نویسنده:دکتر احمد محمدپور



 

در باب نشانه شناسی

نشانه شناسی عبارت است از نظریه ی نشانه ها، و هم زمان شیوه ای است برای مطالعه ی نشانه ها که از طریق آن بتوان به توضیح مشکلات معنا و ارتباط پرداخت. نشانه شناسی و نمادشناسی را گاه به طور یک جا به کار می برند. نمادشناسی توسط جان لاک، فیلسوف انگلیسی قرن هفدهم، و نشانه شناسی توسط زبان شناس قرن بیستم، فردینان دوسوسور ابداع شد. با این وجود می توان تاریخچه ی این مفهوم را به یونان باستان برگرداند. نشانه شناسی مدرن به هر چیزی که بتواند مانند نشانه عمل کند و به تولید و تبادل معنا منجر شود، توجه می کند. از این رو، نشانه ها می توانند بصری، متنی، ایماژی یا هر چیزی باشند. محمل این نشانه ها زبان است. زبان محمل و دربردارنده ی هر آن چیزی است که نشانه خوانده می شود؛ این که گفته می شود نشانه در زبان سکونت دارد و آن جا نیز تجسم می یابد به این معنا نیست که نشانه ها در فضای زندگی روزمره و بنابراین عرصه ی تاریخ تجسم نمی یابند، بلکه مسأله در نشانه شناسی محوریت مجرای زبان، هم به عنوان مبادی نشانه ها و هم شیوه ی برساخت، انتقال، توضیح و تفسیر برای تجسم معناست. نشانه شناسی آن جا که به نشانه ها و عناصر معناشناختی و نمادینه ی امور یا واقعیت ها در حوزه ی زندگی روزمره مربوط می شود، مورد علاقه ی نظریه پردازان مطالعات فرهنگی، پساساختارگرا و حتی پست مدرن‌ ها است.
نشانه شناسی معاصر، محصول تلاش های زبان شناسانه ی دوسوسور است. هسته ی رهیافت دوسوسور آن است که زبان و کلمات یا واژه های درون آن با واقعیت از پیش موجودِ فرازبانی انطباق صرف ندارد. بلکه زبان، واقعیت زندگی ما را در حین تجربه ی آن توسط خود ما می سازد. از دیدگاه سوسور زبان هم چون نظامی نشانه شناختی از طریق رابطه ی صرف و ساده ی نشانه های خود با واقعیت خارجی عمل نمی کند، بلکه به رابطه ی تشابه و تفاوت متکی است که بین نشانه ها برقرار است. در عین حال، رهیافت دوسوسور ساده و البته هنوز اثرگذار است. پیرس پراگماتیست نیز نسخه ی خود را از نشانه شناسی ارائه داد با یک طرح سه بخشی شامل نشانه، استفسار و ابژه. شیوه ی پیرس آشکارا متأثر از رویکرد پراگماتیستی اوست. رولان بارت از دیگر چهره های مهم است که هم در گسترش سنت ساختارگرایی و هم نقد پساساختارگرایانه ی ساختارگرایی نقش دارد و از فنون نشانه شناسی برای تحلیل زندگی روزمره و فرهنگ عامه استفاده می کند. دو کتاب درجه صفر نوشتار (1967) و اسطوره شناسی (1973) از جمله آثار مهم او در این زمینه هستند. از نظر بارت، زبان و نوشتار پیش تر در درون اشکال اجتماعی خاص محدود شده اند و فی نفسه نمی توانند واقعیت مستقل از خود را گزارش کنند، اما واقعیت را می آفرینند. اشکال متفاوت نوشتار، واقعیت هایی را برمی سازند، واقعیت هایی که به واقعیت های وجودی در جهان ما بدل شده اند و ارزیابی آن ها نیز باز بر همین اساس صورت می گیرد! در این جا همه چیز بسترمند و برساخته شده می نماید. به هر حال دیدگاه ها فراوان هستند و این مباحث در کارهای دریدا، بودریار، دلوز و دیگر متفکران به شیوه های کمابیش گوناگون تداوم می یابد.
نشانه شناسی سنت های گوناگونی دارد. این سنت ها را می توان هم بر حسب مکاتب نظری سنجید، مانند رویکرد ساختارگرایی کلاسیک، پساساختارگرایی، پست مدرنیسم و مانند آن، و هم می توان بر اساس نوع نگاه صاحب نظران آن را دسته بندی کرد. برای مثال رویکرد دوسوسور، پیرس، دریدا، بارتز یا مانند آن. از این میان همان طور که اشاره شد، رویکرد نشانه شناختی دوسوسور بسیار ساده و البته کلاسیک است، حال آن که رهیافت پیرس مفصل تر است و ظرافت های بیش تری دارد. در مقابل، رهیافت بارتز که در قالب پساساختارگرایی می گنجد، باز ویژگی های متمایزی دارد. در ارتباط با دانش تاریخ می توان گفت هر کدام از سنت های نشانه شناسی کاستی ها و مزیت های خود را برای تعامل با دانش تاریخ دارند و بستگی دارد که محقق تاریخی نیز خود در کدام پاردایم کار کند. مثلاً اگر محقق تاریخی از رویکرد عین گرا نگاه می کند، مسلماً هیچ سروکاری با نشانه شناسی ندارد! اصلاً نشانه شناسی و منظر استعاری به امور در این پارادایم مورد تأیید نیست، حتی موضوعیت ندارد. اما اگر رویکردی تفسیری دارد، از نشانه شناسی استفاده می کند اما با محوریت توصیف، چرا که در مسیر شناخت بسیاری از واقعیت های تاریخی و مخصوصاً واقعه پژوهی نمی توان وارد لایه ی تأویل یا تفهم شد، مگر آن که میدان متنی آن اقتضا کند. رهیافت پست مدرن نیز فاقد روش شناسی به معنای معمول است. با تسامح می توان واسازی یا شالوده شکنی را برای آن به کار گرفت، هر چند پست مدرنیسم به انباشت، تولید یا وجود معرفت اعتقاد ندارد، چه برسد به چگونگی دستیابی به آن. با این حال، نحله ی میانه رو آن تا حدی به ارزش معرفت و دستیابی به حقیقت های چندگانه اعتقاد دارند.

مسائل مشترک تاریخ و نشانه شناسی: معنا، زبان و واقعیت

مسأله ی نشانه شناسی عبارت است از معناشناسی مبتنی بر زبان. یعنی هدف این رهیافت آن است با کشف ابعاد نحوی / گرامری و نشانه ای / معنایی به این بپردازد که معنا در کل چگونه تولید می شود و انتقال می یابد. البته اگرچه نشانه شناسی یک حوزه ی نسبتاً نوین به نظر می رسد، اما طرح این مسأله به هیچ وجه جدید نیست. فرض نشانه شناسی بر این است که ما یک هستی به نام «زبان» را مسلم فرض کنیم. یعنی فرض کنیم یک زبان منسجم و اصیل وجود دارد، یک زبان مستقل از سوژه در معنای جهان شمول و کلی. یعنی فرض کنیم یک ساختار زبان عام وجود دارد، با مکانیسم های یکسان. در این صورت این فرض نیز پیش می آید که مفهوم سوژه / فاعل شناسا را نیز چنان استعلایی در نظر بگیریم که از ابعاد و تنوعات موقعیتی و بستر، یا به عبارت دیگر از ابعاد فرهنگی، اغماض کنیم. تنها در این صورت می توان از نشانه شناسی چونان یک حوزه ی مستقل صحبت کرد، البته همین نوع نگاه است که به نشانه شناسی دوسوسور و لویی اشتراوس جهت می‌ دهد.
فیلسوفان تحلیلی دهه هاست که با تعریف از زبان بدین شکل که قادر است جهان را به طور متقن به سوژه بنمایاند، درگیرند و با آن سر نزاع دارند. موضوعِ محوری و در واقع جان کلام فلسفه‌ ی تحلیلی همین زبان است، چه از نوع استعلایی و چه نوع انسان شناختی آن. پرسش اصلی این است که آیا زبان قادر است جهان و واقعیت ها و ابژه ها را بازنمایی کند. فیلسوفان تحلیلی معتقد نیستند که زبان امری است مهمل، اما منکر این هم نیستند که بخش زیادی از گزاره های زبانی، فاقد موضوع، ابژه، محمول یا محتوای خبری هستند. به نظر می رسد تحلیلی ها در این باره درست می اندیشند مخصوصاً در نحله ی فلسفه ی زبان عادی؛ بسیاری از ایده های ما در گفتار و نوشتار متجلی می شوند، بخش عمده ای از این نظام واژه شناختی فاقد نیرو، تن، محتوای خبری یا حتی ابژه است. آرای ویتگنشتاین در این حوزه مخصوصاً شفاف است. هم صدا با او، فرگه، راسل در اصول ریاضیات و دیویدسون در نظریه ی معنا و تعبیر رادیکال، همه بر این ادعایند که اگر با رهیافت منطقی (اتمیسم منطقی) بر زبان متمرکز شویم، در واقع چیز زیادی از آن دستگیرمان نمی شود. آن ها با رهیافت اتمیسم منطقی و اصول منطق ریاضی نشان دادند که زبان سرشار از اشتباهات معنایی و گرامری است. بر این مبنا فیلسوفان تحلیلی زبان را طوری آناتومی می کنند که چیز زیادی برای نشانه شناسیِ آن، آن طور که مدّ نظر این حوزه است، باقی نمی ماند. بخش عمده ای از متافیزیک، اسطوره شناسی، ادبیات و شعر و نظایر آن که مخصوصاً مبتنی بر نوع خاصی از زبان هستند، درهم می شکند.
نشانه شناسی را می توان طور دیگری هم دید و آن فرض نگاه فلسفه ی قاره ای است. در این کمپ نظری، بیش تر جدال بر سر معناست، در حالی که در فلسفه ی تحلیلی، جدال بر سر درستی و صدق است. فیلسوفان قاره ای که مانند فیلسوفان تحلیلی نمی توانند خود را از بازخوانی هگل، دکارت و کانت بی نیاز بدانند، یعنی سعی می کنند به شکلی شگفت انگیز خود را پیروان و یا مفسران این متفکران بدانند، زبان را امری مسلم می گیرند؛ از آن رو که انسان ناخواسته در شبکه ی زبانی است و زبان همین است که هست! از این رو، زبان در فلسفه ی قاره ای رنگی بلاغی، بدیعی، زیبایی شناختی، استعاری، کتابی و شعری به خود می گیرد و همین تعریف از زبان را می توان بستر مناسبی برای نشانه شناسی دانست. البته راه های میان بری هم از سوی متفکرانی چون ویتگنشتاین، رورتی و دریدا پیشنهاد شده است.
رهیافت نشانه شناختی دارای مرزهای متداخلی با شالوده شکنی / واسازی، تحلیل گفتمان، تحلیل درون مایه و دیگر تحلیل های متنی است، البته تفاوت های جزئی اما ژرفی با هر کدام دارد. برای مثال، مانند شالوده شکنی به دنبال خوانش های محتمل و ممکن یا مانند تحلیل گفتمان به دنبال برساخت ایدئولوژیک و هژمونیک متن / معنا نیست یا مانند تحلیلِ درون مایه صرفاً نگاهی توصیفی ندارد. تحلیل نشانه شناختی نه زبان را چنان استعلایی می گیرد و نه چندان ایماننس. حال تکلیف واقعیت چه می شود؟ تکلیف واقعیت در روش شناسی تاریخی تنها به تعریف ها و نگاه تحلیلی / قاره ای به زبان وابسته نیست، بلکه مسأله ی درزمانی و فرآیندی بودن پدیده ها و مسأله ی صحت و سقم داده ها و شواهد نیز خود مزید بر مسایل است؛ از یک طرف پرابلماتیک بودن خود زبان و از طرف دیگر پرابلماتیک بودن داده های تاریخی برای شناسایی واقعیت ها. می دانیم که شواهد تاریخی عموماً متنی / تصویری هستند؛ از اسناد و مدارک دست اول و دوم گرفته تا داده های دیداری از قبیل یافته های باستان شناختی، تصاویر و نظایر آن. هر یک از این انواع داده ها می تواند دربرگیرنده ی نشانه ها و دلالت ها باشد. روش نشانه شناختی می تواند به گره گشایی، بسترکاوی و اتصال این یافته ها به دیگر عناصر فرهنگ یا دوره ی خاص مورد مطالعه کمک کند. برای مثال، ساختار و محتوای متن، نشانه ها و تنوع آن ها، رنگ ها و ایماژها، واژه ها و شمایل در این یا آن متن تاریخی چگونه تبیین می شوند. در حین همین گردآوری و تحلیل داده های تاریخی است که نشانه شناسی و شناخت تاریخی ممکن است با هم تلاقی پیدا کنند؛ با این وجود تعیین و ارزیابی معرفت تاریخی هم چنان جای نقد و پرسش دارد.

تاریخ و نشانه شناسی: چشم انداز روش شناسی

با این همه نشانه شناسی را نمی توان یک روش شناسی مستقل تلقی کرد، اما می تواند یک روش یا رهیافت روشی باشد. همان طور که در بالا ذکر شد، نشانه شناسی می تواند به عنوان مکمل یکی از ابعاد یا مراحل تحقیق تاریخی مدّ نظر قرار گیرد؛ مخصوصاً در فرآیند گردآوری و تحلیل داده ها. زیرا بخش عمده ای از داده های تاریخی و حتی اجتماعی قطعاً ماهیت نشانه شناختی دارند. والتر بنیامین از آن دسته متفکران است که به خوبی این بحث را در کتاب پاساژها بسط داده است. اگر بخواهیم ساده و سرراست بگوییم، بنیامین از نوعی روش شناسی جدید با عنوان تاریخ فرهنگی صحبت می کند چونان جایگزینی برای فلسفه! تاریخ فرهنگی چیست؟ تاریخ فرهنگی یعنی مطالعه ی تغییر یا تاریخ از مجرای امر بصری نه متنی. بنیامین در روش شناسی جدید خود به زیبایی، نشانه شناسی و تاریخ را درهم می آمیزد. در پروژه ی پاساژها وی عنوان می کند که پاساژها چونان نوعی متن در فرانسه یا تئاتر قرن نوزدهم آلمان یا دیگر آثار هنری و بصری هر یک بیانگر مشخصه های خاص زمانه ی خودشان هستند. شما به هنر در دوره ی نازیسم نگاه کنید، به هنر دوره ی مابعد نازیسم، به هنر و ادبیات یا شعر پسااستعماری یا باز همین ها را به تفکیک فرهنگ ها در نظر بگیرید، تفاوت ها و مشخصه ها خیلی زود برجسته می شوند. روح تاریخ در امر بصری، در تاریخ فرهنگی! از نظر بنیامین رنگ ها نیز با ما سخن می گویند. این است که بنیامین از رنگ تجربه حرف می زند. نشانه شناسی می تواند هم یک حوزه ی روشی مستقل یا مکمل باشد و هم با تحلیل های تاریخی درآمیزد و هم خود به یک تحلیل تاریخی از منظر بنیامینی مورد استفاده قرار گیرد. در سطح فنی تر، روش شناسی تاریخی کلاسیک یا روش های معاصر تاریخی ــ تطبیقی نیز می توانند از نشانه شناسی برای برساخت واقعیت ها و دستیابی به شناخت تاریخی مورد استفاده قرار گیرند؛ مخصوصاً که تحلیل های تاریخی ناگزیر بسترگریز هستند، زنده نیستند و نیاز فراوانی به واکاوی لایه های پنهان و ساختارهای زیرین امور دارند. در این صورت شما با موقعیت های معاصر یا اکنونی رو به رو نیستید که با دقت و ظرافت به ارزیابی شواهد یا واکاوی شبکه های عوامل مرتبط با پدیده بپردازید، از این رو، تحلیل نشانه شناختی می تواند مفید واقع شود.

چرخش زبان شناختی در تاریخ و نشانه شناسی: زبان و صدق

از آن جا که دانش نشانه شناسی در ارتباط مستقیم با مسأله ی زبان قرار دارد و دانش تاریخ نیز با همین مسأله به واسطه ی متون به عنوان مواد اولیه سروکار دارد، لازم است که نسبت روش کسب معرفت در این دو دانش و صدق یافته های آن با مسأله ی زبان تعریف شود، به خصوص با توجه به بحث چرخش زبان شناختی در علوم انسانی؛ زیرا وقتی بحث چرخش زبانی به میان می آید، دیگر حتی بسیاری از یافته های علوم طبیعی نیز مصون نمی مانند تا چه برسد به علوم انسانی. کل مسأله این است، آیا زبان می تواند از داعیه های نظریه ی انطباق حقیقت حمایت کند و به ارزش صدق منجر شود؟ چرخش زبانی به توانایی زبان در این خصوص مشکوک است چون هم زبان را به لحاظ نحوی / گزاره ای چندان توانا نمی بیند و هم آن را وابسته به موقعیت ها و بسترهای محیطی، فرهنگی و غیره می داند که به نسبی گرایی زبان شناختی دامن می زند. به هر حال، این چرخش هم روی نشانه شناسی و هم روی تاریخ تأثیر نهاده و بسیاری از داعیه های آن ها را سست کرده است. برای مثال، در خصوص تاریخ و کارهای مردم نگارانه به طور کل، بحثی با عنوان بحران بازنمایی مطرح شده است. این مفهوم که ابتدا توسط جورج مارکوس، مایکل فیشر، کلیفورد گیرتز و جیمز لیفورد مطرح شد، بیانگر آن است که بسیاری از گزارش های تاریخی فرهنگی ارائه شده درباره ی فرهنگ ها یا دوره های تاریخی از کاستی های معرفت شناختی، زبان شناختی و عدم شناخت درست امور ناشی می شود. به این معنا که مثلاً مردم نگاران با سوگیری یا ناگزیر با بازی زبانی خاص فرهنگ خود، یا بدون درک اِمیک از واقعیت ها به برساخت معرفت پرداخته اند. چنین نگاهی را می توان به بهترین وجه در رویکرد پسااستعماری دید. این رویکرد که توسط کسانی چون فاتون، سعید، بابا، اسپیواک، سه زر، یانگ و دیگران عنوان شد بر این باور است که در سطح کلی‌ تر بسیاری از هویت های تاریخی ساخته شده اند. برای مثال شما به دیدگاه شرق شناسانه ی ادوارد سعید نگاه کنید. سؤال این است که شرق را چه کسی ساخته و جعل کرده است؟ مفهوم دیگری به چه کسی خدمت می کند؟ یا دیدگاه اسپیواک، آن جا که می پرسد آیا فرودستان هم «صدا» دارند؟ یعنی قادر به سخن گفتن هستند یا به جای آن ها نوشته می شود. همین را در مورد یانگ هم می توان عنوان کرد. در اسطوره ی سفید، آن جا که می گوید تاریخ تا به امروز تاریخ سفید است و این سفید پوستان (تلویحاً غرب) هستند که تاریخ را به نگارش درآورده اند. کتاب اسطوره ی مفید که به غرب و نوشتن تاریخ می پردازد به خوبی به رمزگشایی این مسأله پرداخته و نشان می دهد که چگونه می توان حقایق تاریخی و حتی بشری را ساخت یا جعل کرد. با نگاه پسااستعماری به تاریخ، واقعیت و معرفت، خود نشانه شناسی هم به میزان زیادی در معرض نقد و ریزش قرار می گیرد.
نظر به این واگرایی و بحران روش شناختی، نمی توان چندان سرراست از نشانه شناسی و تناسب روش شناختی آن برای تاریخ صحبت کرد. با این حال، اگر بخواهیم به شکل متعارف فکر کنیم و چندان خود را درگیر این نقد و نظرهای مناقشه برانگیز نکنیم، می توان از تعامل بین این دو حوزه و اهمیت کار بست هر کدام صحبت کرد. پیامد چرخش زبانی در نشانه شناسی و تاریخ دست کم می تواند به این کمک کند که واقعیت ها یا رخدادهای تاریخی را چندان سرراست و سهل الوصول تصور نکنیم و با کاربرد تأمل انتقادی به بازخوانی همه یا بسیاری از آن چیزهایی بپردازیم که چونان واقعیت های متقن پذیرفته ایم و به دنبال سرنخ های حقیقت در لابه لای متون، اسناد و مدارک یا منابع داده ای باشیم.
اما همه ی واقعیت های تاریخی الزاماً نشانه شناسانه نیستند یا ماهیت نشانه ای ندارند، البته بستگی دارد نشانه را چه تعریف کنیم. اگر تعریف ما وسیع باشد، یعنی همه چیز را نشانه بدانیم از اسامی خاص تا آدات زبانی، محمول ها، ابژه ها یا گزاره ها و قضایا؛ اگر این طور فکر کنیم تنها کسانی که نشانه شناس هستند می توانند با همدیگر ارتباط پیدا کنند و بقیه ی انسان ها تماماً در سوء تفاهم و سوء تعبیر غوطه ورند! این ایده اساساً نادرست است، چون در غیر این صورت جامعه ممکن نمی شود و این سؤال که جامعه چگونه ممکن شد و فلاسفه ای چون کانت و هابز یا جامعه شناسانی مانند پارسنز که اتفاقاً همین سؤال را مطرح کرده اند، بی پاسخ باقی می ماند. بهتر است نه آن قدر محو این نگاه نشانه شناسانه شویم که خودمان غرق شویم و نه آن قدر از آن فاصله بگیریم که از رمزها و نشانه هایی سر درنیاوریم که محصول ایدئولوژی، قدرت، سلطه، یا محصولات معناشناختی هستند، اما به وضوح به چشم نمی آیند. نشانه شناسی در صدد است جلوه های استعاری، کنایی، بصری یا نشانه ای واژه ها و مفاهیم را آشکار کند با این فرض یا اصل منطقی که چیزی در لابه لای زبان می جنبد، حرکت می کند و بر ابژه ها یا معانی دلالت دارد که متفاوت از شکل ظاهری گزاره ها یا واژه هاست. این درست است، اما همه ی ماجرا نیست؛ درست مانند ساختار روانی انسان که بخشی از آن را ناخودآگاه جهت می دهد اما بخشی از آن بی شک آگاهانه می ماند. زبان هم به لحاظ منطقی به عنوان یک امر انسانی دست کم همین ویژگی را دارد. به نظر می رسد که بخشی از داده های تاریخی به معنای خاص، نه عام، نشانه شناختی هستند و تحلیل نشانه شناختی می تواند دلالت های صریح، ضمنی یا معانی چندگانه یا استعاری آن ها را کشف کند. هر چند اکثر رویکردها و روش شناسی خاص تاریخی چندان از نشانه شناسی استفاده نکرده اند. برای مثال، به ندرت می توان در متونی که در خصوص روش های تاریخی ــ تطبیقی نوشته شده اند به طور جدی مباحثی پیرامون کاربست نشانه شناسی یافت. متأسفانه یا شاید ضرورتاً مباحث نشانه شناختی چنان در چنبره ی تفسیرها و نظریه ها گرفتار آمده اند که ارزش عملی آن ها هنوز به خوبی درک نشده یا اصولاً آزمون نشده است. البته یکی از دلایل این کم توجهی به ماهیت پژوهش تاریخی و داده های آن برمی گردد که جای زیادی برای تأویل و تفسیر باقی نمی گذارد. محققان تاریخی سعی می کنند با بازگشت بستری به وقایع و تلاش برای در نظر گرفتن حداکثر علل یا عوامل، به شناسایی پدیده یا رویداد بپردازند، اما این از دشواری های تحقیق تاریخی است که ما با تجربه ی زنده رو به رو نیستیم، اسناد و مدارک دست اول کم تر در دسترس هستند یا اگر هم باشند اعتباریابی صحت و سقم آن ها باز جای نگرانی دارد. برعکس، در مطالعات اجتماعی و جامعه شناختی هم در سطح ادبیات بین الملل و هم ادبیات پژوهشی کشور، نشانه شناسی از اقبال بیش تری برخوردار بوده است و می توان کاربست آن را در تزها یا رساله های دانشجویان تکمیلی دید. بخشی از این علاقه به دلیل آن است که نشانه شناسی در مطالعات اجتماعیِ حال نگر بهتر پاسخ می دهد، دوم این که خود به خود مباحث نظری و فلسفی را در خود می پروراند و سوم این که مدل های نظری و روشی در علوم اجتماعی ما به هر دلیل بیش تر مورد استقبال است. در هر صورت، کاربرد یا پیوند بین نشانه شناسی و تاریخ، به دقت نظر علمی، مباحث تخصصی، انجام مطالعات مرتبط و تلاش های جدی نیاز دارد. با این همه باید گفت روندی که اکنون بر تاریخ پژوهی مسلط است، همان شیوه های کلاسیک تحلیل های تاریخی است؛ چیزی شبیه به وقایع پژوهشی یا وقایع نگاری یا مطالعات کلاسیکی که می توان به وفور یافت. این شیوه امروزه در ادبیات پژوهشی خارجی متحول شده، البته می توان از روش شناسی تاریخی پسانیچه ای نام برد؛ روش های تبارشناسانه که نیچه آن را در تبارشناسی اخلاق و حقیقت ابداع کرد و فوکو نیز آن را به خوبی بسط داد. بحث بر سر کم اهمیت خواندن مطالعات کلاسیک تاریخی نیست؛ آن ها قطعاً ارزش خود را دارند و باید نیز انجام شوند. اما رهیافت های جدیدی وارد مطالعات تاریخی شده اند، رهیافت های کسانی مانند فوکو، آگامبن و ژیژک و بسیاری دیگر که درک ما را از وقایع و شناخت تاریخی به کلی دگرگون می سازد. این رهیافت های نوین هم باید در روش شناسی تاریخی ما مدّ نظر قرار گیرند. نشانه شناسی می تواند یکی از این رهیافت ها باشد.
منبع: تاریخ و جغرافیا، شماره 171