نویسنده: سید مهدى سیدیان (1)



 

چکیده

به لحاظ مفهومى، جهانى سازى با جهانى شدن متفاوت است، گو اینکه این دو مفهوم به جاى یکدیگر به کار برده مى‏شوند. جهانى سازى یک طرح و برنامه هدایت شده است و جهانى شدن یک روند طبیعى است. جهانى سازى به معناى جهانى کردن فرهنگ، اندیشه و تمدن غربى در گستره جهانى است. هدف این پروژه در چهار عرصه سیاسى، اقتصادى، فرهنگى و رسانه‏اى دنبال مى‏شود. استعمار فرانو با استفاده از ابزارهایى که جهانى شدن در اختیار جهانى سازان قرار داده است در صدد است تا به سلطه خود بر منابع مادى، معنوى و انسانى ملت‏هاى جهان دست یابد و هیمنه سیاسى و اقتصادى و مخصوصا فرهنگى، فلسفى و فکرى خود را تحمیل کرده و جهانى سازد.
کلید واژه‏ها: جهانى سازى، غربى سازى، استعمار و استعمار فرانو.

مقدمه

غرب فلسفى اگر چه با آراى یونانیان آغاز شد و گاه صبغه‏اى »الهیاتى« نیز به خود مى‏گرفت، اما سیر تکوینى آن در ادامه تطورش به لائیسته و نهیلیسم ختم شده است. در غرب نگره‏هاى کلاسیک فلسفى و جامعه شناختى را مى‏توان برآمده از سنت اجتماعى لائیک آن دیار به حساب آورد. »غرب فلسفى« زیربناى آن چیزى است که امروزه ملل تحت ستم با آن مواجه‏اند. این زیربنا، همانا پشتوانه تئوریک سرکوب و تحت انقیاد قرار دادن ملل مستضعفى است که از »اصول« خود حراست مى‏کنند.
نژاد انگلوساکسون از دیرباز تمناى استیلا بر جهان را در سر مى‏پرورانده و از هیچ تلاشى براى بسط این امر، فروگذار نکرده است. براى درک بهتر این امر، باید نگاهى به نحوه‏ى برخورد غرب با »جهان اسلام« بیفکنیم، چه آنکه این نقطه از کره خاکى جایى است که غرب هم از لحاظ ایدئولوژیک و هم از لحاظ استراتژیک همواره از آن احساس خطر کرده است (2)
در دوران استعمار کهنه، بهره بردارى از نیروى کار ارزان قیمت، مواد اولیه و خام فراوان و بازار فروش پررونق در سرزمین‏هاى دیگر با قدرت نظامى صورت مى‏گرفت. اما استعمار نو با شیوه رسانه‏اى و به منظور استعمار فرهنگى صورت بندى شد. در استعمار فرانو از هر دو شیوه سابق کمک گفته مى‏شود تا حضور نظامى در کنار توجیه رسانه‏اى اما به منظور اهدافى که حتى جنگ را هم مقدس ( just war ) جلوه مى‏دهد صورت پذیرد. نگاهى به عملکرد رسانه‏هاى غربى در توجیه اقدامات امریکایى‏ها، انگلیسى‏ها و اسرائیلى‏ها در کنار کشورهاى حامى براى اشغال کشورهاى حوزه خاورمیانه، مثل افغانستان، عراق، لبنان و... و قهرمانانه جلوه دادن اقدامات تروریستى و خرابکارانه ایشان در ایجاد تمدن، دموکراسى، عدالت، اخذ حقوق مردم محروم، حمایت از حقوق بشر و... شواهدى بر این ادعاست.
استعمار فرانو که به لحاظ اقتصادى بر مدل اقتصاد نئولیبرالى تکیه و تأکید دارد، همواره رویکردى مبتنى بر تهاجم خشن و تجاوزگرى توأم با اشغالگرى )به شیوه استعمار کلاسیک( را در بعد سیاسى و نظامى در تعامل خود با ملل موسوم به جهان سوم مبناى کار خود قرار داده است که امروزه سرکردگى استعمار فرانو با امپریالیزم امریکا است و در واقع نئولیبرال‏هاى امریکایى در مواجهه با رقباى امپریالیستى همچون اتحادیه اروپا، ژاپن و چین، و به منظور حفظ هژمونى خود، به میلیتاریزه کردن نظام بین‏المللى و محور قرار دادن اهرم نظامى دست زده‏اند و جهانى شدن را براى استعمار فرانو به عنوان بسترى براى حرکت و سلطه سرمایه قلمداد مى‏کنند.
توضیح بیشتر اینکه بنا بر یک معنا، جهانى شدن به پروژه‏اى هدایت شده و طراحى شده، بدل مى‏گردد که هدف از آن دستیابى به آرمان‏هایى است که طراحان این پروژه آن را مد نظر داشته و دارند. اگر جهانى شدن فرایندى است که ریشه در تاریخ زندگى اجتماعى انسان دارد، جهانى سازى جریانى است که، مخصوصا پس از فروپاشى اتحاد جماهیر شوروى سابق، چهره عریان‏تر و شتاب روزافزون‏ترى به خود گرفته و هدف آن یکسان سازى جهان در جنبه‏هاى فرهنگى، اقتصادى و حتى سیاسى است. حال، جهانى سازان کیان‏اند؟
طراحان بزرگ این جریان نه تنها عموم اردوگاه غرب، بلکه به طور مشخص ایالات متحده امریکاست. هر چند برترى نظامى و قدرت سیاسى و رسانه‏اى، چنان ابهت پوشالینى براى ابرقدرت جهان ایجاد کرده که دستاورد پنج قرن عصر روشنگرى را بر سر دست گرفته و به ستیز با دیگر تمدن‏ها برخاسته است. برخى بر این باورند که جهانى سازى، رویکردى اقتصادى دارد و سیاست در خدمت آن است: »جهانى سازى، آن گونه که امروز رخ نموده است، و به صورت واژگانى رایج و متداول در نوشته‏ها ظهور و بروز دارد، در اصل پدیده‏اى است کاملا اقتصادى که سیاست را جهت رسیدن به هدف، به عنوان محمل و ابزارى کارآمد در اختیار گرفته است«. (3) اما به نظر مى‏رسد این جهانى شدن سیاستى است که خود را در پس لایه‏هاى گوناگون اقتصاد و تجارت بین‏الملل پنهان کرده است. اثبات این ادعا، مسئله‏اى است که در ادامه‏ى نوشتار به آن خواهیم پرداخت. در این نوشتار برآنیم تا ضمن بررسى ابعاد جهانى سازى به تبیین بیشترى درباره رابطه‏ى استعمار و جهانى سازى بپردازیم.

مفهوم جهانى سازى و استعمار فرانو

در گفتمان رایج کنونى، جهانى شدن معادل واژه‏ى »Globalization« به کار مى‏رود. در حالى که اگر به سوابق ساخت ترکیب‏هاى شبیه این واژه در زبان انگلیسى رجوع شود، درمى‏یابیم که نشانه آخر این واژه، ایجاد کننده‏ى حالت فاعلى براى آن است. در گذشته مصداق‏هایى از این دست در کلمه‏هاى انگلیسى: »Modernization« noitazinretseW« »Westernization« به کار رفته و به صورت آزاد سازى، نوسازى و غربى سازى ترجمه شده‏اند. از این رو، برخى بر این باورند که شایسته است براى کلمه »Globalization« نیز معناى جهانى سازى را به کار ببریم. به نظر مى‏رسد براى تمایز میان بار معنایى جهانى سازى و جهانى شدن نیازمند توضیحى در این باره هستیم، اما این واژه براى هر دو معنا استعمال شده است. اگر صرفا بر معناى جهانى شدن به عنوان معادل فارسى این اصطلاح تأکید شود در قالب این مفهوم، فرایند تولید، توزیع کالا، خدمات، امکانات ارتباطى و اطلاعاتى گوناگونى که در اختیار نظام سرمایه‏دارى است و درصدد گسترش حوزه اقتدار خود در همه جهان مى‏باشد، نادیده گرفته مى‏شود. به عبارت دیگر در وراى پدیده جهانى سازى، اقتدارى وجود دارد که نقش هدایت کنندگى را بر عهده داشته و فاعلیت قوى و تأثیر گذارى دارد. (4)
در یک تعریف عربى از جهانى سازى، آن را »حقیقت تکامل سرمایه‏دارى در پرتو سلطه کشورهاى مرکز و حاکمیت نظم نابرابر جهانى« مى‏داند. این تعریف با گرایش‏هاى اقتصادى و فرهنگى از سوى متفکران عرب، از جمله جابرى، قرضاوى، حسن حنفى و زقزوق ارائه شده است. از این روى، به عقیده بسیارى از متفکران عرب، جهانى شدن، آخرین مرحله از استعمار نو است. اساس استعمارگرى نو، شکل جدیدى از سلطه اقتصادى است که دیگر اشکال سلطه، یعنى سلطه سیاسى، فرهنگى و فکرى را به دنبال دارد. بنابراین، به نظر مى‏رسد چشمگیر بودن بعد اقتصادى موجب غفلت از بعد سیاسى جهانى سازى گردیده است.
به نظر بسیارى از روشنفکران جهان سوم، جهانى سازى و امریکایى شدن، کاملا در هم تنیده شده‏اند و اکنون این هویت فکرى و فرهنگى ملت‏هاى کوچک است که در خطر است. طبق این دیدگاه، هدف اصلى استعمار فرانو، سلطه فرهنگى و تبلیغ ارزش‏هاى غربى در جهان سوم است. از این روى، شمال، با این پیش فرض که ارزش‏هایش جهانى است، از گفت‏وگوى کامل و همه جانبه بر سر ارزش‏هاى فرهنگى با جنوب پرهیز مى‏کند. (5)
پس آنچه ما از جهانى سازى تا به امروز مى‏شناسیم، این است که جهانى سازى تحمیل هیمنه سیاسى، اقتصادى و فرهنگى، اجتماعى ایالات متحده امریکا بر جهان، مخصوصا دنیاى شرق و جهان سوم و بالاخص جهان اسلام است. برترى علمى، فن‏آورى، قدرت نظامى و امکانات اقتصادى تخریب کننده و مخصوصا با توجه به دیدگاه »خود برتر بینى« که ایالات متحده دچار آن است، مزیت‏هایى است که باعث شده است ایالات متحده، خود را همه کاره جهان بداند. از این رو، یوسف قرضاوى، اندیشمند مسلمان عرب، بر این باور است که اولین جلوه جهانى سازى، جهانى سازى سیاسى است، بدین معنا که همه باید در برابر قدرت برتر و قطب یگانه عالم، خاضع باشند. (6) دکتر حسن حنفى نیز معتقد است جهانى سازى دوران نیرنگ سرمایه‏دارى عمیق براى تمام انسان‏هاست که روابط نابرابر در سایه سلطه دولت‏هاى مرکز و به رهبرى آنها و تحت سیطره آنها و در سایه سلطه نظام جهانى شکل گرفته است.
از سوى دیگر، درباره جهانى شدن نیز برخى اندیشمندان بر این باورند که جهانى شدن فى نفسه وجود ندارد، بلکه این اصطلاح، مفهومى پوششى براى تبیین و تشریح ناهمگونى فرایندهاست. این اصطلاح در بسیارى از موارد کاربرد خود، اصطلاحى خنثا نیست، بلکه اغلب واژه‏اى جایگزین براى گفتمان‏هاى کهنه‏تر امپریالیسم و نیز نوگرایى است. جهانى شدن به عنوان مفهوم جایگزین امپریالیسم، توجه ما را به سلطه کشورهاى بسیار توسعه یافته بر کشورهاى در حال توسعه، یا سلطه شرکت‏هاى فراملیتى بر اقتصادهاى ملى و محلى معطوف مى‏کند. از این گذشته، جهانى شدن مى‏تواند به عنوان مفهومى پوششى، وحشت جهانیان را از استعمارگرایى، خنثا کند. (7)
اما واژه پست کلنیالیسم »Postcolonialism« در ترجمه فارسى به »پسااستعمارى« معادل سازى شده است. حال اگر استعمار کهنه و قدیم به معناى حضور مستقیم کشورها و قدرت‏هاى استعمارگر در کشورهاى تحت استعمار بود و استعمار جدید با ویژگى حضور غیر مستقیم و حضور از طریق دولت‏هاى دست نشانده معنا مى‏یافت، در این صورت استعمار فرانو به چه معنا خواهد بود؟ ابتدا باید بررسى شود که آیا این معادل، یعنى استعمار فرانو که در مقابل این کلمه نهاده شده است، اصولا صحیح است یا خیر؟ بنابراین، اگر از لحاظ مفهومى معنایى انتقادى از استعمار فرانو لحاظ شود، آیا مى‏تواند این ترجمه معادل درستى براى واژه‏ى »پست کلنیالیسم« باشد؟
برخى فرهنگ نویسان سیاسى بر این باورند که استعمار فرانو حاوى هیچ معناى جدیدى به جز آنچه از معناى استعمار جدید یا استعمار نو فهمیده مى‏شود نیست. به عبارت دیگر، از این منظر به هر حال معناى این کلمه، دوران پس از استعمار است. چه در معناى انتقادى به کار گرفته شود و چه در معناى غیر انتقادى. بنابراین، واژه »پس‏استعمارى یا پسااستعمارى« براى این مفهوم رسا است. (8) این قبیل نویسندگان از تطور تاریخى استعمار تنها به دو مقطع اشاره مى‏کنند و دوران جدید و معاصر را ادامه همان دورانى مى‏دانند که ما آن را یک مقطع مجزا تلقى مى‏کنیم. به هر روى نمى‏توان پیچیدگى استعمار در دوران فرانو و ویژگى‏هاى خاصى که در این دوره با آنها متمایز از دوره‏هاى قبل مى‏شود نادیده گرفت.
از این رو براى استعمار فرانو اصولى را برمى‏شمارند که به برخى از آنها فهرست‏وار اشاره مى‏شود: گسترش دموکراسى و جهانى سازى سیاست؛ توسعه‏ى امنیت؛ تعمیم الگوى خاصى از حقوق بشر؛ توسعه‏ى علمى کنترل شده؛ جهانى کردن اقتصاد سرمایه‏دارى و بازار آزاد؛ توسعه‏ى فرهنگ غربى در جهت اهداف سرمایه‏دارى جهانى و ایجاد بازار مصرف و فرهنگ مصرف بى‏رویه، و توسعه‏ى ارتباطات. (9) به جرئت مى‏توان گفت که تأکید بر لیبرال دموکراسى در دوران معاصر وجه غالب همت غرب و مخصوصا ایالات متحده در جهانى سازى فرهنگ و اندیشه غربى در عصر پسااستعمارى است.
مادلین آلبرایت، وزیر خارجه امریکا در دوران کلینتون، در سال 1997 در شوراى روابط خارجى این کشور گفته بود: »جهانى شدن، زدن مهر پایان بر عصر حکومت بزرگ در سیاست ملى و بین‏المللى است. همراه با گسترش فزاینده ابعاد دانش و آگاهى انسان‏ها، آینده جهان از ابعاد گوناگون و بازیگران متعدد، شکل خواهد گرفت. منافع ما ایجاب مى‏کند که محیطى جهانى پدید آید که در آن ارزش‏هاى امریکایى با استقبال گسترده روبه‏رو شود. آزادى اقتصادى حکم‏فرما باشد، مناقشات نظامى مهار، و کسانى که بى‏رحمانه حقوق دیگران را زیر پا مى‏گذارند مجازات شوند. هدف راهبردى ما، متحد کردن جهانى تحت اصول و موازین مردم سالارى، بازار آزاد، احترام به قانون و حمایت از صلح از طریق بهره‏گیرى از فرصتى است که تاریخ و فن‏آورى پدید آورده است».
امریکا به مثابه تنها ابرقدرت، درصدد است تا مفهوم جهانى شدن را به امریکایى شدن تغییر دهد و براى این منظور، برنامه راهبردى بلند مدتى را تدوین کرده است که سه محور مهم آن عبارت‏اند از: تحکیم برترى اقتصادى امریکا، پافشارى بر تدوین نظام بین‏المللى آزاد در زمینه تجارت و سرمایه گذارى و ایجاد ائتلافى بزرگ و بین‏المللى از دموکراسى‏هاى جهان و منزوى ساختن کشورهاى غیر دموکراتیک. به گفته‏ى آلبرایت، واشنگتن در بسیارى از موارد و براى جلب همکارى در راستاى دفاع از منافع خود، نخست به دیپلماسى متوسل خواهد شد، اما اقتدار دیپلماسى از توان نظامى قدرتمند نشئت مى‏گیرد. از این رو قدرت نظامى، ارز و اعتبار تهدید نظامى، شالوده پاسدارى از منافع کلیدى امریکا محسوب مى‏شوند.

تاریخچه و پیشینه جهانى سازى و استعمار فرانو

از اجلاس یالتا، که میان استالین و ترومن، رؤساى جمهور شوروى و امریکا، که در واقع آغاز جنگ سرد به حساب مى‏آمد، تا اجلاس مالت، که میان بوش پدر و گورباچف برگزار شد و به پایان جنگ سرد انجامید، جهان به سه اردوگاه تقسیم شده بود که هر یک جهان‏بینى و راهبردهاى بین‏المللى خاص خود را داشت: اردوگاه لیبرالیسم توسط قدرت‏هاى غربى هدایت مى‏شد و رهبرى کمونیسم به عهده اتحاد جماهیر شوروى و چین بود. سردمداران ناسیونالیسم نیز عمدتا جهان سومى‏ها بودند. خاتمه جنگ سرد در سال 1989 و فروپاشى اتحاد جماهیر شوروى در سال 1991، منجر به پیدایى عصرى کاملا متفاوت شد که از آن به دوران جهانى شدن یا جهانى سازى تعبیر مى‏کنند. (10) البته ناگفته آشکار است که کشورهایى نظیر جمهورى اسلامى ایران که نداى اسلام سیاسى را سر داده است هرگز در این دسته‏بندى جاى نمى‏گیرد.
جهانى سازى با دوره‏هایى روبه‏رو بوده است، از جمله عصر کشور گشایى‏ها و امپراتورى‏ها، عصر استعمار و ظهور امپریالیسم، عصر وابستگى و شکل‏گیرى مناسبات مرکز پیرامون و بالاخره دورانى که تحت عنوان نظم نوین جهانى از آن یاد مى‏شود. (11) البته دوران معاصر و مخصوصا در دهه آغازین قرن بیست و یکم، قدرت نرم ( Soft Power ) به عنوان ویژگى بارز استعمار فرانو ظهور پیدا کرده است.
امروزه جهانى سازى، ناشى از احساس ضعف غرب است و به این معنا، جهانى سازى مى‏تواند پروژه‏اى باشد که طبق سیاست‏هاى کشورهاى غربى و از جمله امریکا و انگلیس طراحى شده است. احساس ضعف غرب به این معناست که زبان تعمیم فرهنگ و اندیشه غربى از حالت فرهنگى و فلسفى به اجبار و قهر فرو غلتیده است. از دیگر نشانه‏هاى ضعف غرب این است که در پى حملات تروریستى 11 سپتامبر که ماهیت این حملات و تروریستى بودن آن نیز مورد تردید است، غرب توهم مى‏کند امثال بن‏لادن مى‏توانند رگ حیاتش را قطع کنند.
این پروژه سیاسى هرگز از ریشه و سرچشمه‏هاى تاریخى خود منقطع نیست. جهانى سازى در عین حال، پروژه‏اى تاریخى است. (12) به این معنا که بعد از انقلاب فرانسه، یعنى از ابتداى قرن نوزدهم، غرب توانست همه‏ى جهان را در اختیار خود بگیرد و به تعبیرى به تصرف خود درآورد. از آن زمان این رؤیا پدید آمد که غرب، جهانى و همه‏جاگیر خواهد شد و بشر راهى ندارد جز اینکه غربى شود. غرب که قرار بود و قدرت آن را داشت که در سراسر روى زمین بسط یابد، در موضعى قرار گرفته که هانتینگتون براى آن دشمن مى‏تراشد. غرب اکنون در مرحله‏اى است که راه جهانى شدن را سخت و صعب مى‏بیند و جهانى شدن »سیاسى و اقتصادى« را به جاى جهانى شدن »فرهنگ غرب« مى‏گذارد. البته این صورت »جهانى شدن« با نیروى نظامى نیز مى‏تواند تحقق یابد. در این مرحله، فرهنگ غرب نیز سیاسى شده و اشتباهى بین فرهنگ و سیاست به وجود آمده است. این نتیجه‏ى چهار پنج قرن تفکر و تمدن غربى است و اکنون به جایى رسیده که مى‏خواهد از پانصد سال تاریخ خود نتیجه‏گیرى و بهره‏بردارى کند. (13)
پس رشد فزاینده قدرت غرب و برخوردارى آن از دستاوردهاى انقلاب اطلاعات و نیروى عظیم رسانه‏اى که در همه جاى دنیا نفوذ دارند از یک سو، و قدرت گرفتن اسلام و گسترش دیدگاه‏هاى جهان شمولى اسلامى )که به نظر غرب، کل تمدن غربى را با خطر مواجه ساخته است( از سوى دیگر، و نیز فروپاشى اتحاد شوروى به مثابه یک قدرت رقیب، همه و همه دست به دست هم داده‏اند تا فرصتى براى طرح نظریه جهانى سازى در این سطح گسترده، فراهم آید.
در میان طیفى از موافقان و مخالفان جهانى سازى مى‏توان به تندروها یا مارکسیست‏ها در یک سر طیف و نئولیبرال‏ها به عنوان موافقان سرسخت جهانى سازى در سوى دیگر طیف، اشاره کرد. البته ادیان آسمانى مخصوصا اسلام با وجهه سیاسى و عدالت خواهى آن نیز، به تقابل با جهانى سازى از نوع غربى آن برخاسته است. و بالأخره اینکه اساسا رویکرد محلى گرایى در قالب حمایت از فرهنگ‏هاى غیر غربى نیز رو در روى جهانى سازى غرب ایستاده‏اند.
در دوران استعمار کلاسیک که مقارن با دوران لیبرالیسم کلاسیک است و بسیارى از چهره‏هاى فلسفى، مانند جان لاک که پدر لیبرالیسم غربى به شمار مى‏آید و در واقع رهبر فکرى غرب است و شعارهاى بسیارى درباره حقوق بشر و آزادى دارد از استعمار انگلیس رسما دفاع کرده و تجارت برده را تأیید مى‏کند. حتى مارکس و انگلس در میان سوسیالیست‏ها از استعمار حمایت کرده‏اند. مقالاتى از مارکس وجود دارد که او استعمار اروپا را در مواقعى در کشورهاى آسیایى تأیید کرده است؛ زیرا مارکس داراى روحى سرمایه سالار بود. دلیل این نکته این است که او به نظریه پیشرفت خطى تاریخ معتقد است و گمان مى‏کند که مدرنیته مظهر کامل تاریخ بشرى است. او اگر چه با مدرنیته لیبرالى مخالف است، اما مدرنیته سوسیالیستى را مظهر کامل تاریخ بشر مى‏داند. لذا هر دو به استعمار معتقدند؛ چرا که استعمار، این فرهنگ را به کشور زیر سلطه خود منتقل مى‏کند و ساختارهاى سنتى آنجا را مى‏شکند و مدرنیته را ترویج مى‏کند.
بروز امپریالیسم غرب در زمان گذشته نیز صرفا به صورت تسخیر مکان و جغرافیا نبود، هر چند امروزه چهره دیگرى در دنیاى کنونى به خود گرفته است و به ناچار در قالب استعمار فرانو بروز و ظهور مى‏یابد: »غربى سازى پیش از این صرفا به معناى امپریالیسم و استعمارگرى نبود، چون سلطه سفیدپوستان صرفا به افراشتن پرچم محدود نمى‏شد. انتشار مسیحیت، جست و جو براى یافتن بازار و منابع تأمین مواد خام، تلاش براى یافتن سرزمین‏هاى جدید و نیاز به نیروى انسانى، تبعات طبیعى امپریالیسم استعمارى بود. اینک سفیدپوستان به پشت صحنه رفته‏اند، اما علم، تکنولوژى و توسعه، جاى آنها را گرفته است«. (14)
جیمز روزنا با تأکید بر اینکه همگرایى در جهانى سازى مبتنى بر تعمیق تفاوت‏هاست، معتقد است که در جهانى سازى، سه عنصر دخالت دارند: یکى حذف مرزها، دیگرى شباهت جوامع بزرگ به یکدیگر و سومى، تحمیل شیوه زندگى آنان بر دیگران. از اینجاست که مى‏توان گفت: جهانى سازى در واقع تلاشى براى امریکایى کردن روابط سیاسى، حقوقى و اجتماعى در سطح جهان و تحمیل فرهنگ مسلط غرب بر دیگر جوامع است. غرب از قدرت فن‏آورى، علمى، فرهنگى و نظامى خود براى مطرح ساختن و تحمیل این ایده، سود برده و برخى فلاسفه و نویسندگان نیز، زمینه چینى نظرى آن را بر عهده گرفته‏اند. ابهام آفرینى در مفهوم جهانى شدن، خود مى‏تواند سیاستى براى تقویت جهانى سازى باشد که نظریه پردازان به آن دامن مى‏زنند. گیدنز مى‏گوید: »نخست باید از تأثیر جهانى شدن روزافزون سخن گفت، مفهومى که درباره آن سخن بسیار گفته شده، ولى هنوز به درستى شناخته شده نیست«. (15) در برابر این سخن گیدنز مى‏توان ادعا کرد که این چه ابهامى است که آن همه براى آن هزینه علمى و سرمایه گذارى سیاسى و مالى مى‏شود. پس معلوم مى‏شود که این پروژه، براى غرب کاملا تعریف شده است و حتى راه‏کارهاى اجرایى آن نیز تنظیم شده است. بنابراین تعبیر دقیق‏تر در باب جهانى سازى آن است که گفته شود اراده‏اى در کار است تا جهان را غربى کند؛ یعنى فرهنگ، اقتصاد و ارزش‏هاى سیاسى غربى را به جهان دیکته کند و خلاصه پاى »پروژه غربى سازى جهان« در میان است.

1. غربى سازى جهان

در برابر جهانى شدن، تعبیرى وجود دارد که حاکى از پروژه‏اى است که گاهى از آن با اصطلاح دقیق‏ترى تحت عنوان »غربى سازى« یاد مى‏شود. حال مگر غرب کجاست؟ و غربى سازى جهان به چه معناست؟
در نگاه ساده و ابتدایى، غرب با شاخصه‏هاى زیر تعریف مى‏شود: غرب به یک موجودیت جغرافیایى (اروپا)، یک دین (مسیحیت)، یک فلسفه (نهضت روشنگرى)، یک نژاد (سفید پوستان) و یک نظام اقتصادى (کاپیتالیسم) تعریف مى‏شود. اما باید بدانیم که غرب را نه مى‏توان به یک محدوده ارضى تقلیل داد و نه مى‏توان آن را صرفا موجودیتى دینى، اخلاقى، نژادى یا حتى اقتصادى شمرد. غرب به عنوان مجموعه‏اى ترکیبى از همه این مظاهر متنوع، موجودیتى فرهنگى و پدیده‏اى تمدنى است. به تعبیر دیگر، غرب یک تمدن است که به شکل یک ماشین زنده‏اى ظاهر شده است و انسان‏ها، اجزاى آن را تشکیل مى‏دهند و به آن زندگى و نیرو مى‏بخشند، اما او از اینها مستقل است و مطابق میل خود در زمان و مکان حرکت مى‏کند. (16) غرب، چه به لحاظ جغرافیایى و چه به لحاظ تاریخى، دیگر اروپا نیست. غرب، حتى دیگر مجموعه‏اى از اعتقادات مشترک گروهى از مردم پراکنده در نقاط مختلف زمین هم نیست. غرب، ماشین فاقد شخصیت، بى‏روح و امروزه بى‏صاحبى است که بشر را به خدمت خود درآورده است. این ماشین دیوانه که تمام تلاش‏هاى انسانى براى متوقف ساختن آن ناکام مانده است، اکنون تمام کره زمین را شخم مى‏زند و همه چیز را در هر جا که بخواهد ریشه‏کن مى‏کند. انسان‏هایى را حتى در دورترین نقاط جهان از سرزمین آبا و اجدادى‏شان کنده و بدون کمترین تلاش براى سازگارى آنها با سیاست‏هاى بى‏حد و حصر صنعتى سازى، دیوان سالارى و پیشرفت فنى مورد نظر خود، به بیابان‏هاى شهرى پرتاب مى‏کند. این ماشین که براى سازندگانش نیز ناشناخته است، فقط از طریق نابودى بافت اجتماعى پیشرفت مى‏کند. (17) البته اینکه تلاش انسان‏ها براى متوقف کردن آن ناکام مانده است به دور از واقعیت است؛ زیرا مقاومت‏ها در برابر هیمنه غرب همواره وجود داشته است و مخصوصا در جوامع اسلامى خیزش اسلامى و نداى اسلام سیاسى به رقیبى جدى براى غرب بدل شده است.
دولت امریکا به مثابه تنها ابرقدرت و کشورى که تأثیرى چشمگیر در تحولات بین‏المللى دارد بر آن است که جهانى شدن را به امریکایى شدن تبدیل کند. هدف امریکا از این تلاش، مشابه هدف سنتى امریکا در لیبرالیزه کردن اقتصاد و دموکراتیزه کردن سیاست جهانى است که همان تعمیم دادن نظام سیاسى و ارزش‏هاى امریکایى در سراسر جهان است. از این رو، بوش پدر در سخنرانى سالانه خود در کنگره سال 1990 چنین مى‏گوید: »براى در امان ماندن از تبعات سوء جهانى شدن باید بر ارزش‏هاى جهان شمول تأکید کرد. به عبارتى باید از ارزش‏هاى عام طرفدارى کنیم. این کار موجب آن مى‏شود که حساسیت‏ها برانگیخته نشده و ضمنا جایگاه مناسب خود را در عرصه بین‏المللى بازیابیم«. غرب در (18) تعامل خود با جهان سوم تنها از لحاظ کردن منافع خود دم مى‏زند و هدف نهایى خود را کوشش براى حفظ و ارتقاى آن قرار مى‏دهد. از این رو، لرد پالمزستون، نخست وزیر انگلستان در سال 1865 نیز تصریح مى‏کرد: »ما، متحد ابدى نداریم، بلکه منافع ملى، براى ما امر ابدى است و وظیفه ما پیروى از آن است«. (19)
2. ابعاد جهانى سازى ( اقتصاد، سیاست، فرهنگ، رسانه )
جهانى سازى یا به تعبیرى، غربى سازى و بنابر تعبیر دیگرى، امریکایى سازى جهان، پروژه‏اى است که در ابعاد گوناگون دنبال مى‏شود. مهم‏ترین ابعاد جهانى سازى را مى‏توان در قالب جهانى سازى اقتصاد آزاد، فراگیر کردن الگوى لیبرال دموکراسى در بعد سیاسى، تحمیل الگوهاى فرهنگى غرب در بعد فرهنگى و تحمیل هژمونى و هیمنه رسانه‏اى در بعد اطلاعات و فن‏آورى رسانه‏اى نام برد. از این رو، استراتژى جدید امریکا تحت عنوان « گسترش دموکراسى » شکل گرفته است.امرى که بر اقدامات فراملى مبتنى است. از سوى دیگر آنان درصددند تا مبانى ارزشى نظام‏هاى دموکراتیک غربى را در ابعاد فراگیر جهانى مورد پیگیرى قرار دهند. در شرایط موجود دموکراتیک‏گرایى سیاسى به عنوان جلوه‏اى از نظام هژمونیک جهانى مورد توجه قرار مى‏گیرد. (20)
برخى‏ها بر این باورند که جهانى سازى ابعاد بى‏شمارى دارد که برخى از آنها از این قرار است: اولا، جهانى سازى موجب کالاانگارى شده است، یعنى انسان‏ها همه چیز را به چشم کالا مى‏نگرند؛ ثانیا، موجب انزواگرایى و انفرادگرایى مى‏گردد، یعنى انسان‏ها را اتمیزه مى‏کند؛ و بالاخره اینکه به ترویج دموکراسى در لذت دست مى‏زند. به عبارت دیگر هر چیز بیهوده‏اى را در اختیار همگان قرار مى‏دهد. (21)
مهم‏ترین دغدغه‏ى همگان در مواجهه با جهانى سازى، بعد فرهنگ و مسائل فرهنگى است. در حالى که آنچه فرهنگ را نیز ابزار خود قرار داده است، سیاست و تعیین خط مشى‏هاى سیاسى و حکومتى و تدبیر سیاسى جهان است. پس جا دارد از لایه سطحى و رویین جهانى سازى که در قالب جهانى سازى فرهنگى بروز مى‏یابد، عبور کنیم و توجه و تمرکز خود را به سوى سیاست و جهانى سازى سیاسى ببریم، چرا که آرمان‏هاى سیاسى جهانى سازان بیشتر از الگوهاى فرهنگى در مورد مصرف و... تأثیرگذار بوده است. نتیجه اینکه جهانى سازى، تداوم حرکت نظام سرمایه دارى و کاپیتالیستى غرب است که پس از پایان جنگ سرد، از لاک دفاعى بیرون آمده، و رؤیاى تسلط سیاسى بر عالم را در سر مى‏پروراند؛ به همین دلیل، مطرح شدن سیاست نظم نوین جهانى هم زمان با فروپاشى بلوک شرق شاهد دیگرى بر این مدعاست که هدف ابتدایى غرب و مخصوصا ایالات متحده، جهانى سازى سیاسى بوده است.

الف) جهانى سازى اقتصادى

امروز جهان غرب براى پیشبرد اهداف سیاسى خود از دو ابزار عمده بهره مى‏جوید، اول اقتصاد و دیگرى فرهنگ. در حوزه اقتصاد آنچه که سیاست‏هاى نئولیبرالى خوانده مى‏شود در قالب نهادهاى بین‏المللى همچون بانک جهانى مى‏کوشد در عرصه عمل محقق شود و این تحقق تا به حال به اضمحلال »اقتصاد ملى« کشورهاى فقیر انجامیده است.
بنابراین، غرب در بعد اقتصادى جهانى سازى از ابزارهاى توانمندى بهره مى‏گیرد که صندوق بین‏المللى پول، سازمان تجارت جهانى و شرکت‏هاى غول‏پیکر فراملیتى تنها بخشى از این قدرت عظیم است. برخى از طرح‏ها و برنامه‏هاى جهانى سازى اقتصادى به این شرح است: لغو محدودیت‏هاى گمرکى )که منجر به رکود و ورشکستگى صنایع داخلى کشورهاى جهان سوم مى‏شود(، ترویج اقتصاد سرمایه‏دارى، گسترش انحصارات شرکت‏هاى بزرگ فرامنطقه‏اى )در زمینه تولید، خرید و فروش و توزیع کالا و خدمات(، دامپینگ، (22) و پرداخت وام‏هاى با بهره بالا به کشورهاى در حال توسعه براى هزینه کردن در مواردى که آنها تجویز مى‏کنند.
در بعد اقتصادى جهانى سازى، عواملى مانند آزاد سازى تجارت و حذف مقررات دست و پا گیر گسترش و یکسان شدن بازارهاى مالى و رشد فعالیت شرکت‏هاى چند ملیتى دقیقا به عنوان ابزارى کارآمد براى متحول ساختن مجموعه کشورها و شکل دهى به اقتصاد جهانى به کار گرفته شده است. سال‏ها سیاست گذارى و برنامه ریزى‏هاى متمرکز از سوى نظام‏هاى سرمایه دارى دولتى در امریکا و اروپا انجام گرفته تا کار بدین جا رسیده است.
آیت‏الله شهید دکتر بهشتى قدس سره در این باره معتقد بود که در عصر ما به هم پیوستگى و ارتباط میان کسانى که عامل اساسى پیوند آنها اقتصاد و منافع اقتصادى مشترک است به عنوان نیرومندترین عامل ارتباط و پیوند مى‏باشد. تا آنجا که امروز مى‏بینید صاحبان منافع اقتصادى مشترک حتى حاضر هستند به ملتشان، کشورشان، فرهنگشان و دینشان، همه گونه خیانت بکنند تا آن پیوست و پیوند در اقتصاد مشترکشان آسیب نبیند و با صراحت باید این را گفت و پذیرفت که نیرومندترین عاملى که امروز در عرصه گیتى، تاخت و تاز سیاسى، نظامى و اقتصادى مى‏کند عبارت است از باندهاى بزرگ اقتصادى، کارتل‏ها، شرکت‏هاى تولید کننده بزرگ، شرکت‏هاى تجارتى بزرگ، شرکت‏هاى بیمه بزرگ، بانک‏هاى بزرگ و صاحبان بورس‏ها. اینها هستند که امروز پیوست داخلى در میان آنها و پیوند و ارتباطى که عناصر شرکت کننده در یک کارتل، یک شرکت تولید کننده و مؤسسه تولیدى، یک مؤسسه بزرگ تجارتى، یک کارتل کشتیران، یک سیستم بانکى، یک سیستم بیمه‏اى و کسانى که در داخل این چارچوب‏ها امروز در دنیا دور هم جمع شده‏اند و زندگى دسته جمعى دارند پیوندشان از پیوندهاى نوع دیگر محکم‏تر، نیرومندتر و در دنیاى امروز نقش‏اش فعال‏تر و مؤثرتر است. (23)
پاپ ژان پل دوم، رهبر فقید کاتولیک‏هاى جهان نیز معتقد بود جهانى سازى، پدیده‏اى وحشى و سرکش است که فقط به سود ثروتمندان است و باید با آن مخالفت کرد. او بر این باور بود که اقتصاد بدون حد و مرز، نباید نیازهاى انسان را فراموش کند، بلکه رشد اقتصادى باید با ارزش‏هاى انسانى توأم باشد. (24)
بنابراین به هر یک از زیرمجموعه‏هاى جهانى سازى که بنگریم اغراض سلطه طلبانه و سودجویانه را آشکارا مى‏بینیم و در آنها اصول اخلاقى و ارزشى و معیارهاى انسانى یا هیچ وجود ندارد و یا بسیار کم‏رنگ و همراه با ظاهر سازى و فریب افکار عمومى جهانیان است. از این رو برخى بر این باورند که جهانى سازى گرچه طبق نظر برخى به قلمروهاى فرهنگى، سیاسى، حقوقى، نظامى، فن‏آورى و محیط زیست نیز گسترش داده شده، لیکن مهم‏ترین بعد آن بعد اقتصادى است. از این رو، اصول انسانى در محورهاى اصلى جهانى سازى، یعنى اقتصاد بى‏معناست. سرمایه‏دارى جهانى به محیط زیست هم رحم نکرده و زیست بوم را که جایگاه مناسب زندگى همه انسان‏ها (و حتى خود طبقات سرمایه‏دار) است ویران ساخته است.
طرح تئورى‏هاى جهانى سازى در همه زمینه‏ها (فرهنگى، اقتصادى، سیاسى و...) بر این مبنا استوار است که موانع بر سر راه غارت جهان در حال توسعه را بردارند و در درون اقتصاد، صنعت، بازرگانى و نوع مصرف جهان عقب نگه داشته شده، نفوذ کنند و سلطه‏ى خود را به همه جهان گسترش دهند تا سودهاى ناعادلانه و سرشارى روانه کشورهاى سرمایه‏دارى سازند. این تئورى‏هاى جهانى سازى، هیچ گاه به چاره دردهاى انسان‏ها نمى‏اندیشد، و فقر و گرسنگى بیش از یک میلیارد گرسنه در روى کره زمین برایشان مطرح نیست.
پس در دوره استعمار فرانو، فاصله اقتصادى اجتماعى مابین کشورهاى سرمایه سالار و سلطه‏گر و کشورهاى فقیر و در حال توسعه که داراى اقتصادهاى حاشیه‏اى و اغلب ناتوان هستند بسیار عمیق‏تر از گذشته گردیده است. به گونه‏اى که در نظام جهانى، دو قطب اقلیت ثروتمند و اکثریت فقیر شکل گرفته است.

ب) جهانى سازى فرهنگى

«فرهنگ مادى» امروز غرب، عاملى اساسى در جهت رشد انگاره‏هایى شده است که در آن، هر گونه جهت‏گیرى اخلاقى و مذهبى نفى مى‏شود. بنابراین، مى‏توان به ارتباط میان «فرهنگ ماتریالیستى مغرب زمین» و «پدیده استعمار» اشاره کرد.
اگر جهانى سازى به یک ایدئولوژى تبدیل شود که هدف از آن حاکم کردن ارزش‏ها و معیارهاى خاصى باشد، در این صورت جهانى سازى فرهنگى بروز کرده است. با این وصف، جهانى سازى نه تنها یک پدیده طبیعى و معمولى نیست، بلکه دولت‏ها و قدرت‏هاى بزرگ جهان آن را شکل داده‏اند و از سوى دیگر، جهانى شدن، تنها داراى جنبه اقتصادى آن نیست. جهانى شدن یک پدیده کاملا جدیدى است که روى رفتار مصرف انسان قرن بیست و یکم اثر مى‏گذارد و اساس آن بر مصرف، فرهنگ فراغت، لذت جویى و رسانه‏هاى ارتباطى غربى بنا شده است. شالوده این تئورى بدین گونه است که وقتى انسان‏ها به لحاظ مصرفى (على‏رغم تنوع آن) یکى شدند، تفاوت‏هاى فرهنگى، با بالا رفتن مصرف، کم و در نتیجه در آینده، فرهنگ‏ها شبیه هم خواهند شد. به عبارتى یکسان سازى در مصرف، یکسان سازى در فرهنگ را ایجاد خواهد کرد. از آنجا که غرب دستى بالا در تولید و فرهنگ دارد، در نتیجه فرهنگ‏هاى دیگر را در خود جذب کرده و فرهنگ فراملى را ایجاد خواهد کرد. اما - چنان که پیش از این یادآور شدیم - مقاومت در برابر جهانى سازى، مخصوصا از نوع غربى آن، در قالب محلى گرایى و خاص گرایى و تقویت فرهنگ‏هاى بومى در حال رشد است و این قبیل فرهنگ‏ها نیز از فضاى به وجود آمده از جهانى شدن براى تقویت و توسعه خود بهره مى‏برند.
ژان بودریا درباره تبعات جهانى سازى فرهنگى بر این باور بود که جهانى سازى، هدفى جز یکسان سازى فرهنگى جهان ندارد. به عبارت دیگر، جهانى سازى، مدینه فاضله‏اى است که در واقع تبلیغى بیش نیست. جهانى سازى مانند استعمارگرى در گذشته بر قدرتى فوق‏العاده تکیه دارد و بیش از آنکه ذى‏نفع داشته باشد قربانى مى‏گیرد، حتى اگر جهان غرب عمدتا از آن بهره بگیرد. جهانى سازى همه امور را به ارزشى تبدیل پذیر و قابل داد و ستد مبدل مى‏کند. این فرایند خصلت پرخاشگرى عظیمى دارد، چرا که هدفش تک ساحتى کردن آرمان‏هاست و بر اساس آن هر آنچه که فردیت دارد به فرهنگ دیگرى وابسته است و سرانجام هر چه فاقد ارزش مادى است حذف مى‏شود. (25)
در قالب جهانى سازى فرهنگى است که افکار عمومى جهانى با ابزار تبلیغات و سانسور به کنترل سردمداران غول‏هاى رسانه‏اى و شاه‏راه‏هاى اطلاعاتى درمى‏آید. دنیاى جهانى شده‏ى به سبک غرب، به گونه‏اى است که تبلیغات که از آن به پروپگاندا ( Poropaganda ) تعبیر مى‏شود حرف اول را مى‏زند و هر کس تبلیغات بیشتر و گسترده‏ترى در اختیار داشته باشد افکار عمومى را به نحو چشمگیرترى قانع خواهد کرد. در چنین دنیایى، بسیارى از واقعیت‏ها انکار مى‏شوند و یا مورد سانسور واقع مى‏شوند و واقعیات دستکارى شده ( Manipulate ) به عنوان واقعیات اصیل ترویج مى‏شوند. داده‏هاى دانش بشرى که باید در اختیار همه انسان‏ها قرار گیرند و در سطح جهانى براى رشد و تکامل جوامع به کار روند، در نظام انحصارات قدرت‏هاى اقتصادى و سیاسى قرار مى‏گیرند.
غرب بالأخص امریکا مسائلى را در صدر مسائل داراى اولویت جهانى قرار داده که على‏رغم ماهیت جهانى آنها، نمى‏توان از آنها به عنوان مسائل درجه اول جهانى یاد کرد. در واقع اینها مسائل غربى هستند که غرب آنها را جهانى وانمود مى‏کند. امورى همچون محیط زیست، تروریسم و... از جمله این موارد هستند. از این رو، کشورهاى جهان در حال پیشرفت باید بیش از پیش مراقب باشند تا فریب برخى دلسوزى‏هاى بى‏جان غرب در قالب حقوق بشر و دموکراسى را نخورند و مسائل ساختگى غرب را مسائل جهانى تلقى ننمایند. مطالباتى از قبیل مطالبات فمنیست‏ها، مبارزه با تروریسم و حتى تخریب محیط زیست. برخى از این امور اگر چه بعضا ابعاد و آثار جهانى دارند، اما در مقایسه با مسائل مبرم‏تر جوامع جهان در حال توسعه به هیچ وجه از اولویت اول برخوردار نیستند. امروزه عواملى باعث شده‏اند که غربى‏ها از مواردى دم بزنند که به لحاظ ماهوى، امورى غربى هستند تا جهانى و بشرى.
روح حاکم و بن‏مایه‏ى اصلى جهانى سازى این است که یک ایده واحد، به ایده‏اى جهانى تبدیل شود و همه ملت‏ها و اقوام مختلف به دنبال تحقق آن حرکت کنند و در واقع یک ایدئولوژى را بر کل مناسبات جهانى حاکم کنند. در حقیقت آن چیزى که روح جهانى سازى را شکل مى‏دهد ایجاد یک جامعه‏ى جهانى بر محور ایدئولوژى مدرنیته است و در این مسیر، اولین گامى که برمى‏دارند، یعنى محورى‏ترین و اصلى‏ترین کار، توسعه‏ى انسانى است. بدین معنا که بافت انسانى جامعه‏ى جهانى را از نظر رفتار، اندیشه و اعتقادات و از نظر اخلاق و روحیات هماهنگ کنند و الا اگر نتوانند ملت‏ها را از نظر اندیشه و عمل، یکسان و هماهنگ کنند جهانى سازى، در عمل محقق نخواهد شد.

ج) جهانى سازى سیاسى

جهانى سازى سیاسى، وجه غالب جهانى سازى است که حتى از بعد فرهنگى جهانى شدن نیز به نفع خود سود مى‏برد. اساسا جهانى سازى سیاسى آن هدف و آرمان نهایى غرب در این عصر و زمانه است. همگان به این امر اذعان دارند که بستر ساز پیشرفت و گسترش فرهنگ و ارزش‏هاى غرب، حاکمیت ارزش‏هاى سیاسى و در صورت امکان دستیابى به حکومت یکجانبه گراى جهانى است. البته رسیدن به چنین آرمانى، نیازمند صرف سرمایه‏هاى فراوان مالى و انسانى و طرح و برنامه ریزى بلندمدت و از همه مهم‏تر پیگیرى مداوم و بى‏وقفه است. از این رو، هیچ گاه با تغییر دولت‏ها در غرب، مخصوصا در ایالات متحده، برنامه‏ها و طرح‏هاى کلان سیاسى و اقتصادى، دچار تغییر بنیادین نمى‏شود.
البته غرب گاهى براى پیشبرد اهداف خود، از احساسات دینى مردم نیز سوء استفاده مى‏کند. از این رو استراتژیست‏هاى امریکا با استفاده از آموزه‏هاى دین مسیحیت معتقدند خداوند، جایگاه ویژه‏ایى براى امریکا در میان ملل دیگر در نظر گرفته و بهترین مواهب و نعم را به مردم امریکا اعطا کرده است. برخى دیگر از اندیشمندان و صاحب منصبان سیاسى بر این باورند که امریکا با توجه به چنین جایگاهى، باید سیادت و رهبرى جهان را براى گسترش فرهنگ و کیش خود بر عهده گیرد و در این رهبرى با دقت و ظرافت بیشترى عمل کند. (26) جرج بوش طراح نظم نوین بین‏المللى از همان ابتدا در نطق سالانه خود در کنگره ( ژانویه 1992 ) مدعى شد: نظم نوین عبارت است از صلح و دموکراسى براى همه جهان تحت رهبرى ایالات متحده. چون در میان ملت‏هاى جهان، تنها امریکا است که هم ارزش‏هاى اخلاقى و هم ابزار لازم براى پشتیبانى از نظم جهانى را داراست.
روژه گارودى، اندیشمند فرانسوى، در تبیین جهانى سازى مى‏گوید: جهانى سازى، نظامى است که قدرتمندان را با ادعاى روابط آزاد و آزادى بازار، قادر مى‏سازد تا اصنافى از دیکتاتورى‏هاى ضد انسانى را به مستضعفان تحمیل نمایند. برژینسکى، که یکى از معماران سیاست خارجى امریکا در نیمه دوم قرن بیستم بوده، معتقد است کوتاه‏ترین راه براى ایجاد نظم جهانى، هژمونى فراگیر آخرین ابرقدرت جهانى، یعنى ایالات متحده است. او در کتابش به نام صفحه شطرنج مى‏نویسد که مشى سیاسى ایالات متحده باید دو مرحله‏اى باشد: اول، تحکیم موقعیت برتر آن و دوم، ایجاد یک ساختار ژئوپلتیک براى خنثا کردن طغیان‏ها و شورش‏هایى که در جریان باز تقسیم جهان بر اساس الگوهاى نظم نوین جهانى رخ مى‏دهد.
البته اهداف میان مدت جهانى سازان غرب را باید در طرح پر طمطراق لیبرال دموکراسى دانست که دقیقا مبتنى بر پایه‏ها، مبانى و اصول لیبرالیسم و فلسفه انسان محور و تجربه گراى غربى است. راضى شدن غرب به دموکراسى بین‏الملل که واحدهاى آن را دولت‏ها تشکیل مى‏دهند و پیش کشیدن بحث شهروندى بین‏المللى، از این روست که زمینه را براى سلطه نهایى سیاسى و فرهنگى خود مهیا کند. پس بر کشورهاى در حال توسعه و به تعبیرى کشورهاى غیر غربى لازم است که مراقب باشند تا فریب خدعه‏هاى دوران فرا استعمار نو را نخورند و به اسم ایجاد دموکراسى و رعایت حقوق بشر و انطباق با ارزش‏هاى سیاسى و فرهنگى غرب که در قالب ارزش‏ها و اصول عام بشرى عرضه مى‏شود دچار سلطه و هژمونى سیاسى غرب نشوند. چون نظریه پردازان جهانى سازى، به جهانى نابرابر با محوریت و برترى نظام‏هاى فکرى، اقتصادى و سیاسى غرب مى‏اندیشند و هدفشان تسلط بر کل بشریت است. آنها با چنین انگیزه‏هایى دست به کار طرح تئورى جهانى سازى شده‏اند و از نظم نوین جهانى و از سلطه و برترى و قیمومیت خود بر کل جهان انسانى سخن مى‏رانند. بنابراین یک جانبه‏گرایى، تأکید بر جدایى دین از سیاست و رواج لیبرال دموکراسى، نقاط عطفى در جهانى سازى سیاسى غرب است.

د) جهانى سازى رسانه‏اى ( اینترنت، ماهواره، سینما )

جهانى سازان با استفاده از قدرت سخت و نرم، اقدام به جهانى سازى اندیشه و فکر خود مى‏کنند. قدرت سخت، همان حملات نظامى و اشغال کشورها به بهانه حقوق بشر و سلاح‏هاى کشتار جمعى است. مجموع عناصر فرهنگى جهانى سازى را مى‏توان قدرت معنوى ( Soft Power ) ایالات متحده نامیده که از آن، حداکثر استفاده را براى جهانى سازى مى‏نماید. اینترنت، ماهواره و صنعت سینماى جهان امروزه تحت سلطه و هژمونى غرب به خصوص ایالات متحده است. غرب با استفاده نادرست از این ابزارها به پیشبرد اهداف خود در جنبه خبر پراکنى و تزریق اطلاعات و آگاهى‏هاى مورد نظر خود اقدام مى‏نماید. توجیه و استدلال پذیرى و همه فهم کردن ارزش‏هاى سیاسى، اقتصادى و فرهنگى با استفاده از تبلیغات گسترده در قالب خبر، فیلم و تصویر صورت مى‏گیرد. سیل اخبار اطلاعات و محصولات فرهنگى، کارى جز هدایت خواسته‏ها، نیازها، رفتار، ذهنیت، نظام‏هاى آموزشى و شیوه زندگى دریافت کنندگان انجام نمى‏دهد.
این مسئله، امرى است که در دوران سلطه استعمار فرانو، و در جهت بهره بردارى از رسانه‏هاى فراملى، که نقش بسیار مهمى را در مسیر سرکوب خودآگاهى مردم جهان تحت سلطه بر عهده گرفته‏اند، آشکارا مشهود است. این نظام جهانى، وظیفه تحمیق فکرى، تخدیر عاطفى و سرکوب هر نوع خودآگاهى انتقادى نسبت به ماهیت تمدن غرب مدرن را بر عهده دارد و یکى از ابزارهاى مهم بسترساز براى سلطه استعمار فرانو، سلطه و هژمونى رسانه‏اى غرب است.
رایج‏ترین فرضیه‏اى که در مباحث زیربنایى فرایند جهانى شدن مطرح مى‏شود این است که رسانه‏هاى جمعى بر فرض خنثا و بى‏طرف بودن ذاتى اطلاعات و اخبار بنا شده‏اند. این فرض را سازمان‏ها و کمپانى‏هاى ذى‏نفع در فرایند جهانى سازى، به شدت بزرگ‏نمایى و تبلیغ کرده‏اند و از این نکته غفلت شده است که ارزش‏هاى اجتماعى و فرهنگى در شکل دادن به اخبار و اطلاعات نقش بسیار مهمى بازى مى‏کنند. انتخاب موضوعات روزمره‏اى که مقامات مسئول براى پوشش خبرى برمى‏گزینند به همان اندازه‏اى که انتخابى حرفه‏اى و اقتصادى است انتخابى سیاسى نیز هست. رسانه‏هاى جمعى به شکل فزاینده‏اى بر این وعده تأکید مى‏کنند که جهانى سازى با خود دوستى، صمیمیت، هماهنگى و همکارى بین‏المللى را به همراه خواهد آورد؛ اما این رسانه‏ها عمدتا مخاطبان خود را از تأثیرات جانبى این فرایند غافل مى‏گذارند. (27)
بنابراین تکنولوژى ارتباطات و اطلاعات از مهم‏ترین ابزارهاى نفوذ و توسعه فرهنگ و تمدن غربى به سایر حوزه‏هاى تمدنى محسوب مى‏شود. با توجه به ظرفیت‏هاى اقتصادى، علمى و تکنیکى فوق‏العاده غرب، آنها بر این باور هستند که هر قدر تکنولوژى ارتباطات و اطلاعات در جهان توسعه باید فرهنگ، سیاست و اقتصاد غربى گسترش خواهد یافت. (28)
از این رو، کامل‏ترین وسیله جهانى سازى که تاکنون به دست بشر ابداع شده، اینترنت است که نقش مهمى در جهانى سازى پیدا کرده است. این پروژه ابتدا در سال 1968 تحت عنوان »آرپانت« شکل گرفت و در سال 1969 توسط پنتاگون مورد حمایت واقع شد. از سال 1991 این پروژه از سطح امریکا به سطح جهان، همگانى شد. ایالات متحده با عنوان ابداع کننده اینترنت و گسترش دهنده آن سعى دارد تا با در اختیار گرفتن مهم‏ترین بانک‏هاى اطلاعاتى و منابع آن، و شناخت راه‏هاى جمع‏آورى و پراکندن اطلاعات، چتر اطلاعاتى خود را بر جهان بگستراند. ابنترنت وسیله‏اى در دست ایالات متحده است که مى‏تواند با آن رقیبان یا هم پیمانان خود را با اطلاعات مورد نظر سرگرم کند یا آنها را با اخبار و اطلاعات هدایت شده، تحت تأثیر قرار دهد. (29)
به اعتقاد صاحب نظران غربى، در اختیار داشتن وسایل ارتباط جمعى و فن‏آورى‏هاى جدید ارتباطى، مساوى با در اختیار داشتن استیلاى فرهنگى است. گرامشى با وارد کردن واژه‏ى »هژمونى« به این عرصه، نقش نهادهایى نظیر خانواده، آموزش و پرورش، احزاب، اتحادیه‏ها، کلیسا و وسایل ارتباط جمعى را بسیار اساسى مى‏داند و معتقد است این »هژمونى« از طریق نهادهاى مذکور به دست مى‏آید و برنده، کسى است که این زمینه را در اختیار داشته باشد.

3. جهانى سازى اسلامى

برخلاف تازگى اصطلاح جهانى شدن، میل به آن، چه در نظر و چه در عرصه عمل، سابقه‏اى به قدمت بشر دارد. گرایش به جهانى شدن، نخست در ادیان الهى بروز کرد. به گونه‏اى که ادیان بزرگ الهى همچون یهودیت، مسیحیت و اسلام، سوداى جهانى سازى داشته‏اند و اکنون نیز هر یک از آنها، در صددند حکومتى واحد و جهانى پدید آورند که البته جهانى سازى اسلامى، برترین و کامل‏ترین شکل جهانى سازى دینى را مطرح کرده است. در کنار ادیان الهى، تمدن‏ها، کشورها و انسان‏هایى نیز بوده‏اند که بر اساس اندیشه‏هاى جاه‏طلبانه، سودجویانه و توسعه خواهانه، میل به جهان گرایى داشته، و حتى کوشیده‏اند به آن، در قالب جهان گشایى جامه عمل بپوشانند. بابلیان، ایرانیان، رومیان، انگلیس، امریکا و به طور کلى نژاد انگلوساکسون‏ها از همین دست تمدن‏ها، کشورها و افراد هستند که در پى رسیدن به حکومت بر جهان و واداشتن همگان به پیروى از ارزش‏هاى خود بوده‏اند.
با وجود این، امروزه بشریت به تفکرى نیاز دارد که راه آینده را با آن طى کند. از این رو، تجدید عهد دینى مى‏تواند یکى از این صورت‏هاى تفکر باشد. باید اذعان کرد که ممکن است جهان در الگوى مصرف و رفتار روزمره به یک دهکده شبیه شود، اما این وحدت، بنیاد و بنیان درستى ندارد و به همین جهت نمى‏پاید. جهانى سازى، به مجموعه انگیزه‏ها، هدف‏ها و اندیشه‏ها و تلاش‏هاى کسانى بستگى دارد که در راه این برنامه مى‏کوشند و براى تحقق آن بستر سازى مى‏کنند و به زمینه‏سازى‏هاى فرهنگى، سیاسى، اقتصادى مى‏پردازند. از این نقطه نظر است که نگرش مثبت و منفى نسبت به جهانى سازى رخ مى‏نماید و ممکن است حرکت جهانى سازى مفید، انسانى و رهایى بخش و یا منفى، غیر انسانى و سلطه طلبانه باشد.
اگر هدف و انگیزه از »جهانى سازى«، سوق دادن انسان‏ها و جوامع به شرایط واحد و اقتصادى عادلانه و سطح معیشتى یگانه و دانش و بینش‏هایى فراگیر و همگانى و رفع تبعیض و نابرابرى در سطح همه جامعه‏هاى انسانى باشد، در این صورت جهانى سازى، آرمانى ارزشمند و مثبت است. چنان که پیامبران الهى با چنین انگیزه‏اى همه مرزها و حدود سیاسى، اقتصادى، نژادى، جغرافیایى و هر چه را مانع این حرکت بود از میان برداشتند و بشریت را با تمام توان در همه زمینه‏ها به سوى یگانگى و برابرى و برادرى سوق دادند. (30)
اصولا مذهب توانسته است بر فراز تمدن‏ها و ایدئولوژى‏هاى مرسوم به ایفاى نقش بپردازد؛ چرا که بیشتر دنیا که یک سوم مردم جهان را دربر دارد و شامل مناطق پهناور افریقا و بسیارى از کشورهاى اسلامى است به آسانى تن به جهانى سازى نمى‏دهند. به همین دلیل جهان غرب و مبانى اندیشه اثبات‏گرا، که همه چیز را در چارچوب معادلات ثابت مورد تحلیل قرار مى‏دادند با ماهیت و کارکرد انقلاب اسلامى در عرصه سیاست بین‏الملل به خصومت و ستیز برخاستند. مذهب داعیه‏هاى جدیدى را در انتقاد به ناکارایى جهان مدرن و مدرنیسم تمدنى ابراز داشت. اقبال اسطوره‏هاى دینى صرفا مربوط به عرصه‏هاى سنتى و جوامعى که کمتر دست‏خوش دگرگونى بوده‏اند، نیست. کشورهاى اروپایى و حتى ایالات متحده امریکا که مظهر مدرنیسم غربى محسوب مى‏شوند، موج جدید مذهب گرایى را در خود احساس مى‏کنند. ستیزه جویى‏هاى »اسلام سیاسى« در شتاب گرفتن روندهاى ضد ساختارى و ضد هنجارى مؤثر بوده‏اند. اسلام سیاسى که در دهه 1970 حیات دوباره‏اى پیدا کرده بود، داعیه سیاست‏هاى جهانى را دوباره مطرح ساخت. به همین دلیل ایران به عنوان مرکزى براى صدور انقلاب تلقى مى‏شد. (31)
بى‏تردید انقلاب اسلامى ایران که در دهه‏هاى پایانى قرن بیستم به وقوع پیوست، توانست امت اسلامى را در آستانه خیزش و رستاخیزى جهانى قرار دهد و در نتیجه نظام‏هاى اجتماعى را که از آبشخور فلسفه‏ى مادى واحدى سرچشمه مى‏گرفت به سوى کانون زندگى ساز عقل و دین فراخواند و بار دیگر زمینه اجراى اصول و احکام جهان شمول، عقلانى و عدالت گستر اسلام را به جهانیان نوید دهد. تنها اسلام است که قابلیت نقش آفرینى در عرصه‏هاى جهانى را دارد و از غناى کافى براى پر کردن خلأ هویتى و پوچى‏گرى برآمده از مدرنیته، مادى‏گرایى و انسان محورى برخوردار است.
برخى هنوز گمان مى‏برند استعمار یعنى لشکرکشى به یک کشور. در حالى که «استعمار نو»، «استعمار فرانو» و استراتژى نئوکلاسیک غرب، امروزه «فرهنگ» را ابزار استعمار قرار داده است و در شئون سیاسى نیز همواره در ساختار سیاسى کشورها اعمال نفوذ مى‏کند و راه این اعمال نفوذ را فرهنگ استعمارى مى‏گشاید. امریکا از آنجا که مى‏داند در صورت پى‏ریزى دموکراسى حقیقى و اعمال اراده ملت‏ها، اسلام گرایان و گفتمان «اسلام سیاسى» رخ عیان مى‏کند و طبیعى‏ترین پیامد رخ عیان کردن این گفتمان به چالش کشیده شدن مبانى تئوریک و پراگماتیک «هویت امریکایى» است، از نضج دموکراسى ریشه‏دار در فرهنگ اسلامى خاورمیانه و جهان اسلام جلوگیرى مى‏کند. بنابراین، چالش ما با غرب نیز بر همین اساس، استوار است. ایران اسلامى اصول‏گرا در برابر غرب عمل‏گرا قد علم کرده تا حقانیت «اصول» را به رخ استکبار و امپریالیسم بکشد. بدیهى است که تقابل غرب و جمهورى اسلامى ایران تنها در «برخورد منافع» نیست، بلکه «چالش عقیدتى» به شمار مى‏آید (32)
از این روست که پیروزى انقلاب اسلامى ایران موجب نفخ روح جدید و اصیلى در کالبد خسته جنبش‏هاى اسلامى دهه‏هاى گذشته شد. این ماهیت قدیم و اصیل، همان تجدید حیات اسلام، اسلام سیاسى و یا به تعبیر حضرت امام خمینى قدس سره، بازگشت به مفاهیم اسلام ناب محمدى صلى الله علیه و اله در اداره جامعه است. استعمار فرانو با مد نظر قرار دادن این تجربه، راه حل حذف اسلام سیاسى را در دامن زدن به اختلافات فرقه‏اى و به راه انداختن جنگ‏هاى مذهبى در میان مسلمانان مى‏بیند.
بنیان‏گذار جمهورى اسلامى ایران، حضرت امام خمینى قدس سره، از همان آغاز نهضت و مخصوصا پس از پیروزى انقلاب اسلامى بر آرمان‏هاى بلند انقلاب در عرصه جهانى تأکید کردند و اصول سیاست خارجى انقلاب خود را بر همه اعلام نمودند که حمایت از مظلومان عالم و مستضعفین جهان گوشه‏اى از آنهاست. ایشان در باب اصول حاکمیت اسلام در تمام جهان تصریح مى‏نمایند:
من به صراحت اعلام مى‏کنم که جمهورى اسلامى با تمام وجود براى احیاى هویت اسلامى مسلمانان در جهان سرمایه گذارى مى‏کند و دلیلى هم ندارد که مسلمانان جهان را به پیروى از اصول تصاحب قدرت در جهان دعوت نکند و جلوى جاه‏طلبى و فزون‏خواهى صاحبان قدرت و پول و فریب را نگیر د. ما باید در ارتباط با مردم جهان و رسیدگى به مشکلات و مسائل مسلمانان و حمایت از مبارزان و گرسنگان و محروما ن با تمام وجود تلاش نماییم و این را باید از اصو ل سیاست خارجى خود بدانیم. ما اعلام مى‏کنیم که جمهورى اسلامى براى همیشه حامى و پناهگاه مسلمانان آزاده جهان است.(33)

جمع‏بندى

جهانى سازى و جهانى سازان داراى رویکردى متفاوت از روند جهانى شدن در نسبت با امور جهانى هستند. از این روى پیامدهاى جهانى سازى به سبک غربى و یا امریکایى منجر به حاکمیت ارزش‏ها، اصول و مبانى خاصى در باب امور جهانى مى‏شود که حساسیت فرهنگ‏ها و تمدن‏ها و مخصوصا ادیان و بالأخص دین مبین اسلام را به دنبال دارد. از آنجا که دین اسلام، خاتم ادیان آسمانى است و بر پایه اصول فطرى، عام و جهان شمولى مبتنى است، بنابراین باید گفت که یکى از رقیبان سرسخت جهانى سازى به سبک غربى، اسلام سیاسى و جهان شمول است. جهانى سازى به رغم نظر برخى نویسندگان، چه در حوزه نظر و چه در میدان عمل، با چالش‏ها، کاستى‏ها و ضعف‏هاى فراوانى روبه‏رو است که در این رهگذر به چند نمونه‏ى آن اشاره مى‏کنیم.
پیامدهاى منفى جهانى سازى غربى عبارت‏اند از:
1. تحت فشار قرار گرفتن ارزش‏هاى دینى و بومى کشورها، به ویژه دین اسلام و کشورهاى اسلامى و بى‏هویت کردن انسان‏ها و حذف ملیت و انتساب دینى؛
2. سلطه سیاسى، اقتصادى و فرهنگى نظام سرمایه دارى بر روند اقتصاد جهانى و منابع تولید و مبادلات مالى و تجارى و تبدیل جهان به دو قطب غنى و ضعیف به لحاظ اقتصادى و گسترش نابرابرى و بهره‏کشى از مستضعفان و افزایش نرخ بیکارى؛
3. سلطه امریکا بر ابزارها و فن‏آورى اطلاعات و دستکارى )Manipulate( و جهت دهى به روند اخبار و اطلاعات بر اساس مقاصد استکبارى؛
4. شبیخون فرهنگى سراسرى و کوشش در ریشه‏کن ساختن فرهنگ‏هاى دیگر و تحمیل فرهنگ و هویت غربى؛
5. کاستن از نقش و اثر گذارى محافل بین‏المللى و بهره‏گیرى از آنها به سود سلطه قدرت‏هاى بزرگ، از جمله سوء استفاده از صندوق بین‏المللى پول و بانک جهانى و دیگر سازمان‏ها براى اجراى سیاست‏هاى استکبارى؛
6. آلوده ساختن و تخریب محیط زیست با فعالیت بى‏حد و حصر شرکت‏هاى چند ملیتى در استفاده نابه‏جا و بى‏حد و حصر از طبیعت و زیست بوم جهانى؛
7. دامن زدن به جنگ در مناطق حساس جهان همچون خلیج فارس، خاورمیانه، شمال افریقا، روسیه و تایوان؛
8. تحمیل نظام حقوقى غرب و افزایش معضلات حقوق بشر با معاهدات و کنوانسیون‏هاى جهانى؛
9. تغییر نظام ارزشى و تزلزل خانواده و ترویج بى‏بندوبارى و تغییر چهره ظلم علیه زنان و گسترش جرایم و از جمله قاچاق زنان و کودکان؛
10. رواج فرهنگ تجمل پرستى و مصرف‏گرایى در تمامى جهان. (34)
در این باره مقام معظم رهبرى با بیان تحلیلى جامعه شناختى از روند سیطره یک طبقه اجتماعى جهانى بر جهان و خاورمیانه، دعوت به پایدارى نظام اسلامى در مقابل این هجوم همه جانبه مى‏نماید و بر این باور است که ما نیازمند درک جایگاه نظام اسلامى در جغرافیاى بشرى دنیا و جبهه‏بندى‏هاى وسیع و پیچیده جهانى هستیم تا بدانیم که طبقه زرسالاران اقتدار طلب به عنوان یک طبقه اجتماعى در حال اشغال اقتصادى، فرهنگى و سیاسى خاورمیانه و منطقه اسلامى است و جمهورى اسلامى ایران، به عنوان تنها گروه مقاومت به پایدارى در برابر این هجوم اشغالگرانه پرداخته است. از این رو، ایشان تلاش طبقه اجتماعى زرسالاران اقتدارطلب را براى تسلط بر منابع حیاتى و مالى جهان، آغاز یک استعمار فرانو و کاملا جدید برمى‏شمارند و خاطر نشان مى‏نمایند که تحقق این مسئله، حداقل صد سال ملت‏هاى منطقه خاورمیانه را از کاروان علم، تمدن و خوشبختى دور مى‏سازد و جمهورى اسلامى ایران با درک پیامدهاى شوم این روند، به عنوان مجموعه‏اى توانا و آگاه در برابر اهداف استعمار فرانو ایستاده است. از دید ایشان جنگ واقعى جهان پیچیده‏ى امروز، جنگ رسانه‏هاست که تهاجم خبرى و تبلیغى، فرهنگى و اخلاقى رسانه‏هاى تحت کنترل زورمندان جهانى به ملت‏ها، به ویژه به ملت ایران در اوج خود قرار دارد. (35)
پس یک بدیل شایسته که فاقد تمام ضعف‏ها و ستم‏هاى استعمار فرانو و جهانى سازى به معناى عربى سازى جهان باشد، جهانى سازى اسلامى است که به دست گرفتن نظام سیاسى و فرهنگى جهان در ابعاد کلان آن، منجر به شکوفا شدن هویت واقعى انسان خواهد شد و زمینه سازى براى ظهور دولت کریمه مهدوى (عج) خواهد گردید. بنابراین جمهورى اسلامى ایران و انقلاب شکوهمند اسلامى ایران مى‏تواند به ابزارى براى جهانى سازى اسلامى بدل شود که محتواى غنى آن را آرمان‏هاى اصیل دینى و زمینه‏سازى براى عصر ظهور و تحقق اهداف دولت کریمه مهدوى (عج) در سراسر جهان باشد.

پی‌نوشت‌ها:

1- کارشناس ارشد علوم سیاسى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس سره.
2- www.sobhesadegh.ir /1386/0309/M10.HTM
3- »جهانى شدن، خزیدن زیر سایه غرب«، میزگردى با حضور دکتر رضا داورى، دکتر محمدرضا ریخته‏گران و دکتر رامین خانبگى، اینترنت: باشگاه اندیشه.
4- رضا نقیب السادات، »بازیگران بى‏نشان«، باشگاه اندیشه،.www.bashgah.net.
5- ابراهیم ابورابى، »جهانى شدن و استقلال فرهنگى«، انتخاب، 11 و 12 / 9 / 1381.
6- یوسف قرضاوى، المسلمون و العولمه، ص 21.
7- داگلاس کلر، »نظریه انتقادى جهانى شدن«، حسین شریفى رهنانى، اطلاعات سیاسى اقتصادى، ش 180 - 179، مرداد و شهریور 1381، ص 128.
8- داریوش آشوری، وب سایت شخصی ایشان: http://ashouri.malakut.org.
9- حسن، مرادی، »جستاری در استعمار فرانو«/: http://www.farsnews.net/ newstext.php?nn<8440226058.
10- مجید تهرانیان، »تمدن چهارم: جهانى شدن فرهنگ و فرهنگ جهانى شدن«، پل فیروزه، ش 1.
11- »جهانى شدن و دین: فرصت‏ها و چالش‏ها«، مقالات چهارمین کنگره دین پژوهان )دفتر اول(، قم: دبیرخانه دین پژوهان کشور، اول، 1382، ص 24.
12- البته تعبیر »جهانى شدن« براى جهانى سازى تاریخى، مناسب‏تر است.
13- رضا داورى، محمدرضا ریخته‏گران و رامین خانبگى، »جهانى شدن، خزیدن زیر سایه غرب؟« )میزگرد(؛ سایت باشگاه اندیشه.
14- همان، ص 22.
15- آنتونى گیدنز، »فراسوى چپ و راست«، محسن ثلاثى، همشهرى، 18 / 5 / 1382.
16- سرژ لاتوشه، غربى سازى جهان، امیر رضایى، تهران: قصیده، 1379، ص 46.
17- همان، ص 20.
18- سخنرانى بوش پدر در کنگره، سپتامبر 1990.
19- . عبدالقیوم سجادى، »بازخوانى منافع ملى در ادبیات جهانى شدن«، پگاه حوزه، ش 68.
20- ابراهیم متقى، «سیاست خارجى در عصر کثرت‏گرایى سیاسى و فرا دولت‏گرایى»، نامه مفید، ش 18، ص 123.
21- فرهنگ رجایى، »جهانى شدن و تأثیرات آن بر فرهنگ و جامعه ایران«، گاهنامه برداشت اول، سال اول، ش صفر.
22- یکى از شیوه‏هایى که شرکت‏هاى بزرگ و کارتل‏ها، براى از بین بردن رقبا و جلوگیرى از رشد صنایع بومى و انحصارى کردن بازار مصرف در کشورهاى مختلف انجام مى‏دهند »دامپینگ« است، یعنى بر اساس توافق قبلى، کالاى مرغوب خود را با قیمتى بسیار نازل مى‏فروشند و از این راه تولید کننده‏ى محلى را که توانایى رقابت با این کالا از دست مى‏دهد، از میدان به در مى‏کنند.
23- محمد حسین حسینى بهشتى، »کار دسته جمعى و تعاون«، سایت آثار شهید بهشتى،.www.beheshti.org.
24- اسماعیل‏پرور، «جهانى شدن یا حکومت جهانى» پژوهش و سنجش، ش 25، بهار 1380، ص 85.
25- ژان بودریا، «این جنگ چهارم جهانى است»، از دیگران، سال دوم، ش 10، ص 23.
26- على شیرخانى، آینده باورها و اعتقادات دینى در پروسه جهانى شدن، اینترنت، سایت باشگاه اندیشه.
27- حمید مولانا، »جهانى شدن رسانه‏هاى جمعى: فرصت‏ها و چالش‏هاى فراروى کشورهاى جنوب«، باشگاه اندیشه جوان.
28- حسن مرادی »جستاری در استعمار فرانو«: http:// www.farsnews.net/newstext.php?nn<8440226058.
29- محمد کاظم، تحولات جهانى در اندیشه‏هاى امپراطورى جدید، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1383، ص 15، 14.
30- محمد حکیمى، «جهانى سازى اسلامى، جهانى سازى غربى»، سایت باشگاه اندیشه.
31- ابراهیم متقى، «سیاست خارجى در عصر کثرت‏گرایى سیاسى و فرا دولت‏گرایى»، نامه مفید، ش 18.
32- سجاد نوروزی،«در باب مبانی نظری غرب شناسی: استراتژی فلسفه!»: www.sobhesadegh.ir/1386/0309/M10.HTM
33- صحیفه نور، ج 2، ص 238.
34- محمد على تسخیرى، «جهان شمولى و جهانى سازى»، اینترنت، باشگاه اندیشه.
35- بیانات مقام معظم رهبرى در جمع رئیس و کارمندان صدا و سیما، پنج‏شنبه، 11 / 9 / 1383.