نویسنده: فائقه سرخوش




 

زمین، ایستایی، خلاقیت، مکان

از دیدگاه دنیای باستان آنچه سبب می شود تا نام زمین با مفهوم مکان پیوند یابد دو ویژگی بارز زمین، یعنی ایستایی و خلاقیت است؛ امروزه دانشمندان با وسایل نجومی پیشرفته و تلسکوپهای چندین متری توانسته اند این واقعیت را دریابند که زمین، بر مداری معین به دور خورشید در حال حرکت است و به وجود آمدن شب و روز و پیدایش ماهها و فصلها و گذر زمان، همه و همه، حاصل حرکت زمین به دور خود و به دور خورشید است. اما در گذشته، انسان ابتدایی با چشم غیر مسلّح تنهاماه و ستارگان را می دید که همراه آسمان به دور زمین می گردند و یا خورشید را که از یک سو بیرون آمده و از سوی دیگر فرو می رود و ابرها را که چگونه با سرعتی بیش از ماه و خورشید و ستارگان بر فراز آسمان در حرکت بودند. قاعدتاً با مشاهده چنین مناظری اولین فرضیه ای که به ذهن انسان ا بتدایی خطور کرد مرکزیت زمین و چرخش و محیط بودن آسمان بدور آن بود، اما دلیل مهمتری که سبب شد تا بشر نخستین، زمین را به معنای واقعی کلمه، «مکان» بپندارد اندیشه ی خاص او درباره ی تولد کودک و چگونگی جایگیری جنین در بطن مادر بود؛ «در واقع پیش از معلوم شدن علل فیزیولوژیک بارداری، بشر، چنین می اندیشید که آبستنی، مرهون انداراج یا جایگیری مستقیم فرزند در شکم زن است، آنچه در مرحله ی اول به ذهن بشر رسید، این تصور بود که پدر، نطفه ی فرزندان را در بطن مادر نمی نشاند، بلکه فرزندان در مرحله ی کمابیش پیشرفته ای از رشد شان، در پی تماس زن با شی ء یا جانوری از محیط کیهان پیرامون، در شکم زن جای می گیرند، در واقع آنان به معنای عینی و نه تمثیلی واژه «زاده ی سرزمین اند».(1) اعتقادات زادبوم گرایی و تمایل برای بازگشت به وطن و اصرار به مدفون شدن پس از مرگ در محل تولد بازمانده ی چنین باورهای اساطیری هستند.
بر طبق این اساطیر «انسانها پیش از آنکه بر اثر تماسی جادویی، در شکم مادر جای گیرند، در شکاف صخره ها و پرتگاهها و غارها بالیده اند؛ زندگانی جنینیشان، در آبها و سنگهای بلور و احجار و بر درختان آغاز شده است و پیش از آنکه صورت انسانی یابند به صورتی که مبهم و در واقع «روان» (کودک- نیاست) در یکی از نزدیک ترین مناطق کیهان زیسته اند.» (2) چنین وجه نظری درباره ی چگونگی تولد انسان نقش پدر و مادر را به لحاظ زیست شناختی بسیار کمرنگ تر از آنچه امروزه انسان در مباحث علمی خود به آن رسیده است نشان می دهد.
در باور بشر نخستین، پدر، در سراسر کیهان پیرامون، درعالم صغر یافت می شود و مادر، تنها جنین را پذیرا شده و به تکمیل صورت انسانیش می پردازد.«بنابراین به سهولت می توان دریافت که چرا احساس همبستگی با عالم صغیر پیرامون، و با «جا و محل» برای انسان، در این مرحله از سیر و تکامل ذهنیش، یا به بیانی درست تر برای انسانی که حیات را چنین تصور می کرده احساسی غالب بوده است.» (3) در اساطیر ایرانی این اندیشه را به وضوح می توان باز یافت، زردشت پیامبر باستانی ایرانیان در پی جای گرفتن (فرّه) از راه آتش در بطن مادرش تولد می یابد:
«1- چنان پیداست که چهل و پنج سال پیش از (آن) که زردشت به همبستگی (اورمزد) آمد؛ (از) فرینی، مادر زردشت که «دو غدو» خواندند، بزاد (فره زردشت) به شکل آتش از آن اسر روشنی (= روشنی ازلی که جایگاه اورمزد است،روشنی بی انتها) فرود آمد، به آن آتش، که پیش او بود آمیخت. از آتش اندر مادر زردشت آمیخت. سه شب در همه گذر های اطراف خانه، به شکل آتش پیدا بود. (= متجلی بود) 2- راهگذاران نوری بزرگ همی دیدند. 3- نیز هنگامی که (مادر زردشت ) پانزده ساله شد، به سبب وجود فره در او (چون) به راه همی رفت، آن گاه فروغ از او همی افتاد (= نور به اطراف همی تابید)».(4)
این مطلب در کتاب هفتم دینکرد نیز ذکر شده که مطابق آن، فره از اسر روشنی به خورشید، از خورشید به ماه، از ماه به ستارگان، از ستارگان به آتش و از آتش به زوئیش انتقال یافت.(5)
پسران زردشت هوشیدر، هویدرماه و سوشیانس به ترتیب در پایان هزاره ی اول، دوم و سوم از طریق آب به بطن مادرشان منتقل می شوند:
«چنین گوید: که زردشت سه بار به نزدیکی هووی زن، همی شد. هر بار آن تخم به زمین شد، نریوسنگ ایزد روشنی و زور آن تخم را پذیرفت و به نگاهداری به اناهید ایزد سپرد، به هنگام خود به مادر آمیزند، درباره ی این سه پسر زردشت که اوشیدر، اوشیدرماه و سوشیانس اند، گوید که پیش از آنکه زردشت جفت گیرد، آنگاه، ایشان، فره ی زردشت را در دریای کیانسه، برای نگاهداری، به آبان فره، که ایزد اناهید است سپردند. اکنون نیز گویند که سه چراغ در بن دریا بدرخشد، به شب (آنها را ) همی بینند. یکی یکی را، چون ایشان را زمامه ی خود برسد. چنین شود که کنیزکی برای سر شستن بدان آب کیانسه شود و او را فره در تن آمیزد، آبستن شود. ایشان، یکی یکی، به زمانه ی خویش چنین زاده شوند.»(6)
در حماسه های ایرانی نیز به بازتاب این اسطوره برمی خوریم؛ در مثنوی خسرو و شیرین آنجا که سخن از شبدیز اسب خسرو پرویز به میان می آید نظامی، نژاد این اسب را منسوب به سنگی می داند. چنین باوری بدون شک برخاسته از اسطوره ی بالیدن جنین در کیهان پیرامون و انتقال آن، در مرحله ی پیشرفته ای از رشد به بطن مادر است:

«ز دشت رم گله در هر قرانی
بگشتن آید تکاور مادیانی

ز صد فرسنگی آید بر در غار
در او سنبد، چو در سوراخ خود مار

بر آن سنگ سیه رغبت نماید
به شهوت خویش را بر سنگ ساید

بفرمان خدا زوگشن گیرد
خداگفتنی شگفتی دل پذیرد

هر آن کرهّ کز آن سنگش بودبار
زگوران تک برد وز باد رفتار

چنین گوید: همایون مرد فرهنگ
که شبدیز آمدست از تخم آن سنگ»(7)

از دیدگاه نظامی چنین مطلبی مایه شگفتی است و این چندان عجیب نیست، در حقیقت میان سرایش این داستان و شکل گیری آن، فاصله ی زمانی زیادی وجود دارد. وجود این فاصله ی زمانی و نیز عدم وقوف نظامی بر ریشه های اساطیری این داستان، سبب شده تا شاعر آن را شگفت انگیز قلمداد کند. افسانه های کهن از این دست و نیز باورهای نظیر سپردن کودک «سرراهی»، به دست عناصر کیهان- آب و باد و زمین- تا هر طور که بخواهند با آن رفتار کنند در حکم نوعی به مبارزه طلبیدن تقدیر است. کودکی که به زمین یا آب سپرده شده و از آن پس یتیم محسوب می شود، در معرض خطر مرگی است، اما در عین حال، بخت آن را دارد که موقعیتی جز موقعیت بشری بدست آورد. کودک رها شده ای که عناصر کیهان از او پشتیبانی می کنند، غالباً قهرمان، شاه یا قدیس می شود.»(8)
تولد چنین کودکی برابر است با تولد اولین انسان در مرکز زمین که محلّ عقد ارض و سماء است. پس او نیز فرزند زمین و آسمان محسوب می شود و «مجددّ لحظه ی آغاز و بدایت همه چیز، یعنی روز ازل است و مام زمین به خاطر آنکه پشتیبانش بوده و از مرگ مصونش داشته است، سرنوشتی شکوهمند و استثنایی که از آن عامه ی ناس نیست برایش رقم زده است. (9) نمونه ی چنین شخصیتهایی در حماسه های ایرانی به استثنای کیومرث که اولین انسان است قهرمانانی چون «ازل» و «فریدون» هستند، با بررسی عناصر زندگی چنین قهرمانانی می توان به اهمیت نقش طبیعت پیرامون، بالاخصّ زمین (همه ی آنچه بر سطح زمین است) در حمایت و نگهداری کودکانی که در دست طبیعت رها می شوند پی برد. نمونه ی بارز گذر این اسطوره در ادیان، داستان زندگی موسی (ع) است که در کتب آسمانی ادیان مختلف نقل شده است. در این قسمت، برای شناخت بیشتر عناصر اسطوره ی کودک رها شده، داستان زندگی موسی (ع) و دو قهرمان شاهنامه (زال و فریدون) را مورد بررسی قرار می دهیم.

قهرمانان، فرزندان زمین

رها شدن کودک در دست طبیعت:
در این اساطیر عموماً مرحله ی اول، سپردن کودک به دست عناصر طبیعت است، این عمل به دلایل مختلف صورت می گیرد، اما غالباً به این علّت که آینده ی چنین کودکانی به واسطه ی خواب یا پیشگویی، بر همگان معلوم شده و وجود آن ها تهدیدی برای پایگاه قدرت محسوب می شود، آنها را برای محافظت از جانشان به دست طبیعت می سپارند، در این موارد، پدر و مادر از حق طبیعی خود نسبت به کودک گذشته و با سپردن کودک به دست مام زمین برای او طلب امنیت می کنند. در حقیقت عمل آن ها نوعی معامله است، گذشتن از عشق و علاقه ی پدرانه یا مادرانه در ازای جان کودکی که در آینده قهرمان یا قدّیسی می شود که وظیفه ی او نجات و رهایی آدمیان از جهل و اسارت است. پدر و مادر، در شرایطی کودک را به دست مادر واقعی اش، زمین، می سپارند که اطمینان دارند از آن پس جان او در امان است، چنین کودکی فرزند مام زمین است و به معنای واقعی کلمه متعلق به مکان خویش. در مورد موسی و فریدون داستان به همین منوال است. اما در رابطه با زال ماجرا به گونه ای دیگر شکل می پذیرد، زال هنگام تولد به دلیل داشتن چهره ای سرخ و مویی سپید، مورد بی مهری پدر واقع شده و در دامان کوه البرز رها می شود، زال از آن دسته کودکانی است که در ابتدای داستان نه تنها آینده ی روشن آنها برای دیگران مشخص نمی گردد. بلکه عموماً شوم و مایه ی سرافکندگی خانواده پنداشته می شوند. اما از آن هنگام که به دست طبیعت سپرده می شوند مام زمین سرنوشت دیگری برای آنها رقم زده و آنها را به یک قهرمان یا قدّیس مبدل می کند. نظیر چنین داستانها و افسانه هایی را در فرهنگ ملل دیگر نیز می توان بازیافت، کودکانی که به دلیل داشتن علامت و نشانه ای در بدن، شوم و بدیمن پنداشته شده و از جامعه ی انسانی طرد می شوند.

بازگشت کودک رها شده در دست طبیعت به جامعه

کودک بی پناهی از جامعه ی بشری طرد شده و در دست طبیعت رها می شود، در چنین شرایطی است که مام زمین، یکبار دیگر قدرت حیات بخشی و پرورندگی خود را به آدمیان اثبات می کند و کودک بی پناهی را که به دست او سپرده شده چون امانتی نگاه داشته، دوباره به جامعه ی انسانی بر می گرداند. در حقیقت با بازگشت این کودک، عظمت و قدرت زمین مادر بار دیگر برای بشر مسجّل می گردد، کودکی که بی سرپرست در دست طبیعت رها شده و توسط مام زمین پرورش می یابد، در شرایطی به جامعه ی خویش باز می گردد که به لحاظ جسمانی یا روحی از همه ی همنوعان خویش که تحت پرورش پدر و مادر قرار داشته و در جامعه ای انسانی رشد یافته اند قدرتمندتر است و این چندان عجیب نیست. چرا که او پرورش یافته ی زمینی است که مادر بزرگ همه ی مخلوقات است. بدین ترتیب مام زمین هر از گاهی با پرورش کودکی بی پناه و بازگرداندن آن به جامعه ی بشری، وجود مقتدر خود را به فرزندان خویش یادآوری می کند.

نقش عنصر یا موجود مزبور در زندگی کودک قهرمان

عموماً عنصر یا موجودی که کودک رها شده در طبیعت به دست آن سپرده شده بعدها نقش مؤثری در زندگی او ایفا می کند. در حقیقت، کودک رها شده، حتی پس از بازگشت به جامعه نیز مورد حمایت عنصر یا موجود مزبور قرار می گیرد. چنین تعهّدی ارتباط مستقیم با میزان تأثیر عناصر یا موجودات مزبور، در پرورش قهرمان یا نجات او در ابتدای داستان دارد؛ هر چه قدر میزان این تأثیر بیشتر باشد نقش آنها نیز در زندگی کودک قهرمان، پس از بازگشت به جامعه، محسوس تر می نماید؛ به عنوان مثال فریدون ابتدا توسط مادرش به صاحب مرغزاری سپرده می شود که گاو پر مایه (برمایون) در آن مرغزار قرار دارد و فریدون توسط شیر او تغذیه می گردد، مادرش سپس او را به کوه البرز منتقل کرده و به پیری، روحانی می سپارد. پرورندگان فریدون در این داستان، گاه و کوه هستند. اما کار پرورش فریدون تنها توسط عوامل طبیعی صورت نمی گیرد. بلکه در هر دو مرحله، کسانی وجود دارند که بر پرورش جسمانی و روحانی او نظارت دارند و از همه مهمتر اهمیت نقش مادر فریدون است که در سراسر داستان حضوری پررنگ داشته و فره توسّط او به فریدون منتقل می گردد.
در این داستان مادر، کودک خود را تمام و کمال به دست مام زمین نمی سپارد تا مام زمین نیز در ازای این اطمینان، تمام و کمال به حمایت کودک رها شده بپردازد. در سراسر داستان زندگی فریدون، عناصر پرورنده ی او دوبار به طور غیر مستقیم نقش یاری رسان را ایفا می کنند، مطابق متون پهلوی، پیش از تولد فریدون، «گاو»، نقش مؤثّری در انتقال فره به فرانک، مادر فریدون، دارد و در پایان پادشاهی ضحّاک نیز کوه، فریدون را در روند مجازات ضحّاک یاری می کند:

«بیامد هم آنکه خجسته سروش
به خوبی یکی راز گفتش به گوش

که این بسته را تا دماوند کوه
ببر همچنان تازیان، بی گروه

بیاورد ضحّاک را چون نوند
بکوه دماوند کردش ببند

گسسته شد از خویش وپیوند، او
بمانده بدان کوه،، در بند، او»(10)

اما در رابطه با موسی و زال بالاخص درباره ی زال که با بی مهری از جامعه ی بشری رانده شده و داستان او، مبارزه ی میان انسان و طبیعت محسوب می شود، حمایت موجود پرورنده ی او (سیمرغ) را به صورت مستقیم و بی قید و شرط در سراسر داستان شاهدیم، در این داستان نه تنها زال هنگام بازگشت به جامعه ی خویش ویژگیهای استثنایی کودک پرورنده ی طبیعت را داراست بلکه این امتیاز در نسل او (رستم و سهراب) نیز تداوم دارد؛ در شاهنامه، سیمرغ را دوباره در نقش یاری رسان به زال می بینیم؛ یک بار هنگام تولد رستم که به دلیل بزرگی بیش از حدّ رستم، زایمان رودابه به شکل طبیعی امکان پذیر نبوده و او را با راهنمایی سیمرغ از طریق پهلو به دنیا می آورند:

«... ببالین رودابه شد زال زر
پر از آب رخسار و خسته جگر

همان پرّ سیمرغش آمد بیاد
بخندید و رودابه را مژده داد

یکی مجمر آورد و آتش فروخت
وز آن پرّ سیمرغ لختی بسوخت

هم اندر زمان، تیره گون شد هوا
پدید آمد آن مرغ فرمانروا

چنین گفت با زال: کین غم چراست
بچشم هژبر اندرون، نم چراست

بیاور یکی خنجر آبگون
یکی مرد بینا دل پر فسون

نخستین به می، ماه را مست کن
ز دل، بیم و اندیشه را پست کن

بکافد تهیگاه سرو سهی
نباشد مر او را ز درد آگهی

وزو بچه ی شیر بیرون کشد
همه پهلوی ماه در خون کشد» (11)

و بار دوم در داستان جنگ رستم و سهراب و اسفندیار رویین تن است که سیمرغ به مداوای زخم های رستم پرداخته و راز مرگ اسفندیار را برای او فاش می کند؛ رستم، تن خسته از مصاف اسفندیار باز می گردد و زال که درمانده شده است دست به دامان سیمرغ می زند:

«نگه کرد مرغ اندر آن خستگی
بدید اندرو راه پیوستگی

بر آن خستگی ها بمالید پر
هم اندر زمان گشت با زیب و فر»(12)

و پس از آن است که رستم را ز مرگ اسفندیار را از سیمرغ می جوید و سیمرغ پاسخ می دهد.

«چو آمد بنزدیک دریا فراز
فرو آمد آن مرغ گردن فراز

برستم نمود آن زمان راه خشک
همی آمد از بار او بوی مشک

بمالید بر تارکش پرّ خویش
بفرمود تا رستم آمد به پیش

گزی دید بر خاک، سر بر هوا
نشست از برش مرغ فرمانروا

بدو گفت: شاخی گزین راست تر
سرش برترین و تنش کاست تر

بدان گز بود هوش اسفندیار
تو این چوب را خوار مایه مدار»(13)

در داستان زندگی موسی(ع) نیز عنصر پرورنده ی او (آب) سه بار بطور مستقیم نقش یاری رسان را برای موسی و قوم او ایفا می کند؛ بار اول، آب به موسی کمک می کند تا یکی از معجزات او نمایان شود:
«و خداوند به موسی گفت که: به هارون بگو که عصای خود را گرفته، دستت را بر آبهای مصر بالای نهرهایش و رودهایش و حوضهایش و تمامی مجمع آبها دراز کن تا خون شوند و در تمامی زمین مصر هم در ظروف چوبین و هم ظروف مسی خون خواهد شد.» (14)
بار دوم نیز یکی دیگر ازمعجزات موسی به کمک آب تحقق می یابد:
«و خداوند به موسی گفت دست خود را به سوی آسمان دراز کن تا آنکه در تمامی زمین مصر، تگرگ بر انسان و حیوان و بر تمامی سبزه های صحرا که در زمین مصر است فرود آید.»(15)
و بار سوم آب، جان موسی و یارانش را نجات داده و فرعونیان را به کام مرگ می فرستد:
«و موسی دست خود را بر دریا دراز کرد و خداوند، تمامی شب به تند باد شرقی، دریا را بر گردانید و دریا را خشکی نموده، آبها شقّ شدند و بنی اسرائیل بخشکی بر میان دریا بر آمده... و مصریان یعنی تمامی اسبهای فرعون با ارّاده و سوارانشان ایشان را تعقیب نموده به میان دیا آمدند... و خدا به موسی گفت که : دستت را دراز کن تا آبها بر مصریان، بر ارّاده ها و بر سواران آنان برگردند و موسی دست خود را بر دریا دراز کرد و در طلوع صبح دریا به قوّت اصلی خود برگشت و... خداوند مصریان را در میان دریا واژگون ساخت.»(16)
و اینگونه است که مام زمین (تمام آنچه بر سطح زمین است) در پرورش و به مقصد رساندن کودک رها شده در دست طبیعت عمده ترین نقش را ایفا می کند تا چنین کودکی فرزند مام زمین پنداشته شود./

پی نوشت ها :

1- رساله در تاریخ ادیان، 240.
2- همان، 241.
3- همان.
4- گزیده های زادسپرم، 5/ 12.
5- همان، نک، یادداشتهای فصل 5.
6- بندهش، 52- 143.
7- خسرو و شیرین،38.
8- رساله در تاریخ ادیان،245.
9- همان، 246.
10- شاهنامه، 1/ 78- 77.
11- همان، 8- 236.
12- همان، 6/ 296.
13- همان، 298.
14- تورات، سفر خروج، فصل هفتم، 19.
15- همان، فصل نهم، 22.
16- همان، فصل چهاردهم، 28- 21.

منبع مقاله: سرخوش، فائقه؛ (1389)، اسطوره‌ی آسمان و زمین زمین و آسمان در باور ایرانیان، تهران: ترفند 1389.