نویسندگان: ایوکوسه و استفن آبه
مترجم: افشین جهاندیده



 
Individu

(1) « فقط فرد چیزی است» ( یاداشت های انتقادی ، ص108) . فرد کوچک ترین و انضمامی ترین واحد زندگی است که ورای آن هیچ چیزی وجود ندارد، و احدی بدین ترتیب غیرقابل جایگزینی که به نام آن، سعادت و آزادی می توانند همچنان معنایی داشته باشند و وعده داده شوند. اما فرد همچنین انتزاعی ترین واحد شده است، واحدی قابل معاوضه در قلمرو هم ارزی تجاری، دارنده ی خود گردانیِ انتزاعی، نمونه ی جامعه ای اداره شده، و کمیت ناچیز تمامیت اجتماعی. فرد امر فراموش شده ی مدرنیته است: جامعه بورژوایی به نام فرد و آزادی هایش شرایط حراج آن را فراهم آورده است.
(2) نمی توان اهمیت انگاره ی فرد را از دید اعضای مکتب فرانکفورت فهمید، بدون آن که نخست فرایندی را در نظر گرفت که فرد در بطن آن قرار دارد، یعنی آن « دیالکتیک جامعه ی بورژوایی» ( یاداشت های انتقادی، ص ص 131- 130، همچنین ن. ک.: کسوف عقل، ص 136 به بعد) که فرد را رهایی یافته از ستم فئودالی می بیند تا برای انسانیتی انتزاعی قربانی شود. وارونه ی رهایی بخشیِ فرد از رهگذر تأیید حقوق بنیادین اش درجوامع بورژوایی عبارت است از ادغام او در نظم اجتماعی که در آن فردیت عینی اش منحل می شود. ازش دهی بیش از حد به فرد پیشاپیش خبر از انحلال او در امر عام انتزاعی می دهد: عمومیت مبادله ی تجاریِ تابع قانون ارزش که در آن خود افراد به موجوداتی قابل مبادله با یکدیگر بدل می شوند. « کارکرد جامعه مبادلاتی [ این است که] فرایند رهایی بخشیِ فرد در نابودی او از طریق ادغام اش پایان می یابد» ( دیالتیک منفی، ص205) . تحت لوای فرد عملاً متضادِ آن پنهان است: انسان تک ساحتی جوامع لیبرال ( مارکوزه) ، عامل کردارهای اقتصادی غیرشخصی. به خاطر داشته باشیم که کاملاً دیالکتیک مطرح است: فرد فراموش شده در این فرایند دلالت ندارد بر گذشته ای اسطوره ای، گذشته ی سوژه ای یکتا، اصیل و غیرقابل جایگزینی و خودبسنده. فراموش شدن فرد بدین معنا است که این فرایند در عین انکار فرد، همچنین او را بر خودش آشکار می کند: او بیان رنج هایی را که جامعه او را وادار به مسکوت گذاشتن شان می کند طلب می کند، او نه اصیل بلکه مُثله شده، نه سوژه ای خودگردان بکه سوبژکتیویته ای تکه تکه، متناقض و تابع فشار رویّه های اجتماعی دگرسالار ظاهر می شود. آن « چیزی» که فقط فرد آن است، در معنای واقعی کلمه نوعی ته مانده است، یعنی آن چه مثله شده، آشتی نیافته، انکار شده و بیان نشده، در پس لایه های رسوب کرده ی استیلای اجتماعی باقی می ماند، و نه با نیروی انتزاعی تأیید خود، بلکه به واسطه ی انسجام مغایر با قانون مبادله می تواند دوباره متولد شود. رنج و فلاکت فرد حقیقتِ استیلا را بیان می کند ( اخلاق صغیر، ص71) .
(3) در هر حال، مکتب فرانکفورت از دهه ی چهل به بعد، هنگامی که درون مایه ی فرد به درون مایه ای مکرر بدل شد، جامعه را نخست از چشم انداز عمل رهایی یافته ی اجتماعی نقد نمی کند، عملی که سوژه ی فرضی و جمعیِ تاریخ، « سوژه ای وسیع تر از فرد» که هنوز هورکهایمر سال 1937 به آن باور داشت ( نظریه سنتی اعتقادی، ص79) ، بتواند حامل آن باشد، بلکه این نقد را در قالب بازپس گیریِ آرمانی فرد در برابر استیلای اجتماعی انجام می دهد، البته با آگاهی از آن که این بازپس گیری به همان اندازه از رهگذر انسجام که آن هم سرکوب شده است، انجام می گیرد. ویژگی آرمانی این اقدام دقیقاً در همین جا نهفته است: فرد دیگر بدون نوعی انسجام قابل تصور نیست و توسعه ی کاپیتالیسم پیشرفته و ایده ئولوژی آن از فرد فقط می توانند آن را پس برانند. آرمان(1) مبتنی است بر « شکستن همنواگرایی و ایجاد انسجامی که بدون آن فرد قابل تصور نیست» ( یاداشت های انتقادی، ص245) .

پی نوشت ها :

1- utopie.

منبع:(1385) ، واژگان مکتب فرانکفورت، افشین جهاندیده، تهران، نشر نی، چاپ دوم 1389.