» امام غایب می باشد، دور ولایت است که پس از دور نبوت فرا می رسد.
3. نکته ای که همه در آن متفق القولند این است که پیمبر اسلام خاتم انبیاء است، پس از وی دیگر پیمبری مبعوث نخواهد شد، یا بعبارت بهتر، مسأله ای که طرح می گردد این است: پس از او رسولی که به ابلاغ شریعتی بر بشر مبعوث گردد هرگز نخواهد آمد. اینک: چون کتاب آسمانی منحصراً مجموعه ی قوانین اخلاقی و اجتماعی بشمار است، و چون «زمان النبوه» بنا به معنی لفظی قرآن و ظاهر کلمات آن متوقف و مسدود گردیده است پس شعور و وجدان دینی، از نسلی به نسلی، بر زمان گذشته ی نبوت که دیگر پایان یافته است متمرکز می گردد؛ یا، ایام خالیه ی نبوی باید در زمان آینده تجدید گردد زیرا نص قرآن محتوی معنی مکتوم و روحانی است پس این معنی مکتوم، مستلزم تعلیم روحانی و معنوی است؛ و آن تعلیم، وظیفه ی امامان است. پس از «دایرة النبوه» یعنی دور نبوت، دور ولایت در می رسد. مفهوم این توالی اصولا مفهوم شیعی است. احادیث متعددی منقول از امام پنجم و امام ششم [علیهما السلام] به اصل تأویل مربوط می شود که قبل از تمسک به ظاهر، مهلکه ی توسل به تاریخی بودن و عقیده به تقنین صرف را بی تأثیر می سازد و ابطال می کند. مثلا این خبر، « وقتی کسانی که آیه ای در مورد آنان نازل شده است رحلت کنند آیا آن آیه نیز می میرد و از بین می رود؟ اگر پاسخ این سؤال مثبت باشد پس امروز چیزی از قرآن باقی نمانده است. در صورتی که قرآن زنده و پایدار است و تا وقتی آسمان و زمین مستدام است به حیات خود ادامه خواهد داد؛ چه، برای هر بشر و هر گروهی که در آینده پدید آیند علامت و راهنما است.»
دیدیم که ملاصدرا با تفسیر گفتار امامان، هر آنچه را که در این نکته گفته شده است تحت قاعده و نظم در آورده است. امری که پایان یافته، فقط نبوت تشریعی است و آنچه حذف گردیده، به کاربردن کلمه ی نبی است. وقتی می گویند نبوت موقت، اما ولایت ابدی است، منظور نبوت تشریعی است. زیرا اگر از چگونگی و کیفیات مخصوص به شرط رسالت چشم پوشی شود تا آن سان که عرفان به ما می آموزد فقط کیفیات مختص به شرط نبوت منظور نظر قرار گیرد، پس آنگاه، این کیفیات، به معنی وسیع کلمه، در مورد امامان و اولیاء مشترک است. به این دلیل، امری که در اسلام بعنوان ولایت ادامه دارد، در حقیقت، «نبوت باطنیه» می باشد که اگر بشر خاک نشین از آن محروم بماند، نابود می گردد. بدیهی است که در چشم دین باوران جزمی اهل سنت، قبول این معنی، امری انقلابی جلوه می کند.
بر مبنای این تعالیم اساسی، معرفة النبوه ی شیعه، طرح تاریخ مقدس پرعظمتی را گسترش داده است که می توان آینده «الهیات عمومی تاریخ ادیان» را در آن یافت. حیدر آملی آن را با اشکال هندسی پیچیده و دقیقی تفسیر کرده است؛ شمس الدین لاهیجی موضوع را تفصیلا شرح و بسط داده است. بین معرفة النبوه ی شیعه ی دوازده امامی و معرفة النبوه ی اسماعیلی، از نقطه ی آغاز، مفهومی مشترک وجود داشته است ( مفهوم نبوت ابدی، مفهومی است که منظور از آن ولایت است و از ملاءعلی آغاز شده است.
نبوت اصلی و اساسی و مطلق، متعلق به روح اعلی ( آدم آسمانی، عقل اول، حقیقت جاوید محمدی) می باشد و خداوند پیش از آنکه این وظیفه و رسالت را بر عهده ی نفوس متعین و مشخص محول کند تا اسماء الله و صفات جلال ربانی را به آنان ابلاغ نماید ( نبوت التعریف) نخست آن را به نفس کلی وا گذاشت. این مسأله نزد متفکران اسلام بصورت شرح و ایضاح موضوع «پیمبر حقیقی» (10) درآمد که در معرفة النبوه ی «یهودی- مسیحی» و گروه ابیونیت (11) در مورد پیغمبر حقیقی این عقیده پیدا شد که « بیدرنگ پیمبر بعد از پیمبر مبعوث می گردد تا آنجا که بعثت را وفقه و درنگ پدید آید». در اسلام، « محل درنگ و توقف» آخرین پیمبر، یعنی پیمبر اسلام راست.
4. مجموعه ی نبوت، مانند دایره ای نمودار می گردد که محیطش از توالی یک سلسله نقطه تشکیل یافته باشد بطوری که هر نقطه، معرف پیمبری مشخص و لحظه ای مخصوص از نبوت باشد. بر روی زمین، نقطه ی اصلی دور نبوت، وجود آدم خاکی بود. از پیمبری به پیمبری ( که طبق روایت صد و بیست و چهار هزار نفر بوده اند) و از رسولی به رسولی ( که سیصد و سیزده تن به حسابند) و از پیمبر مرسلی به پیمبر مرسلی ( که اگر هفت تن نباشند شش تنند)، دوره ی نبوت همچنان ادامه یافت تا وجود مسیح که پیمبر مرسلی بود که جزئی از کل حقیقت نبوت جاوید محسوب می گردد. با آمدن محمد [ص] دایره تماماً تشکیل یافت و مسدود گردید. محمد به منزله ی خاتم، ( مهری که خلاصه ی انبیاء سلف بود)، مظهر حقیقت جاوید نبوت و تجلای روح اعلی و آیینه ی تمام نمای آدم آسمانی است.

« من از حیث خلقت، نخستین پیمبرانم ( روح اعلی قبل از جهان آفرینش وجود داشته است)، و از حیث بعثت و ظهور، آخرین آنان.»
هر یک از انبیاء از آدم تا عیسی، مظهری خاص بودند و جزئی از حقیقت نبوت جاوید. اما حقیقت جبلی فطری، که در هر پیمبری مدار و محور وصف نبوت است، لطیفه یا عضو لطیفی است و آن قلب است که از ازدواج روح و نفس تولید می شود و در هر نبی «مهبط» روح است ( روح نیز مانند قلب، معنی تحقیقی فرشته است). قلب را چهره ای به سوی روح است و آن چهره، محل مشهودات اوست؛ و وجهی به سوی نفس که محل علوم و معارف است. « قلب در عالم اسرار، عرش روح است».
اینک چون ولایت، باطن یا «امر درونی» نبوت است، و از این حیث وصفی است که امامت را تشکیل می دهد، ناچار باید مسأله ی تاریخ مقدس، مجموعاً مشتمل بر معرفة النبی و معرفة الامام باشد، و حد نهایی دوره ی نبوت، با حد ابتدایی دوره ی ولایت منطبق گردد. اشکال هندسی حیدر آملی که رابطه ی ولایت و نبوت را مصور کرده است دوره ی ولایت را بوسیله ی یک دایره ی داخلی نسبت به دایره ای که نمودار دوره ی نبوت است نشان می دهد. اگر امامت محمدی باطن همه ی ادیان انبیاء سلف باشد، دوره ی ولایت در حقیقت نمودار دوره ی معرفت درونی است. به این دلیل است که دوره ی ولایت، موجبات بعث شریعتی نو را مهیا نمی سازد بلکه موجبات وجود قیم یا امام رستاخیز را فراهم می نماید.
اینک می دانیم که آنچه در اسلام ولایت نام دارد در ادواری که بر دور پیمبر سابق بوده است، «نبوت» ( یعنی بدون وظیفه ی رسالت) نام داشته است. همانطور که محمد دوازده امام داشت، همچنان نیز هر یک از شش نبی مرسل، یا پنج نبی مرسل که قبل از او بوده اند ( آدم، نوح، ابراهیم، موسی، داوود، عیسی) دوازده امام، یا دوازده وصی ( ورثه ی روحانی) داشته اند. دوازده امام مسیح، بی کم و کاست آنان نیستند که ما مسیحیان دوازده حواری می نامیم، بلکه، ائمه ی او دوازده تنی بودند که انتقال پیام نبوت را تا بعث آخرین پیمبر، برعهده داشتند. همچنان که محمد رسول الله [ص] بعنوان خاتم نبوت مظهر نبوت مطلقه بود، همچنان نیز امام اول، که وصی او یعنی «وارث» او بود، مظهر و خاتم ولایت مطلقه محسوب می گردد. تجلیات جزئی ولایت، یا شیث که پسر آدم و امام او بود آغاز شد و با مهدی که اینک امام غایب است، بعنوان خاتم ولایت خاصه در دوران نهایی نبوت، پایان خواهد یافت. نسبت هر یک از اولیاء با خاتم ولایت همان نسبتی است که هر یک از انبیاء با خاتم ولایت دارند. پس، مشاهده می شود که سلاله ی نبوت از سلاله ی تأویل روحانی آن قابل تجزیه نیست. «بازگشت » نبوت به اصل و مبدأ خود، با این شجره ی نسبت، تحقق می یابد.
5. اگر امامت محمدی را قبول داشته باشیم، مجموع این تاریخ مقدس، در وجود افرادی که بر روی زمین، ملاء اعلای دوازده ها را ممثل ساخته اند و اختتام ادیان نبوی را که به باطن آن ادیان هدایت کرده اند یکپارچگی و رابطه ی منطقی کامل می یابد. تشیع بعنوان باطن گرایی دین اسلام، پایان کمال همه ی عقاید باطنی است. آستان نبوت تشریعی بسته شده است، اما آستانه ی ولایت تا روز قیامت همچنان گشوده است.
بخوبی مشهود می باشد که موضوع ولایت در افکار ریشه دوانیده است. حتی اگر در مواردی دیده شود که مفهوم «ولایت» ریشه کن شده است باز می توان آثار وجودی آن را شناخت. از این رو اگر چه حکمت الهی صوفیانه ی ابن عربی از طرف الهیون شیعی مذهب که عقاید مخصوص خود را در آن می دیدند به آسانی پذیرفته شد اما یک نقطه ی اصلی وجود داشت که موجب مشاجره بر ضد او گردید زیرا قبول آن نکته برای شاگردان شیعی مذهب او ( حیدر آملی، کمال کاشانی، صائن ترکه ی اصفهانی و غیره) ناممکن بود. ابن عربی، کیفیت ولایت مطلقه و ولایت عامه را از امام، به عیسی منتقل کرد در صورتی که صفت خاتمیت ولایت محمدی را به خود نسبت داد. در این کتاب جای بحث در این مورد نیست اما می توان گسیختگی و عدم ارتباط مطلبی را که فوقاً توضیح دادیم در بادی نظر احساس کرد، چه، دوره ی ولایت مستلزم پایان یافتن دوره ی نبوت است. مفسران و شارحان شیعی نتوانسته اند دلایل این عقیده ی ابن عربی را توضیح دهند. (12) اما بهرحال عقیده ی او توجه را به این نکته جلب می کند که معرفة الامام و نوعی معرفة المسیح واجد آثار مشابهند. این مطلب ناگفته نماند که معنی انتظار آخرالزمان که به منزله ی نهاد وجدان و شعور شیعه می باشد مستلزم آن است که خاتم ولایت، جز امامت محمدی در دو شخصیت امام اول و امام دوازدهم چیزی دیگر نباشد؛ چه، امامت محمدی، تجلی باطنی حقیقت جاوید نبوت است.

پی نوشت ها :

1. Hierohistoire.
2. Metahistoire.
3. Hierognose.
4. Secret.
5. Historicisation.
6. La Fonction epiphanique.
7. Metahistoire ou Transhistoire.
8. Eschatologie.
9. کلیه ی مسلمانان در مسأله ی ظهور قائم (ع) متفق القولند. شاید منظور مؤلف اشاره به فرقه های سیاسی باشد.
10. Verus Propheta.
11. Ebionites مردمی بودند در قرن اول میلادی، منکرالوهیت مسیح.
12. محی الدین عربی در آثار خود متناقضات و مخالفات شرعی فراوان دارد بخصوص در فتوحات مکیه که بنا به قول فیض سراپا تناقض است.

منبع: کوربن، هانری، (1371)، تاریخ فلسفه ی اسلامی، با همکاری سید حسین نصر و عثمان یحیی، دکتر اسدالله مبشری، تهران، امیرکبیر، پنجم /1389.