‌پژوهشگر: رضا داوری‌ اردکانی‌




 
از دانشمند عزیز صاحبدلی که مرا به نوشتن این مقاله تشویق کرد، بسیار متشکرم؛ زیرا این دعوت و تشویق نه فقط موجب شد که بعد از مدت ها دوباره زمانی هر چند کوتاه به مطالعه در نهج البلاغه بپردازم و جان و دل را از عطر و نشاط آن معطر سازم، بلکه مرا برانگیخت که به بعضی شروح نهج البلاغه و کتاب هایی که دربارة علی (ع) و کلمات و سخنان او نوشته اند، رجوع کنم. دربارة این بزرگ، بسیار نوشته اند و البته صاحبان این نوشته ها همگی صاحب نظر و محقق نبوده اند. مردی که صاحب ولایت عظما است، هرکس به او اندکی نزدیک شود، از بزرگیش دچار هیبت می شود و در دل نسبت به او احترام و محبت حس می کند. طبیعی است که ذکر جمیلش در افواهِ همه باشد و هرکس میل کند که چیزی راجع به او بگوید یا بنویسد. به این جهت در مورد حضرت علی (ع) بسیار سخن ها گفته شده و در مجموعه این گفته ها همه گونه سخن از سنجیده ترین و سزاوارترین سخن ها تا حرف های معمولی و سطحی می توان یافت و این از یک جهت شادی بخش و ستایش انگیز است، و از سوی دیگر تأسف آور و مایة دریغ. اگر بعضی از این نویسندگان حسن نیت و قصد اظهار ارادت نداشتند، می توانستیم آنان و ناشران نوشته ها و گفته هایشان را ملامت کنیم که چرا لا اقل درنیافته اند و نگفته اند که قصد اظهار ارادت داشته و ران ملخ به حضرت سلیمان پیشکش می کنند.
آیا نوشتة من نیز یکی از آنها است؟ امیدوارم که این وجیزة ناچیز در بارگاه فضل و کرمش نامقبول نیفتد. نکته ای که باید ذکر شود این است که مضمون این نوشته در آثار متقدمان ظهور تفصیلی ندارد و اگر مطرح شده بر کنار از بعضی سوء تفاهم ها نبوده است و به این جهت نتوانسته ام چنانکه رسم است به تتبع و رعایت رسوم و شرایط آن بپردازم و به این جهت توقع دارم که این یادداشت را با ملاک های روش تتبع نسنجند که بر شرمساریم افزوده می شود. نوشتة من در حقیقت نه تتبع است، نه گزارش؛ بلکه جست وجویی است از روی دلبستگی و وسواس برای درک نگاه تاریخی نهج البلاغه و مخصوصاً متضمن درخواستی است از فرمانروای ملک سخن و راهگشای طریق هدایت که نویسندة این سطور را راهی به درک معنای دشوار تاریخ در نهج البلاغه بنماید و او را از زمرة محرومان بیرون آورد.
در مطالعة نهج البلاغه متن عربی را با چهار و گاهی پنج ترجمه از ترجمه های متأخر پیش رو داشته ام؛ اما در نقل مطالب بیش تر از ترجمة استاد دکتر سید جعفر شهیدی استفاده کرده ام.

تاریخ و عبرت در کلمات و سیرة امام علی (ع)

مقاله ای که پیش روی شما است، متضمن سیر اجمالی در کلمات مولای متقیان و امیرمؤ منان، حضرت علی علیه السلام دربارة تاریخ است. پژوهنده ای که با چنین قصدی در کلمات آن بزرگ نظر می کند، به نکات بدیع بسیار برمی خورد که می توان آن ها را گوهرهای تذکر تاریخی دانست. مرد خدا در هرچه نظر می کند و می بیند، در آن جلوة خدا می بیند و از حوادث روزگار درس عبرت می آموزد؛ اما نه مرد خدا بودن یا مرد خدا شدن آسان است و نه بخت دیدة عبرت بین، یار همه کس می شود. ما چیزها را می بینیم و می پنداریم که چون چشم داریم می بینیم و داشتن چشم برای دیدن و دیدار کافی است. درست است که ما با چشم می بینیم و اگر چشم نداشتیم اشیای دیدنی و محسوس را نمی دیدیم، اما دیدن چشم صرف یک امر مکانیکی و فیزیولوژیک نیست و اگر چنین بود بیننده با آن چیزی دریافت نمی کرد؛ یا همة بینندگان هرچه را می دیدند یکسان درک می کردند. اصلاً دیدن و شنیدن را نحوة بستگی و تعلق ما و نظم سخن و عالَمی که در آن بسر می بریم، راه می برد. به سخنِ بلند مولای موحدان بیندیشیم که فرمود: ما رأیت شیئاً الا و رأیت ا قبله. آن که پیش از دیدن با چشم تن، چشم دل باز نکرده است، چیزی نمی بیند و اگر ببیند امور پراکنده و آشفته و آشوب می بیند. دیدن چشم را ادراکی مقدم بر آن راه می برد که ملاصدرا از آن به «ادراک بسیط» تعبیر کرده است. نظیر این ادراک در پدیدارشناسی معاصر هم مورد توجه قرار گرفته است و در حقیقت با وجود و عدم این درک بسیط است که گروهی از مردمان، اهل ذکر می شوند و مردمی دیگر در غفلت می مانند یا غفلت و تذکر در اوقات و زمان های تاریخی یک قوم کم تر و بیش تر می شود. اشخاص هم، چون به حوادث و پیش آمدها می نگرند، آنها را یکسان درک نمی کنند؛ یعنی اگر دل عبرت بین نباشد، دیده نیز عبرت بین نمی شود.
هان ای دل عبرت بین از دیده عبر کن هان ایوان مدائن را آیینة عبرت دان

۱) کیست که دل عبرت بین دارد؟

قبل از این که به این پرسش بپردازیم، باید تصریح شود که قرار نیست از فلسفة تاریخ حضرت علی (ع) بحث شود و آن بزرگ در عداد فلاسفة تاریخ قرار گیرد؛ زیرا نکات نهج البلاغه و به طور کلی کلمات علوی و یا هر روایتی که از ائمة دین نقل شده است سخن هدایت است، نه زبان عبارت ارباب علوم رسمی. نهج البلاغه سراسر درس تذکر و عبرت است. هر درسِ تذکری، فلسفه تاریخ نیست. قصد صاحب بزرگ آن نیز تدوین فلسفة تاریخ و هیچ علم خاص دیگر نبوده است. البته مولا فرموده است که:
«خبر گذشته و آینده و احکام ناظر بر روابط کنونی جامعه تان در قرآن موجود است.»(۱)
با وجود این، نه قرآن و نه نهج البلاغه، کتاب فلسفه نیستند. حضرت علی (ع) هم نخواسته است فلسفة تاریخ تدوین کند؛ بلکه او دل عبرت بین داشته و با مرگ که تقدیر همة آدمیان است، اُنس یافته و با این اُنس گذشته و گذشتگان را می دیده و در موقع و مقام ولایت مقتدای اهل نظر و بصیرت و اعتبار شده است.
آنها که می گویند علم با تجربه به دست می آید، درست می گویند؛ اما اگر این گفته را بر فرض وجود بشری که حقیقت وجودش لوح پاک و عاری از هر نقش است، استوار کنند، راهشان به بن بست می رسد. آدمی لوح پاک و نانوشته نیست و حتی اگر لوحی باشد که بر آن چیزی حک نشده باشد، آن لوح آمادگی و استعداد خاص دارد و لااقل اثر تجربه می تواند در آن حک شود، یا بهتر بگوییم تجربه در این لوح معنی می شود؛ زیرا تجربه قبل از فهم نیست و اگر فهم نباشد، تجربه صورت نمی بندد. حوادث تاریخ هم برای کسی تجربه می شود که از پیش فهمی از تاریخ داشته باشد. این فهم، فهم هیچ حادثة مشخص و معینی نیست، بلکه درک بسیط و غیرحصولی این معانی است که: ۱. ما اهل عهد و پیمانیم و اگر عهد می شکنیم باز آن را تجدید می کنیم؛ ۲. زندگی دنیوی زندگی با مرگ است و ما با مرگ زندگی می کنیم؛ ۳. ما وقتی با یاد مرگ تنها می شویم، از حوادث تاریخ بهتر می توانیم درس بیاموزیم. ما در روز الست پیمان بسته ایم که جز پروردگار حقیقیِ خود را نپرستیم، اما این جا یعنی زمین جایگاه آزمایش و دار بلا و ابتلا است. چنان که خداوند چون آدم را آفرید و به فرشتگان امر کرد که او را سجده کنند و شیطان با استکبار از اطاعت فرمان سرباز زد، آدم را در سرایی جای داد که ابزار زندگیش را کامل و جایگاهش را ایمن ساخته بود و او را در خصوص ابلیس و دشمنی ریشه دارش هشدار داد؛ اما سرانجام ابلیس به دام فریبش آورد. یقین او را به شک و در نهایت نشاط وی را به دلهره و ترس بدل کرد و با فریبکاری ابلیس، آدم به دام پشیمانی فرو افتاد. با این همه خداوند سبحان درِ توبه را به روی آدم گشوده گذاشت. تا از آن تنگنا و بن بست گریزگاهی بیابد و راه نجاتی بجوید و کلمة رحمتش را به او آموخت و بازگشتش را به بهشت وعده فرمود. سپس او را به سرای گرفتاری و آزمون و دنیای زاد و زایش فرود آورد و از آن وقت در حق او این سخنِ بلند درست آمد که: چکند کز پی دوران نرود چون پرگارهر که در دایرة گردش ایام افتاد
در پیام نخستین روز خلافت فرمود: «آن کس که با دیدة عبرت به سرنوشت گذشتگان بنگرد، پرهیزگار می شود و هرگز در پی بدی و ناسازگاری نمی رود.»(۲) و در وصف و صفت دهر، مرگ را دخیل کرده است: الدهر یخلق الابدان و یحدد الاَّمال و یقرب المنیه و یباعد الامنیه من ظفر به نصب و من فاته تعب؛ «روزگار پوشانندة بدن ها، محدودکنندة آرمان ها، نزدیک آورندة مرگ ها، و دورکنندة آرزوها است. کامیابی های مادیش رنج آورند و ناکامی هایش خستگی زا.»(۳)
نیز از قومی و مردمی یاد می کند که مرگِ تن خود را بزرگ می شمارند و خود بیش از هر چیز بزرگ شمار مرگ قلب های زنده خویشند(۴) این مرگ، آگاهی مردی را که می گفت: «پسر ابی طالب از مرگ بی پژمان است، بیش از آنچه کودک پستان مادر را خواهان است.»(۵) مستعد آشنایی با راه های آسمان و آینده ساخته بود.
این جان مستعد همزمان حضرت مصطفی۶ و هم عهد نزول قرآن که از پیامبر درس آموخت، نه فقط آموزگار و مفسر قرآن، بلکه قرآن ناطق و متحقق شد. مولای موحدان از قرآن آموخت که علم و عبرت و خشیت و حکمت ملازم و به هم بسته اند. در این گفتة دقیق دقت فرمایید:
«یقین را نیز چهار شعبه است: نگرشی به زیرکی، رسیدن به دقائق حکمت، پند گرفتن از گذشت روزگار و نگهداشتن روش اسلاف. آن کس که نگرش زیرکانه اش بود به دقایق حکمت دست یابد و آن که به دقایق حکمت دست یابد، سیرت [عبرت] روزگار را بشناسد و آن که سیرت روزگار را بشناسد، چنان است که با اسلاف بسته است.»(۶)
در نامه به امام حسن۷ نیز این نکته را دوباره مورد تأکید قرار داد و فرمود: «اگر من به اندازة تمامی نسل های گذشته عمر نکرده ام، در کار و کردار آنان نظر کرده ام و در اخبارشان اندیشیده ام و در آثارشان سیر کرده ام؛ چنان که گویی یکی از آنان شده ام.»(۷) و در خطبة ۱۶ فرمود: «... آن که عبرت های روزگار او را آشکار شود و از آن پند پذیرد و از کیفرها که پیش چشم او است، عبرت گیرد، تقوا او را نگاه دارد.»(۸)
نیز در خطبة ۳۶۱ با استناد به آیة مبارکه ان فی ذلک لَعبرةٌ لمن یخشی نازعات/ ۲۶ همة موجودات و حوادث را نشانة عبرت می بیند و البته بزرگ ترین عبرت ها در نظر او سرگذشتِ مردمی است که بستگی به دنیا آنها را مست غرور کرده است؛ یعنی از وضع خود غافلند و نمی دانند که فریفتة دنیا شده اند. حضرت مولا در شرح آیة ما غَرَّکَ بربک الکریم، وضع ما را در دنیا این چنین وصف کرده است:
«راستش را می خواهی دنیا هرگز تو را نفریفت؛ اما تو بودی که فریفتة آن شدی. او اندرزهای گرانبهایش را در دسترس تو گذاشت و از برابری و انصاف آگاهت ساخت؛ ولی تو به آن ها پشت پا زدی. دنیایی که پیوسته درد و ناراحتیِ تن و کم شدن نیرو و کاهش توانایی را به تو یادآوری می کند، راستگوتر و وفادارتر و بالاتر از آن است که تو را بفریبد. یا این که فریفته ات سازد و بعد دچار رنج و شکنجه ات کند. اگر با دنیا در خانه های خالی و جامانده و دیار فراموش شده و وامانده روبه رو شوی، هر آینه می بینی که چون رفیقی شفیق و یاری دلسوز به تو یادآوری های درست و سودمند می نماید و همیشه پندهای رسا و گرانبها بر آنها می افزاید.»(۹)
نکات ظریفی در این کلمات درج است که آدمی را به حیرت و اعجاب وامی دارد. دنیا و زندگی و مرگ و تاریخ و حوادث در نگاه علی علیه السلام همان نیست که به نظر مردم معمولی می آید؛ بلکه همة این ها در نظر آن بزرگ، آیینة حق است و اگر در آن حق را ببینند، آن شیء، حکم آموزگار پیدا می کند. مفاهیمی مثل دنیا و زندگی بسته به این که در چه نسبتی وارد شوند، معنای متفاوت پیدا می کنند؛ چنان که به خود نظر کردن یا خودبینی، خوب و پسندیده نیست، اما گاهی باید فارغ از غم دنیا و بود و نبود آن در آیینة وجود خویش نظر کرد و در غم خویش بود. اگر از ما و به خصوص از کسانی که پروای اخلاق دارند، بپرسند آیا غمخوار خویش باید بود یا غم دیگران باید خورد، دومی را سفارش می کنند و مسلماً در ساحت اخلاق، درست این است که به فکر دیگران باشیم؛ اما ساحتی مقدم بر این ساحت اخلاقی وجود دارد که اخلاق از آن جا می روید؛ آن جا باید غمخوار خویش باشیم و با رجوع به آن ساحت است که حافظ گفته است:
پیوند عمر بسته به مویی است هوش دارغمخوار خویش باش غم روزگار چیست در این جا شاید شاعر نظر به احوالی داشته است که انعکاس آن در آغاز نامه امیرمؤ منان به فرزندش امام حسن۷ پیدا است. آن جا که فرمود: «آنچه آشکار از پشت کردن دنیا بر خود دیدم و از سرکشی روزگار و روی آوردن آخرت بر خویش سنجیدم، مرا از یاد جز خویش باز می دارد و به نگریستنم بدانچه پشت سر دارم نمی گذارد، جز که من هرچند مردمان را غمخوارم، بیش تر غم خود را دارم. این غمخواری رأی مرا بازگردانید و از پیروی خواهش نفسم بپیچانید و حقیقت کار را برایم آشکار نمود.»(۱۰)
می بینیم که نسبتی میان غمخوار خویش بودن به معنای تذکر به حقیقت وجود آدمی و ادبار دنیا و اقبال آخرت وجود دارد. راستی چگونه مردی که دنیا پیش چشم او از آب دهان بز بی مقدارتر بود، دنیا را ستایش می کرد و سِمَت پندآموزی و راهنمایی به او نسبت می داد. توجه کنیم که دنیای بی مقدارتر از آب دهان بز و خوارتر از کفش کهنه، دنیای غرور فریفتگان است و به همین جهت می فرمود: «دنیای شما پیش من... اما دنیایی که آفریدة خدا است و گذرگاه و وطن آدمیان است، سرای خوبی است.» دنیا به خودی خود بد نیست، بلکه در نسبت با ما است که بد یا خوب می شود. اگر در نسبتی که با آن داریم، حد و قدر آن را شناختیم، در آن صورت خانة ما و جایگاه آزمایش ما است؛ اما اگر اندیشة اخلاد الی الارض وجود ما را مسخر کرد، دنیا مایة تباهی و زیانکاری ما خواهد بود. ما به دنیا آمده ایم که از آن بیرون شویم. ما با یاد مرگ با دنیا نسبت درست برقرار می کنیم. عبرت هم با شناخت این نسبت، یعنی شناخت دنیا و با یاد مرگ ممکن و میسر می شود؛ اما مرگ چیزی نیست که به آسانی وصف شود و دل های مردمان آن را دریابد و بپذیرد.
در خطبة ۱۱۳ به مخاطبان خود که مردم سراسر تاریخند و نه صرف جمعی که در مجلس او حاضر بوده اند تذکر می دهد که یاد مرگ از دل های آن ها رفته و جای آن را آرزوهای فریبنده گرفته است. به عبارت دیگر بستگی به این جهان، آن جهان را از یادها برده است.
در این جا این پرسش پیش می آید که با مقدم داشتن آخرت بر دنیا، تاریخ چه اهمیتی می تواند داشته باشد. اندیشة تاریخی که از قرن هیجدهم در اروپا پدید آمده و فلسفه های تاریخ در زمینه آن روییده است، بیش تر جهان بین است و به آخرت ناظر نیست. اما این نظر تاریخی در اصل دینی است و شاید در عالم دنیاداری هم گویای سپنجی بودن جهان و نه حکایت دوام و پایداری آن باشد. در ادیان توحیدی که کتاب آسمانی و پیامبر دارند، این اصل جاری است که خداوند آدمیان را بدون راهنما نمی گذارد و در وقت مناسب پیامبران و سفیران خود را می فرستد تا مردم را بشارت دهند و انذار کنند. پیامبران چنان که عارفان گفته اند، هر کدام مظهر یک یا چند اسم از اسمای الهی اند و پیامبرِ خاتم مظهر جمیع اسمای الهی است و در هر عهد یا دوره ای، اسم یا اسمایی غالب و حاکم است. بنابراین قول هر عهدی صورت و حقیقت خاص دارد. علاوه بر این، دین وعدة نجات می دهد و معتقدان و مؤ منان، امید نجات و آمدن منجی دارند.
در تفکر دینی ما بشر فقیر و نیازمند است و خداوند هرگز او را به خود وانمی گذارد و این به خود وانگذاشتن، مستلزم جاری بودن حکمت الهی در تاریخ است. این که تاریخ بشر بر طبق حکمتی جریان دارد و اهل خشیت و حکمت، این حکمت را در می یابند و از عبرت ها درس می آموزند، ریشه در تفکر دینی دارد.

۲) چرا و چه وقت پیامبران مبعوث می شوند؟

گفتیم که تاریخ در تفکر دینی و در نظر ارباب معرفت، تاریخ پیامبران و رسولان الهی است و با حادثه سُکنا گزیدن حضرت آدم در زمین آغاز می شود و با آمدن منجی آخر زمان پایان می یابد. این که کسانی این تلقی را نوعی یا صورتی از تاریخ انگاری دانسته اند، درست نیست. البته تاریخ انگاری برگرفته از نظر عهد عتیق و عهد جدید و قرآن مجید و کلمات اولیای دین دربارة تاریخ است؛ اما آن نگاه و نظر تاریخی دینی در فلسفة تاریخ و تاریخ انگاری متأخر، از جوهر دینی و الهی خالی می شود و وجهة بشرمداری (اومانیسم) پیدا می کند.
اگر توجه داشتن به آغاز و انجام کار بشر و اقوالی مانند این که صلاح و فساد صرفاً صفت اشخاص نیست، بلکه عارض زمانه و تاریخ نیز می شود، یا هر کاری مرهون وقت خاصی است و امثال این ها، در ذیل مذهب اصالت تاریخ قرار می گیرد، بیش تر دینداران باید مایل به مذهب اصالت تاریخ باشند؛ ولی اگر برای بیرون آمدن و رهایی از مذهب اصالت تاریخ نباید از آغاز و انجام سخن گفت و به هیچ نظم و پیوستگی و ربط در تاریخ قائل نبود، به نظر می رسد که اعتقاد به تاریخ انگاری بهتر از انکار آن است. ولی این جا مقام رد و اثبات تاریخ انگاری نیست، بلکه می خواهیم نسبت میان انسان و تاریخ را در کلمات و اشارات حضرت علی علیه السلام درک کنیم. این که آیا بحث از آغاز و پایان تاریخ، نوعی تاریخ انگاری است، باید در جای خود بحث شود. اکنون سخن این است که ما حقیقت خود را در آغاز تاریخ و هنگام آمدن آدم ابوالبشر به زمین می بینیم و مولای متقیان چه خوب این آغاز را تقریر فرموده و شرح داده است:
«چگونه شیطان، آدم ابوالبشر را فریفته تا یقین را به گمان بفروخته و آتش دودلی بر و بار عزم او را سوخته و شادمانی داده و بیم خریده، فریب خورده و پشیمانی کشیده تا خداوند درِ توبه به روی او گشوده و کلمة رحمت بر زبان او نهاده و بدو وعده بازگشت به جنت داده و او را درین سرا که خانه رنج و امتحان است، فرود آورده است.»(۱۱)
تاریخ با عهد پدید می آید و به یک معنا عهد همان تاریخ است. کسی که عهد می بندد، ممکن است عهد خود را بشکند. آدمی در روز الست عهد کرده است که پروردگار خود را بپرستد، اما بشر اهل غفلت و فراموشی است و چه بسا در گردش زمان عهد را از یاد می برد. به این جهت ارسال رسولان ضرورت پیدا می کند:
«خداوند سبحان از فرزندان او (آدم) پیامبرانی برگزید و این هنگامی بود که بیش تر آفریدگان از فطرت خویش بگردیدند و طومار عهد در نوردیدند. حقٍّ او را نشناختند و برابر او خدایانی ساختند.... پس هرچند گاه پیامبرانی فرستاد و به وسیلة آنان به بندگان هشدار داد تا حق میثاق الست را بگذارند و نعمت فراموش کرده را به یاد آورند.»(۱۲)
تاریخ در حقیقت تاریخ غفلت و تذکر است؛ اما تذکر به عهد قدیم، صرف تکرار تاریخ و اعمال و سخنان گذشتگان نیست. افلاکی از قول شمس تبریزی نکته ای آورده است که وضع غفلت را به خوبی روشن می کند:
«تا کی... با عصای دیگران راه روید؟ این سخنان که می گویید از حدیث و تفسیر و حکمت و غیره، سخنان مردم آن زمان است که هر یک در عهد خود به مسند مردی نشسته بودند و معانی می گفتند و چون مردان این عهد شمایید اسرار و سخنان شما کو.»(۱۳)
وقتی بنا به گفتة مولای متقیان: «روزگاری خواهد آمد که اسلام را از حقیقت آن بردارند، همچون ظرفی که واژگونش کنند و آن را از آنچه در آن دارد تهی سازند» کسانی باید پیدا شوند که عهد گذشته را به یاد آورند و تجدید کنند. حضرت مولی الموحدین در تفسیر آیة ان فی ذلک لایات و ان کنا لمبتلین (مؤ منون، آیة ۳۰) دنیا را دار بلا و ابتلا و آزمایش خوانده است. ما همواره در معرض آزمایشیم و در موقعیت خاص قرار داریم و باید پاسخگوی عمل خود باشیم و این یکی از صورت های تاریخی بودنِ وجود آدمی است. ما فارغ از زمان و تاریخ نیستیم و این که فرمود: الدهر یومان یوم لک و یوم علیک نیز بر همین معنا دلالت دارد. دهر نسبت به ما علی السوأ نیست و ما بیرون از آن قرار نداریم. زمانه یا با ما است و یا بر ما است. به عبارت دیگر، گاهی زمانه به ما رو می کند و گاهی پشت، و پیدا است که مردمان در ایامی که زمانه به آنان رو می کند، خشنود می شوند و در زمانة ادبار ناراضی و خشمگینند. آن ها با خشنودی و سخط خود به تاریخ بستگی پیدا می کنند؛ چنان که وقتی کسی کاری می کند و دیگران به آن رضا می دهند، آن ها همه مسئول آن کارند.
علاوه بر این مردمان را خشنودی و ناخشنودی به هم می پیوندد؛ چنان که ناقة ثمود را یک تن پی کرد، اما چون همه به آن رضا دادند، خداوند همة ایشان را عذاب کرد. در قرآن کریم نیز فاعل فعل جمع است و پشیمانی نیز به جمع نسبت داده شده است. مردمان با موافقت و مخالفت قلبی خود نشانه و مظهر وحدت می شوند و اگر اختلاف و تفرقه در میان آنان راه یابد، ضعف و فتور نیز در پی آن خواهد آمد. در پاسخ شخصی که گفت کاش برادرم در این جنگ با شما بود، فرمود: «اگر برادرت در ایمان با ما بود، در این صحنه نیز بی تردید با ما است». یکی دیگر از لوازم تاریخی بودن بشر هم پیمانی و همبستگی است. در این همبستگی است که آدمی خود را مسئول می یابد و با آن سامان و نظم پدید می آید. این بستگی مایة وحدت و الفت مردمان است و اگر سست شود، وحدت به تفرقه و دوری مبدل می شود و رشتة کارها از هم می گسلد. اندرز امام۷ این است که در تفاوت احوال مردمان بیندیشیم و ببینیم چه چیز آنان را عزیز کرد و شر دشمنان را از سر آنان کوتاه گردانید و زمان بی گزندی آنان را طولانی کرد. به نظر آن بزرگ این ها فرع دوری نمودن از پراکندگی و روی آوردن به سازواری (الفت) و یکدیگر را بدان برانگیختن و سفارش کردن و پرهیز از کین توزی و کاشتن تخم نفاق در سینه و دست از یاری یکدیگر کشیدن و کارهایی از این قبیل است که پشت نیرومندان را می شکند.(۱۴)
پس بستگی ایمانی و گذشت از نفسانیت فردی و غرور است که مایه بزرگی و عزت می شود؛ ولی این بدان معنا نیست که اهل ایمان در تاریخِ ظاهری، همواره بر مسند پیروزی نشسته باشند. ایمان و دلبستگی به حق تاوان سنگین دارد.
ایمان با تحمل درد و با گذشت و شجاعت اثبات می شود. ایمان حرف نیست، ادعا نیست، بلکه در آزمایش بزرگ متحقق می شود. مولا نیز که در سخنان خود به تجربه های تاریخ نظر داشته است، از عذاب هایی یاد می کند که مؤ منان تحمل کرده اند. «... وقتی فرعون ها مؤ منان را به بردگی می گیرند، اگر ایمان و صبر را نگاه دارند که در حقیقت صبر و ایمان آنان را نگاه می دارد خداوند گشایشی برایشان پدید می آورد و ارجمندشان می سازد. این عزت و ارجمندی تا زمانی می پاید که قوم یکدل و یک جهت باشد و دیده ها به یک سو دوخته و اراده ها در پی یک چیز تاخته باشد، اما چون میانشان جدایی و تفرقه افتد و سخن ها و دل ها پراکنده شود، خداوند لباس کرامت از تنشان بیرون می آورد.»
مولای ما تذکر می دهد که داستان و تاریخ این مردم باقی می ماند و مایة عبرتِ عبرت آموزان می شود و باید چنین شود. نمونه ای که آن حضرت ذکر می کند، سرگذشت فرزندان اسماعیل و اسحاق و اسرائیل علیهم السلام است که تا گرفتار پریشانی و تفرقه بودند، قیصرها و کسراها بر آنان حکومت می کردند:
«نه دعوتی [بگوششان می رسید] که به آن روی آورند و نه سایة الفتی [می یافتند] که رخت بدان جا افکنند.»(۱۵)
این نه فقط اشاره به وضعی است که اعراب قبل از بعثت پیامبر(ص) بدان دچار بودند، بلکه در آن بعثتِ همة پیامبران به وقت و تاریخ موکول شده است؛ یعنی زمانی که مردم دورانِ فترت را می گذرانند، در عین حال دل ها مستعد وحدت و گوش ها آمادة شنیدن پیام همبستگی و عزت شده باشد. اینان هم تا وقتی صاحب نعمتند که یاد خدا می کنند و شکر نعمت او به جا می آورند؛ چنان که می فرماید:
«هرگز هیچ قومی که نعمت و عیش راحت داشته آن را از دست نداده است، مگر این که به ورطة گناه درافتاده است؛ چرا که «خداوند نسبت به بندگانش ظلم روا نمی دارد». (انفال، آیة ۵۱) و اگر مردمان در هنگامی که نعمت بر سرشان نازل می شد و از نقمت رهایی می یافتند با صدق نیت و صفای قلب به خدای خود رو می کردند، خداوند نعمت را به ایشان باز می گرداند و فساد ایشان را به صلاح و سامان مبدل می کرد. اما اکنون نگرانم که مبادا در وضع فترت باشید. بی گمان وضع گذشتة شما در نظر من پسندیده نبود، اما اگر به وضع زمان بعثت بازگردید، مردم سعادتمندی هستید. من آنچه از دستم برآید می کوشم و دربارة گذشته چیزی که می گویم این است که خداوند گذشته را عفو می کند.»(۱۶)
آن حضرت در هنگام قبول خلافت نیز با تذکر این اصل که روشن شدن عبرت های تاریخ و عبرت گرفتن از حوادث، تقوا می آفریند [تقوایی که آدمی را از گرفتاری در شبهات مصون می دارد] هشدار داده بود که آزمون روز بعثت پیامبر(ص) تجدید شده است. بازگشت روز بعثت نکته قابل تأملی است. در روز بعثت مردمان مشرک بودن و چون پیامبر (ص) دعوت خود را اظهار کرد، بسیاری با او به مخالفت و دشمنی برخاستند. اما روزی که علی علیه السلام به خلافت رسید، قلمرو حکومت اسلام از مدیترانه و آفریقا تا قلب آسیا وسعت داشت. این بار کسانی به نام اسلام و مسلمانی در برابر حکومت علی علیه السلام قرار گرفتند و این بدان جهت بود که مسلمانی مسلمانان دیگر شده بود. امام این معنا را می دانست، اما همه از عهدة فهم آن برنمی آمدند. امام به مردمی که بلای تفرقه و خودرأیی در جانشان افتاده بود، تذکر می داد که بسیاری از مردمان بعد از هجرت به بدویت و تعصب عربیت روی آوردند و بعد از این که همبستگی اسلامی پیدا کردند، باز گروه گروه شدند و دیگر به اسلام و به نام آن تعلقی ندارند و از ایمان جز رسوم و تشریفات چیزی نمی شناسند.(۱۷)
اسلامی که پیامبر آورد، ترکیبی اتحادی از روح و جسم بود. این اسلام در طی زمان تبدل پیدا کرد و روح آن دچار ضعف شد و جسم آن باقی ماند. با این تحول و تبدل پیدا است که حکومت عدل دشوار می شود. مولا۷ می دانست که زمان و قدرت از هم منفک نیست و از این که فرمود: اذا تغیر السلطان تغیر الزمان، مراد این نبود که وقتی حاکمی برود و حاکمی دیگر به جای آن بیاید، زمان هم دیگر می شود. در این جا مراد از سلطان، قدرت پراکنده و منتشری است که بر دل و جان مردم غالب می شود؛ چنان که اگر این سلطان، دینِ توأم با روح باشد، زمان زمانِ دین و زبان زبانِ عدالت است و اگر دینِ ظاهر و بی روح و تشریفاتی و لفظی سلطنت کند، زمان با فرصت طلبان مدارا می کند و حتی در به روی آنان می گشاید. امام۷ میان مردم و حکومتی که دارند، مناسبت قائل است. مردم گاهی و در زمانی حکومت ظالم را بر حاکم عادل ترجیح می دهند و حکومت عدل را برنمی تابند؛ ولی حکومت ظالم مردم را به باطل می کشاند و مردمی که از باطل پیروی کنند، نعمت و آزادی را نیز از دست می دهند. مردم وقتی دست در حبل المتین الهی می زنند، آرامش و قرار و وحدت پیدا می کنند و به نظام و ثبات و اقتدار می رسند. نکتة مهم این است که درک و فهم نیز به یک معنا تاریخی است؛ چنان که فرمود: «شما امور را تجریه کرده اید و طعم تجربه را چشیده اید و از گذشته پند آموخته اید و از تاریخ گذشته، مثل ها برای شما گفته اند و شما را به امر واضحی دعوت کرده اند که جز کران و کوران کسی نمی تواند آن همه را ناشنیده و نادیده انگارد و آن که خداوند در آزمایش و تجربه او را بهره مند نسازد، از هیچ چیز بهره مند نمی شود و چندان دچار کاستی و نقصان می شود که خوب و بد (معروف و منکر) را از هم بز نمی شناسد.»(۱۸)

پی‌نوشت‌ها:

.۱ فرهنگ‌ آفتاب، ص‌ ۱۱۵۳ و نهج‌البلاغه، ترجمة‌ دکتر شهیدی، ص‌ ۴۱۸.
.۲ نهج‌البلاغه، ترجمة‌ محسن‌ فارسی، ص‌ ۲۴.
.۳ فرهنگ‌ آفتاب، ص‌ ۱۱۴۷.
.۴ همان.
.۵ نهج‌البلاغه، ترجمة‌ شهیدی، خطبة‌ ۵.
.۶ ابن‌ هلال‌ دمشقی، الغارات، ترجمة‌ عبدالحمید آیتی، چاپ‌ دوم، ص‌ ۵۳.
.۷ فرهنگ‌ آفتاب، ص‌ ۱۱۵۳.
.۸ نهج‌البلاغه، ترجمة‌ شهیدی، ص‌ ۱۷.
.۹ همان، ترجمة‌ محسن‌ فارسی، ص‌ ۳۱۶.
.۱۰ نهج‌البلاغه، ترجمة‌ شهیدی، ص‌ ۲۹۵ و ۲۹۶.
.۱۱ نهج‌البلاغه، ترجمة‌ شهیدی، ص‌ ۵ و ۶.
.۱۲ همان.
.۱۳ افلاکی، مناقب‌ العارفین، تصحیح‌ یازیجی، فصل‌ ۴، بند ۵۲.
.۱۴ ر.ک: نهج‌البلاغه، ترجمة‌ شهیدی، ص‌ ۲۱۹.
.۱۵ نهج‌البلاغه، ترجمة‌ شهیدی، ص‌ ۲۲.
.۱۶ ر.ک: فرهنگ‌ آفتاب، ص‌ ۱۱۶۶.
.۱۷ ر.ک: فرهنگ‌ آفتاب، ص‌ ۱۱۶۴.
.۱۸ همان، ص‌ ۱۲۷۷.
.۱۹ نهج‌البلاغه، ترجمة‌ شهیدی، ص‌ ۲۱۶.
.۲۰ همان، ص‌ ۲۱۷.
.۲۱ همان، ص‌ ۲۱۸.
.۲۲ توبه، آیة‌ ۷۱.
.۲۳ نهج‌البلاغه، ترجمة‌ شهیدی، خطبة‌ ۱۹۲، ص‌ ۲۱۹.
.۲۴ همان، ص‌ ۲۲۰.
.۲۵ همان، ص‌ ۸۸.
.۲۶ همان، خطبة‌ ۸۹، ص‌ ۷۲.
.۲۷ همان، ص‌ ۲۱۹.
.۲۸ نهج‌البلاغه، ترجمة‌ شهیدی، ص‌ ۲۲۱.
.۲۹ همان.
.۳۰ همان، ص‌ ۲۹۵.
.۳۱ ر.ک: فرهنگ‌ آفتاب، ص‌ ۱۲۹۸ و ۱۲۹۹.
.۳۲ نهج‌البلاغه، ترجمة‌ شهیدی، ص‌ ۴۲۶.
.۳۳ نهج‌البلاغه، ترجمة‌ شهیدی، ص‌ ۳۸۰.
.۳۴ همان، ص‌ ۳۸۸.
.۳۵ همان، ص‌ ۱۴۶.

http://www.aftabir.com منبع : آفتاب