نویسنده: مریم هادی




 

اشاره:

در سال 1381 رسائل فارسی ادهم خلخالی،(چهارده رساله)به اهتمام استاد زنده یاد شیخ عبدالله نورانی تصحیح و از سوی انجمن آثار و مفاخر فرهنگی منتشر شد. نویسنده در این نوشتار کوشیده تا با استناد به اثر یاد شده جایگاه قلب را در معرفت نفس از منظر ملا ادهم خلخالی به تصویر بکشد.

1-1-نقش مقام قلب در تحقق معرفت شهودی

قلب دو معنا و دو اعتبار دارد: یک اعتبار نفسی و یک اعتبار غیبی و الهی. بر حالت نفسانی قلب آثار زیادی از جمله تردد و سرعت دگرگونی مترتب است و در حالت غیبی، قلب ناظر به عین حق است، لذا مصاب به واقع بوده و خطا نمی کند(1). نقش قلب در معنای ملکوتی آن در تحقق معرفت شهودی نفس انکارناپذیر است. پس از اینکه نفس با تبعیت از قوه عاقله از مرتبه حیوانیت خارج گشت، برای تحقق تام معرفت شهودی نفس، به اطوار فوق عقل محتاج است که همان طور قلب و مقام محبت الهی و شهود حق در آینه نفس است. عقل با آلت فکر و قیاس، حجابی بین نفس و دریافت حقیقت خود می باشد. قلب سرشار از محبت حق گوهری است که معرفت حضوری نفس را عمق می بخشد و در نهایت کثرات وجودی انسان را تبدیل به وحدت می کند. با تطهیر قلب از گناه و توجه به غیرحق، شهود نفس به عنوان امری که عین ربط به حق و مرآت تجلی حق است ممکن می شود. ادهم سخن گفتن از حالت غیبی دل را دشوار می داند و قلب حقیقی را خاص اولیای حق می داند که نباید از آن غافل شد و تمسک به آن را واجب می شمرد و نسبت کعبه به دل را چون نسبت مهمان سرا و دیوان خانه پادشاهان به حرم و گنجینه و خلوتخانه می داند، زیرا جز خداوند تعالی را بدان راه نیست.(2)
عارفان مسلمان از قلب با تمثیلاتی لطیف از جمله معدن ایمان، بیت حق، نور ازلی و سر اعلی، محل اسرار حق، آینه نور الهی و لطیفه ربانیه نورانیه تعبیر می کنند.(3)

1 -2-شرح معنای نفسی قلب

ادهم در شرح معنای نفسی قلب می گوید:« دل که زاده روح و نفس است مانند بامداد برزخی است و واسط میان این و آن است. میان روح و نفس دائم تصادم برقرار است. هر یک از این دو دیگری را به عالم خود می کشد و دل تابع طرف غالب است»(4). و باز در شرح همین معنا می گوید:« دل نتیجه روح و نفس است، و میان روح و نفس تجاذب برقرار می باشد. روح می خواهد که نفس را به عالم خود کشد و همیشه در این تجاذب و تنازع باشند، گاه روح غالب می شود و نفس را از ادنی مرتبه به مقام علوی می کشد و دل پیوسته تابع آن طرف غالب است تا آن گاه که ولایت وجود واحد شود و دل بر متابعت او قرار گیرد و سعادت و شقاوت بر این دو انجذاب مترتب است»(5).
قلب به عنوان یکی از شئون حقیقت انسان دائماً میان عالم ظاهر و باطن در آمد و شد است و به تعبیر اهل معرفت انسان که به لحاظ تعلق به بدن نفس نامیده می شود، بین عالم امکان و لاهوت در رفت و آمد است: از این فراز و نشیب مقام قلب که فرازش توجه به ملکوت و عاطم باطن و نشیب اش رو کردن به عالم ماده است تعبیر به قلب می کنند. قلب در مقام توجه به عالم غیب است ولیکن آمیخته با نظر به عالم شهادت است و این از مقام نفس عالی تر است.(6)
در تعبیر ادهم، ناظر به معنای نفسی قلب، آمد و شد قلب بین روح که از اعلی علیین ملکوت است و نفس که از اسفل السافلین طبیعت است می باشد. در موقع التفات به نفس، قلب از ارتباط با ملکوت باز می ماند.(7)
ادهم به شرح اقسام قلوب می پردازد و آن را چهار قسم می شمرد. دل مؤمن، کافر، منافق و دل مصفح که هم کفر و هم ایمان در اوست.

1 -3-اقسام قلوب نزد ادهم

1-1 -3-مؤمن صاحب مرتبه قلب معنوی

اگر سعادت ابدی برسد و روح را مدد توفیق ارزانی دارد، نفس را با لشکرش مغلوب می گرداند و به کلی از نفس و قلب اعراض کرده بر مشاهده حق اقبال نماید، دل نیز به متابعت از مقام قلبی که تقلب لازم اوست، به مقام روحی متصاعد و در مقر روح قرار می گیرد. آن گاه نفس نیز در پی دل می رود و از محل خود-عالم طبیعت- بیرون آید و به مقام دل می رسد و این دل مؤمن است که در آن شرک و کفر نیست و همه توحید و عرفان است.(8)
پیش از ادهم ابن عربی و ملاصدرا به شرح مقام معنوی قلب پرداخته اند. در صورتی انسان صاحب قلب می شود که غیب و سر بر او تجلی نماید و به انوار الهی متحقق شود و در اطوار ربوبی متقلب شود. زیرا مرتبه قلبی ولادت دوم است که در کلام عیسی علیه السلام به آن اشاره شده است «به ملکوت آسمان ها و زمین راه نمی یابد آن کس که تولد دوباره نداشته باشد»(9).
عده ای از مردم به واسطه صفای فطرت بر شیطان و جنودش غلبه و آئینه قلب خود را برای ظهور جنود حق جلا می دهند و به واسطه ضیای قلب، حق تعالی به اسمای لطیفه در قلب آنها تجلی می کند و لوح نفس آنها از جنود شیطان پاک می شود و به محبت حق می پردازند(10) و این در صورتی است که قلب از تعلقات حیوانی پاک گردد. روح و عقل از جانب خدا مأمور به پاکیزه ساختن خانه دل از آلودگی شهوت اند. انسان باید عزم خود را جزم نماید و در تزکیه قلب از رذائل و اتصاف آن به فضائل اهتمام ورزد تا مستعد قبول فیوضات ربوبی به واسطه روح گردد.
صبر بر ترک رذایل اخلاق، باعث تعالی آن و موجب استفاده قلب از مواهب لایتناهی روح می گردد، چنان که سعی آن بر انجام عبادات، موجب جذب کمالات روحانی می گردد. اگر مقام قلب به مقام مشاهده حقایق و تجلیات ربانی به نحو تفصیل اعتبار شود، تنها خاص مقربانی است که اجازه ورود شیطان و وساوس او را به دل نمی دهند و تنها آن را جایگاه یاد حق و یقین و اطمینان به او ساخته اند و قلب خود را به تجلیات متواتر حق منور ساخته اند. از دل به بهشت توان رسیدن، اما با آن کافران به دوزخ نتوانند رفت. بدان همه کس را دل نیست.(11)

1 -2 -3-اوصاف قلب معنوی

بیان ادهم خلخالی از قلب متوجه هر دو اعتبار است، اما مقام کمال قلب را گذر آن از مرتبه نفس و شهود حقایق می داند که همان معنا و اعتبار دوم است. انقلاب و دگرگونی قلب باید در مسیر تجلی انوار الهی باشد، نه دگرگونی به جانب ادنی مرتبه وجود که مرتبه نفس است. تطورات قلب باید در مسیر کسب فیوضات به واسطه روح و از منبع فیض ربوبی باشد. بدین معنا که با التفات دائمی قلب به ملکوت، آن را از خواهش های نفس اماره باز دارد، آن گاه آن فیض به اعضا سریان می یابد تا اینکه به واسطه اعمال شایسته ظاهر و باطن انسان منور گردد و آن زمانی است که با رفع علایق شهوانی آینه صفات جمال و جلال الهی و مرآت شناخت حق گردد. در این صورت انسان می یابد که حقیقت او مرتبه حس و مرتبه قوه عاقله او نیست، بلکه اطوار فوق عقل دارد و نفس او استعداد دستیابی به مراتب عالیه کمال تا شهود حق را دارد.
تنها قلب مؤمن حقیقی است که می تواند حقایق اشیا را تعلیم ببیند. البته باید توجه داشت قلبی که هر دم تجلیاتی از عالم قدس بر او افاضه می شود، قلب عارف بالله است که کشیک نفس می کشد، نه قلب هر عوام که شبانه روز غرق در مادیات به سر می برد.(12)
انسان موجودی است که طلوعش در حرکتی که می کند، حاصل می شود. مانع این حرکت نفس و تعلقات نفسانی است. انسان باید از آن بگذرد تا به مقام قلب برسد. هنگامی که سالک به مقام قلب می رسد و سلوک مقاماتش به پایان می رسد، از ابلیس در امان شده، به آرامش می رسد.(13)
این تعابیر از قلب ناظر به حالت ملکوتی قلب است که هر دم از جانب حق تعالی مشمول موهبتی می گردد و در مراتب کمال عروج می کند. طواف کنندگان قلب واردات حق و الهامات است. لذا برخی دل ها هستند که فرشتگان رحمت در هر روز هفتاد مرتبه به زیارت آن می آیند و برخی دیگر از دل هاست که فرشتگان همان گونه که در اطراف عرش مقیم هستند، در پیرامون آن مقیم اند.(14)

1 -3 -3-قلب غیر عارف

ادهم می گوید: اگر نعوذ بالله حال برعکس این باشد و آثار شقاوت ازلی برسد و روح را مخذول و نفس را منصور گرداند و قلب روح را به عالم خود جذب کند، روح از مقام خود به محل قلب می آید و قلب را از مقام خود به محل نفس می آورد و نفس در طبیعت راسخ می گردد، این «دل کافر»است که جهل و قساوت آن بی نهایت است و اگر هنوز تنازع باقی باشد، اما قوت نفس بیشتر باشد و دل در این بین متردد باشد و میل او بیشتر به نفس باشد،« دل منافق»است.
اگر قوت جانب روح بیشتر باشد یا جانبین مقابل باشند و میل دل بیشتر به روح باشد و یا جانبین مساوی باشد در آن هم ایمان و هم کفر موجود است و آن«دل مصفح»است که دو روی دارد. در یکی ایمان و در یکی نفاق جای دارد.
گاه نفس و عقل به رسالت قلب با هم صلح کنند، به این معنی که عقل آنچه از معقولات بخواهد می گوید و نفس را با او کاری نیست، بلکه به تصدیق و اظهار شوق وی را یاری می کند. همچنین نفس شهوترانی می نماید و عقل با وی ممانعتی ندارد، بلکه به تدبیر او را یاری کند. این حالت در وجود علمای دنیا و فقرای نفس متحقق است(15). امام باقر(ع)فرمود:« انما هی القلوب مرة تسهل و مرة تصعب»و در سوره نوح نیز می خوانیم:«مَا لَکُمْ لاَ تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَاراً وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْوَاراً»(16) از معانی اطوار تحولات قلب است.
اگر قلب تطهیر نگردد، تنها از ادنی مراتب وجود و نفس که تابع وهم شیطان صفت است، فرمان می پذیرد و از فیوضات روحانی محروم می ماند. با توجه دائم به ملکوت، قلب از تمنیات نفس اماره اعراض و به سوی انوار ربوبی و یاد حق گرایش پیدا می کند. به نظر می رسد در شرح ادهم از اقسام دل و تعریف قلوب منافقین باید گفت: قلب منافق نیز مستأصل در طبیعت است و جهل و ظلمت در آن راسخ است؛ اما این حقیقت در ظاهر آشکار نیست.
تقلب نفوس بین عالم ملک و ملکوت و گذر خواطر ملکی و شیطانی از آن هم شامل نفوس اشقیا و هم شامل نفوس اتقیا می باشد، به این اعتبار تمامی انسان ها دارای مقام قلب هستند، اما در صاحبان نفس اماره غلبه با لشکریان شیطان است و چنانچه خواطر ملکی بر نفوس آنان بگذرد، بی توجه از آن عبور می کنند، در صورتی که استیلا در صاحبان نفوس مطمئنه و ملهمه با جنود و لشکریان رحمن است.

1 -4- تعاریف دیگر ادهم از قلب

ادهم در مکتوبی در پاسخ به یکی از یاران قلب را به دو معنا بیان می دارد:
یکی پاره گوشت صنوبری شکل که منبع روح حیوانی است و به آن حدیث نبوی«ان فی الجسد ابن آدم لمضغة اذا صلحت صلح بها سائر الجسد و اذا فسدت فسد بها سائر الجسد، ألا و هی القلب»اشاره می کند. در این دل محسوس، بهائم بلکه اموات نیز با دیگران شریک هستند.
دوم لطیفه ربانی که مرآت معرفت حق است و به این قلب جسمانی تعلق دارد، چنانکه اعراض به اجسام و اوصاف به موصوفات و متمکن به مکان تعلق دارد و عالم و عارف از آدمی و حقیقت وی و مخاطب آن است و به کنه ذات آن راهی نیست و دم زدن از آن منهی است، مگر ذکر صفات و علامات آن که جایز است.(17)ادهم مرآتیت قلب نسبت به حق را وصف لازم قلب می شمرد. قلب در حالتی مرآت حق و متجلی به اوصاف جمالی و جلالی او می گردد که از هرگونه تعلق حیوانی پاک باشد و در حالت توجه به جسم و تعقل به معاصی شایسته عنوان نفس است. البته تدبیر بدن توسط قلب و ادراک معانی جزئی و اختصاص آن به اسم ظاهر ضروری است، زیرا بدن مرکب او جهت سیر و حرکت استکمالی تا مقام اطمینان است و سیر در جهت تعالی روح جز به واسطه تعلق آن به بدن غیرممکن است و معنای مورد مذمت از نفس جز این است.

1 -5-دیگر تعاریف قلب

تعریف دل در لسان عرفا و علمای اخلاق گاهی به همان معنای نفس ناطقه انسانی و لطیفه ربانی در وجود انسان به کار می رود. از آنجا که روح، نفس و قلب مراتب و درجات یک حقیقت اند که همان نفس انسانی است، گاهی در لسان علمای اخلاق این مراتب به یک معنا به کار می روند. دل صورتی و حقیقتی دارد. صورت آن مضغه صنوبری است در جانب ایسر از بدن است و حقیقت آن،‌لطیفه ربانی و میان این حقیقت و صورت او روح حیوانی واسطه است، زیرا حقیقت دل محض لطافت و صورتش عین کثافت است و میان کثیف مطلق و لطیف مطلق تناسب نیست.(18)

1 -6- معنای قلب در قرآن

قلب در قرآن آن معنی است که حقیقت چیزها را می شناسد و به کنایه آن را قلب می خوانند که در صدر است، زیرا قلب در قرآن در مورد چیزی به کار می رود که آدمی به وسیله آن درک می کند و عواطف باطنی همچون حب و بغض را از خود بروز می دهد. پس در حقیقت قلب همان جان آدمی است که با قوا و عواطف باطنیه به کارهای حیاتی خود می پردازد.(19) در کلمات عرفا نیز گاهی قلب به همین معنا استعمال می شود. مراد از قلب آن نیرویی است که حقایق الهی را چنان شفاف ادراک می کند که غبار هیچ شکی بر آن نمی نشیند. آن گاه که نور ایمان بر قلب بتابد و زنگار شهواتش زدوده شود، علم الهی بر آن می تابد.(20)

1 -7-موانع شهود قلب

قلب برای ادراک حقیقت به مقدماتی نیاز دارد. عدم وجود خیالات فاسده از جمله آن است. اگر تعلقات قلب حیوانی باشد، آن گاه خیال که مرتبه ای از وجود انسان است، دائماً ناظر به خلق صور شیطانی می گردد و قلب را از معرفت حقیقت خویش و قرب به حق دور می سازد. در این هنگام وهم شیطان صفت که همواره معطوف به ادراک معانی جزئی و محسوس است، حاکم بر باطن انسان می گردد و او را از توجه به فرامین عقل و شرع باز می دارد. قلب که محل نور علم و معرفت و جایگاه خواطر ملکی است، در اثر ایجاد حجاب توسط این قوا و صرف توجه به نزاع غضب و شهوت به ریاست واهمه، به جای بهره مندی از تجلیات دائمیه حق، دچار تشتت می گردد. ادهم می گوید: همه اعضا و حواس و قوا مگر قوت واهمه فرمان تو را می برند، چنانکه همه ملائکه جز ابلیس سجده آدم علیه السلام را کردند. پس از وهم شیطان صفت غافل مشو تا به این وسیله راه به درگاه شاه بری(21) نجات یافتن از حجاب اوهام با مجاهدات علمی و عملی و تبعیت از هدایت های الهی و تعبد در برابر فرامین شریعت راه گشاست. ادهم نجات از اوهام ظلمانی را به مدد ذکر باطنی می داند و می گوید: فایده ذکر آن است که چون بر باطن استیلا یابد، نور آن ظلمت وهم و نفس را رفع می نماید و بصیرت قلبیه را شدت می بخشد.(22)
علمای پیش از ادهم نیز بر این حجاب واقف بوده اند. ابلیس همان قوه وهمی کلی است که در عالم کبیر است و قوای وهمی که در اشخاص انسانی و حیوانی است افرادش می باشد، به سبب معارضه با عقل هدایت کننده به راه درست.(23)

1 -8- اسباب طهارت قلب

حواس خادم عقل اند و عقل را برای دل آفریده اند تا شمع و چراغ آن باشد و به نور آن حضرت حق را مشاهده نماید که بهشت وی آن است(24). مشاهده حق غایت خلقت قلب است و در مسیر این غایت، تمامی قوا و جوانح خادم قلب می باشند. دوری از معاصی ظاهری و باطنی و تخلق به صفات شایسته ظرفیت بهره مندی از تجلیات الهی را برای قلب ایجاد می کند. قلوب صاحبان نفس اماره و لوامه گنجایش محدود دارد بلکه ایشان اصلاً صاحب قلب نیستند، به سبب این که قلب صاحب این نفوس مختفی است و صفات نفس در ایشان غالب است.(25)
طهارت قلب از تشتت است. قرآن مجید نیز می فرماید:« مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ »(26) خدا در درون انسان دو قلب قرار نداده تا به دو جا بسپارد. ذکر حق جمیع قوای ظاهر و باطن را متوجه ملکوت می گرداند.
اطمینان قلب به واسطه ذکر دائم است. بنا کردن قلب جز به واسطه سکینه ای که خدا در دل های بندگانش فرود می آورد،‌ ممکن نیست. اگرچه بنده پیغمبری از پیغمبران باشد(27).ادهم می گوید: ذکر دل را از تصرف هوای نفس که علت غفلت است صحت می بخشد و از شرک خودپرستی می رهاند.(28)

1-1 -8-معنا و مراتب یقین قلبی

از دیگر اسباب طهارت قلب یقین است. یقین اعتقاد جازم ثابت مطابق واقع است که به هیچ وجه زوالش ممکن و محتمل نیست.(29) در صورتی که یقین به قلب برسد، باعث اطمینان قلب می شود و مجال هرگونه تردید را از انسان می گیرد. مراحل یقین سه مرحله است: علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین. ادهم می گوید: مراحل یاد شده از آیات قرآن گرفته شده است. «کلا لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم ثم لترونها عین الیقین». این مراتب را می توان با نمونه حسی تقریب نمود و مراتب آن بسیار است. مراتب یقین در کلام حق، علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین است و توضیح آن است که هر آنچه توسط نور آتش مرئی گردد، به منزله علم الیقین است و معاینه جرم آتش به مثابه عین الیقین و تأثیراتش در آنچه به او می رسد تا هویت او را محو کند و آتش صرف بماند، حق الیقین است.(30)
اهل یقین براهین عقلی و منطقی را به منزله ابزار انتقال محسوب می کنند و از آیه «وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا»(31) الهام می گیرند و پوینده راه می شوند. اهل یقین در این دنیا بهشت و برزخ و دوزخ را به مشاهده می بینند.(32)
یقین نظیر علم است، اما علم مربوط به عقل است و یقین مربوط به دل است؛ اگر چیزی در عقل رسوخ نماید به آن علم می گویند و اگر علاوه بر رسوخ در عقل، رسوخ در دل کرده باشد به آن یقین می گویند.

1 -2 -8-نقش علم در طهارت قلب

ادهم ضیای علم را محوکننده ی ظلمت وهم از مرآت قلب می داند و می گوید:« علم کمال است و زوال ندارد و ظلال زلال آن کثافت ضلال از جام جان زایل کند»(33) او تصریح دارد:« مرتبه علم فوق ایمان است و درجه ذوق فوق علم می باشد. ذوق وجدان است و علم قیاس و عرفان است. ایمان قول مجرد از هر دو به تقلید از ارباب وجدان و اصحاب عرفان و حسن ظن به ایشان است.»(34) مقصود ادهم از علم فوق ایمان علم کشفی است. همان که در جای دیگر از رسائل شرح می دهد و می گوید:« ورای طریق عقل طریقی و جز علم منطق علمی است که انسان را به معرفت مطلوب می رساند و آن طریق سلوک و آن علم کشفی است که به عین الیقین و حق الیقین منجر می شود و برای طالب صادق اتصاف به این علم ضروری است.»(35) علم حصولی جز پیوند موضوع و محمول در قضایا توسط نفس نیست که پس از تحصیل مقدمات لازم توسط عقل نظری ضرورتاً حاصل می شود و با ایمان که پیوند اراده انسان با عصاره قضیه علمی است و توسط عقل عملی حاصل می شود، مغایر است. ایمان کمال غایی هر دو قوه نظری و عملی نفس است(36). پس مقصود ادهم از علم مذکور علم کشفی است که برای خواص و از طریق ریاضات شرعیه حاصل می شود.

1 -3 -8-نقش ذکُر در طهارت قلب

اگر قلب به طور دائمی محل یاد خدا و عالم علیین گردید، فرد از اولیای مقرب و خاصان می گردد. اضعف مراتب ذکر، ذکر زبانی است که با عدم طهارت باطن و غفلت دل از یاد حق سازگار است، اما در مرتبه اعلی ذکر احاطه تام حق بر قلب ذاکر است، به نحوی که قلب جز حق به چیزی اشتغال و اهتمام نمی ورزد. اوراد لفظی هم مقدمه نیل قلب به این مقام هستند. ادهم می گوید: گاه از غلبه شور و جذبه، التفات و تعلق منحصر در مطلوب واحد می شود و با هیچ کس جز حق، ربط معنوی بل صوری هم نمی ماند و این حالت ترقی از اسفل به اعلی است.(37)
ذکر از اهم فرایض طریقت و شریعت محسوب می شود و مهم ترین ریسمان کمال سالک در دریافت حقیقت است. ذکر حلقه اتصال انسان به خداست. «فاذکرونی واذکرکم». مرا یاد نمایید تا شما را یاد کنم.(38) در کتاب عدة الداعی از رسول خدا روایت است: خدا می فرماید اگر بفهمم اشتغال بنده ام به من بیشتر اوقات او را گرفته، شهوتش را هم به سوی دعا و مناجاتم برمی گردانم و چون بنده ام چنین بود هرگاه بخواهد سهو کند، خودم میان او و اینکه سهو کند حائل می شوم. چنین افرادی اولیای حقیقی من و کسانی هستند که اگر بخواهم اهل زمین را به عقوبت هلاک کنم، بخاطر همین قهرمانان صرف نظر می کنم.(39) شخص سالک باید متوجه باشد که ذکر قلبی و لفظی یگانه وسیله تعالی انسانی از آلودگی های طبیعت و غفلت است و چون به ساحل نجات رسد، برای گشایش ابواب رحمت غیبی و انوار الهی باید حالت تسلیم در مقابل اوامر تشریعی و تکوینی خدا به خود گرفته و به این وسیله حجاب های دل را برکنار سازد.(40) فطرت انسان مخمّر بر توجه به حق و کمال و جمال اوست، اما همه قلوب در این طریق استوار نمی مانند. تنها قلب مؤمن است که به طور دائم بر این فطرت استوار است. دعوت حق همچنین دعوت به چیزی است که آدمی را زنده می کند و آن توحید است که فطرت انسان بر آن سرشته شده است. خدا حتی از قلب انسان به او نزدیک تر است و از آن جا که قلب اولین چیزی است که انسان آن را به وجدان درک می کند. انسان خدا را از قلب خود که سبب اصلی علم اوست بهتر و زودتر می شناسد. پس انسان قبل از اینکه قلب خود و هرچه با قلب می شناسد بشناسد، خدا را معبودی یکتا می شناسد و در تشخیص مصداق حقیقی این کلمه گمراه نمی شود.(41)

1-1 -9-برتری مقام قلب و محبت الهی بر عقل

ادهم خلخالی در طور برتر از عقل که نهایت معراج انسان است؛ یعنی طور عشق الهی می گوید:« عقل عقیله را به جا بگذار که این مرکب تا حوالی درگاه سلطان راه دارد؛ نه به درون حرم و بارگاه»(42). در جای دیگر می گوید:« عقل کیست که به حضرت احدیت راه برد و از اطوار خلت و اسرار معرفت آگاه شود، با آن همه تعریف که در این کتاب از او شنیدی نسبت او به عشق چون شعله چراغ به پرتو آفتاب است.»(43) پیش از وی غزالی فایده عقل را تصدیق نبوت برمی شمرد و نبوت را مرحله ای از کمال می داند که خردمندان با توشه خرد راهی به آن ندارند.(44) عشق بر اهل علوم حصولی و عقل جزئی حاصل نمی شود. عاشق کسی است که ورای حصار عقل و استدلال، ذوق فناء در حقیقه الحقایق را دارد. عقل مشتاق لذات باقیه و حشر با ملائکه و جمع بین لذات دنیا و آخرت است و این معنا انسان را از مرتبه بهایم خارج می کند. اگر نفس مسخر عقل گردد، اعمال انسان تطهیر می شود و مقدمه ورود انسان به مقام قلب فراهم می گردد. معرفت عقلی به این خاطر نزد اهل الله اعتبار ندارد که ابزار آن نیروی مفکره است. مفکره نیروی جسمانی است که گاهی وهم و گاهی عقل در آن تصرف می کند، لذا هر یک از آن ها برای تصرف در آن دیگری با یکدیگر به مبارزه می پردازند، اما مشاهدات اهل یقین که اشیا را با نور حق مشاهده می کنند و ابزار آن ها نیروی خیال است، برای قلب به منزله بصر است.(45)
عقل در حدود و قلمرو خود نقش مهمی در تعدیل قوا و جلوگیری از سرکشی و تعدی نفس اماره دارد. در بُعد نظری نفس انسان با معارف عقلی سعه وجودی می یابد و عقل عملی با تعدی قوای شهوت و غضب مبارزه می کند تا جایی که به سبب آن مرتبه قلبی آمادگی ظهور یابد. عقل نظری اندیشه را از وسوسه های حس و خیال و وهم می رهاند، ولی از آن ها به کلی دست نمی شوید، بلکه با تعدیل، از آنها بهره می برد و از افراط و تفریط می پرهیزد. پس از پیراستن اندیشه؛ در عرصه انگیزه و اراده، عقل عملی زانوی شهوت و غضب را عقال می کند تا انسان را از این مرکب های راهوار و تعدیل شده به درستی بهره برد.(46) قلب مرکز عشق الهی است. عقل تا به نور عشق منور نگردد، راه به مطلوب اصلی نمی برد. همچنان که حواس از ادراک مدرکات قوه نظر عاجزند، عقل نظری از ادراک اولیات امور اخروی از قبیل معرفت به روز قیامت و سر حشر و صراط و میزان عاجز است.(47) عقل حسابگر است و از مقام شهود حقایق که ثمره عشق است، بهره ای ندارد. هدف از تحقق کمال عقل نظری و عملی آمادگی قلب برای برافروختگی محبت در قلب است تا به وسیله آن هرگونه انانیت را از قلب سالک محو و او را غرق در نور جمال الهی گرداند. عقل تخته بند عرصه خاصی در قلمرو امور محدود است، اما حق بی کران است. عقل نه تنها پرده زمختی از الفاظ بر حقایق می افکند، بلکه الفاظی که انگشت رهنمای حقایق هستند برای او اصالت می یابند و او را از خود حقایق غافل می کنند، اما صوفیان به ذات حق می نگرند و درباره آن سخنی نمی گویند.(48)

1 -2 -9-همراهی عقل و عشق در کمال نفس

هرچند ادهم عقل و عشق هر دو را در مسیر سلوک لازم می شمرد و می گوید:«عقل را با عشق جمع نماییم که مرغ را با یک بال پریدن دست ندهد، عقل به کار خواند و عشق به یار. در همه حال گاهی با این و گاهی با آن افتان و خیزان به راه باش که جز این نتوان»(49). با این حال اسرار معرفت در بحث های محدود عقلی نمی گنجد، بلکه شهودی است و با تابش تجلیات الهی بر قلب ظهور می یابد. ادهم در وصف عشاق می گوید:« این جماعت هر ساعت چنان محو حضرت عزت شوند و بدان سان از سکر باده فنا از خود فانی شوند که در دل ایشان وسعت صورت غیر و گنجایش رؤیت خود نیست و به غیر از احد مذکوری ندارند»(50). ادهم اشرفیت انسان را به گذشتن از عقل و قدم نهادن به وادی نیستی از هرگونه انانیت و خودی و نیل به حب الهی به قدم دل می داند.

نتیجه

شناخت جایگاه قلب در نفس شناسی اخلاقی ضرورت اساسی دارد. از عوامل تحقق معرفت شهودی نفس که فوق مقام عقل و استدلال است، مقام قلب است. اجتناب از رذایل قلب همچون کدورت معاصی و اوهام و اعراض قلب از آلودگی ها و معاصی صادر از ادنی مرتبه وجود انسان یعنی نفس و همچنین تخلق به فضایل قلب همچون یقین به حق، محبت خدا، ذکر باطنی و توجه دائم به عالم ملکوت از عوامل تحقق معرفت نفس شهودی است تا بدین وسیله حقیقت انسان از تعلقات ظلمانی رهایی یابد و انسان با شهود حقیقت خویش متوجه شهود حق گردد، از مواهب و فیوضات روح بهره مند گردد و حقیقت نفس خود را در عالی ترین مرتبه کمال که عین اضافه و فقر وجودی نسبت به حق است، شهود نماید.

پی نوشت ها :

1.اشارات اهل نظر، ص 114.
2.رسائل فارسی ادهم خلخالی، چهارده رساله، ص 597 و 820.
3.تجربه دینی و مکاشفه عرفانی، ص 193.
4.رسائل فارسی ادهم خلخالی، ص 288.
5.همان، ص 126.
6.ممد الهمم فی شرح فصوص الحکم ابن عربی، ص 55 و 56.
7.رسائل فارسی ادهم خلخالی، ص 288.
8.همان، ص 126.
9.ممد الهمم در شرح فصوص الحکم ابن عربی، ص 676.
10.شرح مقدمه قیصری، ص 420 و 421.
11.برگزیده آثار عین القضات همدانی، ص 149.
12.شرح مراتب طهارت از رساله وحدت از دیدگاه عارف و حکیم، ص 589.
13.شرح اصول کافی، ج1، ص 508.
14.همان، ص 515.
15.رسائل فارسی ادهم خلخالی، صص 126-127.
16.سوره نوح، 14.
17.رسائل فارسی ادهم خلخالی، ص 671.
18.مصباح الهدایة و مفتاح الکفایة، صص 98-99.
19.تفسیرالمیزان، جلد نهم، ص 58.
20.شرح فصوص الحکم محیی الدین ابن عربی، صص 193-194.
21.رسائل فارسی ادهم خلخالی، ص 207.
22.همان، ص 462.
23.شرح قیصری بر فصوص الحکم، ص 211.
24.کیمیای سعادت، صص 20-21.
25.ممد الهمم فی شرح فصوص الحکم ابن عربی، ص 182.
26.سوره احزاب، 4.
27.شرح اصول کافی، ص 517.
28.رسائل فارسی ادهم خلخالی، ص 480.
29.همان، ص 231.
30.همان، ص 231.
31.سوره عنکبوت، 69.
32.رساله خلافت کبری، صص 20-21.
33.رسائل فارسی ادهم خلخالی، ص 643.
34.همان، ص 416.
35.همان، ص 732.
36.رحیق مختوم، صص 154-157.
37.رسائل فارسی ادهم خلخالی، ص 758.
38.تجلی ذکر در آینه وحی، ص 22.
39.تفسیرالمیزان، ج1، ص 513.
40.مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه منسوب به امام ششم، ص 10.
41.ترجمه تفسیرالمیزان، جلد نهم، ص 59.
42.رسائل فارسی ادهم خلخالی، ص 11.
43.همان، ص 382.
44.المنقذ من الضلال، صص 52-55.
45.شرح تعلیقه بر فصوص الحکم ابن عربی، صص 369-370.
46.شکوفایی عقل در پرتو نهضت حسینی، ص 120 و 121.
47.رساله سه اصل، ص 71.
48.شرح فصوص الحکم ابن عربی، صص 193-194.
49.رسائل فارسی ادهم خلخالی، ص 749.
50.همان، ص 382.


1.اشارات اهل نظر، حسین واعظی، محمدرضا نصر اصفهانی، خوراسگان: دانشگاه آزاد اسلامی، 1387.
2.رسائل فارسی ادهم خلخالی، چهارده رساله، ادهم خلخالی، اهتمام عبدالله نورانی، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1381.
3.تجربه دینی و مکاشفه عرفانی، محمدتقی فعالی، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1384.
4.ممد الهمم فی شرح فصوص الحکم ابن عربی، حسن حسن زاده آملی، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1385.
5.شرح مقدمه قیصری، سیدجلال الدین آشتیانی، مقدمه هانری کربن و دکتر حسین نصر، انتشارات دانشگاه مشهد،‌1385.
6.برگزیده آثار عین القضاه همدانی، کهدویی، محمدکاظم و شکیبافر، یزد: خانه کتاب، 1371.
7.شرح مراتب طهارت از رساله وحدت از دیدگاه عارف و حکیم، حسن حسن زاده آملی، شارح صمدی آملی، قم: آل علی، 1380.
8.شرح اصول کافی، صدرالدین محمد شیرازی، ترجمه محمد خواجوی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی،‌ج1، 1383.
9.مصباح الهدایة و مفتاح الکفایة،‌عزالدین محمود کاشانی، تصحیح استاد علامه جلال الدین همایی، تهران: هما، 1372.
10.شرح فصوص الحکم محیی الدین ابن عربی، ابوالعلا عفیفی، ترجمه نصرالله حکمت، تهران: الهام، 1380.
11.شرح قیصری بر فصوص الحکم، داوود قیصری، ترجمه محمد خواجوی، تهران: مولی، 1387.
12.کیمیای سعادت، ابوحامد محمد غزالی، تهران: مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، 1361.
13.رساله خلافت کبری، آقا محمدرضا قمشه ای، ترجمه و شرح علی زمانی قمشه ای، اصفهان: کانون پژوهش، 1378.
14.رحیق مختوم، عبدالله جوادی آملی، قم، اسراء، 1382.
15.تجلی ذکر در آینه وحی، تهران، کاظم محمدی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1381.
16.مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة منسوب به امام ششم، حسن مصطفوی، تهران:‌انجمن حکمت و فلسفه ایران، 1360.
17.ترجمه تفسیرالمیزان، محمدحسین طباطبایی، ترجمه محمد باقر موسوی همدانی، قم: دفتر انتشارات اسلامی، جلد نهم، 1387.
18.المنقذ من الضلال، ابوحامد محمد غزالی،‌ترجمه صادق آئینه وند، تهران: امیرکبیر، 1360.
19.شرح تعلیقه بر فصوص الحکم ابن عربی، روح الله خمینی، تهران: نشر علم، 1387.
20.شکوفایی عقل در پرتو نهضت حسینی، عبدالله جوادی آملی، قم: اسراء، 1383.
21.رساله سه اصل، صدرالدین محمد شیرازی، تصحیح حسین نصر، تهران: روزنه، 1377.
منبع مقاله: نشریه کتاب ماه فلسفه، شماره 68