چکیده
به لحاظ مفهومى، جهانى سازى با جهانى شدن متفاوت است، گو اینکه این دو مفهوم به جاى یکدیگر به کار برده مىشوند. جهانى سازى یک طرح و برنامه هدایت شده است و جهانى شدن یک روند طبیعى است. جهانى سازى به معناى جهانى کردن فرهنگ، اندیشه و تمدن غربى در گستره جهانى است. هدف این پروژه در چهار عرصه سیاسى، اقتصادى، فرهنگى و رسانهاى دنبال مىشود. استعمار فرانو با استفاده از ابزارهایى که جهانى شدن در اختیار جهانى سازان قرار داده است در صدد است تا به سلطه خود بر منابع مادى، معنوى و انسانى ملتهاى جهان دست یابد و هیمنه سیاسى و اقتصادى و مخصوصا فرهنگى، فلسفى و فکرى خود را تحمیل کرده و جهانى سازد.کلید واژهها: جهانى سازى، غربى سازى، استعمار و استعمار فرانو.
مقدمه
غرب فلسفى اگر چه با آراى یونانیان آغاز شد و گاه صبغهاى »الهیاتى« نیز به خود مىگرفت، اما سیر تکوینى آن در ادامه تطورش به لائیسته و نهیلیسم ختم شده است. در غرب نگرههاى کلاسیک فلسفى و جامعه شناختى را مىتوان برآمده از سنت اجتماعى لائیک آن دیار به حساب آورد. »غرب فلسفى« زیربناى آن چیزى است که امروزه ملل تحت ستم با آن مواجهاند. این زیربنا، همانا پشتوانه تئوریک سرکوب و تحت انقیاد قرار دادن ملل مستضعفى است که از »اصول« خود حراست مىکنند.نژاد انگلوساکسون از دیرباز تمناى استیلا بر جهان را در سر مىپرورانده و از هیچ تلاشى براى بسط این امر، فروگذار نکرده است. براى درک بهتر این امر، باید نگاهى به نحوهى برخورد غرب با »جهان اسلام« بیفکنیم، چه آنکه این نقطه از کره خاکى جایى است که غرب هم از لحاظ ایدئولوژیک و هم از لحاظ استراتژیک همواره از آن احساس خطر کرده است (2)
در دوران استعمار کهنه، بهره بردارى از نیروى کار ارزان قیمت، مواد اولیه و خام فراوان و بازار فروش پررونق در سرزمینهاى دیگر با قدرت نظامى صورت مىگرفت. اما استعمار نو با شیوه رسانهاى و به منظور استعمار فرهنگى صورت بندى شد. در استعمار فرانو از هر دو شیوه سابق کمک گفته مىشود تا حضور نظامى در کنار توجیه رسانهاى اما به منظور اهدافى که حتى جنگ را هم مقدس ( just war ) جلوه مىدهد صورت پذیرد. نگاهى به عملکرد رسانههاى غربى در توجیه اقدامات امریکایىها، انگلیسىها و اسرائیلىها در کنار کشورهاى حامى براى اشغال کشورهاى حوزه خاورمیانه، مثل افغانستان، عراق، لبنان و... و قهرمانانه جلوه دادن اقدامات تروریستى و خرابکارانه ایشان در ایجاد تمدن، دموکراسى، عدالت، اخذ حقوق مردم محروم، حمایت از حقوق بشر و... شواهدى بر این ادعاست.
استعمار فرانو که به لحاظ اقتصادى بر مدل اقتصاد نئولیبرالى تکیه و تأکید دارد، همواره رویکردى مبتنى بر تهاجم خشن و تجاوزگرى توأم با اشغالگرى )به شیوه استعمار کلاسیک( را در بعد سیاسى و نظامى در تعامل خود با ملل موسوم به جهان سوم مبناى کار خود قرار داده است که امروزه سرکردگى استعمار فرانو با امپریالیزم امریکا است و در واقع نئولیبرالهاى امریکایى در مواجهه با رقباى امپریالیستى همچون اتحادیه اروپا، ژاپن و چین، و به منظور حفظ هژمونى خود، به میلیتاریزه کردن نظام بینالمللى و محور قرار دادن اهرم نظامى دست زدهاند و جهانى شدن را براى استعمار فرانو به عنوان بسترى براى حرکت و سلطه سرمایه قلمداد مىکنند.
توضیح بیشتر اینکه بنا بر یک معنا، جهانى شدن به پروژهاى هدایت شده و طراحى شده، بدل مىگردد که هدف از آن دستیابى به آرمانهایى است که طراحان این پروژه آن را مد نظر داشته و دارند. اگر جهانى شدن فرایندى است که ریشه در تاریخ زندگى اجتماعى انسان دارد، جهانى سازى جریانى است که، مخصوصا پس از فروپاشى اتحاد جماهیر شوروى سابق، چهره عریانتر و شتاب روزافزونترى به خود گرفته و هدف آن یکسان سازى جهان در جنبههاى فرهنگى، اقتصادى و حتى سیاسى است. حال، جهانى سازان کیاناند؟
طراحان بزرگ این جریان نه تنها عموم اردوگاه غرب، بلکه به طور مشخص ایالات متحده امریکاست. هر چند برترى نظامى و قدرت سیاسى و رسانهاى، چنان ابهت پوشالینى براى ابرقدرت جهان ایجاد کرده که دستاورد پنج قرن عصر روشنگرى را بر سر دست گرفته و به ستیز با دیگر تمدنها برخاسته است. برخى بر این باورند که جهانى سازى، رویکردى اقتصادى دارد و سیاست در خدمت آن است: »جهانى سازى، آن گونه که امروز رخ نموده است، و به صورت واژگانى رایج و متداول در نوشتهها ظهور و بروز دارد، در اصل پدیدهاى است کاملا اقتصادى که سیاست را جهت رسیدن به هدف، به عنوان محمل و ابزارى کارآمد در اختیار گرفته است«. (3) اما به نظر مىرسد این جهانى شدن سیاستى است که خود را در پس لایههاى گوناگون اقتصاد و تجارت بینالملل پنهان کرده است. اثبات این ادعا، مسئلهاى است که در ادامهى نوشتار به آن خواهیم پرداخت. در این نوشتار برآنیم تا ضمن بررسى ابعاد جهانى سازى به تبیین بیشترى درباره رابطهى استعمار و جهانى سازى بپردازیم.
مفهوم جهانى سازى و استعمار فرانو
در گفتمان رایج کنونى، جهانى شدن معادل واژهى »Globalization« به کار مىرود. در حالى که اگر به سوابق ساخت ترکیبهاى شبیه این واژه در زبان انگلیسى رجوع شود، درمىیابیم که نشانه آخر این واژه، ایجاد کنندهى حالت فاعلى براى آن است. در گذشته مصداقهایى از این دست در کلمههاى انگلیسى: »Modernization« noitazinretseW« »Westernization« به کار رفته و به صورت آزاد سازى، نوسازى و غربى سازى ترجمه شدهاند. از این رو، برخى بر این باورند که شایسته است براى کلمه »Globalization« نیز معناى جهانى سازى را به کار ببریم. به نظر مىرسد براى تمایز میان بار معنایى جهانى سازى و جهانى شدن نیازمند توضیحى در این باره هستیم، اما این واژه براى هر دو معنا استعمال شده است. اگر صرفا بر معناى جهانى شدن به عنوان معادل فارسى این اصطلاح تأکید شود در قالب این مفهوم، فرایند تولید، توزیع کالا، خدمات، امکانات ارتباطى و اطلاعاتى گوناگونى که در اختیار نظام سرمایهدارى است و درصدد گسترش حوزه اقتدار خود در همه جهان مىباشد، نادیده گرفته مىشود. به عبارت دیگر در وراى پدیده جهانى سازى، اقتدارى وجود دارد که نقش هدایت کنندگى را بر عهده داشته و فاعلیت قوى و تأثیر گذارى دارد. (4)در یک تعریف عربى از جهانى سازى، آن را »حقیقت تکامل سرمایهدارى در پرتو سلطه کشورهاى مرکز و حاکمیت نظم نابرابر جهانى« مىداند. این تعریف با گرایشهاى اقتصادى و فرهنگى از سوى متفکران عرب، از جمله جابرى، قرضاوى، حسن حنفى و زقزوق ارائه شده است. از این روى، به عقیده بسیارى از متفکران عرب، جهانى شدن، آخرین مرحله از استعمار نو است. اساس استعمارگرى نو، شکل جدیدى از سلطه اقتصادى است که دیگر اشکال سلطه، یعنى سلطه سیاسى، فرهنگى و فکرى را به دنبال دارد. بنابراین، به نظر مىرسد چشمگیر بودن بعد اقتصادى موجب غفلت از بعد سیاسى جهانى سازى گردیده است.
به نظر بسیارى از روشنفکران جهان سوم، جهانى سازى و امریکایى شدن، کاملا در هم تنیده شدهاند و اکنون این هویت فکرى و فرهنگى ملتهاى کوچک است که در خطر است. طبق این دیدگاه، هدف اصلى استعمار فرانو، سلطه فرهنگى و تبلیغ ارزشهاى غربى در جهان سوم است. از این روى، شمال، با این پیش فرض که ارزشهایش جهانى است، از گفتوگوى کامل و همه جانبه بر سر ارزشهاى فرهنگى با جنوب پرهیز مىکند. (5)
پس آنچه ما از جهانى سازى تا به امروز مىشناسیم، این است که جهانى سازى تحمیل هیمنه سیاسى، اقتصادى و فرهنگى، اجتماعى ایالات متحده امریکا بر جهان، مخصوصا دنیاى شرق و جهان سوم و بالاخص جهان اسلام است. برترى علمى، فنآورى، قدرت نظامى و امکانات اقتصادى تخریب کننده و مخصوصا با توجه به دیدگاه »خود برتر بینى« که ایالات متحده دچار آن است، مزیتهایى است که باعث شده است ایالات متحده، خود را همه کاره جهان بداند. از این رو، یوسف قرضاوى، اندیشمند مسلمان عرب، بر این باور است که اولین جلوه جهانى سازى، جهانى سازى سیاسى است، بدین معنا که همه باید در برابر قدرت برتر و قطب یگانه عالم، خاضع باشند. (6) دکتر حسن حنفى نیز معتقد است جهانى سازى دوران نیرنگ سرمایهدارى عمیق براى تمام انسانهاست که روابط نابرابر در سایه سلطه دولتهاى مرکز و به رهبرى آنها و تحت سیطره آنها و در سایه سلطه نظام جهانى شکل گرفته است.
از سوى دیگر، درباره جهانى شدن نیز برخى اندیشمندان بر این باورند که جهانى شدن فى نفسه وجود ندارد، بلکه این اصطلاح، مفهومى پوششى براى تبیین و تشریح ناهمگونى فرایندهاست. این اصطلاح در بسیارى از موارد کاربرد خود، اصطلاحى خنثا نیست، بلکه اغلب واژهاى جایگزین براى گفتمانهاى کهنهتر امپریالیسم و نیز نوگرایى است. جهانى شدن به عنوان مفهوم جایگزین امپریالیسم، توجه ما را به سلطه کشورهاى بسیار توسعه یافته بر کشورهاى در حال توسعه، یا سلطه شرکتهاى فراملیتى بر اقتصادهاى ملى و محلى معطوف مىکند. از این گذشته، جهانى شدن مىتواند به عنوان مفهومى پوششى، وحشت جهانیان را از استعمارگرایى، خنثا کند. (7)
اما واژه پست کلنیالیسم »Postcolonialism« در ترجمه فارسى به »پسااستعمارى« معادل سازى شده است. حال اگر استعمار کهنه و قدیم به معناى حضور مستقیم کشورها و قدرتهاى استعمارگر در کشورهاى تحت استعمار بود و استعمار جدید با ویژگى حضور غیر مستقیم و حضور از طریق دولتهاى دست نشانده معنا مىیافت، در این صورت استعمار فرانو به چه معنا خواهد بود؟ ابتدا باید بررسى شود که آیا این معادل، یعنى استعمار فرانو که در مقابل این کلمه نهاده شده است، اصولا صحیح است یا خیر؟ بنابراین، اگر از لحاظ مفهومى معنایى انتقادى از استعمار فرانو لحاظ شود، آیا مىتواند این ترجمه معادل درستى براى واژهى »پست کلنیالیسم« باشد؟
برخى فرهنگ نویسان سیاسى بر این باورند که استعمار فرانو حاوى هیچ معناى جدیدى به جز آنچه از معناى استعمار جدید یا استعمار نو فهمیده مىشود نیست. به عبارت دیگر، از این منظر به هر حال معناى این کلمه، دوران پس از استعمار است. چه در معناى انتقادى به کار گرفته شود و چه در معناى غیر انتقادى. بنابراین، واژه »پساستعمارى یا پسااستعمارى« براى این مفهوم رسا است. (8) این قبیل نویسندگان از تطور تاریخى استعمار تنها به دو مقطع اشاره مىکنند و دوران جدید و معاصر را ادامه همان دورانى مىدانند که ما آن را یک مقطع مجزا تلقى مىکنیم. به هر روى نمىتوان پیچیدگى استعمار در دوران فرانو و ویژگىهاى خاصى که در این دوره با آنها متمایز از دورههاى قبل مىشود نادیده گرفت.
از این رو براى استعمار فرانو اصولى را برمىشمارند که به برخى از آنها فهرستوار اشاره مىشود: گسترش دموکراسى و جهانى سازى سیاست؛ توسعهى امنیت؛ تعمیم الگوى خاصى از حقوق بشر؛ توسعهى علمى کنترل شده؛ جهانى کردن اقتصاد سرمایهدارى و بازار آزاد؛ توسعهى فرهنگ غربى در جهت اهداف سرمایهدارى جهانى و ایجاد بازار مصرف و فرهنگ مصرف بىرویه، و توسعهى ارتباطات. (9) به جرئت مىتوان گفت که تأکید بر لیبرال دموکراسى در دوران معاصر وجه غالب همت غرب و مخصوصا ایالات متحده در جهانى سازى فرهنگ و اندیشه غربى در عصر پسااستعمارى است.
مادلین آلبرایت، وزیر خارجه امریکا در دوران کلینتون، در سال 1997 در شوراى روابط خارجى این کشور گفته بود: »جهانى شدن، زدن مهر پایان بر عصر حکومت بزرگ در سیاست ملى و بینالمللى است. همراه با گسترش فزاینده ابعاد دانش و آگاهى انسانها، آینده جهان از ابعاد گوناگون و بازیگران متعدد، شکل خواهد گرفت. منافع ما ایجاب مىکند که محیطى جهانى پدید آید که در آن ارزشهاى امریکایى با استقبال گسترده روبهرو شود. آزادى اقتصادى حکمفرما باشد، مناقشات نظامى مهار، و کسانى که بىرحمانه حقوق دیگران را زیر پا مىگذارند مجازات شوند. هدف راهبردى ما، متحد کردن جهانى تحت اصول و موازین مردم سالارى، بازار آزاد، احترام به قانون و حمایت از صلح از طریق بهرهگیرى از فرصتى است که تاریخ و فنآورى پدید آورده است».
امریکا به مثابه تنها ابرقدرت، درصدد است تا مفهوم جهانى شدن را به امریکایى شدن تغییر دهد و براى این منظور، برنامه راهبردى بلند مدتى را تدوین کرده است که سه محور مهم آن عبارتاند از: تحکیم برترى اقتصادى امریکا، پافشارى بر تدوین نظام بینالمللى آزاد در زمینه تجارت و سرمایه گذارى و ایجاد ائتلافى بزرگ و بینالمللى از دموکراسىهاى جهان و منزوى ساختن کشورهاى غیر دموکراتیک. به گفتهى آلبرایت، واشنگتن در بسیارى از موارد و براى جلب همکارى در راستاى دفاع از منافع خود، نخست به دیپلماسى متوسل خواهد شد، اما اقتدار دیپلماسى از توان نظامى قدرتمند نشئت مىگیرد. از این رو قدرت نظامى، ارز و اعتبار تهدید نظامى، شالوده پاسدارى از منافع کلیدى امریکا محسوب مىشوند.
تاریخچه و پیشینه جهانى سازى و استعمار فرانو
از اجلاس یالتا، که میان استالین و ترومن، رؤساى جمهور شوروى و امریکا، که در واقع آغاز جنگ سرد به حساب مىآمد، تا اجلاس مالت، که میان بوش پدر و گورباچف برگزار شد و به پایان جنگ سرد انجامید، جهان به سه اردوگاه تقسیم شده بود که هر یک جهانبینى و راهبردهاى بینالمللى خاص خود را داشت: اردوگاه لیبرالیسم توسط قدرتهاى غربى هدایت مىشد و رهبرى کمونیسم به عهده اتحاد جماهیر شوروى و چین بود. سردمداران ناسیونالیسم نیز عمدتا جهان سومىها بودند. خاتمه جنگ سرد در سال 1989 و فروپاشى اتحاد جماهیر شوروى در سال 1991، منجر به پیدایى عصرى کاملا متفاوت شد که از آن به دوران جهانى شدن یا جهانى سازى تعبیر مىکنند. (10) البته ناگفته آشکار است که کشورهایى نظیر جمهورى اسلامى ایران که نداى اسلام سیاسى را سر داده است هرگز در این دستهبندى جاى نمىگیرد.جهانى سازى با دورههایى روبهرو بوده است، از جمله عصر کشور گشایىها و امپراتورىها، عصر استعمار و ظهور امپریالیسم، عصر وابستگى و شکلگیرى مناسبات مرکز پیرامون و بالاخره دورانى که تحت عنوان نظم نوین جهانى از آن یاد مىشود. (11) البته دوران معاصر و مخصوصا در دهه آغازین قرن بیست و یکم، قدرت نرم ( Soft Power ) به عنوان ویژگى بارز استعمار فرانو ظهور پیدا کرده است.
امروزه جهانى سازى، ناشى از احساس ضعف غرب است و به این معنا، جهانى سازى مىتواند پروژهاى باشد که طبق سیاستهاى کشورهاى غربى و از جمله امریکا و انگلیس طراحى شده است. احساس ضعف غرب به این معناست که زبان تعمیم فرهنگ و اندیشه غربى از حالت فرهنگى و فلسفى به اجبار و قهر فرو غلتیده است. از دیگر نشانههاى ضعف غرب این است که در پى حملات تروریستى 11 سپتامبر که ماهیت این حملات و تروریستى بودن آن نیز مورد تردید است، غرب توهم مىکند امثال بنلادن مىتوانند رگ حیاتش را قطع کنند.
این پروژه سیاسى هرگز از ریشه و سرچشمههاى تاریخى خود منقطع نیست. جهانى سازى در عین حال، پروژهاى تاریخى است. (12) به این معنا که بعد از انقلاب فرانسه، یعنى از ابتداى قرن نوزدهم، غرب توانست همهى جهان را در اختیار خود بگیرد و به تعبیرى به تصرف خود درآورد. از آن زمان این رؤیا پدید آمد که غرب، جهانى و همهجاگیر خواهد شد و بشر راهى ندارد جز اینکه غربى شود. غرب که قرار بود و قدرت آن را داشت که در سراسر روى زمین بسط یابد، در موضعى قرار گرفته که هانتینگتون براى آن دشمن مىتراشد. غرب اکنون در مرحلهاى است که راه جهانى شدن را سخت و صعب مىبیند و جهانى شدن »سیاسى و اقتصادى« را به جاى جهانى شدن »فرهنگ غرب« مىگذارد. البته این صورت »جهانى شدن« با نیروى نظامى نیز مىتواند تحقق یابد. در این مرحله، فرهنگ غرب نیز سیاسى شده و اشتباهى بین فرهنگ و سیاست به وجود آمده است. این نتیجهى چهار پنج قرن تفکر و تمدن غربى است و اکنون به جایى رسیده که مىخواهد از پانصد سال تاریخ خود نتیجهگیرى و بهرهبردارى کند. (13)
پس رشد فزاینده قدرت غرب و برخوردارى آن از دستاوردهاى انقلاب اطلاعات و نیروى عظیم رسانهاى که در همه جاى دنیا نفوذ دارند از یک سو، و قدرت گرفتن اسلام و گسترش دیدگاههاى جهان شمولى اسلامى )که به نظر غرب، کل تمدن غربى را با خطر مواجه ساخته است( از سوى دیگر، و نیز فروپاشى اتحاد شوروى به مثابه یک قدرت رقیب، همه و همه دست به دست هم دادهاند تا فرصتى براى طرح نظریه جهانى سازى در این سطح گسترده، فراهم آید.
در میان طیفى از موافقان و مخالفان جهانى سازى مىتوان به تندروها یا مارکسیستها در یک سر طیف و نئولیبرالها به عنوان موافقان سرسخت جهانى سازى در سوى دیگر طیف، اشاره کرد. البته ادیان آسمانى مخصوصا اسلام با وجهه سیاسى و عدالت خواهى آن نیز، به تقابل با جهانى سازى از نوع غربى آن برخاسته است. و بالأخره اینکه اساسا رویکرد محلى گرایى در قالب حمایت از فرهنگهاى غیر غربى نیز رو در روى جهانى سازى غرب ایستادهاند.
در دوران استعمار کلاسیک که مقارن با دوران لیبرالیسم کلاسیک است و بسیارى از چهرههاى فلسفى، مانند جان لاک که پدر لیبرالیسم غربى به شمار مىآید و در واقع رهبر فکرى غرب است و شعارهاى بسیارى درباره حقوق بشر و آزادى دارد از استعمار انگلیس رسما دفاع کرده و تجارت برده را تأیید مىکند. حتى مارکس و انگلس در میان سوسیالیستها از استعمار حمایت کردهاند. مقالاتى از مارکس وجود دارد که او استعمار اروپا را در مواقعى در کشورهاى آسیایى تأیید کرده است؛ زیرا مارکس داراى روحى سرمایه سالار بود. دلیل این نکته این است که او به نظریه پیشرفت خطى تاریخ معتقد است و گمان مىکند که مدرنیته مظهر کامل تاریخ بشرى است. او اگر چه با مدرنیته لیبرالى مخالف است، اما مدرنیته سوسیالیستى را مظهر کامل تاریخ بشر مىداند. لذا هر دو به استعمار معتقدند؛ چرا که استعمار، این فرهنگ را به کشور زیر سلطه خود منتقل مىکند و ساختارهاى سنتى آنجا را مىشکند و مدرنیته را ترویج مىکند.
بروز امپریالیسم غرب در زمان گذشته نیز صرفا به صورت تسخیر مکان و جغرافیا نبود، هر چند امروزه چهره دیگرى در دنیاى کنونى به خود گرفته است و به ناچار در قالب استعمار فرانو بروز و ظهور مىیابد: »غربى سازى پیش از این صرفا به معناى امپریالیسم و استعمارگرى نبود، چون سلطه سفیدپوستان صرفا به افراشتن پرچم محدود نمىشد. انتشار مسیحیت، جست و جو براى یافتن بازار و منابع تأمین مواد خام، تلاش براى یافتن سرزمینهاى جدید و نیاز به نیروى انسانى، تبعات طبیعى امپریالیسم استعمارى بود. اینک سفیدپوستان به پشت صحنه رفتهاند، اما علم، تکنولوژى و توسعه، جاى آنها را گرفته است«. (14)
جیمز روزنا با تأکید بر اینکه همگرایى در جهانى سازى مبتنى بر تعمیق تفاوتهاست، معتقد است که در جهانى سازى، سه عنصر دخالت دارند: یکى حذف مرزها، دیگرى شباهت جوامع بزرگ به یکدیگر و سومى، تحمیل شیوه زندگى آنان بر دیگران. از اینجاست که مىتوان گفت: جهانى سازى در واقع تلاشى براى امریکایى کردن روابط سیاسى، حقوقى و اجتماعى در سطح جهان و تحمیل فرهنگ مسلط غرب بر دیگر جوامع است. غرب از قدرت فنآورى، علمى، فرهنگى و نظامى خود براى مطرح ساختن و تحمیل این ایده، سود برده و برخى فلاسفه و نویسندگان نیز، زمینه چینى نظرى آن را بر عهده گرفتهاند. ابهام آفرینى در مفهوم جهانى شدن، خود مىتواند سیاستى براى تقویت جهانى سازى باشد که نظریه پردازان به آن دامن مىزنند. گیدنز مىگوید: »نخست باید از تأثیر جهانى شدن روزافزون سخن گفت، مفهومى که درباره آن سخن بسیار گفته شده، ولى هنوز به درستى شناخته شده نیست«. (15) در برابر این سخن گیدنز مىتوان ادعا کرد که این چه ابهامى است که آن همه براى آن هزینه علمى و سرمایه گذارى سیاسى و مالى مىشود. پس معلوم مىشود که این پروژه، براى غرب کاملا تعریف شده است و حتى راهکارهاى اجرایى آن نیز تنظیم شده است. بنابراین تعبیر دقیقتر در باب جهانى سازى آن است که گفته شود ارادهاى در کار است تا جهان را غربى کند؛ یعنى فرهنگ، اقتصاد و ارزشهاى سیاسى غربى را به جهان دیکته کند و خلاصه پاى »پروژه غربى سازى جهان« در میان است.
1. غربى سازى جهان
در برابر جهانى شدن، تعبیرى وجود دارد که حاکى از پروژهاى است که گاهى از آن با اصطلاح دقیقترى تحت عنوان »غربى سازى« یاد مىشود. حال مگر غرب کجاست؟ و غربى سازى جهان به چه معناست؟در نگاه ساده و ابتدایى، غرب با شاخصههاى زیر تعریف مىشود: غرب به یک موجودیت جغرافیایى (اروپا)، یک دین (مسیحیت)، یک فلسفه (نهضت روشنگرى)، یک نژاد (سفید پوستان) و یک نظام اقتصادى (کاپیتالیسم) تعریف مىشود. اما باید بدانیم که غرب را نه مىتوان به یک محدوده ارضى تقلیل داد و نه مىتوان آن را صرفا موجودیتى دینى، اخلاقى، نژادى یا حتى اقتصادى شمرد. غرب به عنوان مجموعهاى ترکیبى از همه این مظاهر متنوع، موجودیتى فرهنگى و پدیدهاى تمدنى است. به تعبیر دیگر، غرب یک تمدن است که به شکل یک ماشین زندهاى ظاهر شده است و انسانها، اجزاى آن را تشکیل مىدهند و به آن زندگى و نیرو مىبخشند، اما او از اینها مستقل است و مطابق میل خود در زمان و مکان حرکت مىکند. (16) غرب، چه به لحاظ جغرافیایى و چه به لحاظ تاریخى، دیگر اروپا نیست. غرب، حتى دیگر مجموعهاى از اعتقادات مشترک گروهى از مردم پراکنده در نقاط مختلف زمین هم نیست. غرب، ماشین فاقد شخصیت، بىروح و امروزه بىصاحبى است که بشر را به خدمت خود درآورده است. این ماشین دیوانه که تمام تلاشهاى انسانى براى متوقف ساختن آن ناکام مانده است، اکنون تمام کره زمین را شخم مىزند و همه چیز را در هر جا که بخواهد ریشهکن مىکند. انسانهایى را حتى در دورترین نقاط جهان از سرزمین آبا و اجدادىشان کنده و بدون کمترین تلاش براى سازگارى آنها با سیاستهاى بىحد و حصر صنعتى سازى، دیوان سالارى و پیشرفت فنى مورد نظر خود، به بیابانهاى شهرى پرتاب مىکند. این ماشین که براى سازندگانش نیز ناشناخته است، فقط از طریق نابودى بافت اجتماعى پیشرفت مىکند. (17) البته اینکه تلاش انسانها براى متوقف کردن آن ناکام مانده است به دور از واقعیت است؛ زیرا مقاومتها در برابر هیمنه غرب همواره وجود داشته است و مخصوصا در جوامع اسلامى خیزش اسلامى و نداى اسلام سیاسى به رقیبى جدى براى غرب بدل شده است.
دولت امریکا به مثابه تنها ابرقدرت و کشورى که تأثیرى چشمگیر در تحولات بینالمللى دارد بر آن است که جهانى شدن را به امریکایى شدن تبدیل کند. هدف امریکا از این تلاش، مشابه هدف سنتى امریکا در لیبرالیزه کردن اقتصاد و دموکراتیزه کردن سیاست جهانى است که همان تعمیم دادن نظام سیاسى و ارزشهاى امریکایى در سراسر جهان است. از این رو، بوش پدر در سخنرانى سالانه خود در کنگره سال 1990 چنین مىگوید: »براى در امان ماندن از تبعات سوء جهانى شدن باید بر ارزشهاى جهان شمول تأکید کرد. به عبارتى باید از ارزشهاى عام طرفدارى کنیم. این کار موجب آن مىشود که حساسیتها برانگیخته نشده و ضمنا جایگاه مناسب خود را در عرصه بینالمللى بازیابیم«. غرب در (18) تعامل خود با جهان سوم تنها از لحاظ کردن منافع خود دم مىزند و هدف نهایى خود را کوشش براى حفظ و ارتقاى آن قرار مىدهد. از این رو، لرد پالمزستون، نخست وزیر انگلستان در سال 1865 نیز تصریح مىکرد: »ما، متحد ابدى نداریم، بلکه منافع ملى، براى ما امر ابدى است و وظیفه ما پیروى از آن است«. (19)
2. ابعاد جهانى سازى ( اقتصاد، سیاست، فرهنگ، رسانه )
جهانى سازى یا به تعبیرى، غربى سازى و بنابر تعبیر دیگرى، امریکایى سازى جهان، پروژهاى است که در ابعاد گوناگون دنبال مىشود. مهمترین ابعاد جهانى سازى را مىتوان در قالب جهانى سازى اقتصاد آزاد، فراگیر کردن الگوى لیبرال دموکراسى در بعد سیاسى، تحمیل الگوهاى فرهنگى غرب در بعد فرهنگى و تحمیل هژمونى و هیمنه رسانهاى در بعد اطلاعات و فنآورى رسانهاى نام برد. از این رو، استراتژى جدید امریکا تحت عنوان « گسترش دموکراسى » شکل گرفته است.امرى که بر اقدامات فراملى مبتنى است. از سوى دیگر آنان درصددند تا مبانى ارزشى نظامهاى دموکراتیک غربى را در ابعاد فراگیر جهانى مورد پیگیرى قرار دهند. در شرایط موجود دموکراتیکگرایى سیاسى به عنوان جلوهاى از نظام هژمونیک جهانى مورد توجه قرار مىگیرد. (20)
برخىها بر این باورند که جهانى سازى ابعاد بىشمارى دارد که برخى از آنها از این قرار است: اولا، جهانى سازى موجب کالاانگارى شده است، یعنى انسانها همه چیز را به چشم کالا مىنگرند؛ ثانیا، موجب انزواگرایى و انفرادگرایى مىگردد، یعنى انسانها را اتمیزه مىکند؛ و بالاخره اینکه به ترویج دموکراسى در لذت دست مىزند. به عبارت دیگر هر چیز بیهودهاى را در اختیار همگان قرار مىدهد. (21)
مهمترین دغدغهى همگان در مواجهه با جهانى سازى، بعد فرهنگ و مسائل فرهنگى است. در حالى که آنچه فرهنگ را نیز ابزار خود قرار داده است، سیاست و تعیین خط مشىهاى سیاسى و حکومتى و تدبیر سیاسى جهان است. پس جا دارد از لایه سطحى و رویین جهانى سازى که در قالب جهانى سازى فرهنگى بروز مىیابد، عبور کنیم و توجه و تمرکز خود را به سوى سیاست و جهانى سازى سیاسى ببریم، چرا که آرمانهاى سیاسى جهانى سازان بیشتر از الگوهاى فرهنگى در مورد مصرف و... تأثیرگذار بوده است. نتیجه اینکه جهانى سازى، تداوم حرکت نظام سرمایه دارى و کاپیتالیستى غرب است که پس از پایان جنگ سرد، از لاک دفاعى بیرون آمده، و رؤیاى تسلط سیاسى بر عالم را در سر مىپروراند؛ به همین دلیل، مطرح شدن سیاست نظم نوین جهانى هم زمان با فروپاشى بلوک شرق شاهد دیگرى بر این مدعاست که هدف ابتدایى غرب و مخصوصا ایالات متحده، جهانى سازى سیاسى بوده است.
الف) جهانى سازى اقتصادى
امروز جهان غرب براى پیشبرد اهداف سیاسى خود از دو ابزار عمده بهره مىجوید، اول اقتصاد و دیگرى فرهنگ. در حوزه اقتصاد آنچه که سیاستهاى نئولیبرالى خوانده مىشود در قالب نهادهاى بینالمللى همچون بانک جهانى مىکوشد در عرصه عمل محقق شود و این تحقق تا به حال به اضمحلال »اقتصاد ملى« کشورهاى فقیر انجامیده است.بنابراین، غرب در بعد اقتصادى جهانى سازى از ابزارهاى توانمندى بهره مىگیرد که صندوق بینالمللى پول، سازمان تجارت جهانى و شرکتهاى غولپیکر فراملیتى تنها بخشى از این قدرت عظیم است. برخى از طرحها و برنامههاى جهانى سازى اقتصادى به این شرح است: لغو محدودیتهاى گمرکى )که منجر به رکود و ورشکستگى صنایع داخلى کشورهاى جهان سوم مىشود(، ترویج اقتصاد سرمایهدارى، گسترش انحصارات شرکتهاى بزرگ فرامنطقهاى )در زمینه تولید، خرید و فروش و توزیع کالا و خدمات(، دامپینگ، (22) و پرداخت وامهاى با بهره بالا به کشورهاى در حال توسعه براى هزینه کردن در مواردى که آنها تجویز مىکنند.
در بعد اقتصادى جهانى سازى، عواملى مانند آزاد سازى تجارت و حذف مقررات دست و پا گیر گسترش و یکسان شدن بازارهاى مالى و رشد فعالیت شرکتهاى چند ملیتى دقیقا به عنوان ابزارى کارآمد براى متحول ساختن مجموعه کشورها و شکل دهى به اقتصاد جهانى به کار گرفته شده است. سالها سیاست گذارى و برنامه ریزىهاى متمرکز از سوى نظامهاى سرمایه دارى دولتى در امریکا و اروپا انجام گرفته تا کار بدین جا رسیده است.
آیتالله شهید دکتر بهشتى قدس سره در این باره معتقد بود که در عصر ما به هم پیوستگى و ارتباط میان کسانى که عامل اساسى پیوند آنها اقتصاد و منافع اقتصادى مشترک است به عنوان نیرومندترین عامل ارتباط و پیوند مىباشد. تا آنجا که امروز مىبینید صاحبان منافع اقتصادى مشترک حتى حاضر هستند به ملتشان، کشورشان، فرهنگشان و دینشان، همه گونه خیانت بکنند تا آن پیوست و پیوند در اقتصاد مشترکشان آسیب نبیند و با صراحت باید این را گفت و پذیرفت که نیرومندترین عاملى که امروز در عرصه گیتى، تاخت و تاز سیاسى، نظامى و اقتصادى مىکند عبارت است از باندهاى بزرگ اقتصادى، کارتلها، شرکتهاى تولید کننده بزرگ، شرکتهاى تجارتى بزرگ، شرکتهاى بیمه بزرگ، بانکهاى بزرگ و صاحبان بورسها. اینها هستند که امروز پیوست داخلى در میان آنها و پیوند و ارتباطى که عناصر شرکت کننده در یک کارتل، یک شرکت تولید کننده و مؤسسه تولیدى، یک مؤسسه بزرگ تجارتى، یک کارتل کشتیران، یک سیستم بانکى، یک سیستم بیمهاى و کسانى که در داخل این چارچوبها امروز در دنیا دور هم جمع شدهاند و زندگى دسته جمعى دارند پیوندشان از پیوندهاى نوع دیگر محکمتر، نیرومندتر و در دنیاى امروز نقشاش فعالتر و مؤثرتر است. (23)
پاپ ژان پل دوم، رهبر فقید کاتولیکهاى جهان نیز معتقد بود جهانى سازى، پدیدهاى وحشى و سرکش است که فقط به سود ثروتمندان است و باید با آن مخالفت کرد. او بر این باور بود که اقتصاد بدون حد و مرز، نباید نیازهاى انسان را فراموش کند، بلکه رشد اقتصادى باید با ارزشهاى انسانى توأم باشد. (24)
بنابراین به هر یک از زیرمجموعههاى جهانى سازى که بنگریم اغراض سلطه طلبانه و سودجویانه را آشکارا مىبینیم و در آنها اصول اخلاقى و ارزشى و معیارهاى انسانى یا هیچ وجود ندارد و یا بسیار کمرنگ و همراه با ظاهر سازى و فریب افکار عمومى جهانیان است. از این رو برخى بر این باورند که جهانى سازى گرچه طبق نظر برخى به قلمروهاى فرهنگى، سیاسى، حقوقى، نظامى، فنآورى و محیط زیست نیز گسترش داده شده، لیکن مهمترین بعد آن بعد اقتصادى است. از این رو، اصول انسانى در محورهاى اصلى جهانى سازى، یعنى اقتصاد بىمعناست. سرمایهدارى جهانى به محیط زیست هم رحم نکرده و زیست بوم را که جایگاه مناسب زندگى همه انسانها (و حتى خود طبقات سرمایهدار) است ویران ساخته است.
طرح تئورىهاى جهانى سازى در همه زمینهها (فرهنگى، اقتصادى، سیاسى و...) بر این مبنا استوار است که موانع بر سر راه غارت جهان در حال توسعه را بردارند و در درون اقتصاد، صنعت، بازرگانى و نوع مصرف جهان عقب نگه داشته شده، نفوذ کنند و سلطهى خود را به همه جهان گسترش دهند تا سودهاى ناعادلانه و سرشارى روانه کشورهاى سرمایهدارى سازند. این تئورىهاى جهانى سازى، هیچ گاه به چاره دردهاى انسانها نمىاندیشد، و فقر و گرسنگى بیش از یک میلیارد گرسنه در روى کره زمین برایشان مطرح نیست.
پس در دوره استعمار فرانو، فاصله اقتصادى اجتماعى مابین کشورهاى سرمایه سالار و سلطهگر و کشورهاى فقیر و در حال توسعه که داراى اقتصادهاى حاشیهاى و اغلب ناتوان هستند بسیار عمیقتر از گذشته گردیده است. به گونهاى که در نظام جهانى، دو قطب اقلیت ثروتمند و اکثریت فقیر شکل گرفته است.
ب) جهانى سازى فرهنگى
«فرهنگ مادى» امروز غرب، عاملى اساسى در جهت رشد انگارههایى شده است که در آن، هر گونه جهتگیرى اخلاقى و مذهبى نفى مىشود. بنابراین، مىتوان به ارتباط میان «فرهنگ ماتریالیستى مغرب زمین» و «پدیده استعمار» اشاره کرد.اگر جهانى سازى به یک ایدئولوژى تبدیل شود که هدف از آن حاکم کردن ارزشها و معیارهاى خاصى باشد، در این صورت جهانى سازى فرهنگى بروز کرده است. با این وصف، جهانى سازى نه تنها یک پدیده طبیعى و معمولى نیست، بلکه دولتها و قدرتهاى بزرگ جهان آن را شکل دادهاند و از سوى دیگر، جهانى شدن، تنها داراى جنبه اقتصادى آن نیست. جهانى شدن یک پدیده کاملا جدیدى است که روى رفتار مصرف انسان قرن بیست و یکم اثر مىگذارد و اساس آن بر مصرف، فرهنگ فراغت، لذت جویى و رسانههاى ارتباطى غربى بنا شده است. شالوده این تئورى بدین گونه است که وقتى انسانها به لحاظ مصرفى (علىرغم تنوع آن) یکى شدند، تفاوتهاى فرهنگى، با بالا رفتن مصرف، کم و در نتیجه در آینده، فرهنگها شبیه هم خواهند شد. به عبارتى یکسان سازى در مصرف، یکسان سازى در فرهنگ را ایجاد خواهد کرد. از آنجا که غرب دستى بالا در تولید و فرهنگ دارد، در نتیجه فرهنگهاى دیگر را در خود جذب کرده و فرهنگ فراملى را ایجاد خواهد کرد. اما - چنان که پیش از این یادآور شدیم - مقاومت در برابر جهانى سازى، مخصوصا از نوع غربى آن، در قالب محلى گرایى و خاص گرایى و تقویت فرهنگهاى بومى در حال رشد است و این قبیل فرهنگها نیز از فضاى به وجود آمده از جهانى شدن براى تقویت و توسعه خود بهره مىبرند.
ژان بودریا درباره تبعات جهانى سازى فرهنگى بر این باور بود که جهانى سازى، هدفى جز یکسان سازى فرهنگى جهان ندارد. به عبارت دیگر، جهانى سازى، مدینه فاضلهاى است که در واقع تبلیغى بیش نیست. جهانى سازى مانند استعمارگرى در گذشته بر قدرتى فوقالعاده تکیه دارد و بیش از آنکه ذىنفع داشته باشد قربانى مىگیرد، حتى اگر جهان غرب عمدتا از آن بهره بگیرد. جهانى سازى همه امور را به ارزشى تبدیل پذیر و قابل داد و ستد مبدل مىکند. این فرایند خصلت پرخاشگرى عظیمى دارد، چرا که هدفش تک ساحتى کردن آرمانهاست و بر اساس آن هر آنچه که فردیت دارد به فرهنگ دیگرى وابسته است و سرانجام هر چه فاقد ارزش مادى است حذف مىشود. (25)
در قالب جهانى سازى فرهنگى است که افکار عمومى جهانى با ابزار تبلیغات و سانسور به کنترل سردمداران غولهاى رسانهاى و شاهراههاى اطلاعاتى درمىآید. دنیاى جهانى شدهى به سبک غرب، به گونهاى است که تبلیغات که از آن به پروپگاندا ( Poropaganda ) تعبیر مىشود حرف اول را مىزند و هر کس تبلیغات بیشتر و گستردهترى در اختیار داشته باشد افکار عمومى را به نحو چشمگیرترى قانع خواهد کرد. در چنین دنیایى، بسیارى از واقعیتها انکار مىشوند و یا مورد سانسور واقع مىشوند و واقعیات دستکارى شده ( Manipulate ) به عنوان واقعیات اصیل ترویج مىشوند. دادههاى دانش بشرى که باید در اختیار همه انسانها قرار گیرند و در سطح جهانى براى رشد و تکامل جوامع به کار روند، در نظام انحصارات قدرتهاى اقتصادى و سیاسى قرار مىگیرند.
غرب بالأخص امریکا مسائلى را در صدر مسائل داراى اولویت جهانى قرار داده که علىرغم ماهیت جهانى آنها، نمىتوان از آنها به عنوان مسائل درجه اول جهانى یاد کرد. در واقع اینها مسائل غربى هستند که غرب آنها را جهانى وانمود مىکند. امورى همچون محیط زیست، تروریسم و... از جمله این موارد هستند. از این رو، کشورهاى جهان در حال پیشرفت باید بیش از پیش مراقب باشند تا فریب برخى دلسوزىهاى بىجان غرب در قالب حقوق بشر و دموکراسى را نخورند و مسائل ساختگى غرب را مسائل جهانى تلقى ننمایند. مطالباتى از قبیل مطالبات فمنیستها، مبارزه با تروریسم و حتى تخریب محیط زیست. برخى از این امور اگر چه بعضا ابعاد و آثار جهانى دارند، اما در مقایسه با مسائل مبرمتر جوامع جهان در حال توسعه به هیچ وجه از اولویت اول برخوردار نیستند. امروزه عواملى باعث شدهاند که غربىها از مواردى دم بزنند که به لحاظ ماهوى، امورى غربى هستند تا جهانى و بشرى.
روح حاکم و بنمایهى اصلى جهانى سازى این است که یک ایده واحد، به ایدهاى جهانى تبدیل شود و همه ملتها و اقوام مختلف به دنبال تحقق آن حرکت کنند و در واقع یک ایدئولوژى را بر کل مناسبات جهانى حاکم کنند. در حقیقت آن چیزى که روح جهانى سازى را شکل مىدهد ایجاد یک جامعهى جهانى بر محور ایدئولوژى مدرنیته است و در این مسیر، اولین گامى که برمىدارند، یعنى محورىترین و اصلىترین کار، توسعهى انسانى است. بدین معنا که بافت انسانى جامعهى جهانى را از نظر رفتار، اندیشه و اعتقادات و از نظر اخلاق و روحیات هماهنگ کنند و الا اگر نتوانند ملتها را از نظر اندیشه و عمل، یکسان و هماهنگ کنند جهانى سازى، در عمل محقق نخواهد شد.
ج) جهانى سازى سیاسى
جهانى سازى سیاسى، وجه غالب جهانى سازى است که حتى از بعد فرهنگى جهانى شدن نیز به نفع خود سود مىبرد. اساسا جهانى سازى سیاسى آن هدف و آرمان نهایى غرب در این عصر و زمانه است. همگان به این امر اذعان دارند که بستر ساز پیشرفت و گسترش فرهنگ و ارزشهاى غرب، حاکمیت ارزشهاى سیاسى و در صورت امکان دستیابى به حکومت یکجانبه گراى جهانى است. البته رسیدن به چنین آرمانى، نیازمند صرف سرمایههاى فراوان مالى و انسانى و طرح و برنامه ریزى بلندمدت و از همه مهمتر پیگیرى مداوم و بىوقفه است. از این رو، هیچ گاه با تغییر دولتها در غرب، مخصوصا در ایالات متحده، برنامهها و طرحهاى کلان سیاسى و اقتصادى، دچار تغییر بنیادین نمىشود.البته غرب گاهى براى پیشبرد اهداف خود، از احساسات دینى مردم نیز سوء استفاده مىکند. از این رو استراتژیستهاى امریکا با استفاده از آموزههاى دین مسیحیت معتقدند خداوند، جایگاه ویژهایى براى امریکا در میان ملل دیگر در نظر گرفته و بهترین مواهب و نعم را به مردم امریکا اعطا کرده است. برخى دیگر از اندیشمندان و صاحب منصبان سیاسى بر این باورند که امریکا با توجه به چنین جایگاهى، باید سیادت و رهبرى جهان را براى گسترش فرهنگ و کیش خود بر عهده گیرد و در این رهبرى با دقت و ظرافت بیشترى عمل کند. (26) جرج بوش طراح نظم نوین بینالمللى از همان ابتدا در نطق سالانه خود در کنگره ( ژانویه 1992 ) مدعى شد: نظم نوین عبارت است از صلح و دموکراسى براى همه جهان تحت رهبرى ایالات متحده. چون در میان ملتهاى جهان، تنها امریکا است که هم ارزشهاى اخلاقى و هم ابزار لازم براى پشتیبانى از نظم جهانى را داراست.
روژه گارودى، اندیشمند فرانسوى، در تبیین جهانى سازى مىگوید: جهانى سازى، نظامى است که قدرتمندان را با ادعاى روابط آزاد و آزادى بازار، قادر مىسازد تا اصنافى از دیکتاتورىهاى ضد انسانى را به مستضعفان تحمیل نمایند. برژینسکى، که یکى از معماران سیاست خارجى امریکا در نیمه دوم قرن بیستم بوده، معتقد است کوتاهترین راه براى ایجاد نظم جهانى، هژمونى فراگیر آخرین ابرقدرت جهانى، یعنى ایالات متحده است. او در کتابش به نام صفحه شطرنج مىنویسد که مشى سیاسى ایالات متحده باید دو مرحلهاى باشد: اول، تحکیم موقعیت برتر آن و دوم، ایجاد یک ساختار ژئوپلتیک براى خنثا کردن طغیانها و شورشهایى که در جریان باز تقسیم جهان بر اساس الگوهاى نظم نوین جهانى رخ مىدهد.
البته اهداف میان مدت جهانى سازان غرب را باید در طرح پر طمطراق لیبرال دموکراسى دانست که دقیقا مبتنى بر پایهها، مبانى و اصول لیبرالیسم و فلسفه انسان محور و تجربه گراى غربى است. راضى شدن غرب به دموکراسى بینالملل که واحدهاى آن را دولتها تشکیل مىدهند و پیش کشیدن بحث شهروندى بینالمللى، از این روست که زمینه را براى سلطه نهایى سیاسى و فرهنگى خود مهیا کند. پس بر کشورهاى در حال توسعه و به تعبیرى کشورهاى غیر غربى لازم است که مراقب باشند تا فریب خدعههاى دوران فرا استعمار نو را نخورند و به اسم ایجاد دموکراسى و رعایت حقوق بشر و انطباق با ارزشهاى سیاسى و فرهنگى غرب که در قالب ارزشها و اصول عام بشرى عرضه مىشود دچار سلطه و هژمونى سیاسى غرب نشوند. چون نظریه پردازان جهانى سازى، به جهانى نابرابر با محوریت و برترى نظامهاى فکرى، اقتصادى و سیاسى غرب مىاندیشند و هدفشان تسلط بر کل بشریت است. آنها با چنین انگیزههایى دست به کار طرح تئورى جهانى سازى شدهاند و از نظم نوین جهانى و از سلطه و برترى و قیمومیت خود بر کل جهان انسانى سخن مىرانند. بنابراین یک جانبهگرایى، تأکید بر جدایى دین از سیاست و رواج لیبرال دموکراسى، نقاط عطفى در جهانى سازى سیاسى غرب است.
د) جهانى سازى رسانهاى ( اینترنت، ماهواره، سینما )
جهانى سازان با استفاده از قدرت سخت و نرم، اقدام به جهانى سازى اندیشه و فکر خود مىکنند. قدرت سخت، همان حملات نظامى و اشغال کشورها به بهانه حقوق بشر و سلاحهاى کشتار جمعى است. مجموع عناصر فرهنگى جهانى سازى را مىتوان قدرت معنوى ( Soft Power ) ایالات متحده نامیده که از آن، حداکثر استفاده را براى جهانى سازى مىنماید. اینترنت، ماهواره و صنعت سینماى جهان امروزه تحت سلطه و هژمونى غرب به خصوص ایالات متحده است. غرب با استفاده نادرست از این ابزارها به پیشبرد اهداف خود در جنبه خبر پراکنى و تزریق اطلاعات و آگاهىهاى مورد نظر خود اقدام مىنماید. توجیه و استدلال پذیرى و همه فهم کردن ارزشهاى سیاسى، اقتصادى و فرهنگى با استفاده از تبلیغات گسترده در قالب خبر، فیلم و تصویر صورت مىگیرد. سیل اخبار اطلاعات و محصولات فرهنگى، کارى جز هدایت خواستهها، نیازها، رفتار، ذهنیت، نظامهاى آموزشى و شیوه زندگى دریافت کنندگان انجام نمىدهد.این مسئله، امرى است که در دوران سلطه استعمار فرانو، و در جهت بهره بردارى از رسانههاى فراملى، که نقش بسیار مهمى را در مسیر سرکوب خودآگاهى مردم جهان تحت سلطه بر عهده گرفتهاند، آشکارا مشهود است. این نظام جهانى، وظیفه تحمیق فکرى، تخدیر عاطفى و سرکوب هر نوع خودآگاهى انتقادى نسبت به ماهیت تمدن غرب مدرن را بر عهده دارد و یکى از ابزارهاى مهم بسترساز براى سلطه استعمار فرانو، سلطه و هژمونى رسانهاى غرب است.
رایجترین فرضیهاى که در مباحث زیربنایى فرایند جهانى شدن مطرح مىشود این است که رسانههاى جمعى بر فرض خنثا و بىطرف بودن ذاتى اطلاعات و اخبار بنا شدهاند. این فرض را سازمانها و کمپانىهاى ذىنفع در فرایند جهانى سازى، به شدت بزرگنمایى و تبلیغ کردهاند و از این نکته غفلت شده است که ارزشهاى اجتماعى و فرهنگى در شکل دادن به اخبار و اطلاعات نقش بسیار مهمى بازى مىکنند. انتخاب موضوعات روزمرهاى که مقامات مسئول براى پوشش خبرى برمىگزینند به همان اندازهاى که انتخابى حرفهاى و اقتصادى است انتخابى سیاسى نیز هست. رسانههاى جمعى به شکل فزایندهاى بر این وعده تأکید مىکنند که جهانى سازى با خود دوستى، صمیمیت، هماهنگى و همکارى بینالمللى را به همراه خواهد آورد؛ اما این رسانهها عمدتا مخاطبان خود را از تأثیرات جانبى این فرایند غافل مىگذارند. (27)
بنابراین تکنولوژى ارتباطات و اطلاعات از مهمترین ابزارهاى نفوذ و توسعه فرهنگ و تمدن غربى به سایر حوزههاى تمدنى محسوب مىشود. با توجه به ظرفیتهاى اقتصادى، علمى و تکنیکى فوقالعاده غرب، آنها بر این باور هستند که هر قدر تکنولوژى ارتباطات و اطلاعات در جهان توسعه باید فرهنگ، سیاست و اقتصاد غربى گسترش خواهد یافت. (28)
از این رو، کاملترین وسیله جهانى سازى که تاکنون به دست بشر ابداع شده، اینترنت است که نقش مهمى در جهانى سازى پیدا کرده است. این پروژه ابتدا در سال 1968 تحت عنوان »آرپانت« شکل گرفت و در سال 1969 توسط پنتاگون مورد حمایت واقع شد. از سال 1991 این پروژه از سطح امریکا به سطح جهان، همگانى شد. ایالات متحده با عنوان ابداع کننده اینترنت و گسترش دهنده آن سعى دارد تا با در اختیار گرفتن مهمترین بانکهاى اطلاعاتى و منابع آن، و شناخت راههاى جمعآورى و پراکندن اطلاعات، چتر اطلاعاتى خود را بر جهان بگستراند. ابنترنت وسیلهاى در دست ایالات متحده است که مىتواند با آن رقیبان یا هم پیمانان خود را با اطلاعات مورد نظر سرگرم کند یا آنها را با اخبار و اطلاعات هدایت شده، تحت تأثیر قرار دهد. (29)
به اعتقاد صاحب نظران غربى، در اختیار داشتن وسایل ارتباط جمعى و فنآورىهاى جدید ارتباطى، مساوى با در اختیار داشتن استیلاى فرهنگى است. گرامشى با وارد کردن واژهى »هژمونى« به این عرصه، نقش نهادهایى نظیر خانواده، آموزش و پرورش، احزاب، اتحادیهها، کلیسا و وسایل ارتباط جمعى را بسیار اساسى مىداند و معتقد است این »هژمونى« از طریق نهادهاى مذکور به دست مىآید و برنده، کسى است که این زمینه را در اختیار داشته باشد.
3. جهانى سازى اسلامى
برخلاف تازگى اصطلاح جهانى شدن، میل به آن، چه در نظر و چه در عرصه عمل، سابقهاى به قدمت بشر دارد. گرایش به جهانى شدن، نخست در ادیان الهى بروز کرد. به گونهاى که ادیان بزرگ الهى همچون یهودیت، مسیحیت و اسلام، سوداى جهانى سازى داشتهاند و اکنون نیز هر یک از آنها، در صددند حکومتى واحد و جهانى پدید آورند که البته جهانى سازى اسلامى، برترین و کاملترین شکل جهانى سازى دینى را مطرح کرده است. در کنار ادیان الهى، تمدنها، کشورها و انسانهایى نیز بودهاند که بر اساس اندیشههاى جاهطلبانه، سودجویانه و توسعه خواهانه، میل به جهان گرایى داشته، و حتى کوشیدهاند به آن، در قالب جهان گشایى جامه عمل بپوشانند. بابلیان، ایرانیان، رومیان، انگلیس، امریکا و به طور کلى نژاد انگلوساکسونها از همین دست تمدنها، کشورها و افراد هستند که در پى رسیدن به حکومت بر جهان و واداشتن همگان به پیروى از ارزشهاى خود بودهاند.با وجود این، امروزه بشریت به تفکرى نیاز دارد که راه آینده را با آن طى کند. از این رو، تجدید عهد دینى مىتواند یکى از این صورتهاى تفکر باشد. باید اذعان کرد که ممکن است جهان در الگوى مصرف و رفتار روزمره به یک دهکده شبیه شود، اما این وحدت، بنیاد و بنیان درستى ندارد و به همین جهت نمىپاید. جهانى سازى، به مجموعه انگیزهها، هدفها و اندیشهها و تلاشهاى کسانى بستگى دارد که در راه این برنامه مىکوشند و براى تحقق آن بستر سازى مىکنند و به زمینهسازىهاى فرهنگى، سیاسى، اقتصادى مىپردازند. از این نقطه نظر است که نگرش مثبت و منفى نسبت به جهانى سازى رخ مىنماید و ممکن است حرکت جهانى سازى مفید، انسانى و رهایى بخش و یا منفى، غیر انسانى و سلطه طلبانه باشد.
اگر هدف و انگیزه از »جهانى سازى«، سوق دادن انسانها و جوامع به شرایط واحد و اقتصادى عادلانه و سطح معیشتى یگانه و دانش و بینشهایى فراگیر و همگانى و رفع تبعیض و نابرابرى در سطح همه جامعههاى انسانى باشد، در این صورت جهانى سازى، آرمانى ارزشمند و مثبت است. چنان که پیامبران الهى با چنین انگیزهاى همه مرزها و حدود سیاسى، اقتصادى، نژادى، جغرافیایى و هر چه را مانع این حرکت بود از میان برداشتند و بشریت را با تمام توان در همه زمینهها به سوى یگانگى و برابرى و برادرى سوق دادند. (30)
اصولا مذهب توانسته است بر فراز تمدنها و ایدئولوژىهاى مرسوم به ایفاى نقش بپردازد؛ چرا که بیشتر دنیا که یک سوم مردم جهان را دربر دارد و شامل مناطق پهناور افریقا و بسیارى از کشورهاى اسلامى است به آسانى تن به جهانى سازى نمىدهند. به همین دلیل جهان غرب و مبانى اندیشه اثباتگرا، که همه چیز را در چارچوب معادلات ثابت مورد تحلیل قرار مىدادند با ماهیت و کارکرد انقلاب اسلامى در عرصه سیاست بینالملل به خصومت و ستیز برخاستند. مذهب داعیههاى جدیدى را در انتقاد به ناکارایى جهان مدرن و مدرنیسم تمدنى ابراز داشت. اقبال اسطورههاى دینى صرفا مربوط به عرصههاى سنتى و جوامعى که کمتر دستخوش دگرگونى بودهاند، نیست. کشورهاى اروپایى و حتى ایالات متحده امریکا که مظهر مدرنیسم غربى محسوب مىشوند، موج جدید مذهب گرایى را در خود احساس مىکنند. ستیزه جویىهاى »اسلام سیاسى« در شتاب گرفتن روندهاى ضد ساختارى و ضد هنجارى مؤثر بودهاند. اسلام سیاسى که در دهه 1970 حیات دوبارهاى پیدا کرده بود، داعیه سیاستهاى جهانى را دوباره مطرح ساخت. به همین دلیل ایران به عنوان مرکزى براى صدور انقلاب تلقى مىشد. (31)
بىتردید انقلاب اسلامى ایران که در دهههاى پایانى قرن بیستم به وقوع پیوست، توانست امت اسلامى را در آستانه خیزش و رستاخیزى جهانى قرار دهد و در نتیجه نظامهاى اجتماعى را که از آبشخور فلسفهى مادى واحدى سرچشمه مىگرفت به سوى کانون زندگى ساز عقل و دین فراخواند و بار دیگر زمینه اجراى اصول و احکام جهان شمول، عقلانى و عدالت گستر اسلام را به جهانیان نوید دهد. تنها اسلام است که قابلیت نقش آفرینى در عرصههاى جهانى را دارد و از غناى کافى براى پر کردن خلأ هویتى و پوچىگرى برآمده از مدرنیته، مادىگرایى و انسان محورى برخوردار است.
برخى هنوز گمان مىبرند استعمار یعنى لشکرکشى به یک کشور. در حالى که «استعمار نو»، «استعمار فرانو» و استراتژى نئوکلاسیک غرب، امروزه «فرهنگ» را ابزار استعمار قرار داده است و در شئون سیاسى نیز همواره در ساختار سیاسى کشورها اعمال نفوذ مىکند و راه این اعمال نفوذ را فرهنگ استعمارى مىگشاید. امریکا از آنجا که مىداند در صورت پىریزى دموکراسى حقیقى و اعمال اراده ملتها، اسلام گرایان و گفتمان «اسلام سیاسى» رخ عیان مىکند و طبیعىترین پیامد رخ عیان کردن این گفتمان به چالش کشیده شدن مبانى تئوریک و پراگماتیک «هویت امریکایى» است، از نضج دموکراسى ریشهدار در فرهنگ اسلامى خاورمیانه و جهان اسلام جلوگیرى مىکند. بنابراین، چالش ما با غرب نیز بر همین اساس، استوار است. ایران اسلامى اصولگرا در برابر غرب عملگرا قد علم کرده تا حقانیت «اصول» را به رخ استکبار و امپریالیسم بکشد. بدیهى است که تقابل غرب و جمهورى اسلامى ایران تنها در «برخورد منافع» نیست، بلکه «چالش عقیدتى» به شمار مىآید (32)
از این روست که پیروزى انقلاب اسلامى ایران موجب نفخ روح جدید و اصیلى در کالبد خسته جنبشهاى اسلامى دهههاى گذشته شد. این ماهیت قدیم و اصیل، همان تجدید حیات اسلام، اسلام سیاسى و یا به تعبیر حضرت امام خمینى قدس سره، بازگشت به مفاهیم اسلام ناب محمدى صلى الله علیه و اله در اداره جامعه است. استعمار فرانو با مد نظر قرار دادن این تجربه، راه حل حذف اسلام سیاسى را در دامن زدن به اختلافات فرقهاى و به راه انداختن جنگهاى مذهبى در میان مسلمانان مىبیند.
بنیانگذار جمهورى اسلامى ایران، حضرت امام خمینى قدس سره، از همان آغاز نهضت و مخصوصا پس از پیروزى انقلاب اسلامى بر آرمانهاى بلند انقلاب در عرصه جهانى تأکید کردند و اصول سیاست خارجى انقلاب خود را بر همه اعلام نمودند که حمایت از مظلومان عالم و مستضعفین جهان گوشهاى از آنهاست. ایشان در باب اصول حاکمیت اسلام در تمام جهان تصریح مىنمایند:
من به صراحت اعلام مىکنم که جمهورى اسلامى با تمام وجود براى احیاى هویت اسلامى مسلمانان در جهان سرمایه گذارى مىکند و دلیلى هم ندارد که مسلمانان جهان را به پیروى از اصول تصاحب قدرت در جهان دعوت نکند و جلوى جاهطلبى و فزونخواهى صاحبان قدرت و پول و فریب را نگیر د. ما باید در ارتباط با مردم جهان و رسیدگى به مشکلات و مسائل مسلمانان و حمایت از مبارزان و گرسنگان و محروما ن با تمام وجود تلاش نماییم و این را باید از اصو ل سیاست خارجى خود بدانیم. ما اعلام مىکنیم که جمهورى اسلامى براى همیشه حامى و پناهگاه مسلمانان آزاده جهان است.(33)
جمعبندى
جهانى سازى و جهانى سازان داراى رویکردى متفاوت از روند جهانى شدن در نسبت با امور جهانى هستند. از این روى پیامدهاى جهانى سازى به سبک غربى و یا امریکایى منجر به حاکمیت ارزشها، اصول و مبانى خاصى در باب امور جهانى مىشود که حساسیت فرهنگها و تمدنها و مخصوصا ادیان و بالأخص دین مبین اسلام را به دنبال دارد. از آنجا که دین اسلام، خاتم ادیان آسمانى است و بر پایه اصول فطرى، عام و جهان شمولى مبتنى است، بنابراین باید گفت که یکى از رقیبان سرسخت جهانى سازى به سبک غربى، اسلام سیاسى و جهان شمول است. جهانى سازى به رغم نظر برخى نویسندگان، چه در حوزه نظر و چه در میدان عمل، با چالشها، کاستىها و ضعفهاى فراوانى روبهرو است که در این رهگذر به چند نمونهى آن اشاره مىکنیم.پیامدهاى منفى جهانى سازى غربى عبارتاند از:
1. تحت فشار قرار گرفتن ارزشهاى دینى و بومى کشورها، به ویژه دین اسلام و کشورهاى اسلامى و بىهویت کردن انسانها و حذف ملیت و انتساب دینى؛
2. سلطه سیاسى، اقتصادى و فرهنگى نظام سرمایه دارى بر روند اقتصاد جهانى و منابع تولید و مبادلات مالى و تجارى و تبدیل جهان به دو قطب غنى و ضعیف به لحاظ اقتصادى و گسترش نابرابرى و بهرهکشى از مستضعفان و افزایش نرخ بیکارى؛
3. سلطه امریکا بر ابزارها و فنآورى اطلاعات و دستکارى )Manipulate( و جهت دهى به روند اخبار و اطلاعات بر اساس مقاصد استکبارى؛
4. شبیخون فرهنگى سراسرى و کوشش در ریشهکن ساختن فرهنگهاى دیگر و تحمیل فرهنگ و هویت غربى؛
5. کاستن از نقش و اثر گذارى محافل بینالمللى و بهرهگیرى از آنها به سود سلطه قدرتهاى بزرگ، از جمله سوء استفاده از صندوق بینالمللى پول و بانک جهانى و دیگر سازمانها براى اجراى سیاستهاى استکبارى؛
6. آلوده ساختن و تخریب محیط زیست با فعالیت بىحد و حصر شرکتهاى چند ملیتى در استفاده نابهجا و بىحد و حصر از طبیعت و زیست بوم جهانى؛
7. دامن زدن به جنگ در مناطق حساس جهان همچون خلیج فارس، خاورمیانه، شمال افریقا، روسیه و تایوان؛
8. تحمیل نظام حقوقى غرب و افزایش معضلات حقوق بشر با معاهدات و کنوانسیونهاى جهانى؛
9. تغییر نظام ارزشى و تزلزل خانواده و ترویج بىبندوبارى و تغییر چهره ظلم علیه زنان و گسترش جرایم و از جمله قاچاق زنان و کودکان؛
10. رواج فرهنگ تجمل پرستى و مصرفگرایى در تمامى جهان. (34)
در این باره مقام معظم رهبرى با بیان تحلیلى جامعه شناختى از روند سیطره یک طبقه اجتماعى جهانى بر جهان و خاورمیانه، دعوت به پایدارى نظام اسلامى در مقابل این هجوم همه جانبه مىنماید و بر این باور است که ما نیازمند درک جایگاه نظام اسلامى در جغرافیاى بشرى دنیا و جبههبندىهاى وسیع و پیچیده جهانى هستیم تا بدانیم که طبقه زرسالاران اقتدار طلب به عنوان یک طبقه اجتماعى در حال اشغال اقتصادى، فرهنگى و سیاسى خاورمیانه و منطقه اسلامى است و جمهورى اسلامى ایران، به عنوان تنها گروه مقاومت به پایدارى در برابر این هجوم اشغالگرانه پرداخته است. از این رو، ایشان تلاش طبقه اجتماعى زرسالاران اقتدارطلب را براى تسلط بر منابع حیاتى و مالى جهان، آغاز یک استعمار فرانو و کاملا جدید برمىشمارند و خاطر نشان مىنمایند که تحقق این مسئله، حداقل صد سال ملتهاى منطقه خاورمیانه را از کاروان علم، تمدن و خوشبختى دور مىسازد و جمهورى اسلامى ایران با درک پیامدهاى شوم این روند، به عنوان مجموعهاى توانا و آگاه در برابر اهداف استعمار فرانو ایستاده است. از دید ایشان جنگ واقعى جهان پیچیدهى امروز، جنگ رسانههاست که تهاجم خبرى و تبلیغى، فرهنگى و اخلاقى رسانههاى تحت کنترل زورمندان جهانى به ملتها، به ویژه به ملت ایران در اوج خود قرار دارد. (35)
پس یک بدیل شایسته که فاقد تمام ضعفها و ستمهاى استعمار فرانو و جهانى سازى به معناى عربى سازى جهان باشد، جهانى سازى اسلامى است که به دست گرفتن نظام سیاسى و فرهنگى جهان در ابعاد کلان آن، منجر به شکوفا شدن هویت واقعى انسان خواهد شد و زمینه سازى براى ظهور دولت کریمه مهدوى (عج) خواهد گردید. بنابراین جمهورى اسلامى ایران و انقلاب شکوهمند اسلامى ایران مىتواند به ابزارى براى جهانى سازى اسلامى بدل شود که محتواى غنى آن را آرمانهاى اصیل دینى و زمینهسازى براى عصر ظهور و تحقق اهداف دولت کریمه مهدوى (عج) در سراسر جهان باشد.
پینوشتها:
1- کارشناس ارشد علوم سیاسى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس سره.
2- www.sobhesadegh.ir /1386/0309/M10.HTM
3- »جهانى شدن، خزیدن زیر سایه غرب«، میزگردى با حضور دکتر رضا داورى، دکتر محمدرضا ریختهگران و دکتر رامین خانبگى، اینترنت: باشگاه اندیشه.
4- رضا نقیب السادات، »بازیگران بىنشان«، باشگاه اندیشه،.www.bashgah.net.
5- ابراهیم ابورابى، »جهانى شدن و استقلال فرهنگى«، انتخاب، 11 و 12 / 9 / 1381.
6- یوسف قرضاوى، المسلمون و العولمه، ص 21.
7- داگلاس کلر، »نظریه انتقادى جهانى شدن«، حسین شریفى رهنانى، اطلاعات سیاسى اقتصادى، ش 180 - 179، مرداد و شهریور 1381، ص 128.
8- داریوش آشوری، وب سایت شخصی ایشان: http://ashouri.malakut.org.
9- حسن، مرادی، »جستاری در استعمار فرانو«/: http://www.farsnews.net/ newstext.php?nn<8440226058.
10- مجید تهرانیان، »تمدن چهارم: جهانى شدن فرهنگ و فرهنگ جهانى شدن«، پل فیروزه، ش 1.
11- »جهانى شدن و دین: فرصتها و چالشها«، مقالات چهارمین کنگره دین پژوهان )دفتر اول(، قم: دبیرخانه دین پژوهان کشور، اول، 1382، ص 24.
12- البته تعبیر »جهانى شدن« براى جهانى سازى تاریخى، مناسبتر است.
13- رضا داورى، محمدرضا ریختهگران و رامین خانبگى، »جهانى شدن، خزیدن زیر سایه غرب؟« )میزگرد(؛ سایت باشگاه اندیشه.
14- همان، ص 22.
15- آنتونى گیدنز، »فراسوى چپ و راست«، محسن ثلاثى، همشهرى، 18 / 5 / 1382.
16- سرژ لاتوشه، غربى سازى جهان، امیر رضایى، تهران: قصیده، 1379، ص 46.
17- همان، ص 20.
18- سخنرانى بوش پدر در کنگره، سپتامبر 1990.
19- . عبدالقیوم سجادى، »بازخوانى منافع ملى در ادبیات جهانى شدن«، پگاه حوزه، ش 68.
20- ابراهیم متقى، «سیاست خارجى در عصر کثرتگرایى سیاسى و فرا دولتگرایى»، نامه مفید، ش 18، ص 123.
21- فرهنگ رجایى، »جهانى شدن و تأثیرات آن بر فرهنگ و جامعه ایران«، گاهنامه برداشت اول، سال اول، ش صفر.
22- یکى از شیوههایى که شرکتهاى بزرگ و کارتلها، براى از بین بردن رقبا و جلوگیرى از رشد صنایع بومى و انحصارى کردن بازار مصرف در کشورهاى مختلف انجام مىدهند »دامپینگ« است، یعنى بر اساس توافق قبلى، کالاى مرغوب خود را با قیمتى بسیار نازل مىفروشند و از این راه تولید کنندهى محلى را که توانایى رقابت با این کالا از دست مىدهد، از میدان به در مىکنند.
23- محمد حسین حسینى بهشتى، »کار دسته جمعى و تعاون«، سایت آثار شهید بهشتى،.www.beheshti.org.
24- اسماعیلپرور، «جهانى شدن یا حکومت جهانى» پژوهش و سنجش، ش 25، بهار 1380، ص 85.
25- ژان بودریا، «این جنگ چهارم جهانى است»، از دیگران، سال دوم، ش 10، ص 23.
26- على شیرخانى، آینده باورها و اعتقادات دینى در پروسه جهانى شدن، اینترنت، سایت باشگاه اندیشه.
27- حمید مولانا، »جهانى شدن رسانههاى جمعى: فرصتها و چالشهاى فراروى کشورهاى جنوب«، باشگاه اندیشه جوان.
28- حسن مرادی »جستاری در استعمار فرانو«: http:// www.farsnews.net/newstext.php?nn<8440226058.
29- محمد کاظم، تحولات جهانى در اندیشههاى امپراطورى جدید، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1383، ص 15، 14.
30- محمد حکیمى، «جهانى سازى اسلامى، جهانى سازى غربى»، سایت باشگاه اندیشه.
31- ابراهیم متقى، «سیاست خارجى در عصر کثرتگرایى سیاسى و فرا دولتگرایى»، نامه مفید، ش 18.
32- سجاد نوروزی،«در باب مبانی نظری غرب شناسی: استراتژی فلسفه!»: www.sobhesadegh.ir/1386/0309/M10.HTM
33- صحیفه نور، ج 2، ص 238.
34- محمد على تسخیرى، «جهان شمولى و جهانى سازى»، اینترنت، باشگاه اندیشه.
35- بیانات مقام معظم رهبرى در جمع رئیس و کارمندان صدا و سیما، پنجشنبه، 11 / 9 / 1383.
/ج