نویسنده: مایکل استنفورد
ترجمه: دکتر مسعود صادقی


 

تلاش برای سر درآوردن از تاریخ از طریق یافتن نظمها و الگوها

به نظر می رسد قدمهای اولیه و ضروری برای هرگونه سردرآوردنی از تاریخ یافتن نظمها و الگوها در آن است. تقریباً هر شاخه ای از علم، این گونه آغاز می شود. آنگاه در ادامه، به جستجوی علل ساختارها، وحدتهای بنیادین و نظریه های تبیین گر می پردازد. پیش تر، مطالعه گذشته را به مطالعه جهان فیزیکی تشبیه کردم. ستاره شناسان نیز، با نظریات «تأثیرات دوپلر» و مهبانگ [=بیگ بنگ]، دقیقاً همین کار را انجام می دهند. اما ممکن است اعتراض شود، جای مقایسه نیست: ستاره شناسی به نیروهای فیزیکی کور، منظم و (علی الظاهر) پیش بینی می پردازد ـ برخی مدعی اند آن قدر پیش بینی پذیر که می توان همانند گذشته، نقشه آینده را نیز رسم کرد (Hawking. 1990). از طرف دیگر، تاریخ به افعال انسانی (و همچنین، نیروهای کور فیزیکی) می پردازد، و به هیچ وجه، پیش بینی پذیر نیست. از این رو، مشابهت را باید در مصنوعات یافت، نه در طبیعت. این نکته را مدتها پیش جامباتیستا ویکو خاطر نشان ساخت؛ وی افعال خدا را از افعال انسان متمایز ساخت و دلیل آورد که ما به درستی می توانیم تنها آنچه را خود آفریده ایم، بشناسیم. ترجیح ما برای مصنوع به جای مکشوف، به خاطر انس بیشتری که با آن داریم، به وسیله قبول عام تاریخ روایی نیز تأیید می شود. همه ما می دانیم چگونه داستانی را دنبال کنیم، درست همان طور که می دانیم چگونه یک داستان را بسازیم و آن را بگوییم (در واقع، داستان گویی، حسن تعبیر کودکانه ای برای دروغ گویی است). غالباً اعتقاد بر این است که روایت محور تاریخ است (Gallie, 1964 and Ricoeur, 1984).
بنابراین، شاید فلسفه تاریخ باید دست کم به همان اندازه که به سمت و سوی علوم نظر دارد، به سمت و سوی زیبایی شناسی نیز نظر داشته باشد.
اما قبل از اینکه ربط و نسبت ملاحظات زیبایی شناختی را بررسی کنم، باید به مسئله نظمها و الگوها در تاریخ بنگریم. نباید این مسئله را که هنوز به قوت خود باقی است فراموش کنیم؛ اینکه آیا این چیزها واقعاً در سیر تاریخ وجود دارند، یا اینکه بر نهاده مورخان اند؟ (Stanford, 1990).

نظمها

اجازه دهید نخست به نظمها بنگریم. اینکه یک چیز مشابه چیزی دیگر است برای همه انواع فعالیتهای انسانی اصلی اساسی است؛ اگر پی نمی بردیم که نانی که پیش روی ماست اساساً مشابه نانی است که دیروز خوردیم، نمی دانستیم چه می خوریم. حتی نام آن را نیز نمی دانستیم. لحظه ای تفکر نشان می دهد که زبان مبتنی است بر قابلیت شناسایی اشیاء، صفات و افعالی که می توان کلماتی مانند «توپ»، «قرمز» و «گرفت» را به آنها نسبت داد. بنابراین، یک گزارش تاریخی متضمن کلماتی است مانند «شاه»، «شمشیر» و «کشتی» که ما بی درنگ آنها را تشخیص می دهیم؛ و از این رو، هیچ مشکلی پدید نمی آورد. کلمات دیگری که مورخان به کار می برند ـ برای مثال، نبرد، قتل عام، دفاع، تجاوز، انقلاب، شورش، دموکراسی، توسعه، قربانی، متحد ـ مسائلی پدید می آورند. آیا لفظ و مفهوم به درستی شیء را مشخص می سازند؟ (آیا کالادن (1) یک نبرد بود یا یک قتل عام؟ کمبود مواد غذایی چه موقع قحطی تلقی می شود؟) آیا استفاده از الفاظ و مفاهیمی خاص داوری ای اخلاقی یا سیاسی را پیشفرض نمی گیرد ـ برای مثال، قتل عام، دموکراسی، قربانی، قهرمان، آلت دست، رهبر؟ اگر چنین است، آیا مورخ باید از استفاده از این الفاظ و مفاهیم، به خاطر دانش تاریخی، اجتناب کند؟ اگر دانشمندان هرگز نمی توانستند درباره اینکه آیا یک گل قاصدک پیش روی خود دارند یا یک گل لاله، با یک کرگدن مواجه اند یا یک زرافه، به توافق برسند، تا چه اندازه زیست شناسی پیش می رفت؟ تا برای مورخان این امکان حاصل شود که در استفاده از یک اصطلاح شناسی خنثی و صحیح به توافق برسند، نخواهیم دانست که سخن گفتن از نظمها در تاریخ تا چه اندازه مفید است. در اینجا، در میان دیگر امور، برای اندیشه و عمل تاریخ تطبیقی استلزامات جدی وجود دارد.(2)

الگوها

یافتن الگوها در تاریخ، خاص فلسفه تاریخ است ـ و مخالفان فلسفه تاریخ نیز غالباً همین امر را مورد حمله قرار می دهند. در اینجا دو سؤال پدید می آید: یکی این است که «هنگامی که الگویی در تاریخ یافت می شود، آیا آن الگو واقعاً آنجا بوده، یا مورخ آن را وضع کرده است؟» سؤال دیگر این است که آیا هر الگوی خاصی در گذشته تأثیری بر آینده دارد؟ برای مثال، مورخان معمولاً تاریخ سده های نوزدهم و بیستم را تحت سیطره ملی گرایی می بینند. آیا این نگاه درست است؟ آنها یقیناً الگویی در رویدادهای آن سالها یافته اند، اما آیا آن را از شواهد استنباط کرده اند؟ حتی اگر مورخان بی غرض باشند و ملی گرایی واقعاً غالب بوده باشد، آیا هیچ ضمانتی هست که در دو قرن بعدی بر همین منوال بگذرد؟ مورخان چنین اعتقادی ندارند، زیرا مطالعه گذشته به ندرت جوازی برای پیش گویی آینده به دست می دهد. از طرف دیگر، بسیاری از فیلسوفان تاریخ اعتقاد داشتند که مطالعه گذشته پرده از الگوها و عللی بر می دارد که در آینده نیز باید ادامه داشته باشند، زیرا آنها بنیان تمام تاریخ اند. برای مثال، مارکس بر این باور بود که نزاع طبقاتی در آینده ادامه خواهد داشت تا اینکه پرولتاریا، نخستین جامعه کاملاً بی طبقه، و بنابراین نخستین جامعه کاملاً آزاد را پدید آورد. همان طور که می دانیم، چنین پدیده ای پایان تاریخ خواهد بود؛ یا همان طور که وی به صورتی بدیع بیان می کند، پایان دوران پیش از تاریخ انسان. او با هوشمندی فراتر از این ادعا نمی رود. بنابراین، دیدگاه کلی این است که برای مورخان کاملاً قابل قبول است که الگوهایی را در گذشته تشخیص دهند، اما تنها فیلسوفان تاریخ بر اساس آن در صدد پیش گویی تاریخ بر می آیند، و آنها ابله اند که چنین می کنند. (به طور مثال، بنگری به: اتکینسون (1978) و پوپر (1962) نقل شده در صفحات 371 و 376 همین کتاب) اما، کتاب پل کندی راه دیگری در پیش می گیرد.

پی نوشت ها :

1. Culloden Moor؛ خلنگ زاری در اینورونس ـ شر، در شمال شرقی اسکاتلند، نزدیک مرز نرن شر. در همین جا بود نیروهای انگلستان به سال 1746 چارلز ادوارد استوارت را مغلوب کردند و به شورش «45» جکوبایتها خاتمه دادند.
2. برای بحث بیشتر درباره اصطلاح شناسی و تطبیق در تاریخ، بنگرید به فصل سوم.

منبع: استنفورد، مایکل؛ (1384)، درآمدی بر تاریخ پژوهی، مسعود صادقی، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، مرکز تحقیق و توسعه علوم انسانی، دانشگاه امام صادق (ع) معاونت پژوهشی، 1385.