نویسنده:فرهاد دیناری
کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی



 

چکیده

مرگ، از مسائل مهمی بوده است که همیشه ذهن آدمی را به خود مشغول کرده و در اساطیر و سپس فرهنگ و زبان ملل گوناگون جلوه گر شده است. در اساطیر ایران، هرمزد را ستاره زندگی و کیوان را ستاره مرگ می دانستند و بعدها استویهادِ دیو را، عامل مرگ و میر می دانستند. بر این اساس، ایرانیان نیز همچون بسیاری از ملل دیگر مرگ را موجودی جاندار و ترسناک تلقی می کردند.
این اعتقادات، بعدها با تحولات فرهنگی و تاریخی ایران، طی قرون متمادی به اشکال گوناگون ادامه حیات داد. در شعر فارسی دری از ابتدا تاکنون، این مسئله مطرح بوده و هر یک از شاعران به فراخور اعتقاد و مذهب خویش از مرگ تصوری داشته اند، چنانکه در ابتدای ورود اسلام به ایران، همچنان اندیشه های سابق حاکم بود تا اینکه در طی چند قرن، دینِ جدید کاملاً بر روح و اندیشه مردم ایران مسلط شد.
شاعران عصر رودکی بیشتر مضامین شعر خود را از فرهنگ سابق می گرفتند و رودکی نیز، به عنوان پدر شعر فارسی از این قاعده مستثنی نیست. او از مرگ دو نوع توصیف ارائه داده است: یکی بی توجهی به مرگ و خوشباشی و لذت گرایی مادی، که حاصل دوران جوانی و شکوه او در دربار بخاراست. دیگری یاد مرگ با حسرت و درد و دریغ بر نعمتهای گذشته که احتمالاً حاصل دوران پیری و دوری از دربار سامانی است. در هر دوی این حالات رودکی جز چند مورد استثنایی هرگز از دوزخ و بهشت و دنیای پس از مرگ سخن نمی گوید. تقریباً هیچ موردی در مورد پاداش یا پادافرهِ کارهای نیک و بد در دیوان او یافت نمی شود. بر این اساس،‌ و با توجه به تاریخ اندیشه های زروانی در ایران و بقای آنها در هیئت دین زرتشتی و باقی ماندن آثار آن پس از اسلام، به احتمال زیاد این گونه تلقی از مرگ و حواشی آن، حاصل اندیشه های زروانی در دیوان رودکی است. امری که در شعر معاصران او و حتی کسانی چون فردوسی نیز به وفور یافت می شود.

واژگان کلیدی:

رودکی، مرگ، زروان.

اسطوره مرگ

مرگ از رازآمیزترین مسائل زندگی بشر از آغاز تاکنون بوده و به گونه ای ذهن تمامی اهل بشر از همه اقوام در همه زمانها با آن درگیر بوده است، چنانکه هریک از آن تصوّری داشته و پیرامون آن افسانه ها ساخته اند. این امر در اسطوره ها و افسانه های این اقوام که ریشه فرهنگ و اندیشه آنهاست، مشهود است.
طبق اساطیر ایران، در آغاز خلقت، هرمزد، ستاره زندگی و کیوان ستاره مرگ بود و باعث مرگ و تباهی و درویشی می شد(پژوهشی در اساطیر ایران، 103).
در جای دیگر در همین اساطیر استویهاد به معنی زوال تن و دیو مرگ است. او را وای بدتر نیز می خوانند. او دیوی است که جان را بستاند و چنین گویند که چون دست بر مردم مالد بوشاسپ آید و چون سایه افکند تب و چون او را ببینند جان را از میان ببرد و او را مرگ خوانند(پژوهشی در اساطیر ایران، ‌169).
نکته جالب توجه آن است که در همه این ابیات و بیشتر اشعار رودکی در مورد مرگ سخنی از حیات پس از مرگ به میان نمی آید. حرفی از پادافره و پاداش و جهنم و بهشت نیست و هر چه هست با مرگ تمام می شود. انگار اعتقادی به دنیای ماورای مرگ نبوده است. گرایش به تقدیر و قضا و قدر و به طور کلی، جبر نیز از این اشعار و اشعار مرگ اندیش رودکی پیداست. این مسئله می تواند حاصل دو علت عمده باشد: یکی اینکه در آن زمان هنوز اسلام با ذهن و فرهنگ مردم عجین نشده است، که البته در این صورت بایستی به خاطر میراث تفکر زرتشتی گری در مورد حیات پس از مرگ بحث می شد، چنانکه در متون اصلی این آیین مشاهده می کنیم؛ دوم آنکه همان طور که در دنباله مطلب می آید بر اثر نفوذ اندیشه های جبرگرا، همچون زروانیسم، مخصوصاً در عهد ساسانیان و آمیزش آن با دین زرتشتی، این گونه تفکر جبری و تقدیر گرایی وارد اندیشه جامعه شده و طبعاً تا قرنها بعد از ورود اسلام به ایران نیز ادامه پیدا کرد.

مرگ در اشعار رودکی

اینک در ابتدا به اشعار رودکی در مورد مرگ و حواشی آن می پردازیم و سپس با توجه به اندیشه های زروانی به تأثیر این آیین در این اشعار اشاره می کنیم. در این راستا با توجه به دو گونه نگرش رودکی به مرگ، اشعار مرگ اندیش او به دو دسته تقسیم می شود: دسته ای که رودکی خوشباش، جوان و برخوردار از امکانات مادی دیدی سطحی نسبت به مرگ دارد. رودکی در این اشعار اگرچه از مرگ و ترک دنیا سخن می گوید، همچنان دلبسته مادیات است که اگر حسرتی می خورد حسرت بر ترک این نعمتهاست. او البته مرگ را حتمی و ناگزیر می داند اما در بند ماورای آن نیست و تنها خوشباشی و بهره گیری از دنیا را سفارش می کند. به احتمال زیاد این اشعار حاصل دوران جوانی و شکوه رودکی در دربار سامانی است. دسته دیگر اشعاری است که رودکی در آنها با حسرت از مرگ یاد می کند. به طور طبیعی، رودکی نیز چو دیگران در اواخر عمر که مرگ را از هر زمانی به خود نزدیک تر می بیند، برخورداری از دنیا را بی فایده می داند و حال که باید از دروازه مرگ عبور کند، کیفیت حال مادی برای او تفاوت زیادی ندارد. این گونه اشعار نیز به احتمال زیاد حاصل دوران پیری، فقر، دوری از دربار و امکانات آن و سختی زندگی اوست.
رودکی از آنجا که پدر شعر فارسی است، همپایه جفری چاسر در زبان انگلیسی است، ‌با این تفاوت که زبان چاسر کهنه شده ولی ما امروزه به راحتی اشعار رودکی را درک می کنیم (چشمه روشن، ص 17). از شعرای پیش از رودکی، هیچ شعر مرثیه ای برجای نمانده است که بدانیم پیش از او مرثیه در شعر فارسی در چه مرحله ای بوده است. از چند بیت مرثیه ای که از رودکی مانده است، منتهای تسلط و توانایی شگرف او را می توان دید. هرچند که معروف است شعرای عرب در مرثیه مقام بلندی داشته اند، اما مرثیه رودکی در رثای شهید بلخی حتی از مراثی ابوالعتاهیه نیز پرورده تر است(دیوان رودکی سمرقندی، ص 32). به طوری که، حتی اگر خواننده مرثیه رودکی نداند که شعر در مورد کیست، باز هم از طریق شعر در می یابد که خصائل متوفی چه بوده است و حتی بر او دل می سوزاند. قصاید فرخی و امیرمعزی در مرثیت محمود غزنوی، ملکشاه سلجوقی و نظام الملک طوسی معروف و مؤثر و برانگیزاننده اند، اما مراثی رودکی از لونی دیگر است(دیوان رودکی سمرقندی، 32).
حال به بررسی اشعار رودکی در این حیطه می پردازیم؛ که همان طور که گفته شد اشعار او به دو دسته تقسیم می شوند.

دسته اول:

گر من این دوستی تو ببرم تا لب گور
بزنم نعره و، لیکن ز تو بینم هنرا

اثر میر نخواهم که بماند به جهان
میر خواهم که بماند، به جهان در، اثرا

هر که را رفت، همی باید رفته شمری
هرکه را مُرد، همی باید مُرده شمرا
(دیوان، 1-3)

ویژگیهای شعر عهد سامانی همچون پندی و اندرزی بودن، اشتمال بر لغات مهجور، روحیه شاد و سهل گیری که روحیه ایرانیان کهن است در این قطعه مشهود است. رودکی با اقبال به لذات مادی به عمق مسئله مرگ نمی اندیشد و در پی فراموشی آن است. ویژگیهای دسته اول از اشعار مرگ اندیش رودکی یعنی دربند دنیا بودن در این قطعه و بیت زیر نیز دیده می شود:

نگنجم در لحد گر زان که لختی
نشینی بر مزارم سوگوارا
(دیوان، 12)

اینجا نیز همچنان از دنیا و اهل آن دل نبریده و خطاب به دوست می گوید که حتی در لحد بدون او نمی گنجد و از او می خواهد سوگوار بر مزارش بنشیند، که حاکی از دلبستگیهای مادی رودکی شادخوار است.
گفته شد رودکی همچون معاصران و به تبعیت از فرهنگ و اندیشه زمان خود دیدی کاملاً سطحی نسبت به مرگ دارد و حتی گاه ترجیح می دهد به آن فکر نکند. این مسئله را در اشعار معاصران رودکی نیز می توان دید. فرهنگ ایران پس از اسلام در ادامه عصر ساسانی قرار دارد و با وجود گذشت سالها هنوز آنچنان تحت تأثیر مضامین اسلامی قرار نگرفته و گویندگان به بیانی سطحی از این مسائل اکتفا می کنند. همان طور که در ادامه خواهد آمد، این تصور از مرگ حاصل رگه های زروانی اندیشه های زرتشتی در جامعه و فرهنگ ایران است. رودکی هرگاه به یاد واقعه مرگ می افتد خواستار برخورداری و استفاده از تنعمات دنیاست و به مخاطب توصیه می کند با دلبرکان سیاه چشم خوش باشد.

شاد زی با سیاه چشمان، شاد
که جهان نیست جز فسانه و باد

زآمده شادمان بباید بود
وزگذشته نکرد باید یاد

من و آن جَعد موی غالیه بوی
من و آن ماهروی حورنژاد

نیکبخت آنکه داد و بخورد
شوربخت آنکه او نخورد و نداد

باد و ابر است این جهان، افسوس!
باده پیش آر، هرچه باداباد

شاد بوده است از این جهان هرگز
هیچ کس؟ تا ازو تو باشی شاد

داد دیده ست ازو به هیچ سبب
هیچ فرزانه، تا تو بینی داد
(دیوان، 103-109)

با نگاهی گذرا به این قطعه که جزء دسته اول از اشعار مرگ اندیش رودکی قرار می گیرد، بسیاری از عناصر زروانی آن آشکار می شود: شاد بودن به مادیات، پوچی و ناپایداری دنیا، نیندیشیدن به مرگ و حواشی آن و توصیه مذهب هرچه باداباد.
رودکی در بیت زیر با تشبیه و استعاره تقابل زیبایی از مرگ و زندگی ساخته است و چون مرگ دشمن بداندیش ممدوح را از پای درآورده است او را دعوت به خوشگذرانی می کند:

به خوشدلی گذران بعد از این، که باد اجل
درخت عمر بداندیش را زپا افکند
(دیوان، 167)

اینجا نیز از مرگ دشمن ممدوح تنها به خاطر آنکه دستش از دنیا کوتاه شده یادی اندک می کند. در حالی که در بسیاری اشعار دیگر از رودکی مسئله کاملاً متفاوت است.

زمانی برق پرخنده، زمانی رعد پرناله
چنان چون مادر از سوگ عروس سیزده ساله
(دیوان، 491)

شاعر از صحنه عزا و سوگ مردمان، مخصوصاً مادر، به عنوان مشبه به استفاده کرده است و تنها به عزاداری مردمان در مرگ عزیزان به ویژه جوانان ناکام اشاره کرده است.
قطعه زیر در رثای فرزند جوان بلعمی وزیر است که رودکی برای تسلیت به او سروده است. شاعر که پیداست هنوز طعم تلخ سختیهای زندگی را نچشیده، اگرچه مرثیه می گوید اما طبق رسم و قاعده اندرزی اشعار و فرهنگ فارسی ابتدا به دلداری ممدوح برمی خیزد و سپس با یادآوری اینکه تحت هیچ شرایطی نمی توان رفته را بازآورد، او را از غمگساری بیهوده باز می دارد و باده گساری را به او پیشنهاد می کند و در آخر خطاب به ممدوح خاطر نشان می کند که در چنین مواقعی است که گوهر فضل و بزرگی مرد پدیدار می شود:

ای آنکه غمگینی و سزاواری
ونْدَر نهان سرشک همی باری

از بهر آن کجا ببرم نامش
ترسم ز بخت اَندُه و دشواری

رفت آنکه رفت و آمد آنک آمد
بود آنکه بود خیره چه غم داری؟

هموار کرد خواهی گیتی را؟
گیتیست، کی پذیرد همواری؟

مستی مکن که ننگرد او مستی
زاری مکن که نشنود او زاری

شو تا قیامت آید زاری کن
کی رفته را به زاری باز آری

آزار بیش بینی زین گردون
گر تو به هر بهانه بیازاری

گویی: گماشتست بلایی او
بر هر که تو دل بر او بگماری

ابری پدید نی و کسوفی نی
بگرفت ماه، و گشت جهان تاری

فرمان کنی و یا نکنی، ترسم
آن به که می بیاری و بِگساری

تا بشکنی سپاه غمان بر دل
بر خویشتن ظفر ندهی، باری

اندر بلای سخت پدید آرید
فضل و بزرگ مردی و سالاری
(دیوان، 514-519)

به گفته استاد زرین کوب مرگ فرزند جوان بلعمی وزیر در بخارای شادخوار و بی اندوه، درد و ملالی سخت پدید آورد و رودکی در این مصیبت زبان گویای اهل بخاراست که با لحنی حکیمانه به دلداری بلعمی برمی خیزد و ابیات فوق را خطاب به او می سراید.(با کاروان حلّه، ص 16).

تقدیر که بر کشتنت آزرم نداشت
بر حسن و جوانیت دل نرم نداشت

اندر عجبم ز جان ستان کز چو تویی
جان بستد و، از جمال تو شرم نداشت
(دیوان، 582-583)

این رباعی نیز ممکن است در رثای فرزند جوان بلعمی سروده شده باشد. سبک این رباعی شبیه اشعار سرخوشانه و مادیگرای رودکی در ارتباط با مرگ است و چه بسا مربوط به دوران جوانی او در دربار سامانی است، زیرا اشعار مدحی او بیشتر حاصل آن دوران است.

تا لباس عمر اعدایش نگردد بافته
تارتار پودپود اندر فلات آن فوات
(دیوان، 668)

اگر این بیت از رودکی باشد از معدود مواردی است که امری ذهنی را به امر حسی تشبیه کرده است. به طور کلی رودکی، از تشبیهات عقلی کمتر استفاده می کند و اگر هم امری انتزاعی را در شعر خود بیاورد آن را به هیئت امور حسی درمی آورد تا درک آن برای مخاطب، به ویژه مخاطبان زمان او، آسان باشد.

هر کو برود راست نشستْست به شادی
و آن کو نرود راست همه مژده همی دیش
(دیوان، 729)

منظور از راست، صراط مستقیم و راه رستگاری و دین است که هرکس در آن سیر کند سعادتمند است و هرکس از آن منحرف شود، باید او را مرده فرض کرد. شاعر گرچه مخاطب را به درستی تشویق می کند این پند او از نوع همان پندهای کلیشه ای است و حاکی از رسیدن به عمق مطلب نیست.

کفن حُلّه شد کرم بهرامه را
کز ابریشم جان کند جامه را
(دیوان، 956)

با تشبیهی حسی و زیبا، رشته های ابریشم را کفنِ کرم ابریشم دانسته که این جامه را از وجود و جان خویش می بافد.

دسته دوم:

در این ابیات، تلقی رودکی از مرگ تغییر کرده؛ انگار جهان بینی او متحول شده است. دیگر از خوشباشی و لذت گرایی ابیات پیشین خبری نیست. احتمالاً این اشعار حاصل دوران، پیری و سختی رودکی است، همان طور که ابیات قبل، حاصل دوران جوانی و برخورداری او در دربار سامانی است. تأثیر اندیشه های زروانی در این ابیات بیشتر مشهود است.

تو شان زیرِزمین فرسوده کردی
زمین داده مرایشان بر زَغارا
(دیوان، 15)

در زمان رودکی مبانی دین اسلام هنوز در دل و جان مردم ریشه ندوانیده بود، و بیشتر در سطح اعتقادات ظاهری و ادای تکلیف مانده بود. اشعار رودکی نیز حاکی از آن است که چندان با حیات پس از مرگ آشنا نیست و تقریباً از آن سخن به میان نمی آورد و در اینجا نیز تنها از پوسیدن جسد در زیر خاک می گوید که حاکی از دید مادری اوست. این مسئله ممکن است حاکی از دید زروانی رودکی نیز باشد که بعداً به آن پرداخته می شود. او حسرت می خورد که با مرگ اجساد در زیر خاک فرسوده و نابود می شوند، گویا به حیات پس از مرگ اعتقادی ندارد. البته گاه نیز نکته های پندآموزی از مرگ بیان می کند و با اندرز مخاطب را به یاد مرگ و بی ثباتی و بی بنیادی دنیا می اندازد. اگر قطعه زیر از رودکی باشد از معدود ابیاتی است که اینگونه زیبا و حسرت بار به مرگ می اندیشد، البته هر چند که از مرگ و ناپایداری دنیا سخن می گوید و عدم دلبستگی به آن را توصیه می کند از ماورای مرگ نیز چیزی نمی گوید تنها بر ترک امور مادی و مظاهر آن افسوس می خورد. این قطعه و بسیاری دیگر از اشعار رودکی کاملاً منطبق بر اندیشه های زروانی است:

به سرای سپنج مهمان را
دل نهادن همیشگی نه رواست

زیر خاک اندَرونت باید خفت
گرچه اکنونت خواب بر دیباست

با کسان بودنت چه سود کند؟!
که به گور اندرون شدن تنهاست

یار تو زیر خاک مور و مگس
چشم بگشا،‌ ببین، کنون پیداست

آنکه زلفین و گیسوت پیراست
گرچه دینار یا دِرمش بهاست

چون تو را دید زردگونه شده
سرد گردد دلش، نه نابیناست
(دیوان، 65-70)

بر اثر گذشت سالها همه نعمتها و شادکامیهای روزگار رودکی از دست رفت و شاعری که شاد زیستن با سیاه چشمان را سفارش می کرد، اینک از دردمندی و فرتوتی و افسردگی سخن می گفت(چشمه روشن، ص19).
رودکی همچون بسیاری از مردمان زمان خود از جوانی بهره ای وافر داشت و چنان بدان دلخوش بود که توصیه می کرد که باید از آمده شادمان بود، و به رفتگان نیندیشید. اما اینک که پیر شده و مرگ را از هر زمانی به خود نزدیک تر می بیند زبان و گفتار او تغییر کرده و احساس عمیق تری نسبت به مرگ دارد و در نتیجه دل نهادن به سرای سپنج را روا نمی داند. در بیت زیر به سیاهی گور کافران و حیات پس از مرگ آنها اشاره می کند و هر چند از آن به عنوان مشبه به استفاده کرده، نشان از اعتقادات دینی او در مورد مرگ مؤمن و کافر دارد، اما همچنان سطحی است و بیشتر در حد یک اعتقاد صرف باقی می ماند.

ای روی تو چو روز دلیل موحدان
وی موی تو چنان چو شب ملحد از لحد
(دیوان، 100)

مرثیه نسبتاً بلندی که رودکی در رثای خواجه ابوالحسن مرادی سروده از معدود قصاید نسبتاً کامل اوست که بر جای مانده و در عین سادگی مشحون از معانی تازه است. دریغای او بر مرگ این خواجه لحظه ای از زندگی بخاراست که مرگ چنان خواجه ای را غرق تأثر می کند. این نمونه تنها مرثیه او نیست، او ابیات زیادی در رثای شهید بلخی و فرزند بلعمی وزیر سروده و عزای بخارائیان را در مرگ این بزرگان به خوبی تصویر کرده است:

مرد مرادی، نه همانا که مُرد
مرگ چنان خواجه نه کاری است خرد

جانِ گرامی به پدر باز داد
کالبد تیره به مادر سپرد

آن ملک با ملکی رفت باز
زنده کنون شد که تو گویی بمرد

کاه نبُد او که به یادی پرید
آن نبد او که به سرما فسرد

شانه نبود او که به مویی شکست
دانه نبود او که زمینش فشرد

گنج زری بود در این خاکدان
کو دو جهان را به جوی می شمرد

قالب خاکی سوی خاکی فگند
جان و خرد سوی سماوات برد

جان دوم را که ندانند خلق
مصقله ای کرد و به جانان سپرد

صاف بد آمیخته با درد می
بر سر خم رفت و، جدا شدن ز دُرد

در سفر افتند به هم ای عزیز
مروزی و رازی و رومی و کُرد

خانه خود باز رود هر یکی
اطلس کی باشد همتای بُرد!

خامُش کن چون نُقط ایرا ملک
نام تو از دفتر گفتن سترد
(دیوان، 124-135)

در این قطعه، برخی نشانه های اعتقاد رودکی به سرای باقی دیده می شود: جان به جانان سپردن، زنده بودن پس از مرگ مادی، اعتقاد به دو جهان، سیر در آسمانها، رفتن به سفر آخرت به همراه کسانی از مروزیان و رازیان و رومیان و کردان و خلاصه همه ابناء بشر و رفتن به خانه ابدی قبر. اما این اعتقاد تا چه اندازه ای است، او به صراحت از بهشت یا دوزخ و از پاداش یا پادافره سخنی نمی گوید قبر را، و نه بهشت یا دوزخ را، خانه انسان پس از مرگ می داند و در آخر ترک دنیا و پاک شدن نام مرده را از صفحه گیتی حاصل مرگ می داند. این در حالی است که، در اندیشه های زروانی نیز تا این حد و حتی بیشتر اعتقاد به دنیای پس از مرگ وجود دارد.
رودکی در ابیاتی که در آنها به نوعی از مرگ یاد کرده، به طور کلی، دو نوع دیدگاه را در این مورد ابراز کرده است. در بعضی از آنها چندان به چند و چون مرگ نمی اندیشد و صلاح کار را برخورداری از تنعمات دنیایی می داند. اما در بسیاری جایها، از جمله مورد اخیر، با دیدگاهی متفاوت با نوعی حسرت و نومیدی از دنیا به مرگ می اندیشد و به فانی و بی ارزش بودن مادیات اشاره می کند. این برداشتهای دوگانه و متفاوت از مرگ احتمالاً حاصل دو دوره زندگی شاد و برخورداری و ناتوانی و تنگدستی رودکی است.

مار است این جهان و جهان جوی مارگیر
از مارگیر مار برآرد همی دمار
(دیوان، 268)

در صور خیال رودکی، امور انتزاعی به جامه امور حسی درمی آیند و پیوند ذهنی به ذهنی، نادر است. در بیت فوق دنیا را به ماری مانند کرده است که گرایش به آن خطرناک است و عاقبت دمار از زندگی آدمی درمی آورد.

زندگانی چه کوته و چه دراز
نه به آخر بمرد باید باز؟

همه به چنبر گذار خواهد بود
این رسن را اگرچه هست دراز

خواهی اندر عنا و شدت زی
خواهی اندر امان به شدت و ناز

این همه باد و بود تو خوابست
خواب را حکم نی مگر به مجاز

این همه روز مرگ یکسانند
نشناسی ز یک دگرشان باز
(دیوان، 296-300)

قطعه فوق از رودکی نیز مشحون از پندهای حکیمانه پیران جهاندیده است و رودکی چه مستقیم و چه به واسطه فرهنگ عربی اسلامی از امثال و حکم ایرانیان قبل از اسلام مایه گرفته است. قاعده ای که در مورد تقسیم اشعار رودکی در مورد مرگ گفته شد، در اینجا نیز، صادق است و مانند مورد قبل کوشش آدمی در دنیا را سودمند نمی داند چون عاقبت باید از دروازه مرگ بگذرد. این ابیات نیز به احتمال زیاد محصول دوران پیری رودکی است.

کاروان شهید رفت از پیش
وان ما رفته گیر و می اندیش

از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد هزاران بیش

توشه جان خویش از او بربای
پیش کایدت مرگ پای آگیش

آنچه با رنج بافتیش و به ذُل
تو به آسانی از گزافه مدیش

خویش بیگانه گردد از پی سود
خواهی آن روز؟ مزد کمتر دیش

گرگ را کی رسد صلابت شیر؟
باز را کی رسد نهیب شخیش؟
(دیوان، 317-322)

بیت دوم این قطعه در حکم مثل سائر است و همواره به آن استناد می شود. بی اغراق باید گفت، تا امروز کمتر شاعری توانسته است مرثیه ای به شورندگی و ظرافت رودکی بسراید و کمتر خواننده ای می تواند با خواندن مرثیه های رودکی بر مرگ اسفبار خود شاعر و از بین رفتن اشعار او دریغ نخورد. این مراثی هم قدرت طبع شاعر مرثیه گو را می رساند و هم به خوبی بزرگی و سرآمدی ممدوح را؛ در نتیجه خواننده هم بر رودکی و هم بر کسی که مرثیه در مورد اوست حسرت می خورد.

دریغ آنکه گرد کرد با رنج
کز او نیست بهر من جز سوتام

هلا! رودکی، از کس اندر متاب
بکن هرچه کردنی ست با مدام

که فرغول پدید آید آن روز
که بر تخته تو را سیاه شود فام
(دیوان، 340-342)

جمله صید این جهانیم، ای پسر
ما چو صعوه، ‌مرگ بر سان زغن

هر گلی پژمرده گردد زو، نه دیر
مرگ بفشارد همه در زیر غن
(دیوان، 355-356)

شاعر با دیدی جبری( و شاید زروانی)مرگ را مسلط بر دنیا و اهل آن می داند که هیچ کس را از آن گریزی نیست. ابیاتی از این دست که بیشتر در بخش دوم دیوان رودکی آمده است حاکی از تغییر جهان بینی رودکی است. رودکی در این موارد احساس رقیق تری نسبت به مرگ دارد و حتی گاه در صدد آمادگی برای این واقعه بزرگ است. شاید حوادث دوران پایانی زندگی رودکی از جمله بی مهری ابنای عصر نسبت به او در به وجود آمدن این ابیات مؤثر بوده باشد.

خواهی تا مرگ نیابد تو را
خواهی کز مرگ بیابی امان

زیرزمین خیز و نهفتی بجوی
پس به فلک بر شو بی نردبان
(دیوان، 469-470)

اینجا نیز با اشاره به تسلط مرگ، از مخاطب می خواهد اگر از مرگ رهایی می خواهد یا زیرزمین نهفتی بیابد یا بدون نردبان بر آسمان شود، که البته چون این امر امکان ندارد، رهایی از مرگ نیز ممکن نیست. همان طور که در ابتدای مطلب نیز ذکر شد ایرانیان مرگ را موجودی جاندار و یکی از دیوان تلقی می کردند. با نگاهی به بسیاری از مواردی که رودکی از مرگ یاد می کند، چنین به نظر می آید که دانسته یا ندانسته تصوری اسطوره ای و جاندارانگارانه از مرگ داشته است.

رفیقا چند گویی: کو نشاطت؟
بنگریزد کس از گرم آفروشه

مرا امروز توبه سود دارد
چنان چون دردمندان را شنوسه
(دیوان، 489-490)

گرم آفروشه احتمالاً حلوای مرده است که امروزه نیز کاربرد دارد. روندی که رودکی در چند بیت اخیر دنبال کرده در این بیت نیز ادامه می یابد. همان طور که گفته شد، رودکی در این زمان در دوران پیری به سر می برده و مرگ را پیش روی خود می دیده است و به بیان سوز و گداز و احساس خود از این واقعه بزرگ می پردازد. رودکی عقیده دارد، حال که از این گذرگاه گریزی نیست،‌باید به فکر توبه از گناهان و فراهم کردن توشه ای برای آخرت بود. این نکته شایان توجه است زیرا از معدود مواردی است که به فکر فراهم کردن توشه آخرت است و از توبه سخن می گوید. البته واضح است که تصور او در این مورد با تصور شاعران متأخر به کلی متفاوت است.

مرده نشود زنده، زنده به ستودان شد
آیین جهان چونین تا گردون گردان شد
(دیوان، 692)

آثار زرتشتی که در دوران اسلامی ترجمه می شد، چون به همان شکل قابل ترجمه نبود، دستخوش تغییرات زیادی می شد و در حالت تألیفی، این تغییرات برای هماهنگی با محیط جدید بیشتر و گسترده تر بود. نکته مهم این آثار این است که هر چه زمان تألیف آنها قدیمی تر بود، ظهور آثار ایرانی در آنها آشکارتر بود و به همان نسبت که عصر تألیف آنها پیشتر می آید زیر پوششی از آثار اسلامی و عربی مخفی تر شده و رنگ ایرانی آنها محوتر می شود. این آثار که نمودار فرهنگ و ذهن و زبان مردمان عصر خویش هستند سیر نفوذ تدریجی اسلام در دل و جان ایرانیان را مشخص می کنند، چنانکه در شعر فارسی از ابتدا تا اوج آن در قرون متأخر می بینیم. رودکی به عنوان پدر شعر فارسی و یکی از نمایندگان سبک قدیم آن، بیشتر از آنکه از محیط جدید تأثیر گرفته باشد به فرهنگ سابق وفادار مانده است. این فرهنگ چون طی قرون متمادی به وجود آمده به زودی نیز محو نمی شود و حتی با تسلط دین و فرهنگ و زبان جدید همچنان برخی از عناصر خویش را حفظ و به فرهنگ جدید منتقل کرد. همان کاری که در مورد اندیشه های خارجی زروانی و دین زرتشتی در زمان ساسانیان رخ داد.

لقمه ای از زهر زده در دهن
مرگ فشردش همه در زیر غن
(دیوان، 1044)

این بیت از مثنوی بحر سریع است که اگر انتساب آن به رودکی درست باشد مفقود شده و جز این بیت چیزی از آن در دست نیست. «غن» تیر عصاران و کنایه از قبر است. این بیت به خوبی تصور جاندارانگارانه رودکی از مرگ را نشان می دهد و تا حد زیادی شبیه برداشتهای اساطیری از این واقعه است.

اندیشه های زروانی در اشعار رودکی

در این بخش با توجه به اشعار رودکی، مخصوصاً اشعار مرگ اندیش او، به تأثیر اندیشه های زروانی و وجود این نشانه ها در شعر او، که قبلاً نیز جسته و گریخته به آن اشاره شد، پرداخته می شود.
زروان در زبان پهلوی به معنای زمان بود که دسته ای از زرتشتیان آن را اصل اعتقاد زرتشت می دانستند. معنای دیگر زروان قضا بود که در عربی به دهر ترجمه شد و اهل آن را دهریه می گفتند. خود زروان حاصل تأثیر اندیشه های نوافلاطونی در زمان ساسانیان بود که تصوف نیز از نتایج آن است(فرهنگ ایرانی پیش از اسلام، صص 215-219).
اندیشه های زروانی کیش ایرانیان باستان بود که بر پایه اعتقاد به نیروی لایزال و غیرقابل تغییر سرنوشت استوار بوده است. پیروان این دین، عقیده داشتند که از ابتدا تا انتهای عالم هیچ چیز جز به خواسته زروان اتفاق نمی افتد و همه موجودات راهی را می روند که از پیش تعیین شده و تبعاً نباید از پاداش و کیفر اعمال در دنیای پس از مرگ خبری باشد. از این آیین در روزگار ما حتی نامی باقی نمانده، اما باورهای آن هنوز در خلق و خو و رفتار ایرانیان نفوذ بسیار دارد(جای پای زروان، ‌ص 70).
با توجه به آرا و عقاید محققان در مورد زروان، برخی نیز اعلام کرده اند این اندیشه ها احتمالاً در دوران ساسانی که روابط ایران و روم دارای فراز و فرودهای فراوان بود وارد ایران شد. این امر همزمان بود با سختگیری دولت مسیحی شده روم نسبت به فلاسفه و اندیشمندان و دگراندیشان که به این خاطر گروهی از آنان وارد ایران و دربار ساسانی شدند(زند، ص 70).
از طرف دیگر ایران که چند قرن پیش مورد حمله اسکندر قرار گرفته بود و در نتیجه آن اوستا از بین رفته و جانشینان اسکندر نیز تا مدتها بر ایران حکومت کردند و سپس تحت سیطره طولانی اشکانیان قرار گرفت که سیاست دینی جانبدارانه ای نداشتند، از قبل نیز آماده ورود این افکار شده بود.
زروان خدای زمان و پدر اهریمن و اهرمزد است. همین دوگانگی بعداً وارد دین زرتشتی شد و با توجه به زمینه آن دین زرتشتی در اساسی ترین اصل خود یعنی وحدت ربوبیت دچار ثنویت و دوگانگی شد و زرتشتیان قائل به دو خدای خوبی و بدی یعنی اهرمزد و اهریمن شدند.(زند، ص 25)
این خدای بدی دیو مرگ هم بود که بعدها استوداد یا استویهاد با آن یکی شد. دو دین مزدیسنی و زروانی با هم سازش کرده و زرتشتی گری کنونی را به جا آوردند. الهیات دینکرت در واقع تلاشی برای سازش این دو است(زند، ص 355). دین مانوی ازدواج را نهی و دین زرتشتی سخت تشویق می نمود و زروانیسم در این مورد چیزی بین آن دو است.
جامعه دینی ساسانی از اختلاط مغهای زروانی در استخر پدید آمده بود( گئو ویدن، ص 391). بر اثر این کار جریان آیین زروانی، ایران عهد ساسانی را چنان جلوه داده بود که ما می توانیم از یک آیین زرتشتی به شکل زروانی سخن بگوییم. زروانیها نیز به اورمزد نیک معتقدند اما با توجه به تسلط بیشتر و طولانی تر اهریمن بر جهان، به نوعی گوشه گیری و تقدیرگرایی و فراموشی دنیای پس از مرگ گرفتار شده اند.
نشانه ها حاکی از آن است که زروانیسم دینی بوده که از آنجا که میل را اساساً بدی می داند، گوشه گیری را چون نوشدارویی توصیه می کرد. این لحن تسلیم فلسفی در مینوی خرد که گرایش نیمه زروانی دارد، مشهود است که می گوید:« زیاد در فکر آراستن دنیا مباش، چه مرد گیتی آرا تباه کننده گیتی باشد»(زند، ص 284). این مسئله را می توان با نوشته های خالص زرتشتی از جمله کتیبه های کرتیر در کعبه زرتشت مقایسه کرد که در آنها از وجود بهشت و دوزخ و پاداش و پادافره سخن گفته شده است(زند، ‌صص 71-75). خرد و ارتباط آن با دین جزء لاینفک همه ادیان زرتشتی و مانوی و زروانی است. این خرد ممکن است اثر این روحیه و تعالیم بعد از اسلام در اشعار ابتدایی و قرون اولیه فارسی دری از جمله اشعار فردوسی و رودکی نیز مشهود است. از میان حدود هفتاد بیتی که در دیوان هزار و اند بیتی رودکی در مورد مرگ دیده می شود، تعداد ناچیزی به حیات پس از مرگ اشاره ای کرده اند:

ای روی تو چو روز دلیل موحدان
وی موی تو چنان چو شب ملحد از لحد
(دیوان، 100)

و:

مرا امروز توبه سود دارد
چنان چون دردمندان را شنوسه
(دیوان، 490)

در بیت اول به سیاهی گور کافران بر اثر گناه و کفر آنان اشاره کرده و در بیت دوم نیز از توبه سخن گفته که بدون شک حاکی از ایمان رودکی به دنیای پس از مرگ است. اما این اعتقاد تا چه اندازه است؟ همین موارد اندک نیز نشان از سطحی نگری او به این مسئله مهم است و پیداست به عمق آن نمی اندیشد. البته ممکن است، رودکی در این امر تعمدی نداشته و شرایط زمان باعث این تلقی از مرگ شده است. می توان این تصور رودکی از مرگ را با برداشت کسانی چون ناصرخسرو، سنایی، نظامی، خاقانی و مولوی از مرگ مقایسه کرد که بارها و بارها از توبه و استغفار حتی در میانه عمر حکایت می کنند و برخی از آنان با توسل به بزرگان اسلام مخصوصاً ائمه معصومین از بهشت خود و دوزخ دشمنان خود سخن می گویند و نامرادی دنیا را به امید پاداش بهشت بر خود هموار می کنند.
درست است که بسیاری از شاعران متأخر در این آرای خود شدیداً تحت تأثیر صوفیه و عرفان بوده اند، اما همین عرفان و تصوف، بعد از قرون سوم و چهارم در ایران همه گیر شد و در شعر گویندگان اثر کرد و در زمان رودکی هرگز به این وسعت اثری از آن نبود. شاعران متأخر هنگام پیری از توبه و استغفار از هواپرستی جوانی خود می گویند، در حالی که، ‌رودکی جز چند مورد همیشه بر آن شادکامی و خوشی دوره جوانی دریغ می خورد و حال که با رسیدن مرگ باید از همه آنها جدا شود تنها برگشته حسرت می خورد و به فکر سفر آخرت نیست. روشن است که او چندان به حوادث پس از مرگ نمی اندیشیده و ذهن او با آن درگیر نبوده است. از آن جمله است:

گرمن این دوستی تو ببرم تا لب گور
بزنم نعره و لیکن زتو بینم اثرا
(دیوان، 1)

گرچه سخن از مرگ است، از دنیا می گوید و همچنان وابسته محبوب مادی خویش است.

شاد زی با سیاه چشمان، شاد
که جهان نیست جز فسانه و باد

زآمده شادمان بباید بود
وزگذشته نکرد باید یاد
(دیوان، 103-104)

که در آن از شادکامی و شادخواری سخن می گوید زیرا جهان را جز فسانه و باد(پوچ)نمی داند که این اندیشه ای زروانی است و در ادامه می گوید در این کشاکش دهر بایستی از نو رسیدگان دنیا شاد بود و به مردگان نیندیشید، چرا؟ از این نشانه های زروانی پیداست که رودکی تمام هست و نیستِ مادیات و معنویات را با مرگ تمام شده می بیند و در نتیجه در بند ماورای مرگ نیست.

باد و ابر است این جهان، و افسوس
باده پیش آر، هرچه باداباد
(دیوان، 107)

این بی قیدی و بی تفاوتی نسبت به امور دنیا و آخرت و توصیه مذهب هرچه باداباد، گوشه گیری و نومیدی زروانی را به یاد می آورد.

به خوشدلی گذران بعد از این، که بادِ اجل
درختِ عمرِ بداندیش را ز پا افکند
(دیوان،‌167)

در بیشتر موارد که رودکی از مرگ سخن می گوید، معلوم است که آن را موجودی خبیث و دیوی پلید می داند که سراسر وجود او بدی است، نه امری خدایی و تقدیری مقدس که نصیب همه می شود،‌ چنانکه در آثار متأخرین می بینیم و کسی چون مولوی این مرگ را باعث پالایش انسان می داند که هر کس از آن عبور کند بدری منیر می شود. رودکی بر اساس این تصور از تقدیر که باعث این مرگ شده(اندیشه ای زروانی)می پرسد آیا از کشتن کسی چون ممدوح او شرم نداشته است؟!

تقدیر که بر کشتنت آزرم نداشت
بر حُسن و جوانیت دلِ نرم نداشت

اندر عجبم زجان ستان کز چو تویی
جان بستد و، از جمال تو شرم نداشت
(دیوان، 582-583)

در برخی موارد دیگر، رودکی تصوری پوچ و تاریک از مرگ دارد و آن را حقیقتاً پایان تمام هستی انسان می داند که با رسیدن آن دیگر چیزی از انسان باقی نمی ماند. او بارها به نابودی انسان در اثر مرگ اشاره کرده و از قبر تنها پوسیدگی جسد را دیده است:

تو شان زیرزمین فرسوده کردی
زمین داده مر ایشان بر زغارا
(دیوان، 15)

اینها موارد اندکی بود، از اشعار رودکی است که با توجه به آنها و فضای فرهنگی آن عصر و نیز شعر معاصران او و حتی متأخران از او همچون فردوسی نشانه های قابل توجهی از زروانیسم آمیخته با زرتشتی آشکار می شود. آیینی که از زمان مادها آغاز شد و تا ظهور زرتشت، دین رسمی بود و بعد از آن در زمان ساسانیان با دین زرتشتی مخلوط شد و زرتشتی گری دوره ساسانی و بعد از اسلام را به وجود آورد.
نمونه های بیشتری از این آیین و رگه های زنده آن در اندیشه های ایرانی در منابع مختلف آمده است که در این تحقیق به برخی از آنها اشاره شده است.

1-اداره چی گیلانی، احمد. شاعران همعصر رودکی. چاپ اول، تهران: انتشارات بنیاد موقوفات محمود افشار، 1370.
2-اوشیدری، جهانگیر. دانشنامه مزدیسنا. چاپ اول. تهران: نشر مرکز، 1371.
3-بهار، مهرداد. پژوهشی در اساطیر ایران. تهران: انتشارات آگاه، 1375.
4-دولت آبادی، هوشنگ. جای پای زُروان. چاپ اول. تهران: نشر نی، 1379.
5-زرین کوب، عبدالحسین. با کاروان حلّه. چاپ سیزدهم. تهران: انتشارات علمی فرهنگی، 1382.
6-زنر،‌آر.سی. زُروان(معمای زرتشتی گری)، ترجمه تیمور قادری، چاپ دوم، تهران: انتشارات فکر روز، 1375.
7-صفا، ذبیح الله. تاریخ ادبیات در ایران. چاپ دهم، تهران: انتشارات فردوس، 1372.
8-محمدی، محمد. فرهنگ ایرانی پیش از اسلام. چاپ سوم، تهران: انتشارات توس، 1373.
9-مولانا جلال الدین بلخی. کلیات دیوان شمس تبریزی. چاپ سوم، تهران: انتشارات نگاه، 1373.
10-نفیسی، ‌سعید. دیوان رودکی سمرقندی(بر اساس نسخه سعید نفیسی)، چاپ چهاردهم، تهران: انتشارات نگاه، 1385.
11-یوسفی، غلامحسین. چشمه روشن. چاپ دهم، تهران: انتشارات علمی فرهنگی، 1383.
منبع :اکبری، منوچهر(1387)، رودکی سرآمد شاعران فارسی، تهران، خانه کتاب، چاپ دوم: 1388.