نویسنده: محمدحسین پژوهنده
درآمد
چنان که همگان میدانند جامعه اسلامی ایرانی ما وارد مرحله جدیدی از توسعه گردیده است که لازمه آن آمادگیهای علمی در پیشاپیش ورود به ساحت آن است.شناخت عینی و اصولی از مسائل گوناگونی که فراروی حرکت ماست ما را به هنگام برخورد با قضایا و یافتن تحلیل صحیحی از مسائل کمک میکند تا در جهت استفاده بهینه از ابزار و امکانات بالفعل و استعدادهای بالقوه موجود در جامعه و به دست گرفتن اهرمهای اصلی و تعیین کننده آن توفیق بیشتری پیدا کنیم و یکی از قویترین و اساسیترین اهرمها در جامعه «فرهنگ» است.
فرهنگ از عمدهترین موضوعهایی است که هم در زیربنای ساختار و هم در مراحل تولید و بهرهوری و هم در فرایند تحلیل مسائل گوناگون جامعه، جایگاهی تعیین کننده دارد و اگر چه در غیر مکتب انبیا علیهم السّلام هرگز به عنوان «هدف نهایی» برای رهبران سیاسی تاریخ قرار نگرفته *(* « تی اس الیوت » در کتاب درباره فرهنگ میگوید:
«امروزه شاهدیم که فرهنگ توجه مردان سیاست را به خود جلب میکند، نه به واسطه اینکه سیاستمداران همیشه اهل فرهنگ هستند، بلکه از این جهت که فرهنگ هم به مثابه وسیلهای برای اعمال سیاست شناخته شده و هم به مثابه چیزی که مطلوب جامعه است و در وظیفه حکومت است که آن را ترقی دهد.» رک: درباره فرهنگ، ترجمه حمید شاهرخی، ص 99. ) لکن همواره به عنوان یک محور کلیدی برای رسیدن به اهداف اقتصادی، سیاسی و همانند آن، اولویت نخست را به خود اختصاص داده است.
شناخت فرهنگ به صورت ماهوی آن و کاربردها و قلمرو آن در زمینههای مختلف جامعهشناسی، ادبیات، تاریخنگاری، روانشناسی، علوم پرورشی و آموزشی، اخلاق، حکمت و فلسفه و علوم تجربی و نیز دستیابی به شناخت رابطههای آن با ایدئولوژی، تکنولوژی، مردمنگاری، پدیدارشناسی، اقتصاد، سیاست، ادیان و مکاتب، شناخت ملل بیگانه و نیز شناخت اجزای فرهنگ و عناصر ترکیبی و عوامل تقویت کننده و تخریب کننده آن در طول دوره پیدایش و تحول تاریخیاش، همه اینها در«حوزه معرفتی فرهنگ»، مسائلی هستند که پرداختن به آنها ضروری مینماید.
آنچه در این مقاله میآید «پیش درآمد»ی بر شناخت همه جانبه «فرهنگ» است و «نگاهی از فراز» به تمامت قامت فرهنگ و نه از دیدگاه معرفت یا علم خاصّی، زیرا چنان که مشاهده خواهد شد «فیل» فرهنگ را هر کس از زاویه وقوف خود نگریسته است و آن را از نگاه «نیاز» کاربردی خود شناخته و به ارائه تعریفی از آن پرداخته است و هم اکنون نیز که شمار تعریفها بر 450 بالغ گردیده نه تنها گرهی از شناخت حقیقی آن را باز نکردهاند که به گفته هنری لوکاس و دکتر ملاصالحی و دکتر شریعتمداری در زمینه شناخت روشن آن دچار نوعی ابهام و نیازمند بحث بیشتری هستیم. *
*دکتر حکمت الله ملاصالحی میگوید:
« میگوییم انسان، فرهنگ، تمدن، تاریخ، میراث...اما به چه معنا و با کدام نسبت و نگاه و از محور کدام کلام و کدام باور و اندیشهای؟ درک و دریافت و تعبیر و تفسیر غربی این مقولهها پس از دست کم چهار سده تفکر و تعقّل و کوشش بیوقفه کم و بیش مشخص شده، امّا دریافت و شناخت ما از تعابیر و تعاریف جدید ارائه شده نه تنها روشن نیست، که از تعاریف و تعابیر و دریافتهایی که خود در مسیر یکهزاره ذکر و فکر در دولت قرآن کشف کرده و بدان دست یافته بودیم نیز درک و وقوفی جدی نداریم.» رک:کیهان فرهنگی، خرداد 72، مقاله«میراث فرهنگی»
دکتر شریعتمداری نیز میگوید:
« به نظر من یکی از چیزهایی که باید در جامعه بشری روی آن بحث شود مسأله فرهنگ جامعه است.اشخاص از فرهنگ بحث میکنند و مرادشان آداب و رسوم است.گاهی از فرهنگ بحث میکنند و مرادشان تربیت است.گاهی فرهنگ را به ارزشهای مورد قبول جامعه، محدود میکنند و گاهی فرهنگ را به میراث ادبی اطلاق میکنند». رک:کیهان فرهنگی، مرداد 72، ص 59 و هنری لوکاس، تاریخ تمدن، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، ص 6.
هدف ما در این مقاله بررسی اجمالی انواع نگرشها، از زوایای مختلف شناختی، و نقد و جمعبندی آنها به منظور یافتن محورهای اصلی اختلافها و افق روشنتری از درک اصولی مفهوم فرهنگ است تا اتّکا بر آن در مباحث مربوط به مسائل مختلف فرهنگ از استحکام و صحّت بیشتری برخوردار بوده باشد.
از عموم صاحب نظران و محققان خواستار برخورد علمی و محققانه با نکات مورد توجه در این مقاله میباشیم.
باشد تا به عنوان «فتح بابی» در حوزه «فرهنگشناسی استقلالی اسلامی» ما را به فصل تازهای راهگشا گردد.
مدخل
حضور فرهنگ در تمامی زوایای زندگی هر انسانی به مثابه عنصری تعیین کننده در ترکیب حیات فردی و اجتماعی وی به حسّ و مشاهده قابل درک است.زبان، اخلاق، ادبیّات، شیوه مبارزه و آشتی، حکومت، اقتصاد، مدیریت، نمودهای هنری، نمودهای تمدّنی، شکلوارههای حاصله از نوع بافت اجتماعی اقوام و جمعیتها، ترقّیات و زوال تمدّنها و هر آنچه به عنوان مظهری از وجود انسان در پهنه گیتی به چشم میخورد هرگونه تحوّلی در آنها نشأت گرفته از نوع فعّالیت عنصر فرهنگ، در میان آنهاست.
امام راحل بزرگوارمان قدس سرّه در کلام دلنشین در این مورد فرموده است:
«فرهنگ، مبدأ همه خوشبختیها و بدبختیهای یک ملت است...راه اصلاح یک مملکت، فرهنگ آن مملکت است.اصلاح باید از فرهنگ شروع شود.» *
*بخشی از سخنان امام خمینی قدس سرّه در جمع اعضای نهضت سوادآموزی در سال 1360.
رهبر عزیز انقلاب اسلامی، حضرت آیة الله العظمی خامنهای نیز در پیامی با اشاره به این مطلب فرموده است:
«تمام ناهنجاریها ارتباط مستقیم با فرهنگ عمومی و اخلاقیات جامعه دارد.... عامل فرهنگی تضمین کننده آینده است و در اعتلای تمدنهای بشری نقش و تأثیر بسیار مهمی دارد.علم و اقتصاد، پول و ثروت و منابع زیرزمینی برای تأمین و تضمین آینده بشریّت تعیین کننده نیست.ضعف عامل فرهنگی، همواره سبب سقوط و زوال تمدّنها بوده است.» *
*روزنامه قدس، شماره 2020، ص 2.
بنابراین، شناخت فرهنگ، عموما و فرهنگ خودی، خصوصا در ابتدای راه برنامهریزی برای هر موضوعی که نیاز ملت در آن است، از ضرورتهای اولیهای است که به عنوان مایه اصلی حرکت، نقش عمدهای را به خود اختصاص میدهد.
شناخت فرهنگ خودی از چند جهت داردی اهمیت است:
الف. بازشناختن عناصر تشکیل دهنده آن، موجب انتظام بخشیدن به آن و مصونیّت دادن آن در برابر ایستایی، پوسیدگی، انحراف و حرکت در مسیرهای مغایر با ایدئولوژی الهی و در نهایت، به کارگیری اهرمهای توانمند آن، در جهت تحقّق اهداف مختلف جامعه است.
ب. به دست گرفتن فرمانهای هدایتی آن، عامل دستیابی به استقلال در همه زمینهها و سبب سهولت در اداره جامعه است.
ج. همنوایی و همسویی در برنامههای مختلف، با گرایشها، علایق و باورداشتهای گوناگونی که در هر قشر و طبقه و گروه اجتماعی وجود دارد، به وسیله شناخت فرهنگ یک ملت میسر میشود و بدون آن، کار ناشدنی است.
شک نیست که مورد اول با تمام گستردگی خود از قابلیت شناخت، برخوردار است، زیرا پس از یک حرکت پژوهشی وسیع و مطالعه در فرهنگ، چنین به نظر میآید که فرهنگ نیز مانند هر مسأله انسانی دیگری به صورت یک کل، از اجزایی تشکیل شده است و هر جزء آن نیز مرکب از واحدهایی است. عمل تجزیه و تفسیر را تا جایی ادامه میدهیم که ما را به عناصر ریزی از خود برساند و سپس مطالعه را در مورد عناصر اولیه ادامه میدهیم و در مییابیم که در بین این عناصر، مشترکاتی وجود دارد که مجموع عناصر را به صورت دستههایی تقسیم میکند، و از این جا مجددا در مییابیم که بازگشت آن همه عناصر فراوان و گوناگون، تنها به چند«ژن»قابل شمارش میباشد که هر کدام، بر حسب اقتضای ویژه خود، در زیر مجموعه خویش، عمل میکند.
بدون چنین شناخت تحقیقی از فرهنگ، امکان حراست، تقویت، هدایت و به کارگیری آن در برنامهریزیها وجود ندارد مگر آنکه رجما بالغیب و بر حسب اتفاق، به نتیجهای انجامد.
در این مرحله است که امکان وصول به مورد دوم را مییابیم. ضرورت درک مورد سوم نیز زمانی روشن میشود که بپذیریم تمامی اهدافی را که تعقیب میکنیم در زمینه مستعدّ جامعه خود و برای مردم آن است و عدم درک فرهنگ آنان، موجب جدایی هدف آرمانی ما با اهداف عملی مردم میگردد؛ همچون پزشکی که دارویی را برای بیماری تجویز میکند که او و بیماریش را نمیشناسد.
پدیدآورندگان اصول سیاست فرهنگی جمهوری اسلامی در مقدمه آن، چنین اذعان نمودهاند:
«در طول تاریخ بشری، هر که سازمانهای رسمی از مسیر فرهنگی مردم جدا افتاده و برای خویش، سیر و سیاستی، اعم از غیر مردمی و ضد مردم داشتهاند، بخصوص هر گاه مردم به دلایل متعدّد جغرافیایی، اقتصادی، سیاسی، روحی و نظایر آن از تشکل و تعامل فرهنگی دور و پراکنده شدهاند، فرهنگ، لاجرم سیلان و جریان مطلوب و کمال یافته خویش را کم و بیش از دست داده و چه بسا به انقطاع و گسیختگی مبتلا شده است. در این صورت، انسان نتوانسته است از بار فرهنگی و بنیه عقلانی خویش در هیأت اجتماع و به نحوی که مقتضای روح جمعی است، حداکثر بهرهبرداری را به عمل آورد و در استحصال و استخراج ذخایر وجود، در حد اعلا توفیق یابد.» *
*اصول سیاست فرهنگی جمهوری اسلامی، مصوّب شورای عالی انقلاب فرهنگی، ص 5.
با توجه به موارد فوق و پارهای دیگر از جهاتی که برای هر اندیشهور و روشنفکری ناگفته روشن است، شناخت فرهنگ و مسائل آن، اصول و پایههای علمی و زمینههای آن، عناصر، قلمرو، حوزهها، عوارض مثبت و منفی آن، حالات و کیفیتها و به عبارتی وضعیتهای ثابت و متغیر آن در زیستشناسی فرهنگ، قبل از هر مقولهای در علوم و معارف دیگر، مورد نیاز پژوهشگران، برنامهریزان و مجریان امور است.
چنان که روشن خواهد شد، مسأله فرهنگ در عین بداهتش از چنان پیچیدگی برخوردار است که کمترین اهمال در آن، موجب بروز ضایعههای جبران ناپذیری خواهد شد، زیرا ماده اصلی عناصر آن را روان انسانی به وجود میآورد.
شناخت مفهوم واقعی فرهنگ از طریق یک علم یا معرفت خاص امکان ندارد، زیرا مسأله فرهنگ، خاص یک قشر از انسان و گروه اجتماعی معینی نیست و در تمامی شؤون حیات انسانی، ریشه دارد و هر علمی متکفل بر آوردن نیاز انسان از زاویه مخصوص به خود میباشد. بنابراین، نگرش به فرهنگ از بعد خاصّ و دیدگاه محدود، ناصحیح و ناقص است، لیکن چنان که خواهیم گفت، به دلیل اهمیت مسائل خاصی که در حوزه معرفتی معیّن یا گروه علمی مشخّصی برای اصحاب آنها از آن، وجود داشته است، طبعا نزد آنان نیازی به پرداختن به وجهه کامل و شامل آن مشاهده نشده است؛مثلا عدهای تنها از دریچه ارزشهای اعتبار یافته قومی یا دینی به فرهنگ نگریستهاند و آن را مجموعه ارزشها، نرمها (هنجارها)، عادات و اخلاق جمعی، دانستهاند.
اینان، همان«مردمشناسانی» (ethnographists) هستند که تنها مأموریت تحقیق علمی آنان، ترسیم و تشریح زندگی و رسوم و آداب اخلاقی و کردارهای فرهنگی و تاریخی افراد انسان است، و یا«پدیدارشناسانی»(phenomenologists)هستند که در پی شناخت ارزشها و انگیزههای نخستین اقوام پیشین هستند و به عنوان نظام مناسبات در جهان فرهنگی بدان نظر داشتهاند.
عدهای دیگر، فرهنگ را به«مجموعه باورداشتهای عمومی»و یا مجموعه بدایندها و خوشایندها، و یا مجموعه رهیافتهای بشری از بایدها و نبایدها، تعبیر کردهاند زیرا حوزه کاوشی و تحقیقی اینان، روانکاوی، روانشناسی، ایدئولوژی، اخلاقشناسی، تاریخ تمدن و تحقیق در مکاتب و ادیان بوده و کاری به دیگر سویهای فرهنگ نداشتهاند.
جمعی نیز به لحاظ اقتضای حوزه نیاز دانشی خود که سیاست، مدیریت و ارتباطات است، ناگزیر به جنبههای«شیوه زندگی»بودن فرهنگ، توجه داشتهاند و شکل و قالب و روش و محتوای مدیریّتی، تشکیلاتدهی، سازماندهی جمعی و نقش ارتباطی آن را در فرد و جامعه، مدنظر داشتهاند و به دلیل تمامیّت و کمال تأثیری که فرهنگ در این بعد از معنای خود دارد، تمامی لفظ فرهنگ را به«شیوه زندگی»منحصر ساختهاند.
گروهی دیگر، فرهنگ را به «مجموعه خلاقیتها، ابتکارات و آفرینشهای بشری و انسانی» تعبیر کردهاند که به قول قدما، این است و جز این نیست که اینان را، ادبا، عرفا، نقدآفرینان بازار معارف و علوم مستظرفه تشکیل میدهند که همواره انسان را از دیدگاه هنری، آفرینشی و بدیعهنگاری مینگرند و در این پی، فرهنگ را.
جماعتی هم، فرهنگ را «وجه حصول یافته تجارب تاریخی بشری»که به صورت تمدن و گاهی نیز، تکنولوژی ظاهر گشته و نمود عینی یافته است، میدانند و ناگفته پیداست که اینان را دانشمندان علوم تجربی مرتبط با جامعهشناسی تشکیل میدهند اگر چه تاریخشناسان، بویژه اصحاب تاریخ تمدن نیز در میان اینانند.این جماعت را زمانی فهم فرهنگ، حاصل میگردد که نمودهای عینیت یافته و حصولی آن را که از نهادهای حضوری و ذهنی متولد میگردد به حسّ و مشاهده دریابند.اینان، به عبارتی دیگر، زمانی که دیگر فرهنگ، خودش نیست و اثر آفرینشی آن یعنی تمدن، میداندار زندگی بشر گردد به وجود آن، اذعان میکنند، آن هم در بعد«نمودهای حصولی تجارب بشری» و عموما در بعد مادی آن.
در کنار همه این جمع و عدّه و جماعت و گروه، کسانی فرهنگ را به جنبههای ماورای طبیعی و مادی آن معنا کردهاند و آن را «جهان فکری اخلاقی و نمادی مشترک»، «مجموعه فراگیریهای بشر برای خودیابی»، «پرورش رو به کمال استعدادها»، «ادبآموزی و پیرایش»، «مجموعه فضایل اخلاقی»، «ترکیبی از ذهنیتهای متعالی از تجربیاتی که همه افراد بشر فهمیدهاند»، «روح توانمند و شعور مرموز جامعه»، «نوعی خودآگاهی» و «باز بودن ذهن، برای بیشتر دانستن و بهتر فهمیدن و شکفتن دائمی» و تعابیری در این مقوله، با عناوینی از همین سیاق خواندهاند که از ترکیب کلمات و هیأت جملات، میتوان دریافت که چه کسانی بر این باور، اشراف حاصل نموده، فرهنگ را از ته چاه ماده بیرون آورده و بر آن خلعت انسانی ماورای ماده پوشاندهاند:
حکما، خردمندان، معرفتپویان و جمعی از فلاسفه قدیم و جدید، ایرانی و بیرونی بنابر خصلت «فرانگری» خویش و به اقتضای حوزه معرفتی خود، وجههای تجرد یافته به فرهنگ بخشیدهاند و آن را در حیطه بحث و معرفت خویش دانستهاند.
البته کاری نکو کردهاند تمامی آنانی که فرهنگ را از هر سوی و بعد و جهت و زاویهای نگریسته، بدان معنا بخشیدهاند، لکن با طرح چنین نوع از بررسی، تحلیل طبیعی و سادهای که به دست میآید این است که نوع این تعاریف، متأثر از یکی از برداشتهای زیر است:
1.خلط مبحث روشهای انتقال فرهنگ با خود آن.
2.تعریف فرهنگ به حدّ ناقص و معرفی کلّ به جزء که تعریفی غیر تمام ساحتی است.
3.فهم دورنمایی از وضعیت موجود که فرایند حصولی خارج از حقیقت فرهنگ است.
4.محدودنگری و مطلق کردن آن در قلمرو خاصی از تمامت قلمروهای فرهنگ.
5.عدم تمییز بین فرهنگ بشری و فرهنگ انسانی.
لیکن آنچه به فهم کامل از واقعیت مفهوم فرهنگ، کمک میکند پرهیز از«عامنگری» و پرداختن به تجزیه و تحلیل و تفسیر است، زیرا اگر بحث، در حوزه مفاهیم کلی منحصر بشود، به چیزی جز کلی گویی نخواهیم رسید و بدون دریافت مصادیق جزئی، دانستن و انباشتن اطلاعات کلی هیچ ثمرهای در زمینه کاربردی برای ما نخواهد داشت. شاهد این مطلب، بحثهای دراز دانشگاهی است که در مدت نیم دهه اخیر در مراکز علمی ما وجود داشته است و نتیجه آن، مشغول داشتن ذهنها به خود، به قیمت بازماندن از پویایی فرهنگ غنی و ملی بوده که ما را به مثابه طیفی از برادههای قابل جذب، وادار به حرکت بر مدار فرهنگ اجنبی نموده است.*
*.رک:جلال آل احمد، غربزدگی.
لذا میبینیم با وجود اینکه شاید تاکنون بیش از چهارصد تعریف از فرهنگ شده است، اما هیچ کدام از آنها بتنهایی نمیتواند ما را با فرهنگ آشنا سازد. *
* یکی از دانشپژوهان تاریخ تمدن (اواخر قرن 19) از آمریکا، در مورد گونهگونی تعاریف بدین شیوه، و ناحیه ای شدن برداشتها از مسأله فرهنگ میگوید:
«مطمئنا انسان از مواد شیمیایی تشکیل شده است، اما انسان شیمیایی عمل نمیکند؛هیچ مرتبهای از علم و تبحّر در شیمی نمیتواند توضیحگر فرهنگ انسان باشد.این نیز راست است که انسان، موجودی فیزیکی است، اما فرهنگ او چیزی است کاملا متفاوت از فیزیک، انسان، موجودی است زیستی، اما فرهنگ او چیزی است سوای فعالیتهای جانداران دیگر.
تاکنون هیچ یک از بررسیهای شیمیایی، فیزیکی، زیستشناختی، نتوانسته است پرده از راز چیستی فرهنگی بردارد.»رک:هنری استفن لوکاس، تاریخ تمدن، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، ص 13.
دکتر پروین سازگارا یکی از محققان علوم تربیتی معاصر، ضمن اشعار به مطلب فوق میگوید:
«واژه فرهنگ، culture از آشناترین و در عین حال، پر ابهامترین مفاهیم مورد استفاده بخصوص در علوم اجتماعی میباشد. اگر فرهنگ را معادل education «تعلیم و تربیت» ندانیم (آنچه ریشه معنای فارسی فرهنگ است)، بلکه به همان مفهومی که امروزه مورد نظر است مورد توجه قرار بدهیم، پژوهشگر فرهنگی را توجه بر این باید باشد که در این مطالعه از قوم مرکزی«ethnocentrism»و نسبیگرایی فرهنگی« cultural relativism» دوری جسته و در عین حال به کمبود تحقیقات همه جانبه و وسیع از همه فرهنگها در دنیا نظر داشته باشد و این اهمال را به حساب کمبود فرهنگی نگذارد.»*
*بررسی موانع و عوامل پیشرفتهای فرهنگی سیستان و بلوچستان و جنوب خراسان مقاله"گامی در راه شناخت فرهنگ با اشاره به مفهوم تأخر فرهنگی"، پروین سازگارا، ص 419.
دنباله این بحث را به مبحث «تقابل فرهنگی» واگذار میکنیم و اکنون برای روشنتر شدن آنچه بیان شد، به گوشهای از تعاریف و دیدگاههای که برای فرهنگ نقل شده است میپردازیم:
تعریف فرهنگ
تعاریفی که بزرگان علم و اندیشه، از فرهنگ ارائه دادهاند، هیچ کدام از آنها به طور کلی، تعریفی جامع و مانع نمیباشد و عموما در داخل یکی از اشکال سهگانه زیر، قرار میگیرند:1. شکل خاص تجلی فرهنگ در بعدی از ابعاد و برداشتی کلی از نوع کاربرد آن در رشته خاصی که بعد از ترکیب با سایر عناصر طبیعی، فرایند خاصی را نتیجه میدهد و بیانگر شکل و نوع و میزان حضور آن در گوشهای از قلمروی پهناور فرهنگ است.
2. بیان اهمیت، نقش، تأثیر، ذکر فهرست قلمرو و به بیان دیگر، آنچه خارج از حقیقت معنای آن است و دلالتش بر آن، التزامی یا تضمّنی است.
3. عناصر تشکیل دهنده، اجزای مفهومی، عوارض جانبی غیر ماهوی که لازمه حیات فرهنگ در جامعه، همراه با وضعیتها و حالات گوناگون آن است.
معمولا اغلب این تعاریف برگرفته از گفتههای بزرگان غربی است و چنان که در جای خود بدان اشاره خواهد شد، با توجه به محدود بودن حوزههای اصلی فرهنگ جهانی در پنج حوزه، طبیعتا برگشت دیدگاهها نیز به محورهای اصلی محدودی خواهد بود که در ادامه مقاله، به عنوان نمونه و نه تقصّی همه آنها اشاراتی خواهیم داشت:
الف. مجموعه آموختههای بشری
«ای کوراس e.curras» فرهنگ را به مثابه مجموعهای از دانستههای مورد نیاز، دانسته که محتوای آن از علوم انسانی گرفته تا علوم کاربردی مانند شیمی و کامپیوتر، قابل تعمیم است.
وی معتقد است در مفهوم فرهنگ، اتحاد عقاید نظری نهفته است، یعنی تجلیات دلیل و روح. وی همچنین نتیجه میگیرد که قاعدتا میبایست هم فرهنگ انسانی وجود داشته باشد و هم فرهنگ تکنولوژیک. *
«رونالد اینگلهارت ronald inglehart» میگوید: فرهنگ، نظامی است از نگرشها و ارزشها و دانشی که به طرز گسترده در میان مردم، مشترک است و از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود. **
داریوش آشوری یکی از جامعهشناسان داخلی معتقد است که فرهنگ چیزی جز همان فشرده تجربههای بشری در طول زمان نیست. او میگوید: فرهنگ، از راه تجربه و آموزش مستقیم و غیر مستقیم«جهانی»را به فرد بشری، باز میرساند و او را در جهان ویژه خویش قرار میدهد و او در آن، هویت بشری خویش را مییابد.
دکتر محسن خلیجی، استاد جامعهشناس، فرهنگ را عبارت از مجموعه رفتارها و اعتقادات اکتسابی دانسته است که یک ملت، قبول کرده و به آن عمل میکند.
به نظر وی فرهنگ، امری قابل یادگیری و انتقال است، نه آنکه به طور موروثی و ژنتیکی قابل انتقال باشد.
او همچنین فرهنگ را «مجموعه نُرمها دانسته، معتقد است که آنچه از ناهنجاریها در اصطلاح عوام، فرهنگ نامیده میشود، فرهنگ نیست.» ***
* مجله اطلاعرسانی، شماره 1، دوره دهم، مقاله"اطلاعات، چهارمین عنصر حیاتی و تأثیر آن بر فرهنگ ملّتها"، ترجمه مسعود توتونچیان، ص 67.
** تحول فرهنگی در جامعه پیشرفته صنعتی، ترجمه مریم و تر، ص 19.
*** کیهان سال 72، ص 314.
ب. فضیلتهای انسانی
در این قسمت از دیدگاهها که شامل مفاهیمی از قبیل تعلیم، تربیت، تزکیه و بایستگیها و شایستگیهای انسانی میشود، اندیشهوران مختلف ایرانی و غیر ایرانی نظراتی دارند:
فیلسوف و علامه ایرانی محمد تقی جعفری خاطرنشان میکند که فرهنگ حاکم بر یک جامعه، عبارت از یک مقدار بایستگیها و شایستگیهایی است که همه شؤون حیات انسانی را پوشش میدهد. *
* مجموعه مقالات دومین سمپوزیوم جایگاه تربیت، ص 377.
دکتر سید محمد ناصر تقوی یکی دیگر از صاحبنظران داخلی نیز نقطه مشترک و مرجع تمامی معانی را که برای فرهنگ در کتب لغت و متون علمی آمده است، همان فضیلت انسانی دانسته که از طریق تربیت و کسب دانش احراز میگردد. *
* مجله کلمه دانشجو، شماره 7، ص 16.
در میان اندیشهوران غیر ایرانی(اروپایی) «هردر» * و«آدلونگ» ** هستند که به عنوان پیشروان جنبش علمی که مفهوم فرهنگ را به معنای امروزی آن پدید آوردند نامیده شدهاند.
هردر، فرهنگ را پرورش رو به کمال استعدادها تعریف میکند و آدلونگ، ادبآموزی و پیرایش را فرهنگ مینامد.
از نظر هردر، آنچه در طول تاریخ بشریت به وجود آمده و در طول زندگی ملّتها موجود بوده، فرهنگ است و فرهنگ، والاترین مرحله توسعه بشریت در زندگی یک ملت است. ***
همچنین «ژوزف فولیه joseph folliet» با توجه به نقش پرورش و تزکیه به نوعی از فرایند آن، فرهنگ را باز بودن ذهن میداند که در شخص، استعداد بیشتر دانستن و بهتر درک کردن را فراهم آورد و دائما در حال آمادگی برای شکفتن باشد.وی سپس میگوید:
* johan gottfnied herder فیلسوف و یزدانشناس آلمانی(1744-1803 م).
** gohanchnistoph adelung زبانشناس آلمانی(1732-1806 م).
*** مجله رسانه، زمستان 72؛چنگیز پهلوان، فرهنگ و برنامهریزی، ص 9.
فرهنگ اصیل، آن ظرافت و حساسیت است که اجازه میدهد همواره همه اشیا و اشکال زیبایی، بهتر درک و با لذّتی دمافزون ارزیابی شوند.
وی با نگرشی به دورنمای فرهنگ و بدون پرداختن به تجزیه و تفسیر آن، فرهنگ را ترکیبی هماهنگ از عناصر گوناگونی میداند که باید بتوانند با یکدیگر و در هم ادغام شده، به انسان نوعی سادگی، وحدت و شوخطبعی را ارمغان دهند. *
* پیر ارنی، آموزش در کشورهای فقیر، ترجمه فرنگیس حبیبی، ص 180.
ناگفته نماند که علیرغم آنچه گفته میشود و مفهوم فضایل انسانی و پرورشهای اخلاقی را به عنوان معنای فرهنگ به برخی از معاصران نسبت میدهند، در حقیقت پدر فرهنگ بدین معنا، ایمانوئل کانت، فیلسوف و دانشمند علوم آموزشی و تربیتی آلمانی است.وی در کتاب تعلیم و تربیت، پس از پرداختن به جنبه جسمانی فرهنگ در بعد ادبآموزی به بخش مثبت تربیت جسمی اشاره میکند و فرهنگ را چیزی میداند که انسان را از حیوانات متمایز میگرداند و آن را شامل ورزش قوای ذهنی میداند. *
*2.ایمانوئل کانت، تعلیم و تربیت، ترجمه غلامحسین شکوری، ص 15.
ج. مجموعه دستاوردهای مادی و معنوی
عموما جامعهشناسان و اهل تحقیق در گذشته تاریخ انسان و عدهای از مردمشناسان و پدیدارشناسان نیز، برداشتی که از فرهنگ داشته و دارند، همین معناست.سخنان اهل فن در این مقوله بسیار است، لیکن نظر به محدودیتی که در این مقاله هست، به پارهای از آنها نظر میافکنیم: نخستین کسی که فرهنگ را از تعریف کلاسیک آن خارج کرد و مترادف با تمدن به کار گرفت، «ادوارد بانت تایلور edward bunt tylor» مردمشناس انگلیسی بود که در سال 1871 م با انتشار کتاب primitive culture فرهنگ را به عنوان مجموعهای کامل، شامل دانش، عقاید، هنر، اخلاق، قانون، آداب و رسوم و تواناییهایی که بشر به عنوان عضوی از جامعه آنها را اخذ میکند، معنا کرد. *
* فرهنگ هلاکویی، جامعه امروز، ص 47؛گیروشه، کنش اجتماعی، ترجمه هما زنجانی زاده، (چاپ
تعریفی که تایلور از فرهنگ ارائه داده، اگرچه تعریفی ماهوی نیست، اما شامل تمامی قلمرو آن و مورد قبول جامعهشناسان و سایر علوم است.
بعضی از پژوهشگران علوم اجتماعی پدیده فرهنگ را نتیجه تجربه اجتماعی بشر دانسته و خاطرنشان ساختهاند که آن، در دوره تلاشهای مداوم انسان برای از بین بردن نیازهای خود، به وجود آمده و تکامل یافته و شامل تمامی ابزار و مصنوعاتی میشود که بشر در این ادوار، بدان نیاز پیدا کرده است.*
* آلفرد مک کلانکلی، مبانی جامعهشناسی، ترجمه محمد حسین فرجاد، ص 154.
عدهای دیگر از اندیشهوران ضمن تعریف فرهنگ به عنوان تمامی دستاوردهای مادی و معنوی انسان، کاوشگرانهتر با آن برخورد کرده، آن را به آرایش پندارها، نمادها، گفتمانها، ارزشها، نهادها، سلسله مراتبها، الگوهای رفتاری و ابزار و ادواتی تفسیر کردهاند که توسط انسان و از طریق دگرگونی طبیعت و جامعه در راه برآورده کردن نیازهای تاریخی او خلق شده یا میشود. *
*مجله رسانه، زمستان 72، ص 15(مقاله عبدالحمید زرینقلم)؛ مجله جامعه سالم، شماره 16، ص 48 (مقالة حمید عضدانلو).
این تعبیر، در حقیقت متمایز ساختن مفهوم فرهنگ از فرایند حصولی آن، یعنی تمدن است که به سبب ویژگی ماهیت عینی خود که «قابلیت» انتقال و انتشار در زمان و مکان است، به صورت میراثی مشترک از تمامی نسلهای متوالی گروههای انسانی در طول زمان و عرض جغرافیایی به طور دائم انتقال و تسرّی مییابد.بنابر همین بینش در بعضی از کلمات، از آن به عنوان«مجموع عناصر عینیت یافته میراث مشترک اجتماعی انسانها»یاد شده است. *
*عبدالحسین نیکگهر، مبانی جامعهشناسی، ص 260.
«مجموعه مخلوقات انسان»، چنان که در تعبیر«مالینوسکی malinoweski»و«محیط مافوق جسمانی»، چنان که در برداشت«اسپنسر spencer herbert»هست، دو برداشت متغایر از فرهنگند که به یک حقیقت اشاره میکنند، لکن اسپنسر به دلیل نگرش خاص فلسفی خود که تکاملگرایی است، به نوع نسبتی که بین فرآوردههای اندیشه بشری وجود داشته، توجه کرده است.گرچه در تعبیر وی نیز بیان ماهیت و حقیقت فرهنگ روشن نشده، ولی آنچه به دست میآید روشن شدن واقعیت فرامادی آن است که آن را از خلط با ماده ساده یا فرایندهای خود، مصونیت میدهد و درست در همین نقطه از تأمّل است که نوع نگرش فلسفی پدیدار شناختی فرهنگ در عرصه اندیشه به جولان میپردازد، زیرا فرهنگ به خودی خود و مستقیما غیر قابل فهم است، حتی توسط کسانی که در ساختن آن سهیم و شریکند.بدین طریق، معذرتی نیز فراهم میآید برای آن عده از دانشمندان اجتماعی که فرهنگ را صرفا به عنوان«مجموعه رفتارها و ارزشهای مادی و معنوی انسان»میشناسند. * (چنان که در قسمت بعد، اشاراتی خواهد بود)
*حشمت الله طیبی، مبانی جامعهشناسی و مردم، ص 30.
تی اس الیوت شاعر و نویسنده انگلیسی، با اشاره به این مطلب، فرهنگ را«شیوه زندگی»معرفی کرده است، نه صرفا مجموع فعالیتهای انسان.هنری استفن لوکاس مردمشناس تاریخی آمریکایی نیز در کتاب تاریخ تمدن خود، فرهنگ را«راه مشترک زندگی، اندیشه و کنش انسانی»شناسانده است. *
*تیاسالیوت، درباره فرهنگ، ترجمه حمید شاهرخی، ص 11؛هنری استفن لوکاس، تاریخ تمدن، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، ص 4.
د. مجموعه باورها، ارزشها، آداب و رسوم حاکم ملّتها
در بررسی دیگری که از تعابیر اندیشهوران ایرانی و غیر ایرانی از زاویه نگاه ادبیات، علوم آموزشی و پرورشی و جامعهشناسی و زبانشناسی در مورد شناخت فرهنگ به عمل میآوریم، به طور کلی میبینیم آنان فرهنگ را عبارت از مجموعه اموری میدانند که به تمدن خاص یک گروه اجتماعی مربوط میشود؛مجموعهای که شامل معارف، اعتقادات، هنر، اخلاق، قوانین، آداب و رسوم و هر نوع مقررات و عاداتی دیگر که انسان به عنوان عضوی از جامعه آن را پذیرفته است * (*جلال رفیع، فرهنگ مهاجم، فرهنگ مولّد، ص 266.) و آن را به مثابه یک ارزش میداند؛ارزشهایی که در چهرههای گوناگون ادبیات، هنر، تاریخ، فلسفه، سیاست، اخلاق و گفتار و کردار، مدیریت و سازماندهی و...تجلی پیدا کرده است. *
* مجله کلمه دانشجو، شماره 7، ص 16(مقاله سید محمد ناصر تقوی).
عنوان«مجموعه»را از آن جهت به امور پراکندهای از این قبیل دادهاند که به نوعی، از روشمندی و هدفمندی مستقیم یا غیر مستقیم و آگاه یا ناآگاه برخوردار میباشد که وجود آنها در جهت هدف بقای افراد و رشد جامعه، شکل گرفته است.بنابراین، فرهنگ از این دیدگاه، مجموعه یا سیستم پویا و در حال تحولی است که با ابعاد مختلف اقتصادی، تکنولوژیکی، اجتماعی و جغرافیایی زندگی انسان در کنش و واکنش متقابل است و بر آن ابعاد مختلف، اثر میگذارد و از تغییرات آن ابعاد نیز اثر میپذیرد. *
*نامه فرهنگ، شماره 15-14، ص 16(میزگرد علینقی مشایخی).
مجموعه این امور به عنوان مختصّات شناسایی یک ملت از سویی و عامل نگهدارنده ملّیت آنان و تثبیت هویت خاص انسانی آنان از سوی دیگر، ارزش ویژهای میآفرینند.
یکی از نویسندگان اروپایی به نام لوئیس ریکارت سوتر در این مورد میگوید:
«وقتی سخن از فرهنگ قوم یا ملتی است، یعنی مجموع ارزشها و نظامهای معرفت و تبادل فکری و بینش و تجلیات هنری آن قوم یا ملت که بدان وسیله، هویت خود را آشکار میسازند.»*
*لوئیس ریکارت سوتو، تفکر درباره تحولات و آینده آموزش و پرورش، ترجمه محمد علی امیری، ص 141.
وجود سیستم و نظام یافتگی از طرفی مانع طفره و یا گسیختگی بین این امور است و از سویی دیگر، به نوعی به آنها حیات میبخشد تا در درون خود به کنش و واکنش پردازند و پویایی یابند. لذا از حرکتی چندسویه و چند منظوره برخوردار میباشند و همانند هر موجودی که از حیات بهرهمند است، دائما تغذیه میکند و استهلاکاتی دارند و برخوردهایی را موجب میشوند و از همین رو بیماری، ضعف، و مرگ را نیز در سرانجام خود دارند.
دنی ژیرار و روبرگالیسین، دو نویسنده و زبانشناس اروپایی(فرانسوی) با تأکید بر نمودهای آن از این قبیل، فرهنگ را عامل کنترل و بقای جامعه و عروج انسان از دنیای «واگرایی»های مادی به سمت ارزشهای معنوی و ماوراء طبیعی دانستهاند.
نامبردگان در کتابی که مشترکا کردهاند در قسمتی که به فرهنگ اشاره دارد، بدینگونه در مورد آن سخن گفتهاند:
«فرهنگ هر ملتی در درون تمام رفتارهای آن ملت، شیوه زندگی، رفتار افراد، آداب و رسوم، شیوه مبارزه آن ملّت و بهرهبرداری از عناصر طبیعی متجلی میشود.دقیقا همین مسأله است که توسعه فنون و پیشرفتهای علمی را به زیر سؤال میکشد...زیرا فرهنگ، حاصل اصالت عملگرایی و بینش و معرفت یک ملّت است.» *
*دنیژیرار-روبرگالیسین، زبانشناسی کاربسته و علم زبانآموزی، ترجمه اللهوردی آذری، ص 202.
وجود ارتباط و نسبت میان تمامی اموری که به نحوی جزء لاینفک زندگی بشر تلقی میشود، زمانی در آن سیستم و نظام هدایتگر ایجاد میشود که مرحلهای از شعور را دارا باشد؛یعنی قابلیت آن را یافته باشد که انسان را به «خودآگاهی» برساند. زمانی که این مرحله از شعور در تمامی افراد یا بیشترین آنان به وجود آید، ثمرهای که از تعاطی افکار و تضارب اندیشهها و تبادل آرا به طور خودبخودی در میان جماعت حاصل میگردد، ذهن قوی و فعالی است که انسان جمعی به وسیله آن میتواند بر درشتیهای طبیعت چیره شود و به اتکای آن از یوغهای طبیعت برهد.
ذهن توانمند و فعال جمعی، همان چیزی است که با تعابیر مختلف، فرهنگ جامعه نامیده میشود و بنابراین، «فرهنگ، عصاره زندگی اجتماعی است که در تمام افکار و امیال و الفاظ و فعالیتهای ما منعکس میشود». *
*اح آریانپور، زمینه جامعهشناسی، ص 123.
به دیگر سخن: «نحوه تلقی ذهن جمعی انسان از جهان هستی و خویشتن و مناسبات خود با جهان و همنوعان خویش و به طور کلی، نوع تصور و تصدیق جمعی انسان در باب زندگی و معنا و جهت آن، فرهنگ نامیده میشود که در قالب رفتار اجتماعی و مناسبات خاص، خویش و بیگانه و در ارتباط با طبیعت، ظهور و بروز پیدا میکند.» *
*نامه فرهنگ، شماره 15-14، ص 49(مقاله محمد رجبی).
ذهن جمعی فعال و قوی در ارتباطی که از اتصال برهههای زمانی به یکدیگر یعنی استمرار علمی تاریخ به دست میآید، حضور پیوسته و جاویدی را از خود به منصّه ظهور میرساند که از دیدگاه تاریخشناسان یا تحلیلگران تاریخی، نوعی «خودآگاهی تاریخی انسان» است، «آن نوع از خودآگاهی که آدمی را به خود فرا میخواند و چیزی که آدمی، پیوسته خود را با وی در ارتباط قرار دهد»، آن چیزی که انسان را در هر عصر و زمانی قدرت بخشد تا چنان که هست و یا باید بوده باشد تصویر حقیقی خود را در آن بیابد. *
*محمد مهدی ناصح، «فرهنگ قنات»، ص 20.
اگر سخن از هویت ملی یا احراز «خویشتن خویش» یا حفظ و اعتلا و تقویت «کیان» و شخصیت اجتماعی هر قومی از دیدگاه جامعهشناسی در ارتباط با تکیه و تأکید بر حراست از فرهنگ ملی آنان است نه به سبب خود این چیزهاست؛چه آنکه وجود تمامی اینها میتواند به عنوان عامل مهمی در جدایی انسانها از یکدیگر و مشی برخلاف جهتمندی آفرینش و تشدید بیگانگیها در نوع انسان به کار گرفته شود، چنان که شاهد بودهایم مسأله «آپارتاید» و امتیازطلبیهای قومی تاکنون نه تنها خدمتی به بشر نکرده که منشأ عقب ماندگیها و حتی واپسگراییهایی در اقوام مختلف بوده است، به حدی که امروز، در میان هیچ ملّتی، جایگاه خوبی ندارد و همه آن را محکوم میکنند.
هدف از پیش کشیدن فرهنگ و تأکیدی که تمامی علما و اندیشهوران، بر آن داشتهاند و دارند، استفاده از آن به منظور«بازشناسی» قابلیتها و استعدادها و شکفتگیهای ذوقی و فکری بشر و استحصال پراکندههای تجارب بشری و کشف «مناسبات» لطیفی بوده که در مجموعه آنها به مثابه شعور فعال و ذهن طیّار، همچون روحی بزرگ و بلند، جریان و حیات دارد و همه اینها، به منظور«خودیابی» است.
دکتر مهدی برکشلی یکی از اندیشهوران معاصر در این مورد میگوید:
«فرهنگ، مجموعه فراگیریهای بشر، برای خودیابی است.فرهنگ با اندیشه و احساس، توأم است، اندیشه برای پی بردن به مسائل، از راه منطق و تعقّل، و احساس برای کشف حقایق از راه مکاشفه که شیوه پیروان طریقت است. روش اول به علوم انسانی و تجربی راه مییابد و دومی به هنر و ادبیات میرسد و مجموعه آنها «فرهنگ است» *
*کیهان فرهنگی، دی 1367، ص 36(مقاله مهدی برکشلی).
بازشناسی وضعیتهای مختلف گذشته خویش به منظور بازیابی نقاط مثبت و منفی عملکردهای خود، در امر محاسبه و ارزیابی وضعیت موجود، عامل پویایی هر قوم و ملت و چیزی است که در فرهنگ اسلامی بر آن تأکید شده است.
به رخ کشیدن لغزشهای اقوام گوناگون قبلی از عصیان آدم علیه السّلام تا طغیان فرعون و نمرود و انحرافات بنیاسرائیل و حقپوشیهای علمای ادیان سلف با یادآوری آثار منفی اجتماعی و تبعات هلاک کننده و انهدامی آنها و ربط همه اینها به عوامل مؤثر فرهنگی در آن اقوام و نیز به پیش کشیدن و درشت نمایاندن حرکتهای مثبت و اقدامهای حیاتی، (قصه اصحاب کهف-قصه یونس-قصه ذوالقرنین-قصه یوسف و...) در طول تاریخ بشر تا زمان قراءت پیام الهی و تأکید فراوانی که بر ارتباط داشتن این وضعیتهای اجتماعی خارجی با مسائل روحی و فکری افراد، شده است نشان دهنده این نکته است که همانا غفلت از هویتهای ملی گذشته و فرو رفتن در«خودباوری جمعی» ممکن است هر آن، سرنوشتهای هلاکتبار گذشتگان شما را برایتان تجدید کند و شما را از تکامل و ترقی و پیشرفت، باز دارد. همچنین غفلت از نقاط برجسته و به فراموشی سپردن حرکتهای مفید انجام شده و رها شدن در ورطه «خودباختگی جمعی» ممکن است از رشد و بالندگی استعدادها و قریحهها و قابلیتهای روحی جمعی شما جلوگیری کند و شما را در تمام آنات در نقطه صفر حرکت نگه دارد.
بروز خودباختگی موجب پدید شدن «از خود بیگانگی» میگردد که در نتیجه، موجبات «حلول فرهنگ بیگانه» و به تسخیر آمدن یک قوم از سوی قومی است که دارای فرهنگ بیدار و مسلطی است.
ه. نظام مناسبات انسانی
شمار بسیاری از اندیشهوران اجتماعی و عدهای نیز از فلاسفه و حکمای ایرانی و غیر ایرانی به این بعد از مفهوم فرهنگ، اشارههایی دارند که گرچه شکل سخن، مختلف است، لکن تمامی آنان یک مقصود را بیان میدارند. پارسنز نظریه معروفی دارد که در کتاب نظریههای جامعهشناسی بدان اشاره شده است: «تالکت پارسنز parsonstalcott» پدیده فرهنگ را از یک طرف، محصول روابط اجتماعی متقابل و از طرف دیگر عامل تعیینکننده این روابط میداند. به پیروی از سنّت مردمشناسان، پارسنز فرهنگ را آموزش و پرورش انتقالی و مشترک میداند.»
عناصر ساختن نظام اجتماعی که پارسنز در نظریه خود بدانها اشاره میکند، به چهار دسته تقسیم میشوند:
1.ارزشها (که جهتگیری مطلوب سیستم را مشخص میکند)؛
2.هنجارها (الگوهای رفتاری که جهتگیری مطلوب سیستم را مشخص میکند)؛
3.مجتمعات (که بر گرد ارزشها و اندیشهها شکل میگیرند)؛
4.نقشها (اشکال عضویت و شرکت افراد، در مجتمعات).
این ارکان ساختاری در این نظریه، گذرگاههایی هستند که فرهنگ، با عبور از آنها در جامعه تحقق یافته، به اصطلاح، نهادی میشود.
«نظام مناسبات انسانی در جوامع، فرهنگ را به عنوان«جهان فکری، اخلاقی» و نمادهای مشترکی بین تعداد اشخاص که در یک جامعه زندگی میکنند در میآورد که به کمک و از طریق آن بتوانند با یکدیگر مرتبط شوند و روابط خویشاوندی و علایق مشترک، تفاوتها و تضادها را بازشناسند.»
«گیروشه guy rocher» با بیان چنین موضع فکری از فرهنگ به نوعی احساس پیوستگی جمعی اشاره دارد، به حدی که شخص، دائما خویش را متعلق به جامعه به مثابه جزئی از کل، بداند.*
*گیروشه، کنش اجتماعی، ترجمه هما زنجانیزاده، ص 128.
«کلیفورد گریتز cliford greetz» نیز فرهنگ را نظامی دانسته است که دارای جنبههای همگرایی، دستوری و همبستگی باشد که بر تمام ابعاد زندگی اجتماعی اثر میگذارد. *
*اطلاعات سیاسی اقتصادی، شماره 66-65، ص 10(مقاله احمد نقیبزاده).
اسپنسر در تعریفی دیگر از فرهنگ به معنای امروزی آن، به عنوان نظام مناسبات متقابل کردار و افکار و نوشتههای فردی هر جامعه، یاد کرده است. *
* غلامعباس توسلی، نظریههای جامعهشناسی، ص 98.
چنان که قبلا یادآور شدیم، وی فرهنگ را محیط مافوق انسانی قلمداد میکند.
همچنین مالینوسکی و رادکلیف براون، دو انسانشناس انگلیسی که در بسط مشرب فونکسیونالیستی (کارکردگرایی) مقام شامخی دارند، فرهنگ را نظام ارزشهای فرد و جامعه میدانند که در قالب نظام اجتماعی نمود پیدا میکند.
مالینوسکی فرهنگ را در یک دید وسیع، شامل فرهنگ مادی، ارزشها، هنجارها و رفتارهای واقعی میداند.
رادکلیف براون با تفاوت نهادن میان نظام اجتماعی(نظام سیاسی جامعه)با فرهنگ جامعه، فرهنگ را شکلهای استاندارد شده رفتار، افکار و احساسات تلقی میکند، لیکن معتقد است که ساخت اجتماعی، مجموعه روابط اجتماعی تمامی افراد، در زمان معینی است.بنابراین، ساخت اجتماعی جنبه پایدار نظام اجتماعی است.
رادکلیف براون تأکید میکند که مطالعه علمی فرهنگ، تنها با ساخت اجتماعی، ممکن است و بدون آن، مطالعه فرهنگ، ناممکن میشود. *
*همان مأخذ، ص 147.
عدهای از اندیشهوران علوم آموزش و پرورش با تأکید بر معنای تربیتی فرهنگ و با اذعان به جنبه نظامدار بودن فرهنگ، از آن به عنوان«نظام ارزشها و هنجارها و اندیشهها و الگوهای رفتاری»تعبیر کردهاند.
آندرهئی سیسینکی با تلقی چنین مفهومی، فرهنگ و آموزش و پرورش را وسیلهای برای تربیت شهروند میداند و میگوید: در این صورت، فرهنگ از دیدگاه منافع یک جامعه یا یک حکومت و یا یک گروه اجتماعی، مورد توجه قرار میگیرد و سیاست فرهنگی به ارزشهایی بیشتر توجه میکند که مناسب با منافع آنان باشد. *
*تفکر درباره تحولات و آینده آموزش و پرورش، ص 22.
«ادموند هرسول husserl edmund»فیلسوف آلمانی و پدر پدیدارشناسی، از چنین منظری بدان توجه کرده، فرهنگ را«ترکیب ذهنیتهای متعالی»از تجربیاتی دانسته است که همه افراد بشر فهمیدهاند.
وی میگوید: در علوم فرهنگی، ما با واقعیت پدیدههای طبیعی سروکار نداریم، زیرا علوم فرهنگی، ماهوی هستند و موضوع آنها پدیدههای درون ذهنی در گرایشهای روزمّره طبیعی است.بنابراین، ذهن من چون«مناد»یا جوهر فردی، در ارتباط با اذهان دیگر از طریق جهان زندگی، «میان ذهنیتی»را به وجود میآورد که از طریق آن«جهان فرهنگی» یعنی جهان ویژه هستی بشری، شکل میگیرد.*
*غلامعباس توسلی، نظریههای جامعهشناسی، ص 357.
چنان که تاکنون روشن شد، تقریبا تمامی دیدگاههایی که عموم متفکران ایرانی و غیر ایرانی نسبت به فرهنگ دارند، به همین پنج محور اصلی برگشت میکنند و آنگونه که در تحلیل خود اشاره خواهیم کرد، تمامی اینها در نهایت پژوهش و کاوش، به یک محور منتهی خواهند شد، لیکن مسأله مهمی که در مجموع، وجود دارد اختلافی است که در بعد مادی و معنوی معنای فرهنگ به چشم میخورد؛یعنی تفاوت نگرشها به اندازه تفاوتی است که حقیقتا بین ماده و ماورای ماده وجود دارد.
شکی نیست که مرجع این اختلاف به فلسفه و نوع مسلکی که فلاسفه دارند بر میگردد، زیرا با تعمق در مطلب، در مییابیم که فرهنگ، به دلیل داشتن بار اندیشهای بشری و مسؤولیتی که فلاسفه پیش از هر اندیشهور و دانشمند دیگری در این مسأله بر دوش خود احساس میکنند باید بنیانگذاران مبحث فرهنگشناسی تاریخی را، فلاسفه دانست.لذا در حوزههای فرهنگشناسی که مسلک اصالت ماده یا اصالت وجود یا اصالت ماهیت یا اصالت انسانو...رواج دارد، به اقتضای همان نوع از بینش نگرش به فرهنگ نیز همان گرایش را پیدا کرده است و از این رو میبینیم که نوع برداشت انگلیسیها- فرانسویها-آمریکاییها با آلمانیها، ایرانیها و مردم شرق، بسیار تفاوت دارد. *
*در میان زبانشناسان معروف است که زبان انگلیسی، زبان سیاست است و زبان فرانسه، زبان عشق و زبان آلمانی، زبان قدرت.(نویسنده)
سه نویسنده انگلیسی به نامهای«نیکلاس آبر کرامبی nicholas abercrombie»و استیفتن هیل stiphen hill»و«پروفسور برین اس ترنر bryan s.turner»در کتابی که مشترکا تألیف کردهاند، تحلیل کوتاهی از این اختلاف برداشت دارند.آنان میگویند:
«درسنت انگلیسی- فرانسوی مفهوم فرهنگ، اغلب مترادف با تمدن به کار میرود. برابر دانستن مفاهیم «نشر فرهنگ» و «اشاعه تمدن»، هیچگونه مسأله خاصی نداشته است: فرهنگ و تمدن از دیرباز، خصم بربریت بودهاند. معذلک در آلمان تحت نفوذ مکتب رمانتیک، فرهنگ به عنوان «مخزن فضایل عالیه»، دستاوردهای هنری و کمال فردی نوع بشر، در نظر گرفته شده است، حال آنکه تمدن، نوعی فراگرد رشد مادی به حساب آمده که با ایجاد جامعه انبوه توده و شهرنشینی، فرهنگ فردی را مورد تهدید قرار میدهد.
در این جا تضاد بین«kulture» وziwilisation» » * (* ضبط آلمانی است.) به صورت انتقادی از جامعه مدرن صنعتی در آمده و این جامعه را نوعی نیروی بیهویت و بیگانه به حساب آورده، که ملاکهایش را بر فرهنگ و آگاهی انسانی تحمیل میکرد.این فضای انتقادی که تلقی فرهنگ را در سنت آلمانی، احاطه کرده برای تصوری که جامعهشناس آمریکایی و انگلیسی از مفهوم فرهنگ دارد، به چشم نمیخورد، اگرچه جامعهشناسان این دو کشور از فرهنگ گروههای اجتماعی به عنوان«مجموعه کل باورها، آداب، راه و رسم زندگی گروههای خاص»صحبت میکنند، ولی مفاهیم تمایزآمیزتری مانند «دستگاه اعتقادی»، «نظام ارزشها»یا حتی«ایدئولوژی»را به طرز متواتری به کار میبرند.» *
*فرهنگ جامعهشناسی، ترجمه حسن پویان، ص 101.
پس با توجه به معنایی که خود از فرهنگ برگزیدهاند، که به نوعی گرایش به مفهوم «فضایل انسانی»دارد، ادامه داده و خاطرنشان میسازند که فرهنگ از دیدگاه جامعهشناسان به عنوان«وجه تسمیه برای جنبههای مهذّب نمادی و مهذّب جامعه انسانی»به کار میرود و شامل زبان، آداب و عرفیاتی میشود که به وسیله آنها میتوان بین رفتار نوع بشر با سایر پستانداران، فرق گذاشت.
تحلیل
چنان که ملاحظه شد، تعاریف فراوانی که از فرهنگ شده است گذشته از آنکه پارهای رنگ و بوی خاصّ حوزه کاربردی خود را دارا میباشد، مرجع تمامی آنها به پنج عنوان اصلی است که آنها نیز با تعمّق بیشتر، به معنای واحدی بازگشت دارند؛یعنی به مفهوم «کشت و پرورش»، که از آغاز در میان تمامی ملل دنیا به طور غریزی، ابنای بشر ناگزیر از آن بودهاند.مفهوم«تربیت»، مرجع اصلی تمامی معانی مشتق شدهای است که در تداوم سیر تاریخ، گروههای اجتماعی از فرهنگ، منظور داشتهاند، لیکن هر کدام لغتی مناسب با زبان و علایق خود را به کار بردهاند و امروز نیز با وجود همه تحولات تاریخی و اجتماعی، مفهومی که از آن به ذهنها متبادر میشود در واقع، به نوعی برخاسته از همان مفهوم پرورش است، اما پرورش تکامل یافته و توسعه پذیر.
مثلا اگر در دوران غارنشینی به پرورش اطفال برای یادگیری شکار و چگونگی هجوم و دفاع در برابر جانوران و چگونگی زیست در شرایط سخت محیطی، اطلاق شده است، یا در دوران چادرنشینی و کشاورزی و گلهداری و دوران کشف برنز و آهن، نوعی دیگر از پرورش را منظور نمودهاند و یا در دوران شکوفایی اندیشهها هماغاز با شروع عصر صنعت و نفت به آن مفهومی والاتر بخشیدهاند و همراه با توسعه ابعاد زندگی به قلمرو فرهنگ نیز توسعه دادهاند تا جایی که دیگر آن معانی گذشته نمیتوانند اشباع کننده باشند و ناگزیر، آن را«تمدن هوش»نام نهادهاند، در تمامی این ادوار و گذر از این تحولات فراوان، همواره فرهنگ، بر محور اصلی خود حرکت کرده و سیر تکاملی داشته است و میبینیم که تمدّن هوش نیز فرایندی از پرورش هوش است. *
*بسیاری از نویسندگان از جمله، نویسنده ژاپنی دیساکوایکدا، تمدن امروز را تمدن هوش نامیدهاند. رک:مجله اطلاعرسانی، شماره 1، دوره دهم، مقالهای از ایکوراس، ترجمه مسعود توتونچیان، ص 67.
نکته بسیار مهم در مقام تعریف فرهنگ، این است که اشتباه گرفتن مفهوم عالی و فراشمول آن با جزئیات فرآمدی یا فرایندی و شخصی آن، موجب گمراهی در کشف مفهوم اصلی آن است.
آنچه به نظر میرسد این است که فرهنگ، چیزی در ردیف «تجردیافته» هاست و برابر دانستن آن با پدیدههای مادی، چیزی از نشان راه را روشن نمیکند و نتیجه آن، سردرگمی علمی است.
اگر چه تعدد و گوناگونی تعریفها که به نوعی از تشتت آراگراییده و نیز توسعه زندگی صنعتی که بعد مادی فرهنگ را رونق بیشتری بخشیده است، در اینگونه اشتباه برداشتها کمک مؤثری کردهاند و برای آن عده از محققانی که آن را مفهومی پر ابهام دانستهاند، معذرتی فراهم آوردهاند.
محمد رجبی یکی از فرهنگشناسان ایرانی در اینباره میگوید:
«آنچه موجب ده که بسیاری از تحلیلگران مسائل انسانی در برآورد میزان تأثیر عامل فرهنگ در تحولات تاریخی دچار اشتباه شوند و بر عوامل اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و حتی جغرافیایی تأکید ورزند، آن است که آنان فرهنگ را صرفا در شکل ثابت و عینیت یافته آن تصور کردهاند، در حالی که وجه حضوری و پنهان فرهنگ که همانا نحوه تلقی خاص عمومی از مسائل اصلی و اساسی است مدتها مکتوم میماند و پس از آنکه تجلیات مادی و عملی آن به تمامیّت رسید وجهه نظری، حصولی یافته و تئوریزه میشود.»*
*جمع دیگری هم هستند که فرهنگ را وجه فعال و ناپیدای زندگی تاریخی انسان دانسته و به منزله روح و ذهن جمعی انسان در مقابل جسم و فعل افراد جامعه، محسوب داشتهاند. رک: نامه فرهنگ شماره 15-14، ص 49.
با نگرشی عامتر و عمیق به مسأله، در مییابیم که فرهنگ، عبارت است از مناسبتهای انتظام یافته بین اجزای رفتار، پندار و گفتار انسانی که در ابعاد مادی چون ابزارها، سلسله مراتبها، گفتمانها، هنر، قوانین، اقتصاد، سیاست و مدیریت، تاریخ و جلوههای دیگر طبیعی به مثابه حضور روحی فعال و نیرومند، تجلی حصولی مییابد بدون آنکه «خود» آن حسّ شود.
مفهوم فرهنگ، مانند وجود در فلسفه است که در عین وحدت، کثرت و در ضمن کثرت، وحدت دارد و در همه جا و همه چیز، حضور آن یقینی است و تجلی آن در هر چیزی متناسب اقتضای سرشتی آن و به میزان قابلیت یافتگی آن چیز از حدّ کمال است.
ملاحظه
آنچه تحت عنوان دیدگاهها به آنها اشاره شد، نه گردآوری تمامی تعاریف و تعابیری است که تاکنون به وسیله اندیشهوران درباره واژه یا مفهوم فرهنگ، ارائه شده است، زیرا اقدام به چنین کاری، نیازمند زمانی بس طولانی و نیروهای محقق بسیار و صرف هزینههای کلان است.اگر چه حق این است که نسبت به انجام چنین عمل سودمندی همت گماشته شود، لکن چنان که اشاره شد، منظور ما توجه دادن خواننده گرامی به میزان اهمیت مسأله فرهنگ است که چنان که دیدیم و در مطالعات آینده شاهد آن خواهیم بود، فرهنگ در تمام شؤون حیات انسانی حضور تعیین کننده دارد و هر کدام از دانشمندان و اندیشهوران در هر دانش و معرفتی به بیان مفهومی آن پرداختهاند، چنان که گویی فرهنگ در حیطه شناختی خود آنان است و لا غیر. **مثلا فلاسفه از دیدگاه «ماهیتشناسی» و «پدیدارشناسی» و جامعهشناسان از بعد «جامعهساختی» و مردمشناسان از دریچه «جهان فرهنگی» و نقش مؤثر آن در «ایدئولوژی و جهانبینی» بدان نگریستهاند و تاریخشناسان از افق «تحولپذیری یا تحولگذاری» و دانشمندان علوم تجربی از روزن تکنولوژیکی خود به عنوان یک «آنالیز» قوی در کنشها و واکنشها و فرایندها، و دانشمندان علوم ارتباطات به عنوان زیرساز پدیدههای جمعی و نقش مدیریتی آن در ساختها، پرداختها و دادهها، و متولیان امر آموزش و پرورش به عنوان اولیای هرگونه پرورش فردی و اجتماعی به جهات سازنده زیربنایی و آفرینشی آن نظر افکندهاند و روانشناسان، آن را از دید نمادی و نهادی و نقش آن در دگرگونی اخلاقی و روانی فرد و جامعه مورد توجه قرار دادهاند و اقتصاددانان به عنوان اهرم پیشبرنده در جذب انرژیها و امکانات مردمی، و سیاسیّون در جانبی دیگر به نقش فراگردی آن در هموار کردن راه سلطه و تحکیم پایگاه اجتماعی، آن را مطمح نظر قرار دادهاند و همچنین علمای ادبیات، زیستشناسان، زیباییشناسان، جغرافیدانان و...که هر کدام از حوزه شناختی مخصوص به خود بحثهای فراوانی در زمینه فرهنگ داشته و بسط کلام دادهاند.
نکته دیگر اینکه علت اصلی تعدد و گونهگونی و اختلاف دیدگاهها در این خصوص روشن گردد، که دیدیم علما و اندیشهوران هر کدام در برداشتهای اختصاصی آن را به سمتی که فرهنگ در حوزه علمی و یا معرفتی آنان کاربرد داشته است، جهت دادهاند و هر کدام از زاویه نگاه خود بدان نگریستهاند و از همین رو نیز هیچ کدام بتنهایی نمیتواند معنای کاملی از فرهنگ باشد، بلکه مجموع همه آنها به اضافه آنچه کشف خواهد شد، معنای تام و کامل آن است.
برای هر محقق مبتدی که تنها چند مورد از دانشها را بررسی کرده و فرهنگ را در هر جا مطمح نظر یافته است، خود به خود این سؤال پیش میآید که؛ «مگر این فرهنگ، مربوط به کدام علم (یا معرفت)است؟»، لکن در پیگرد کاملی از تتبع خود نتیجتا به این نقطه رهنمون میگردد که «فرهنگ»، نه تنها به یک رشته از یک علم و یک مبحث از معرفتی محدود نیست، بلکه جایگاه آن در «حوزه معرفت انسانی»به قدری بلند و فراگیر است که بسیاری از حوضچههای دانش و معرفت بشری از زلال طبیعی فیّاض فرهنگ، اشباع و مشروب میگردد.
در خاتمه بحث به عنوان پاسخ به سؤال مقدری که ممکن است در ذهنها خلجان یابد به ذکر نکته دیگری بپردازیم تا هم تکملهای بر دیدگاههای گذشته باشد و هم حسن ختامی:
اگر چه در اسلام، کلمه خاصی برای فرهنگ، مشخص نشده است، لکن در تمامت وسعت حوزه تعلیماتی آن، تمامی قلمرو فرهنگ به طور کامل تبیین گردیده است؛ موضوعاتی چون تعلیم، تربیت، تزکیه، حقوق فردی و اجتماعی، آداب معاشرت و سلوک اجتماعی، حسن خلق، مروت، تحمل دیگران، حسن تدبیر، عمران، جمالات، کمالات، بدایع و فضایل و...که میزان آنها از نظر حجم مطلب به مراتب از احکام الزامی و عبادی بیشتر است. از علمای اسلامی نیز به صورت مستقل در زمینه مسائل، خاص فرهنگ، رسالههایی در دست است. اگر چه همان طوری که دانشمندان غربی از قبیل گوستاولوبون و بارنز و بکر* (* بارنز و بکر: «فرهنگ اسلامی با همه شؤون خود در فرهنگ اروپایی مؤثر افتاد و بر تحرک آن افزود، ولی شؤون مادی فرهنگ اسلامی، بیش از شؤون معنوی آن بر فرهنگ اروپایی اثر گذاشت. به بیان دیگر، کالاها و ابزارهای مشرقزمینی که به وسیله تجارت و در طی جنگهای صلیبی به اروپا راه یافتند، بیش از آثار علمی شرق، زندگی اجتماعی اروپا دگرگون ساختند»رک: تاریخ اندیشههای اجتماعی، ترجمه جواد یوسفیان و علی اصغر مجیدی، ص 306.) و لوکاس و دیگران در آثارشان گفتهاند: تمدن اسلامی موجب بیداری، حرکت و پویایی غرب، گردیده است. لکن تا قرن چهارم هجری قمری به صورت مدون، اثری در خصوص فرهنگ، نداشتهایم و از این مقطع به بعد، دانشمندان اسلامی پس از غزالی که از بعد تعلیم و تربیت به کاوش پرداخت، هر کدام از زاویهای به صورت تخصصی، درباره آن بحث کردهاند، همچون فارابی که از بعد جامعهساختی و تبادل فرهنگی و ابن خلدون که از بعد جامعهشناختی کامل به مسائلی از فرهنگ پرداختهاند.
نظرات غزالی و فارابی را به بحثی دیگر از فرهنگ، وامیگذاریم و در این قسمت از بحث، به طور اجمال با نظر ابن خلدون تونسی آشنا میشویم: (نظریه وی ناظر به محور «ج»- دستاوردهای مادی و معنوی-میباشد.)
«ابن خلدون در یک تقسیمبندی کلی از فرهنگ، تحت عنوان «عمران» آن را به دو دسته تقسیم کرده است:
1.«عمران بدوی»
2.«عمران حضری»یا تمدن. *
*حضر، اصطلاحی عربی به معنای شهر است و لذا در مقابل کوچ و سفر به کار میرود و طبعا کلمه «الحضارة»به معنای تمدّن، که فعلا در عربی رایج است، باید از همین معنا برداشت شده باشد.
وی میگوید:
عمران بدوی در اصل، یک راه و رسم زندگی با طرز گذران زندگی است. از خصایص عمران بدوی، سادگی نسبی در شؤون گوناگون زندگی و تأمین سادهترین و لازمترین نیازمندیهاست. برخلاف شهرنشینان، بدویان به کارهای زشت و پلید، آلوده نمیشوند. ممکن است به این نوع کارها شایق باشند، ولی چون هرگز فرصت ارتکاب آنها را نمییابند، فطرتا پاکتر و نیکیپذیرتر میمانند.
زندگی سادهای که دارند در ایشان عادتی (فرهنگ) به بار میآورد که آنان را به کار نیک، رهنمون میشود و این عادات در آنان، طبیعت ثانوی میگردد و در اعمال و روحیاتشان اثر خاص میگذارد.
بر اثر تحول جامعه، عادات اجتماعی وابسته به فنون و نهادهای گوناگون، شکل میگیرد و وجوه زندگی اجتماعی، متنوعتر و پیچیدهتر میشود.
فرهنگ یک جامعه، عبارت است از این عادات و اشیا، مثل افزارها، ساختمانها، علومی که مخلوق به کار بستن این عادات است به اضافه نهادهای سیاسی و اقتصادی و شهری و علمی، که از آنها منتج میشود.
ابن خلدون * (*مقدمة ابن خلدون، ج 1، ص 68؛ج 2، ص 126 و 368.) در موضوع «پولیس polis» میگوید:
«معنای کلی اصطلاح فرهنگ، همان پولیس یونانی یعنی مدینه فاضله به اصطلاح مسلمانان است.» *
*2.رک:محسن مهدی، فلسفه تاریخ ابن خلدون، ترجمه مجید مسعود، ص 241 و 249.
ملاحظه در تعریف ابن خلدون و اشاره به ابعاد مادی و معنوی و نقش تربیتی، آموزش و تأثیرگذاری فرهنگ بر سایر ابعاد زندگی و تبیین قلمرو آن، زندهترین و جامعترین و در عین حال نوترین تعریفی است که هنوز در سطح مطالعات جامعهشناسی، از فرهنگ، مطرح است و چنان که در تعریف«تایلور»مشاهده کردیم، با توجه به تأخر زمانی او و خوشهچینی غربیان از علوم اسلامی، بعید به نظر نمیرسد که وی نظریه خود را از ابن خلدون اقتباس کرده باشد.
بنابراین، وظیفه ملی و مکتبی ما در شرایط تاریخی امروز، ایجاب میکند که با مراجعه به تاریخ پر شکوه تمدن اسلامی-ایرانی خود و عظمتهای علمی گذشته اسلام در سایر نقاط سرزمین امت اسلام، تمدن تاریخی خود را در مورد بازنگری قرار دهیم و در این بازنگری بیهیچ تعصّبی از تجارب دانشمندان اسلامی و غیر اسلامی در تداوم راه به تعویق افتاده اسلافمان که پایهگذاران تمدن جهانی میباشند به مسأله فرهنگ، به عنوان یک وظیفه، بپردازیم و در این راه، از بذل هر چه در توان داریم دریغ نورزیم و هویت ارزشمند ملی و دینی خود را به منظور سدّ راه نفوذ فرهنگهای پویای اجانب در جهت هدف«جلوگیری از هجمه فرهنگی دشمن»به نسلهای حال و آینده ارمغان دهیم که: «لا ینتشر الهدی الاّ من حیث انتشر الضّلال».
منبع: اندیشه حوزه شماره 2، پاییز 1374
/ج