نویسنده: محمدحسین پژوهنده




 

درآمد

چنان که همگان می‏دانند جامعه اسلامی ایرانی ما وارد مرحله جدیدی از توسعه گردیده است که لازمه آن آمادگیهای علمی در پیشاپیش ورود به ساحت آن است.
شناخت عینی و اصولی از مسائل گوناگونی که فراروی حرکت ماست ما را به هنگام برخورد با قضایا و یافتن تحلیل صحیحی از مسائل کمک می‏کند تا در جهت استفاده بهینه از ابزار و امکانات بالفعل و استعدادهای بالقوه موجود در جامعه و به دست گرفتن اهرمهای اصلی و تعیین کننده آن توفیق بیشتری پیدا کنیم و یکی از قویترین و اساسی‏ترین اهرمها در جامعه «فرهنگ» است.
فرهنگ از عمده‏ترین موضوعهایی است که هم در زیربنای ساختار و هم در مراحل تولید و بهره‏وری و هم در فرایند تحلیل مسائل گوناگون جامعه، جایگاهی تعیین کننده دارد و اگر چه در غیر مکتب انبیا علیهم السّلام هرگز به عنوان «هدف نهایی» برای رهبران سیاسی تاریخ‏ قرار نگرفته *(* « تی اس الیوت » در کتاب درباره فرهنگ می‏گوید:
«امروزه شاهدیم که فرهنگ توجه مردان سیاست را به خود جلب می‏کند، نه به واسطه این‏که سیاستمداران همیشه اهل فرهنگ هستند، بلکه از این جهت که فرهنگ هم به مثابه وسیله‏ای برای اعمال سیاست شناخته شده و هم به مثابه چیزی که مطلوب جامعه است و در وظیفه حکومت است که آن را ترقی دهد.» رک: درباره فرهنگ، ترجمه حمید شاهرخی، ص 99. ) لکن همواره به عنوان یک محور کلیدی برای رسیدن به اهداف اقتصادی، سیاسی و همانند آن، اولویت نخست را به خود اختصاص داده است.
شناخت فرهنگ به صورت ماهوی آن و کاربردها و قلمرو آن در زمینه‏های مختلف جامعه‏شناسی، ادبیات، تاریخنگاری، روان‏شناسی، علوم پرورشی و آموزشی، اخلاق، حکمت و فلسفه و علوم تجربی و نیز دستیابی به شناخت رابطه‏های آن با ایدئولوژی، تکنولوژی، مردمنگاری، پدیدارشناسی، اقتصاد، سیاست، ادیان و مکاتب، شناخت ملل بیگانه و نیز شناخت اجزای فرهنگ و عناصر ترکیبی و عوامل تقویت کننده و تخریب کننده آن در طول دوره پیدایش و تحول تاریخی‏اش، همه اینها در«حوزه معرفتی فرهنگ»، مسائلی هستند که پرداختن به آنها ضروری می‏نماید.
آنچه در این مقاله می‏آید «پیش درآمد»ی بر شناخت همه جانبه «فرهنگ» است و «نگاهی از فراز» به تمامت قامت فرهنگ و نه از دیدگاه معرفت یا علم خاصّی، زیرا چنان که مشاهده خواهد شد «فیل» فرهنگ را هر کس از زاویه وقوف خود نگریسته است و آن را از نگاه «نیاز» کاربردی خود شناخته و به ارائه تعریفی از آن پرداخته است و هم اکنون نیز که شمار تعریفها بر 450 بالغ گردیده نه تنها گرهی از شناخت حقیقی آن را باز نکرده‏اند که به گفته هنری لوکاس و دکتر ملاصالحی و دکتر شریعتمداری در زمینه شناخت روشن آن دچار نوعی ابهام و نیازمند بحث بیشتری هستیم. *
*دکتر حکمت الله ملاصالحی می‏گوید:
« می‏گوییم انسان، فرهنگ، تمدن، تاریخ، میراث...اما به چه معنا و با کدام نسبت و نگاه و از محور کدام کلام و کدام باور و اندیشه‏ای؟ درک و دریافت و تعبیر و تفسیر غربی این مقوله‏ها پس از دست کم چهار سده تفکر و تعقّل و کوشش بی‏وقفه کم و بیش مشخص شده، امّا دریافت و شناخت ما از تعابیر و تعاریف جدید ارائه شده نه تنها روشن نیست، که از تعاریف و تعابیر و دریافتهایی که خود در مسیر یکهزاره ذکر و فکر در دولت قرآن کشف کرده و بدان دست یافته بودیم نیز درک و وقوفی جدی نداریم.» رک:کیهان فرهنگی، خرداد 72، مقاله«میراث فرهنگی»
دکتر شریعتمداری نیز می‏گوید:
« به نظر من یکی از چیزهایی که باید در جامعه بشری روی آن بحث شود مسأله فرهنگ جامعه است.اشخاص از فرهنگ بحث می‏کنند و مرادشان آداب و رسوم است.گاهی از فرهنگ بحث می‏کنند و مرادشان تربیت است.گاهی فرهنگ را به ارزشهای مورد قبول جامعه، محدود می‏کنند و گاهی فرهنگ را به میراث ادبی اطلاق می‏کنند». رک:کیهان فرهنگی، مرداد 72، ص 59 و هنری لوکاس، تاریخ تمدن، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، ص 6.
هدف ما در این مقاله بررسی اجمالی انواع نگرشها، از زوایای مختلف شناختی، و نقد و جمعبندی آنها به منظور یافتن محورهای اصلی اختلافها و افق روشنتری از درک اصولی مفهوم فرهنگ است تا اتّکا بر آن در مباحث مربوط به مسائل مختلف فرهنگ از استحکام و صحّت بیشتری برخوردار بوده باشد.
از عموم صاحب نظران و محققان خواستار برخورد علمی و محققانه با نکات مورد توجه در این مقاله می‏باشیم.
باشد تا به عنوان «فتح بابی» در حوزه «فرهنگ‏شناسی استقلالی اسلامی» ما را به فصل تازه‏ای راهگشا گردد.

مدخل

حضور فرهنگ در تمامی زوایای زندگی هر انسانی به مثابه عنصری تعیین کننده در ترکیب حیات فردی و اجتماعی وی به حسّ و مشاهده قابل درک است.
زبان، اخلاق، ادبیّات، شیوه مبارزه و آشتی، حکومت، اقتصاد، مدیریت، نمودهای هنری، نمودهای تمدّنی، شکلواره‏های حاصله از نوع بافت اجتماعی اقوام و جمعیتها، ترقّیات و زوال تمدّنها و هر آنچه به عنوان مظهری از وجود انسان در پهنه گیتی به چشم می‏خورد هرگونه تحوّلی در آنها نشأت گرفته از نوع فعّالیت عنصر فرهنگ، در میان آنهاست.
امام راحل بزرگوارمان قدس سرّه در کلام دلنشین در این مورد فرموده است:
«فرهنگ، مبدأ همه خوشبختیها و بدبختیهای یک ملت است...راه اصلاح یک مملکت، فرهنگ آن مملکت است.اصلاح باید از فرهنگ شروع شود.» *
*بخشی از سخنان امام خمینی قدس سرّه در جمع اعضای نهضت سوادآموزی در سال 1360.
رهبر عزیز انقلاب اسلامی، حضرت آیة الله العظمی خامنه‏ای نیز در پیامی با اشاره به این مطلب فرموده است:
«تمام ناهنجاریها ارتباط مستقیم با فرهنگ عمومی و اخلاقیات جامعه دارد.... عامل فرهنگی تضمین کننده آینده است و در اعتلای تمدنهای بشری نقش و تأثیر بسیار مهمی دارد.علم و اقتصاد، پول و ثروت و منابع زیرزمینی برای تأمین و تضمین آینده بشریّت تعیین کننده نیست.ضعف عامل فرهنگی، همواره سبب سقوط و زوال تمدّنها بوده است.» *
*روزنامه قدس، شماره 2020، ص 2.
بنابراین، شناخت فرهنگ، عموما و فرهنگ خودی، خصوصا در ابتدای راه برنامه‏ریزی برای هر موضوعی که نیاز ملت در آن است، از ضرورتهای اولیه‏ای است که به عنوان مایه اصلی حرکت، نقش عمده‏ای را به خود اختصاص می‏دهد.
شناخت فرهنگ خودی از چند جهت داردی اهمیت است:
الف. بازشناختن عناصر تشکیل دهنده آن، موجب انتظام بخشیدن به آن و مصونیّت دادن آن در برابر ایستایی، پوسیدگی، انحراف و حرکت در مسیرهای مغایر با ایدئولوژی الهی و در نهایت، به کارگیری اهرمهای توانمند آن، در جهت تحقّق اهداف مختلف جامعه است.
ب. به دست گرفتن فرمانهای هدایتی آن، عامل دستیابی به استقلال در همه زمینه‏ها و سبب سهولت در اداره جامعه است.
ج. همنوایی و همسویی در برنامه‏های مختلف، با گرایشها، علایق و باورداشتهای گوناگونی که در هر قشر و طبقه و گروه اجتماعی وجود دارد، به وسیله شناخت فرهنگ یک ملت میسر می‏شود و بدون آن، کار ناشدنی است.
شک نیست که مورد اول با تمام گستردگی خود از قابلیت شناخت، برخوردار است، زیرا پس از یک حرکت پژوهشی وسیع و مطالعه در فرهنگ، چنین به نظر می‏آید که فرهنگ نیز مانند هر مسأله انسانی دیگری به صورت یک کل، از اجزایی تشکیل شده است و هر جزء آن نیز مرکب از واحدهایی است. عمل تجزیه و تفسیر را تا جایی ادامه می‏دهیم که ما را به عناصر ریزی از خود برساند و سپس مطالعه را در مورد عناصر اولیه ادامه می‏دهیم و در می‏یابیم که در بین این عناصر، مشترکاتی وجود دارد که مجموع عناصر را به صورت دسته‏هایی تقسیم می‏کند، و از این جا مجددا در می‏یابیم که بازگشت آن همه عناصر فراوان و گوناگون، تنها به چند«ژن»قابل شمارش می‏باشد که هر کدام، بر حسب اقتضای ویژه خود، در زیر مجموعه خویش، عمل می‏کند.
بدون چنین شناخت تحقیقی از فرهنگ، امکان حراست، تقویت، هدایت و به کارگیری آن در برنامه‏ریزیها وجود ندارد مگر آن‏که رجما بالغیب و بر حسب اتفاق، به نتیجه‏ای انجامد.
در این مرحله است که امکان وصول به مورد دوم را می‏یابیم. ضرورت درک مورد سوم نیز زمانی روشن می‏شود که بپذیریم تمامی اهدافی را که تعقیب می‏کنیم در زمینه مستعدّ جامعه خود و برای مردم آن است و عدم درک فرهنگ آنان، موجب جدایی هدف آرمانی ما با اهداف عملی مردم می‏گردد؛ همچون پزشکی که دارویی را برای بیماری تجویز می‏کند که او و بیماریش را نمی‏شناسد.
پدیدآورندگان اصول سیاست فرهنگی جمهوری اسلامی در مقدمه آن، چنین اذعان نموده‏اند:
«در طول تاریخ بشری، هر که سازمانهای رسمی از مسیر فرهنگی مردم جدا افتاده و برای خویش، سیر و سیاستی، اعم از غیر مردمی و ضد مردم داشته‏اند، بخصوص هر گاه مردم به دلایل متعدّد جغرافیایی، اقتصادی، سیاسی، روحی و نظایر آن از تشکل و تعامل فرهنگی دور و پراکنده شده‏اند، فرهنگ، لاجرم سیلان و جریان مطلوب و کمال یافته خویش را کم و بیش از دست داده و چه بسا به انقطاع و گسیختگی مبتلا شده است. در این صورت، انسان نتوانسته است از بار فرهنگی و بنیه عقلانی خویش در هیأت اجتماع و به نحوی که مقتضای روح جمعی است، حداکثر بهره‏برداری را به عمل آورد و در استحصال و استخراج ذخایر وجود، در حد اعلا توفیق یابد.» *
*اصول سیاست فرهنگی جمهوری اسلامی، مصوّب شورای عالی انقلاب فرهنگی، ص 5.
با توجه به موارد فوق و پاره‏ای دیگر از جهاتی که برای هر اندیشه‏ور و روشنفکری ناگفته روشن است، شناخت فرهنگ و مسائل آن، اصول و پایه‏های علمی و زمینه‏های آن، عناصر، قلمرو، حوزه‏ها، عوارض مثبت و منفی آن، حالات و کیفیتها و به عبارتی وضعیتهای ثابت و متغیر آن در زیست‏شناسی فرهنگ، قبل از هر مقوله‏ای در علوم و معارف دیگر، مورد نیاز پژوهشگران، برنامه‏ریزان و مجریان امور است.
چنان که روشن خواهد شد، مسأله فرهنگ در عین بداهتش از چنان پیچیدگی برخوردار است که کمترین اهمال در آن، موجب بروز ضایعه‏های جبران ناپذیری خواهد شد، زیرا ماده اصلی عناصر آن را روان انسانی به وجود می‏آورد.
شناخت مفهوم واقعی فرهنگ از طریق یک علم یا معرفت خاص امکان ندارد، زیرا مسأله فرهنگ، خاص یک قشر از انسان و گروه اجتماعی معینی نیست و در تمامی شؤون حیات انسانی، ریشه دارد و هر علمی متکفل بر آوردن نیاز انسان از زاویه مخصوص به خود می‏باشد. بنابراین، نگرش به فرهنگ از بعد خاصّ و دیدگاه محدود، ناصحیح و ناقص است، لیکن چنان که خواهیم گفت، به دلیل اهمیت مسائل خاصی که در حوزه معرفتی معیّن یا گروه علمی مشخّصی برای اصحاب آنها از آن، وجود داشته است، طبعا نزد آنان نیازی به پرداختن به وجهه کامل و شامل آن مشاهده نشده است؛مثلا عده‏ای تنها از دریچه ارزشهای اعتبار یافته قومی یا دینی به فرهنگ نگریسته‏اند و آن را مجموعه ارزشها، نرمها (هنجارها)، عادات و اخلاق جمعی، دانسته‏اند.
اینان، همان«مردم‏شناسانی» (ethnographists) هستند که تنها مأموریت تحقیق علمی آنان، ترسیم و تشریح زندگی و رسوم و آداب اخلاقی و کردارهای فرهنگی و تاریخی افراد انسان است، و یا«پدیدارشناسانی»(phenomenologists)هستند که در پی شناخت ارزشها و انگیزه‏های نخستین اقوام پیشین هستند و به عنوان نظام مناسبات در جهان فرهنگی بدان نظر داشته‏اند.
عده‏ای دیگر، فرهنگ را به«مجموعه باورداشتهای عمومی»و یا مجموعه بدایندها و خوشایندها، و یا مجموعه رهیافتهای بشری از بایدها و نبایدها، تعبیر کرده‏اند زیرا حوزه کاوشی و تحقیقی اینان، روانکاوی، روان‏شناسی، ایدئولوژی، اخلاق‏شناسی، تاریخ تمدن و تحقیق در مکاتب و ادیان بوده و کاری به دیگر سویهای فرهنگ نداشته‏اند.
جمعی نیز به لحاظ اقتضای حوزه نیاز دانشی خود که سیاست، مدیریت و ارتباطات است، ناگزیر به جنبه‏های«شیوه زندگی»بودن فرهنگ، توجه داشته‏اند و شکل و قالب و روش و محتوای مدیریّتی، تشکیلات‏دهی، سازماندهی جمعی و نقش ارتباطی آن را در فرد و جامعه، مدنظر داشته‏اند و به دلیل تمامیّت و کمال تأثیری که فرهنگ در این بعد از معنای خود دارد، تمامی لفظ فرهنگ را به«شیوه زندگی»منحصر ساخته‏اند.
گروهی دیگر، فرهنگ را به «مجموعه خلاقیتها، ابتکارات و آفرینشهای بشری و انسانی» تعبیر کرده‏اند که به قول قدما، این است و جز این نیست که اینان را، ادبا، عرفا، نقدآفرینان بازار معارف و علوم مستظرفه تشکیل می‏دهند که همواره انسان را از دیدگاه هنری، آفرینشی و بدیعه‏نگاری می‏نگرند و در این پی، فرهنگ را.
جماعتی هم، فرهنگ را «وجه حصول یافته تجارب تاریخی بشری»که به صورت تمدن و گاهی نیز، تکنولوژی ظاهر گشته و نمود عینی یافته است، می‏دانند و ناگفته پیداست که اینان را دانشمندان علوم تجربی مرتبط با جامعه‏شناسی تشکیل می‏دهند اگر چه تاریخ‏شناسان، بویژه اصحاب تاریخ تمدن نیز در میان اینانند.این جماعت را زمانی فهم فرهنگ، حاصل می‏گردد که نمودهای عینیت یافته و حصولی آن را که از نهادهای‏ حضوری و ذهنی متولد می‏گردد به حسّ و مشاهده دریابند.اینان، به عبارتی دیگر، زمانی که دیگر فرهنگ، خودش نیست و اثر آفرینشی آن یعنی تمدن، میداندار زندگی بشر گردد به وجود آن، اذعان می‏کنند، آن هم در بعد«نمودهای حصولی تجارب بشری» و عموما در بعد مادی آن.
در کنار همه این جمع و عدّه و جماعت و گروه، کسانی فرهنگ را به جنبه‏های ماورای طبیعی و مادی آن معنا کرده‏اند و آن را «جهان فکری اخلاقی و نمادی مشترک»، «مجموعه فراگیریهای بشر برای خودیابی»، «پرورش رو به کمال استعدادها»، «ادب‏آموزی و پیرایش»، «مجموعه فضایل اخلاقی»، «ترکیبی از ذهنیتهای متعالی از تجربیاتی که همه افراد بشر فهمیده‏اند»، «روح توانمند و شعور مرموز جامعه»، «نوعی خودآگاهی» و «باز بودن ذهن، برای بیشتر دانستن و بهتر فهمیدن و شکفتن دائمی» و تعابیری در این مقوله، با عناوینی از همین سیاق خوانده‏اند که از ترکیب کلمات و هیأت جملات، می‏توان دریافت که چه کسانی بر این باور، اشراف حاصل نموده، فرهنگ را از ته چاه ماده بیرون آورده و بر آن خلعت انسانی ماورای ماده پوشانده‏اند:
حکما، خردمندان، معرفت‏پویان و جمعی از فلاسفه قدیم و جدید، ایرانی و بیرونی بنابر خصلت «فرانگری» خویش و به اقتضای حوزه معرفتی خود، وجهه‏ای تجرد یافته به فرهنگ بخشیده‏اند و آن را در حیطه بحث و معرفت خویش دانسته‏اند.
البته کاری نکو کرده‏اند تمامی آنانی که فرهنگ را از هر سوی و بعد و جهت و زاویه‏ای نگریسته، بدان معنا بخشیده‏اند، لکن با طرح چنین نوع از بررسی، تحلیل طبیعی و ساده‏ای که به دست می‏آید این است که نوع این تعاریف، متأثر از یکی از برداشتهای زیر است:
1.خلط مبحث روشهای انتقال فرهنگ با خود آن.
2.تعریف فرهنگ به حدّ ناقص و معرفی کلّ به جزء که تعریفی غیر تمام ساحتی است.
3.فهم دورنمایی از وضعیت موجود که فرایند حصولی خارج از حقیقت فرهنگ است.
4.محدودنگری و مطلق کردن آن در قلمرو خاصی از تمامت قلمروهای فرهنگ.
5.عدم تمییز بین فرهنگ بشری و فرهنگ انسانی.
لیکن آنچه به فهم کامل از واقعیت مفهوم فرهنگ، کمک می‏کند پرهیز از«عام‏نگری» و پرداختن به تجزیه و تحلیل و تفسیر است، زیرا اگر بحث، در حوزه مفاهیم کلی منحصر بشود، به چیزی جز کلی گویی نخواهیم رسید و بدون دریافت مصادیق جزئی، دانستن و انباشتن اطلاعات کلی هیچ ثمره‏ای در زمینه کاربردی برای ما نخواهد داشت. شاهد این مطلب، بحثهای دراز دانشگاهی است که در مدت نیم دهه اخیر در مراکز علمی ما وجود داشته است و نتیجه آن، مشغول داشتن ذهنها به خود، به قیمت بازماندن از پویایی فرهنگ غنی و ملی بوده که ما را به مثابه طیفی از براده‏های قابل جذب، وادار به حرکت بر مدار فرهنگ اجنبی نموده است.*
*.رک:جلال آل احمد، غربزدگی.
لذا می‏بینیم با وجود این‏که شاید تاکنون بیش از چهارصد تعریف از فرهنگ شده است، اما هیچ کدام از آنها بتنهایی نمی‏تواند ما را با فرهنگ آشنا سازد. *
* یکی از دانش‏پژوهان تاریخ تمدن (اواخر قرن 19) از آمریکا، در مورد گونه‏گونی تعاریف بدین شیوه، و ناحیه ای شدن برداشتها از مسأله فرهنگ می‏گوید:
«مطمئنا انسان از مواد شیمیایی تشکیل شده است، اما انسان شیمیایی عمل نمی‏کند؛هیچ مرتبه‏ای از علم و تبحّر در شیمی نمی‏تواند توضیحگر فرهنگ انسان باشد.این نیز راست است که انسان، موجودی فیزیکی است، اما فرهنگ او چیزی است کاملا متفاوت از فیزیک، انسان، موجودی است زیستی، اما فرهنگ او چیزی است سوای فعالیتهای جانداران دیگر.
تاکنون هیچ یک از بررسیهای شیمیایی، فیزیکی، زیست‏شناختی، نتوانسته است پرده از راز چیستی فرهنگی بردارد.»رک:هنری استفن لوکاس، تاریخ تمدن، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، ص 13.
دکتر پروین سازگارا یکی از محققان علوم تربیتی معاصر، ضمن اشعار به مطلب فوق می‏گوید:
«واژه فرهنگ، culture از آشناترین و در عین حال، پر ابهام‏ترین مفاهیم مورد استفاده بخصوص در علوم اجتماعی می‏باشد. اگر فرهنگ را معادل education «تعلیم و تربیت» ندانیم (آنچه ریشه معنای فارسی فرهنگ است)، بلکه به همان مفهومی که امروزه مورد نظر است مورد توجه قرار بدهیم، پژوهشگر فرهنگی را توجه بر این باید باشد که در این مطالعه از قوم مرکزی«ethnocentrism»و نسبی‏گرایی فرهنگی« cultural relativism» دوری جسته و در عین حال به کمبود تحقیقات همه جانبه و وسیع از همه فرهنگها در دنیا نظر داشته باشد و این اهمال را به حساب کمبود فرهنگی نگذارد.»*
*بررسی موانع و عوامل پیشرفتهای فرهنگی سیستان و بلوچستان و جنوب خراسان مقاله"گامی در راه شناخت فرهنگ با اشاره به مفهوم تأخر فرهنگی"، پروین سازگارا، ص 419.
دنباله این بحث را به مبحث «تقابل فرهنگی» واگذار می‏کنیم و اکنون برای روشن‏تر شدن آنچه بیان شد، به گوشه‏ای از تعاریف و دیدگاههای که برای فرهنگ نقل شده است می‏پردازیم:

تعریف فرهنگ

تعاریفی که بزرگان علم و اندیشه، از فرهنگ ارائه داده‏اند، هیچ کدام از آنها به طور کلی، تعریفی جامع و مانع نمی‏باشد و عموما در داخل یکی از اشکال سه‏گانه زیر، قرار می‏گیرند:
1. شکل خاص تجلی فرهنگ در بعدی از ابعاد و برداشتی کلی از نوع کاربرد آن در رشته خاصی که بعد از ترکیب با سایر عناصر طبیعی، فرایند خاصی را نتیجه می‏دهد و بیانگر شکل و نوع و میزان حضور آن در گوشه‏ای از قلمروی پهناور فرهنگ است.
2. بیان اهمیت، نقش، تأثیر، ذکر فهرست قلمرو و به بیان دیگر، آنچه خارج از حقیقت معنای آن است و دلالتش بر آن، التزامی یا تضمّنی است.
3. عناصر تشکیل دهنده، اجزای مفهومی، عوارض جانبی غیر ماهوی که لازمه حیات فرهنگ در جامعه، همراه با وضعیتها و حالات گوناگون آن است.
معمولا اغلب این تعاریف برگرفته از گفته‏های بزرگان غربی است و چنان که در جای خود بدان اشاره خواهد شد، با توجه به محدود بودن حوزه‏های اصلی فرهنگ جهانی در پنج حوزه، طبیعتا برگشت دیدگاهها نیز به محورهای اصلی محدودی خواهد بود که در ادامه مقاله، به عنوان نمونه و نه تقصّی همه آنها اشاراتی خواهیم داشت:
الف. مجموعه آموخته‏های بشری
«ای کوراس e.curras» فرهنگ را به مثابه مجموعه‏ای از دانسته‏های مورد نیاز، دانسته که محتوای آن از علوم انسانی گرفته تا علوم کاربردی مانند شیمی و کامپیوتر، قابل تعمیم است.
وی معتقد است در مفهوم فرهنگ، اتحاد عقاید نظری نهفته است، یعنی تجلیات دلیل و روح. وی همچنین نتیجه می‏گیرد که قاعدتا می‏بایست هم فرهنگ انسانی وجود داشته باشد و هم فرهنگ تکنولوژیک. *
«رونالد اینگلهارت ronald inglehart» می‏گوید: فرهنگ، نظامی است از نگرشها و ارزشها و دانشی که به طرز گسترده در میان مردم، مشترک است و از نسلی به نسل دیگر منتقل می‏شود. **
داریوش آشوری یکی از جامعه‏شناسان داخلی معتقد است که فرهنگ چیزی جز همان فشرده تجربه‏های بشری در طول زمان نیست. او می‏گوید: فرهنگ، از راه تجربه و آموزش مستقیم و غیر مستقیم«جهانی»را به فرد بشری، باز می‏رساند و او را در جهان ویژه خویش قرار می‏دهد و او در آن، هویت بشری خویش را می‏یابد.
دکتر محسن خلیجی، استاد جامعه‏شناس، فرهنگ را عبارت از مجموعه رفتارها و اعتقادات اکتسابی دانسته است که یک ملت، قبول کرده و به آن عمل می‏کند.
به نظر وی فرهنگ، امری قابل یادگیری و انتقال است، نه آن‏که به طور موروثی و ژنتیکی قابل انتقال باشد.
او همچنین فرهنگ را «مجموعه نُرمها دانسته، معتقد است که آنچه از ناهنجاریها در اصطلاح عوام، فرهنگ نامیده می‏شود، فرهنگ نیست.» ***
* مجله اطلاع‏رسانی، شماره 1، دوره دهم، مقاله"اطلاعات، چهارمین عنصر حیاتی و تأثیر آن بر فرهنگ ملّتها"، ترجمه مسعود توتونچیان، ص 67.
** تحول فرهنگی در جامعه پیشرفته صنعتی، ترجمه مریم و تر، ص 19.
*** کیهان سال 72، ص 314.
ب. فضیلتهای انسانی
در این قسمت از دیدگاهها که شامل مفاهیمی از قبیل تعلیم، تربیت، تزکیه و بایستگیها و شایستگیهای انسانی می‏شود، اندیشه‏وران مختلف ایرانی و غیر ایرانی نظراتی دارند:
فیلسوف و علامه ایرانی محمد تقی جعفری خاطرنشان می‏کند که فرهنگ حاکم بر یک جامعه، عبارت از یک مقدار بایستگیها و شایستگیهایی است که همه شؤون حیات انسانی را پوشش می‏دهد. *
* مجموعه مقالات دومین سمپوزیوم جایگاه تربیت، ص 377.
دکتر سید محمد ناصر تقوی یکی دیگر از صاحب‏نظران داخلی نیز نقطه مشترک و مرجع تمامی معانی را که برای فرهنگ در کتب لغت و متون علمی آمده است، همان فضیلت انسانی دانسته که از طریق تربیت و کسب دانش احراز می‏گردد. *
* مجله کلمه دانشجو، شماره 7، ص 16.
در میان اندیشه‏وران غیر ایرانی(اروپایی) «هردر» * و«آدلونگ» ** هستند که به عنوان پیشروان جنبش علمی که مفهوم فرهنگ را به معنای امروزی آن پدید آوردند نامیده شده‏اند.
هردر، فرهنگ را پرورش رو به کمال استعدادها تعریف می‏کند و آدلونگ، ادب‏آموزی و پیرایش را فرهنگ می‏نامد.
از نظر هردر، آنچه در طول تاریخ بشریت به وجود آمده و در طول زندگی ملّتها موجود بوده، فرهنگ است و فرهنگ، والاترین مرحله توسعه بشریت در زندگی یک ملت است. ***
همچنین «ژوزف فولیه joseph folliet» با توجه به نقش پرورش و تزکیه به نوعی از فرایند آن، فرهنگ را باز بودن ذهن می‏داند که در شخص، استعداد بیشتر دانستن و بهتر درک کردن را فراهم آورد و دائما در حال آمادگی برای شکفتن باشد.وی سپس می‏گوید:
* johan gottfnied herder فیلسوف و یزدان‏شناس آلمانی(1744-1803 م).
** gohanchnistoph adelung زبان‏شناس آلمانی(1732-1806 م).
*** مجله رسانه، زمستان 72؛چنگیز پهلوان، فرهنگ و برنامه‏ریزی، ص 9.
فرهنگ اصیل، آن ظرافت و حساسیت است که اجازه می‏دهد همواره همه اشیا و اشکال زیبایی، بهتر درک و با لذّتی دم‏افزون ارزیابی شوند.
وی با نگرشی به دورنمای فرهنگ و بدون پرداختن به تجزیه و تفسیر آن، فرهنگ را ترکیبی هماهنگ از عناصر گوناگونی می‏داند که باید بتوانند با یکدیگر و در هم ادغام شده، به انسان نوعی سادگی، وحدت و شوخ‏طبعی را ارمغان دهند. *
* پیر ارنی، آموزش در کشورهای فقیر، ترجمه فرنگیس حبیبی، ص 180.
ناگفته نماند که علی‏رغم آنچه گفته می‏شود و مفهوم فضایل انسانی و پرورشهای اخلاقی را به عنوان معنای فرهنگ به برخی از معاصران نسبت می‏دهند، در حقیقت پدر فرهنگ بدین معنا، ایمانوئل کانت، فیلسوف و دانشمند علوم آموزشی و تربیتی آلمانی است.وی در کتاب تعلیم و تربیت، پس از پرداختن به جنبه جسمانی فرهنگ در بعد ادب‏آموزی به بخش مثبت تربیت جسمی اشاره می‏کند و فرهنگ را چیزی می‏داند که انسان را از حیوانات متمایز می‏گرداند و آن را شامل ورزش قوای ذهنی می‏داند. *
*2.ایمانوئل کانت، تعلیم و تربیت، ترجمه غلامحسین شکوری، ص 15.
ج. مجموعه دستاوردهای مادی و معنوی
عموما جامعه‏شناسان و اهل تحقیق در گذشته تاریخ انسان و عده‏ای از مردم‏شناسان و پدیدارشناسان نیز، برداشتی که از فرهنگ داشته و دارند، همین معناست.سخنان اهل فن در این مقوله بسیار است، لیکن نظر به محدودیتی که در این مقاله هست، به پاره‏ای از آنها نظر می‏افکنیم: نخستین کسی که فرهنگ را از تعریف کلاسیک آن خارج کرد و مترادف با تمدن به کار گرفت، «ادوارد بانت تایلور edward bunt tylor» مردم‏شناس انگلیسی بود که در سال 1871 م با انتشار کتاب primitive culture فرهنگ را به عنوان مجموعه‏ای کامل، شامل دانش، عقاید، هنر، اخلاق، قانون، آداب و رسوم و تواناییهایی که بشر به عنوان عضوی از جامعه آنها را اخذ می‏کند، معنا کرد. *
* فرهنگ هلاکویی، جامعه امروز، ص 47؛گی‏روشه، کنش اجتماعی، ترجمه هما زنجانی زاده، (چاپ
تعریفی که تایلور از فرهنگ ارائه داده، اگرچه تعریفی ماهوی نیست، اما شامل تمامی قلمرو آن و مورد قبول جامعه‏شناسان و سایر علوم است.
بعضی از پژوهشگران علوم اجتماعی پدیده فرهنگ را نتیجه تجربه اجتماعی بشر دانسته و خاطرنشان ساخته‏اند که آن، در دوره تلاشهای مداوم انسان برای از بین بردن نیازهای خود، به وجود آمده و تکامل یافته و شامل تمامی ابزار و مصنوعاتی می‏شود که بشر در این ادوار، بدان نیاز پیدا کرده است.*
* آلفرد مک کلانک‏لی، مبانی جامعه‏شناسی، ترجمه محمد حسین فرجاد، ص 154.
عده‏ای دیگر از اندیشه‏وران ضمن تعریف فرهنگ به عنوان تمامی دستاوردهای مادی و معنوی انسان، کاوشگرانه‏تر با آن برخورد کرده، آن را به آرایش پندارها، نمادها، گفتمانها، ارزشها، نهادها، سلسله مراتبها، الگوهای رفتاری و ابزار و ادواتی تفسیر کرده‏اند که توسط انسان و از طریق دگرگونی طبیعت و جامعه در راه برآورده کردن نیازهای تاریخی او خلق شده یا می‏شود. *
*مجله رسانه، زمستان 72، ص 15(مقاله عبدالحمید زرین‏قلم)؛ مجله جامعه سالم، شماره 16، ص 48 (مقالة حمید عضدانلو).
این تعبیر، در حقیقت متمایز ساختن مفهوم فرهنگ از فرایند حصولی آن، یعنی تمدن است که به سبب ویژگی ماهیت عینی خود که «قابلیت» انتقال و انتشار در زمان و مکان است، به صورت میراثی مشترک از تمامی نسلهای متوالی گروههای انسانی در طول زمان و عرض جغرافیایی به طور دائم انتقال و تسرّی می‏یابد.بنابر همین بینش در بعضی از کلمات، از آن به عنوان«مجموع عناصر عینیت یافته میراث مشترک اجتماعی انسانها»یاد شده است. *
*عبدالحسین نیک‏گهر، مبانی جامعه‏شناسی، ص 260.
«مجموعه مخلوقات انسان»، چنان که در تعبیر«مالینوسکی malinoweski»و«محیط مافوق جسمانی»، چنان که در برداشت«اسپنسر spencer herbert»هست، دو برداشت متغایر از فرهنگند که به یک حقیقت اشاره می‏کنند، لکن اسپنسر به دلیل نگرش خاص فلسفی خود که تکامل‏گرایی است، به نوع نسبتی که بین فرآورده‏های اندیشه بشری وجود داشته، توجه کرده است.گرچه در تعبیر وی نیز بیان ماهیت و حقیقت فرهنگ روشن نشده، ولی آنچه به دست می‏آید روشن شدن واقعیت فرامادی آن است که آن را از خلط با ماده ساده یا فرایندهای خود، مصونیت می‏دهد و درست در همین نقطه از تأمّل است که نوع نگرش فلسفی پدیدار شناختی فرهنگ در عرصه اندیشه به جولان می‏پردازد، زیرا فرهنگ به خودی خود و مستقیما غیر قابل فهم است، حتی توسط کسانی که در ساختن آن سهیم و شریکند.بدین طریق، معذرتی نیز فراهم می‏آید برای آن عده از دانشمندان اجتماعی که فرهنگ را صرفا به عنوان«مجموعه رفتارها و ارزشهای مادی و معنوی انسان»می‏شناسند. * (چنان که در قسمت بعد، اشاراتی خواهد بود)
*حشمت الله طیبی، مبانی جامعه‏شناسی و مردم، ص 30.
تی اس الیوت شاعر و نویسنده انگلیسی، با اشاره به این مطلب، فرهنگ را«شیوه زندگی»معرفی کرده است، نه صرفا مجموع فعالیتهای انسان.هنری استفن لوکاس مردم‏شناس تاریخی آمریکایی نیز در کتاب تاریخ تمدن خود، فرهنگ را«راه مشترک زندگی، اندیشه و کنش انسانی»شناسانده است. *
*تی‏اس‏الیوت، درباره فرهنگ، ترجمه حمید شاهرخی، ص 11؛هنری استفن لوکاس، تاریخ تمدن، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، ص 4.
د. مجموعه باورها، ارزشها، آداب و رسوم حاکم ملّتها
در بررسی دیگری که از تعابیر اندیشه‏وران ایرانی و غیر ایرانی از زاویه نگاه ادبیات، علوم آموزشی و پرورشی و جامعه‏شناسی و زبان‏شناسی در مورد شناخت فرهنگ به عمل می‏آوریم، به طور کلی می‏بینیم آنان فرهنگ را عبارت از مجموعه اموری می‏دانند که به تمدن خاص یک گروه اجتماعی مربوط می‏شود؛مجموعه‏ای که شامل معارف، اعتقادات، هنر، اخلاق، قوانین، آداب و رسوم و هر نوع مقررات و عاداتی دیگر که انسان به عنوان عضوی از جامعه آن را پذیرفته است * (*جلال رفیع، فرهنگ مهاجم، فرهنگ مولّد، ص 266.) و آن را به مثابه یک ارزش می‏داند؛ارزشهایی که در چهره‏های گوناگون ادبیات، هنر، تاریخ، فلسفه، سیاست، اخلاق و گفتار و کردار، مدیریت و سازماندهی و...تجلی پیدا کرده است. *
* مجله کلمه دانشجو، شماره 7، ص 16(مقاله سید محمد ناصر تقوی).
عنوان«مجموعه»را از آن جهت به امور پراکنده‏ای از این قبیل داده‏اند که به نوعی، از روشمندی و هدفمندی مستقیم یا غیر مستقیم و آگاه یا ناآگاه برخوردار می‏باشد که وجود آنها در جهت هدف بقای افراد و رشد جامعه، شکل گرفته است.بنابراین، فرهنگ از این دیدگاه، مجموعه یا سیستم پویا و در حال تحولی است که با ابعاد مختلف اقتصادی، تکنولوژیکی، اجتماعی و جغرافیایی زندگی انسان در کنش و واکنش متقابل است و بر آن ابعاد مختلف، اثر می‏گذارد و از تغییرات آن ابعاد نیز اثر می‏پذیرد. *
*نامه فرهنگ، شماره 15-14، ص 16(میزگرد علینقی مشایخی).
مجموعه این امور به عنوان مختصّات شناسایی یک ملت از سویی و عامل نگهدارنده ملّیت آنان و تثبیت هویت خاص انسانی آنان از سوی دیگر، ارزش ویژه‏ای می‏آفرینند.
یکی از نویسندگان اروپایی به نام لوئیس ریکارت سوتر در این مورد می‏گوید:
«وقتی سخن از فرهنگ قوم یا ملتی است، یعنی مجموع ارزشها و نظامهای معرفت و تبادل فکری و بینش و تجلیات هنری آن قوم یا ملت که بدان وسیله، هویت خود را آشکار می‏سازند.»*
*لوئیس ریکارت سوتو، تفکر درباره تحولات و آینده آموزش و پرورش، ترجمه محمد علی امیری، ص 141.
وجود سیستم و نظام یافتگی از طرفی مانع طفره و یا گسیختگی بین این امور است و از سویی دیگر، به نوعی به آنها حیات می‏بخشد تا در درون خود به کنش و واکنش پردازند و پویایی یابند. لذا از حرکتی چندسویه و چند منظوره برخوردار می‏باشند و همانند هر موجودی که از حیات بهره‏مند است، دائما تغذیه می‏کند و استهلاکاتی دارند و برخوردهایی را موجب می‏شوند و از همین رو بیماری، ضعف، و مرگ را نیز در سرانجام خود دارند.
دنی ژیرار و روبرگالیسین، دو نویسنده و زبان‏شناس اروپایی(فرانسوی) با تأکید بر نمودهای آن از این قبیل، فرهنگ را عامل کنترل و بقای جامعه و عروج انسان از دنیای «واگرایی»های مادی به سمت ارزشهای معنوی و ماوراء طبیعی دانسته‏اند.
نامبردگان در کتابی که مشترکا کرده‏اند در قسمتی که به فرهنگ اشاره دارد، بدین‏گونه در مورد آن سخن گفته‏اند:
«فرهنگ هر ملتی در درون تمام رفتارهای آن ملت، شیوه زندگی، رفتار افراد، آداب و رسوم، شیوه مبارزه آن ملّت و بهره‏برداری از عناصر طبیعی متجلی می‏شود.دقیقا همین مسأله است که توسعه فنون و پیشرفتهای علمی را به زیر سؤال می‏کشد...زیرا فرهنگ، حاصل اصالت عملگرایی و بینش و معرفت یک ملّت است.» *
*دنی‏ژیرار-روبرگالیسین، زبان‏شناسی کاربسته و علم زبان‏آموزی، ترجمه الله‏وردی آذری، ص 202.
وجود ارتباط و نسبت میان تمامی اموری که به نحوی جزء لاینفک زندگی بشر تلقی می‏شود، زمانی در آن سیستم و نظام هدایتگر ایجاد می‏شود که مرحله‏ای از شعور را دارا باشد؛یعنی قابلیت آن را یافته باشد که انسان را به «خودآگاهی» برساند. زمانی که این مرحله از شعور در تمامی افراد یا بیشترین آنان به وجود آید، ثمره‏ای که از تعاطی افکار و تضارب اندیشه‏ها و تبادل‏ آرا به طور خودبخودی در میان جماعت حاصل می‏گردد، ذهن قوی و فعالی است که انسان جمعی به وسیله آن می‏تواند بر درشتیهای طبیعت چیره شود و به اتکای آن از یوغهای طبیعت برهد.
ذهن توانمند و فعال جمعی، همان چیزی است که با تعابیر مختلف، فرهنگ جامعه نامیده می‏شود و بنابراین، «فرهنگ، عصاره زندگی اجتماعی است که در تمام افکار و امیال و الفاظ و فعالیتهای ما منعکس می‏شود». *
*اح آریان‏پور، زمینه جامعه‏شناسی، ص 123.
به دیگر سخن: «نحوه تلقی ذهن جمعی انسان از جهان هستی و خویشتن و مناسبات خود با جهان و همنوعان خویش و به طور کلی، نوع تصور و تصدیق جمعی انسان در باب زندگی و معنا و جهت آن، فرهنگ نامیده می‏شود که در قالب رفتار اجتماعی و مناسبات خاص، خویش و بیگانه و در ارتباط با طبیعت، ظهور و بروز پیدا می‏کند.» *
*نامه فرهنگ، شماره 15-14، ص 49(مقاله محمد رجبی).
ذهن جمعی فعال و قوی در ارتباطی که از اتصال برهه‏های زمانی به یکدیگر یعنی استمرار علمی تاریخ به دست می‏آید، حضور پیوسته و جاویدی را از خود به منصّه ظهور می‏رساند که از دیدگاه تاریخ‏شناسان یا تحلیلگران تاریخی، نوعی «خودآگاهی تاریخی انسان» است، «آن نوع از خودآگاهی که آدمی را به خود فرا می‏خواند و چیزی که آدمی، پیوسته خود را با وی در ارتباط قرار دهد»، آن چیزی که انسان را در هر عصر و زمانی قدرت بخشد تا چنان که هست و یا باید بوده باشد تصویر حقیقی خود را در آن بیابد. *
*محمد مهدی ناصح، «فرهنگ قنات»، ص 20.
اگر سخن از هویت ملی یا احراز «خویشتن خویش» یا حفظ و اعتلا و تقویت «کیان» و شخصیت اجتماعی هر قومی از دیدگاه جامعه‏شناسی در ارتباط با تکیه و تأکید بر حراست از فرهنگ ملی آنان است نه به سبب خود این چیزهاست؛چه آن‏که وجود تمامی اینها می‏تواند به عنوان عامل مهمی در جدایی انسانها از یکدیگر و مشی برخلاف جهتمندی آفرینش و تشدید بیگانگیها در نوع انسان به کار گرفته شود، چنان که شاهد بوده‏ایم مسأله «آپارتاید» و امتیازطلبیهای قومی تاکنون نه تنها خدمتی به بشر نکرده که منشأ عقب ماندگیها و حتی واپس‏گراییهایی در اقوام مختلف بوده است، به حدی که امروز، در میان هیچ ملّتی، جایگاه خوبی ندارد و همه آن را محکوم می‏کنند.
هدف از پیش کشیدن فرهنگ و تأکیدی که تمامی علما و اندیشه‏وران، بر آن داشته‏اند و دارند، استفاده از آن به منظور«بازشناسی» قابلیتها و استعدادها و شکفتگیهای ذوقی و فکری بشر و استحصال پراکنده‏های تجارب بشری و کشف «مناسبات» لطیفی بوده که در مجموعه آنها به مثابه شعور فعال و ذهن طیّار، همچون روحی بزرگ و بلند، جریان و حیات دارد و همه اینها، به منظور«خودیابی» است.
دکتر مهدی برکشلی یکی از اندیشه‏وران معاصر در این مورد می‏گوید:
«فرهنگ، مجموعه فراگیریهای بشر، برای خودیابی است.فرهنگ با اندیشه و احساس، توأم است، اندیشه برای پی بردن به مسائل، از راه منطق و تعقّل، و احساس برای کشف حقایق از راه مکاشفه که شیوه پیروان طریقت است. روش اول به علوم انسانی و تجربی راه می‏یابد و دومی به هنر و ادبیات می‏رسد و مجموعه آنها «فرهنگ است» *
*کیهان فرهنگی، دی 1367، ص 36(مقاله مهدی برکشلی).
بازشناسی وضعیتهای مختلف گذشته خویش به منظور بازیابی نقاط مثبت و منفی عملکردهای خود، در امر محاسبه و ارزیابی وضعیت موجود، عامل پویایی هر قوم و ملت و چیزی است که در فرهنگ اسلامی بر آن تأکید شده است.
به رخ کشیدن لغزشهای اقوام گوناگون قبلی از عصیان آدم علیه السّلام تا طغیان فرعون و نمرود و انحرافات بنی‏اسرائیل و حق‏پوشیهای علمای ادیان سلف با یادآوری آثار منفی اجتماعی و تبعات هلاک کننده و انهدامی آنها و ربط همه اینها به عوامل مؤثر فرهنگی در آن اقوام و نیز به پیش کشیدن و درشت نمایاندن حرکتهای مثبت و اقدامهای حیاتی، (قصه اصحاب کهف-قصه یونس-قصه ذوالقرنین-قصه یوسف و...) در طول تاریخ بشر تا زمان قراءت پیام الهی و تأکید فراوانی که بر ارتباط داشتن این وضعیتهای اجتماعی خارجی با مسائل روحی و فکری افراد، شده است نشان دهنده این نکته است که همانا غفلت از هویتهای ملی گذشته و فرو رفتن در«خودباوری جمعی» ممکن است هر آن، سرنوشتهای هلاکتبار گذشتگان شما را برایتان تجدید کند و شما را از تکامل و ترقی و پیشرفت، باز دارد. همچنین غفلت از نقاط برجسته و به فراموشی سپردن حرکتهای مفید انجام شده و رها شدن در ورطه «خودباختگی جمعی» ممکن است از رشد و بالندگی استعدادها و قریحه‏ها و قابلیتهای روحی جمعی شما جلوگیری کند و شما را در تمام آنات در نقطه صفر حرکت نگه دارد.
بروز خودباختگی موجب پدید شدن «از خود بیگانگی» می‏گردد که در نتیجه، موجبات «حلول فرهنگ بیگانه» و به تسخیر آمدن یک قوم از سوی قومی است که دارای فرهنگ بیدار و مسلطی است.
ه. نظام مناسبات انسانی
شمار بسیاری از اندیشه‏وران اجتماعی و عده‏ای نیز از فلاسفه و حکمای ایرانی و غیر ایرانی به این بعد از مفهوم فرهنگ، اشاره‏هایی دارند که گرچه شکل سخن، مختلف است، لکن تمامی آنان یک مقصود را بیان می‏دارند. پارسنز نظریه معروفی دارد که در کتاب نظریه‏های جامعه‏شناسی بدان اشاره شده است: «تالکت پارسنز parsonstalcott» پدیده فرهنگ را از یک طرف، محصول روابط اجتماعی متقابل و از طرف دیگر عامل تعیین‏کننده این روابط می‏داند. به پیروی از سنّت مردم‏شناسان، پارسنز فرهنگ را آموزش و پرورش انتقالی و مشترک می‏داند.»
عناصر ساختن نظام اجتماعی که پارسنز در نظریه خود بدانها اشاره می‏کند، به چهار دسته تقسیم می‏شوند:
1.ارزشها (که جهتگیری مطلوب سیستم را مشخص می‏کند)؛
2.هنجارها (الگوهای رفتاری که جهتگیری مطلوب سیستم را مشخص می‏کند)؛
3.مجتمعات (که بر گرد ارزش‏ها و اندیشه‏ها شکل می‏گیرند)؛
4.نقشها (اشکال عضویت و شرکت افراد، در مجتمعات).
این ارکان ساختاری در این نظریه، گذرگاههایی هستند که فرهنگ، با عبور از آنها در جامعه تحقق یافته، به اصطلاح، نهادی می‏شود.
«نظام مناسبات انسانی در جوامع، فرهنگ را به عنوان«جهان فکری، اخلاقی» و نمادهای مشترکی بین تعداد اشخاص که در یک جامعه زندگی می‏کنند در می‏آورد که به کمک و از طریق آن بتوانند با یکدیگر مرتبط شوند و روابط خویشاوندی و علایق مشترک، تفاوتها و تضادها را بازشناسند.»
«گی‏روشه guy rocher» با بیان چنین موضع فکری از فرهنگ به نوعی احساس پیوستگی جمعی اشاره دارد، به حدی که شخص، دائما خویش را متعلق به جامعه به مثابه جزئی از کل، بداند.*
*گی‏روشه، کنش اجتماعی، ترجمه هما زنجانی‏زاده، ص 128.
«کلی‏فورد گریتز cliford greetz» نیز فرهنگ را نظامی دانسته است که دارای جنبه‏های همگرایی، دستوری و همبستگی باشد که بر تمام ابعاد زندگی اجتماعی اثر می‏گذارد. *
*اطلاعات سیاسی اقتصادی، شماره 66-65، ص 10(مقاله احمد نقیب‏زاده).
اسپنسر در تعریفی دیگر از فرهنگ به معنای امروزی آن، به عنوان نظام مناسبات متقابل کردار و افکار و نوشته‏های فردی هر جامعه، یاد کرده است. *
* غلامعباس توسلی، نظریه‏های جامعه‏شناسی، ص 98.
چنان که قبلا یادآور شدیم، وی فرهنگ را محیط مافوق انسانی قلمداد می‏کند.
همچنین مالینوسکی و رادکلیف براون، دو انسان‏شناس انگلیسی که در بسط مشرب فونکسیونالیستی (کارکردگرایی) مقام شامخی دارند، فرهنگ را نظام ارزشهای فرد و جامعه می‏دانند که در قالب نظام اجتماعی نمود پیدا می‏کند.
مالینوسکی فرهنگ را در یک دید وسیع، شامل فرهنگ مادی، ارزشها، هنجارها و رفتارهای واقعی می‏داند.
رادکلیف براون با تفاوت نهادن میان نظام اجتماعی(نظام سیاسی جامعه)با فرهنگ جامعه، فرهنگ را شکلهای استاندارد شده رفتار، افکار و احساسات تلقی می‏کند، لیکن معتقد است که ساخت اجتماعی، مجموعه روابط اجتماعی تمامی افراد، در زمان معینی است.بنابراین، ساخت اجتماعی جنبه پایدار نظام اجتماعی است.
رادکلیف براون تأکید می‏کند که مطالعه علمی فرهنگ، تنها با ساخت اجتماعی، ممکن است و بدون آن، مطالعه فرهنگ، ناممکن می‏شود. *
*همان مأخذ، ص 147.
عده‏ای از اندیشه‏وران علوم آموزش و پرورش با تأکید بر معنای تربیتی فرهنگ و با اذعان به جنبه نظامدار بودن فرهنگ، از آن به عنوان«نظام ارزشها و هنجارها و اندیشه‏ها و الگوهای رفتاری»تعبیر کرده‏اند.
آندره‏ئی سیسینکی با تلقی چنین مفهومی، فرهنگ و آموزش و پرورش را وسیله‏ای برای تربیت شهروند می‏داند و می‏گوید: در این صورت، فرهنگ از دیدگاه منافع یک جامعه یا یک حکومت و یا یک گروه اجتماعی، مورد توجه قرار می‏گیرد و سیاست فرهنگی به ارزشهایی بیشتر توجه می‏کند که مناسب با منافع آنان باشد. *
*تفکر درباره تحولات و آینده آموزش و پرورش، ص 22.
«ادموند هرسول husserl edmund»فیلسوف آلمانی و پدر پدیدارشناسی، از چنین منظری بدان توجه کرده، فرهنگ را«ترکیب ذهنیتهای متعالی»از تجربیاتی دانسته است که همه افراد بشر فهمیده‏اند.
وی می‏گوید: در علوم فرهنگی، ما با واقعیت پدیده‏های طبیعی سروکار نداریم، زیرا علوم فرهنگی، ماهوی هستند و موضوع آنها پدیده‏های درون ذهنی در گرایشهای روزمّره طبیعی است.بنابراین، ذهن من چون«مناد»یا جوهر فردی، در ارتباط با اذهان دیگر از طریق جهان زندگی، «میان ذهنیتی»را به وجود می‏آورد که از طریق آن«جهان فرهنگی» یعنی جهان ویژه هستی بشری، شکل می‏گیرد.*
*غلامعباس توسلی، نظریه‏های جامعه‏شناسی، ص 357.
چنان که تاکنون روشن شد، تقریبا تمامی دیدگاههایی که عموم متفکران ایرانی و غیر ایرانی نسبت به فرهنگ دارند، به همین پنج محور اصلی برگشت می‏کنند و آن‏گونه که در تحلیل خود اشاره خواهیم کرد، تمامی اینها در نهایت پژوهش و کاوش، به یک محور منتهی خواهند شد، لیکن مسأله مهمی که در مجموع، وجود دارد اختلافی است که در بعد مادی و معنوی معنای فرهنگ به چشم می‏خورد؛یعنی تفاوت نگرشها به اندازه تفاوتی است که حقیقتا بین ماده و ماورای ماده وجود دارد.
شکی نیست که مرجع این اختلاف به فلسفه و نوع مسلکی که فلاسفه دارند بر می‏گردد، زیرا با تعمق در مطلب، در می‏یابیم که فرهنگ، به دلیل داشتن بار اندیشه‏ای بشری و مسؤولیتی که فلاسفه پیش از هر اندیشه‏ور و دانشمند دیگری در این مسأله بر دوش خود احساس می‏کنند باید بنیانگذاران مبحث فرهنگ‏شناسی تاریخی را، فلاسفه دانست.لذا در حوزه‏های فرهنگ‏شناسی که مسلک اصالت ماده یا اصالت وجود یا اصالت ماهیت یا اصالت انسان‏و...رواج دارد، به اقتضای همان نوع از بینش نگرش به فرهنگ نیز همان گرایش را پیدا کرده است و از این رو می‏بینیم که نوع برداشت انگلیسیها- فرانسویها-آمریکاییها با آلمانیها، ایرانیها و مردم شرق، بسیار تفاوت دارد. *
*در میان زبان‏شناسان معروف است که زبان انگلیسی، زبان سیاست است و زبان فرانسه، زبان عشق و زبان آلمانی، زبان قدرت.(نویسنده)
سه نویسنده انگلیسی به نامهای«نیکلاس آبر کرامبی nicholas abercrombie»و استیفتن هیل stiphen hill»و«پروفسور برین اس ترنر bryan s.turner»در کتابی که مشترکا تألیف کرده‏اند، تحلیل کوتاهی از این اختلاف برداشت دارند.آنان می‏گویند:
«درسنت انگلیسی- فرانسوی مفهوم فرهنگ، اغلب مترادف با تمدن به کار می‏رود. برابر دانستن مفاهیم «نشر فرهنگ» و «اشاعه تمدن»، هیچ‏گونه مسأله خاصی نداشته است: فرهنگ و تمدن از دیرباز، خصم بربریت بوده‏اند. مع‏ذلک در آلمان تحت نفوذ مکتب رمانتیک، فرهنگ به عنوان «مخزن فضایل عالیه»، دستاوردهای هنری و کمال فردی نوع بشر، در نظر گرفته شده است، حال آن‏که تمدن، نوعی فراگرد رشد مادی به حساب آمده که با ایجاد جامعه انبوه توده و شهرنشینی، فرهنگ فردی را مورد تهدید قرار می‏دهد.
در این جا تضاد بین«kulture» وziwilisation» » * (* ضبط آلمانی است.) به صورت انتقادی از جامعه مدرن صنعتی در آمده و این جامعه را نوعی نیروی بی‏هویت و بیگانه به حساب آورده، که ملاکهایش را بر فرهنگ و آگاهی انسانی تحمیل می‏کرد.این فضای انتقادی که تلقی فرهنگ را در سنت آلمانی، احاطه کرده برای تصوری که جامعه‏شناس آمریکایی و انگلیسی از مفهوم فرهنگ دارد، به چشم نمی‏خورد، اگرچه جامعه‏شناسان این دو کشور از فرهنگ گروههای اجتماعی به عنوان«مجموعه کل باورها، آداب، راه و رسم زندگی گروههای خاص»صحبت می‏کنند، ولی مفاهیم تمایزآمیزتری مانند «دستگاه اعتقادی»، «نظام ارزشها»یا حتی«ایدئولوژی»را به طرز متواتری به کار می‏برند.» *
*فرهنگ جامعه‏شناسی، ترجمه حسن پویان، ص 101.
پس با توجه به معنایی که خود از فرهنگ برگزیده‏اند، که به نوعی گرایش به مفهوم «فضایل انسانی»دارد، ادامه داده و خاطرنشان می‏سازند که فرهنگ از دیدگاه جامعه‏شناسان به عنوان«وجه تسمیه برای جنبه‏های مهذّب نمادی و مهذّب جامعه انسانی»به کار می‏رود و شامل زبان، آداب و عرفیاتی می‏شود که به وسیله آنها می‏توان بین رفتار نوع بشر با سایر پستانداران، فرق گذاشت.

تحلیل

چنان که ملاحظه شد، تعاریف فراوانی که از فرهنگ شده است گذشته از آن‏که پاره‏ای رنگ و بوی خاصّ حوزه کاربردی خود را دارا می‏باشد، مرجع تمامی آنها به پنج عنوان اصلی است که آنها نیز با تعمّق بیشتر، به معنای واحدی بازگشت دارند؛یعنی به مفهوم «کشت و پرورش»، که از آغاز در میان تمامی ملل دنیا به طور غریزی، ابنای بشر ناگزیر از آن بوده‏اند.
مفهوم«تربیت»، مرجع اصلی تمامی معانی مشتق شده‏ای است که در تداوم سیر تاریخ، گروههای اجتماعی از فرهنگ، منظور داشته‏اند، لیکن هر کدام لغتی مناسب با زبان و علایق خود را به کار برده‏اند و امروز نیز با وجود همه تحولات تاریخی و اجتماعی، مفهومی که از آن به ذهنها متبادر می‏شود در واقع، به نوعی برخاسته از همان مفهوم پرورش است، اما پرورش تکامل یافته و توسعه پذیر.
مثلا اگر در دوران غارنشینی به پرورش اطفال برای یادگیری شکار و چگونگی هجوم و دفاع در برابر جانوران و چگونگی زیست در شرایط سخت محیطی، اطلاق شده است، یا در دوران چادرنشینی و کشاورزی و گله‏داری و دوران کشف برنز و آهن، نوعی دیگر از پرورش را منظور نموده‏اند و یا در دوران شکوفایی اندیشه‏ها هماغاز با شروع عصر صنعت و نفت به آن مفهومی والاتر بخشیده‏اند و همراه با توسعه ابعاد زندگی به قلمرو فرهنگ نیز توسعه داده‏اند تا جایی که دیگر آن معانی گذشته نمی‏توانند اشباع کننده باشند و ناگزیر، آن را«تمدن هوش»نام نهاده‏اند، در تمامی این ادوار و گذر از این تحولات فراوان، همواره فرهنگ، بر محور اصلی خود حرکت کرده و سیر تکاملی داشته است و می‏بینیم که تمدّن هوش نیز فرایندی از پرورش هوش است. *
*بسیاری از نویسندگان از جمله، نویسنده ژاپنی دیساکوایکدا، تمدن امروز را تمدن هوش نامیده‏اند. رک:مجله اطلاع‏رسانی، شماره 1، دوره دهم، مقاله‏ای از ای‏کوراس، ترجمه مسعود توتونچیان، ص 67.
نکته بسیار مهم در مقام تعریف فرهنگ، این است که اشتباه گرفتن مفهوم عالی و فراشمول آن با جزئیات فرآمدی یا فرایندی و شخصی آن، موجب گمراهی در کشف مفهوم اصلی آن است.
آنچه به نظر می‏رسد این است که فرهنگ، چیزی در ردیف «تجردیافته» هاست و برابر دانستن آن با پدیده‏های مادی، چیزی از نشان راه را روشن نمی‏کند و نتیجه آن، سردرگمی علمی است.
اگر چه تعدد و گوناگونی تعریفها که به نوعی از تشتت آراگراییده و نیز توسعه زندگی صنعتی که بعد مادی فرهنگ را رونق بیشتری بخشیده است، در این‏گونه اشتباه برداشتها کمک مؤثری کرده‏اند و برای آن عده از محققانی که آن را مفهومی پر ابهام دانسته‏اند، معذرتی فراهم آورده‏اند.
محمد رجبی یکی از فرهنگ‏شناسان ایرانی در این‏باره می‏گوید:
«آنچه موجب ده که بسیاری از تحلیلگران مسائل انسانی در برآورد میزان تأثیر عامل فرهنگ در تحولات تاریخی دچار اشتباه شوند و بر عوامل اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و حتی جغرافیایی تأکید ورزند، آن است که آنان فرهنگ را صرفا در شکل ثابت و عینیت یافته آن تصور کرده‏اند، در حالی که وجه حضوری و پنهان فرهنگ که همانا نحوه تلقی خاص عمومی از مسائل اصلی و اساسی است مدتها مکتوم می‏ماند و پس از آن‏که تجلیات مادی و عملی آن به تمامیّت رسید وجهه نظری، حصولی یافته و تئوریزه می‏شود.»*
*جمع دیگری هم هستند که فرهنگ را وجه فعال و ناپیدای زندگی تاریخی انسان دانسته و به منزله روح و ذهن جمعی انسان در مقابل جسم و فعل افراد جامعه، محسوب داشته‏اند. رک: نامه فرهنگ شماره 15-14، ص 49.
با نگرشی عامتر و عمیق به مسأله، در می‏یابیم که فرهنگ، عبارت است از مناسبتهای انتظام یافته بین اجزای رفتار، پندار و گفتار انسانی که در ابعاد مادی چون ابزارها، سلسله‏ مراتبها، گفتمانها، هنر، قوانین، اقتصاد، سیاست و مدیریت، تاریخ و جلوه‏های دیگر طبیعی به مثابه حضور روحی فعال و نیرومند، تجلی حصولی می‏یابد بدون آن‏که «خود» آن حسّ شود.
مفهوم فرهنگ، مانند وجود در فلسفه است که در عین وحدت، کثرت و در ضمن کثرت، وحدت دارد و در همه جا و همه چیز، حضور آن یقینی است و تجلی آن در هر چیزی متناسب اقتضای سرشتی آن و به میزان قابلیت یافتگی آن چیز از حدّ کمال است.

ملاحظه

آنچه تحت عنوان دیدگاهها به آنها اشاره شد، نه گردآوری تمامی تعاریف و تعابیری است که تاکنون به وسیله اندیشه‏وران درباره واژه یا مفهوم فرهنگ، ارائه شده است، زیرا اقدام به چنین کاری، نیازمند زمانی بس طولانی و نیروهای محقق بسیار و صرف هزینه‏های کلان است.اگر چه حق این است که نسبت به انجام چنین عمل سودمندی همت گماشته شود، لکن چنان که اشاره شد، منظور ما توجه دادن خواننده گرامی به میزان اهمیت مسأله فرهنگ است که چنان که دیدیم و در مطالعات آینده شاهد آن خواهیم بود، فرهنگ در تمام شؤون حیات انسانی حضور تعیین کننده دارد و هر کدام از دانشمندان و اندیشه‏وران در هر دانش و معرفتی به بیان مفهومی آن پرداخته‏اند، چنان که گویی فرهنگ در حیطه شناختی خود آنان است و لا غیر. *
*مثلا فلاسفه از دیدگاه «ماهیت‏شناسی» و «پدیدارشناسی» و جامعه‏شناسان از بعد «جامعه‏ساختی» و مردم‏شناسان از دریچه «جهان فرهنگی» و نقش مؤثر آن در «ایدئولوژی و جهان‏بینی» بدان نگریسته‏اند و تاریخ‏شناسان از افق «تحول‏پذیری یا تحول‏گذاری» و دانشمندان علوم تجربی از روزن تکنولوژیکی خود به عنوان یک «آنالیز» قوی در کنشها و واکنشها و فرایندها، و دانشمندان علوم ارتباطات به عنوان زیرساز پدیده‏های جمعی و نقش مدیریتی آن در ساختها، پرداختها و داده‏ها، و متولیان امر آموزش و پرورش به عنوان اولیای هرگونه پرورش فردی و اجتماعی به جهات سازنده زیربنایی و آفرینشی آن نظر افکنده‏اند و روان‏شناسان، آن را از دید نمادی و نهادی و نقش آن در دگرگونی اخلاقی و روانی فرد و جامعه مورد توجه قرار داده‏اند و اقتصاددانان به عنوان اهرم پیش‏برنده در جذب انرژیها و امکانات مردمی، و سیاسیّون در جانبی دیگر به نقش فراگردی آن در هموار کردن راه سلطه و تحکیم پایگاه اجتماعی، آن را مطمح نظر قرار داده‏اند و همچنین علمای ادبیات، زیست‏شناسان، زیبایی‏شناسان، جغرافیدانان و...که هر کدام از حوزه شناختی مخصوص به خود بحثهای فراوانی در زمینه فرهنگ داشته و بسط کلام داده‏اند.
نکته دیگر این‏که علت اصلی تعدد و گونه‏گونی و اختلاف دیدگاهها در این خصوص روشن گردد، که دیدیم علما و اندیشه‏وران هر کدام در برداشتهای اختصاصی آن را به سمتی که فرهنگ در حوزه علمی و یا معرفتی آنان کاربرد داشته است، جهت داده‏اند و هر کدام از زاویه نگاه خود بدان نگریسته‏اند و از همین رو نیز هیچ کدام بتنهایی نمی‏تواند معنای کاملی از فرهنگ باشد، بلکه مجموع همه آنها به اضافه آنچه کشف خواهد شد، معنای تام و کامل آن است.
برای هر محقق مبتدی که تنها چند مورد از دانشها را بررسی کرده و فرهنگ را در هر جا مطمح نظر یافته است، خود به خود این سؤال پیش می‏آید که؛ «مگر این فرهنگ، مربوط به کدام علم (یا معرفت)است؟»، لکن در پیگرد کاملی از تتبع خود نتیجتا به این نقطه رهنمون می‏گردد که «فرهنگ»، نه تنها به یک رشته از یک علم و یک مبحث از معرفتی محدود نیست، بلکه جایگاه آن در «حوزه معرفت انسانی»به قدری بلند و فراگیر است که بسیاری از حوضچه‏های دانش و معرفت بشری از زلال طبیعی فیّاض فرهنگ، اشباع و مشروب می‏گردد.
در خاتمه بحث به عنوان پاسخ به سؤال مقدری که ممکن است در ذهنها خلجان یابد به ذکر نکته دیگری بپردازیم تا هم تکمله‏ای بر دیدگاههای گذشته باشد و هم حسن ختامی:
اگر چه در اسلام، کلمه خاصی برای فرهنگ، مشخص نشده است، لکن در تمامت وسعت حوزه تعلیماتی آن، تمامی قلمرو فرهنگ به طور کامل تبیین گردیده است؛ موضوعاتی چون تعلیم، تربیت، تزکیه، حقوق فردی و اجتماعی، آداب معاشرت و سلوک اجتماعی، حسن خلق، مروت، تحمل دیگران، حسن تدبیر، عمران، جمالات، کمالات، بدایع و فضایل و...که میزان آنها از نظر حجم مطلب به مراتب از احکام الزامی و عبادی بیشتر است. از علمای اسلامی نیز به صورت مستقل در زمینه مسائل، خاص فرهنگ، رساله‏هایی در دست است. اگر چه همان طوری که دانشمندان غربی از قبیل گوستاولوبون و بارنز و بکر* (* بارنز و بکر: «فرهنگ اسلامی با همه شؤون خود در فرهنگ اروپایی مؤثر افتاد و بر تحرک آن افزود، ولی شؤون مادی فرهنگ اسلامی، بیش از شؤون معنوی آن بر فرهنگ اروپایی اثر گذاشت. به بیان دیگر، کالاها و ابزارهای مشرق‏زمینی که به وسیله تجارت و در طی جنگهای صلیبی به اروپا راه یافتند، بیش از آثار علمی شرق، زندگی اجتماعی اروپا دگرگون ساختند»رک: تاریخ اندیشه‏های اجتماعی، ترجمه جواد یوسفیان و علی اصغر مجیدی، ص 306.) و لوکاس و دیگران در آثارشان گفته‏اند: تمدن اسلامی موجب بیداری، حرکت و پویایی غرب، گردیده است. لکن تا قرن چهارم هجری قمری به صورت مدون، اثری در خصوص فرهنگ، نداشته‏ایم و از این مقطع به بعد، دانشمندان اسلامی پس از غزالی که از بعد تعلیم و تربیت به کاوش پرداخت، هر کدام از زاویه‏ای به صورت تخصصی، درباره آن بحث کرده‏اند، همچون فارابی که از بعد جامعه‏ساختی و تبادل فرهنگی و ابن خلدون که از بعد جامعه‏شناختی کامل به مسائلی از فرهنگ پرداخته‏اند.
نظرات غزالی و فارابی را به بحثی دیگر از فرهنگ، وامی‏گذاریم و در این قسمت از بحث، به طور اجمال با نظر ابن خلدون تونسی آشنا می‏شویم: (نظریه وی ناظر به محور «ج»- دستاوردهای مادی و معنوی-می‏باشد.)
«ابن خلدون در یک تقسیم‏بندی کلی از فرهنگ، تحت عنوان «عمران» آن را به دو دسته تقسیم کرده است:
1.«عمران بدوی»
2.«عمران حضری»یا تمدن. *
*حضر، اصطلاحی عربی به معنای شهر است و لذا در مقابل کوچ و سفر به کار می‏رود و طبعا کلمه «الحضارة»به معنای تمدّن، که فعلا در عربی رایج است، باید از همین معنا برداشت شده باشد.
وی می‏گوید:
عمران بدوی در اصل، یک راه و رسم زندگی با طرز گذران زندگی است. از خصایص عمران بدوی، سادگی نسبی در شؤون گوناگون زندگی و تأمین ساده‏ترین و لازمترین نیازمندیهاست. برخلاف شهرنشینان، بدویان به کارهای زشت و پلید، آلوده نمی‏شوند. ممکن است به این نوع کارها شایق باشند، ولی چون هرگز فرصت ارتکاب آنها را نمی‏یابند، فطرتا پاکتر و نیکی‏پذیرتر می‏مانند.
زندگی ساده‏ای که دارند در ایشان عادتی (فرهنگ) به بار می‏آورد که آنان را به کار نیک، رهنمون می‏شود و این عادات در آنان، طبیعت ثانوی می‏گردد و در اعمال و روحیاتشان اثر خاص می‏گذارد.
بر اثر تحول جامعه، عادات اجتماعی وابسته به فنون و نهادهای گوناگون، شکل می‏گیرد و وجوه زندگی اجتماعی، متنوعتر و پیچیده‏تر می‏شود.
فرهنگ یک جامعه، عبارت است از این عادات و اشیا، مثل افزارها، ساختمانها، علومی که مخلوق به کار بستن این عادات است به اضافه نهادهای سیاسی و اقتصادی و شهری و علمی، که از آنها منتج می‏شود.
ابن خلدون * (*مقدمة ابن خلدون، ج 1، ص 68؛ج 2، ص 126 و 368.) در موضوع «پولیس polis» می‏گوید:
«معنای کلی اصطلاح فرهنگ، همان پولیس یونانی یعنی مدینه فاضله به اصطلاح مسلمانان است.» *
*2.رک:محسن مهدی، فلسفه تاریخ ابن خلدون، ترجمه مجید مسعود، ص 241 و 249.
ملاحظه در تعریف ابن خلدون و اشاره به ابعاد مادی و معنوی و نقش تربیتی، آموزش و تأثیرگذاری فرهنگ بر سایر ابعاد زندگی و تبیین قلمرو آن، زنده‏ترین و جامعترین و در عین حال نوترین تعریفی است که هنوز در سطح مطالعات جامعه‏شناسی، از فرهنگ، مطرح است و چنان که در تعریف«تایلور»مشاهده کردیم، با توجه به تأخر زمانی او و خوشه‏چینی غربیان از علوم اسلامی، بعید به نظر نمی‏رسد که وی نظریه خود را از ابن خلدون اقتباس کرده باشد.
بنابراین، وظیفه ملی و مکتبی ما در شرایط تاریخی امروز، ایجاب می‏کند که با مراجعه به تاریخ پر شکوه تمدن اسلامی-ایرانی خود و عظمتهای علمی گذشته اسلام در سایر نقاط سرزمین امت اسلام، تمدن تاریخی خود را در مورد بازنگری قرار دهیم و در این بازنگری بی‏هیچ تعصّبی از تجارب دانشمندان اسلامی و غیر اسلامی در تداوم راه به تعویق افتاده اسلافمان که پایه‏گذاران تمدن جهانی می‏باشند به مسأله فرهنگ، به عنوان یک وظیفه، بپردازیم و در این راه، از بذل هر چه در توان داریم دریغ نورزیم و هویت ارزشمند ملی و دینی خود را به منظور سدّ راه نفوذ فرهنگهای پویای اجانب در جهت هدف«جلوگیری از هجمه فرهنگی دشمن»به نسلهای حال و آینده ارمغان دهیم که: «لا ینتشر الهدی الاّ من حیث انتشر الضّلال».
منبع: اندیشه حوزه شماره 2، پاییز 1374