نویسنده: محمود بشیری*



 
شاهنامه حکیم طوس را می توان شناسنامه و کارنامه ایرانیان پیشین از دوره اساطیری تا دوره تاریخی دانست. این اثر ارزشمند استاد طوس همانند دریایی فراخ و ژرف است با منافع بسیار گران بها که در آن هم لحظه های تلخ شکست و ناکامی قم ایرانی را می توان دید و هم شکوه و بزرگی و طعم شیرین پیروزی ها را می توان چشید. بازتاب هر یک از این ویژگی های تلخ و شیرین، آموزه ای است برای ایرانی تا از تجربه های پیشین، توانایی های نیک بایسته را برای امروز خود کسب کند.
ساز و کار این اثر ارجمند به گونه ای شکل یافته تا هر ایرانی بداند که در پهنه این اثر سترگ با یک جهان فلسفه، دانش، هنر، سیاست، و تدبیر و ... روبه رو است. بدین روی، می توان شاهنامه را از زوایا و جهات گوناگون کاوید و بررسی و تحلیل نمود.
یکی از آموزه های شاهنامه که با سبب منظوم و تدوین شدنش ارتباطی معنادار دارد، هنر فرزانه طوس در انتقاد از سیاست های حاکمان زمانه خود است که این امر به دقت و زیبایی و به شیوه ای حکیمانه و موشکافانه انجام یافته است. جست و جوی این موضوع در شاهنامه و آشنایی با ابعاد گوناگون آن ما را با اندیشه هایی سیاسی و انتقادی حکیم طوس و مساعی وی در خصوص سبب و علت تدوین شاهنامه نیز بیش از پیش آشنا می کند.
شاید کسی با این سخن مخالفتی نداشته باشد که شاهنامه به یک معنا بیانیه ایرانیان وطن دوست است که برای پاسخ به نیازهای تاریخی، سیاسی و فرهنگی مردم روزگار خود و حتی روزگران بعد از خود شاعر تدوین یافته است چنان که شاعران و سخنورانی قبل و بعد فردوسی نیز همانند وی چون ابوالمؤید بلخی، ابوعلی احمد بلخی، مسعود مروزی، ابومنصور المعمری، دقیقی طوسی، اسدی طوسی، ایرانشان بن ابی الخیر، عطایی رازی، عثمان مختاری غزنوی و ... در این خصوص بسیار کوشیده اند و رنج ها برده اند و به تدوین داستان های مربوط به نژاد ایرانی مبادرت کرده اند، برای پاسخگویی به چنین نیازی بایسته بوده است.
اگر نظر فوق را بپذیریم، با عنایت به وضعیت سیاسی و فرهنگی ایرانی در نخستین قرون اسلامی به عنوان کشوری اشغال شده و نیز تلاش های حکومت های نژادپرست جاهلی اموی و عباسی در نفی و محو زبان و فرهنگ قوم ایرانی، می توان موضع گیری های استاد فردوسی را در شاهنامه نسبت به عملکرد آن حکومت ها نوعی حرکت آگاهی بخش در ضدیت با سلطه سیاسی و « استعمار فرهنگی امویان و عباسیان تلقی نمود» (1) که در این صورت، سرودن و تدوین شاهنامه خود فی حدّ ذاته امری سیاسی تلقی می گردد و یکی از وجوه مهم مرتّب بر این تدوین هم راست و سیانت از میراث زبان فارسی و فرهنگ ملّی است، چنان که خود حکیم طوس، مساعی و رنج های خویش را در این باره بارها در شاهنامه بدان تذکر و تذکار داده است که نمود و مصداق بارز آن را در این بیت مشهور در افواه عام و خاص افتاده، می بینیم که:
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
به علاوه، به لحاظ سائل داخلی و درونی نیز داستان های شاهنامه می نمایانند که سراینده آن بر آن بود که سیاست و ریاست نادر خور شاهان پیشین را گوشزد کند و به نقد بکشد و به امرای معاصرخویش نیز بنمایاند که پیشینیان چگونه با سیاست های ناراست خود موجبات تباهی عظمت ایران را فراهم آورده اند.
ارائه تصویری از فرجام شوم تدبیر و سیاست حاکمان خود رأی چون ضحاک و دیگران که بر این بوم و بر زورمدارانه و نابخردانه حکم راندند و روزگاران را ستمگرانه بر مردم تیره ساختند، در این خصوص قابل توجیه و اعتناست، چنان که در آغاز شاهنامه استاد فردوسی درباره چگونگی فراهم آمدن نامه ای که شاهنامه بر اساس آن منظوم و تدوین شده است و بنابه مشهورات آن را شاهنامه منثور ابومنصوری می نامند، یادآوری می کند:
یکی پهلوان بود دهقان نژاد
دلیرو بزرگ و خردمند و راد

پژوهنده ی روزگار نخست
گذشته سخن ها همه باز جست

زهر کشوری موبدی سالخورد
بیاورد کاین نامه را یاد کرد

بپرسیدشان از کیان جهان
وزان نامداران فرخ مهان(2)
از این ابیات برمی آید که مقصود حکیم طوس از نظم شاهنامه آن گونه که برخی از محققان گفته اند،‌(3) آموزه هایی چون احیای رسوم کهن درباری و نیز بازگرداندن ایرانیان به فرهنگ جهانگیر پیشینیان و آموزش آرایش سپاه به امیران معاصر خویش نبوده، زیرا او شاعری حکیم است و از فردی حکیم بعید است که عمر خویش را صرف اموری کند که احیای آن ها کاری بیهوده و ناممکن است، بلکه از نظم شاهنامه شاید از جمله اهداف مهم وی جستجو برای ریشه یابی پریشانی و بدبختی مردم ایران و انحطاط سیاسی و فرهنگی آنان باشد و نیز یادآوری این نکته به امیران هم عصرش که به گونه ای حکم برانند که به سوء تدبیر و ظلم، مردم را از خود نرانند.
پاسخی که فردوسی در این جستجوی دشوار با صرف زمان بسیار برای پرسش خویش می یابد، جز بی خردی و بیدادگری شاهان امری دیگری نیست که این عوامل موجب شده است که آنان جهان را برای ما چنین خوار به یادگار بگذارند.
همچنین به نظر حکیم فردوسی، این خصلت های منفی شاهان سبب تحریک و تحریض دشمنان ایران برای هجوم به آن بوده است. در حالی که آثار مشابه شاهنامه که برخی از آنها از منابع و ماخاذ مورد توجه فردوسی در سرودن شاهنامه بوده اند، از جمله مثل مقدمه شاهنامه منثور ابومنصوری، استقلال ایران زمانی به مخاطره می افتد که کشور از وجود شاهان تهی باشد و یا آنان تضعیف شوند؛ (4) لیکن در شاهنامه مبنای حمله بیگانگان به ایران و به مخاطره افتادن استقلال آن موکول به مسئله تهی بودن تخت شاهی از وجود شاهان نیست، بلکه بیدادگری و بی خردی آن شاهان است و نیز سوء تدبیر و رفتار ظالمانه آنان با مردم است که موجب شده مردم از آنان رانده شوند و زمینه هجوم بیگانه به کشور فراهم آید، چنان که در شاهنامه استاد طوس حمله نخستین ترکان تورانی به ایران را به سبب خودکامگی هی نوذر ارزیابی می کند:
برین برنیامد بسی روزگار
که بیدادگر شد دل شهریار

ره مردمی نزد او خوار شد
دلش بنده گنج و دینار شد

ز کردار نوذر بگفتند چند
ابا نامور پهلوان بلند

جهان گشت ویران ز کردار اوی
غنوده شد آن بخت بیدار اوی

نگردد همی بر ره بخردی
از او دور شد فرّه ایزدی
( شاهنامه، 192/1- 193)
از نظر حکیم فردوسی، شاهانی چون نوذر از آن جا که با مردم خود رفتار ی مبتنی بر مروّت نداشته اند، نتوانستند نسبت به دشمنان خود مدارا و مدیریت کنند به ناچار با هجوم دشمنی به علت نداشتن پشتوانه مردمی تن به شکست می دادند و موجبات تباهی و پریشانی مردم و انحطاط کشور را فراهم می آوردند.
گشتاسب نیز در شاهنامه به سبب بی خردی و بیدادگری و وابستگی شدید به ماندن بر تخت شاهی و حفظ موقعیت خود علی رغم کهولت سن، فرزند خود، اسفندیار را به بند می کشد و بعد از آن:
به هر جا کجا شهریاران بدند
از آن کار گشتاسب آگه شدند

بگشتند یکسر ز فرمان شاه
به هم بر شکستند پیمان شاه

پس آگاهی آمد به سالار چین
که شاه از گمان اندر آمد به کین

کنون است هنگام کین خود استن
بباید بسیجید و آراستن
( همان 132/6)
شاهانی چون گشتاسب به سبب حرص و آزمندی نسبت به قدرت و حفظ موقعیت خود زمینه رشد افرادی حسود و توطئه گری چون گُرزم را در حواشی خود فراهم می آورند و با دسیسه های اینان اسفندیار به بند کشیده می شوند تا زمینه نفوذ دشمن فراهم آید.
همچنین بنابر گزارش استاد طوس، بیداد خسور پرویز ساسانی سبب شد که مردم بی آب و نان شوند و به دشمن پناه برند و حتی فرمانده سپاهش بر وی بشورد و به قیصر بنویسد که به ایران یورش آورد:
بدو گفت برخیز و ایران بگیر
نخستین من آیم تو را دستگیر
( همان 239/9)
شاهان بیدادگر و بی خرد به روایت شاهنامه این چنین زمینه های نفوذ بیگانگان را فراهم می کردند و استقلال ایران را به مخاطره می افکندند. به علاوه، برخی از پژوهشگران ایرانی و غیرایرانی در خصوص موضع گیری های سیاسی حکیم فردوسی نظریات گوناگون ارائه کردند و واقعیت های دوران معاصرش نیز ما را توجه می دهد (5) و در واقع استاد طوس نوعی همسان سازی بین وضعیت پیشین و دوره معاصر خویش ایجاد می کند و نمی توان تصور کرد که در شاهنامه درباره اوضاع روزگار سراینده اش اثری از احساسات وی نباشد و هدف از تدوین متن شاهنامه نیز صرفاً منظوم ساختن متون پیشین باشد. (6)
بر این اساس، می توان گفت که مقصود فردوسی از « بنده بی هنر» (7) در نامه ی رستم فرخزاد به برادرش شاید اشاره ای به محمود غزنوی هم داشته باشد و مخالفت دربار محمود و شاعرانش نیز با فردوسی و شاهنامه اش (8) شاید به سبب وجود همین مضامین بوده باشد. البته مضامین دیگری نیز در شاهنامه موجب نپذیرفتن این اثر سترگ از سوی دربار غزنین قابل ذکر است، از جمله آن مخالفت پهلوانان و وزیران در شاهنامه با شاهان بیدادگر و فرامین نابخردانه آنان است که در مواردی هم به قیام مسلحانه کشیده است (9) و همچنین نکته های شاهنامه و حکیم فردوسی را از دیگر شاهنامه ها و شاهنامه پردازان و راویان اخبار باستانی و تاریخ نویسان و اسطوره پردازان، ممتاز می کند و همین موضع گیری های معنادار حکیم طوس است که سبب شده جایی در میان شاعران دربار غزنین نداشته باشد و در گمنامی و تنگدستی بزید. (10)
البته اگر او سیاست های محمود و محمودیان را همانند دیگر شاعران هم عصرش می ستود، قدرش نمی شکست و بر صدر می نشست و با حشمت می زیست، چنان که صاحب کتاب چهار مقاله درباره رعایت همین ادب و اخلاق درباری از سوی شاعران آدابدان سرسپرده می نویسد: « پادشاهان چون ودک خُرد باشند. سخن بر وفق رای ایشان باید گفت تا از ایشان بهره مند باشند» . (11) شاعران دربار غزنین نیز چنین می کردند و سخن بر وفق رای امیران می راندند و شرط ادب و اخلاق درباری را به جای می آوردند؛ چنان که عنصری امیرالشعرای دربار محمود در تایید کشتار و غارت اموال مردم پیرو فاطمیان شهر گرگانج به دست محمود می گوید:
بکشت دشمن و برداشت گنج و مال برد
ز بهر نصرت دین محمد(ص) مختار

از آن که ترتب گرگانج و شهر و برزن او
مقام قرمطیان بود و معدون کفار(12)
و نیز وقتی محمود غزنوی شهر ری را به همین بهانه قرمطی بودن اهل دیار آن گشود، فرخی سیستانی غافلانه برای خویشاوندش وی و عمل وی را چنین ستود:
از پی کم کردن بد مذهبان
در دل تو روز و شب اندیشه هاست(13)
حکیم طوس در دورانی که حاکمان زمانه در اطراف و اکناف می گشتند و قرمطی می جستند تا برادرش کشند، در برابر دین و دنیای دروغین آنان قد افراشته و به حمایت از شیعیان مخلص علی(ع) و علویان همت گماشت و این اشعار را در کمال آزادگی و متهورانه نگاشت:
اگر چشم داری به دیگر سرای
به نزد نبی و علی (ع) گیر جای

گرت زین بد آید گناه منست
چنین است و این دین و راه منست

بر این زادم و هم بر این بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم

نباشد جز از بی پدر دشمنش
که یزدان به آتش بسوزد تنش

هر آن کس که در جانش بغض علی است
از او زارتر در جهان زار کیست؟
( شاهنامه، 191/1)
همین مخالفت ها و نیز تایید نکردن سیاست های محمود را که در واقع همان تایید نظام و سیاست غاصبانه خلفای ضد آل علی (ع) بود، موجب شد که حکیم طوس مورد توجه دربار غزنین نباشد، بدین روی، می توان نشانه های انتقاد و ضدیت با سیاست های نابخردانه شاهان معاصر فردوسی را به روشنی در اشعارش دید، به علاوه، فردوسی ارزش و مشروعیت حاکمان را همان گونه که پیشتر بیان شد، به خردمندی و دادگری آنان بازبسته می داند و در این باره در شاهنامه از زبان قباد می گوید:
چنین گفت نوشین روان قباد
که چون شاه را دل بپیچد ز داد

کند چرخ منشور او را سیاه
ستاره نخواهد ورا نیز شاه
( همان، 14/7)
در جایی دیگر در شاهنامه می بینیم که تکبر و طغیان نابخردانه و ظالمانه جمشید نسبت به مردم موجب شده که آنان بر او بشورند و به ضحاک بپیوندند:
بر او تیره شد فرّه ایزدی
به کژّی گرایید و نابخردی

پدید آمد از هر سویی خسروی
یکی نامجویی ز هرپهلُوی

سپه کرده و جنگ را ساخته
دل ازمهر جمشید پرداخته

یکایک از ایران برآمد سپاه
سوی تازیان برگفتند راه

شنودند کانجا یکی مهتر ست
پر ازهول شاه، اژدها پیکرست

سواران ایران همه شاهجوی
نهادند یکسر به ضحاک روی

به شاهی برو آفرین خواندند
ورا شاه ایران زمین خواندند
(همان، 49/1)
این مایه توجه فردوسی به خرد و داد با فریاد در شاهنامه در برابر بی خردی و بیداد، برخی محققان را بر آن داشت تا شاهنامه را با عنوانی بردوخته و مناسب به نام « حماسه شاد» (14) بنامند. البته باید دانست که مفهوم داد در نزد حکیم طوس مفهومی صرفاً اخلاقی و یا شاعرانه نیست بلکه مفهومی اعتقادی است که با شیوه کشورداری و سیاست ارتباط مستقیم دارد. دل و داد از اصول مذهب حقه شیعه جعفری است که در ارتباط مستقیم با مسئله مهم امامت و رهبری است، و حکیم فردوسی نیز خود بر این اعتقاد بود که سرود:
بر این زادم و هم بر این بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم
( شاهنامه، 19/1)
از نظر حکیم طوس حکومتی مشروعیت دارد که رفتارش مبتنی بر عدل باشد و در آن حقوق مردم محترم شمرده شود. بر این اساس، او در شاهنامه هر شاهی را که با مردم عادلانه رفتار کرده باشد، می ستاید، از نظر استاد فردوسی یکی از کارهای ستودنی اردشیر همین است که خراج مردم زیان دیده را بخشیده و به دل جویی آنان مبادرت ورزیده و با بخشش گنج خود را از رنجشان کاسته است:
تهیدست را مایه دادی بسی
بدوشاد کردی دل هر کسی

به جایی که بودی زمینی خراب
وگر تنگ بودی بر او اندر آب

خراج اندر آن بوم برداشتی
زمین کسان خوار نگذاشتی

گراید ونک دهقان بدی تنگدست
سوی نیستی گشته کارش زهست

بدادی زگنج آلت و چهار پای
نماندی که پایش برفتی ز جای
( همان، 179/7)
بر این اساس، حکیم طوس در شاهنامه بارها بخشش شاهان را به زیردستان یاد می کند و می ستاید تا تعهدشان را در این خصوص نسبت به مردم فرایادشان آورد که مبادا از دسترنج مردمان گنج برای خود بسازند و رنج درویشان را فراهم سازند:
نخواهیم آگندن زر به گنج
که از گنج درویش ماند به رنج
( همان، 306/8)
از نظر فرزانه طوس، شاهی که جانب عدل و انصاف را نسبت به مردم خود نگاه ندارد و به آنان ستم کند، دین و آیین ندارد و بدتر و پست تر از پلنگ وحشی است:
گر از پوست درویش باشد خودش
زچرمش بود بی گمان پرورش

پلنگی به از شهریاری چنین
که نه شرم دارد نه آیین و دین
( همان، 92/8)
حکومت چنین ظالمی بر مردم موجب می گردد که شوربختی از هر سوی بر مردم ببارد و روی آورد و طبیعت روی قهر نمایاند و خشکسالی و پلشتی به فزونی گراید:
نزاید به هنگام در دشت گور
شود بچه بازار را دیده کور

نپرد زیستان نخچیر شیر
شود آب در چشمه خویش قیر

شود در جهان چشمه آب خشک
نگیرد به نافه درون بوی مشک

ز کژی گریزان شود راستی
پدید آید از هر سوی کاستی
( همان، 52/30)
زنا و ربا آشکارا شود
دل نرم چون سنگ خارا شود

به دشت اندرن گرگ مردم خورد
خردمند بگریزد از بی خرد

شود خایه در زیر مرغان تباه
هر آن گه که بیدادگر گشت شاه
( همان، 382/7)
اما اگ عدل و انصاف و داد در کشوری باشد همه خوبی ها و زیبایی ها و ایمنی در آن کشور باشد و:
از ابر بهاران ببارید نم
از روی زمین رنگ بزدود غم

جهان گشت پرسبزه و رود آب
سرغمگنان اندر آمد به خواب

زمین چون بهشتی شد آراسته
زداد و ز بخشش پر از خواسته

جهان شد پر از خوبی و ایمنی
ز بد بسته شد دست اهریمنی
( همان، 9/4)
این همه توجه فردوسی به داد و بیداد بیانگر مشغولیت و دغدغه ذهنی وی نسبت به این موضع است و اساساً یک علت تدوین شاهنامه را گذشته از احیای زبان فارسی و قوم ایرانی، آن گونه که شایع است. در آن روزگاران و در همه اعصار ذاتاً فعالیتی بر مبنای آموزه های سیاسی و ملی تلقیمی شد و می شود، امور دیگری نیز می توان پنداشت.
علاوه بر این دیدگاه ها در برخی از ابیات شاهنامه رگه هایی از آموزه هایی مبتنی بر اندیشه های سیاسی دیگر نیز می توان یافت. این نوع نگرش سیاسی هرچند که در شاهنامه شاید فراوان نباشد، لیکن همین مایه نیز در خور اعتناست. از موارد گفتنی در این خصوص یکی توجه به مسئله قدرت است که از مؤلفه ها و ابزار سیاست و حکومت نیز هست و نظر حکیم فردوسی نیز نسبت به آن با فرهمند به بی خردی و بیدادگری می گراید و طاغی می گردد، (15) فرّه و تایید الهی و اهورایی از وی ستانده می شود (16) و او سر گردان و بی توش و توان می گردد (17) و مردم به جای او جوانی ضحاک نام را که از نژاد نیزه گذران عرب است، برمی گزینند که فرجام پادشاهی او نیز همانند جمشید جز بی خردی و بیدادگری و گستاخی نسبت به مردم نبوده است و حرص و آز و قدرت، چونان ماری مغزش را مختلف می سازد و به ناچار خودسری می آغازد.
شاید مقصود حکیم فردوسی در این داستان بیان این نکته باشد که در مسئله قدرت نه به شخص برگزیده ای چون جمشید فرهمند و صاحب فره اهورایی می توان امید بست و اعتماد کرد، و نه به فردی چون ضحاک که برگزیده مردم است و با آرای عمومی و اراده عموم مردم به قدرت رسیده است.

پی نوشت ها :

* دانشیار زبان و ادب فارسی دانشگاه علامه طباطبایی
1- سرامی، قدمعلی( 1373) ، شکل شناسی قصه های شاهنامه، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ص 88.
2- شاهنامه حکیم فردوسی ( 1363) ، تصحیح ژول مول فرانسوی، شرکت سهامی کتاب های جیبی، تهران، جلد 1، ص 9.
3- قزوینی، محمد ( 1332) . بست مقاله، ابن سینا، تهران، صص 35-37.
4- ابن یوسف، برهان ( 1356) . شاهنامه نیاز زمانه ماست. چاپ کاویان، تهران، ص 42.
5- خواجه نظام الملک ( 1334) . سیاست نامه، طهوری، تهران، ص 1.
6- پاینده، ابوالقاسم ( 1352) . ترجمه تاریخ طبری. بنیاد فرهنگ ایران، تهران، جلد 1، ص 6.
7- کشاورز، کریم ( 1370) . هزار سال نثر فارسی. آموزش انقلاب اسلامی، تهران، جلد 1، ص 40.
8- ا.ا.استار یکف ( 1347) . فردوسی و شاهنامه. ترجمه رضا آذرخش، انتشارات جیبی، تهران، ص 257.
9- دیوان فرخی سیستانی ( 1341) . تصحیح غلامحسین یوسفی، باستان، مشهد، ص 207.
10- معین، محمد، مزدیسنا و تاثیر آن بر ادب فارسی، دانشگاه تهران، چاپ دوم، ص 385.
11- دیوان فرخی سیستانی، تصحیح سیدمحمد بیرسیاقی، صص 205 و 214 و 344.
12- دیوان امیرمعزی، تصحیح عباس قبال آشتیانی، ص 286.
13- شاهنامه، چاپ مسکو، ج 49/1، 54، 56، 62، 74، 75 و ج 6/2، 200 ج 170/3، ج 302/7.
14- چهار مقاله، احمد نظامی عروضی سمرقندی، تصحیح محمدمعین، ص 93.
15- دیوان عنصری بلخی، تصحیح سیدمحمد دبیرسیاقی، انتشارات سنایی، تهران، 1344، ص 64.
16- دیوان فرخی، تصحیح غلامحسین یوسفی، ص 18 و 20.
17- حماسه ی داد، م. جوانشیر، انتشارات حزب توده، تهران، 1360.
منی کرد آن شاه یزدان شناس
زیزدان بپیچید و شد ناسپاس
( ژول مول، 27/1)
به جمشید بر تیره گون گشت روز
همی کاست آن فرّ گیتی فروز

همی کاست از فره ایزدی
برآورده بر وی شکوه بدی
( شاهنامه مکر، 43/1)
به یزدان هر آن کس که شد ناسپاس
به دلش اندر آید ز هر سو هراس
( شاهنامه، همان، 43/1)
یکی مرد بود اندر آن روزگار
ز دشت سواران نیزه گذار

سواران ایران همه شاهچوی
نهادند یکسر به ضحاک روی
( همان، 49/1)

منبع مقاله :
اکبری، منوچهر،(1390) ، فردوسی پژوهی، تهران، خانه کتاب، چاپ اول