نویسنده: دکتر مهین پناهی




 

پژوهشی در زندگی و شخصیت پروین اعتصامی

بررسی شخصیت هنرمند، از دیدگاه جامعه شناسی و روان شناسی از روش های بررسی هنر اسلامی است.
جامعه شناسی، منزلت، بینش اجتماعی، و طبقه اقتصادی، وضع اجتماعی و تاریخی دوره ای است که هنرمند در آن زندگی کرده است. با این روش می توان هنرپروران زمانه او را دریافت.
روان شناسی ویژگی های فردی و روانی هنرمند و ساخت صور نمادین وی را نقد می کند و اینکه هنرمند به کدام نحله فکری تعلق دارد.

جامعه شناسی دوران پروین

پروین در سال 1385 شمسی در شهر تبریز به دنیا‌ آمد و در همان کودکی با پدرش مقیم تهران شد. ادبیات فارسی و عربی را نزد پدر آموخت و دوران مدرسه را در تهران در سال 1303 در هجده سالگی به پایان برد.
پروین نوزده سال از عمر خود را در دوران قاجار به سر بدر. در دورانی که (سال 1290 شمسی) تنها دو مدرسه در تهران وجود داشت که اقلیت های مذهبی در آن تحصیل می کردند.
در دوره ی مشروطیت زنان سهم سیاسی فعالانه ای داشتند و از عالمانی که بر منبرها سخنرانی می کردند، حمایت می کردند تا حدی که اگر این عالمان از طرف استبدادگران مورد تعدی قرار می گرفتند با چوب و چماق هایی که در زیر چادر پنهان داشتند از آنها دفاع می کردند. (ناهید، 1360، ص 55)
زنان در این دوره با تشکیل انجمن های سری و ذخیره ی اسلحه های آتشین همدوش مردان به مبارزه برخاستند. (ملک زاده، 1363، ص 284)،‌ چنانکه روزنامه ی حبل المتین از جنازه ی بیست زن مشروطه خواه در لباس مردانه در بین کشته شدگان انقلابیون خبر داد. (آرین پور، 1376، ص 7)
اما پس از پیروزی مشروطیت این فداکاری ها نادیده گرفته شد به طوری که زنان نه تنها حق انتخاب شدن نداشتند بلکه حق رأی دادن هم نداشتند درست مانند دیوانگان، کودکان و سارقین. (مصفا 1375،‌ص 110)
پدر پروین، میرزا یوسف خان اعتصام الملک، نویسنده ی مجله ادبی بهار و مترجم آثاری از زبان فرانسه و عربی بنابر گفته ی دهخدا، اولین کسی است که در آن روزگار لوای حریت زن و بذر آن را کاشته است. (آرین پور، 1376، ص 539) در همین سال هاست (1298شمسی) که نهضت های پنهانی با انتشار جرایدی زنان را به دانش و آزادی و انجام وظایف اجتماعی دعوت می کردند. (آرین پور، 1376، ص 11-10)
در این شرایط که از سویی جریان های فمنیستی و تندروی های غرب زدگی، محرومیت زنان ایران را با چادر و حجاب مرتبط کردند. (همان، ص 5-6)، پروین بی دانشی را عامل خواری زن آن دوره دانسته است.
پستی نسوان ایران جمله از بی دانشی است
مرد یا زن، برتری ورتبت از دانستن است
زین چراغ معرفت کامروز اندردست ماست
شاهراه سعی و اقلیم سعادت روشن است
به که هر دختر بداند قدر علم آموختن
تا نگوید کس، پسر هشیار و دختر کودن است
(دیوان، ص 370)
دوره بعد با روی کار آمدن رضاشاه در سال 1304 هجری آغاز شد رضاشاه مدرنیسم اروپایی را سرلوحه ی سیاست های خود قرار داد. او گمان می کرد فرهنگ های بومی، هنجارهای اجتماعی مبتنی بر فرهنگ و سنت و مذهب مانع بزرگی برای مدرنیزاسیون است. در حقیقت او یک شبه مدرنیست بود نه یک مدرنیست واقعی زیرا مانند مدرنیست های اروپایی به دنبال همگرایی نبود بلکه شبه مدرنیستی رضاخان تمامی توجه خود را به امور اجتماعی واگرا معطوف کرده بود که نشان دهنده عدم درک صحیح او از مدرنیزاسیون واقعی بود.
در تحلیل جامعه شناسانه این امر به دوگانگی مخرب بین حکومت و مردم می رسد. رضاشاه با فرهنگ و هنجارهای جامعه خود به مبارزه پرداخت. از سوی دیگر او داعیه ی توسعه اقتصادی و صنعتی کشور را داشت؛ بنابراین به نظام الیگارشی نوگرا تبدیل شد که با دیکتاتوری و حکومت نظامی اقتدار خود را به جامعه تحمیل می کرد. این سیاست، روشنفکران را منزوی کرد. دیکتاتوری رضاخان از سویی فرهنگ جامعه را مورد هدف قرار داده بود و از سوی دیگر در مدارس راهی برای دختران گشوده بود، اما زنان همچنان از حق رأی محروم بودند و به علت کشف حجاب اجباری تمایلی به شرکت در اجتماعات را نداشتند. در واقع جامعه شناسان این دوره را رویکرد توسعه گرایانه، دوران سرکوب دموکراسی و حذف حقوق بشر ارزیابی می کنند. (همایون کاتوزیان، ص 377، ص 149)
در 17 دی 1314، کشف حجاب زنان ایرانی توأم با ضرب و شتم و اهانت به بانوان ایرانی انجام شد و این نماد مدرنیسم جاهلانه در حالی صورت می گرفت که از لحاظ حقوقی برای زنان هیچ اقدامی نشده بود و زنان نیز برای احقاق آن تلاشی نمی کردند یا تلاشی در برابر قلدر حاکم را بی فایده می دیدند، اما بیشتر بانوان برای حفظ ارزش ها و هنجارهای جامعه ایرانی ایستادگی می کردند.
گذشته از اینها عرف و عادت و افکار سنتی مردم، مشارکت زنان در تصمیم گیری های سیاسی را تحمل نمی کرد و مردان حضور فعال زنان در جامعه را مترادف با بی بندوباری و فساد تلقی می کردند و این در کنار سیاست های غلط رضاشاه و اجبار به کشف حجاب در جوامع مختلط، راه مشارکت او را دشوارتر می کرد. گرچه موجب مشارکت طبقه درباری و خاصی شد اما اکثریت را در خانه محبوس کرد. (Gaity Nashat, 1983, p.28)
پروین سیاست رضاخانی را برای کشف حجاب نمی پسندد و در اجتماعات بانوان که در جنبش آزادی حقوق زن فعالیت می کنند مداخله نمی کند. اما به هر دو دسته ی موافق و مخالف با قصیده ی «زن در ایران»‌پیام می دهد که ره آزادی و رستگاری نه تقلید کورانه است نه پرهیزگاری، بلکه دانش و عفاف است.
زن در ایران پیش از این گویی که ایرانی نبود
پیشه اش، جز تیره روزی و پریشانی نبود
زندگی و مرگش اندر کنج عزلت می گذشت
زن چه بود آن روزها،‌ گر زانکه زندانی نبود
کس چو زن، اندر سیاهی قرنها منزل نکرد
کس چو زن، در معبد سالوس قربانی نبود
در عدالتخانه ی انصاف، زن شاهد نداشت
در دبستان فضیلت، زن دبستانی نبود
دادخواهی های زن می ماند عمری بی جواب
آشکارا بود این بیداد، پنهانی نبود
... در قفس می آرمید و در قفس می داد جان
در گلستان، نام این مرغ گلستانی نبود
... چشم و دل را پرده می بایست، اما از عفاف
چادر پوسیده، بنیاد مسلمانی نبود
(دیوان، ص 227)
او زیر بار کشف حجاب رضاخانی هم نمی رود گرچه با چادر تقلیدی هم که در آن اعتقاد محکمی نباشد مخالف است.
اما خود همواره با پوشش و روسری در اجتماع ظاهر می شود. او رفتار تقلیدی را که در آن تحقیقی نباشد چاه بلا و بیابان فتنه نامیده و حاصل آن را سرگردانی و ظلمت دانسته است.
بهر زن تقلید تیه فتنه و چاه بلاست
زیرک آن زن، کورهش این راه ظلمانی نبود
(همان)
پروین از طبقه فرهیخته بانوان عصر خود و پرورده اعتصام الملک است پس با وارستگی، اسارت زن را در تجمل گرایی و سبکسری می بیند و آزادی زن را آزادی از آنها می داند.
زن سبکساری نبیند تا گرانسنگ و پاک
پاک را آسیبی از آلوده دامانی نبود
(همان)
پروین پرهیزکاری را ارزش می داند نه هوسرانی و کفش و جامه پر قیمت را.
جلوه ی صدپرنیان، چون یک قبای ساده نیست
عزت از شایستگی بود، از هوسرانی نبود
ارزش پوشنده، کفش و جامه را ارزنده کرد
قدر و پستی، با گرانی و با ارزانی نبود
سادگی و پاکی و پرهیز، یک گوهرند
گوهر تابنده، تنها گوهر کانی نبود
از زروزیور چه سود آنجا که نادان است زن
زیور و زر، پرده پوش عیب نادانی نبود
عیب ها را جامه ی پرهیز پوشانده است و بس
جامه ی عجب و هوی بهتر ز عریانی نبود
(همان)
در جامعه شناسی هنرمند این نکته بررسی می شود که او به کدام طبقه اجتماعی تعلق دارد؟ سرمایه داران، زمین داران؟ حکام سیاسی و خداوندان ظلم و جور، قشر مرفه یا دوستداران حق و آزادگی؟
در بحث پیش روشن شد که پروین از لحاظ خانوادگی به خانواده ای ادیب تعلق دارد و آزاد اندیش است نه قالب افکار متحجران را می گیرد نه استبداد رضاخانی را گردن می نهد.
وی با آنکه در خانواده ی نسبتاً مرفه پرورش می یابد اما از آنجا که دست پرورده پدری فرهنگی و فرهیخته است به طبقات مرفه و زرو زورمداران علاقه ای ندارد بلکه از ستم مستمر اغنیا می سراید. قطعه ی «صاعقه ی ما ستم اغنیاست» بینش اجتماعی او را نشان می دهد و اینکه این شاعر بلنداندیش به فکر زحمت کشان محروم است و در فضای خفقان آن دوران شجاعانه دست استثمارگران را رو می کند. در این قطعه برزگر به فرزند خویش راه و رسم کشاورزی را می آموزد و او را از صاعقه ی موسم خرمن انداز می دهد اما فرزند جوان می گوید صاعقه ای که حاصل دسترنج ما را می سوزاند توانگرانند که محصول ما را به یغما می برند.
تجربه می بایدت اول، نه کار
صاعقه در موسم خرمن، بلاست
گفت چنین: کاری پدر نیک رای
صاعقه ما ستم اغنیاست
پیشه ی آنان، همه آرام و خواب
قسمت ما، درد و غم و ابتلاست
دولت و آسایش و اقبال و جاه
گر حق آنهاست حق ما کجاست
قوت به خوناب جگر می خوریم
روزی ما در دهن اژدهاست
غله نداریم و گه خرمن است
هیمه نداریم و زان شتاست
حاصل ما را، دگران می برند
زحمت ما زحمت بی مدعاست
از غم باران و گل و برف و سیل
قامت دهقان، به جوانی دوتاست
سفره ی ما از خورش و نان تهی است
در ده ما، بس شکم ناشتاست
کار ضعیفان ز چه بی رونق است
خون فقیران ز چه ر، بی بهاست
عدل، چه افتاد که منسوخ شد
رحمت و انصاف چرا کیمیاست
... آنچه که داریم ز دهر، آرزوست
آنچه که بینیم ز گردون، جفاست
پیر جهاندیده بخندید کاین
قصه ی زور است، نه کار قضاست
مردمی و عدل و مساوات نیست
زان، ستم و جور و تعدی رواست
گشته حق کارگران پایمال
بر صفت غله که در آسیاست
(دیوان، ص 252-251)
پروین در قطعه «نغمه ی خوشه چین» ناله ی پیرزن خوش چین را به گوش اجتماعش و مسئولانش می رساند که بی بضاعت و بی پناه است و روزگار پیری و بیماری او را باید دید و غم او را خورد.
زدرد پای پیرزنی ناله کرد زار
کامروز پای مزرعه رفتن نداشتم
بر خوشه چینیم فلک سفله گر، گرگماشت
عیبش مکن، که حاصل و خرمن نداشتن
زان روی، چرخ سنگ به سرزد مرا که من
مانند چرخ، سنگ و فلاخن نداشتم
(دیوان،‌ ص 358)
مانند آن است «نغمه ی رفوگر» که زبان حال کارگر بی سرمایه ی تهیدست است که در دوران پیری و کوری از پا می افتد:
جامه ها کردم رفو، اما به تن
جامه ای دارم که چون پرویزن است
... دوش، ضعف پیریم از پا فکند
گفتم این درس ز پای افتادن است
... بر ستمکاران ستم کمتر رسد
این سزای بردباری کردن است
(دیوان، ‌ص 360-359)
پروین به امید انقلاب سوسیالیستی نیست گرچه حکام زمان را در این فقر و بی سرانجامی مسئول می بیند، اما زبان مادرانه و ارشاد می گشاید که باید کوشید و برای زمستان عمر توشه فراهم کرد در «نغمه ی صبح» نوید صبح می دهد و دعوت به کار و تلاش را می کند.
صبح آمد و مرغ صبحگاهی
زد نغمه، به یاد عهد دیرین
... در چشمه، به شوق جست ماهی
شبنم بنشست بر ریاحین
هرمست که بود، هشیار است
... بس چو تو، پرندگان گمنام
جستند ره خلاص و جستند

با کوشش و سعی خود، سرانجام
در گوشه ی عافیت نشستند
کوشنده همیشه رستگار است
همسایه ی، باغ و بوستان باش
تا چند کناره می گزینی
چون چهره ی صبح شادمان باش
تا چند ملول می نشینی
هم صحبت مرغ صبح خوان باش
تا چند نژندی و حزینی
چالاک و دلیر و کاردان باش
در وقت حصاد و خوشه چینی
آسایش کارگر ز کار است
(دیوان،‌ص 362-361)
پروین طبقه کارگر را محترم می شمارد.
کارگر هر که هست محترمست
هر کسی در دیار خویش کسی است
(دیوان،‌ص 146)
او طبقه رنجبر و زحمتکش بی سرمایه را آسیب شناسی کرده و از حقوق آنان دفاع می کند و بر زالوهای زمان می شوراند.
پروین در این شعر با تکرار «رنجبر» برجسته نمایی کرده و رنج توأم با ظلم طبقه رنجبر و زحمتکش بی سرمایه را نشان داده است:
تا به کی جان کندن اندر آفتاب ای رنجبر
ریختن از بهر نان از چهره آب ای رنجبر...
زین همه خواری که بینی ز آفتاب و خاک و باد
چیست مرد جز نکوهش یا عتاب ای رنجبر
از حقوق پایمال خویشتن کن پرسشی
چند می ترسی ز هر خان و جناب ای رنجبر
جمله آنان را که چون زالو مکندت خون بریز
وندران خون دست و پایی کن خضاب ای رنجبر
(دیوان، ‌ص 139)
او زالوهای اجتماع را به دیو آز و خودپرستی تشبیه کرده که باید برای احقاق حق زحمت کشان دستگیر شوند.
دیو آز و خودپرستی را بگیر و حبس کن
تا شود چهر حقیقت بی حجاب ای رنجبر
(همان)
پروین در مناظره موش و گربه رابطه ی زورمندان با ضعیفان را آشتی ناپذیر توصیف کرده است:
حدیث روشن ظلم شما و ذلت ما
حقیقت است، چرا صحبت از مجاز کنیم
(دیوان، ص 275)
شاعر از اینکه توانگر سخت دل، غم مسکین را نمی خورد غم می خورد.
پروین توانگر غم مسکین نمی خورد
بیهوده اش مکوب که سردست این حدید
(دیوان، ص 138)

بی عدالتی قاضیان

در جامعه شناسی پروین قاضیان زمانش عمله ی جور هستند او این طبقه را در محکمه خویش مکرر محکوم کرده است. وی آنان را طبیبان فاسد می نامد که موجب فراگیر شدن بیماران و نامتعادل های جامعه می شوند:
آنجا که طبیب شد بد اندیش
افزوده شود به دردمندی
(دیوان، ص 141)
همچنین قاضیان رشوه خوار را به غراب تشبیه می کند که مردار خواری می کنند:
آنکه خود را پاک می داند ز هر آلودگی
می کند مردار خواری چون غراب ای رنجبر
(دیوان، ص 139)
پروین از این دسته از قاضیان برای احقاق حقوق زحمتکشان قطع امید کرده است:
حاکم شرعی که بهر رشوه فتوی می دهد
کی دهد عرض فقیران را جواب ای رنجبر
(دیوان، ص139)
وی در «دو محضر» (ص 207-203)،«دکان ریا» (ص201)، «دزد و قاضی» (ص199)، از بی عدالتی و فساد طبقه قاضیان نالیده است و قاضیان زردوست را رسوا کرده است:
زرشناسان، چون خدا نشناختند
سگشان هر جا که رفت انداختند
(دیوان، ص 350-349)
پروین از این اوضاع چنین گلایه کرده است:
زمانه عرصه برای ضعیف تنگ گرفت
هماره بهره توانا، فراخ میدانی است
همیشه خانه ی بیداد و جور، آباد است
بساط ماست که ویران ز باد و باران است
... در ین قبیله ی خود خواه هیچ شفقت نیست
چو نیک درنگری، هرچه هست عنوانی است
(دیوان، ص 274)

محاکمه شاهان

پروین در «نامه به نوشیران»، حاکمان زمانش را به محاکمه می کشد او جامعه را تحت ظلم شاهان می بیند و سعدی وار به نصیحت ملوک می نشیند. اما ناگریز به جای نام رضاشاه، نام انوشیران را می آورد زیرا پند برای مردگان سوی ندارد.
بزرگمهر، به شیروان نوشت که خلق
زشاه، خواهش امنیت و رفاه کنند
شهان اگر که به تعمیر مملکت کوشند
چه حاجت است که تعمیر بارگاه کنند
چرا کنند کم از دسترنج مسکینان
چرا به مظلمه، افزون به مال و جاه کنند
... به لشکر خرد و رأی و عدل و علم گرای
سپاه اهرمن، اندیشه زین سپاه کنند

... اگر به دفتر حکام، ننگری یک روز
هزار دفتر انصاف را سیاه کنند
...چون شاه جور کند، خلق در امید نجات
همی حساب شب و روز و سال و ماه کنند
... مخسب، تا که نپیچاند آسمانت گوش
چنین معامله را بهر انتباه کنند
(دیوان، ص 356-355)
پروین تازیانه های عدالت اجتماعی را بر شاهان فرو می کوبد، وی در «گنج ایمن» کودک بی گناهی را که تاجی از گل بر سر دارد از شاهی که سنگ های قیمتی را با جور و ظلم بر سرنشانده برتر دانسته زیرا گناهی مرتکب نشده است. شاعر به این بهانه فریاد مظلومان و دادخواهی آنان را به رخ شاهان می کشد و از رخنه دیو عجب، خودبینی و ریا، غرور و هوی هشدار می دهد. او می گوید خدای شما طلاست و مسلکتان طمع، طریقتتان شر و سجده گاهتان خیال و پندار، و انواع فسق و فجورها را نکوهش می کند.
طلا خدا و طمع مسلک و طریقت شر
جز آستانه پندار، سجده گاهی نیست
... شهود محکمه ی پادشاه دیوانند
ولی به محضر تو غیر حق، گواهی نیست
... در آن سفینه که آز و هوی ست کشتیبان
غریق حادثه را ساحل و پناهی نیست
(دیوان، ص 325)
همچنین وی در «دو قطره خون» که یکی از آن خارکن است و دیگری از آن پادشاه، به دفاع از یتیم و پیرزن پرداخته و جور و ستم پادشاه را نکوهش کرده و بی حاصلی اعتراض مردم ستمکش را نشان داده است. (دیوان، ص 345)
پروین تازیانه ی دیگر را در «شکایت پیرزن» از کی قباد وارد می کند و از فقر، عدم رفاه، ناامنی، دزدی، مالیات سنگین، احکام باطل و ظلم و جور دلیرانه فریاد بر می آورد. (دیوان، ص 245)
او در «اشک یتیم» اعتراض یتیمان را از حیف و میل حق بیت المال که بر تاج شاهان می درخشد به گوش آنان می رساند و این اعتراض را مایه ی رنجش پادشاه می بیند.
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سرهر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودکی یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت
این اشک دیده ی من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست
آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورد گداست
بر قطره ی سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست
پروین ز کجروان سخن از راستی چه سود
کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست
(دیوان، ص 198)
همین رنجش های شاهانه است که مرگ نابهنگام پروین در سی و پنج سالگی را مشکوک می نماید. با بیماری شبیه حصبه که پزشک را به بیراهه می برد!
شعر پروین حماسه ی قلم و شعور است که آهنگ خیزش را با سرود ایمان سروده است و به حمایت از فقرا، زحمتکشان و ستمدیدگان شتافته است.

روان شناسی

در این بخش باید از خودآگاهی هنرمند سخن گفته شود. اینکه هنرمند خود را از کدام طبقه می داند؟ موقعیت خود را در کل هستی چگونه توجیه می کند؟ انسانیت در شخصیت او مؤثر است؟ خودآگاهی طبقاتی و وابستگی ملیت و فرهنگ و سنن نزد او چگونه است؟ عشق ها، ارزش های متعالی، پاکی، جوانمردی، آیا این آگاهی ها او را به معارف متعالی تر، عشقی بدیل و خیرخواهی انسان های دیگر سوق داده است؟ آیا در قالب نحله های روان شناسی قالب پذیر است؟

خداشناسی

پروین خداوند را به یگانگی می ستاید و شرک در عمل را نکوهش می کند:
انباز ساختیم و شریکی چند
پروردگار صانع یکتا را
او قرآن کریم را مکتب مکارم اخلاق و اخلاق عالی دانسته که توسط به آن رسیدن به بلندی ها را میسر می کند:
ترا فرقان دبیرستان اخلاق و معالی شد
چرا چون طفل کودن ز این دبیرستان گریزانی
نگردد با تو تقوی دوست، تا همکاسه ی آزی
نباشد با تو دین انباز تا انباز شیطانی
(دیوان، ص 108)
تلمیحات قرآنی و داستان های پیامبران نشان دهنده ی انس پروین با قرآن کریم است. او صدق و صفا را در پایبندی به دین معنی می کند.
حلقه ی صدق و صفا بر در دین می زن
تا که در باز کند بهر تو دربانش
(دیوان، ص 79)
وی طوق بندگی را دیدن تقصیر در اعمال خود دانسته است.
از بنده جز آلودگی چه خیزد
پاکی صفت آفریدگار است
(دیوان، ص 45)
پروین کفران نعمت به خدای مهربان و رزاق را در داستان من و سلوی نکوهش کرده است. (دیوان، ص 241)
وی در خداشناسی و «عشق حق» از فنای عارفان می گوید و اینکه به بهشت جمال حق نائل شده است.
عارفان، کاین مدعا را یافتند
گم شدند از خود خدا را یافتند
من همی بینم جلال اندر جلال
تو چه می بینی، بجز وهم و خیال
من همی بینم بهشت اندر بهشت
تو چه می بینی به غیر از خاک وخشت
... من چه دانم، کان طبیب اندر کجاست
می شناسم یک طبیب، آنهم خداست
(دیوان، ص 263)

جهان بینی

پروین طبیعت را جاندار می بیند با بهار به شوق می آید و هماهنگ با طبیعت چهچه ی عشق و مستی سر می دهد. (دیوان، ص 369) او از همه ی پدیده ها تصویر زنده می دهد، به آنها تشخیص می بخشد و زبان حالشان می شود. مانند مناظره ی «گوهر و سنگ»(دیوان، ص 332) و توصیف «گوهر اشک» (دیوان، ص 33)، مناظره ی «گل و شبنم» (دیوان، ص 321)، مناظره ی «گل و خاک» (دیوان، ص 32)، مناظره ی «گل و خار» (دیوان، ص 319-318)، «گل خودرو» (دیوان، ص 313)، مناظره ی سرو با گل سرخ،‌ در شعر «قدر هستی» (دیوان، ص 279) و دیگر موارد که مجال ذکر همه ی آنها نیست.
او از پدیده های گوناگون و صور مختلف به تجربه ای عرفانی می رسد و حقیقت آنها را با زبان شعر می نمایاند و می کوشد چشم دل مخاطب را از این پدیده های طبیعی به آن زیبای یگانه پیوند دهد و به حقیقت برتر رنمون شود.
و این جوهر هنر اسلامی است. چنانکه در «پیوند نور» این مسیر را رفته است.
به دامان گلستانی شبانگاه
چنین می کرد بلبل راز با ماه
که ای امید بخش دوستداران
فروغ محفل شب زنده داران
... تو نوری نور با ظلمت نخوابد
طبیب از دردمندان رخ نتابد
... بگفتا دیده ی ما را برد خواب
به پیش جلوه ی مهر جهانتاب
نه از خویش این چنین رخشان و پاکم
ز تاب چهره ی خور تابناکم
هر آن نوری که بینی در من، او راست
من اینجا خوشه چینم، خرمن او راست
نه تنها چهره ی تاریکم افروخت
هنرها و تجلی هایم آموخت
... فروغ من بسی بی رنگ و تاب است
کجا مهتاب همچون آفتاب است
رخ افروزد چو مهر عالم آرای
همان بهتر که من خالی کنم جای
(دیوان، ص 167-166)
پروین با نگرش آیه ای و سمع آیه ای حتی به «امید» و نومیدی» شخصیت می بخشد (دیوان، ص 136) و مناظره آنها را بازگو می کند.
پروین چشمی به وسعت کائنات و گوشی به وسعت زمان دارد. او در شعر «جولای خدا» در مناظره ی عنکبوت و مرد کاهل، که تلاش عنکبوت و تنیدن تارها را سعی بی حاصل می نامند، نگاه را به آفریننده سعی و عمل می کشاند.

جواب عنکبوت:

گفت آگه نیستی ز اسرار من
چند خندی بر در و دیوار من
علم ره بنمودن از حق، پازما
قدرت و یاری ازو، یارا ز ما
تو به فکر خفتنی در این رباط
فارغی زین کارگاه وین بساط
در تکاپوئیم ما در راه دوست
کارفرما او و کارآگاه اوست
گرچه اندر کنج عزلت ساکنم
شور و غوغائیست اندر باطنم
(دیوان، ص 185-184)
این نگرش آیه ای است که اجزای هستی در ارتباط با ماوراء الطبیعه دریافت می شود. در این نگرش از دیدن و هستی شناسی و چیستی شناسی می گذرد و به معناشناسی امتداد می یابد یعنی مقصد و پیام آنها را در می یابد. (رهنور، 1378، ص 51-50)
این شیوه ی نگاه قرآن است. سفر از خلق (پدیده) به معنا تا خدا و این همان مکاشفه است، بلکه بالاتر از آن شهود و مشاهده ی حق تعالی است. دیدن «حققت برین» در ورای گل و خار و این هنر اسلامی است چنانکه قرآن کریم مکرر به این مشاهده دعوت کرده است مانند سوره انعام، آیه ی 99؛ سوره یونس، آیه ی 101؛ سوره عنکبوت، آیه ی 20؛ سوره ی روم، آیه ی 50: «فانظر الی آثار رحمت الله کیف یحیی الارض بعد موتها...»‌(به آثار رحمت خداوند نگاه کن که چگونه زمین را بعد از مرگ آن زنده می کند). همچنین آیات بسیار دیگری که به مشاهده ی دل دعوت می کند مانند سوره ابراهیم، آیه ی 19؛ سوره ی مریم، آیه ی 83؛ سوره ی حج، آیه ی 62 تا65؛ سوره فرقان، آیه ی 45؛ سوره لقمان، آیه ی 29 و سوره ی زمر، آیه ی 21: اَلَم تَرَ اَنَّ اللهَ اَنزَلَ مِنَ السّماء ماءً فَسَلَکشهُ وَ یَنابیعَ فی الأرضِ ثمَّ یُخرِجُ بِهِ زَرعاً مُختَلِفاً اَلوانُهُ ثُمَّ یَهیجُ فَتَریهُ مُصفَراً ثُمَّ یَجعَلهُ حُطاماً ‌انَّ‌ فی ذلکَ لَذکری لأولی الألباب. [نمی بینی که خدا از آسمان آب باران نازل گردانید و در روی زمین نهرها روان ساخت آنگاه انواع نباتات گوناگون بدان برویاند باز (از سبزی و خرمی) رو به خزان آرد و نخست بنگری که زرد شود و آنگاه خدا (چوب و علف را) خشک گرداند و در آن صاحبان عقل متذکر (قدرت الهی) شوند.]
پروین شکوه این نگرش را دریافته است و اساساً هدف خلقت بشر را کشف همین حقیقت می داند:
من تو از پی کشف حقیقت آمده ایم
ازین مسابقه مقصود کامرانی نیست
به دفتر گل و طومار غنچه در گلزار
به جز حکایت آشوب مهرگانی نیست
(دیوان، ص 223)
گویی پروین آیات قرآن را به تفسیر نشسته است. تمام پدیده های طبیعت در یک رشته کشیده شده اند و به وحدانیت خدای متعال گواهی می دهند و انسان نیز در همین رشته تسبیح گوی و رهین جمال اوست. «یُسبحُ لِله ما فِی السَّمواتِ و ما فِی الارضِ». (سوره جمعه، آیه ی 1).
فضای باغ، تماشاگه جمال حق است
من و تو نیز در آن پی تماشاییم
چه فرق گرتو ز یک و ما ز یک فامیم
تمام، دختر صنع خدای یکتاییم
همین خوش است که در بندگیش یکرنگیم
همین بس است که در خواجگش یکراییم
به رنگ ظاهر اوراق ما نگاه مکن
که ترجمان بلیغ هزار معناییم
در این وجود ضعیف ار توان و توشی هست
رهین موهبت ایزد تواناییم
برای سجده درین آستان، تمام سریم
پی گذشتن از این رهگذر، همه پائیم
تمام، ذره ی بی زوال این خورشیدیم
تمام، قطره ی بی کران این دریائیم
(دیوان، ص 183-182)
پس نه تنها پروین نگرش آیه ای دارد بلکه نگرش تسبیحی هم دارد.
از منظر این شاعر، مانند دیگر مسلمانان، انسان موجودی دو رنگ است. روان ملکوتی او در زندان خاک (جسم و دنیا) اسیر است. انسان گوهری تابناک از تجلی دریای هستی است که خواهان رسیدن به حقیقت است و برای این مقصود باید مسیر خاک تا افلاک را بپیماید تا گوهر پاک روح را به خلوتگه خورشید برساند و گرد کعبه مقصود طواف کند.
تو چو زری، ای روان تابناک
چند باشی بسته ی زندان خاک
بحر مواج ازل را گوهری
گوهر تحقیق را سودا گری
واگذار این لاشه ی ناچیز را
در نورد این راه آفت خیز را
زرکانی را چه نسبت با سفال
شیر جنگی را چه خویشی با شغال
با خرد، صلحی کن و رائی بزن
کژدم تن را بسر، پائی بزن
هیچ پاکی همچو تو پاکیزه نیست
گوش هستی را چنین آویزه نیست
تو یکی تابنده گوهری بوده ای
رخ چرا با تیرگی آلوده ای
... مجلس تن بشکن و پرواز کن
این نخ پوسیده از پا بازکن
... تا ببینی کعبه مقصود را
برگشایی چشم خواب آلود را
... تا بیاموزند اسرار حقت
تا کنند از عاشقان مطلقت
... عاقبت کان حصن سخت از هم شکست
عالمی بیند همه بالا و پست
... چشم جان را، بی نگه دیدارهاست
پای دل را، بی قدم رفتارهاست
(دیوان، ص 221)
در خودشناسی پروین، تن خاستگاه امیال حیوانی است و مانع رسیدن به حقیقت است.
بیابانیست تن، پرسنگلاخ و ریگ سوزنده
سرابت می فریبد تا مقیم این بیابانی
(دیوان، ص 108)
غلبه بر تیرگی های وجود، موجب اشراق روح می شود و گل های معنی از دل می رویند:
چو نورت تیرگی ها را منور کرد، خورشیدی
چو در دل پرورانیدی گل معنی، گلستانی
(همان)
پروین نه تنها لطف ها و نعمت ها را از خداوند متعال می داند بلکه انسان را در پیوند دائمی با او می بیند؛ بنابراین انسان موجودی تنها و رها نیست. شاعر این معنا را در شعر «لطف حق» در ماجرای توکل مادر موسی (ع) به رب جلیل و بنده پروری، عدل، قدرت و حکمت او نمایانده است.
این سخن پروین، نه از روی هوی ست
هر کجا نوری است، ز انوار خداست
(دیوان، ص 336-334)
چو بنگری، همه سررشته ها به دست قضاست
ره گریز، ز تقدیر آسمانی نیست
(دیوان، ص 223)
امور انسان با دست تقدیر الهی رقم می خورد و هر چه از دوست رسد نیکوست حتی رنج ها و بلاهای او رحمت اوست.
هر بلایی کز تو‌ آید، رحمتی است
هر که را فقری دهی، آن دولتی است
تو بسی ز اندیشه برتر بوده ای
هرچه فرمان است، خود فرموده ای
... گر کسی را از تو دردی شد نصیب
هم سرانجامش تو گردیدی طبیب
(دیوان، ص 302)
در دیدگاه پروین انسان دارای فطرت پاک و آن سویی است اما همنشینی با بدان ممکن است او را از این مرتبه دور کند:
ما کز اول پاک طینت بوده ایم
از کجا دامان تو آلوده ایم
ما فرومایه نبودیم از ازل
تو فرومایه شدی ضرب المثل
همنشینان تو خارانند و بس
گل چه ارزد پیش تو، ای بوالهوس
پیش تو، غیر گیاهی نیستم
تو چه می دانی چه ایم و کیستم
... ما که جای خویش را نشناختیم
خویشتن را در بلا انداختیم
(دیوان، ص 352)
غیر از عوامل فریب و رهزنان بیرونی، نفس و ع.امل آن نیز از درون انسان را می فریبند:
نهنگ ناشتاشد نفس، پروین
بیاید کشتنش از ناشتایی
(دیوان، ص 114)
گله ی نفس چو درنده پلنگانند
بر حذر باش ازین گله و چوپانش
(دیوان، ص 79)
شیطان، دشمن دیرینه انسان نیز در کمین است و نباید به او فرصت داد.
مکن فرمانبری اهریمنی را
منه در راه برقی خرمنی را
(دیوان، ص 179)
نهان در خانه ی دل رهزنانند
که دائم در کمین عقل و جانند
... فسون دیو بی تأثیر خوش تر
عدوی نفس، در زنجیر خوش تر
(دیوان، ص 185)
حب دنیا و مشغول شدن به مشتهیات دنیایی می تواند مصداق رهزنی انسان از جانب نفس یا شیطان باشد.
پروین دنیا را خوش ظاهر و به باطن یا بد رفتار می بیند و در واقع از اعتماد و تکیه به این غدّار انذار می دهد.
نیست جز خار و خسک هیچ درین گلشن
شوره زاریست که نامند گلستانش
(دیوان، ص 79)
پروین گاهی دنیا را مترادف با روزگار به کار می برد و آن را دزد (دیوان، ص 94)، گرگ و مار تند مزاج (دیوان، ص 100) رام نشدنی (دیوان، ص 91)، بی اعتبار و غدّار (دیوان، ص 111)، عجوزه بی شفقت (دیوان، ص 42)، قفس (دیوان، ص 35)، دریای طوفانی (همان، ص 79)، سفله (دیوان، ص 42)، بی مهر و بی وفا (دیوان، ص 40) نامیده و تجرد را در ترک دنیا دانسته است. (دیوان، ص 39)، در جهان بینی پروین دنیا فانی و دام است و باید هوشیارانه از آن گذشت چنانکه «مرغ زیرک» فریب دام های دنیا را نمی خورد:
نبندیم چشم و نیفتیم درچه
نبخشیم چیزی، نخواهیم وامی
به دامان و دست تو، هر قطره ی خون
مرا داده است از بلایی پیامی
فریب جهان، پخته کردست ما را
تو، آتش نگه دار از بهر خامی
(دیوان، ص 339)
شاعر در جای جای دیوانش از بی اعتباری دنیا سخن گفته و آن را خواب و خیالی بیش ندانسته است؛ بنابراین غم دنیا را خوردن بیهوده است:
زندگی خواب و خیالی بیش نیست
بی سبب از اندهش محزون شدی
کنده شد بنیادها ز امواج تو
جویباری بودی و جیحون شدی
(دیوان، ص 100)
اما حاصل خودشناسی پروین آن است که دل انسان خانه ی خداست و باید خانه ی خدا را پاکیزه داشت.
به ظاهر، ملک تن را پادشاییم
به معنی، خانه خاص خداییم
(دیوان، ص 289)
از غبار فکر باطل پاک باید داشت دل
تا بداند دیو، کاین آئینه جای گرد نیست
(دیوان، ص 379)
نهایت سخن آنکه این شاعر مقصود از خودشناسی را خداشناسی می داند؛ بنابراین از خود به جز اندک اشاره ای بیش نمی گوید و خودبینی و درخود ماندن را هنر نمی داند.
خویشتن دیدن از خود گفتن
صفت مردم کوته نظر است
(دیوان، ص 292)

خودآگاهی

پروین خود را یک زن ایرانی می داند و در دغدغه های او مشارکت می کند و گرفتاری زنان را بی دانشی و بی هنری تبیین کرده، او را برای رفع این نقیصه دعوت می کند.
... زن ز تحصیل هنر شد شهره در هر کشوری
برنکرد از ما کسی زین خواب بیدردی سری
از چه نسوان از حقوق خویشتن بی بهره اند
نام این قوم از چه، دور افتاده از هر دفتری
دامن مادر، نخست آموزگار کودک است
طفل دانشور، کجا پرورده نادان مادری
با چنین درماندگی، از ماه و پروین بگذریم
گر که ما را باشد از فصل و ادب بال و پری
(دیوان، ص 370)
هویت پروین فراتر از ملیت ایرانی است. او خود را متعلق به جامعه ی انسانیت می داند انسانیتی که از تعالیم قرآن نشأت می گیرد و به حقیقت گرایی رهنمون است:
جز حقیقت، هر آنچه می گوییم
هایهویی و بازی و هوسی است
(دیوان، ص 146)
پروین عمر گذران را فرصتی برای خوشه چینی و توسه ی آخرت فراهم آوردن می داند نه سرخوشی و به غفلت به سر بردن:
ز طیب صبحدم آن به که توشه برگیریم
که آگه است که تا صبح دیگر اینجاییم
(دیوان، ص 182)
او در تشخیص هویت خود به طور کلی جنسیت را معیار فضل و برتری نمی داند بلکه علم، داشتن دل صاف و وارستگی را معیار فضیلت دانسته چنانکه گفته است:
مرد پندارند پروین را، چه برخی ز اهل فضل
این معما گفته نیکوتر، که پروین مرد نیست
(دیوان، ص 379)
پروین هویت زن بودن را در شعر «فرشته ی انس» با خطوط انس و شفقت: فرشته خویی، پذیرش نقش مادری، کدبانویی، سلیقه مداری، تیمارخواری، خردورزی و دانش و... ترسیم می کند و تقلید و تجمل گرایی و سبکسری را نکوهش می کند:
در آن سرای که زن نیست انس و شفقت نیست
در آن وجود که دل مرد، مرده است روان
به هیچ مبحث و دیباچه ای، قضا ننوشت
برای مرد کمال و برای زن نقصان
زن از نخست بود رکن خانه ی هستی
که ساخت خانه ی بی پای بست و بی بنیان
... اگر فلاطن و سقراط بوده اند بزرگ
بزرگ بوده پرستار خردی ایشان
... حدیث مهر، ‌کجا خواند طفل بی مادر
نظام و امن، کجا یافت ملک بی سلطان
... همیشه دختر امروز، مادر فرداست
ز مادر است میسر، بزرگی پسران
توان و توش ره مرد چیست؟ یاری زن
حطام و ثروت زن چیست، مهر فرزندان
زن نکوی، نه بانوی خانه تنها بود
طبیب بود و پرستار و شحنه و دربان
به روزگار سلامت، رفیق و یار شفیق
به روز سانحه، تیمار خوار و پشتیبان
... به رسته ی هنر و کارخانه ی دانش
متاع هاست، بیا تا شویم بازرگان
زنی که گوهر تعلیم و تربیت نخرید
فروخت گوهر عمر عزیز را ارزان
... برای گردن و دست زن نکو؛ پروین
سزاست گوهر دانش، نه گوهر الوان
(دیوان، ص 273)
شاعر در این شعر به هویت ملی و سنتی و فرهنگی زن ایرانی نیز اذعان داشته است.

خودآگاهی مادرانه

پروین بیشترین هویت زنانه ی خود را در نقش مادری ایفا می کند چنانکه در «ای مرغک» با زبان مادرانه به دانستن قدر خانه و کاشانه و پدر و مادر و دانستن فرصت عمر توصیه می کند و مغتنم دانستن فرصت عمر را یادآور می شود. (دیوان، ص 142-140) پندهای مادرانه در جای جای دیوان جاری است چنانکه در «از یک غزل» (دیوان، ص 133)، «آشیان ویران» (دیوان، ص 129-128) به ویژه در «آرزوی مادر» خودآگاهی مادرانه و دغدغه خطراتی که فرزندان را تهدید می کند جلوه ی بیشتری دارد. وی شوق مادری را چنین بیان کرده است:
بسی جستم به شوق از حلقه و بند
که خواهم داشت روزی مرغکی چند
همچنین است در شعر «آشیان ویران» که غم کودکان بی مادر را می خورد:
شاهین حوادث فرو برد
نشنید حدیث مهر مادر
دور فلکش به هیچ نشمرد
نفکند کسیش سایه بر سر
(دیوان، ص 128)
او در شعر «حدیث مهر» بالاترین خجستگی را برای زن مقام مادری و فداکاری و از جان گذشتگی برای فرزند دانسته و هوسرانی و پی امیال نفسانی رفتن را دور از شأن مادر توصیف کرده است. این زبان زنانه بهترین نوع ابراز حس ویژه زن و مادران است که برای فرزند از خودگذشتگی می کنند:
گنجشک خرد گفت سحر با کبوتری
کآخر تو هم برون کن از این آشیان سری

آفاق روشن است، چه خسبی به تیرگی
روزی بپر، ببین چمن و جویی و جری
... بنگر من از خوشی چه نکوروی و فربهم
ننگ است چون تو مرغک مسکین لاغری
گفتا حدیث مهر بیاموزدت جهان
روزی تو هم شوی چون من ای دوست مادری
گرد تو چون که پر شود از کودکان خرد
جز کار مادران نکنی کار دیگری
روزی که رسم و راه پرستاریم نبود
می دوختم بسان تو، چشمی به منظری
... خوشبخت، طائری که نگهبان مرغکی است
سرسبز، شاخکی که بچینند از آن بری
فریاد شوق و بازی اطفال دلکش است
وانگه به بام لانه ی خرد محقری
هر چند آشیانه گلین است و من ضعیف
باور نمی کنم چو خود اکنون توانگری
... شیرین نشد چو زحمت مادر، وظیفه ای
فرخنده تر ندیدم ازین، هیچ دفتری
پرواز، بعد از این هوس مرغکان ماست
ما را به تن نماند ز سعی و عمل پری
(دیوان، ص 188)

شادی ها و غم ها

پروین کمتر و بلکه به ندرت از خود سخن گفته و احساسات شخصی خود را نشان داده است. او در شعر «نهال آرزو» شادمانی خود را از پایان دوره ی مدرسه اناثیه در سال 1303 شمسی، ابراز داشته و با مخاطب قراردادن خواهران خود آنان را به کوشش، بلند همتی و کسب مدارج علم و هنر دعوت کرده است:
ای نهال آرزو، خوش زی که بار آورده ای
غنچه بی باد صبا، گل بی بهار آورده ای
باغبانان تو را، امسال سال خرمی است
زین همایون میوه، کز هر شاخسار آورده ای
... غنچه ای زین شاخه، مارازیب دست و دامن است
همتی، ای خواهران، تا فرصت کوشیدن است
(دیوان، ص 370)
پروین در سال 1313 با پسر عموی خود ازدواج کرد اما این ازدواج موفقی نبود بسیار زود به جدایی انجامید. وی به این تلخکامی اشاره کمی دارد.
ای گل، تو ز جمعیت گلزار چه دیدی
جز سرزنش و بد سری خار چه دیدی
ای لعل دلفروز، تو با این همه پرتو
جز مشتری سفله به بازار چه دیدی
رفتی به چمن لیک قفس گشت نصیبت
غیر از قفس ای مرغ گرفتار چه دیدی
(دیوان، ص 379)
او از سختی سازش با یار ناسازگار چنین شکایت کرده است
نهفتن به عمری غم آشکار ی
فکندن به کشت امیدی شراری
... به پای نهالی که باری نیارد
جفا دیدن از آب و گل، روزگاری
به بزم فرومایگان ایستادن
نشستن به در یوزه در رهگذاری
... به آهی، پراکنده گشتن چو کاهی
ز بادی، پریشان شدن چون غباری
بسی خوشتر و نیک تر نزد دانا
ز دمسازی یار ناسازگاری
(دیوان، ص 229)
او به دلتنگی هایش، از جفای روزگار، ناامیدی و بدشانسی، چنین اشاره کرده است.
دیگر ز مرد هستیم امید برد نیست
کاز طاق و جفت، آنچه مرا بود باختم
منظور و مقصدی نشناسد به جز جفا
من با یکی نظاره جهان را شناختم
... ناسازگاری از فلک آمد وگرنه من
با خاک خوی کردم و با خار ساختیم
ننواخت هیچگاه مرا، گرچه بیدریغ
هر زیر و بم که گفت قضا، من نواختم

تا خیمه ی وجود من افراشت بخت، گفت
کار بهر واژگون شدنش برفراختم
(دیوان، ص 131)
آزردگی شاعر جوان از این حادثه هنوز التیام نیافته بود که در سال 1316 شمسی متحمل فراق پدر شد و به این صورت در قلم شاعر انعکاس یافت:
پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل
تیشه ای بود که شد باعث ویرانی من
یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند
مرگ، گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی من
... من یکی مرغ غزلخوان تو بودم، چه فتاد
که دگر گوش ندادی به نواخوانی من
گنج خود خواندیم و رفتی و بگذاشتیم
ای عجب، بعد تو با کیست نگهبانی من
(دیوان، ص 383-382)
تنهایی و عزلت شاعر موجب انس پروین با آثار شاعران بزرگی مانند سعدی، حافظ، مولوی، عطار و مانند آنها شده است این تأثیرات در جای جای دیوان وی به چشم می خورد که در این مقال امکان پرداختن به آن نیست.
غیر از جدایی از همسر و غم فراق پدر، پروین از بد عهدی ایام نیز گهگاه گلایه کرده است:
مجال بستن عهدی به ما نداد سپهر
سحر شکفته و هنگام شب خزان شده ایم
(دیوان، ص 312)
مرا روح بخش چمن بود نام
ندیده خوشی فرصتم شد تمام
... به یک باره از دوستداران من
زمانه تهی کرد این انجمن
(دیوان، ص 315)
مرا دلسردی ایام بگداخت
همان ناسازگاری، کار ما ساخت
(دیوان، ص 137)
همچنین از دوستان بی وفا و قدرنشناسی شکایت می کند:
خلق زمانه، با تو به روز خوشی خوشند
تا رنگ باختی، فکندت به رهگذار
(دیوان، ص 319)
روزی که هیچ نام و نشانی نداشتی
جز من ترا که بود هواخواه و دوستدار
پروین، ستم نمی کند ار باغبان دهر
گل را چراست عزت و خار از چه روست خار
(دیوان، ص 319-318)
شاعر جوان از گذران آثار جوانی و رسیدن فصل پژمردگی در عمق وجود دلتنگ است و این فصل برای پروین خیلی زودرس است:
به کس نداد توانایی این سپهر بلند
که از پیش نفرستاد ناتوانی را
... ز رنگ سرخ گل ارغوانی مشو دلتنگ
خزان سیه کند آن روی ارغوانی را
... چمن چگونه رهد ز آفتاب دی و بهمن
صبا چه چاره کند باد مهرگانی را
(دیوان، ص 156)
تا سفر کردیم بر ملک وجود
توشه ی پژمردگی اندوختیم
درزی ایام زان ره می شکافت
آنچه را زین راه، ما می دوختیم
(دیوان، ص 170)
ناگفته نماند که این غم های کوچک پروین است که در زمزمه های شعری او قابل درک است. غم های بزرگ پروین اندوه رنجبران و فقرا و یتیمان است. (دیوان، ص 138، 139 و موارد بسیار دیگر) وی مکرر در دیوان خود غم ها آنها را می خورد بلکه غم آنها او را می خورد.
همین آزردگی ها او را به کنج عزلت می کشد چنانکه از صحبت اغیار دلتنگ می شود و علت این ملالت ها را در قطعه ی «سرنوشت» از زبان جغد به طوطی می گوید:
مرا از صحبت بیگانگان ملال آید
به میهمانیم ای دوست، هیچگاه نخوان
... به عهد و یکدلی مردم اعتباری نیست
که همچو دور جهان،‌ سست عهد بود انسان

... طبیب دهر نیاموخت جز ستم، پروین
به دردکشت و حدیثی نگفت از درمان
(دیوان، ص 231)
تنهایی، عزلت و حزن متین او با حجب و حیای ویژه ی او در رگ های شعرش جاری است. تنهایی و عزلت پروین توفیق بیشتر او را برای انس با آثار شاعران بزرگ فراهم کرده است که در این مقال امکان پرداختن به آنان نیست اما این روحیه و این انس با آثار شاعران و عارفان بزرگ به این شاعر فرزانه، عمق نگاه، نگرش عارفانه و کوچک شمردن امیال و آرزوهای سفلی را بخشیده است. از همین روست که جز در محضر حق قلم نمی راند.

آرزوها

پروین هفت شعر با عنوان آرزو دارد. (ص 45، ص 119، ص 129،‌ص 121، ص 122، ص 1230، ص 124، ص 125)
او اسیر آرزوها شدن را نکوهش کرده و این در جایی است که آرزو را مترادف با هوای نفس و دیو گرفته است.
گرفتار عقاب آرزویی
اسیر پنجه ی باز هوایی
(دیوان، ص 45)
وی آرزوهای دور و دراز قبل از تجهیز به مقدمات آن را، خامی و موجب تباهی دانسته است. در این موارد باید بردباری کرد تا مانند جوجه بال در نیاورده با آرزوی پرواز سقوط نکند و تباه نشود. (دیوان، ص 124)
در جاهای دیگر که آرزوهای خود را بیان می کند او را عنقای بلند آشیانه ای می یابیم که اسیر دانه های دنیایی نمی شود. جایی آرزو می کند که در هنر چون نخل بارور باشد(دیوان، ص 119) و در جای دیگر آرزوی گنج معرفت و توفیق خدمت به خلق و سعادت سخن گفتن با روحهای ملکوتی را دارد. (دیوان، ص 125-124) او در جای دیگر آرزوی گنج معرفت و توفیق خدمت به خلق و سعادت سخن گفتن با روح های ملکوتی را دارد.(دیوان، ص 123). در جای دیگر دل پاکی را آرزو می کند تا با آن به ملک عشق و معرفت نائل شود و به حیات ابدی رسد و در بحر عقل و علم غواصی کند تا جانش به حکمت و شوق نور یزدانی شود:
ای خوشا خاطر ز نور علم مشحون داشتن
تیرگی ها را از این اقلیم بیرون داشتن
همچو موسی بودن از نور تجلی تابناک
گفتگوها با خدا در کوه و هامون داشتن
پاک کردن خویش را ز آلودگی های زمین
خانه چون خورشید در اقطار گردون داشتن
عقل را بازارگان کردن به بازار وجود
نفس را بردن برین بازار و مغبون داشتن
بی حضور کیمیا، از هر مسی زر ساختن
بی وجود گوهر و زر، گنج قارون داشتن
گشتن اندر کان معنی گوهر عالمفروز
هر زمانی پرتو و تابی دگرگون داشتن
عقل و علم و هوش را با یکدیگر آمیختن
جان و دل را زنده زین جانبخش معجون داشتن
چون نهالی تازه، در پاداش رنج باغبان
شاخه های خرد خویش ازبار، وارون داشتن
هر کجا دیوست، آنجا نور یزدانی شده
هر کجا ماراست، آنجا حکم افسون داشتن
(دیوان، ص 122)
خودآگهی پروین او را آرزومند انسان کامل شدن کرده است چنانکه تمایل عرفانی و آرزوی جانی خود را با الگوهای شخصیتی سلیمان (ع)، نوح(ع)، ابراهیم(ع)، عیسی(ع) و دیگر انسان های کامل و نمونه های انسانیت تطبیق می دهد و مولوی وار از دیو و دد ملول است و از آدم نماها گریزان. او عزم گردون دارد و کشتی نوح می طلبد تا سالک بحر (ملکوت) شود و قدم صدقی در عشق بیابد و سینه را آماج تیر بلا کند. شمع باشد شب تیره ی بی خبران را منور کند و خرسند اقلیم سلیمان شود.
ای خوش از تن کوچ کردن، خانه درجان داشتن
روی مانند پری از خلق پنهان داشتن
همچو عیسی بی پر و بی بال برگردون شدن
همچو ابراهیم در آتش گلستان داشتن
کشتی صبر اندراین دریا درافکندن چو نوح
دیده و دل فارغ از آشوب طوفان داشتن
در هجوم ترکتازان و کمانداران عشق
سینه ای آماده بهر تیر باران داشتن
روشنی دادن دل تاریک را با نور علم
در دل شب، پرتو خورشید رخشان داشتن
همچو پاکان، گنج در کنج قناعت یافتن
مور قانع بودن و ملک سلیمان داشتن
(دیوان، ص 121)
آرزوهای پروین دست مایه ی هنر اوست. عدالت و مهرورزی به همنوعان، اوج گرفتن، میل به ملکوتی شدن، عشق و پرستش خدای یکتا، خاستگاه شعر او و رفتار زیبایی شناسانه ی اوست. محصول روحی با انگیزه های ماورائی که در این عالم خاکی احساس غربت دارد.

مرگ آشنایی

پروین همواره در اندیشه ی مرگ است و مکرر از آن سخن گفته است در شعر «یاد یاران» پرسش هایی از مومیایی می کند که نشان دهنده ی مرگ آشنایی اوست (دیوان، ص 377- 376) همچنین است در شعر «مار و مور» (دیوان، ص 347) و شعر «عمر گل»:
از آن دفتر که نام ما زدودند
شما را صفحه ی دیگر گشودند
از این پژمردگی، ما را غمی نیست
که گل را زندگی جز دمی نیست
(دیوان، ص 265)
همچنین او (ص39، ص41، ص43، ص 44 و ص174) آمادگی برای مرگ و توشه ی برای آخرت را یادآوری کرده است:
هر هفته و مهی که به پیش آید
بر پیشباز مرگ فرستادت
داری سفر به پیش و همی بینم
بی رهنما و راحله و زادت
(دیوان، ص 43)
او توشه فرستادن پیش از مرگ را به چراغ فرا راه گرفتن تشبیه کرده است زیرا توشه های بعد از مرگ اگر برسد پیش راه را روشن نمی کند.
تیمار کار خویش تو خود خور، که دیگران
هرگز برای جرم تو، تاوان نمی دهند
(دیوان، ص 380)
اما این توشه ها از نظر پروین فقط ذکر یا انفاق نیست بلکه نورانی کردن روح با علم و معرفت و راهنمایی کردن انسان های دیگر هم می تواند باشد:
بکوش و دانش آموز و پرتوی افکن
که فرصتی که ترا داده اند بی بدل است
(دیوان، ص 380)
مرگ آشنایی پروین به معنی ترس از آن نیست. گرچه مرگ به علت مبهم بودن مراحل سیر روح در آن عالم و عدم امکان تکرار آن تجربه روحی و امکان تصحیح اعمال برای همه ی انسان ها با دغدغه هایی همراه است. چنانکه نجم رازی (وفات 654 هـ ق) از این حالت چنین یاد کرده است:
جانا دل عاقلان عالم همه ریش است
زین یک منزل که جمله را در پیش است

از تیغ اجل بریده در طشت فنا
زین غم سر صدا هزار زیرک بیش است
(رازی، 1366، ص20)
اما پروین نه تنها مرگ آشناست بلکه مرگ را دوست دارد:
ای روح سبک بر سپهر بر پر
کاین جسم گران عاقبت غبار است
(دیوان، ص 44)
از ساحل تن گر گناه گیری
سود تو درین بحر بی کنار است
(دیوان، ص 45)
پروین به کسانی که بار جسد را رها کرده اند غبطه می خورد:
خوش آنکه ز حصن جهان برونست
شاد آنکه به چشم زمانه خوار است
... بار جسد از دوش جان فرونه
آزاده روان تو زیر بار است
این گوهر یکتای عالم افروز
در خاک بدین گو خاکسار است
فردا ز تو ناید توان امروز
روکار کن اکنون که وقت کار است
(دیوان، ص 43)
مرگ نزد پروین مانند پیراهن یوسف برای یعقوب است. پیک محبوب است که دیده ی جان او را روشن می کند تا لقای محبوب را میسر کند:
پیراهن یوسف چرا نیارند
یعقوب به کنعان در انتظار است
(همان، ص 45)
پروین مرگ را بسیار نزدیک می بیند و آن را حق خودش می داند زیرا گل زودرس زود هم پژمرده می شود:
بنفشه صبحدم افسرده و باغبان گفتتش
که بیگه از چمن آزرد و زودروی نهفت
جواب داد که ما زود رفتنی بودیم
چرا که زود فسرد آن گلی که زود شکفت
(دیوان، ص 155)
او مرگ زودرس خود را پیش بینی کرده و با شور و شعف از آن خبر می دهد:
سوی مرگ، از تو بسی پیشترم
هر نفس، آتش من بیشتر است
(دیوان، ص 292)
شعور و شعف پروین برای مرگ، مرغ اسیر قفس راکه برای رهایی پر و بال می زد تداعی می کند و اینکه دوستان خدا آرزوی مرگ دارند و لقای او را می طلبند (سوره جمعه، آیه 6) را به یاد می آورد. با همین آرزو است که قطعه سنگ مزار خود را می سراید:
اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گرچه جز تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آنهمه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است

نتیجه

دوره زندگی پروین مصادف با دو سلسله ی شاهنشاهی قاجار و پهلوی (رضاشاه) است. زنان این دوره حتی از دوره های پیشین وضع بدتری دارند.
او با داشتن پدری ادیب و روشنفکر و استعداد خدادادی بانویی هنرمند و با تقوی بار می آید. او علاج سرخوردگی زنان دست پروردشاهان را علم و هنر می داند.
پروین هنرمندی متعلق به قشر ستمدیده و زحمتکشان است، قاضیان ظالم و پادشاهان ستم پیشه را محاکمه کرده، با یتیمان همدردی می کند.
شخصیت پروین را باید در اشعار او جستجو کرد که نه یک بیت بلکه حتی یک کلمه هم خلاف نزاکت ندارد. او بانویی خداشناس و عارف و تقوا پیشه است. بانویی که با نگاه ملکوتی به طبیعت و همه ی جهان می نگرد، و با دلی که چشم و گوش آن نجواهای همه ی پدیده را می شنود، تفقه می کند و به خالق آنها می رسد. هنرمندی که نگاه مخاطبش را از ملک به ملکوت می کشاند و به شنیدن سرود تسبیح کائنات دعوت می کند و بلکه به تسبیح حضرت حق می خواند. پروین انگیزه ی دنیایی ندارد و عمر را فرصتی برای توشه فراهم آوردن برای جهان آخرت تلقی می کند.
شخصیت پروین در خودآگاهی مادرانه اوست. او نقشی که هستی برای او رقم زده بسیار زیبا می پذیرد و بدان افتخار می کند. غم ها و شادی ها در شخصیت پروین نمودی بسیار ملیح دارند اما او اسیر آنها نمی شود زیرا هنرمندی بلند پرواز است. همت او مصروف مسائل سخیف دنیایی و نفسانی نیست بلکه آرزوی انسان کامل شدن و نور یزدانی گشتن دارد. او مانند همه مؤمنان که دنیا برایشان زندان است، سرپرواز دارد. رهیدن از قفس تن و عالم خاکی اما اینها تنها آرزوی او نیستند بلکه مقامات این بانوی شعر و ادب و تقوی است، اینها توانایی های بالقوه ی اوست. هنرمندی که زبان به امور سخیف نیالوده و جزدر راه حق و عدالت و انصاف قلم نرانده است. شعرش همه شعور است و شعورش همه حکمت. او عاقله ی شرق است و عارفه ایران.

1- قرآن کریم، ترجمه فارسی مهدی الهی قمشه ای. تهران: دارالکتب السلامیه، 1354.
2- آرین پور، یحیی. از نیما تا روزگار ما (تاریخ ادب معاصر)، چاپ دوم. تهران: زوار، 1376.
3- اعتصامی، پروین. دیوان با مقدمه ی عبدالعظیم قریب، چاپ دوم. تهران: روایت، 1372.
4- رازی، نجم. مرصاد العباد، تصحیح محمد امین ریاحی. تهران: علمی و فرهنگی، 1366.
5- رهنورد، زهرا. حکمت هنر اسلامی. تهران: سمت، 1378.
6- مصفا، نسرین. مشارکت سیاسی زنان در ایران. تهران: وزارت خارجه، 1375.
7- ملک زاده، مهدی. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران. تهران: علمی، 1363.
8- ناهید، عبدالحسین. زنان ایران در جنبش مشروطه. تهران: احیاء 1360.
9- همایون کاتوزیان، محمدعلی. اقتصادسیاسی ایران، ترجمه محمدرضا نفیسی-کامبیز عزیزیان. تهران: مرکز، 1377.
10- Gaity. Nashat. Women in Pre-RevoLutionary Iran: A: It Historical over View, in Womenin Iranaian Revolution, Boudle, Colorado: Westriew Press, 1983.
منبع: پروین پژوهی