نویسندگان: دکتر اصغر اسمعیلی و سمیه دولتیان



 

چکیده

فردوسی از بزرگ ترین شاعران ایران و احیا کننده ی زبان فارسی و ملیت ایرانی است. این شاعر سترگ، گرچه در دوره ی خود کمتر شناخته شد و در ازای رنج سی ساله ای که برای برافراشتن کاخ عظیم شاهنامه برد، بهره ی مادی نبرد، در طی اعصار مختلف، همواره مورد توجه سخن سرایان و شاعران بوده و آنان به شیوه های مختلف، گاه به تصریح و گاه به تلمیح و اشاره، به او و شاهنامه اش پرداخته اند و این مهم در مطاوی آثار مختلف دیده می شود. در این نوشته سعی شده تا نظر هفت تن از معاصران، یعنی محمدتقی بهار (ملک الشعراء)، جلال الدین همایی، بدیع الزمان فروزانفر، پرویز ناتل خانلری، محمدعلی ناصح، محمدحسین شهریار و غلامعلی رعدی آدرخشی که به طبع آزمایی و سرودن شعر درباره ی فردوسی پرداخته اند، بررسی و تحلیل شود. این بزرگان با یاد کردن نام نیک فردوسی، نام خود را نیز جاوید کرده اند.
بهار: او در یکی از چکامه های معروف خود،‌ با اشاره به شاهنامه ی دقیقی و شاهنامه ی فردوسی، تفاوت این دو شاهنامه را در «خوی» آن دو شاعر می داند و «جلال و رفعت گفتارهای شاهانه» را در شاهنامه، نشانه ی همت فردوسی و «عتاب های غیورانه» را دلیل مردی شاعر و «گفت و گوهای حکیمانه» را گواه خرد شاعر می داند و از «بازیگری» شاعر در صحنه های مختلف «رزم»، «بزم» و «تدبیر» سخن می گوید و فردوسی را در توصیف مواضع مختلف چون «عتاب»، «خطاب»، «رقّت» «خشیّت»، «رای زدن» و «بزم سازی» توانا و استاد می شمارد.
ملک الشعرا همچنین در مثنوی لطیف دیگری، جایگاه فردوسی را در دل های مردم می داند و در شعر دیگری که در کنگره ی فردوسی در 1313 خوانده، با اشاره به پیشینه ی شاهنامه تصریح می کند که فردوسی با اراده و سرمایه ی مادی خویش به نظم شاهنامه همت گماشته و درویشی و پیری، عزم او را در این راه سست نکرده است. او همچنین تأثیر شاهنامه را به حدی می داند که توجه تیموریان را نیز برانگیخته است و بر جاودانه شدن نام فردوسی و شاهنامه تأکید می کند.
بهار، در شعر دیگری شاهنامه را قرآن عجم می داند و اذعان می کند که بهترین شعرها از مدیح و وصف و عشق در شاهنامه وجود دارد و امتیاز بلاغی این اثر، به هم پیوستگی داستان ها و هم بری لفظ و معنی (مساوات) است.
رعدی آدرخشی: غلامعلی رعدی آدرخشی، افسانه ای را که در مقدمه ی شاهنامه ی بایسنغری درباره ی تولد فردوسی و رفتن او به بالای کاخی و فراخواندن مردم از آنجا به سوی خود آمده، به نظم کشیده است. وقتی پدر فردوسی این خواب را می بیند و تعبیر آن را از خواب گزار می پرسد، معبر آواز برآوردن فردوسی از بالای آن بام را به این تعبیر می کند که روزی آوازه ی او جهان را فراخواهد گرفت.
شهریار: محمد حسین بهجت تبریزی، متخلص به شهریار، در ترکیب بندی غرّا، تولد فردوسی را چون درخشش کوکبی آتشین در آسمان ادب می داند که با سرودن شاهنامه، «روح ملیت» را در تن ایرانیان به جوش آورد. او از استاد توس با عناوینی چون «سحر آفرین بزرگ استاد» و «استاد معنی آفرین» یاد می کند که با تحمل آن رنج سی ساله، عجم زنده کرد.
فروزانفر: استاد فروزانفر نیز در قطعه ی «مقام فردوسی»، این حماسه سرای بزرگ را ستوده و پایگاه وی را بر فراز عرش می داند. به نظر او، فردوسی به علت اینکه آبروی هنر را با مدح بی هنران نبرده، مقامی والا دارد.
ناتل خانلری: خانلری با یادآوری رنج سی ساله ی فردوسی، ذکر می کند که شاعر با پایان بردن اثر، نه تنها سودی نکرد، بلکه «زیان» هم دید، اما از گفته ی خود پشیمان می شود و می گوید: او زیان نکرد و هزاران گنج درّ و عقدگهر در شاهنامه ی او هست و چه نیکو که زیان این گونه باشد.
ناصح: محمدعلی ناصح در قطعه ای که به مناسبت تجدید بنای آرامگاه فردوسی سروده، فردوسی را «مهین سخنور گیتی» و شعر او را چون آب روان زلال و چون کوه، استوار دانسته است.
جلال الدین همایی: استاد همایی با ذکر عظمت فردوسی و شاهنامه به این مسئله می پردازد که سامانیان کاخ شعر فارسی را پی افکندند و شاعران منتسب به آنان، صله و پاداش خود را از آل سامان گرفتند ولی این کاخ، سست و بی اندام بود و فردوسی بنای تازه ای پی افکند و مال و عمر خود را وقف این کار کرد و به ظاهر سودی نبرد، اما زمانه نام او را جاوید نگاه خواهد داشت.
کلید واژه ها: فردوسی، شاهنامه، استادان معاصر.

مقدمه

حکیم ابوالقاسم حسن با اسحاق بن شرفشاه فردوسی، از بزرگ ترین شاعران بزرگ قرن چهارم و پنجم و احیا کننده ی زبان فارسی و ملیّت ایرانی است.
او از طبقه ی دهقانان طوس بود و در باژ (یا پاژ) از توابع طابران طوس متولد شد. فردوسی در حدود 370 ق. نظم شاهنامه را آغاز کرد و سی (یا به قولی سی و پنج سال) در این راه رنج برد تا این گنج عظیم را به ایرانیان تقدیم کند. پیش از وی نیز دقیقی طوسی به این کار پرداخته بود که اثر وی ناتمام ماند و شاهنامه ی منثور ابومنصور محمد بن عبدالرزاق نیز در دست بود. فردوسی در حدود 394 یا 395 به واسطه ی نصر بن ناصر الدین سبکتکین یا ابوالعباس فضل بن احمد اسفراینی، شاهنامه را به نظر محمود غزنوی رساند، اما کاخ عظیم شاهنامه به علل مختلف، از جمله اختلاف مذهبی فردوسی با محمود، مدح العباس اسفراینی، اختلاف محمود و فردوسی بر سر مسائل نژادی و ملی و خسّت ذاتی محمود، مورد توجه واقع نشد. پس از آن شاعر از طوس متواری شد و به نزد سپهبد شهریار از آل باوند طبرستان رفت و قصد داشت تا شاهنامه را به نام وی کند، اما حاکم طبرستان او را از این مسئله بازداشت و اشاره کرد که حتماً محمود غزنوی دوباره تو را خواهد طلبید و رنج تو را ضایع نخواهد کرد. فردوسی سپس به خراسان بازگشت و در طوس ماند تا اینکه به شفاعت احمد حسن میمندی، نظر محمود درباره ی او مساعد شد، اما وقتی هدایا و صله ی سلطان غزنوی را از دروازه ی رودبار طابران می آوردند، جنازه ی فردوسی را از دروازه ی رزان بیرون می بردند (صفا، 1372، ج 1: 458-521).
گرچه قدر فردوسی در زمان خود ناشناخته ماند و خود نتوانست بهره ای مادی از رنجی که برای شاهنامه تحمل کرده بود، ببرد؛ ولی فردوسی و شاهنامه اش در اعصار مختلف، همواره مورد توجه بوده و شاعران پس از وی، به نحوی به این اثر عظیم و قدر فردوسی پرداخته اند. استاد محمدامین ریاحی در سرچشمه های فردوسی شناسی به اشارات مختلفی که در آثار متعدد به فردوسی و اثر او شده، پرداخته اند.
در این مقاله، برای نشان دادن ارج و اهمیت شاعر و اثرش در نظر معاصران، به طبع آزمایی های برخی استادان معاصر (بهار، رعدی آدرخشی، شهریار، فروزانفر، ناتل خانلری، ناصح و همایی) می پردازیم و نظر آنان را که در شعرشان منعکس شده می آوریم؛ البته ذکر این نکته ضروری است که افراد بسیاری از معاصران، اشعاری درباره ی فردوسی سروده اند که این مقاله فقط برخی از آن ها را دربر می گیرد.

ملک الشعراء بهار

بهار، با سرودن چندین چکامه ی استوار، علاقه ی خود را به حکیم توس نشان داده و در آن ها با احترام و بزرگی از فردوسی یاد کرده و شاهنامه را ستوده است. از آن جمله در شعری با مطلع:

 

سخن بزرگ شود، چون درست باشد و راست
کس ار بزرگ شد از گفته ی بزرگ رواست

با اشاره به شاهنامه ی دقیقی و شاهنامه ی فردوسی، تفاوت شاهنامه ها را به خوی شاعران منتسب می کند و «عتاب های غیورانه» و «شجاعت ها» را نشانه ی «همت و مردی و فخر» فردوسی و «محاورات حکیمانه» را گواه رأی حکمت آمیز وی می داند:

نشان خوی دقیقی و خوی فردوسی است
تفاوتی که به شهنامه ها ببینی راست
بلی تفاوت شهنامه ها به معنی و لفظ
درست و راست به هنجار خوی آن دو گواست
جلال و رفعت گفتارهای شاهانه
نشان همت فردوسی است، بی کم و کاست
عتاب های غیورانه و شجاعت ها
دلیل مردی گوینده است و فخر او راست
محاورات حکیمانه و درایت هایش
گواه شاعر در عقل و رای حکمت راست (سپانلو، 1374: 84 و 85).

او در بخش دیگری از این شعر، از توصیفات فردوسی یاد می کند و وی را «نمایشگری» می داند که در صحنه ی بازی «دو گونه» نمایش می دهد و گاه «امیر کشورگیر» و گاه «وزیر روشن رای» و گاه «شاعری شیدا» ست:

یکی به صحنه ی شهنامه بین که فردوسی
به صد لباس مخالف، به بازی آمده راست

امیر کشور گیر است و گرد لشکرکش
وزیر روشن رای است و شاعری شیداست

بهار منشأ مکالمات شاهان و محاورات رجال را قریحه ی فردوسی می داند:

مکالمات ملوک و محاورات رجال
همه قریحه فردوسی سخن آراست (همان جا).

او فردوسی را در همه ی صحنه های رزمی و بزمی حاضر می بیند:

به تخت ملک فریدون، به پیش صف رستم
به احتشام سکندر، به مکرمت داراست (همان: 86).

و مواضع مختلف توصیف فردوسی را این گونه برمی شمارد:

عتاب هاش چو سیل دمان، نهنگ اوبار
خطاب هاش چو باد بزان، جهان پیماست

به گاه رقت چون کودک نکرده گناه
به وقت خشیت چون نره دیو خورده قفاست

به وقت رای زدن، به ز صد هزار وزیر
که هر وزیری دارای صد هزار دهاست

به بزم سازی مانند باده نوش ندیم
به پارسایی، چون مرد مستجاب دعاست (همان جا).

بهار در پایان این شعر، خطاب به فردوسی می گوید که من فقط ثنای تو را می گویم و البته در این ثناگویی یک از هزار حق تو را نمی توانم ادا کنم:

بزگوارا! فردوسیا! به جای تو من
یک از هزار نیارست گفت از آنچه رواست

تو را ثنا کنم و بس کزین دغل مردم
همی ندانم یک تن که مستحق ثناست (همان جا).

و علت پرداختن به ثنای فردوسی را این نکته می داند که شاهنامه، تا زمانی که زنده ایم، احیاگر ماست:

ثنا کنیم تو را تا که زنده ایم به دهر
که شاهنامه ات ای شهره مرد محیی ماست (همان: 87).

بهار در مثنوی لطیف دیگری با مطلع:

پژوهندگی را سپیده دمان
فرشته به خاک آمد از آسمان (همان: 402).

داستان فرشته ای را نقل می کند که در هنگام خواب مردمان به زمین آمد و چراغی در دست به ایران زمین رسید و به دل های مردم سرزد و هر دلی را که در آن دیو خفته دید، رها کرد و به دل های پاک وارد شد و هرچه را در آن ها دید، نوشت. سروش آسمانی وقتی به آسمان رسید، نقش فردوسی را بر همه ی نامه ها و دل ها نوشته دید:

به هر دل دگر نقش، دیدار بود
به هر نقش، رنگی دگر یار بود

به جز یاد فردوسی پاک رای
که در هر دلی داشت نقشی به جای (همان: 402 و 403).

همچنین در سال 1313 ش. در جشن هزاره ی فردوسی، جان درینگ واتر (J.Dring Water) شاعر و مستشرق انگلیسی، شعری را خوانده که بهار بر بدیهه آن را به نظم درآورده و چند بیتی نیز به آن افزوده است که در دیوان با مطلع:

به قسطنطنیه بتابید ماه
بلرزید از آن برج های سیاه

آمده است. شاعر در این شعر، با اظهار دلتنگی از غوغای غرب، به مرزی که خجسته سروش در آنجا، به رامش خروش برکشیده، می آید و فردوسی او را به سوی خود می خواند و در پیکار و پیروزی و جشن و سور شاهان همراه می کند و او را از باغ های میان خلیج فارس و خزر می گذراند و اشاره می کند که افکار نیکوی ایرانیان و فردوسی، به سوی غرب، گسیل شده است:

سوارانی از مهر و از آرزو
رسولانی از فکرهای نکو

ز ایران سوی غرب پوینده اند
شما را در آن ملک جوینده اند (همان: 284-290).

بهار در شعر دیگری که در کنگره ی هزاره ی فردوسی آن را خوانده، به تحسین شاعر پرداخته است. این اثر «آفرین فردوسی» نام دارد و مطلع آن چنین است:

آن چه کورش کرد و دارا آنچه زردشت مهین
زنده گشت از همت فردوسی سحرآفرین (بهار، 1322: 108).

وی به این نکته اشاره می کند که فردوسی طی 35 سال، شاهنامه را به سرانجام رسانید:

آفتاب طبع فردوسی به سی و پنج سال.
تازه از گل برکشیدش، چون شکفته یاسمین (همان جا).

او در آغاز شهر به پیشینه ی شاهنامه می پردازد و امیر ابوالمظفر احمد بن محمد چغانی از مشوق دقیقی در سرودن آن می داند و احمد بن سهل مروزی از آل کامگار (پادشاه مرو) را در تشویق «آزاد سرو» به گردآوری اخبار رستم، تحسین می کند. همچنین اشاره می کند که شاهنامه ی منثور ابومنصوری نیز که به امر ابومنصور محمد بن عبدالرزاق، سپهسالار خراسان، تدوین شد، راه را برای ظهور شاهنامه ی فردوسی هموار کرد:

نامه ی شاهان به دست موبدان آماده گشت
وز بزرگان خراسان یافت پیوندی چنین

دفتر گشتاسب را میرچغانی زنده کرد
کارنامه ی روستم را، احمد سهل گزین

بازش اندر طوس گرد آورد «بومنصور» راد
داستانی شد به شیرینی همال انگبین (همان جا).

آن گاه نوبت به فردوسی می رسد که بهار با نیکی، این گونه از وی یاد می کند:

پس برون آمد ز «پاژ» طوس برنا شاعری
هم خردمندی حکیم و هم سخن سنجی وزین

به زعم بهار در این شعر، زمانی که فردوسی به سرودن شاهنامه می پردازد، هنوز غزنویان بر سر کار نیامده بودند و با از بین رفتن حکومت بزرگ سامانیان، بخشی از آن نصیب قدرخان و بخش دیگر به دست غزنویان افتاد. ملک الشعراء تصریح می کند که فردوسی این کار را به «اراده» و «سرمایه ی مادی» خویش آغاز کرده و کسی وی را به سرودن شاهنامه برنینگیخته است:

خود به کام خویش و گنج خویش کرد این شاهکار
نه کسش فرمود هان و نه کسش فرمود هین (همان: 109).

و فقر و پیری نتوانست روند کار فردوسی را متوقف کند:

گرچه درویشی و پیری سست کرد استاد را
لیکنش پرگست اگر شد سست عزم آهنین (همان جا).

بهار در قسمت دیگری از این شعر به افتادن شاهنامه به دست غوریان در فتح غزنین و تکریم آن اشاره می کند:

خسروان غور را در غارت غزنی فتاد
آن گهر در دست و بستردند گردش بآستین (همان: 110).

از نظر شاعر، تأثیر شاهنامه و عمق سخن فردوسی به حدی بود که حتی اقوام بیگانه ای چون تیموریان به جمع و تدوین و مطالعه ی آن پرداختند؛ چنانکه شاهزاده بایسنغر گروهی را مأمور گردآوری نسخ خطی شاهنامه و مقایسه و تصحیح التقاطی آن کرد و مقدمه ای نیز بر آن نوشته شد که از حیث مطالعات شاهنامه پژوهی واجد ارزش است:

معجز شاهنامه از تاتار، دهقان مرد ساخت
وز نی صحرانشینان کرد، چنگ رامتین

با درون مرد ایرانی نگر تا چون کند
این مغانی می که با بیگانگان کرد این چنین (همان جا).

بهار در پایان قصیده، فردوسی را خطاب قرار می دهد و با وی می گوید که گرچه قدر تو در زمانه ی خودت شناخته نشد، اما تو و شاهنامه ات همیشه جاودان شدید:

ای مبارک اوستاد ای شاعر والانژاد
ای سخن هایت به سوی راستی حبلی متین

با تو بد کردند و قدر خدمتت نشناختند
آزمندان بخیل و تاجداران ضنین
نک تو برجا بانگ زن مانند شیر مرغزار
و آسمان از هم دریده روبهان را پوستین (همان جا).

ملک الشعراء بهار همچنین در شعر دیگری با عنوان «کل الصید فی جوف الفراء» به برتری فردوسی بر دیگر شاعران آن عصر مانند فرخی، عسجدی، زینتی، عنصری و دیگران پرداخته و قصیده ای با مطلع زیر سروده است:

چارتن در یک زمان جستند در دوران سری
پنج نوبت کوفتند از فر شعر و شاعری (بهار، 1313: 405).

ملک الشعراء در این شعر شاهنامه را قرآن عجم دانسته:

شاهنامه هست بی اغراق قرآن عجم
رتبه دانای طوسی رتبه ی پیغمبری (همان جا).

و با اشاره به اینکه هر شاعر فقط در موضوع و نوع ادبی خاصی شعر سروده، شاهنامه را در بردارنده ی انوع شعر مدیح، وصف و عشق می شمارد:

شاعری را شعر سهل و شاعری را شعر صعب
شاعری را شعر سخته شاعری را سرسری

آن یکی پند و نصایح آن یکی عشق و مدیح
آن یکی زهد و شریعت آن یکی صوفی گری

بهترین شعری ازین اقسام در شهنامه است
از مدیح و وصف و عشق و پند چون خوش بنگری (همان جا).

او به هم پیوستگی داستان ها و برابری لفظ و معنی (مساوات) در اشعار فردوسی را یکی از امتیازات بلاغی آن دانسته است:

داستان ها بسته چون زنجیر پولادین به هم
کاندر آن ها لفظ با معنی نماید همبری (همان جا).

بهار در پایان، قصیده ی تولد فردوسی را در 330 ق. و تاریخ آغاز شاهنامه را در 65 سالگی شاعر می داند که با توجه به رنج سی و پنج ساله ی شاعر، تاریخ خاتمه اثر 400 ق. است:

سیصد و سی یا به سالی کم تر از مادر بزاد
هم به شصت و پنج کرد آغاز دستان گستری

برد سی و پنح سال اندر کتاب خویش رنج
ماند با رنجی دگر گنجی بدین پهناوری

در اوان چهارصد شد اسپری شهنامه اش
یازده سال دگر شد عمر شاعر اسپری (همان: 408).

 

غلامعلی رعدی آدرخشی

دکتر غلامعلی رعدی آدرخشی از استادان بنام ادبیات (با تخصص ادبیات تطبیقی) افسانه ی شیرینی در قالب مثنوی با عنوان «خواب اسحاق بن شرفشاه و گزارش آن» دارد که مطلع آن چنین است:

شبی از بر لاژوردی سپهر
پدید آمده ماه تابنده مهر (رعدی آدرخشی، 1313: 450).

رعدی در ابتدای این مثنوی، توصیف زیبایی از شبی را می آورد که اسحاق بن شرفشاه (پدر فردوسی) در آن شب خوابی می بیند:

در آن شب که کردم بدان گونه یاد
که چونان تو را روز فرخنده باد

ز هجرت شده سیصد و سی و اند
خراسان به سامانیان سربلند

به باژ اندر از بنگه طابران
که بخشی بد از طوس مینونشان

غنوده به بستر یکی مرد پیر
هشیوار و دانا و راد و هژیر

ورا نام اسحاق فرموده مام
پدر نیز بوده شرفشاه نام

ز اسحق پور شرفشه پدید
در آن گه یکی کودک نارسید

کجا نام بودش خجسته حسن
که خوانند فردوسیش انجمن (همان جا).

اسحاق بن شرفشاه در آن شب، خوابی می بیند:

که باغی پدید آمدی از کران
دل افروز کاخی نهاده در آن

یکی کاخ پیوسته سر بر سپهر
درود از زمین برده زی ماه و مهر

تنی از سترگی چو الوند کوه
سرا پا نگار و سراسر شکوه

بدیدی که بر بام آن بارگاه
گران مایه پورش همی جست راه

به ناگاه فردوسی ارجمند
نمودی رخ از بام کاخ بلند (همان: 452).

فردوسی از بالای آن کاخ بلند آوای جان پروری درمی دهد و:

مهان جهان را بخواندی به خویش
چو پیغمبری زی نوآورده کیش

بدان نرم آوای نغز نکو
فراز آمدی پاسخ چارسو (همان جا).

اسحاق بن شرفشاه وقتی فردا خواب خود را برای خواب گزار تعریف می کند، خواب گزار او را بشارت می دهد که طولی نخواهد کشید که این نوزاده فرزند تو، سخنوری گشاده زبان می شود و نام او سراسر گیتی را فرامی گیرد:

برآرد ز گفتار کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند

رود در جهان نام و گفتار اوی
جهان از دل و جان خریدار اوی (همان: 453).

رعدی آدرخشی بیان می کند که با اینکه از زمان سرودن شاهنامه روزهای زیادی سپری شده، اما این کاخ سخن همچنان پابرجاست و حتی تا زمان برگزاری هزاره ی فردوسی نیز هست؛ به حدی که در این هزاره، مقبره ی فردوسی نیز چون کاخی در طول برافراشته شده است. رعدی آدرخشی در پایان شعر ذکر می کند که من گزارشگر دیگری هستم که آن خواب را چنین گزارش می کنم: «آن کاخ که اسحاق شرفشاه در خواب دید، همان بنای عظیم آرامگاه فردوسی است که آن کودک برفراز کاخ روح فردوسی است که بر بالای آن، مردمان را به جشن هزاره فرامی خواند و:

بخواند بدین جشن و شایسته سور
مهان جهان را ز نزدیک و دور

رعدی در پایان اذعان می کند که:

رود نام فردوسی اندر جهان
ستایشگر وی کهان و مهان» (همان جا).

وی در پایان به این نکته می پردازد که بزرگان پاکیزه مغز در ستایش فردوسی سخن ها گفته اند و فسانه را از سخن سخته جدا کردند اما من این افسانه را گرفتم و گرد از آن زدودم و به نظم درآوردم و ممکن است برخی بگویند: «چرا افسانه گفتی؟» و پاسخ این است:

کسی گفت کاین خواب و افسانه چیست
بگفتم جهان جز که افسانه چیست

مأخذ این افسانه، مقدمه ی شاهنامه ی بایسنغری است: چون متولد شد، پدرش به خواب دید که منصور (فردوسی) به بامی برشد، و روی به جانب قبله نعره ای زد، از آن طرف جوابی آمد و همچنین به طرف یمین و یسار نعره زد و از هر جانب آوازی شنید. بامداد از نجیب الدین معبر که از مشاهیر معبران است و تعبیر نجیبی منسوب بدوست، کیفیت آن خواب پرسید. نجیب الدین بدو گفت: «تعبیر آواز، آوازه ی اوست. این پسر تو سخنگویی شود که آوازه ی او به چهار رکن عالم برسد. و آن جواب که از هر طرف شنیدی، علامت آن است که در همه ی اطراف، سخن او را به قبول و تلقی استقبال نمایند» (مقدمه ی شاهنامه ی بایسنغری، به نقل از: ریاحی، 1382: 324 و 325).

محمدحسین بهجت تبریزی (شهریار)

شهریار نیز در جشن فردوسی، ترکیب بندی را با مطلع زیر سروده است:

سخن آیینه غیبی است اسرار نهانی را
سخنور در زمین ماند سروش آسمانی را

شهریار این ترکیب بند را این گونه آغاز می کند که در زمانی که نادانی بر گیتی حکم فرما بود و از تمدن به مثابه ی سیمرغ و کیمیا، خبری نبود، ‌خورشید دانایی (فردوسی) در آفاق توانایی درخشید. وی آنگاه اشاره ای به ایران و مهد علم و عرفان بودن آن می کند و از حمله ی تازیان به ایران یاد می کند و علت ظهور فردوسی را مقارن با این حادثه، یادآوری آیین و رسم نیاکان آورده و پس از ذکری از خاندان فرهنگ پرور سامانی، تولد فردوسی طوسی را در زمان محمود غزنوی را این گونه می سراید:

پدید آمد یکی فرزند فردوسی طوسی نام
سترون از نظیر آوردن وی مادر ایام

که تا در عهد شاه غزنوی شاه ادب موکب
در آفاق ادب تابید آذرگون یکی کوکب

کزو چون روز روشن شد، عجم را انده آگین شب
چو خورشید جهان افروز چرخ چارمش مرکب (شهریار، 1373: ج 1: 751).
شهریار تصریح می کند که وقتی فردوسی آیین اهریمن را حاکم دید، خواست نژادی سلحشور و هنر آموز و پاک آیین و رویین تن به وجود آورد و به همین جهت، شاهنامه را سرود و کاخ نظمی بلندتر از آسمان پی افکند و با این کار «روح ملیت» را در تن ایرانیان به جوش آورد و فارسی را از مهجوری بیرون آورد:

چو از شهنامه، فردوسی چو رعدی در خروش آمد
به تن ایرانیان را خون ملیت به جوش آمد

زبان پارسی گویا شد و تازی خموش آمد
ز کنج خلوت دل اهرمن رفت و سروش آمد (همان: 716)

شهریار اذعان می کند که فردوسی در شاهنامه درس دلیری آموخت و با ستایش نام او با عناوینی چون «سحرآفرین بزرگ استاد» و «استاد معنی آفرین» می سراید:

ندانم رستم و رویین تنی بوده است خود یا نه
تو بودی هرچه بودی رستم و رویین تن افسانه (همان جا).

او همچنین با اشاره به زحمت سی ساله ی فردوسی در سرودن شاهنامه به منت پذیری پارسیان از فردوسی اشاره می کند:

به میدان دلیری تاختی بوالفارسی کردی
کسی با بی کسان در روزگار ناکسی کردی

چه زحمت ها به جان هموار در آن سال سی کردی
به قول خویشتن زنده عجم زان پارسی کردی (همان جا).

بدیع الزمان فروزانفر

بدیع دوران و استاد زمان، فروزانفر نیز علاوه بر پژوهش های فردوسی شناسی خود، قطعه ای با عنوان «مقام فردوسی» با این مطلع سروده:

اگر که حشمت جویند شاعران ز ملوک
فزون ز جاه ملوک است جاه فردوسی

او در این قطعه پایگاه فردوسی را بر فراز عرش می داند و زبان پارسی را در پناه فردوسی، مصون شده می بیند:

خرد که پایه ی مردان درست سنجد و راست
فراز عرش نهد پایگاه فردوسی
نگشت دستخوش پایمال ترک و عرب
زبان پارسی اندر پناه فردوسی

و فردوسی را از این جهت که در نظم دری را در پای خوکان نریخته می ستاید:

نبرد آب هنر در مدیح بی هنران
جزین نبود همانا گناه فردوسی (فروزانفر، 1368: 143).

پرویز ناتل خانلری

از استادان زبان و ادبیات فارسی که قصیده ی او درباره ی فردوسی، این گونه آغاز می شود:

چنین بخواندم دی در یکی کهن دفتر
که چرخ دشمن دانایی است و خصم هنر (ناتل خانلری، 1313: 511 و 512).
خانلری با اشاره به سخت گیری های فلک غدار بر اهل دانایی و هنر، «فردوسی» را یکی از «اهل فضل و دانش» می داند که سپهر به «همین گناه» او را آزرده است و بر این مدعا می سراید:

گر استوار نداری حدیث من سهل است
به کارنامه ی استاد توس ژرف نگر (همان جا).

و با یاد کرد بزرگی فردوسی، به احیای «فرّ ملک کیان» به وسیله ی استاد توس اشاره می کند:

بزرگوار حکیم سترگ، فردوسی
که مام ایران چون او دگر نزاد پسر
پسند نامد وی را که فرّ ملک کیان
چو مهر ماند پنهان به زیر ابر اندر
بر آن نهاد عزیمت که آن دلیران را
کند به شعر خویش زنده بار دگر (همان جا).

خانلری سپس رنج سی ساله ی فردوسی را یادآوری می کند و نظر مهر الهی را در به پایان رساندن شاهنامه، دخیل می داند و ذکر می کند که فردوسی از این کار سودی نبرد؛ اما باز از گفته ی خود پشیمان می شود و می گوید اگر «زیان» این است، الهی که هیچ کس در عمر خود سود نکند!

نهاد عمر گران مایه اندر این سی سال
که چون عروس بیاراست آن مهین دفتر

در این هنر که بکرد و در این مهم که براند
خدای ایران بر وی به مهر داشت نظر

چو کار خویش به پیرانه سر به پایان برد
نبرد سودی سهل است،‌ زان بیافت ضرر

گزاف گفتم نی نی، زیان نکرد که بود
به دفتر او را بس گنج دُر و عقدگهر

زیان اگر همه این است کس به دهر مباد
که سود باشد هرگز ورا به عمر اندر (همان جا).

او در پایان قصیده آورده که هزار کاخ گردون در طی سال های فراوان نابوده شده و از بین رفته، اما کاخ نظم فردوسی، تاکنون مانده و باز هم خواهد ماند و هزاران کس چون من، ستایشگر او خواهند بود:

هزار کاخ برافراشتند تا گردون
که از گزند حوادث به باد شد یکسر

هنوز کاخی کاو سخن پی افکندست
به پای مانده و ماند هزار سال دگر

هزار سال دگر نیز بگذرد که هنوز
هزار کس چو من او را بود ستایشگر (همان جا).

محمدعلی ناصح

از دیگر کسانی که درباره ی فردوسی، به مناسبت تجدید بنای آرامگاه او در سال 1347 ش. طبع آزمایی کرده اند، محمدعلی ناصح، رئیس انجمن ادبی ایران است که در قطعه ای با نام «آرامگاه فردوسی»، استاد توس را «مهین سخنور گیتی» می نامد که «نطق فصیح از ثنای او الکن» و شعر وی چون آب زلال روان و چون کوه، استوار است:

مهین سخنور گیتی حکیم فردوسی
که هست نطق فصیح از ثنای او الکن

روان چو آب زلال است نظم وی اما
به استواری کوهی است گویی از آهن (ناصح، 1347: 695).

جلال الدین همایی

استاد جلال الدین همایی،‌ همزمان با تجدید بنای آرامگاه فردوسی از سوی انجمن آثار ملی در سال 1347 قصیده ی غرایی درباره ی استاد طوس سروده اند که مطلع آن چنین است:

ای صبا ای پیک مشتاقان پیامی بر ز من
سوی طوس آن سرزمین نامداران ز من (همایی، 1347: 593).

همایی در این چامه، با اشاره به طوس در جایگاه پرورشگاه فضل و دانش، از دانشمندانی چون غزالی طوسی، نظام الملک طوسی، خواجه نصیرالدین طوسی و ابوجعفر محمد (شیخ طوسی) یاد می کند. وی، آنگاه خواننده را به طابران راهنمایی می کند و به وی نهیب می زند:

جلوه ی عرش است این درگه کلاه از سر بنه
وادی طور است اینجا موزه از پایت بکن

مرقد استاد طوس است این به خاکش جبهه سای
مدفن فردوسی است این بر زمینش بوسه زن

پس از این ابیات، خود نیز به عظمت شاهنامه و منزلت فردوسی این گونه خستو می شود:

خود پیمبر نیستی لیکن بود شهنامه ات
آیتی مُنزَل نه کم از معجز سلوی و من

همایی در این چامّه ی غرّا، به پایمردی سامانیان در پرورش و حمایت از زبان پارسی و احیای آن می پردازد و آنان را «بنیان گذار» و «پی افکن» شعر فارسی می نامد، اما اشاره می کند که کاخی که آنان پی افکندند، سست و بی اندام بود، ولی تو (خطاب به فردوسی) کاخی از نو ساختی که با بروج آسمان پهلو می زند و اگر شاعران عهد سامانیان، مال و صله از شاهان گرفتند، تو هم عمر و هم مال خویش را در این راه، خرج کردی و خود را در زمانه جاودان ساختی:

از پس ساسانیان تا نوبت سامانیان
شعر تازی بود و رسم ربع و اطلال و دمن

در پناه دولت سامانیان گویندگان
چون دقیقی و شهید و رودکی و بوالحسن

رنج ها بردند در احیاء شعر پارسی
تا شدند آن کاخ را بنیان گذار و پی فکن

شد بنایی لیک بی اندام و سست و پست بود
تو بنای تازه افکندی به آیین و سخن

کاخی از نو ساختی نغز و بلند و استوار
کش برازد با بروج آسمان پهلو زدن

شاعران پیش تو پی بردند سود از شعر خویش
تو در این ره خرج کردی عمر و مال خویشتن

مزد کار خویش را آنان ز شاهان بستدند
مر تو را باشد زمانه وام دار و مرتهن (همان: 593-596).

همایی در پایان قصیده اشاره ای به تاریخ قمری تجدید بنای آرامگاه فردوسی به وسیله ی انجمن آثار ملی دارد:

سال هجری بد هزار و سیصد و هشتاد و هشت
کاین بنای تازه شد ز آثار ملی انجمن (همان جا).

و آرزو می کند که از افتخار فردوسی این چامه، از «سنا» به یادگار ماند:

وز «همایی سنا» این چامه ماند یادگار
ز افتخار نام فردوسی، خداوند سخن (همان جا).

نتیجه گیری

از بررسی اشعار هفت تن از استادان زبان و ادب فارسی که درباره ی فردوسی طبع آزمایی کرده اند، معلوم شد که هر یک از آنان فردوسی و شاهنامه را در عظمت و عذوبت سخن ستوده اند.
بهار،‌ شهریار، رعدی آدرخشی، فروزانفر، ناتل خانلری، ناصح و همایی استادانی بودند که هر کدام به اهمیت کار فردوسی و رنج سی ساله ی او اشاره و بر خلود و جاودانگی استاد توس و اثرش در اعصار و زمان ها، تأکید کرده اند.

- بهار، محمدتقی، 1322، «آفرین فردوسی»، هزار سال پس از فردوسی (مجموعه مقالات کنگره ی هزاره ی فردوسی در 1313)، تهران: وزارت فرهنگ.
-....، 1313، «کل الصید فی جوف الفراء»، مهر، ش 17 و 18، مهر و آبان 1313، ص 405-408.
- رعدی آدرخشی، غلامعلی، 1313، «خواب اسحاق بن شرفشاه و گزارش آن»، مهر، ش 17 و 18، مهر و آبان 1313، ص 449-453.
- ریاحی، محمدامین، 1382، سرچشمه های فردوسی شناسی، چاپ دوم، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
- سپانلو، محمدعلی، 1374، شهر شعر بهار، تهران: علمی.
- شهریار، محمدحسین، 1373، کلیات دیوان شهریار، ج 1، چاپ پانزدهم، تهران: زرین و نگاه.
- صفا، ذبیح الله، 1372، تاریخ ادبیات در ایران، ج 1، چاپ سیزدهم، تهران: فردوس.
- فروزانفر، بدیع الزمان، 1368، مجموعه ی اشعار بدیع الزمان فروزانفر، با مقدمه ی دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، به اهتمام عنایت الله مجیدی، تهران: طهوری.
- ناتل خانلری، پرویز، 1313، «فردوسی»، مهر، ش 17 و 18، مهر و آبان 1313، ص 511 و 512.
- ناصح، محمدعلی، 1347، «آرامگاه فردوسی»، وحید، ش 56، مرداد 1347، ص 790-792.
- همایی، جلال الدین، 1347، «آرامگاه فردوسی»، وحید، ش 55، تیر 1347، ص 593-596.
منبع: نشریه کتاب ماه ادبیات شماره 62