نویسنده: مایکل استنفورد
ترجمه: دکتر مسعود صادقی


 

1. سه بافت

تا اینجا راجع به چهار جزء کنش ـ نیت، ارزیابی، شیوه و انگیزه ـ سخن گفتیم. اما کنش هرگز مجزا (مانند اخترکی شناور در فضا) نیست. کنش در محیطی خاص واقع می شود. بنابراین، بافت یک کنش، کل محیط اجتماعی فیزیکی (یا طبیعی) و فرهنگی ای است که کنش در آن واقع می شود.
نخست، بافت اجتماعی؛ بیشتر آنچه انجام می دهیم بر مردمان دیگر تأثیر می گذارد و این تأثیرگذاری به انحاء مختلف صورت می‌گیرد ـ برانگیختن، یاری رساندن، دلسرد کردن، بازداشتن. و اهمیت کنشهای ما از همین جاست.
دوم، بافت فیزیکی یا طبیعی؛ همان طور که کارل مارکس نوشت:
انسانها... همین که شروع به تولید ابزار امرار معاششان کردند، خودشان را از حیوانات متمایز ساختند (Marx, 1977, p. 160). برای غذا، سرپناه و پوشش باید بر روی محیط طبیعی مان کار کنیم. از همان اوایل کار، فناوری مان به مرحله ای رسید که صدمات مهلکی را بر این سیاره وارد کرد ـ آن سیاستهایی که بیشتر از هر چیز از مارکس الهام گرفته شده بودند نقشی ویژه در این زمینه داشتند. این امر یادآوری اسفناکی است بر این واقعیت که در تعداد بسیار کمی از فعالیتهای انسانی می توان بافت طبیعی را فراموش کرد. لازم نیست کسی کل فلسفه مارکسیسم را بپذیرد تا اذعان کند که بخش عظیم و اساسی فعالیت انسانها همواره برای تأمین ضروریات مادی زندگی بوده است. با تأمین این اصل اساسی است که ما به دنبال تولید تجملات هر چه بیشتر می رویم. همان طور که می دانیم، منابعی که مورد بهره برداری ماست محدودیت دارند. در اینجا نیز مانند بافت اجتماعی، تأثیر نهادن بر جهان طبیعی ممکن است موجب تقویت و مساعدت شود (یک کشاورز خوب با طبیعت همکاری می کند) یا ممکن است با مخالفت روبه رو شود (سیل، آتش سوزی، قحطی، طوفان، زمین لرزه) یا به اتلاف ذخایر بینجامد.
بخش زیادی از تاریخ اقتصادی به کنشهای انسانی در بافت طبیعی شان می پردازد ـ کشت و زرع، استخراج معدن، جنگلداری، ماهیگیری، دریانوردی، صناعت و غیره. اما، مسلماً تنها فعالیتهای به اصطلاح اقتصادی نیستند که متأثر از محیط طبیعی اند.
وقتی آنان که به قصد تفرّج به دامن طبیعت رفته‌اند و یا اهالی یک روستا، با قطع شدن باران به جشن و سرور می پردازند، این واقعیت یادآوری می شود. به طور جدی، رابطه ای نزدیک بین جنگ و طبیعت وجود دارد، چه لجن عفن و مرگ آور فلندرها را در جنگ 1914 ـ 1918 تصور کنیم، چه شنزارهای خشک و چاههای شعله ور نفت را در جنگ 1991 خلیج فارس. در واقع اندک اند آن دسته فعالیتهای انسانی که می توانند بافت طبیعی شان را نادیده بگیرند.
سوم، بافت فرهنگی. مراد من از «فرهنگ»، صناعت زبان، هنرها، باورها و گرایشهای دینی و فلسفی، و همه اشیاء، مهارتها، عادات، رسوم، نظام تبیینی و موارد دیگری است که در میراث اجتماعی افراد گوناگونی وجود دارد که در یک جامعه خاص زندگی می کنند (Mandelbaum, 1977, p. 12). هر چند فرهنگ امری موروثی است، هر نسلی می تواند تغییراتی در آن پدید آورد. بخش زیادی از آن عبارت از اندیشه هاست و نه اشیاء فیزیکی، بنابراین، تعجب آور نیست که وقتی شکل عادات و رسوم به خود می گیرند، از آنها آگاه نباشیم، این امر، به ویژه در مورد بخش عمده ای از هر فرهنگ، یعنی نمادهای آن، صادق است.
نمادها علایم قراردادی اند. علایم طبیعی عبارت اند از: ابرهای تیره (برای باران)، جای پا (برای حیوان) و مانند آن. اما علایم قراردادی (که شاید پیوندی طبیعی داشته باشند و شاید نداشته باشند) مختص جوامع اند. پرچم ملی، چراغهای راهنمایی، نقاب جادوگر قبیله، علایمی مصنوعی اند نه طبیعی. اما مهم‌ترین نمادها واژگان اند، زیرا زبان یکی از قدیمی ترین با این حال، یکی از بزرگ‌ترین دستاوردهای انسان است. زبان، همانند چراغهای راهنمایی ضرورتاً مختص به یک جامعه نیست، همان طور که زبانهای انگلیسی، اسپانیایی و عربی گواه این امرند. از جمله کارکردهای بسیار زبان، اینها هستند: تسهیل ارتباطات، به یاد آوردن و حفظ گذشته، انتقال اطلاعات، تهییج عواطف، برانگیختن تخیل، واداشتن به عمل، اجرای شعایر یا رسوم، دادن شکل و برنامه به زندگی.
با این حال، زبان همان طور که برای مورخ ضروری است، خطرهای بسیاری نیز در بردارد. زبان گرچه بسیاری از رسوم، باورها و فرضهای خاص یک محل یا دوره را در بر می‌گیرد، آنها را پنهان می کند. مورخ ممکن است گمان کند متنی را که متعلق به زمانی دیگر یا مکانی دیگر است می فهمد، زیرا انگلیسی، اسپانیایی یا عربی می داند، اما وی فرهنگ حاکم را آن گونه که نویسنده آن متن می شناسد، نخواهد شناخت. برای خواندن قدیمی ترین انجیل (قدیس مرقس) باید آگاه بود که کلامی که به عیسی (ع) نسبت داده شده و کلامی که مرقس به رشته تحریر درآورده، در زبانهای مختلف، در نسلهای متفاوت و به احتمال زیاد در سرزمینهای مختلف پدید آمده است. علاوه بر این، آنچه را عیسی در محیطی کاملاً یهودی سخن گفته است، مرقس در بافتی مسیحی شده نوشته است. با این حال، تقریباً هر خواننده آن انجیل، تنها بافت اخیر را مفروش می‌گیرد.

2. بافتها: معانی

بنابراین، اینها سه بافت ـ اجتماعی، فیزیکی و فرهنگی ـ کنش اند که مورخ باید آنها را در نظر بگیرد. بافتها به کنش شکل می دهند و آن را محدود می سازند، اما بالاتر از همه در معنادهی به کنش یاری می رسانند.
واژه «معنا» را می توان به انحاء مختلف به کاربرد. بیایید در اینجا سه نحوه کاربرد آن را از هم متمایز سازیم. این سه عبارتند از: نیت، معنا [و اهمیت] اجتماعی و معنا [و اهمیت] تاریخی. از آنجا که من درباره روز عید پانزدهم مارس می نویسم، بهتر است از قتل ژولیوس سزار (1) مثالهایی بیاورم. نیت توطئه گران این بود که جمهوری را که گمان می کردند به سبب جاه طلبیهای سزار در معرض خطر قرار گرفته، حفظ کنند. معنای اجتماعی قتل، دیدی بود که در آن زمان به این امر وجود داشت. سوء قصد سیاسی در جهان رومی امری نامتعارف نبود، و رومیان تحصیل کرده با ستایشی که از جبار کشیها در متون یونانی صورت می گرفت آشنا بودند. عامه مردم سزار را یک قهرمان می دانستند اما از نظر سوئتونیوس (2) وی به تدریج محبوبیتش را نزد مردم از دست می داد. بنابراین، این عمل نه تعجب آور و نه توجیه ناپذیر است. معنای تاریخی امری کاملاً متفاوت است. مرگ سزار جمهوری را نجات نداد. برعکس، به سلسله ای طولانی از امپراتوران انجامید.

3. بافتها: محورهای معنادهی

هیچ مورخی نمی تواند از دو کاربرد نخست [واژه «معنا»] غفلت ورزد، اما درباره کاربرد سوم، باید بیشتر سخن گفت. معنای تاریخی را در دو محور می توان دنبال کرد: محور «افقی» (یعنی هم زمان) و «محور عمودی» (یعنی قبل و بعد). بهتر است به مثال دیگری توجه کنیم ـ اشغال راینلند در سال 1936 توسط هیتلر. در محور افقی، مورخ باید شرایط داخلی آلمان، ضعف حکومت فرانسه، دغدغه انگلستان نسبت به توسعه طلبی ژاپن، رواج عقاید صلح طلبانه، انزواطلبی ایالات متحده امریکا، گرفتاری جامعه ملل به سبب حمله ایتالیا به اتیوپی، و توسل تازه اتحاد جماهیر شوروی به سیاست زور را ذکر کند. بافت عمودی را می توان در این حوادث دنبال کرد: به قدرت رسیدن نازیها در 1933، معاهده ورسای، جنگ جهانی اول، اتحاد آلمان در قرن نوزدهم، و ادامه احتمالی تاریخ نزاعهایی که از عهد روم بر سر رود راین به عنوان مرز وجود داشته است. اگر در همین محور پیش برویم، با «مونیخ»، جنگ جهانی دوم و سپس «جنگ سرد» طولانی که برآمده از شکست رایش سوم بود، مواجه می شویم. معنادهی تاریخی را می توان در تلاقی این دو محور یافت.

4. بافتها: معانی متفاوت

اما می توان به رویداد واحدی، در تواریخ ملّی مختلف، معانی متفاوت داد. پیروزی نلسون در 1805 در ترافلگر (3) سرآغاز تفوق دریایی بریتانیا بود. نلسون و ترافلگر تا به امروز در انگلستان نامهایی شناخته شده اند. ضعف متعاقب نیروی دریایی اسپانیا را باید به از دست دادن تقریباً بی درنگ سیطره اش بر امریکا نسبت داد. با این حال، این نبرد جایگاه کمی در تواریخ یا خاطره اسپانیاییها دارد (و نه در تواریخ فرانسویها، هر چند نیروی دریایی هرگز برای فرانسه چندان مهم نبود). آیا این تفاوتها صرفاً ناشی از غرور ملّی است، یا اینکه اختلافهایی حقیقی را در احکام علت و معلول منعکس می سازد؟ و آیا «معنا» خصیصه ای است که مورخ به رویدادها داده است، یا در خود رویدادها نهفته است؟

5. پیامدها: شکستها

پیامدهای یک کنش، هر چند در تحلیل ما نمی گنجد، هم اهمیت عملی دارد و هم اهمیت تاریخی. پیامدها چون غالباً با نیت مطابقت ندارند، به شکست کنش می انجامد، چرا؟ در اینجا ملاحظاتی کوتاه درباره شکست بجاست.
وقوع امر پیش بینی نشده، که در ابتدا به عنوان ناکامی نگریسته می شود، ممکن است به خوبی نشان از فرصتی برای موفقیتی دیگر باشد. عظمت مردانی چون کرامول یا ناپلئون، تا حدی مبتنی بر توانایی شان در این است که ناکامیها را فرصت تلقی می کنند. همان طور که خود کرامول گفت، هیچ انسانی به بالا نمی رود مگر آنکه نداند به کجا می رود.
اما شکست حقیقی احتمالاً ناشی از ارزیابیهای نادرست ـ از موقعیت کنونی یا از آینده بلاواسطه: یعنی از بافت و زمینه های کنش ـ است. اینها در طبیعت یا انسان خلاصه می شوند. قوای ما تا حد زیادی به وسیله علوم طبیعی افزایش یافته است. توانایی ما در ارزیابی بافت انسانی کمتر چشمگیر است، هر چند علوم اجتماعی نیز تا حدی پیشرفت کرده اند. هدف مورخ فهم گذشته است، اما هر نوع ادعایی را برای شناخت آینده رد می کند. با این حال، خوانندگان تاریخ فقط و فقط احساس می کنند که بصیرتی عمیق تر نسبت به امور انسانی و داوری ای درست تر به دست می آورند. آیا چنین است؟ آیا خود نگارش تاریخ حاکی از بصیرتی عمیق تر و فهمی کامل تر نیست؟

6. اجتناب از شکست: فیزیکی

کشاورزی را در نظر بگیرید که زمین را شخم می زند و دانه می افشاند تا غذای خانواده اش را تهیه کند. وی ممکن است محصول فراوان برداشت کند و شادمان شود. اما در اغلب موارد مأیوس می شود و محصولاتش را در اثر توفان، حشرات، حیوانات وحشی یا مردان مسلح از دست می دهد. در این صورت، عاجز و درمانده می ماند و به دعا، خرافه یا تسلیم و رضا پناه می برد. اما دیگرانی که فراغت و منابع بیشتر دارند از پس مشکلات بر می آیند. حکومتهای قومی با مردان مسلح در می افتند، جنگلبانان حیوانات وحشی را می کشند، زیست شناسان و شیمی دانان با حشرات می جنگند، و متخصصان هواشناسی وقوع توفانها را خبر می دهند. اکنون، کشاورز از برداشتش اطمینان بیشتر دارد، اما به نظر می رسد برخی امور (آب و هوا، بازارهای بین المللی) هنوز مهار ناپذیرند.
در قرن بیستم، بسیاری از مورخان با اذعان به اهمیت این امور، به نقش عوامل غیرشخصی در موفقیت یا شکست تلاش انسانی توجه بیشتری کرده اند. شاید مدافعان اصلی این امر، مورخان مکتب آنال باشند؛ هر چند بسیاری دیگر نیز در تواریخ کشاورزی، صنعت، علم و فناوری به پژوهش پرداخته اند. با این حال، نمی توان تاریخ را در عوامل غیرشخصی محبوس کرد. بزرگ‌ترین مشکلات از تعامل عوامل انسانی و طبیعی برمی خیزند. مورخ خوب باید هر دو اینها [یعنی، عوامل انسانی و طبیعی] را به حساب آورد.

7. اجتناب از شکست: انسان

از سوی دیگر، تاریخ سنتی بیش از حد به انسان پرداخته است ـ و آن هم تنها به انسانهای معدودی. از این رو، بسیار شبیه زندگی نامه های به هم پیوسته است. اگر به طور اتفاقی کتاب وقایع نامه جنگهای صلیبی نوشته جوینویل را بگشایم، چنین می یابم:
قرار بود که پادشاه، جمعه پیش از عید تثلیث، [نیروهای خود را] پیاده کند و به نبرد با ساراسنها [=مسلمانان] بپردازد مگر اینکه آنها دست از ایستادگی بکشند. پادشاه به جان بومن دستور داد که یک کشتی جنگی به فرمانده ام ادوارد برین و من اختصاص دهد، به طوری که ما و شوالیه ها یمان پیاده شویم، زیرا کشتیهای بزرگ نمی توانستند به ساحل نزدیک شوند.
از آنجایی که خدا چنین می خواست، وقتی به کشتی ام بازگشتم، کشتی کوچکی یافتم که بانویم [لیدی] بیرو، که عموزاده آلمانی فرمانده ام مونت بورمان بود، آن را به من داده بود و آن کشتی هشت اسب مرا حمل می کرد (Joinville, 1908, p. 173، این صحنه مربوط به قبرس در سال 1249 م است).
هفت قرن بعدتر، برخی مورخان هنوز به همین سبک می نگاشتند (تنها به صیغه سوم شخص به جای اول شخص). همانند سریالی بی محتوا، چنین تاریخی چیزی بیش از رشته ای از تبادلهای شخصی نیست. اگر امروزه اکثر مورخان روایتهایشان را در بافتهایی غنی تر و عمیق تر جای می دهند، این امر تا اندازه ای ثمر کار علوم طبیعی، اما بیش از آن مرهون علوم اجتماعی است. وظیفه مورخ است که نشان دهد چگونه این رشته های متعدد و مختلف در فرشینه ی زندگی به هم بافته می شوند.

8. بافتهای فرهنگی

شاید اینجاست که مورخ با بزرگ‌ترین چالش خود مواجه می شود. زیرا باورها، رهیافتها، ارزشها و مانند آن (مذکور در بخش 1 بالا) که سازنده فرهنگ اند، غالباً زیر سطح آگاهی وجود دارند. ما آنها را مسلم می انگاریم. بیشتر تاریخ بر اسناد و مدارک مبتنی است: یعنی بر آنچه مردان و زنان ثبت آن را ضروری دانسته اند. این مدارک ممکن است منشور سلطنتی، مصوبه مجلس، نامه یا دفتر خاطرات روزانه باشد. در این مدارک به ندرت باورها، قوانین اخلاقی و اجتماعی مشترک با سایر افراد جامعه، صراحتاً بیان می گردد. این امور، تنها هنگامی ذکر می شود که موضوع بحث قرار می‌گیرد و بنابراین مفروضاتی مسلم نیستند (یا دیگر نخواهند بود). بر این اساس، شخص طرفدار پارلمان و معترض به قدرت پادشاه در قرن هفدهم به آن مفروضاتی که وی در آن سهیم نیست تصریح می کند. چه بسا شخص هرگز نتواند به زبان بیاورد که وی (برای مثال) به سحر و جادو معتقد است یا باور دارد که وجود آدم و حوا در باغ بهشت واقعیت تاریخی است.
حتی امروزه نیز ما به همه مفروضاتمان تصریح نمی کنیم و نمی توانیم هم چنین کنیم. در روزگاران قبل از مارکس، فریزر (4)و فروید (5)، انسانها حتی کمتر به این امور آگاه بودند. از این رو برای مورخ دشوار است که دنیای مهم درون افراد مورد مطالعه خود را بازسازی کند. آنچه موجب وخیم تر شدن مشکلات می شود این واقعیت است که خود مورخ از همه مفروضات و پیش‌فرض‌هایش آگاه نیست و ممکن است به طور غیرعمد آنها را به موضوعاتش نسبت دهد.
اما بهترین مورخان از این خطر غفلت نورزیده اند. حدود سه قرن پیش، محققی انگلیسی به نام روبرت برادی درباره استفاده از متون کهن در کتابش، مقدمه ای به تاریخ انگلستان کهن (1694)، چنین نوشت:
قبل از استفاده از آنها بارها و بارها ملاحظه کردم که آیا احتمال ندارد در معنای حقیقی شان برخطا باشم و مانند انسانی خردمند همه اطراف و جوانب را در نظر گرفتم (Douglas, 1943, p. 158).
حقوقدان اهل ناپل، جامباتیستاویکو (6)، در قرن هجدهم با نشان دادن اینکه زبان ما پا به پای جامعه مان رشد و توسعه می یابد، پیشرفت زیادی کرد، از این رو:
زبان، اسطوره‌ها و آثار باستانی بازتاب مستقیم شیوه های مختلف تحلیل مسائل یا واقعیتهای معنوی یا اقتصادی یا اجتماعی در اذهان نیاکان ما هستند. (Berlin, 1980, p. 56, and Collingwood, 1961, pp. 63-71).
در مورد همه نوشته ها، خصوصاً در مورد اسناد تاریخی، به جای سؤال از اینکه «آیا آنها حقیقی اند؟»، باید بپرسیم «آنها به چه معنا هستند؟». مسئله این نیست که بفهمیم آنها چه معنایی برای ما دارند، بلکه این است که بفهمیم در آن بافت فرهنگی ای که نگاشته شده اند، به چه معنا بودند. میتلند (7) (حقوقدانی دیگر) با مهارتش در بررسی شرایط انگلستان اوایل قرون وسطی از خلال متون حقوقی، نشان داد که سرآمد سایر مورخان است. وی به خوبی از شکاف ممکن بین زبان و معنا آگاه بود.
وقتی پادشاهان ما در قرن هشتم دست به کار اسناد و مدارکی شدند که به زبان لاتین نگاشته شده و آکنده از اصطلاحات فنی حقوق روم بودند... نباید فوراً فرض کنیم که آنها این اندیشه ها را فهمیده اند (Maitland, 1960a, p. 270).
اگر تقریباً به هر جایی از نوشته هایش نگاهی بیندازید، در می یابید که وی (بی آنکه خود بداند) از دستورالعملهای ویکو تبعیت کرده است.

9. ذهنیتها

جنبه ای خاص از بافت فرهنگی توجه زیاد مورخان (عمدتاً فرانسوی) را از دهه 1960 به این سو، به خود جلب کرده است. اما حدود یک ربع قرن جلوتر بود که لوسین فور (8) (یکی از پایه گذاران مجله آنال که نامش را به مکتبی از مورخان داد) مطالعه «تاریخ ذهنیتهای جمعی» (9) را ضروری دانست. مراد وی از ذهنیت جمعی» اسباب و لوازمی ذهنی بود که به همه یا اکثر اعضای یک جامعه تعلق دارند. و درست به خاطر اینکه همه از آن برخوردارند معمولاً از آن ناآگاه اند. ذهنیت جمعی، همان شیوه استدلال ورزی افراد و باورهایی است که همه دارند. اگر کشاورزی بخواهد گاوهای اخته‌اش را به قیمت خوب به فروش برساند، آنها را پروار می کند و در بازاری عرضه می کند که می تواند انتظار بالاترین قیمتها را در آن داشته باشد. این امر مقتضای عقل سلیم است. اما در عصر الیزابت مقتضای آشکار عقل سلیم این بود که کشاورزان کلاینگ در کارنارونشایر گاوهای اخته‌اش را به صحن کلیسا برانند تا آنها را وقف قدیس بونو کنند و به این وسیله فروش آنها را به قیمت بالاتر تضمین کنند. هدف آن کشاورزان همان هدف همتاهای مدرنشان بود (قیمتی بالا)؛ آنها فقط از روشهای متفاوتی استفاده می کردند (Thomas, 1978, p. 81). امروزه اگر ما دچار سقوط، بیماری، ورشکستگی یا آتش سوزی شویم، آن را بدشانسی تلقی می کنیم و برای گرفتن کمک به بیمارستان، پزشک، پلیس و شرکت بیمه مراجعه می کنیم. چهار قرن پیش، باید به «مردی حکیم» یا به سحر و افسون متوسل می شدیم تا بفهمیم چه نیرو یا شخص شریری موجب بدبختی ما شده است و چگونه می توان با تأثیر این شر مقابله کرد. آیا ما به این باورهای غیرعقلانی می خندیم؟ امروزه چه تعداد روزنامه می شناسید که چاپ پیشگوییهای اخترشناسی را در یک ستون ثابت، درآمدزا می دانند؟
این توجه به ذهنیتهای جمعی قبلاً شماری آثار خوب را درباره تاریخ ازدواج و طلاق، سحر و جادوگری، کارناوالها و مراسم رقص و پایکوبی، توسط لارنس استون، فیلیپ آریه، میشل وول، جورج دابی، ناتالی زمون دیویس، کیث توماس، امانوئل لوروئا لادوری، پیتر برک و بسیاری دیگری پدید آورده است.
بنابراین، تاریخ ذهنیتهای جمعی بخشی از تاریخ فرهنگ است. اما برخلاف تاریخ فکری یا تاریخ اندیشه ها یا تاریخ هنر (که همه آنها بخشهای تاریخ فرهنگ را می سازند)، تاریخ ذهنیتهای جمعی، پژوهشی در اعمال عالمانه و عامدانه، مانند نگارش کتاب یا تراشیدن یک مجسمه نیست. این تاریخ به آن بخشهایی از زمینه فرهنگی می پردازد که عمدتاً مفروض، مسلم و خالی از انتقادند. دست یافتن به آنها بسیار دشوارتر از اندیشه های آگاهانه ای است که به کتابی یا مجسمه ای شکل می دهند. اما آنها بخش اجتناب ناپذیری از بافت و زمینه هر کنش را می سازند و از این لحاظ، تاریخشان بسیار شبیه تاریخ جغرافیا یا فناوری جامعه ای کهن است. زیرا مانند این امور، آنها هم کنش مورد نظری را امکان پذیر و در عین حال، جریان آن را محدود می سازند. وقتی کسی را در گذشته از انجام کاری که (برای ما) واضح است ناتوان می یابیم، دلیل آن این نیست که بافت اجتماعی و فرهنگی اش او را از انجام آنچه می خواسته بازداشته است؛ گاهی برای او، انجام آن کار به معنی حقیقی کلمه کاملاً غیرقابل تصور بوده است. کاملاً بدیهی است که ما مورخان نمی توانیم امید داشته باشیم که به فهمی روشن از آنچه در تاریخ قومی جریان داشته است برسیم، مگر اینکه درکی داشته باشیم از آنچه آنها هم آگاهانه و هم ناآگاهانه اندیشیده‌اند، و از آن نوع کنشهایی که برای آنها ممکن یا غیر ممکن به نظر می آمده است. و اگر امکان پذیر باشد، دوست داریم به آنچه هرگز به اندیشه آنها راه نیافته است نیز نفوذ کنیم (برای مثال، فور، 1962، سعی کرد نشان دهد که کفرورزی در قرن شانزدهم ناممکن بوده است).

10. تبیین پیامدها

بنابراین، به طور خلاصه، می بینیم که فهمی عمیق تر از بافت و زمینه ـ چه طبیعی، چه اجتماعی و چه فرهنگی ـ نه تنها برای فرد تاریخی، بلکه برای مورخ نیز لازم است. این فهم، فرد تاریخی را قادر می سازد تا پیامدهای احتمالی کنش مورد نظرش را پیش بینی کند؛ و مورخ را قادر می سازد تا پیامدهای واقعی را تبیین کند. به نظر می رسد مورخ بر عامل این امتیاز را دارد که می داند پیامدها چه بودند؛ و عامل، به نظر می رسد این امتیاز را بر مورخ دارد که بافت و زمینه را بهتر از مورخ (ولو تنها به طور نیمه آگاهانه) می شناسد.
ذکر دو نکته دیگر لازم است؛ نکته اول این است که ما از «پیامدهای احتمالی» یک کنش سخن گفتیم. هر چقدر پیشرفتهای علوم طبیعی و انسانی عظیم باشد، هرگز به آینده یقین کامل نداریم. در بهترین حالت تنها می توانیم با احتمالات سر کنیم. نکته دوم این است که مورخ می داند پیامدها چه بودند، اما چه بسا همچنان چرایی را نفهمد. برای مثال، او پیامدهای قتل دوک بزرگ فرانتس فردیناند را در سارایوو در 28 ژوئن 1914 می داند. اما هنوز به هیچ وجه دقیقاً روشن نیست چرا این اتفاق می بایست به چهار سال کشتار وحشتناک و غیرانسانی بینجامد.

11. دو شیوه پاسخگویی

با ملاحظه این مسائل، مورخان دو رهیافت در پیش رو دارند. برخی بر پیش بینی ناپذیری امور انسانی تأکید دارند و به نقش اتفاق محض اشاره می کنند. تنها اگر راننده دوک راهش را گم نکرده بود و دنده عقب به خیابان فرعی نرفته بود، قاتل (که قبلاً از اقدام دست کشیده بود)، برای بار دوم با یک فرصت غیرمنتظره روبه رو نمی شد ـ فرصتی که پیامدهای وخیمی را برای کل اروپا به بار آورد. ای. جی. پی. تیلر یکی از چندین مورخی بود که بر نقشی که اتفاق در امور ملتها بازی می کند، تأکید کرد. مورخان دیگر درصدد تأکید بر جریانهای عمیق و زیربنایی امور انسانی برآمدند. بهترین نمونه های این طرز فکر مورخان مارکسیست اند، اما بسیاری از مورخان دیگر نیز رهیافتهای مشابهی اتخاذ کردند.
مورخان ملی گرا درباره پیشرفت منظم به سوی عظمت ملت خودشان می نویسند. مورخان دینی اراده راسخ خدا، الله، یا یهوه، را در پشت پیشرفت یک دین یا فرقه می بینند. پوزیتیویستها پیشرفت علم را خیلی بزرگ می کنند. محققان امروز که تحت تأثیر برخی نظریه های اقتصادی، مردم شناسی و جامعه شناسی اند به یافتن الگوها و نیروهای مخفی در تاریخ تمایل دارند. مورخان طبیعی به دنبال این الگوها و نیروها هستند؛ بسیاری از مورخان، به ویژه مورخان فرانسوی، گمان می کنند که آنها را یافته اند... خصیصه مشترک همه نویسندگان ملهم از این نظریه این است که نقش اتفاق را کم اهمیت نشان می دهند. آنها به این عقیده گرایش دارند که رویدادها یک جریان ثابت را دنبال می کنند ـ جریانی که اطلاق نظریه شان آنها را به تعیین آن قادر می سازد. بنابراین آنها به رویداد اتفاقی اهمیت نمی دهند و استدلال می کنند که حتی اگر طور دیگری نیز شده بود، پیامدهای بلند مدت همچنان، همانها بودند. هر چه آنها تاریخ را علمی تر می کنند، اسرار آمیختگی و هیجان زدگی آن کاهش می یابد.

12. قانون مـورفی (10)

یک جنبه از پیامدها را نباید نادیده گرفت. آن جنبه، این واقعیت انحرافی است که تدابیر اتخاذ شده برای ایجاد هدفی دلخواه گاه همان ابزاری‌اند که سبب امر مخالف آن می شود. مثال عام آن، بانک کوچکی است که دچار مشکلات شده است. از ترس ورشکستگی احتمالی، مردم شروع به برداشت پس اندازشان می کنند. در نتیجه، فقدان موجودی موجب ورشکستگی بانک می گردد. در حالی که اندکی اعتماد بیشتر، کار و کسب آن بانک را حفظ می کرد و پول هر شخصی محفوظ می ماند. تاریخ پر است از این بی قاعدگی ـ مانند قتل ژولیوس سزار. گفته شده است که علت اصلی مشکلات، راه حلها هستند.
کنراد راسل نشان می دهد چگونه کمبود پول چارلز اول در 1641 موجب شد او قولش را با ایرلندیها زیرپا بگذارد:
چنین به نظر می رسد، در کمال شگفتی، موفقیت پیم در متوقف کردن بخشش منظم کرایه برحسب تن و پوند در انگلستان بود که پیمانه صبر ایرلندیها را سرآورده و موجب شورش شد. مثالی چشمگیرتر از این نمی توان برای قانون پیامد ناخواسته که از جهات دیگر به قانون مورفی معروف است ذکر کرد (C. Russell, 1990, p. 129).

13. آیا تاریخ را می فهمیم؟

شاعر وینی، گریلپارتسر، نسبت به توانایی مورخ در فهم واقعیات گذشته تردید داشت:
تاریخ چیزی نیست جز شیوه ای که در آن روح انسان واقعیاتی را در می یابد که برای وی مبهم اند و اموری را به هم پیوند می دهد که پیوندشان را تنها خدا می داند، چیزی قابل فهم را جانشین چیزی غیرقابل فهم می سازد، اندیشه های خودش در باب علیت را بر جهان خارج تحمیل می کند که شاید تنها از درون قابل تبیین باشد و وجود اتفاق را در جایی فرض می کند که ممکن است واقعاً هزاران علل کوچک در کار باشند (Nietzsche, 1957, p. 38).

پی نوشت ها :

1. Julius Caesar؛ سردار، دیکتاتور و رجل رومی و از بزرگ‌ترین مردان تاریخ قدیم که مسیر تاریخ روم و یونان را به طور قطعی تغییر داد؛ نصب او به دیکتاتوری مادام العمر روم، خشم و وحشت سناتورهای اشرافی را برانگیخت و توطئه ای برای قتل وی به رهبری بروتوس، که قبلاً مورد عفو وی قرار گرفته بود، ترتیب داده شد و در جلسه 15 مارس 44 قبل از میلاد به قتل رسید (44 ـ 100 ق.م).
2. Gaius Suetonius Tranquillus؛ زندگی نامه نویس و مورخ رومی (حدود 140 ـ 69).
3. Trafalgar؛ دماغه ای در کرانه جنوب غربی اسپانیا نزدیک ساحل جبل طارق؛ در نبرد ترافلگر در 21 اکتبر 1905 انگلیسیها به فرماندهی تلسون، ناوگانهای فرانسه و اسپانیا را شکست دادند. عملیات نلسون در این پیروزی از درخشان ترین عملیات تاریخ جنگ دریایی است.
4. James George Frazer؛ مردم شناس اسکاتلندی، شهرت او به جهت شاهکارش شاخه زرین است (1854 ـ 1941).
5. Sigmond Freud؛ عصب شناس اتریشی و پایه گذار روان کاوی (1856 ـ 1939).
6. Giambattista Vico؛ فیلسوف و مورخ ایتالیایی. بسیاری او را پایه گذار سبک جدید تاریخ نگاری می دانند (1668 ـ 1744).
7. Frederic William Maitland؛ مورخ انگلیسی (1850 ـ 1906).
8. Lucien Febvre؛ مورخ فرانسوی و از پایه گذاران مجله آنال.
9. 'L'histoire des mentalites collectives' ؛ رویکردی به آنچه دانشمندان امریکایی آن را تاریخ عقاید و روان تاریخ می خوانند که در دهه 1930 در فرانسه با لوسین فور و ژرژ لوفور تکامل یافت. تاریخ قابلیتهای ذهنی به عقاید هر کسی، چه دهقانان و چه فیلسوفان؛ و به احساس و به مفاهیم، و به خصوص به ساختهای ذهنی بنیادی می پردازد.
10. Murphy's Law؛ قضیه ای طنزآلود یا نیش دار مبنی بر تمایل طبیعی به خلاف غلط از آب درآمدن کارها.

منبع: استنفورد، مایکل؛ (1384)، درآمدی بر تاریخ پژوهی، مسعود صادقی، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، مرکز تحقیق و توسعه علوم انسانی، دانشگاه امام صادق (ع) معاونت پژوهشی، 1385.