مورخ و ارزیابی
در تاریخ چون تکیه همه بر اسناد و شهادت هاست، مورخ ناچار می بایست به انواع مدارک که در «پرونده» دارد -اسناد کتبی، برگه ها و مآخذ اطلاعات غیر مستقیم- استناد کند و استشهاد. این کار البته در صورتی حاصل درست می
در تاریخ چون تکیه همه بر اسناد و شهادت هاست، مورخ ناچار می بایست به انواع مدارک که در «پرونده» دارد -اسناد کتبی، برگه ها و مآخذ اطلاعات غیر مستقیم- استناد کند و استشهاد. این کار البته در صورتی حاصل درست می دهد که غیر از نقد اسناد و مدارک، مورخ در اصل شهادت هایی هم که از آن ها بر می آید با نظر منتقد نگاه کند. آن ها را جرح و تعدیل کند، آن را که قابل اعتمادست از آنچه نامعقول یا رد کردنی است جدا کند. شهادت هایی را که از لحاظ تاریخ و محل ممکن هست از آنچه قبولش از جهت زمان و مکان اشکال دارد تفکیک نماید، آنچه را خبر واحدست از آنچه به تواتر و شیاع پیوسته است باز شناسد؛ آنجا که شهادت ممکن است انعکاس مصلحت جویی یا تمایلات شخصی گواهان باشد خود را از اتکاء بر صرف شهادت ها نگاه دارد؛ و آنجا که شهادات اسناد با قراین خارج بیش و کم تعارض دارد به آن جانب که قبولش نفی اصول معقول را ایجاب می کند تسلیم نشود. این همه از وی طلب می کند که در هر توجیه، در هر استنباط، و در هر قضاوت اسناد را ارائه کند، بسنجد، و ارزیابی کند. از اینجاست که ذکر مآخذ ضرورت پیدا می کند و بی آن کار مورخ نه کامل است نه درخور اعتماد.
مورخ پژوهشگر در عصر ما عادت دارد که در نقل اقوال دیگران مآخذ خود را با نام و نشان کافی ذکر کند. اگر مآخذ یک برگه باستانشناسی است محل آن و جایی را که در باب آن برگه می توان اطلاعات دقیقتر یافت یا وی اطلاعات خویش را از آن جا به دست آورده است با وصف جزئیات بیان می کند و اگر کتابی یا رساله یی است شماره ی صفحه و مجلد و سال و محل چاپ را با دقت تمام در ضبط می آورد. بعلاوه گه گاه پاره یی اطلاعات دیگر را که در فهم متن تاریخ ضرورت ندارد اما شاید در نقد مآخذ یا در حل بعضی اشکالات مربوط به آن ها کمک می کند، در زیرنویس ها، پیوست ها، و تعلیقات یادداشت می کند. این اطلاعات باضافه ی نسخه بدلهایی که احیاناً در باب ضبط و قرائت اسناد ممکن است مورد استفاده ی وی قرار گیرد روی هم رفته «نقد افزار» (1) وی را تشکیل می دهد و هدف آن رفع هرگونه ابهام و ایرادست که ممکن است در مورد اقوال و داوریهای مورخ پیش آید. تا آنجا که این «نقد افزار» جوابگوی چنین ضرورتی باشد، محل حاجت است اما افراط نابجایی که برخی از محققان ما درین باب کرده اند و حواشی و تعلیقات کتابها را از اطلاعات پراکنده یی که فهم و شناخت اصل یا مآخذ متن بر آن ها مبتنی نیست گرانبار می کنند، ناشی از خودنمایی جاهلانه است و ناآشنایی به نقد درست. ارجاع به مآخذ با ذکر چاپ و صفحه کتاب در حقیقت مبنی برین فرض است که نسخه هایی مشابه آنچه مآخذ مورخ بوده است در دسترس هر جوینده دیگر نیز هست. پیداست که وقتی صنعت چاپ هنوز بوجود نیامده بود و نسخه های یکسان از مأخذ واحد وجود نداشت این طرز ارجاع نه ممکن بود، نه به خاطر پژوهنده می رسید. از این رو راه کار منحصر بود به نقل عین عبارت مآخذ -یا مآخذ- بی کم و کاست یا باختصار. این نکته مخصوصاً در بین مسلمین منتهی شد به تألیف کتابهایی که قسمت عمده ی محتویاتشان کتابهای دیگران بود. افراط در همین شیوه بود که کار بعضی از تاریخنویسان عصر ما را تبدیل کرده است به نوعی تاریخنویسی با چسب و قیچی. نقل عبارات طولانی یا حتی صفحات متوالی از کتابهای دیگر -حتی کتابهای چاپی- هنوز در بین تاریخ نویسان و محققان ما متداول است -وگویا یگانه شیوه کار. مورخان قدیم و سایر مؤلفان گذشته در نقل عبارت دیگران غالباً -اما نه همیشه- دقت خاصی هم نشان می دادند. بسیاری از آنها بعد از نقل عبارت یک مأخذ کلمه «انتهی» با چیزی شبیه بدان را- در پایان عبارت می آوردند تا نشان دهند آنچه از یک مأخذ نقل کرده اند تمام شد و دنباله عبارت کلام خود آن هاست. ذکر مآخذ هر قول نزد مسلمین چنان سنت بود که سیوطی درالمزهر(2) دعوی داشت که در آثار وی هیچ موضعی نیست که مأخذ آن معلوم نباشد. در ارزیابی عملی بعضی آثار گه گاه آن ها را به اصل مآخذشان بر می گرداندند و از روی همان مآخذ میزان ارزش و اعتبار آن آثار را بیان می کردند. چنانکه در قضاوت راجع به کتاب الملل و النحل شهرستانی که چیزی از نوع تاریخ ادیان و تاریخ فلسفه بود، امام فخر رازی در مناظرات خویش بر همین اساس اظهار می کند. بموجب قول وی آن کتاب مورد اعتماد نیست چرا که مؤلف در آن، مذاهب اسلامی را از کتاب الفرق بین الفرق بغدادی نقل کرده است که نسبت به مخالفان تعصب بسیار داشته است؛ در باب فلاسفه هم که مأخذ عمده کتاب صوان الحکمه است وی چیز زیادی از آن نقل نکرده است. (3) در باب ارزش علمی این نقد امام فخر و آنچه وی در دنبال آن می گوید اینجا چیزی نمی گویم اما نکته ای که در این مورد توجه کردنی است این است که ارزش و اعتبار یک اثر را از روی اعتبار و ارزش مآخذ آن تقدیر می کرده اند. این توجه به مآخذ گه گاه نیز برای اجتناب از پذیرفتن مسؤولیت اقوال دیگران بود. عبارت «العهدة علی الراوی» برای مورخ بمثابه، رد مسؤولیت روایات بود به مأخذ آن ها. این گفته مخصوصاً در مواردی بیشتر بیان می شد که مورخ با قول راوی توافقی نداشت. مقریزی (4) آشکارا خاطر نشان می کرد که ذکر مآخذ وی را از مسؤولیت در باب صحت و دقت آنچه نقل شده است و از شرکت در خطایی که ممکن است در آن مآخذ باشد معاف می دارد. با آنکه در بسیاری موارد مورخ بیشتر جهت تأیید دعوی و استنباط خویش به مآخذ استناد می کرد، تسلیم به آنچه در مآخذ بود، با قریحه نقادی مغایرت داشت و محقق در هنگام ضرورت از جرح و نقد مآخذ ابائی نداشت و از مورخان قدیم اسلامی ابن اثیر، ابن خلکان، و ابن خلدون در این باب گه گاه قریحه انتقادی عالی نشان داده اند. در هر حال بازسازی گذشته بی آنکه ارزش هریک از اجزاء مواد و مصالح آن معلوم باشد، و مسؤولیت واقعی و اعتبار نسبی هر جزیی از مصالح به مآخذی که مورخ آن اجزا را به وی مدیون است منسوب شود، بی اعتبار خواهد بود و بی دوام.
با اینهمه، کار عمده مورخ هنوز باقی است -بهم پیوستن این اجزاء. این همان کارست که توجیه و تفسیر واقعیات می خوانند و بی آن تاریخ فاقد اعتبار خواهد بود از واقعیات پراکنده. اینجاست که مورخ باید نخست خود را برای ادراک درست گذشته آماده کند. گفته اند باید گذشته را دوست بدارد اما این دوستی در واقع تسلیم شدن به جاذبه خاطرات است که سالخوردگان را همیشه از فهم مقتضیات زمان خویش دور می کند. بعلاوه، نه آیا دوست داشتن چیزی، انسان را از دیدن عیوب آن کور می کند؟ دوست داشتن گذشته برای فهم آن بی شک هیچ ضرورت ندارد، آنچه ضرورت دارد بگمان من رهایی از حال است -از زمان حاضر. مورخ که می خواهد یک قسمت از «گذشته» را ادراک درست کند و آن را درست در «مختصات» زمانی و مکانی خویش جای بدهد باید فاصله یی را که بین او و گذشته هست درنوردد. در حقیقت تا گرد و غباری که از ویرانی دنیای گذشته در فضای تاریخ برخاسته است فرو ننشیند نمی توان ابعاد واقعی گذشته را که در ورای این غبارهاست بدرستی تشخیص داد. آمادگی مورخ دانستن بیشترینه حوادث و واقعیات «گذشته» نیست ندانستن آنچه امروز وی را از «همجوشی» با گذشته باز می دارد نیز شرط آمادگی است. امروز وقتی مورخ از ترکمانان آسیای صغیر -سلاجقه روم- و غلبه آنها بر بیزانس در قرن پانزدهم سخن می گوید با تمام آنچه را پان تورانیسم (5) ذر قرن نوزدهم به وی هدیه کرده است و بر تصورات
رؤیا انگیز لئون کاهون (6) و نژادپرستان عصر وی متکی است از خاطر دور کند تا معنی درست آن گیر و دار کهن را بتواند دریافت؛ چنانکه وقتی از غلبه بالنسبه طولانی ایران عهد انوشروان بر سرزمین یمن صحبت می کند -با اینکه یمن همان عربستان خوشبخت یونانیهاست که شاید هنوز برای احلام جهانخواران جاذبه ی بی مانند دارد -مورخ امروز نباید اجازه دهد که بطور خودآگاه، رؤیای سیاسی انوشروان را براساس تجارب استعمار امروز که مطامع کمپانی هند شرقی و اغراض وال استریت نیویورک معنی اقتصادی خاصی به آن داده است تعبیر و تفسیر کند. درست است که بطور ناخودآگاه تاریخ چنانکه بندتو کروچه می گوید همیشه نوعی تاریخ معاصر است اما در عین حال گذشته نیز -لااقل در وجود مورخ- بطور ناخودآگاه زنده است. با اینهمه آنچه در روش تاریخنویسی برای مورخ اهمیت دارد کار خودآگاه اوست که نیل به جنبه عینی در تاریخ فقط در حدود خودآگاهی وی ممکن خواهد بود. در واقع مورخ برای رؤیت گذشته اگر ناچارست عینک «زمانه خویش» را بر چشم داشته باشد می باست تا آنجا که می تواند آن را بی رنگ انتخاب کند -و بی غبار. آنجا که سر و کار مورخ با تفسیر آنگونه «حوادث» است که بیشتر از نوع «واقعیات نفسانی» است این تصفیه از زمان حاضر بیشک ضرورت بیشتر دارد. بحث در باب حافظ و اندیشه او از اینگونه است و توجیه و تفسیر فکر او -بعنوان یک حادثه تاریخی- این تصفیه از زمان حاضر بیشک ضرورت بیشتر دارد. بحث در باب حافظ و اندیش او ازاینگونه است و توجیه و تفسیر فکر او- به عنوان یک حادثه تاریخی - این تصفیه از زمان حال را مطالبه می کند. در واقع در دوره یی که حافظ زندگی می کرد. چنانکه در آن مصاحبه خاطر نشان کردم، نه فن چاپ اختراع شده بود که تا موج روشنی و دانش را از بزرگترین مراکز تمدن تا دور افتاده ترین روستاهای خالی از فرهنگ منتشر کند، به انقلاب کبیر فرانسه رخ داده بود تا حیثیت و مقام انسانی را بر تخت بنشاند و فکر برابری و آزادی را بر کسانی که بقول رهبران انقلاب فرانسه در مفهوم وطن و ملیت اشتراک داشته اند مقدسترین و محبوبترین تصورات اجتماعی بکند. داروین (82-1808) پیدا نشده بود تا انسان را از مسند قدس خلافت الهی که داشت تا حدی پایین بکشد. کارل مارکس (1818-83) سخن نگفته بود که تمام تاریخ عالم را در کشمکش بین طبقات و در زمینه تولید و کار خلاصه کند و زیگموند فروید (1939-1856) بوجود نیامده بود تا روح انسان را بشکافد و ورطه های تاریک و مخوف دنیای ناخودآگاه را که پر از عفریتهای تمنیات و شهوات انسانی است بی نقاب کند. در اینصورت مورخ و پژوهشگری که می خواهد حافظ و دنیای او را چنانکه واقعاً بوده است بشناسد و چنانکه واقعاً بوده است تفسیر و توجیه کند باید قسمتی از دانسته های خود را چنانکه واقعاً هست کنار بگذارد -و گذشته را با همان مختصات واقعی خود کشف و بیان کند. وسواس محقق در پرهیز از آلایش به تبلیغات آوازه گران این تصفیه ذهن را گه گاه به حد افراط می کشاند. مورخی را می شناختم که تحقیقات وی با تاریخ معاصر و عصر جدید مربوط نبود با این همه از مطالعه جراید، شنیدن رادیو، و دیدن تلویزیون بشدت اجتناب می کرد. وقتی از روی سبب پرسیدم، گفت انس گرفتن با آنچه خلاف واقع است حساسیت مورخ را در مورد واقعیات می کاهد و آنکه عادت کرده باشد که به تبلیغات آوازه گران به عنوان واقعیات بنگرد طبعش چنان حساس و دقیق نخواهد ماند که اکاذیب روایان گذشته را بمجرد اولین برخورد رد کند - و یا لامحاله در قبول آنها دچار تردید شود. این مایه وسواس شاید با توسعه تبلیغات گمراه کننده در عالم بکلی بیجا نباشد اما نباید سبب شود که مورخ از واقعیات روز هم بیخبر بماند. تاریخنویسی که با تاریخ معاصر سروکار دارد در عین آنکه ممکن نیست از آنچه در جراید و رادیو نشر می شود بیخبر بماند، در کار تصفیه از زمان حاضر نیز نمی تواند سهل انگاری کند. درباره گذشته نیز مورخ اگر بخواهد فقط با معیارهای عصر خود قضاوت کند باید بسیاری از آنچه را به واقعیت تاریخی گذشته مربوط است کنار بگذارد. نهضت مزدک را یک مورخ امروز ممکن است بتواند با تئوریهای مارکس و فروید توجیه کند اما این توجیه -که با طرز فکر عهد مزدک و شاید با طرز فکر مردم بعد از عهد خود وی نیز مغایرت دارد- مورخ را وا می دارد که از عینیت صرف انحراف جوید و بیش از حد ضرورت تسلیم ذهنیات خویش باشد. اینجاست که تصفیه ذهن برای مورخ مایه اطمینان بیشتری در نیل به حقیقت تاریخی است. می دانم که این تصفیه از زمان حال بطور کامل برای مورخ ممکن نیست اما کوشش جهت نیل به آن، شرطی است برای توفیق در ادراک واقعیات.
این ادراک گذشته که در حقیقت جنبه ذهنی «بازسازی و تفسیر» بشمارست عبارتست از فهم روابط معقول بین واقعیات تاریخی. البته واقعیات تاریخی در حقیقت فقط «حوادث» است که تبدّل و تغیّر صفت اصلی آنهاست و آنچه نیز بنیاد اجتماعی خوانده می شود و مورخ گه گاه مثل جامعه شناس کار خود را تحقیق در آن می شمرد خود چیزی نیست جز «حادثه» یا «حوادثی» که خاصیت تبدّل و تغیّر در آنها ضعیف شده است و شکل بالنسبه ثابتی پذیرفته اند. شاید بتوان گفت این بنیادها در حقیقت حوادث اتفاقی و فردی بوده اند که چون جوابگوی حاجتهای عمومی بوده اند تعمیم یافته اند و شکب بالنسبه ثابت پذیرفته اند. با اینهمه اگر مورخ به بررسی احوال آنها در گذشته می پردازد در واقع نظر به جنبه ثابت آنها ندارد، تبدّل غیر مرئی آنها را بررسی می کند -بعنوان حادثه. اما حادثه هم هرگز بطور مستقل، بدون ارتباط با حوادث و بنیادها، بوجود نمی آید و طبیعی است که در تجدید بنای گذشته نیز کشف و فهم این روابط ضرورت دارد. در حقیقت حادثه تاریخ چنانکه گفتم هیچوقت به شکل یک امر واحد و مستقل نیست، همیشه منطوی در یک مجموعه کلی است. مورخ به هنگام بازسازی گذشته هرقدر بتواند در ضمن بررسی یک حادثه، مجموعه وسیعتری از حوادث را تداعی کند در توجیه آن حادثه موفقتر خواهد بود. شک نیست که یک حادثه آنگونه که در «گذشته» در یک مجموعه کلی حوادث واقع بوده است در اسناد و مدارک مورخ همواره درون همان مجموعه ضبط نشده است و غالباً فقط قوت «تخیل» و قدرت «تداعی» تاریخنویس است که می تواند اجزاء این مجموعه فراموش شده را از درون اسناد پراکنده بیرون کشد و آن مجموعه کلی حوادث را -بیش و کم بهمان گونه که واقع بوده است- دوباره احیاء کند. البته ارتباط دو حادثه ممکن است از نوع علت و معلول باشد یا از آنگونه که عمل و عکس العمل می خوانند. حادثه هایی هست که وجود و ارتباط آنها را شاید بتوان به نقش شخصیت منسوب داشت و حادثه های دیگر چنانست که وقوع و ارتباط بین آنها را جز با تصادف و اتفاق نتوان توجیه کرد. مسأله مربوط است به محدودیت مورخ در اسناد، و به حدود توفیق وی در پیدا کردن روابط علت و معلول بین حوادث. البته هیچ مورخی نمی تواند تمام حوادث تاریخ را با رابطه علت و معلول توجیه کند یا رابطه عمل و عکس العمل. چنانکه تمام تاریخ را هم نمی توان به نقش شخصیتها منسوب داشت یا به تصادف و اتفاق. مسأله یی که مورخ در اینجا با آن روبروست این است که بدون تعصب، بدون تسلیم به تمایلات، و بی آنکه بطور خودآگاه از «عینیت» عدول کند، تمام ذخیره حوصله و قدرت فهم و حافظه خود را بکار اندازد تا در مورد هر حادثه یی که تحقیق می کند، حداکثر مجموعه حوادث مربوط بدان را احضار و احیاء کند. با اینهمه چون حوادث گذشته همیشه با ریشه های اصلی و مستقیم خود در اسناد مورخ و در ذهن او حضور نمی یابند در توجیه گذشته مورخ گه گاه به مطالعه تطبیقی دست می زند که یک نوع تجربه است. در واقع وقتی نتیجه یا عکس العمل یک حادثه را مورخ در متن اسناد خویش نمی تواند دنبال کند نتیجه یا عکس العملی را که حادثه مشابه آن در جایی دیگر اما بهر حال در موردی که اوضاع و شروط مشابه حاصل بوده است بوجود آورده است می تواند نمونه یی تلقی کند از آنچه ممکن بود در متن اسناد وی به عنوان نتیجه یا عکس العمل حادثه مورد نظر وی منعکس باشد. این نوع مقایسه و تطبیق در صورتیکه با هشیاری و دور از شتابزدگی حاصل شود ممکن است به نتایج بیش و کم مطمئن منتهی شود اما در بسیاری موارد بعلت اشکالی که در تشخیص موارد شباهت و اختلاف بین دو طرف مقایسه روی می دهد نتایجی که از این شیوه تطبیقی (8) حاصل می شود عاری از دقت است-وگمراه کننده.
مورخ پژوهشگر در عصر ما عادت دارد که در نقل اقوال دیگران مآخذ خود را با نام و نشان کافی ذکر کند. اگر مآخذ یک برگه باستانشناسی است محل آن و جایی را که در باب آن برگه می توان اطلاعات دقیقتر یافت یا وی اطلاعات خویش را از آن جا به دست آورده است با وصف جزئیات بیان می کند و اگر کتابی یا رساله یی است شماره ی صفحه و مجلد و سال و محل چاپ را با دقت تمام در ضبط می آورد. بعلاوه گه گاه پاره یی اطلاعات دیگر را که در فهم متن تاریخ ضرورت ندارد اما شاید در نقد مآخذ یا در حل بعضی اشکالات مربوط به آن ها کمک می کند، در زیرنویس ها، پیوست ها، و تعلیقات یادداشت می کند. این اطلاعات باضافه ی نسخه بدلهایی که احیاناً در باب ضبط و قرائت اسناد ممکن است مورد استفاده ی وی قرار گیرد روی هم رفته «نقد افزار» (1) وی را تشکیل می دهد و هدف آن رفع هرگونه ابهام و ایرادست که ممکن است در مورد اقوال و داوریهای مورخ پیش آید. تا آنجا که این «نقد افزار» جوابگوی چنین ضرورتی باشد، محل حاجت است اما افراط نابجایی که برخی از محققان ما درین باب کرده اند و حواشی و تعلیقات کتابها را از اطلاعات پراکنده یی که فهم و شناخت اصل یا مآخذ متن بر آن ها مبتنی نیست گرانبار می کنند، ناشی از خودنمایی جاهلانه است و ناآشنایی به نقد درست. ارجاع به مآخذ با ذکر چاپ و صفحه کتاب در حقیقت مبنی برین فرض است که نسخه هایی مشابه آنچه مآخذ مورخ بوده است در دسترس هر جوینده دیگر نیز هست. پیداست که وقتی صنعت چاپ هنوز بوجود نیامده بود و نسخه های یکسان از مأخذ واحد وجود نداشت این طرز ارجاع نه ممکن بود، نه به خاطر پژوهنده می رسید. از این رو راه کار منحصر بود به نقل عین عبارت مآخذ -یا مآخذ- بی کم و کاست یا باختصار. این نکته مخصوصاً در بین مسلمین منتهی شد به تألیف کتابهایی که قسمت عمده ی محتویاتشان کتابهای دیگران بود. افراط در همین شیوه بود که کار بعضی از تاریخنویسان عصر ما را تبدیل کرده است به نوعی تاریخنویسی با چسب و قیچی. نقل عبارات طولانی یا حتی صفحات متوالی از کتابهای دیگر -حتی کتابهای چاپی- هنوز در بین تاریخ نویسان و محققان ما متداول است -وگویا یگانه شیوه کار. مورخان قدیم و سایر مؤلفان گذشته در نقل عبارت دیگران غالباً -اما نه همیشه- دقت خاصی هم نشان می دادند. بسیاری از آنها بعد از نقل عبارت یک مأخذ کلمه «انتهی» با چیزی شبیه بدان را- در پایان عبارت می آوردند تا نشان دهند آنچه از یک مأخذ نقل کرده اند تمام شد و دنباله عبارت کلام خود آن هاست. ذکر مآخذ هر قول نزد مسلمین چنان سنت بود که سیوطی درالمزهر(2) دعوی داشت که در آثار وی هیچ موضعی نیست که مأخذ آن معلوم نباشد. در ارزیابی عملی بعضی آثار گه گاه آن ها را به اصل مآخذشان بر می گرداندند و از روی همان مآخذ میزان ارزش و اعتبار آن آثار را بیان می کردند. چنانکه در قضاوت راجع به کتاب الملل و النحل شهرستانی که چیزی از نوع تاریخ ادیان و تاریخ فلسفه بود، امام فخر رازی در مناظرات خویش بر همین اساس اظهار می کند. بموجب قول وی آن کتاب مورد اعتماد نیست چرا که مؤلف در آن، مذاهب اسلامی را از کتاب الفرق بین الفرق بغدادی نقل کرده است که نسبت به مخالفان تعصب بسیار داشته است؛ در باب فلاسفه هم که مأخذ عمده کتاب صوان الحکمه است وی چیز زیادی از آن نقل نکرده است. (3) در باب ارزش علمی این نقد امام فخر و آنچه وی در دنبال آن می گوید اینجا چیزی نمی گویم اما نکته ای که در این مورد توجه کردنی است این است که ارزش و اعتبار یک اثر را از روی اعتبار و ارزش مآخذ آن تقدیر می کرده اند. این توجه به مآخذ گه گاه نیز برای اجتناب از پذیرفتن مسؤولیت اقوال دیگران بود. عبارت «العهدة علی الراوی» برای مورخ بمثابه، رد مسؤولیت روایات بود به مأخذ آن ها. این گفته مخصوصاً در مواردی بیشتر بیان می شد که مورخ با قول راوی توافقی نداشت. مقریزی (4) آشکارا خاطر نشان می کرد که ذکر مآخذ وی را از مسؤولیت در باب صحت و دقت آنچه نقل شده است و از شرکت در خطایی که ممکن است در آن مآخذ باشد معاف می دارد. با آنکه در بسیاری موارد مورخ بیشتر جهت تأیید دعوی و استنباط خویش به مآخذ استناد می کرد، تسلیم به آنچه در مآخذ بود، با قریحه نقادی مغایرت داشت و محقق در هنگام ضرورت از جرح و نقد مآخذ ابائی نداشت و از مورخان قدیم اسلامی ابن اثیر، ابن خلکان، و ابن خلدون در این باب گه گاه قریحه انتقادی عالی نشان داده اند. در هر حال بازسازی گذشته بی آنکه ارزش هریک از اجزاء مواد و مصالح آن معلوم باشد، و مسؤولیت واقعی و اعتبار نسبی هر جزیی از مصالح به مآخذی که مورخ آن اجزا را به وی مدیون است منسوب شود، بی اعتبار خواهد بود و بی دوام.
با اینهمه، کار عمده مورخ هنوز باقی است -بهم پیوستن این اجزاء. این همان کارست که توجیه و تفسیر واقعیات می خوانند و بی آن تاریخ فاقد اعتبار خواهد بود از واقعیات پراکنده. اینجاست که مورخ باید نخست خود را برای ادراک درست گذشته آماده کند. گفته اند باید گذشته را دوست بدارد اما این دوستی در واقع تسلیم شدن به جاذبه خاطرات است که سالخوردگان را همیشه از فهم مقتضیات زمان خویش دور می کند. بعلاوه، نه آیا دوست داشتن چیزی، انسان را از دیدن عیوب آن کور می کند؟ دوست داشتن گذشته برای فهم آن بی شک هیچ ضرورت ندارد، آنچه ضرورت دارد بگمان من رهایی از حال است -از زمان حاضر. مورخ که می خواهد یک قسمت از «گذشته» را ادراک درست کند و آن را درست در «مختصات» زمانی و مکانی خویش جای بدهد باید فاصله یی را که بین او و گذشته هست درنوردد. در حقیقت تا گرد و غباری که از ویرانی دنیای گذشته در فضای تاریخ برخاسته است فرو ننشیند نمی توان ابعاد واقعی گذشته را که در ورای این غبارهاست بدرستی تشخیص داد. آمادگی مورخ دانستن بیشترینه حوادث و واقعیات «گذشته» نیست ندانستن آنچه امروز وی را از «همجوشی» با گذشته باز می دارد نیز شرط آمادگی است. امروز وقتی مورخ از ترکمانان آسیای صغیر -سلاجقه روم- و غلبه آنها بر بیزانس در قرن پانزدهم سخن می گوید با تمام آنچه را پان تورانیسم (5) ذر قرن نوزدهم به وی هدیه کرده است و بر تصورات
رؤیا انگیز لئون کاهون (6) و نژادپرستان عصر وی متکی است از خاطر دور کند تا معنی درست آن گیر و دار کهن را بتواند دریافت؛ چنانکه وقتی از غلبه بالنسبه طولانی ایران عهد انوشروان بر سرزمین یمن صحبت می کند -با اینکه یمن همان عربستان خوشبخت یونانیهاست که شاید هنوز برای احلام جهانخواران جاذبه ی بی مانند دارد -مورخ امروز نباید اجازه دهد که بطور خودآگاه، رؤیای سیاسی انوشروان را براساس تجارب استعمار امروز که مطامع کمپانی هند شرقی و اغراض وال استریت نیویورک معنی اقتصادی خاصی به آن داده است تعبیر و تفسیر کند. درست است که بطور ناخودآگاه تاریخ چنانکه بندتو کروچه می گوید همیشه نوعی تاریخ معاصر است اما در عین حال گذشته نیز -لااقل در وجود مورخ- بطور ناخودآگاه زنده است. با اینهمه آنچه در روش تاریخنویسی برای مورخ اهمیت دارد کار خودآگاه اوست که نیل به جنبه عینی در تاریخ فقط در حدود خودآگاهی وی ممکن خواهد بود. در واقع مورخ برای رؤیت گذشته اگر ناچارست عینک «زمانه خویش» را بر چشم داشته باشد می باست تا آنجا که می تواند آن را بی رنگ انتخاب کند -و بی غبار. آنجا که سر و کار مورخ با تفسیر آنگونه «حوادث» است که بیشتر از نوع «واقعیات نفسانی» است این تصفیه از زمان حاضر بیشک ضرورت بیشتر دارد. بحث در باب حافظ و اندیشه او از اینگونه است و توجیه و تفسیر فکر او -بعنوان یک حادثه تاریخی- این تصفیه از زمان حاضر بیشک ضرورت بیشتر دارد. بحث در باب حافظ و اندیش او ازاینگونه است و توجیه و تفسیر فکر او- به عنوان یک حادثه تاریخی - این تصفیه از زمان حال را مطالبه می کند. در واقع در دوره یی که حافظ زندگی می کرد. چنانکه در آن مصاحبه خاطر نشان کردم، نه فن چاپ اختراع شده بود که تا موج روشنی و دانش را از بزرگترین مراکز تمدن تا دور افتاده ترین روستاهای خالی از فرهنگ منتشر کند، به انقلاب کبیر فرانسه رخ داده بود تا حیثیت و مقام انسانی را بر تخت بنشاند و فکر برابری و آزادی را بر کسانی که بقول رهبران انقلاب فرانسه در مفهوم وطن و ملیت اشتراک داشته اند مقدسترین و محبوبترین تصورات اجتماعی بکند. داروین (82-1808) پیدا نشده بود تا انسان را از مسند قدس خلافت الهی که داشت تا حدی پایین بکشد. کارل مارکس (1818-83) سخن نگفته بود که تمام تاریخ عالم را در کشمکش بین طبقات و در زمینه تولید و کار خلاصه کند و زیگموند فروید (1939-1856) بوجود نیامده بود تا روح انسان را بشکافد و ورطه های تاریک و مخوف دنیای ناخودآگاه را که پر از عفریتهای تمنیات و شهوات انسانی است بی نقاب کند. در اینصورت مورخ و پژوهشگری که می خواهد حافظ و دنیای او را چنانکه واقعاً بوده است بشناسد و چنانکه واقعاً بوده است تفسیر و توجیه کند باید قسمتی از دانسته های خود را چنانکه واقعاً هست کنار بگذارد -و گذشته را با همان مختصات واقعی خود کشف و بیان کند. وسواس محقق در پرهیز از آلایش به تبلیغات آوازه گران این تصفیه ذهن را گه گاه به حد افراط می کشاند. مورخی را می شناختم که تحقیقات وی با تاریخ معاصر و عصر جدید مربوط نبود با این همه از مطالعه جراید، شنیدن رادیو، و دیدن تلویزیون بشدت اجتناب می کرد. وقتی از روی سبب پرسیدم، گفت انس گرفتن با آنچه خلاف واقع است حساسیت مورخ را در مورد واقعیات می کاهد و آنکه عادت کرده باشد که به تبلیغات آوازه گران به عنوان واقعیات بنگرد طبعش چنان حساس و دقیق نخواهد ماند که اکاذیب روایان گذشته را بمجرد اولین برخورد رد کند - و یا لامحاله در قبول آنها دچار تردید شود. این مایه وسواس شاید با توسعه تبلیغات گمراه کننده در عالم بکلی بیجا نباشد اما نباید سبب شود که مورخ از واقعیات روز هم بیخبر بماند. تاریخنویسی که با تاریخ معاصر سروکار دارد در عین آنکه ممکن نیست از آنچه در جراید و رادیو نشر می شود بیخبر بماند، در کار تصفیه از زمان حاضر نیز نمی تواند سهل انگاری کند. درباره گذشته نیز مورخ اگر بخواهد فقط با معیارهای عصر خود قضاوت کند باید بسیاری از آنچه را به واقعیت تاریخی گذشته مربوط است کنار بگذارد. نهضت مزدک را یک مورخ امروز ممکن است بتواند با تئوریهای مارکس و فروید توجیه کند اما این توجیه -که با طرز فکر عهد مزدک و شاید با طرز فکر مردم بعد از عهد خود وی نیز مغایرت دارد- مورخ را وا می دارد که از عینیت صرف انحراف جوید و بیش از حد ضرورت تسلیم ذهنیات خویش باشد. اینجاست که تصفیه ذهن برای مورخ مایه اطمینان بیشتری در نیل به حقیقت تاریخی است. می دانم که این تصفیه از زمان حال بطور کامل برای مورخ ممکن نیست اما کوشش جهت نیل به آن، شرطی است برای توفیق در ادراک واقعیات.
این ادراک گذشته که در حقیقت جنبه ذهنی «بازسازی و تفسیر» بشمارست عبارتست از فهم روابط معقول بین واقعیات تاریخی. البته واقعیات تاریخی در حقیقت فقط «حوادث» است که تبدّل و تغیّر صفت اصلی آنهاست و آنچه نیز بنیاد اجتماعی خوانده می شود و مورخ گه گاه مثل جامعه شناس کار خود را تحقیق در آن می شمرد خود چیزی نیست جز «حادثه» یا «حوادثی» که خاصیت تبدّل و تغیّر در آنها ضعیف شده است و شکل بالنسبه ثابتی پذیرفته اند. شاید بتوان گفت این بنیادها در حقیقت حوادث اتفاقی و فردی بوده اند که چون جوابگوی حاجتهای عمومی بوده اند تعمیم یافته اند و شکب بالنسبه ثابت پذیرفته اند. با اینهمه اگر مورخ به بررسی احوال آنها در گذشته می پردازد در واقع نظر به جنبه ثابت آنها ندارد، تبدّل غیر مرئی آنها را بررسی می کند -بعنوان حادثه. اما حادثه هم هرگز بطور مستقل، بدون ارتباط با حوادث و بنیادها، بوجود نمی آید و طبیعی است که در تجدید بنای گذشته نیز کشف و فهم این روابط ضرورت دارد. در حقیقت حادثه تاریخ چنانکه گفتم هیچوقت به شکل یک امر واحد و مستقل نیست، همیشه منطوی در یک مجموعه کلی است. مورخ به هنگام بازسازی گذشته هرقدر بتواند در ضمن بررسی یک حادثه، مجموعه وسیعتری از حوادث را تداعی کند در توجیه آن حادثه موفقتر خواهد بود. شک نیست که یک حادثه آنگونه که در «گذشته» در یک مجموعه کلی حوادث واقع بوده است در اسناد و مدارک مورخ همواره درون همان مجموعه ضبط نشده است و غالباً فقط قوت «تخیل» و قدرت «تداعی» تاریخنویس است که می تواند اجزاء این مجموعه فراموش شده را از درون اسناد پراکنده بیرون کشد و آن مجموعه کلی حوادث را -بیش و کم بهمان گونه که واقع بوده است- دوباره احیاء کند. البته ارتباط دو حادثه ممکن است از نوع علت و معلول باشد یا از آنگونه که عمل و عکس العمل می خوانند. حادثه هایی هست که وجود و ارتباط آنها را شاید بتوان به نقش شخصیت منسوب داشت و حادثه های دیگر چنانست که وقوع و ارتباط بین آنها را جز با تصادف و اتفاق نتوان توجیه کرد. مسأله مربوط است به محدودیت مورخ در اسناد، و به حدود توفیق وی در پیدا کردن روابط علت و معلول بین حوادث. البته هیچ مورخی نمی تواند تمام حوادث تاریخ را با رابطه علت و معلول توجیه کند یا رابطه عمل و عکس العمل. چنانکه تمام تاریخ را هم نمی توان به نقش شخصیتها منسوب داشت یا به تصادف و اتفاق. مسأله یی که مورخ در اینجا با آن روبروست این است که بدون تعصب، بدون تسلیم به تمایلات، و بی آنکه بطور خودآگاه از «عینیت» عدول کند، تمام ذخیره حوصله و قدرت فهم و حافظه خود را بکار اندازد تا در مورد هر حادثه یی که تحقیق می کند، حداکثر مجموعه حوادث مربوط بدان را احضار و احیاء کند. با اینهمه چون حوادث گذشته همیشه با ریشه های اصلی و مستقیم خود در اسناد مورخ و در ذهن او حضور نمی یابند در توجیه گذشته مورخ گه گاه به مطالعه تطبیقی دست می زند که یک نوع تجربه است. در واقع وقتی نتیجه یا عکس العمل یک حادثه را مورخ در متن اسناد خویش نمی تواند دنبال کند نتیجه یا عکس العملی را که حادثه مشابه آن در جایی دیگر اما بهر حال در موردی که اوضاع و شروط مشابه حاصل بوده است بوجود آورده است می تواند نمونه یی تلقی کند از آنچه ممکن بود در متن اسناد وی به عنوان نتیجه یا عکس العمل حادثه مورد نظر وی منعکس باشد. این نوع مقایسه و تطبیق در صورتیکه با هشیاری و دور از شتابزدگی حاصل شود ممکن است به نتایج بیش و کم مطمئن منتهی شود اما در بسیاری موارد بعلت اشکالی که در تشخیص موارد شباهت و اختلاف بین دو طرف مقایسه روی می دهد نتایجی که از این شیوه تطبیقی (8) حاصل می شود عاری از دقت است-وگمراه کننده.
پی نوشت ها :
1- Apparatus Criticus
2- سیوطی، المزهر 2/165
3- مناظرات فخر رازی، طبع حیدرآباد دکن 1355/25
4- مقریزی، المواعظ 1/4
5- Pan-Turanism
6- Leon Cahun
7- Karl Marx
8- Comparative Method
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}