ملاقات پروفسور «راینارت» و پروفسور «اشتولتس» و دکتر «توماس» از دانشگاه زوریخ سوئیس با استاد محمدتقی جعفری (113)

پروفسور راینارت:‌

زبان فارسی از نظر من بسیار شیرین و عالی می‌باشد، اگر چه خوب نمی‌توانم صبحت نمایم. ولی در زمینة ادبیات فارسی، اشعار جنید عراقی را مطالعه نموده‌ام.

استاد جعفری:

از دیدار شما خیلی خوشوقتم. و امّا دربارة جنید عراقی و اشعار او می‌توان گفت: جنید در مقابل عرفای دیگر که برای ابراز مقاصد خود از شعر استفاده کرده‌اند، بسیار ناچیز است و آنچه که به صورت شعر از وی نقل شده است، چند قطعه محدود است.
چند رساله از جنید بغدادی تحت عنوان مجمع الرسائل در لندن چاپ شده است که دارای محتویّات عالی می‌باشند.
جنید در بغداد در سال 297 یا 298 (هـ ق) درگذشته است. شاعری بنام: جنید معین الدین ابوالقاسم وجود داشته است که به اضافة دیوان غزلیّات و قصاد فارسی، کتابی بنام: شدالازار فی حطّ الاوزار عن زوّار المزار در مزارات شیراز تألیف نموده است. این کتاب در سال 791 تألیف و در سال 1328 با تصحیح و تحشیة علامه محمد قزوینی چاپ شده است.
به نظر می‌رسد که بزرگ‌ترین شخصیّت‌های حِکَمی و عرفانی که بوسیلة شعر، مقاصد خود را مطرح نموده‌اند، سه نفر در درجة خیلی بالا قرار دارند و آنها عبارتند از: شیخ عطّار، سنایی، مولوی. با نظر به خصوصیّات ممتازی که در مولوی مشاهده کرده بودم، به تحقیق در اثر بسیار مهم و جهانی او (مثنوی) پرداختم.
مولوی نه فقط عرفان، بلکه مقداری قابل توجّه از مبانی علوم و فلسفه‌ها را نیز در اشعار خود مطرح نموده است. و در این هفتصد سال بشریّت، بهرة فراوان از این مرد بزرگ، مخصوصاً از مثنوی او برده است. اینجانب در ارتباط با اشعار مولوی از دیدگاه تطبیق مکتب مولوی با بقیة مکاتب شرقی و غربی در معارف عالیه، در حدود پانزده جلد شرح و تفسیر نوشته‌ام، و عقیده دارم که هنوز کار نهایی در این موضوع انجام نشده است. و در میدان معرفت از لحاظ کیفیّت و کمیّت از جهاتی مثل مولوی نداریم.
اثر جاودانی او، مطمح نظر صاحب‌نظران شرق و غرب بوده است. تنها در شبه قارة هند، یکصد و بیست جلد شرح و تفسیر در مورد مولوی نوشته‌اند. حتی افراد بی‌دین که از معنویّت به دور هستند، هنگامی که برای آنها دو بیت از اشعار مولوی خوانده می‌شود، سکوت و خضوع می‌کنند.
میرزا فتحعلی آخوندزاده که ماتریالیست بود. صریحاً می‌گوید: مولوی عالِمی است بی‌بدیل و فاضلی است بی‌نظیر.
و امّا چرا مولوی این اندازه جاذبیّت دارد؟ من بیست و پنج عامل در پاسخ این سؤال پیدا نموده‌ام که اگر مناسب می‌بینید مهمترین آنها را عرض کنم؟»

راینارت:

بفرمایید

جعفری:

یکم- مولوی با قرآن بسیار آشنا بود و به نظر من قرآن را از حفظ داشته است. چنانچه در 25 هزار بیت شعر، مولوی 2230 آیه را مورد استشهاد قرار داده است. هنگامی که آیه‌ای را در مطلبی بکار می‌برد، با آنکه ممکن است آن آیه را بارها قبلاً دیده باشیم، اما معنایی که در کاربرد مولوی مشاهده می‌کنیم، برایمان تازگی دارد.
دوّم- تسلّط و اطّلاعات بسیار عمیق مولوی به احادیث و روایات.
در مثنوی حدود 600 حدیث نقل شده که اکثراً مورد اتّفاق نظر شیعه و سنّی است.
سوّم- مولوی با اینکه ادّعای فلسفه ندارد، با این حال مطالبش اغلب، مبانی مکتب‌های فلسفی قدیم و جدید شرق و غرب را دربر دارد.
چهارم- مولوی مطالب خیلی بالا و با عظمت را بسیار کوچک می‌بیند. مثل اینکه استادی یک مسأله را در مدارس ابتدایی طرح کند. مثلاً: مطلب جزء و کل در مسألة هستی و هستی آفرین را که بسیار مهم است، مولوی بسیار ساده طرح می‌کند. از داستان‌های بسیار ساده که میان مردم رایج است، عالی‌ترین حقایق را بیرون می‌کشد. در فارسی معروف است که قصّاب درستکار، قسمت سینه و ران گوسفند را با هم می‌فروشد.
مولوی در تشبیه جریان تضاد در کارگاه هستی، چنین می‌گوید:
حکمت این اضداد را با هم ببست ای قصاب این گرد ران با گردن است
پنجم- حضور ذهن مولوی بسیار عجیب است. در عین حال وقتی دربارة یک مسألة کوچک و سطحی صحبت می‌نماید، یکباره ذهنش یک مطلب مهم را نیز مطرح می‌کند. مثلاً وقتی دربارة گل حرف می‌زند، ناگهان با یک رابطة مخفی، مطلب بسیار مهمی را دربارة جهان‌شناسی استخراج می‌کند و خواننده باید متوجّه این امر باشد.
ششم- مولوی بسیار متواضع است و در فعالیت‌های شگفت‌انگیز مغزی و روانی، وی کوچکترین اشاره‌ای به خودش ندارد. در مجموعة اشعارش ذکری از خودش ننموده است. بلکه احساس می‌شود حقایقی را که ابراز می‌دارد از عالم فوق طبیعت به مغزش سرازیر می‌شود و اندیشة بشری را سیراب می‌کند. سپس به راه خود می‌رود. مطالب بسیار زیادی که در قرون بعدی مطرح شده است، مولوی مدت‌ها قبل به آن اشاره کرده است. مثلاً عقده‌های روانی که در قرن اخیر توسط زیگموند فروید طرح و بحث گردیده است، مولوی در قرن هفتم بیش از یکبار آنرا مطرح کرده است.
هفتم- مولوی هشتاد و پنج بار در اشعار خود، تضاد را مطرح کرده است، از جمله:
در عدم هست ای برادر چون بُوَد؟ ضد اندر ضد خود مکنون بُوَد
اگر این بیت از مولوی به آلمانی برگردانده شود، همان عبارت هگل است.

اشتولتس:

آیا در شیوه‌های فکری فروید، هگل و مولانا تشابه‌هایی ملاحظه می‌کنید؟ و آیا در زمینه‌هایی میان اسلام و تفکّر غرب تشابه‌هایی می‌بینید؟

جعفری:

بله. این گونه تشابهات در واقعیّات مثبت وجود دارد، و در کتاب مثنوی، فراوان مشاهده می‌شود و اگر محدودنگری‌ها و خودخواهی‌ها بگذارد، بشر، بشر است. شرق و غرب ندارد.

اشتولتس:

احتمال می‌دهید که امروز هم انسان‌ها در همه جای جهان بتوانند به اشراق برسند؟ و اگر چنین است، این امر چطور تحلیل می‌شود؟

جعفری:

قطعاً ‌اینطور است. شهود و اشراق در نهاد انسان‌ها وجود دارد، ولی متأسفانه زندگی ماشینی، آن را خنثی کرده و به آن اجازة شکوفایی نمی‌دهد. البته تمدن و پیشرفت خوب است. ولی افراط در سودجویی و ناتوانی از مدیریت، حتی عقل را می‌خشکاند.
انسان‌ها تغییر ذاتی نکرده‌اند، نهایتاً دانشگاه‌ها باید آمادة پرورش این استعداد باشند. امروز با اینکه جریان سیر و سلوک مشکل است، ولی با این حال می‌توان در کشورهای جهان افرادی را که از سیر و سلوک برخوردارند، مشاهده کرد.
به هر حال باید به خاطر داشت که امثال جلال‌الدین مولوی و افلاطون و ابن سینا بسیار کم نظیرند.
مظاهر تمدن امروزی مثل مجسمه‌ها، تابلوهای نقاشی و حتی زیبایی‌های طبیعت، بجای آنکه ما را برای تفکّر به درونمان رهسپار نمایند، بیشتر ما را بیرون می‌کشند، و دیگر در درون خود تفکّر نمی‌کنیم و به شهود درونی نمی‌پردازیم. در صورتی که مولوی و افلاطون و امثال آنان اصرار دارند که از زیبایی‌های بیرونی به درون برگردیم. اما همواره ما در بیرون سیر می‌کنیم و محسوسات متغیّر، ما را در میان خود غوطه ور می‌سازند.
یک حیوان، یک تابلوی نقاشی یا یک منظرة طبیعی را زیبا نمی‌بیند. فقط انسان است که زیبایی تابلو و منظرة طبیعی را درک می‌کند. مولوی می‌گوید: باید برگردیم و ببینیم که در درون انسان چه زیبایی‌هایی وجود دارد و درون انسان چه چیزی است که این زیبایی را درک می‌کند. این ابتدای راه شهود است.

راینارت:

نگاه به تصویر امیرالمؤمنین حضرت علی (ع) ، چیزی را در درون انسان برمی‌انگیزد. آیا این همان شهود است؟

جعفری:

بله، همین است. در داستان لیلی و مجنون آمده است که در اواخر عمر مجنون، لیلی به نزد مجنون می‌رود، ولی مجنون به او توجه ندارد و می‌گوید: که زیبایی حقیقی تو در درون من بود و در حقیقت، نمودی از جمال الهی بود که در روی تو افتاده بود و من آنرا از درون خود شهود می‌کردم.
در رخ لیلی نمودم خویش را سوختم مجنون خام‌اندیش را
کروچه، از علمای ایتالیا که در مورد زیباشناسی خیلی کار کرده است، در عباراتی از کتابش، زیبایی‌ها و شهود درون را به بیرون می‌آورد و بیان می‌کند که: مقصود از زیبایی‌ها، همان زیبایی‌های فیزیکی است. و در ادامه می‌گوید:
آنها که زیبایی‌های فیزیکی را سایه‌ای از زیبایی اصل می‌دانند، ما چنین نظریه‌ای را از اخلاقیات می‌دانیم.

اشتولتس:

تصویرنگاری که در اسلام حرام شده، آیا به این مناسبت نیست که نباید به برداشت بصری اعتماد کنیم و به ژرفای آن بنگریم؟

جعفری:

این یک تعبیر بسیار خوبی است، ولی علت کامل و تام تحریم آن نیست. این مطلب که فرمودید، شبیه همان است که فیلسوفان مطرح کرده‌اند. اگر مسألة تصویرنگاری ترویج یابد، کم کم این ذهنیّت بوجود می‌آید که انسان همین تصویر است و بسنده کرده به این، شأن و عظمت انسان را کاهش می‌دهد. و ما می‌دانیم که قدرت‌های درونی و عواطف انسانی و استعدادهای والای او قابل تصویربرداری نیست. البته عده‌ای از فقها، کشیدن تصاویر ناقص را بدون اشکال می‌دانند.
از جمله مطالب جالب مولوی این است که حدود یکصد مورد موج را مطرح کرده است. که برخی از آنها امروز به عنوان مطلب جدید در علوم انسان‌شناسی مطرح می‌گردند. مانند اندیشه. مولوی چنین می‌گوید:
چون ز دانش موج اندیشه بتاخت از سخن و آواز او صورت بساخت
از سخن صورت بزاد و باز مرد موج خود را باز اندر بحر برد
صورت از بی صورتی آمد برون باز شد کانّا الیه راجعون
چیزی است که از قرون نوزده و بیست توسط دانشمندان مطرح شده است. اینان معتقدند که اندیشه، نوعی موج مادی است که از ماده ناشی می‌شود. مولوی می‌گوید: بله، من هم می‌دانم که اندیشه، یک نوع موج خاکی است، اما موج دیگری وجود دارد و آن موج روحانی است که بسیار قویتر بوده و عمده عامل تکامل انسان است. او می‌گوید:
موج خاکی فکر و فهم و وهم ماست موج آبی صحو و حب است و بقاست
در آثار شعرای ایران، این مطلب بسیار گفته شده است.
دل هر ذرّه را که بشکافی آفتابیش در میان بینی
مولوی این مطلب را نمی‌گوید. بلکه مسألة دیگری را مطرح می‌کند که به احتمال زیاد همان شکاف ذرات اتم و انفجار هسته‌ای است. او می‌گوید:
ما رمیت اذ رمیت فتنه‌ای صد هزاران خرمن اندر حفنه‌ای
آفتابی در یکی ذرّه نهان ناگهان آن ذرّه بگشاید دهان
ذرّه ذرّه گردد افلاک و زمین پیش آن خورشید چون جست از کمین

اشتولتس:

شما استعارات خوبی را انتخاب می‌کنید و باعث می‌شود که به راحتی هر چیز که می‌خواهید بگویید و شما در انتخاب استعارات توانا هستید. آیا حقایق مذهبی، جز به زبان استعاره قابل بیان نیستند؟

جعفری:

چون که با کودک سر و کارت فتاد پس زبان کودکی باید گشاد
تمام کتاب‌های آسمانی در مواردی برای تفهیم حقایق از تشبیه و تمثیل و استعاره استفاده کرده‌اند. ولی بطور کلی یا در موارد خود بیان نموده‌اند که به عنوان وسیله از آنها استفاده کرده‌اند، و یا گفته‌اند که اینها تمثیل و تشبیه و استعاره است.
فارابی می‌گوید: مفاهیم الفاظی که مطرح می‌کنیم، چیزهایی هستند که برای ما مأنوس هستند، اما خدا برتر و بالاتر از آنهاست و ما ناچاریم که از این مفاهیم با یک تجرید استفاده کنیم.
افلاطون می‌گوید: گل زیباست، مجسمه زیباست، چشمه‌سار زیباست. ولی اینها نمودها و جلوه‌گاه‌ها و وسایل دریافت زیبایی هستند. حقیقت مطلق زیبایی چیست که بر همة چیزهای زیبا اطلاق می‌شود، حتی بر چیزهایی که با هم تضاد دارند. زیبایی چیست که کوه، درّه، آبشار و مهتاب را شامل می‌شود و آن یک حقیقت معقول است که مُثُل نامیده می‌شود.»

اشتولتس:

در برخورد با پدیدارها، ملاک‌ها و معیارهای متعدّدی وجود دارند که انسان جلوه‌های مختلف را می‌بیند و با آن معیارها مثل معیارهای عقلانی، اخلاقی، و تجربی، ارزیابی می‌کند و با هر یک از معیارها، جلوه‌ای خاص از حقیقت را در می‌یابد. علی‌القاعده باید رابطه‌ای میان آنها وجود داشته باشد که یک مبنای مشترک را نشان می‌دهد.

جعفری:

برخی از فلاسفه، مُثُل (یا مثال)های افلاطونی را مشترک می‌دانند و بعضی دیگر معتقدند، این حقیقت یک امر الهی و از حدود چیزهای درک کردنی بسیار به دور است. و ما می‌گوییم که این یکی از حقایق درونی انسان‌ها و یا در مرز طبیعت و فوق طبیعت است که انسان‌ها در آن قرار دارند و آن را درمی‌یابند. و این از مصادیق آن چیزی است که خداوند در درون انسان‌ها قرار داده و نهاد هر انسانی مطابق آیة وَ عَلّم آدَمَ الاَسما کُلَّها، آن حقایق را دارا می‌باشد.

اشتولتس:

شما می‌گویید که اینها همه در درون انسان است، اما کشف درون و دسترسی به آن، خود بخود عملی نیست. انسان بدون حمایت و مساعدت خارجی نمی‌تواند این درون را کشف کند. این کمک خارجی کجاست؟

جعفری:

قطعاً چنین است. حرف انبیاء همین است. نقش انبیاء همین است که بشر را تربیت کنند تا استعدادهای انسان را به فعلیّت برسانند که مستقیماً از خدا دریابند. مساعدت خارجی، وحی و الهام و اشراق است. ما این اشراق و شهود را در اکتشافات و اختراعات علمی می‌بینیم. دانشمندی که چیزی را کشف می‌کند، به شهود رسیده است. در اکتشافات، ما با شهود روبرو هستیم. روانشناسان معتقدند که قوانین علمی از مقدمات علمی برمی‌آیند. اما برای اثبات این قانون علمی، به یک شهود نیاز است. میان مقدمات تا اکتشاف، یک خلاء وجود دارد که این خلاء با شهود پر می‌شود.»

اشتولتس:

در غرب، این مطلب مطرح است که انسان با کندوکاو در درونش، (خودِ واقعی) خویشتن را درک می‌کند ولی بر خلاف آنچه در بینش عرفانی که شما مطرح می‌کنید، این تلاش شخصی را یک سیر فردی می‌دانند که قابل اعتماد و اعتبار نیست و اگر کسی قادر باشد در خود کندوکاو کند و به حقیقتی دست یابد، این چیز خطرناکی است. در غرب، خودشناسی را چیزی ضعیف و بی‌اعتبار می‌دانند. ولی در شرق و سنّت اسلامی، اینکار خیلی قوی انجام شده است.

جعفری:

ما در این مورد چند مسأله داریم:‌
مسألة یکم- ما معلومات و معارف و تجارب شخصی را با حقایق دیگر که اصالت آنها اثبات شده است، ارزیابی می‌کنیم. اگر صحیح بود، آن را می‌پذیریم و در غیر این صورت آن را تخیّلات و توهّمات تلقیّ نموده، نمی‌پذیریم.
مسألة دوّم- ما، دریافت مستقیم حقایقی را که نیازی به مقدّمات منطقی نداشته باشد، شهود می‌گوییم. اما اشراق یک روش مکتبی است که حقایق هستی را دریافت می‌کند (بدون توسّل به تعقّل نظری.)
امروزه، روش اشراق در مغرب زمین عقب افتاده است. ولی دریافت‌های شهودی بسیار انجام می شود و ما بطور فراوان شاهد پیشرفت‌های علمی از مسیر شهود هستیم.
مسألة سوم- اما آیا اینکه بشر می تواند کندوکاو صحیحی دربارة خویشتن داشته باشد، یا نه؟ به نظر می‌رسد این مسأله بستگی به این دارد که قدرت تجرید مغزی و قدرت شخصیت انسانی که می‌خواهد در (خویشتن) کندوکاو کند تا چه اندازه است؟
به طور کلی، می‌توان انسان‌ها را در رابطه با دریافت خویشتن به گروه‌هایی تقسیم نمود: 1- کسانی هستند که نه تنها (خویشتن) یا (من) خود را نمی‌توانند مورد تجزیه و تحلیل قرار بدهند، حتی نمی‌توانند از آگاهی به خویشتن (علم حضوری- کانشنس Conscience) برخوردار شوند. بدیهی است که این گروه از نگرش تحقیقی در درون خود ناتوان می‌باشند.
2- عدّه‌ای هستند که توانایی علم حضوری (آگاهی به خویشتن) را دارند، ولی نصیب آنان بیش از اینکه خویشتن را درک می‌کنند و می‌دانند که این خویشتن (من) از سنخ اجزاء جسمانی نیست، نمی‌باشد.
3- بالاتر از این گروه، اشخاصی هستند که خویشتن را با مقداری از مختصّات آن، مانند: علم، تجسیم، اکتشاف، اندیشه و تعقل درمی‌یابند و می‌فهمند که خویشتن (من) با اینکه یک حقیقت واحد است، با این حال از ده‌ها مختصّات غیر جسمانی برخوردار می‌باشد.
4- گروهی از درون‌شناسان را می‌بینیم که با توجه به تجرّد فوق مادی (من) به اکثر متختصّات آن، آگاهی دارند. اینان هستند که در شناخت انسان، از گروه‌های فوق پیشرفته و می‌توانند برای شناساندن انسان، حقایق و واقعیّات فراوانی را در اختیار بشرّیت بگذارند.
همة دریافت‌های شهودی و علمی امثال مولوی و عطّار و ابن‌سینا (خصوصاً در نمط هشتم و نهم و دهم از کتاب الاشارات و التنبیهات) از مشرق زمین اسلامی، و ویکتور هوگو و داستایوسکی و شکسپیر از مغرب زمین مسیحی، مربوط به گروه چهارم است که با آشنایی فراوان با درون و خودیابی‌های مهم، به بشرّیت عرضه شده است. هیچ یک از آن دریافت‌های شهودی و علمی، از پدیده‌ها و واقعیّات جهان فیزیکی بدست نیامده است. همان‌گونه که علوم و دریافت شده‌های روانشناسان بزرگ که برای اوّلین بار، واقعیّات جهان درونی را در دیدگاه صاحب‌نظران علوم انسانی و محققان قرار می‌دهند، هیچ آزمایشگاه و مأخذی جز درون خود ندارند و نباید توهّم کنیم که اینان از مسیر رفتارشناسی به آن واقعیّات دست می‌یابند، زیرا اغلب نمودهای رفتاری، دارای علّت واحد منحصر نیستند. بلکه از گروه معلولات چند علّتی می‌باشند. مانند رفتارهایی که نمایانگر لذّت یا اَلَم می‌باشند.
بدیهی است که انواع عوامل لذّت و اَلَم، متجاوز از صد نوع می‌باشد. وانگهی، هیچ ارتباط قابل فهم مابین حرکت خاص چشم و عامل درونی آن وجود ندارد. به عنوان مثال اگر کسی حقایق درونی را مانند: تعجّب، شادی، اندوه، تصدیق، تکذیب، حسرت و غیر ذلک را در درون خود درنیافته باشد، محال است از حرکات مخصوص چشم دربارة هر یک از آنها، هویّت آن را بفهمد.
5- در تحلیل‌ها و سیر و سیاحت‌های عرفانی در درون، نباید از بررسی‌ها و فعالیت‌های منطقی رایج در علوم طبیعی و حتی روانشناسی استفاده نمود. زیرا نخستین شرط دریافت‌های عرفانی تخلق به اخلاق الله و تأدّب به آداب الله با تزکیه نفس است که باعث ظهور انوار الهی در درون بوده و قارّه‌های کشف نشده ای را در اصول طبیعت و فوق طبیعت ارائه می‌دهد.»
پاسخ این مطلب را که پروفسور اشتولتس مطرح نمود: «در غرب، خودشناسی را چیزی ضعیف و بی اعتبار می‌دانند» توسط استاد جعفری داده شد.

پی نوشت ها :

1-پروفسور «راینارت» رئیس مؤسسة شرق‌شناسی دانشگاه زوریخ، پروفسور «اشتولتس» رئیس مؤسسة الهیات، و دکتر «توماس» استاد مؤسسة شرق‌شناسی دانشگاه مزبور.

منبع: جعفری، محمد تقی، (1389)، پیام خرد، تهران، انتشارات مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری