نویسنده: یان ریپکا
مترجم: عیسی شهابی



 

نگاهی به زندگانی فردوسی و کتاب او
قطعه ناقص دقیقی از روح فئودالی محض سرچشمه می گیرد. تیول دارها به سروران خود خدمت می کنند، دلاوری شهسواری خود را به منصه ی ظهور می رسانند و تا بازپسین دم وفادار می مانند؛ تا آن جا که نابودی و مرگ خویش را سهل می شمارند. تصادمات کم تر در میدان کارزار و بیش تر در جنگ های تن به تن رخ می دهد، زیرا فضایل شهسواری در برخوردهای شخصی نمودی آشکارتر دارد. البته، فردوسی نیز تمام این دقایق را رعایت می کند. وی از حق سلطنتی موروثی ایران که آیت آن «فر» موروثی است دفاع می کند. ساسانیان آن را از سلسله های پیشین و سامانیان از ساسانیان به ارث برده اند و، دبین واسطه، حق قانونی در تملک ایران دارند(1). با این همه، فردوسی با صحنه های عاشقانه ی خود جای به جای به توصیف عواطف و احساسات می پردازد و عنصری، که کمی پس از او می زیست، به کلی دست خوش آن می شود(2) و قهرمان های داستان های گرگانی، درگیر و دار ماجراهای عشقی، حتی اصول وفاداری را زیر پا می گذارند.
ابوالقاسم منصور (حسن؟، احمد؟) فردوسی از مردم طوس (به احتمال قوی تر، از قریه ی واژ(3) نزدیک طبران که بخشی از طوسی است) در سراسر عرصه ی ادبیات فارسی چون تهمتن قد بر افراشته است. نامش، به وسیله ی مؤلفات بی شمار خاورشناسان و ترجمه هایی که از وی به عمل آمده، مدت هاست که در اروپا و به طور کلی مسافات زیاد در ماوراء مرزهای فرهنگی ایران مشهور است. جشن های هزاره ی فردوسی که به سال 1934 برگزار شد آوازه ی آفریننده ی شاهنامه را چنان که شاید و باید به تمام اقطار گیتی رسانید. چنان که می دانیم، جزئیات کامل زندگی شاعران دوران ادبیات کلاسیک شرق روشن نیست؛ ولی، فردوسی از چند لحاظ جنبه ای استثنایی دارد. به ظاهر، اخبار کافی از وی در دست است، لیکن منشأ این اخبار از دوران هایی است که با زمان حیات او فاصله ی بسیار دارد (چنان که نزدیک ترین اخبار حداقل از صد سال پس از مرگ شاعر است) و آکنده از نکات مشکوک است که بعضاً رنگ افسانه دارد. پس از آن که نقادان همه ی تناقضات تاریخی و موارد غیر ممکن و آن چه را زاییده ی عواطف و احساسات است به کنار گذاشتند، تقریباً چیزی به جای نماند. تنها نکاتی که می توان آن ها را مبنا قرار داد اشارات پراکنده ی خود شاعر در شاهنامه است، هر چند که در آن ها هم در همه موارد مطالب صریحی وجود ندارد و، علاوه بر آن، به علت معدود بودن متون علمی، این مطالب نیز به هیچ وجه چنان که باید قابل اعتماد نیست. استخراج حقایقی درباره ی زندگی شاعر از داستان یوسف و زلیخا، که (چنان که اکنون مسلم شده است) از او نیست، به کلی غیر ممکن است. با بررسی ها و قیاس های کمابیش اطمینان بخشی که به عمل آمده تولد فردوسی میان سال های 4-320هـ/6-932م بوده و رسماً (بنا به گفته ی نولدکه)(4) در سال 934م قرار داده شده، هر چند که سال های 326هـ/8-937م و 329هـ/41-940م یا 331هـ/43-942 م نیز گاهی ذکر می شود. از لحاظ نسب و مرام اجتماعی، در زادگاه خود، یک نجیب زاده ی کوچک شهرستانی (دهقان) و خیلی تنگ دست بوده (چنان که از یک بخشودگی مالیاتی شاد است). مسلماً، از اوان جوانی به شعر و ادب و محتملاً به حماسه پرداخت، ولی به تألیف اثر خود هنگامی همت گماشت که مردی کامل بود. مأخذ او تدوینی است که ابومنصور از روایات داستانی ایران به عمل آورده بود و، در عین حال، چنان که عثمان، ثابت می کند(5)، از منابع فراوان شمار دیگری هم سود جست و بی شک روایات شفاهی (6) را نیز به حد وفور در کتاب خود جای داده است. او و دقیقی هیچ یک به فارسی میانه آشنایی زیادی نداشتند. فردوسی محتملاً در سال 365هـ/6-975م، یعنی پیش از درگذشت سلف خود، آغاز به کار کرد و در کنف حمایت مادی و معنوی بزرگان و دوستان، چند ده سال، - غالباً در زادگاهش - برای به وجود آوردن شاهکار خود رنج برد.
فردوسی، بنا به مشهور، سفری به بغداد کرده است تا نخستین تحریر شاهنامه را که به سال 384هـ/5-994م پایان یافته بود به بهاءالدوله دیلمی، که مظهر یک قدرت بزرگ ایرانی بود، تقدیم دارد؛ ولی، گویند از این اقدام نتیجه ی منتظر را نگرفته است - و این معنی واقعاً از مندرجات خود شاهنامه استنباط می شود - لکن، البته، نمی توان دریافت که در آن هنگام کتابش شامل کدام بخش ها بوده است. چنان چه این مسافرت را فقط از مندرجات یوسف و زلیخا که به غلط دومین حماسه ی او قلمداد می شود قیاس کنیم، در آن صورت، فقط فرضیه ای است که صحتش سخت مورد تردید است. آن چه به تحقیق مردود است روایتی است که بنابر آن فردوسی در خان لنجان (از توابع اصفهان) اقامت گزیده و نسخه ی دوم شاهنامه را، که به سال 9/389-988 تدوین کرده، به امیر فئودال آن جا، حکیم احمد بن محمد بن ابی بکر، ارائه داده است. دلیل تردید در صحت این مطلب نیز بسیار ساده است که این مسافرت از یادداشتی استنباط شده که در یک نسخه ی شاهنامه، پس از تحریر، توسط کس دیگری نوشته شده و بعداً غلط خوانده شده است(7).
در این هنگام، سلطنت سامانیان، که شاهنامه به اقضای گرایش روحی آنان نگارش می یافت، رو به افول بود و پس از آن که در ماوراءالنهر مغلوب ایلک خان و در خراسان مقهور محمود غزنوی شد به کلی منقرض گشت. تحول اساسی اوضاع سیاسی بی گمان بر شاهنامه تأثیر داشته است؛ زیرا، شاعر سلطان محمود را مردی می دید که وی مشتاقانه در انتظارش بود تا «اتحاد و احیای ایران» را عملی سازد. همین که محمود به سلطنت می رسد، فردوسی که در آن هنگام پنجاه و هشت ساله است، به دفعات؛ بخش هایی از کتاب را، هر بار همراه با مدحیه ای، به غزنین می فرستد. این گرایش تقریباً در اواسط کتاب شروع می شود. شگفت آن که در شاهنامه هرگز نامی از سامانیان برده نمی شود[6الف). آیا، پس از دگرگونی اوضاع، قسمت هایی از آن حذف شده یا دولت سامانی از همان بدو آغاز شاهنامه چنان دستخوش ناتوانی بوده که شاعر را دیگر امیدی به حمایت این سلسله نبوده است؟ جالب این است که فردوسی، هم زمان با ستایش محمود، از تنگ دستی می نالد و هرگز کلمه ای حاکی از سپاس گزاری بر زبان جاری نمی سازد، زیرا بی گمان نعمتی ندیده تا بر آن شکری واجب شمارد. نظر عموم بر این است که فردوسی اثر عظیم خود را در سال 400هـ/10-1009م قطعاً و مطلقاً پایان داده است(8). ظاهراً، این نسخه را شخصاً به غزنین برده، ولی این بار هم موفقیتی نصیبش نگشته. آیا مشاجره ی ناگواری که، به روایت مشهور، بین شاعر و سلطان رخ داده و فردوسی را به سرودن هجویه ای خشم آلود برانگیخته که عواقبی بسیار وخیم داشته حقیقت دارد؟ طبق این قول، وی را گریزی جز گریز از جوار سلطان و قهر وی نمانده، مدت ها در نواحی مختلف ایران سرگردان بود؛ تا این که، سرانجام، پس از سال های آوارگی و تنگ دستی بخشایش یافت و به طوس بازگشت و دیری نپایید که در همان جا درگذشت. دنباله ی این روایت افسانه آمیز چنین است که، در همان هنگام که جنازه ی شاعر را به گورستان می بردند، از دروازه های شهر، کاروانی حامل خلعت و نعمت فراوان از سوی سلطان محمود وارد می شد. آشکار است که در این جا حقایقی در هم ریخته با تخیلات شاعرانه در آمیخته است و مخصوصاً چنین بر می آید که هجویه ی مشهور (تقریباً صد بیت) ترکیبی از اشعار ناپیوسته ای باشد که از موارد مختلف شاهنامه برگرفته اند(9). از آن گذشته، در روایت آمده که تمامی این هجویه را، به جز شش بیت آن، از بین برده اند. در این صورت، صد بیتی که امروز در دست است از کجاست؟ هر چند مسلم است که شاعر، در دربار، با سرخوردگی های تلخی روبه رو بوده؛ ولی، با وجود این، معقول به نظر نمی رسد که این وضع منجر به مشاجره ای آشکار شده باشد. پس منشأ این بدسگالی چه بوده؟ ممکن است سعایت نیرنگ بازان درباری نظر سلطان محمود را، که دشمن شیعیان و بالاخص اسماعیلیان بود، از شاعر برگردانده باشد. لکن، تحولی را هم که در سیاست کلی محمود پدید آمد نباید از نظر دور داشت. این که می بینیم، از یک سوی، سلطان با جنگ با ایلک خان احساسات میهن پرستانه ی ایرانیان را نواخت و، از سوی دیگر، انتظارات اینان راجع به جنگ میان ایران و توران مقهور خط مشی سیاسی غزنه گشت از آن رو است که، از 401هـ/1010م به بعد، تحولی پدید می آید: وزیر عوض می شود و دبیرخانه ی شاهی، به جای فارسی، به تازی مکاتبه می کند(10) و به تقرب به بغداد همت می گمارد. فردوسی، که به علت تنگ دستی تا پایان کار خود از حمایت کسان محمود برخوردار بود، اینک قربانی مسیر تازه ی سیاسی وی می شود؛ از آن که شاهنامه، دیگر چون گذشته، مورد علاقه ی دربار نیست. چنانچه پیر سال خورده به فرمان روایان دیگری پناه برده باشد نه به قصد زنهار یافتن از پیگردهای سیاسی، بلکه برای گریز از آتش فاقه بوده است. از این رو، تصور نمی رود که وی به ناچار فرار را بر قرار اختیار کرده، ابتدا به هرات و سپس به طبرستان رفته و، سرانجام، بیرون از قلمرو قدرت محمود، به دربار بهاءالدوله دیلمی و یا پسرش روی آورده باشد. حداکثر، می توان پذیرفت که وی از درباری به دربار دیگر می رفته است، هر چند که این دربدری ها نیز مسلم به نظر نمی رسد و، به هر حال، به هیچ وجه نمی توان آن را با مطالبی وفق داد که در مقدمه ی بعضی از نسخه های خطی یوسف و زلیخا آمده و سندیت تاریخی دارد؛ مبنی بر این که فردوسی، فقط در بازپسین دوران زندگی، به دستور شاهان آل بویه که ذکر آنان رفت حماسه ای می پردازد. منابعی که این مشاجره و عواقب آن را توصیف می کنند تعصب ورزیده و نسبت به محمود خصومت داشته اند. وضع زندگی شاعر در بازپسین روزهای عمر برای ما تاریک است. ناله های مکررش از این که معیشت وی در دوران پیری تأمین نبود می رساند که، به فرض هم که دچار فقر مطلق نبوده، از تنگ دستی و محرومیت رنج می برده. فقط در 415هـ/1025م تحول تازه ای در سیاست غزنه آغاز می گردد که انعکاسش باز هم تعیین وزیر است. چنانچه شاعر هنوز زنده می بود، بار دیگر، نسیم مساعدتری بر او می وزید؛ ولی، وی، در خلال این احوال، محتملاً در غربت، بدرود زندگی گفته بود (411هـ/1020م یا 416هـ/6-1025م) و این جریان منشأ افسانه ی شورانگیز کاروان و هدایاست.
سراسر زندگی فردوسی آکنده از نقاط تاریک و ابهام ها و معماهاست. پاره ای نکات روشن شده، ولی بخش بسیار بزرگ تری از آن ها هنوز باید از پرده برون افتد. بررسی های مجدد، منابع تازه، تفسیرهای مداوم و اطمینان بخش تر و، مقدم بر همه، یک چاپ انتقادی شاهنامه ممکن است منشأ نتایج بیش تری باشد. مهم ترین نتیجه ی بررسی های اخیر معرفت به این حقیقت است که فردوسی هرگز در خان لنجان نبوده و داستان رمانتیک یوسف و زلیخا، که مبتنی بر سوره ی دوازدهم قرآن، یوسف پسر یعقوب و سرگذشت اوست، به غلط به وی نسبت داده شده (شیرانی، قریب، مینوی، خیام پور، نفیسی)(11). برای نخستین بار، در مقدمه ی «بایسنقر»(12)، بر شاهنامه ای که به سال 829هـ/6-1425م ترتیب یافته و به هیچ وجه مورد اطمینان نیست به این انتساب اشاره شده و حال آن که منابع دیگر، که بعضاً معتبرتر هم هست، مانند آثار حافظ ابرو و جامی و دولت شاه، که از همان روزگار بایسنقر است، در این باره سکوت می کند و حتی یک دست نویس هم از این داستان موجود نیست که در متن آن نامی از فردوسی برده شده باشد. نکاتی را که از جهاتی دیگر دال بر نااستواری این نظر است می توان با یک سلسله دلایل درونی و برونی تردید ناپذیر بیان کرد. تنها، سبک این نظم (فی المثل با هم آوردن مترادفات) کافی است که انتساب آن را به یک شاعر معاصر فردوسی غیر ممکن سازد. این کتاب از شاعری ناشناخته نیست (به گفته ی مینوی تقریباً از سال 476هـ/1083م و به گفته ی شیرانی از سال 5-484هـ/1092م است) و مؤلف آن امانی، شاعری گم نام، از مردم خراسان است که آن را بعد از سال 1083/476 (به گفته ی نفیسی)(13) به نام الفوارس شمس الدوله طوغان شاه، پسر آلب ارسلان محمود سلجوقی، تألیف کرده است. تنها چیزی که هنوز باید افزود این است که، به موجب تصریحی که در دایره المعارف هفت اقلیم(14) (مربوط به سال 1002 هـ/ 1594م) شده، پیش از عمعق بخارایی (وفات: 543هـ)، هیچ کس از این موضوع داستانی نپرداخته است[11الف]. وانگهی، این کتاب که آن را به فردوسی نسبت داده اند اصولاً فاقد ارجی خاص است؛ تا چه رسد به این که در خور نبوغ حماسه سرایی چنین بزرگ باشد. ریتر، که او هم مانند تاگیردژانف(15) نمی خواهد نادرستی انتساب این داستان را به فردوسی بالقطع رد کند، بر آن است که این منظومه بی تردید به سال 6-385هـ/995م نگارش یافته؛ ولی، وی این نظر سنتی را که تألیف کتاب پس از مغضوب شدن فردوسی و پس از اتمام شاهنامه بوده است رد می کند.
شاهنامه، در جامع ترین نسخه ها، شال 48000 تا 52000 بیت است و فقط با احتساب ابیات پراکنده این شماره به 55000 و بیش تر می رسد. اگر توجه کنیم که همین موضوع، که تاکنون هیچ کس چنان که باید بدان نپرداخته، به تنهایی کافی است که دانشمندان فقه اللغه را با وظیفه ای بس مهم روبه رو سازد، روشن می شود که تهیه ی یک چاپ انتقادی، برای بررسی مسائل بی حد و حصر و درهم پیچیده ای که شاهنامه و آفریننده ی آن را در بر گرفته، از ضروری ترین تکالیفی است که اصولاً ایران شناشی در پیش دارد و تردیدی نیست که این کار از عهده ی یک فرد خارج و وسعت فوق العاده ی دامنه ی آن مستلزم اشتراک مساعی یک گروه است. از این رو، جای نهایت خوش وقتی است که دانشمندان شوروی اکنون به کفایت این مهم همت گماشته اند(16). در تهیه ی این متن انتقادی لغت نامه ی فوق العاده با ارزش فریتس ولف کمک گران بهایی خواهد بود. بدیهی است که ناگزیر باید از قدیم ترین نسخه ها استعانت کرد و خود را از قید نظریات فئودالی حمدالله قزوینی (735هـ) و هئت «بایسنقری» (829هـ) آزاد ساخت؛ به ویژه که هیئت اخیر بالاخص ناچار بوده که موافق ذوق و توقعات ولی نعمت خود، که از هوشی سرشار هم برخوردار بوده، عمل کند. تردیدی نیست که در هر دو مورد، بدو تعقل، به کلیه ی نسخه هایی که به وسیله ی شاعران ترتیب داده شده بود به نظر واحدی نگریسته اند.
داستان شاهنامه، که بر حسب شرح حال شاهان مورد بحث به پنجاه بخش مفصل و مختصر تقسیم شده، ناظر بر یک حماسه ی بنی نوع بشر و جلوه گاه آن تاریخ ایران است. این داستان از نخستین پادشاهان اساطیری آغاز می شود و با برافتادن سامانیان پایان می یابد. هر چه پیش تر رویم، بهتر آشکار می شود که شاعر با چه دقتی به مآخذ خود پای بند است و بعضاً به چه جزئیات شگفت آوری پرداخته است، بدون آن که عنان در کف تخیلات و نظریات شخصی نهد. نخستین پادشاهان اساطیری و افسانه ای متعلق به سازمان ابتدایی جامعه ی هند و ایرانی هستند؛ ولی، کیانیان را باید از یک دوره ی بعدی کاملاً ایرانی دانست. این دوره با برپاشدن یک رژیم پادشاهی درمیان آریانژادانی که به خاور ایران کوچ کرده اند (در سده ی نهم ق م) آغاز و با بر آمدن زرتشت پایان می یابد. از نام ها پادشاهان تا منوچهر می توان در اوستا نشان یافت و، از آن جا به بعد علت وارد شدن افسانه ای درباره ی شاه زادگان سیستان و زابلستان(17)، در این سلسله منظومات تحولی پدید می آید. پهلوانان، یعنی زال و رستم و اسفندیار، محور اصلی رویدادهای مفصلی می شوند، در حالی که کیانیان، که ظاهراً در اصل رؤسای قبیله هایی در خاور ایران بوده اند، همگی نقش هایی در درجه ی دوم اهمیت ایفا می کنند. در برابر آنان افراسیاب در رأس تورانیان قرار دارد. حماسه، پس از داراب و دارای، به توصیف اسکندر می پردازد. فردوسی این عنصر بیگانه را هم که ابتدا دشمن است، به پیروی از کالیستنس دروغین(18)، با سیمای دوستانه تر جلوه گر می سازد و حال آن که این خدای نامه ی هواخواه ساسانیان از اشکانیان، جز نام های آنان، ذکری به میان نمی آورد. فردوسی از دولت یونانی باکترا اطلاعی ندارد و روزگار اشکانیان را، به عنوان یک دوره ی هرج و مرج، طی چند ده بیت، خلاصه می کند. پس از آن، طی 28فصل، به شرح عهد ساسانیان می پردازد. این فصول، در عین این که عاری از دقایق تاریخی نیست، آکنده از افسانه های عامیانه است. بنابراین، عقیده ی پاره ای از منتقدان مبنی بر این که این بخش از کتاب فقط مشتمل بر ذکر روی دادهای تاریخی به شعر بوده، از این رو، ارزش چندانی ندارد و درست نیست. سخنان و نامه های پادشاهان و بزرگان آمیخته با نصایح و حکم است و این نوع خاصی از آثار ادبی است که در ادبیات فارسی کهن نیز مطلوب بوده و در صدر اسلام به ادبیات عرب راه یافت. این گفته ها، که بی شک قسمتی از آن در مآخذ شاهنامه نیز آمده، متناوباً جایگزین شرح روی دادهای تاریخی می شود تا کمبود این ها را جبران کند. در این معنی که ایران کهن در شاهنامه تاریخ دوران های گذشته ی خود را می دید حقیقتی ریشه دار نهفته است، منتها، باید از هرگونه داوری سطحی که بدون ژرف اندیشی در اصل تاریخ نگاری باشد پرهیز جست. شاهنامه واقعاً سند تاریخی با ارزشی است که سنت های گذشته را با نهایت امانت حفظ کرده و با وجود همه ی خیال پردازی ها و مجازهایی که در آن به کار رفته، «از حقایقی پرده بر می دارد که نه تنها برای تاریخ بلکه هم چنین برای سرآغاز تاریخ و بررسی جوامع ابتدایی بشری» حائز اهمیت است و اوضاع اجتماعی و طرز زندگی در روزگار ساسانیان و پاره ای از نکات تاریخی را، بهتر از همه ی منابع تازی و غیر آن، روشن می سازد(19). البته، شرط این است که بتوان این کتاب فوق العاده با ارزش را به درستی خواند و به نکاتش پی برد. فقط با به کار بردن روش های جدید که در آن شرایط اجتماعی و اقتصادی مورد توجه قرار می گیرد روشن می شود که گذشتگان، هنگامی که شاهنامه را یک کتاب تاریخ قلمداد می کردند، چه حقیقت پرمغزی را ندانسته بیان می کردند.
طبیعی است که، با وجود تسلسل زمانی رویدادها و با وجود اندیشه ی واحدی که بر سراسر کتاب حکم فرماست، بخش های آن نمی تواند مانند یک رمان با یکدیگر وابستگی کامل داشته باشد؛ از آن رو که شاهنامه، در حقیقت، «سلسله ی عظیمی از وقایع مستقل است که به ترتیب تاریخ وقوع مرتب گشته است. » وابستگی ظاهری این وقایع همواره به وسیله ی عباراتی در آغاز و پایان مطلب و هنگام تغییر آن و نیز با آوردن توصیفات شاعرانه ی ثابت و به کار بردن مبالغات و تعبیرات کهنه حفظ می شود که همگی میراث از سنت ادبی یک شیوه ی داستان سرایی است که مدت ها پیش از آن پرورش و تکامل یافته بود(20). ولی، دقایق دیگری نیز هست که به این انبوه عظیم شعر یگانگی می بخشد و آن عبارت از سه اندیشه ی اصلی از معنویات ایران باستان است: پیکار میان نیکی و بدی و پیروزی نهایی نیکی. این معنی، که در ثنویت مذهبی اورمزد - اهریمن نیز تجلی کرده و از همان اول نتیجه ی جنگ بسیار کهن میان ایران و توران را (که منشأ آن، چنان که پیداست، مبارزه ی بین برزگر ساکن در مزرعه و شبان چادرنشین است) تعیین می کند، چون رشته ای در قسمت اعظم حماسه امتداد دارد. دیگر ضرورت حتمی یک وارث قانونی است، زیرا تنها به وسیله ی این وراثت قانونی است که شاه «فر» (به معنای فروغ ایزدی)را به دست می آورد (شاه نیک جزئی از ایمان ملت است!)(21) و، بالاخره، برداشت صرفاً فئودالی که تیول دار از مفاهیم شرف، وفاداری و وظیفه شناسی مطلق نسبت به مخدود دارد. البته، این همه مانع از آن نیست که قهرمان، گاهی، به مناسبتی، تحت تأثیر یک خشم شدید و آنی، در برابر فرمان روای خود گردن برافراشته و حتی با وی به عناد پردازد. لزوم معامله ی به مثل و انتقام انگیزه ی اصلی کلیه ی ماجراهای جنگی است که سراسر شاهنامه آکنده از آن است، ولی باید افزود که، همان طور که در دوران اساطیری کین خواهی رهبر ماجراهاست، در روزگار ساسانیان، دادگری بر دیگر مسائل مقدم است.
به اقتضای خصوصیتی که حماسه ی قهرمانی دارد، بخش عمده ی آن را جنگ ها و نبردها اشغال می کند و همین گوناگونی توصیف صحنه هاست که ضمن آن فردوسی استادی خود را به منصه ی ظهور می رساند. قهرمانان اساطیری از نیروهای فوق انسانی برخوردارند (رستم که پهلوان اصلی است و به قد و قامت غولی را ماند) و دیگر از حد طبیعی برترند. مبارزات غالباً به صورت جنگ های تن به تن در می آید. نقطه ی مقابل کارزارها جشن ها و سرورها و، مقدم بر همه، ضیافت ها و نوشخواری هاست که، غالباً، چنان که در خور پهلوانان است، از حد اعتدال خارج می شود. هنگام صلح، دلاوری و چالاکی در صحنه های شکار به منصه ی ظهور می رسد. از نظرگاه نمایشی، واقعه ی دل خراش رستم و سهراب، که موضوع آن نبرد پدر و پسر است، مقام اول را حائز می شود. توصیف معاشقات نسبتاً کم است، مگر در مواردی که شدت آن، هم از لحاظ احساسات و هم از جهات دیگر، به حد اعلا رسیده باشد؛ زیرا زن، نه از لحاظ نیروهای مغزی و نه از لحاظ دلاوری، وامانده ی مرد نیست. پاک دامنی تعرض ناپذیر زنان، نمونه است. صحنه های عاشقانه و تغزلاتی که در حماسه ی پهلوانی فردوسی گنجانده شده به آن جنبه ی رمانتیک می بخشد (بقیه البقایای چند شعر غنایی مستقل منسوب به فردوسی نیز به جای مانده، ولی اصالت آن، خواه ناخواه، مورد تردید قرار می گیرد)(22). بدیهی است که ارزش هنر ابیات، از لحاظ ایجاد محیط معنوی متناسب با موضوع، در همه جا یکسان نیست و جز این هم نمی توانست باشد؛ زیرا، در این دریای بی کران شعر، تسلط و تبحر در همه ی زمینه های ادبی مستلزم نیرویی مافوق انسانی می بود. با این همه، حقیقتی مسلم است که در پهنه ی گیتی هیچ ملت دیگری دارای یک چنین حماسه ی با عظمتی نیست که مشتمل بر تمام سنت های تاریخی وی، از دوران تاریک اساطیری تا اواسط سده ی هفتم، باشد.
آن چه راجع به اوضاع و احوال گفته می شود و توصیفاتی که به عمل می آید، از لحاظ زمان، با دوره های مورد بحث مطابق نیست(23) و، از دیدگاه جغرافیایی و نژادشناسی، اصولاً واقعیتی نداشته کاملاً تخیلی است، زیرا مآخذ آن معارف و تصورات آن روز است. بدین ترتیب توران، دشمن موروثی ایران، با سرزمین های ترک نشین امروز منطبق می شود(24) که ساسانیان هم حوالی سال 628 با آن در کشمکش بوده اند. با این همه، پتی سین جغرافیای فردوسی را ، هم در بخش های افسانه ای و هم در قسمت های «تاریخی»، دست کم تا آن جا که مربوط به ایران خاوری و آسیای مرکزی است، صحیح می داند(25). فردوسی، از یک سو، زاده ی یک خانواده ی اشرافی مغرور و، از سوی دیگر، یک دهقان (خرده مالک) بسیار کوچک و منسوب به طبقه ای از کشاورزان است که در آن اوان در حال برافتادن بود. نتیجه ی مستقیم این معنی دو گونگی و تضاد در طرز تفکر و ادراک اوست. مبناهایی که تمامی شاهنامه بر آن استوار است عبارت است از عشق به ایران، به دوران باستانی و تاریخ آن، به نظامی فئودالی آن، به شهسواری عنان گسیخته و دلاورانه ی آن و در عین حال عشق به یک ایران برخوردار از قدرتی عظیم و متمرکز در دست شاه که بتواند از خرده دهقانان در برابر آزمندی ارضانشدنی بزرگان حمایت کند. همه ی این نغمه سرایی ها از طرف یک دهقان امری کاملاً طبیعی است. وی از برزگری تجلیل می کند، ولی به پیشه وری چندان توجهی ندارد؛ مع هذا، این مالک محافظه کار نمی تواند کوشش مداوم طبقه ی کارگر را برای پیش رفت نادیده بگیرد(26). پهلوانان شاهنامه نیز مظاهری از ایرانیان اصیل اند، هر چند که به صورت کمال مطلوب نمایش داده می شوند: آنان به نشاط و بی غمی، لاف زنی و پر گویی متصف و از شهامت برخوردارند. فردوسی به تازیان ارادتی نمی ورزد، بدون آن که این معنی به مبانی مذهبی وی که رنگ تشیع دارد خللی وارد آورد. اصل ثنویت را از مآخذ حذف نمی کند؛ ولی، در مواردی که ممکن است احساسات خواننده مسلمان جریحه دار گردد عنان سخن باز می کشد. البته، احساس غروری که فردوسی از آیین ایران باستان داشت از مباهات وی به گذشته ی ایران قابل تفکیک نبود. وی، به عنوان یک مسلمان، ناگزیر می بایست از آشکار ساختن تناقض پاره ای از دقایق این دو آیین بپرهیزد و از این که وی به پیروی نهانی از آیین مغان متهم نگشته می توان استنباط کرد که، در آن روزگاران، احساس غروری که، از یک سو، جنبه ی سیاسی و میهن پرستی و، از سوی دیگر، جنبه ی دینی و میهن پرستی داشته باشد امری عادی بوده است. علاوه بر آن، گرونه باوم(27) اشاره می کند که شاعر از رویدادهایی که به توصیف آن می پردازد استنتاجات کلی نمی کند و حقایق را چنان تفسیر نمی کند که بتوان در همه ی موارد از آنها نتیجه واحدی گرفت. فردوسی در داوری های خود نسبت به گذشته وحدت نظر ندارد، زیرا این ستایشگر گذشته ی ایران، در عین حال، مسلمان است. وی تضاد این دو دیدگاه را با مختصر تحسری می پوشاند که ناشی از عقیده ی او مبنی بر این است که تحولات همواره به نابه سامانی و بدی منجر می شود. لکن، توصیف واقعی رویدادها به وسیله ی فردوسی، بدون تفسیر و تعبیر و فقدان مبنایی واحد برای نتیجه گیری از آنها، خود فوزی عظیم است؛ زیرا، بر اثر همین کیفیت است که هر عصری می تواند خود را در گذشته بازیابد، و بدین ترتیب، آن را زنده نگه دارد. و چون شاعر اهتمامی در اخذ نتیجه ی واحدی ندارد کتابش به همه ی ایرانیان تعلق یافت و در تقویت و تحکیم احساسات ملی آنان تأثیری به سزا کرد و این همان هدف نهایی است که مطمح نظر خود شاعر بوده است.
کهنگی زبان شاهنامه متناسب با زمان وقوع رویدادهاست، چنان که این معنی از مقایسه ی آن با اشعار غنایی معاصر وی، من جمله آنچه به فردوسی نسبت داده می شود، آشکار می گردد. فردوسی هم، مانند دقیقی، در حماسه، دنباله ی سنت عامیانه و ادبی، هر دو، را گرفته است. به کار بردن بحر متقارب خود گواهی بر این معنی است. هر چند که این بحر، روی هم رفته، به نیکوترین وجهی با ذوق ایرانی سازگار است؛ ولی، تسلسل ثابت هجاها &(---) در آن، چنان که باید، امکانات زیادی برای انتخاب نامحدود لغات (من جمله اسامی خاص) به دست نمی دهد. ایجاز (که در تمام موارد رعایت نمی شود)، خیال پردازی شاعرانه، سادگی و عدم تکلف از خصایص اصلی سبک شاهنامه است و، بر عکس مبالغاتی که درآن به چشم می خورد، نمونه ی بارزی از صنایع ادبی آثار شرقی است. اهمیت شاهنامه فوق العاده زیاد است. درباره ی ارزش آن، از لحاظ برانگیختن احساسات میهنی ایرانیان، پیش از این سخن رفت و هر چه بر آن تکیه شود کم است. شاعر، با توصیف گذشته ای چنین پرافتخار، هم میهنان را به احیای این مجد و عظمت می خواند. او خواستار جنب و جوش است و بدین وسیله دارویی بر ضد تسلیم و ترک نفس تصوف که در حال رشد است تجویز می کند.
هر زمان که ملت ایران می بایست بر پریشانی و انقیاد چیره گردد از این آوای نیروبخش الهام می گرفت. بی مناسبت نیست که در این جا از اهمیت ادبی شاهنامه نیز سخنی به اختصار گفته شود. فردوسی همواره از منتها درجه تحسین و ستایش برخوردار بوده و مکرر مورد تقلید قرار گرفته است. چنان که گفته می شود، مقارن اواخر سده ی 5هـ/11 م و اوایل سده ی بعد، نوعی ارتجاع بر ضد این حماسه ی پهلوانی فردوسی مشهود گشت. لااقل، این تأویلی است که مینوی(28) از برای داستان عاشقانه ی یوسف و زلیخای «طغانشاهی» می کند که متضمن لعن و طعنی نسبت به پهلوانان ماقبل اسلامی ایران است و نکته گیری معزی مدیحه سرا وی را در این عقیده راسخ تر می سازد. ولی، به فرض هم که این موضوع حقیقت داشته باشد، لغزشی کاملاً ناچیز بیش نیست.

حماسه های پیرامون شاهنامه

الف) پهلوانی - حماسی (گرشاسپ نامه ی اسدی)
ب) نیمه تاریخی، دینی و تاریخی
ج) تلخیص های شاهنامه، ترجمه ها، و اقتباس ها و نظایر آن
هم چنان که دسته ای از شاعران باستانی یونان(29) به دور هومر گرد آمدند، گرد آمدند، و پیرامون شاهنامه نیز، از دیرباز تا به امروز، انبوهی از حماسه های گوناگون پدید آمده است. این حماسه ها، بر حسب مضامین خود، به دو دسته تقسیم می شود: حماسه های ثانوی (رمان های پرماجرای شهسواری) و حماسه های تاریخی که، هر دو، از نظر صوری، زیر سلطه ی وزن شعر و، از آن هم بیش تر، شیوه ی بیان شاهنامه قرار دارد. حماسه های تاریخی غالباً از لحاظ تاریخ وقوع رویدادها پر از اشتباهات فاحش است (مثلاً صبا در اوایل سده ی نوزده)، لکن همه ی این حماسه ها، اعم از این که شهسواری، تاریخی یا دینی باشد، مورد توجه ذبیح الله صفا (30) قرار دارد. ماریان موله، که من در این جا با سپاس گزاری مقدم بر همه به گفته های او تأسی می جویم، درست دریافته که دیگر نمی توان به نظریات و داوری های قدیمی کفایت کرد و به ادامه دهندگان روش فردوسی، که حلقه ی بزرگی در سلسله ی رویدادهای ادبی به شمار می روند، و به همین دلیل هم پدیده هایی اتفاقی نیستند به دیده ی تحقیر نگریست و توجه کافی بدان مبذول نداشت. یک دسته از حماسه های ثانوی (که از بر شمردن همه ی آنها خودداری می کنم) در سده ی 6-5 هـ شکفتن گرفت. کهن ترین آن ها من جمله گرشاسپ نامه، برزونامه، بهمن نامه و کوش نامه است و همگی اواخر سده ی 5 هـ نگارش یافته است. ظاهراً فرامرزنامه نیز تقریباً از همین زمان است. جهانگیرنامه (به گفته ی صفا، تألیف قاسم مادح، از مردم هرات)(31)، که جنبه ی دینی آن بسیار قوی است، در مدت زمان بین جنگ های صلیبی و ترکتازی مغولان نگارش یافته و سام نامه از دوران تیموریان است. بعضی از قسمت های این کتاب سرقات ادبی بی شرمانه ای از هما و همایون خواجو است و، به عقیده ی صفا، این کتاب اصولاً اثری از خود خواجو است(؟). وانگهی، این اثر هر چند که در بحر متقارب است بیش تر یک رمان درباری است تا یک حماسه(32). البته، تنها سام نامه نیست که از آن تحریریهای متفاوتی در دست است؛ بلکه، عمده ی حماسه هایی که در این جا از آن ها سخن به میان است چنین است. مفصل ترین آن ها برزونامه از سده ی 6-5هـ و مشتمل بر 65000 بیت است. مختصات عمومی این حماسه ها بدین شرح است: هدف حماسه های ثانوی، که مؤلفانشان غالباً ناشناس اند شاهنامه ی فروسی است که، به هیچ وجه، ادعایی در جمع آوری تمامی سنت های ملی نداشته؛ بلکه، مقدم بر هر چیز، دیگران را به این کار برانگیخته است(33). ولی، در این جا، یک تفاوت اساسی وجود دارد: ولی از ذکر گذشته ی با عظمت ایران چون فردوسی به وجد و سرور نمی آیند. هم آنان مصروف به سرگرم کردن خواننده با بیان ماجراهای باورنکردنی گوناگونی است که هر بار پهلوان مورد بحث با آن مواجه می شود. این پهلوان همیشه به قامت از همه مهتر است و هیچ کس دیگر به قد و قامت و اندام با وی برابر نیست (فی المثل گشتاسپ اسدی از رستم هم بلندبالاتر است). پیروزی های سهل الوصول و پی در پی پهلوان، که از همان آغاز مسلم است. جنبه ی شاعرانه ی حماسه را سست می کند. به استثنای کوش نامه همه حماسه هایی پیوسته در مدح پهلوانان سیستان است و جای شگفتی هم نیست، زیرا اصل افسانه ی پهلوانی شاهنامه همان ساگای سیستان است. کلیه ی قهرمانان طی جریانات درهم پیچیده ی بعدی افسانه ها خود را از خویشاوندان رستم معرفی می کنند؛ زیرا، در این آثار، لازمه ی پهلوانی خویشاوندی با رستم است. پهلوانان این حماسه ها، که از گرشاسپ نامه شروع می شود عموماً، طبق یک نمونه ثابت، راه دیار پهناور بیگانه را در پیش می گیرند که غالباً هندوستان و به سوی «باختر» است و این جا فرصت های بی شماری برای ابراز دلاوری می یابند. این جاست که محیط آبستن بروز معجزات و افسون هاست و این جاست که زاهدان (برهمنان) درباره ی معمای جهان و هستی در بحث و جدال اند. و این همان چارچوب رمان اسکندر، تألیف کالیستنس دروغین(34)، است. نفوذ کالیستنس دروغین، که فردوسی ( و بی شک اسلاف وی) را مخصوصاً در مورد شخص اسکندر متأثر ساخته بود، در حماسه های ثانوی، دامنه ای وسیع تر دارد و، چنان که ماسه(35) ثابت کرده، در گرشاسپ نامه از همه بیش تر است. فرازنامه خود صراحتاً به این معنی معترف است. مضمون دیگری که در کلیه ی حماسه های ثانوی آمده جنگ تن به تن پدر و پسر است که یکدیگر را نمی شناسند، البته، وجه امتیاز متانت فوق العاده ی فردوسی در این است که این مبارزه فقط در شاهنامه پایان غم انگیزی دارد. در داستان های فردوسی، به اسلام اشاره ای نمی شود. البته، از آیین زرتشتیان در پاره ای ظواهر، جای به جای، آثاری مشهود است، لکن مبنای این اشارات نیز بر توحید است که از نظر تعلیمات اسلامی و زرتشتی هر دو قابل قبول است. در گرشاسپ نامه و بهمن نامه نیز که کهن ترین حماسه هاست همین رویه به کار رفته؛ در حالی که، در حماسه های متأخر، جنبه های دینی قوت می گیرد. مجاهدان دینی جانشین پهلوانان می شوند تا این که در جهانگیرنامه که سخت تازی مآب است، اسلام رنگ تعصب به خود می گیرد. آخرین سالک این طریق خاوران نامه (36) است که در آن - چون پیروزی تشیع صفوی در پیش بود - سنت حماسی دست خوش تشیع می گردد و امام علی (ع) جانشین پهلوان اصلی می شود. گرشاسپ نامه و کوش نامه به پاره ای کیفیات خاص ممتاز است که در اولی گرایش شدید به اندرز ( و از این روست که معمولاً اسدی را حکیم می خوانند) و در دیگری این معنی است که، در آن نبرد، عنصر اصلی نبوده، محرک اصلی واقعه ی داستان اعتقاد به وراثت قانونی است. اهمیت حماسه های شهسواری در این بود که این ها زبان حال عصری بودند که شهسواری در حال افول قطعی بود. پژوهش درباره ی اساطیر و استقصای بیش تر در افسانه های ایرانی دورنمای امیدبخشی در پیش دارد. بر نظریات گذشته، مبنی بر این که همه ی این ها خیال بافی های پوچی بیش نیست، نمی توان تا این حد صحه گذارد. کافی است که به گرشاسپ نامه اشاره شود که میان آن و سایر حماسه ها از این لحاظ اختلافی اساسی موجود نیست. در پایان، لازم می دانم فقط اشاره کنم که بعضی از این حماسه های ثانوی تا حدی جنبه ی ادبیات عامیانه دارد.
با اطلاعاتی که فعلاً داریم و تا سندی به دست نیامده که طبق آن بتوان شهریارنامه را به فرخی نسبت داد، نزدیک ترین شاعر به زمان تألیف شاهنامه ابومنصور علی بن احمد اسدی (متولد تقریباً اوایل دهه ی دوم سده ی یازده در طوس) است که زندگی و اهمیت او را چایکین (37) با روش علمی روشن ساخته است. این نظر را که دو اسدی وجود داشته اند که پدر و پسر بوده اند بدیع الزمان بشرویه ای(38)(39) ساختگی و مردود می داند. مؤلف حماسه ی پهلوانی گرشاسپ نامه (نه هزار بیت) و قدیم ترین فرهنگ فارسی به دست مانده (کتاب لغت فرس) را نمی توان غیر از سراینده ی چند قصیده ی مناظره (مناظرات) دانست - که در نوع خود کهن ترین شواهد در شعر فارسی است - و این همان نظریه ای است که امروزه قبول عامه دارد. حماسه ی گرشاسپ نامه را اسدی در سال های 5-456 هـ به نام ابودلف، امیری در نخجوان، در ماورای قفقاز، پرداخته است و معلوم نیست که وی چه مدت، در آن جا، دور از زادگاه خود، طوس، به سر برده است. پس از سال 1072م، از محل اقامتش، که معلوم نیست کجا بوده، به طور موقت به آنی (40) رفت و تقریباً؛ در اواخر دهه ی هشتم سده ی یازده و به گفته ی رضاقلی خان به سال 465هـ[31الف]، در گذشت.
اسدی، به جهات مختلف، توجه ما را به خود جلب می کند: از آن جا که وی، در فرهنگ خود، مقدار معتنابهی ازآثار شاعران معاصر خویش را که دیوان هایشان در دوره ی او متداول بوده نقل می کند امکانی برای استقصا در بدایت ادبیات فارسی دری در دسترس مورخان ادبی می گذارد که تاکنون در نوع خود متفرد است و، به وسیله ی آن، می توان بررسی هایی عمیق تر از آن چه به کمک قدیم ترین تذکره ها میسر است به عمل آورد. هنر خطاطی وی با استنساخ یکی از آثار کهن و با ارزش فارسی دری آغاز می شود. اسدی مناظره را وارد نظم فارسی دری کرد و، در نتیجه، یکی از انواع قدیم و بومی شعر احیا شد، و بالاخره، خدمت دیگر گرشاسپ نامه، که حائز اهمیت کمتری نیست، این است که، گذشته از آن که در نگارش حماسه های ثانوی فتح و فردوسی و متقدمین آنان در آن گام نهاده بودند، و به این واسطه، وجوه اشتراک بسیاری با فردوسی دارد - قصه ی پوچ خویشاوندی اسدی آفریننده ی بزرگ شاهنامه مبنایی جز این شباهت ادبی آثار آنها ندارد- ، با این همه اسدی بنفسه نیز دارای اختصاصاتی است، مآخذ گرشاسپ نامه ی اسدی منقولات شفاهی سیستان است؛ ولی، علاوه بر آن، از کتاب گرشاسپ ابوالمؤید بلخی (41) نیز سود می جوید. می توان به تحقیق ثابت کرد که اسدی هم، عیناً؛ مانند فردوسی، در برابر مأخذ خود امانت را حفظ کرده عنان به دست تخیلات نسپرده است. چنان که خود وی در مقدمه می گوید، همت بر آن مقصور داشته که بخش هایی را که سراینده ی بزرگ طوس دانسته و به عمد بدان نپرداخته تکمیل و قسمتی از ساگاهای ایرانی را، که در معرض از دست رفتن بوده، حفظ کند. هر چند که روی هم رفته همان روش شاهنامه را در پیش گرفته شیوه ی بیان و نگارشش را به هیچ وجه یارای برابری با عظمت و سادگی سرمشقی که در پیش داشته نیست؛ زیرا، از یک سو، عمداً لغاتی را به کار می برد که حتی برای فردوسی هم کهنه بوده و، از سوی دیگر، زیاد به مباحث علمی می پردازد. بحث در مسائل علمی و دینی - تا بدان حد که اسدی را بدین مناسبت اسدالحکما لقب داده اند - گرمی احساسات را خنثی می کند. هدف های این دو نیز کاملاً با یکدیگر متفاوت است: فردوسی صحنه هایی را مجسم می سازد که از لحاظ عظمت در ادبیات جهان بی نظیر است و، حال آن که، اسدی فقط به رفع نقیصه ای می پردازد که، در حقیقت، فقط به زعم او وجود دارد. چنان که آشکار است، فردوسی فقط به این جهت گرشاسپ نامه را در اثر خود جای نداده که نمی خواسته از رستم دو پیکر بسازد و در این نظر کاملاً محق بوده. چنان که مارکوارت و هرتسفلد هم پی برده بودند، رستم و گرشاسپ شخصیت واحدی هستند (ولی، رستم مرحله ی جدیدتری از تکامل افسانه ی گرشاسپ را نشان می دهد. دقیق تر از آن نظر موله(42) است که می گوید رستم هیئت جدیدتری از روایت سنتی زرتشتی این افسانه است).
تحت نفوذ شاهنامه، حماسه های نیمه تاریخی نیز به وجود آمده است. اسکندرنامه و حماسه های گوناگونی را که درباره ی اهل بیت پیامبر (ص) نگارش یافته و متمایل به تشیع است و گاهی در ردیف ادبیات عامیانه قرار می گیرد جزء این دسته می شماریم. نظر ماسه(43) در این مورد شایان توجه دقیق است که می گوید گفت و شنودهای فلسفی برهمنان (در این مورد «زاهدان» مرادند) منتهی به ابداع داستان های عارفانه و اندرزی در سده ی 6هـ می گردد. گواهی بر این معنی این که یک سوم گرشاسپ نامه مشتمل بر اندرز است. تقریباً کلیه ی آثار که واقعاً حماسه ی تاریخی به شمار است فاقد ارزش ادبی است. پادشاهان ایران و هم چنین «توران» عموماً شایق بودند که نامشان دریک شاهنامه، پادشاه نامه، شاهنشاه نامه و کتاب هایی از این قبیل جاویدان گردد(44) و حتی، در دوران های اخیر نیز ، تغییری در این کیفیت حاصل نشده است. شاعران، که همواره در پی منافع مادی بودند، در ستایش و تحسین تا آخرین حد امکان غلو می کردند. از این روست که برای این انبوه حماسه ها حتی از نظر تاریخی نیز نمی توان ارزش زیادی قائل بود، تا چه رسد به این که آنها را از لحاظ تقلید لفظی و یا حتی مطالب و موضوعات شاهنامه محل اعتنا دانست. ولی، البته، استثناهایی هم وجود دارد؛ مثلاً ظفرنامه ی حمدالله قزوینی، مشتمل بر 75000بیت، که دنباله ی با ارزش شاهنامه تا سال 735هـ، یعنی تا تاریخ نگارش کتاب و نتیجه ی پنجاه سال کار است؛ نوبخت تاریخ را، از زمان استیلای تازیان تا به روزگاران ما، می نگارد. وی، با طرد کامل کلیه ی واژه های تازی، زبان حماسه را ایرانی و مبین احساسات شدید ملی خود ساخته است.
با این همه که گذشت، از اهمیت و تأثیر شاهنامه یک از هزار نگفته ایم. آن چه باید هنوز بدان اشاره شود تلخیص های منظوم و منثور و ترجمه های بی شمار (ترجمه ی عربی بنداری در اوایل سده ی 7هـ/ 13 م از لحاظ متن انتقادی مهم است) و اقتباس های شاهنامه ی فردوسی و انعکاس آن ها در طبقات مختلف میهن خود وی و کشورهای هم سایه ی آن است. داستان عشقی روسی پروسلان لازارویچ (یعنی صرفاً رستم پسر زال) که دوست داران زیادی دارد و مأخوذ از شاهنامه است.

مؤلفان ایرانی در ادبیات تازی

(1000-850)
در فاصله ی میان سال های 850 و 1000 م، بار دیگر، گروهی بسیار از ایرانیان در ادبیات تازی ابناز شدند. بی مناسبت نیست که، در این جا، دست کم مهم ترین آنها را نام ببریم: محمد بخاری (وفات: 256هـ) و مسلم نیشابوری (وفات: 269هـ) که هر دو محدث بودند و مقام رهبری داشتند. علاوه بر آن، چند شخصیت مهم ادبی دیگر من جمله جامع العلوم عبدالله بن قتیبه ی مروزی (وفات: 276هـ) و ابوحنیفه ی دینوری (وفات : 282هـ)؛ احمد بلاذری(45) (وفات: 279هـ)؛ مورخ و فقیه، ابوجعفر طبری (وفات : 310هـ)؛ پزشک و جامع علوم عهد خود، ابوبکر محمد بن ذکریای رازی (وفات: 311 یا 320هـ)؛ فقیه شیعی محمد بن بابویه (وفات : 381هـ)؛ فرهنگ نویس، اسماعیل جوهری (وفات: 392هـ)؛ مؤلف مقامات پر از تکلف، بدیع الزمان همدانی (وفات: 398هـ) و جز آن ها، کتاب های مفصل تاریخ ادبیات، علاوه بر این، تعداد زیادی ایرانیان را نام می برند که به تازی یا به دو زبان شعر می سروده اند؛ ولی، بلاشر اشاره ای درست می کند مبنی بر این که، با شکوفا شدن «رنسانس» ایرانی، نفوذ عمیق ایرانیان بر ادبیات عرب اندک اندک از میان می رود(46).

پی نوشت ها :

1. راجع به حتمیت این امر ـــــ Ritter, Firdevsi, IA, 4, 464A;
V. Grunebaum, Firdausi, Islam 168,
از این جهت مطالبی که در صفحات بعد راجع به ذکر نشدن نام ساسانیان در شاهنامه آمده فقط به ظاهر متناقض آن به نظر می رسد. ضمناً ـــــ شاهنامه 21، 31 که بنابر لغت نامه ی ولف تنها موردی است که محتملاً از نظر فردوسی دور مانده و از سامانیان نام برده شده است.
2. Bertel's. Pers. Poez. . v Buch. (BVIa), 38, 40
3.در مآخذ فارسی فاز، پاز و پاژ هم آمده است.
4. Noldeke, Das Iran. Nationalepos 151;
Ritter, Firdevsi, IA, 4, 643a et seq.
5. Svody 188.
6. س V. Grunebaum, Firdausi: Islam 170, 171
7. مینوی، کتاب هزاره ی فردوسی، ص 17 به بعد.
6الف. لکن س ص 274، پانویس 38.
8. آتش در مقاله ی فوق العاده گیرای خود تحت عنوان «Sah-name'nin yazilis tarihi» تحریر نهایی شاهنامه را میان 12 – 409هـ / 22- 1019م قرار می دهد، تعیین این تاریخ در بدو امر صرفاً نظری و بر اساس اعدادی است که دقیقاً قابل محاسبه است. بنابر مندرجات این مقاله شاعر سال خورده این تحریر را در سال 409هـ/1019 م یا 410هـ /1020م به سلطان تقدیم داشته، بدون آن که خود به غزنه آمده باشد. روایت مشهور رسیدن هدایای سلطان از آتش با قائل شدن تحدیداتی می پذیرد، ولی می گوید شاعر در این هنگام دیگر در قید حیات نبوده است، زیرا در سال 411هـ/1021م در گذشته بود.
9. Cajkin, Ferdousi, 83؛ آتش، همان اثر، ص 164 (متن فرانسه، ص 174). آتش، در همان اثر، ص 164 و بعد و ص 174 و بعد، با دلایلی متقن هجویات منتسب به فردوسی را اصولاً رد می کند.
10.یا به گفته ی شادروان بهار: دیوان رسایل محمود، که در بادی امر به دست ابوالعباس فضل بن احمد اسفراینی به پارسی می گشت، در این اوقات به دست احمد بن حسن بتازی برگشت... سبک شناسی، ج2، ص 64.
11. مینوی، کتاب هزاره ی فردوسی، ص 19 به بعد؛ کتاب نامه ی ذیل عنوان «خیامپور، یوسف و زلیخا»؛ کتاب نامه ذیل عنوان «نفیسی، Le Yusuf et Zalikha»
12. محمد قزوینی، بیست مقاله، ج2، ص 2 نمی تواند ارتباطی میان بایسنقر بن شاهرخ بن تیمور گورکان و مقدمه ی مذکور بیابد.
13. نفیسی، همان اثر، ص 353.
11الف. لکن س M. N. Osmanov, UZIV 19, 1958, 173 (90) که بنابر آن تقدم با ابوالمؤید بلخی (سده ی ده) است.
14.مؤلف برای این تذکره اصطلاح «انسیکلوپدی» را به کار برده.
15. Ritter, Firdevsi, IA, 4, 6441 b et seq; (در متن انگلیسی 644 قید شده. – م) Tagirdzanov 338
16. Novoje izdanije "Sach-name" Firdousi ot redakeii "Kratkich soobscenij", KS 13, 1955, 3-71.
(دوره ی کامل آن به اهتمام عثمانف – برتلس – نوشین در نه جلد انتشار یافته است. –م)
17. پیوند دادن نهایی ساگاهای سیستان و زابلستان را با قسمت های اصلی سنت های ایران مرهون فردوسی هستیم. س
V. Grunebaum, Firdausi: Islam 170
Hansen, Das itanische Konigsbuch, 70-72 (= sep. 8-10)
18. Kallisthenes، مورخ یونانی متولد حوالی 370 و مقتول به سال 327 ق م. وی برادرزاده (یا خواهرزاده) و شاگرد ارسطو بود. در لشکرکشی اسکندر مقدونی به ایران به عنوان وقایع نگار دربار به همراه او بود. با آن که از مداحان و متملقان اسکندر بود به مخالفت با او برخاست و اسکندر که تصور می کرد توطئه ای بر ضد او دست داشته فرمان به قتلش داد. کالیستنس من جمله تاریخی متضمن ستایش اسکندر نوشته که ارتباطی با اسکندرنامه (Alexanderroman) ندارد. منشأ این اسکندر نامه (که ظاهراً اساس اسکندرنامه ی معروف فارسی است) دلاوری ها و فتوحات چشم گیر اسکندر است که پس از مرگ او موجد افسانه ها و داستان های پر از شاخ و برگی گشت. قسمت اعظم این افسانه ها در داستانی گرد آمده که تقریباً به سال سیصد بعد از میلاد تدوین و به کالیستنس منسوب گشته، و حال آن که مطلقاً ارتباطی با او ندارد. به این جهت مؤلف این داستان را کالیستنس دروغین (Pseudokallisthenes) می نامند. این داستان شامل مقدار زیادی اخبار تاریخی تحریف شده ای است که با مضامین افسانه ای یونانی و شرقی در آمیخته است. مأخوذ از Lixikon der Weltliteratur، ج 1، و Brockhaus Enzyklopadie.
19. Tardov, Fedousi I Mazdak 134 et seq.
20. Cajkin, Ferdusi 86, 85.
21. Osmanov, O nar. Tendencijach 42;
سRitter, Das Meet der Seele 126.
22. Ethe, Firdusi sls Lyriker, Munchen 1872.
منبع دیگر: شفق، فردوسی نامه (ــــ کتاب نامه) ص 615 و بعد. عباس اقبال جعلی بودن یک بیت را ثابت می کند، همان اثر، ص 478.
23. سV. Grunebaum, Firdausi: Islam (BII), 170, B. 1-2
24. کتاب نامه ذیل عنوان«Kowalski, Les Turcs» بنا بر گفته ی برتلس در Izbranniye trudi: Istoriya persidsko- tadzhikoy Iiteraturi، ص 200 صحیح نیست.
25. کتاب نامه ذیل عنوان «Pticyn, K voprosu».
26. Cajkin, Ferdausi 76 et seq.
27. V. Grunebaum, Firdausi, Islam (BII), 171, 175 et seq.
28. مینوی، کتاب هزاره ی فردوسی، ص 24ب، صفا (BII)، تسلط، ص 53 و بعد.
29.گروهی از شاعران حماسه سرای یونان باستان، کمی پس از هومر، مضامین افسانه های اساطیری و قهرمانی او را به نظم آوردند. این حماسه ها را بعداً به هم پیوسته از آن یک «مجموعه ی حماسی» (epischer Kyklos) ساختند. راپسودها (ــــ پانویس ص 197) این اشعار را همراه با حماسه های هومر (و غالباً همه را به نام او) می خواندند. این شاعران را بدین مناسبت Kykikerیا Zykliker می نامند و مؤلف باز، به شیوه ی معهود، شاعران ایرانی مورد بحث را به این ها تشبیه کرده است، نقل به تلخیص Sachworterbuch der Literatur.
30. کتاب نامه ذیل عنوان «صفا، حماسه»، کتاب نامه ذیل عنوان «موله».
31. صفا، همان اثر، ص 30.
32. موله (طی نامه ی مورخ 30 آوریل 1954) با اشاره به
WI. Ivanow, Conc, descry. Cat,. 1924, 249 et seq,
علاوه بر آن س Mole, L'epopee 384;
صفا، حماسه 4-322.
33. Masse, Firdousi 263.
34.Pseudokallisthenes.
35. Masse: Mole, L'epopee 387 et seq. ,
س. Mole, L'orthodoxie zoroastrienne, La nouv. Cilo 1951, 312, 316.
36. مؤلف آن مولانا محمد بن حسام وفات: 875هـ) از مردم سرزمین های کوهستانی جنوب خراسان، مردی درباری نبوده بلکه برزگری بوده که حتی در مزرعه نیز شعر می سروده، قریحه ی برجسته ای نداشته. هم خاوران نامه (عنوان صحیح این است، نه خاورنامه!) و هم قصیده هایش در مدح پیامبر (ص) و ائمه (ع) مطلوب عامه است. (کریمسکی، 3، ص 121؛ صفا، حماسه، ص 356 و بعد) صفا، همان اثر، ص 65-357: حماسه های دیگری در همین زمینه که عموماً بعد از آن تألیف شده اند.
37. کتاب نامه ذیل عنوان «Cajkin, Asadi».
38.مقصود شادروان فروزانفر است.
39. بدیع الزمان، سخن و سخنوران، ج1/2، «اسدی»، ص 94-89.
40.از پایتخت های قدیم ارمنستان.
32الف. برتلس طی بررسی های عمیقی که در (.pjatoje munazare (Bibl. به عمل آورده به چند نتیجه جالب رسیده که اینک نقل می شود، اسدی از فرط ناقه طوس را ترک گفته از راه شمال ره سپار نخجوان شد(78)؛ درماندگی او را وادار به استنساخ کتاب الابنیه ساخت ( همان اثر؛ س. ص 243)؛ وی دهقان و مدافع اشرافیت ایرانی در برابر گرایش به فرهنگ و تمدن تازی بود(79)، ولی در عین حال از آن انتقاد می کرد و نمی توانست فساد و انحطاطش را نادیده بگیرد (88)؛ شعوبی بود (78)، ولی نسبت به سنن اسلام وفادار بود (92)؛ بر اثر عدم توجه به موازین انسان دوستی و جلوه ندادن قهرمانان کهن به صورت کمال مطلوب برخلاف سنت عمل می کند(68)؛ به واسطه ی تکلف و تصنع در گفتار با شاهنامه فرق بسیار دارد(67) . کتاب لغت او به عنوان مطالعات مقدماتی پیوندی بسیار نزدیک با حماسه اش دارد (86).
41. نظر«محصل» هم در کاوه، 1921، شماره ی 12، ص 28چنین است (Cajkin, Asadi 157)
42. J. Marquart and E. Herzfeld: Mole. Rustam 269.
43. Masse: Mole, L'epopee 388 et seq
همان مؤلف، L'Orthodoxie، ص 317، پانویس 66.
44. راجع به تفصیل هر یک از حماسه های تاریخی ــــــــ صفا، حماسه ص 54-335.
45.در دایره المعارف فارسی عرب قید شده.
46. Brunschwig-V. Grunebaum, Classicisme (BII) 374.

منبع : ریپکا، یان، با همکاری اوتاکار کلیما؛ (1354)، تاریخ ادبیات ایران( از دوران باستان تا قاجاریه)، عیسی شهابی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم: زمستان 1385.