نویسنده: علامه محمد تقی جعفری




 
پدیده‌هایی که با انسان‌ها ارتباط حیاتی دارند، بر دو نوع عمده تقسیم می‌شوند:
نوع یکم: پیرو
نوع دوم: پیشرو
هنر نیز مانند هر پدیده‌ی دیگری بر دو نوع است:

نوع یکم: هنر پیرو

معنای پدیده پیرو، آن است که از خواسته‌ها و تمایلات و اخلاقیات رسمی و دانسته های معمولی تبعیت می‌کند، مانند حقوق پیرو که عبارت است از آن مواد الزامی که با نظر به آن خواسته‌ها و تمایلات...وضع می‌شوند و اجرا می‌شوند، و قانون گذار حق ندارد از تفکرات و آرمان‌های خود در تنظیم آن مواد مایه گذاری کند، بلکه آن چه را که مردم جامعه در روابط اجتماعی خود و در چگونگی گفتار و اندیشه و رفتار خود، انتخاب نموده و روی آن تکیه می‌کنند، منبع تلقی نموده و مواد حقوقی را با نظر به آن‌ها تنظیم می‌نمایند. این نوع حقوق را حقوق عرف عام (1) نیز می‌گویند. البته مقصود از این که حقوق پیرو خواسته و تمایلات و اخلاقیات رسمی و دانسته های معمولی مردم را منبع و ملاک کار خود قرار می‌دهد، آن نیست که خواسته های همه‌ی مردم بدون استثنا در نظر گرفته می‌شود، بلکه مقصود آن خواسته‌هاست که اکثریت مردم جامعه در موقعیت‌های گوناگون و فراز و نشیب‌های زندگی فردی و اجتماعی بر آن‌ها تکیه می‌نمایند.
در حقیقت، چنین نظام حقوقی همواره در حال تدوین شدن است و هرگز به صورت قانون تدوین یافته و تمام شده تلقی نمی‌شود.
هم چنین است اخلاق پیرو [اگر این تعبیر صحیح باشد] و هنر پیرو که در این مبحث به شرح آن خواهیم پرداخت. اخلاق پیرو و عبارت است از پذیرش و عمل به یک عده قضایای کلی که از طرز تفکرات و رفتار خواسته شده‌ی مردم انتزاع می‌شود و توجهی به درک‌های عالی انسان‌های رشد یافته در اخلاق انسانی نمی‌کند. بدین ترتیب، معنای هنر پیرو عبارت است از توجیه شدن نبوغ و فعالیت‌های عقلانی و احساساتی مردم. هنرمند پیرو، دنباله رو تفکرات و آرمان‌های مردم جامعه است. مسائلی که در هنر پیرو مطرح می‌شود، زیاد است و ما به عنوان نمونه چند مسأله را متذکر می‌شویم:
مسأله ی یکم: هنرمند پیرو که دنباله رو مردم است، کدامین مردم را ملاک کار خود قرار می‌دهد؟ این مطلب روشن است که مردمی که ملاک کار هنرمند است، حد متوسط میان انسان‌های رشد یافته از نظر مغزی و روانی و انسان‌های عامی محض می‌باشند، زیرا انسان‌های رشد یافته و صاحب نظر نمی‌توانند طرز تفکرات خود را آن اندازه پایین بیاورند که با خواسته‌ها و تفکرات اکثریت مردم تطبیق نماید، اگر چه کاملاً می‌توانند آن خواسته‌ها و تفکرات را درک و مورد نظاره قرار بدهند. مردم عامی هم که وضع روشنی دارند و بالا بردن آنان تا حد متوسط، همان دشواری را دارد که پایین آوردن صاحب نظران رشد یافته تا حد متوسط. بنابراین، هنرمند پیرو دنباله رو درک‌ها و خواسته های مردم متوسط در هنر می‌باشد. او از شهرت و محبوبیت و دیگر امتیازات زندگی معمولی بهره مند می‌گردد، ولی کاری برای انسان انجام نداده است، مگر این که در آثار هنری بکوشد که با تجسیم واقعیّات و با رمز و اشارات مناسب، دردهای مردم را تقلیل بدهد و با عظمت‌ها و سرمایه‌ها و امکانات نهفته‌ی آنان در زیر پرده عوامل محیطی و اجتماعی آشنایشان ساخته و با این راه، آنان را به دروازه‌ی «حیات معقول» نزدیک کند.
مسأله¬ی دوم: هنر پیرو جریان موجود را با حذف و انتخاب شخصی به وسیله‌ی احساسات، به شکل جالب بر جامعه عرضه می‌نماید و کاری با آن چه باید یا شایسته است که بشود، ندارد. لذا، همواره در معرض ایستایی و فرسودگی قرار می‌گیرد و پس از گذشت اندک زمانی، تنها از جنبه‌ی تاریخی برای آیندگان مطرح می‌شود؛ مگر این که هنرمند این قدرت را داشته باشد که از دانسته‌ها و آرمان‌های مشترک انسان‌ها که از دستبرد دگرگونی‌های زمان در امان بوده باشد، استفاده کند.
ما در این گونه آثار هنری که محتوایش را با گذشت آن برهه از زمان که در آن به وجود آمده و از دست داده است، به یک اشتباه و فریبکاری مهمی دچار هستیم، و آن این است که اشتیاق روانیِ انسان را با اتصال به گذشته و احساس فاصله‌ی آدمی را درباره‌ی حلقه های خزنده به گذشته را با واقعیّت محتوا اشتباه می‌کنیم. به عنوان مثال: هنگامی که به یک قبضه شمشیر ساخته شده در پانصد سال پیش می‌نگریم و در آن خیره می‌شویم، گمان می‌کنیم که این خیرگیِ ما ناشی از وجود یک محتوای واقعی و مفید برای امروز است که در آن زندگی می‌کنیم، در صورتی که خیرگیِ ما درباره‌ی آن شمشیر، معلول تجسم پانصد سال گذشته در یک قطعه آهن و لذت ما معلول امکان پیوستگیِ ما به پانصد سال پیش از این است که با تماشا به یک شمشیر پذیرفته می‌شود.
مسأله ی سوم: هنر پیرو بدان جهت که کاری با آرمان‌ها و هدف‌های اعلای حیات ندارد، نمی‌تواند عامل خوبی برای وحدت حیات انسانی باشد. یک اثر هنریِ پیرو نمی‌تواند در خدمت احیای یک بعد از انسان برای متشکل شدن با ابعاد دیگر برای به وجود آوردن هدف‌های اعلای حیات قرار بگیرد. در صورتی که وحدت متشکل کننده‌ی همه‌ی ابعاد حیات در مکتب اسلام، یک وسیله‌ی اساسی برای هدف اعلای حیات محسوب شده است. این حقیقتی است که مغزهای رشد یافته و صاحب نظر، ضرورت و عظمت آن را به خوبی درک کرده‌اند. این عبارت زیر را که از موزیل نقل می‌کنیم مورد دقت قرار بدهید:
«نیروی زندگی یک پارچه را باید حفظ کرد... فرهنگ تقسیم کار اجتماعی و روانی، که این وحدت را به پاره های بی شمار تقسیم می‌کند، بزرگ‌ترین دشمن روح است.»
اولریخ درباره‌ی «مرد بی خصال» می‌گوید:
«در گذشته، شخص وجدانی آسوده تر از وجدان شخص امروز داشت.»
وی بدین نتیجه می‌رسد که مرکز ثقل مسؤولیت امروز در انسان نیست، بلکه در مناسبات بین اشیاء است... و در جای دیگر می‌گوید: «عطش درونی ترکیب غریب تعلق خاطر به جزئیات و بی تفاوتی نسبت به کل، تنها ماندن بشر در بیابان جزئیات ...»
مسأله ی چهارم: هنر پیرو که فقط واقعیّت جاری در محیط و جامعه و محصول فکری و آرمانیِ موجود را منعکس می‌کند، نه این که به هیچ وجه مستند به اندیشه نمی‌باشد، این یک گمان بی اساس است. هنرمند در به وجود آوردن یک اثر هنریِ پیرو، شاید زمان طولانی در اندیشه چگونه منعکس ساختن واقعیت‌های جاری و حذف و انتخاب احساساتی خویش فرو برود، ولی بدان جهت که هدف مطلوبش در پدیده‌ها و روابط تحقق یافته منحصر است، به عبارت صحیح‌تر، میدان کار او «پدیده‌ها» و «روابط تحقق یافته» می‌باشد، در نتیجه نمی‌تواند از اندیشه های پویا و والاتر برای پیش برد خود واقعیّاتِ تحقق یافته بهره برداری کند. تفاوت بسیار است میان اندیشه های توجیه شده برای کار در میدان محدود، و اندیشه‌هایی که وابسته به منبع دائم الجریان مغز و روان آدمی است. این اندیشه را مولوی در دیوان شمس چنین توصیف می‌کند:
به پیش جان درآمد دل که اندر خود مکن منزل
گران جان دید مر جان را سبک برجست اندیشه

برست او از خوداندیشی چنان آمد زبیخویشی
که از هرکس همی پرسد عجب خودهست اندیشه

فلک از خوف دل کم زد دو دست خویش بر هم زد
که از من کس نرست آخر چگونه رست اندیشه

چنین اندیشه را هرکس نهد دامی به پیش و پس
گمان دارد که در گنجد به دام و شصت اندیشه

چو هر نقشی که می‌جوید زاندیشه همی روید
تو مر هر نقش را مپرست خود بپرست اندیشه

جواهر جمله ساکن بُد همه هم چون اماکن بُد
شکافید این جواهر را و بیرون جست اندیشه

جهان کهنه را نگر گهی فربه گهی لاغر
که درد کهنه زان دارد که آبست است اندیشه

نوع دوم هنر پیشرو

منظور از هنر پیشرو، آن نیست که یک هنرمند همه‌ی معلومات و تجارب و نبوغ سازنده‌ی خود را از زمان و محیط بریده و واحدهایی را مطرح کند که هیچ منشأ اجتماعی و عینی نداشته و به یک آینده‌ی بریده از حال حاضر و واقعیّات جاری بجهد. چنین هنری با آن که امکان ناپذیر است، هیچ سودی برای مردم نخواهد داشت. بلکه منظور از هنر پیشرو، تصفیه‌ی واقعیات جاری و استخراج حقایق ناب از میان آن‌ها و قرار دادن آن‌ها در مجرای «حیات معقول» با شکل جالب و گیرنده می‌باشد.
نبوغ سازنده در این گونه هنر «آن چه هست» را به طور مطلق امضا نمی‌کند و آن را مطلق طرد نمی‌نماید، بلکه «آن چه هست» را به سود «آن چه باید بشود» تعدیل می‌کند. ما این هنرمند را جلوه گاه تعهد، و به وجود آورنده‌ی آن را هنرمند متعهد می‌نامیم. این هنرمندان متعهد می‌توانند در تصفیه‌ی اوهام و پندارها و بیرون ریختن زباله‌هایی که در ذهن مردم به عنوان حقایق موج می‌زنند و رسوب می‌نمایند، رسالت بزرگی را ایفا کنند.
اینان روشنگر مغزهای افراد جامعه و سازندگان آرمان‌های حیات بخش آنان می‌باشند، با نظر به جریان این قانون که «عوامل فراوانی موجب طبیعت گرایی مردم است» و این طبیعت گرایی بوده است که همواره مردم را در سودجویی و خودخواهی و بی اعتنایی به ارزش‌های تکاملی فرو برده است. لذا، هنر پیرو نتیجه ای جز امضا و تحکیم همین جریان پست و ضدّ تکاملی در برنداشته است، در صورتی که پرچمداران هنر پیشرو با در نظر گرفتن طبیعت دو بُعدی انسان دست به کار می‌شوند که یک بعد آن همان سودجویی و خودخواهی است که بی اعتنایی به ارزش‌های تکاملی را به وجود می‌آورد و بُعد دیگر آن «حیات معقول» انسان‌ها را هدف قرار می‌دهد.
یک اثر هنری پیرو هر اندازه هم که نبوغ آمیز باشد، نتیجه ای جز منعکس ساختن آن چه که در جهان عینی موجود است با تمام نیک و بد، زشتی و زیبایی، صحیح و غلط، با نظم و بی نظم و توهّمات و واقعیّات در شکل جالب توجه چیزی ندارد.
چنین هنرهایی کاری که می‌توانند انجام بدهند، مقداری منتفی ساختن ملالت یکنواخت بودن زندگی است، با مقداری ناهشیاری درباره‌ی متن واقعیّات که خشونت و مقاومت در برابر نفوذ احساسات نشان می‌دهند. در صورتی که هدف هنر پیشرو از تماشا و درک واقعیّات، همانگ ساختن منطق واقعیّات با دریافت‌های کیفی و احساسات سازنده درباره‌ی آن‌هاست که یکی از دو عنصر اساسی روان آدمی است.
نکته‌ی بسیار اساسی در مقایسه‌ی هنر پیرو و هنر پیشرو، این است که به وجود آورندگان آثار هنریِ پیرو چه آگاهانه و چه ناآگاهانه وظیفه‌ی خود را در آن می‌بینند که هر چه بیش‌تر مردم را وادار کنند که از اثر هنریِ آنان لذت ببرند، وکاری با آن ندارند که بر آگاهی‌ها و شایستگی‌ها و بایستگی‌های حیات مردم بیفزایند. در حالی که هنر پیشرو با یک اثر هنری می‌تواند کلاس درس برای مردم جامعه عرضه کند که در این کلاس، معلم و مربی و کتاب و محتوا یک حقیقت است که عبارت است از همان اثر هنری. هدف گیریِ لذت در اثر هنری که تجسیمی از فعالیت‌ها و پدیده های لذت بخش مردم است، بزرگ‌ترین عامل مزاحم درک مسؤولیت ها و تعهدها و تزکیه و پرورش روانی است که احتیاج به تحمل ناگواری و گذشت و چشیدن تلخی‌ها دارد. از مجموع این ملاحظات به این نتیجه می‌رسیم که اسلام یک مکتب «انسانی» است و «حیات معقول» را هدف و ایده آل اعلای زندگی می‌داند، و آن چه را که مطرح می‌کند: «هنر برای انسان در حیات معقول» است.
این نظریه در هنر، نخست جهان هستی را که هنرمند در آن زندگی می‌کند، مانند یک اثر هنری پر محتوا و هدفدار تلقی می‌نماید که چهره‌ی ریاضی و شکل زیبا و عامل تحریک به سوی گردیدن‌های تکامل و جریانات بسیار منظم که قوانین علمی را به وجود می‌آورند، در آن انسجام یافته، و به عنوان یک واقعیّت غیر قابل تقلید و اشباع کننده‌ی همه‌ی ابعاد آدمی در جریان مستمر قرار گرفته است. اما چهره‌ی ریاضی جهان:
ان کُلُّ مَن فِی السَّماوَاتِ وَ الارضِ الاَّ آتِی الرَّحمَنِ عَبداً * لَقَد احصَاهُم وَعَدَّهُم عَدًّا (2)
«هیچ چیزی در آسمان‌ها و زمین نیست، مگر این که در جریان عبودیت و تسلیم بر پیشگاه خداوند رحمان است و همه‌ی آن‌ها را با آمار و شمارش دقیق حساب نموده است.»
لِیَعلَمَ ان قَد ابلَغُوا رِسَالاَتِ رَبَّهِم و احَاطَ به ما لَدَیهِم و احصَی کُلََّ شَی عَدَدًا(3)
«و خداوند احاطه کرده است به هر چیزی که نزدآن هاست وخداوند همه چیز را محاسبه نموده است.»
آیات مربوط به حسابگری ریاضی خداوندی درباره‌ی جهان هستی چنین است:
وَ ان مِن شَییٍ الاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ الاَّ به قدرٍ مَعلُومٍ (4)
«و هیچ چیزی نیست مگر این که منابع آن در نزد ماست و ما نمی‌فرستیم آن را مگر به اندازه‌ی معلوم .»
از آن هنگام که حواس و ذهن انسان‌ها با این جهان هستی که ما جزئی از آن هستیم، ارتباط برقرار کرده است، نظم کمّی و تأثر و تأثیر همه‌ی اجزاء و روابط آن را با یکدیگر دریافته است. همان طور که یک فیزیک دان برجسته می‌گوید: «وقتی که ما یک چمدان را از زمین بر می‌داریم، این عمل ساده موجب مداخله‌ی توده ستاره های بی نهایت زیاد که در مسافات بسیار بعید از یکدیگر واقع شده‌اند می‌گردد ». یک متفکر شرقی هم می‌گوید:
به هر جزئی زکل کان نیست گردد
کل اندر دم زامکان نیست گردد

اگر یک ذرّه را برگیری از جای
خلل یابد همه عالم سراپای

«شیخ محمود شبستری»
اگر هنرمندان به اضافه‌ی بُعد زیبای عالم طبیعت، بعد هندسی و ریاضی آن را رد نظر می‌گرفتند و موضع گیری انسان را در طبیعت درک می‌کردند، زیبایی ماه را پس از ورود انسان به ماه، از زیبایی حذف نمی‌کردند. این خطایی است ناشی از تک بعدی فکر هنرمند در عالم طبیعت. اما بعد زیباییِ جهان هستی، در آیاتی از قرآن مجید و دیگر منابع اسلامی آمده است که ما در بخش اول از این کتاب آورده‌ایم، از آن جمله:
انَّا زَیَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنیَا بِزِینَةٍ الکَوَاکِبِ (5)
«آسمان دنیا را با زینت ستارگان آراستیم.»
حَتَّی اذَا اخَذَتِ الارضُ زخرف‌ها و ازَّیَّنَت (6)
«تا هنگامی که زمین زیبایی خود را گرفته و آراسته شد .»
اَفَلَم یَنظُروُا الَی السَّمَاء فَوقَهُم کَیفَ بَنَینَاهَا وَ زَیََّنَّاهَا (7)
«آیا به آسمان در بالای سرشان ننگریسته اند که آن را چگونه ساختیم و با زیبایی آراستیم.»
ملاحظه می‌شود که آیات قرآن، زیبایی را، هم در زمین و هم در آسمان‌ها مطرح نموده و دستور به نظاره در آن‌ها را صادر کرده است. بنابراین، پدیده‌ی زیبایی در جهان هستی از اهمیت کامل برخوردار است. مسلم است که اگر خداوند برای انسان غریزه‌ی زیبا جویی و زیبا یابی را نداده بود، دستور به توجه به زیبایی نمی‌داد. به راستی، اگر جهان هستی از نمود زیبایی خالی بود، نیمی از دریافت‌های مفید انسان‌ها معدوم می‌شد.
اما عامل تحریک به سوی گردیدن‌های تکاملی، چهره‌ی قابل خواندن جهان هستی است که مانند کتابی گشوده در برابر چشمان انسان‌ها قرار گرفته است. این که اکثریت اسف انگیز انسان‌ها این کتاب را نمی‌خوانند، از کتاب بودن صفحات هستی نمی‌کاهد. به قول مولوی:
گرچه مقصود از کتاب آن فن بود
گر تواش بالش کنی هم می‌شود
محتوای این کتاب بزرگ، چگونگیِ برقرار ساختن ارتباطات منطقی و زیبایابی و تصرف در محتویات آن را برای به دست آوردن «حیات معقول» به خوبی تعلیم می‌دهد. مثبت بودن روشنایی‌ها و منفی بودن تاریکی‌ها و پیروی همه‌ی اجزاء و روابط هستی از قانون، باز کردن میدان برای تفکر و تعقل و تشخیص پدیده های وابسته از پدیده های مستقل، همه و همه‌ی این واقعیّات به اضافه‌ی احساس ریشه دار و جدی در درون آدمی برای برخوردار شدن از آن‌ها، بهترین عامل تحریک به سوی گردیدن‌های تکاملی است که در این جهان هستی وجود دارد.
حال:
تو درون چاه رفتستی زکاخ
چه گنه دارد جهان‌های فراخ؟!
مر رسن را نیست جرمی‌ای عنود
چون تو را سودای سربالا نبود
«مولوی»
با این مختصات جدی که در عالم هستی قابل درک همگان است و با توجه به جریان قوانین شوخی ناپذیر که در این عالم حکمفرماست، شوخی هنرمندان در این کره‌ی خاکی که در برابر کیهان بس بزرگ مانند یک دانه شن در بیابان بیکران است، چه معنا دارد؟! از مسائلی که مطرح کردیم، معلوم می‌شود که: برای بنی آدمی راهی جز کوشش در راه تحصیل «حیات معقول» وجود ندارد، و هنر که یک کوشش بسیار عالی و با اهمیت در قاموس بشری است، اگر گام در راهی جز تحصیل «حیات معقول» بردارد، یک کاریکاتور نارسا از مجموعه‌ی بسیار ناچیز در میان مجموعه های بی نهایت جهان هستی خواهد بود که با شدیدترین وجه به یکدیگر مربوطند.
این مطالب درباره‌ی هنر به عنوان یک مقدمه برای تحقیق در «فلسفه‌ی هنر از دیدگاه اسلامی» می‌باشد.

پی نوشت ها :

(1) Common Law
(2) سوره‌ی مریم، آیات 93و94.
(3) سوره‌ی جن، آیه‌ی 28.
(4) سوره‌ی حجر، آیه‌ی 21؛ سوره‌ی یس، آیه‌ی 12؛ سوره‌ی نبأ، آیه‌ی 29.
(5) سوره‌ی صافات، آیه‌ی 6.
(6) سوره‌ی یونس، آیه‌ی 24.
(7) سوره‌ی ق، آیه‌ی 6.

منبع: جعفری، محمد تقی، (1389)، زیبایی و هنر از دیدگاه اسلام، تهران، انتشارات مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری