بر اساس دیدگاه اسطوره شناسی میرچا الیاده
اسطوره پردازی ماه در هنر مانوی
دیدگاه گنوسی بیانگر این نظر است که ماده و جهان مادی شر و در تقابل با روح و عنصر غیرمادی هستی می باشد. گنوسیسم به تقابل و ثنویت میان دو بن کاملاً متضاد معتقد است. روح انسان در این جهان هبوط کرده و اسیر نیروهای
نویسندگان: نرگس صفری و ابوالقاسم اسماعیل پور مطلق
بر اساس دیدگاه اسطوره شناسی میرچا الیاده
چکیده:
دیدگاه گنوسی بیانگر این نظر است که ماده و جهان مادی شر و در تقابل با روح و عنصر غیرمادی هستی می باشد. گنوسیسم به تقابل و ثنویت میان دو بن کاملاً متضاد معتقد است. روح انسان در این جهان هبوط کرده و اسیر نیروهای شر است. در مانویت نیز چون دیگر کیش های گنوسی، نجات به وسیله ی گنوس(معرفت، آگاهی) صورت می گیرد؛ آگاهی ای که نه از راه استدلال و عقل، بل به واسطه ی شهود ناشی از جذبه و اشراق به دست می آید. اهمیت اسطوره نزد مانویان از اینجا آشکار می شود که حقیقت به وسیله پیامی که اسطوره در بطن خود دارد، درک می شود و بدین صورت معرفت تحقق می یابد. مانویان برای توصیف آموزه های خود از زبان اسطوره ای در قالب هنر استفاده می کردند. در این نوشتار برای بازشناسی اسطوره در هنر مانوی از دیدگاه اسطوره شناختی میرچا الیاده سود جسته شده است. از نظر الیاده اسطوره به نحوی تجسمی و نمایشی همان چیزی را بیان می دارد که الاهیات به شیوه ای منطقی وصف می کند. محور نوشته های وی دو مفهوم قداست و رمز هستند. الیاده پدیده های دینی را تجلیات امر قدسی می داند که به جهانی دیگر تعلق دارند. او اساطیر را به چند دسته کلی تقسیم می کند که اکثر اساطیر مانوی در این تقسیم بندی می گنجند. در این نوشتار به بررسی "ماه"( به عنوان یکی از تجلیات قداست) و رمزپردازی های مرتبط با آن در هنر مانوی می پردازیم؛ ماه و خورشید و نقش آن ها در اسطوره آفرینش مانوی، ارتباط ماه و مرگ، مروارید؛ رمز ماه، اسطوره یاد و فراموشی و ارتباط آن با رمزپردازی مروارید و. . . بدین منظور مورد بررسی قرار می گیرند.مقدمه
«از این پوچی ژرف،از این مغاک تباهی رهایم کن
که چیزی به جز شکنجه و زخم های مرگ آور نیست
واندر آن نه فریاد رسی هست و نه یاوری؛
رستگاری هرگز در اینجا دست نخواهد داد!
همه چیز تیرگی است. . . همه جا زندان است، خروجگاهی نیست(1) "
(اسماعیل پور، 1388: 168-169)
جهان بینی مبتنی بر گنوسیسم به روشنی در این شعر کوتاه و سرشار از احساس رنج و درد مانی دیده می شود. جهان مادی و ماده به طور کلی شر و آلوده و ساخته دست خدای شر یا در نتیجه برخورد خدای شر با خدای خیر است.
"آنچه موجب نجات انسان و رهایی او از ظلمت و اسارت ماده می شود«گنوس یا معرفت رهایی بخش است. این هدف واقعی گنوس است: شناخت تمام و کمال، که همانا«بازشناسی» وجود اصیل خویش و بنابراین«تولدی دوباره»، «پدیداری مجدد»در پاکی نخستین است"(دکره، 1380: 108-109)
اعتقاد به ثنویت بین خدای خیر و خدای شر یا خدای ناشناخته و خدای جهان آفرین در نزد تمامی کیش های گنوسی مشترک است.
"دوگانه باوری بنیادی اصول متضاد، خواه شریک در ابدیت (ابدی بودن) باشند خواه نباشند، اسطوره ی هبوط روان، تابش روشنی آسمانی، در جهانی بیگانه بودن که مبین احساس تبعید و تمایل به رهایی از زندان تن یا جسم مادی انسان است. فرضیه شناخت، گنوسیس(2) رهایی بخش که انسان توسط آن بر طبیعت اصلی خویش آگاهی می یابد و بنابراین رستگار می شود و این رستگاری ورود مجدد به جهان خدایی آغازین است"(دکره، 1380: 39) . این ها اصولی مشترک در بین تمامی کیش های گنوسی است. تمامی جنبش های گنوسی ساختاری اصلی و همگون داشتند. اما در روش ها و ابزار آنها و در راه کسب معرفت( گنوس) تفاوت های عمده ای وجود داشت.
"آیین گنوسی- چنان که از واژه ای یونانی«گنوسیس»(معرفت و آگاهی) پیداست، به مردم درک کامل دانشی را توصیه می کرد که می توانست برای روح، یعنی نفس درونی و حقیقی، رستگاری نهایی از فساد و شر این جهان را به ارمغان آورد و آن را به اماکن بهشتی هدایت کند که بنابر اندیشه ی گنوسی، خانه ی راستین و اصلی آن است"(الیاده و دیگران، 1373: 191) .
نزد مانویان، همچون تمام گنوسیان، این آگاهی از طریق استدلال عقلانی و قیاس به دست نمی آید. درک این نکته ممکن است دشوار باشد که آموزه ی مانوی مبتنی بر خرد است و این که قدرت و مقام خرد نزد مانویان بسیار ستوده شده است. راه درک این تناقض، اشراف به این موضوع است که آموزه ی مانوی به زبان اسطوره ای بیان شده است.
"گنوس که برکنار از مکانیسم منطقی و کارکردهای ذهنی و نظری است، تعالیم خود را به شکل اسطوره درمی آورد. شخص پیرو گنوستیسیسم در واقع این طور می فهمد که «حقیقت» از طریق روش های متداول علمی، بیان نشدنی یا به گفته ی "سکوندینویس" مانوی ناگفتنی و وصف ناپذیر است. نه ایمان و عقیده ی دینی و نه منطق و استدلال هیچ یک ابزار مؤثری برای رسیدن به رستگاری نیستند. کشف حقیقت مستلزم تأمل و مکاشفه، شهود ناشی از جذبه و اشراق، غوطه ور شدن شخص فاعل، یعنی کسی که می خواهد به معرفت دست یابد، در مفعول یعنی «حقیقت» است که روان با استعداد را تسخیر می کند. حقیقت در برابر اسطوره و به وسیله ی پیامی که اسطوره در بطن خود دارد درک می شود و معرفت تحقق می یابد"(دکره، 1380، 91-93) .
آن چنان که الیاده می گوید:« اسطوره روایت یک تاریخ مقدس است، مبین حادثه ای است که در زمان آغازین، زمان شورانگیز «سرآغازها»رخ داده است. آموزه ی رستگاری مانوی مبتنی بر دانش بود. تنها با نیروی خرد می توان به سوی خداوندگار بازگشت( الیاده و دیگران، 1383: 130) .
مانویان برای توصیف ثنویت بین دو بن نیکی و بدی، نور و ظلمت، طریقه ی نجات انسان توسط ایزدان، ساختار کیهان و سرنوشت بر از زبان تصویری ارزشمندی سود جستند. ابتدا از نمادهای کلی گنوسی و عهد جدید و سپس با گسترش مانویت به سرزمین های مجاور از نمادهای اقوام دیگر برای بیان اسطوره ای موردنظر آیین خویش استفاده کردند. این نمادپردازی اسطوره ای هم در نوشته ها و به ویژه اشعار مانوی و هم در هنرهای تجسمی آنان به وضوح قابل مشاهده است.
میرچاالیاده به عنوان پدیدارشناس، تاریخ ادیان را مبنای کار خویش قرار می دهد. وی پس از بررسی تاریخ ادیان به روش پدیدارشناسی به توضیح و تفسیر معانی(هرمنوتیک) نهفته در آن ها می پردازد. از نظر الیاده اسطوره به نحوی تجسمی و نمایشی، همان چیزی را بیان می دارد که الهیات به شیوه ای منطقی وصف می کند. محور آثار الیاده دو مفهوم قداست و رمز هستند. وی پدیده های دینی را تجلیات قداست می داند؛ تجلی امری قدسی که به جهانی دیگر تعلق دارند در چیزهایی که جزء جدانشدنی جهان طبیعی ما هستند. بنابراین اشیاء جهان مادی هنگامی که مجلای قداست شدند، خود ساحتی قدسی می یابند.
"انسان با شناخت رمز اسطوره، هم عصر زمانه ای می شود که واقعه ی آغازین روی داده است و بنابراین جهان در نظرش، شفاف و روشن می گردد وزان پس اسطوره، دیگر چیزی جز زبان رمزی امری قدسی نیست". (ستاری، 1387، 117) . " هر رمز، در هر متن و زمینه و سیاق، همواره، وحدت اساسی بسیاری از حوزه های عالم واقع را مکشوف و عیان می سازد. [. . . ]رمز از سویی با تبدیل اشیاء به چیزی غیر از آنچه ظاهراً در تجربه و ادراک دنیوی می نماید و هستند؛ دنباله ی دیالکتیک تجلی قداست محسوب می شود: یعنی سنگی، رمزِ«مرکز جهان»می گردد؛ و از سوی دیگر، آن اشیاء با تبدیل شدن به رمز، که علامت واقعیتی متعال است، محدودیت عینی خود را از دست می دهند و دیگر پاره هایی منفرد و مجزّا نیستند، بلکه در نظامی جمع می آیند و به هم می پیوندند؛ و حتی مهم تر از این، به رغم ناپایداری و خصلت جزیی بودنشان، سراسر آن نظام را به تمام و کمال متجسّد و مجسّم می سازند.
در نهایت، شیئی که به رمز تبدیل شده است، تمایل دارد که با کلّ، مقارن و هم عنان شود، هم چنان که هر مجلای قداست، می خواهد تمام عالم قدس را دربرگیرد و به تنهایی همه ی مظاهر و تجلیات قداست را در خود داشته باشد.
این گرایش به الحاق و الصاق(منضم داشتن به خود) ، در دیالکتیک رمز، وجود دارد؛ نه فقط بدین علت که هر رمزپردازی، شائق است تا بیشترین شمار ممکن از حوزه ها و بخش های تجربه ی کیهان شناختی انسان را شامل شود و وحدت بخشد، بلکه بدین جهت نیز که هر رمز، متمایل است تا بیشترین شمار ممکن از اشیاء و موقعیت ها و وجوه و انحاء حیات را با خود هم ذات و یگانه کند.
رمزپردازی آب یا ماه، می خواهد سراسر زندگی و مرگ، یعنی «صیرورت» و «اشکال» را در برگیرد. و رمزی چون مروارید، تمایل دارد که همزمان این دو نظام رمزی (ماه و آب) را نمایش دهد، یعنی به تنهایی، مظهر مجسّم تقریباً همه تجلیات قداست زندگی[. . . ] باشد. این «وحدت بخشی» خلط و آشفتگی نیست. رمزپردازی گذار و گردش از مرتبه ای به مرتبه ی دیگر، و از عالمی به عالم دیگر را ممکن می سازد. بدین وجه که همه این مراتب و عوالم را به هم می پیوندد، اما درهم نمی آمیزد. میل متقارن و هم عنان شدن با کلّ را باید حاکی از خواست به هم پیوستن همه چیز، در یک نظام و تحویل و تأویل کثرت به «موقعیتی» یگانه(به وحدت) ، به قسمی که حتی الامکان، روشن و دریافتنی شود، دانست. رمز، مراتب ناهمگن و واقعیات ظاهراً تأویل ناپذیر را، یکی و یکسان ساخته و یگانه و یکپارچه می کند و وحدت می بخشد"(الیاده، 1376: 419-422) . اسطوره و رمز از این منظر ارتباطی ناگسستنی دارند. الیاده با مطالعه اساطیر ملل، فرهنگ ها، و ادیان گوناگون آن ها را به چند دسته کلی تقسیم می کند که اکثر اساطیر مانوی به خوبی در این تقسیم بندی می گنجند:
1. اساطیر آسمانی
2. اساطیر گیاهی
3. اساطیر زمان و مکان مقدس
4. اسطوره بازگشت جاودانه
5. اساطیر آخرت شناسی و آفرینش کیهان
6. اسطوره های یاد و فراموشی
اساطیر آسمانی به اساطیر آسمان، خورشید، اساطیر صعود و اسطوره ماه تقسیم می شوند. بررسی تمامی این اساطیر مجالی دیگر می طلبد(3) . در این نوشتار اسطوره پردازی ماه به عنوان یکی از تجلیات قداست و هم چنین رمزپردازی های مرتبط با آن با تکیه بر دیدگاه اسطوره شناسی الیاده مورد بررسی قرار می گیرد.
بررسی و تحلیل:
اسطوره پردازی ماه
ماه در اساطیر کهن ایران نقش مهمی دارد، زیرا در شب تار در برابر دیو ظلمت، یگانه مشعل ایزدی است که، پرده ی ظلمت را دریده و عفریت سیاهی را رسوا ساخته است. در آیین زردشتی ماه پاسدار ستوران است و حامل نژاد آنان. هفتمین یشت در اوستا به نام ماه یشت اختصاص داشته و روز دوازدهم هر ماه شمسی را به نام او«ماه روز» می نامیدند. در اوستا از ماه نیایش، که سه بار در ماه اجرا می شود یاد شده است. در فروردین یشت به فروهر پاکان، که به ستارگان و ماه خورشی راه های مقدس را نمودند، درود فرستاده شده است. در مهر یشت، مهر به ماه تشبیه شده و ستایش شده است. (دادور، 1385، 55- 56) .ماه، اختری است که پر و کاسته می شود و ناپدید می گردد؛ کوکبی است که زندگانیش تابع قانون جهانی کون و صیرورت، و ولادت و مرگ است. [. . . ] این بازگشت جاودانی ماه به صورت های نخستینش، این تناوب بی پایان، از ماه، اختری ساخته است که علی الاطلاق کوکب ضرباهنگ های حیات است. [. . . ] ماه فقط به خاطر ماه بودنش پرستیده نشده، بلکه از این رو که نمودگار قداست بود، یعنی به سبب قدرتی که در ماه متمرکز است و به علت واقعیت و حیات بی پایانی که ماه مظهر آن به شمار رفته بود معبود و مسجود مردمان گردید(الیاده، 1376: 161و 164) .
ماه؛ تجلی امر قدسی
در تاریخ ادیان هرگز دیده نشده که موضوعی کیهانی یا زمینی، به خاطر خود آن موضوع، پرستیده شود. موضوعی قدسی، به هر شکل و با هر ذات و جوهر، از این رو قدسی است که نشانگر برترین واقعیت یا بهره مند از آن است. هر موضوع مذهبی، همواره «تجسّد» چیزی است: قداست و به خاطر قابلیت ذاتی و وجودیش مانند آسمان و خورشید و ماه و زمین و غیره- یا به یاری شکلش(یعنی به طریق رمز: مثلاً خطوط منحنی حلزونی شکل حلزون) و یا به برکت نوعی تجلی قداست( جایی خاص، و سنگی مشخص و غیره مقدس می شوند؛ شیئی از راه تماس با شیء یا شخص«مقدس»ی، در آیین، «متبرک» و «مخصوص و ممتاز» و غیره) مجلای قداست می شود. [. . . ] برای بشر کهن هرچه بر معنایی دلالت می کرد و متکی به واقعیت مطلق بود، ارزشی قدسی داشت. از این رو رمزپردازی مروارید یا آذرخش، خصلت مذهبی ماه را به همان صحت آفتابی می کند که بررسی خدایی قمری مانند سین(4) خدای بابلی ماه را(الیاده، 1376: 164-165) .رمزپردازی قمری، یقیناً ادامه ی تجلی قداست ماه محسوب می شود. اما اگر کلاً موردنظر قرار گیرند، از هرگونه مظهر ماه، تجلّی قداستش را به زبانی رساتر و گویاتر، بیان می کنند. به یاری آنها می توانیم از آن همه تجلیّات قداست ماه، رمزپردازی ماه را استخراج کنیم که دارای این مزیّت است که بهتر از مجموع مظاهر ماه، می تواند «کاشف»(سرّ) باشد، و قادر است یکباره و یکسره، آنچه را که دیگر مظاهر، متوالیاً و جزء به جزء آفتابی می کنند، به صورتی متقارن و در چشم اندازی واحد که همه ی منظره را دربرمی گیرد، آشکار سازد. رمزپردازی ماه، ساختار تجلیّات قداست ماه را روشن می کند و[. . . ] نیز به یک اندازه، کلّ شئون ماه و سرنوشت کیهان و نوع بشر را در صیرورت آهنگین و دائمیش، بر آفتاب می اندازد.
همه طلسم، تعویذ و «علامت»ی که در آنها نقش ماه هست، (هلال، نیم ماه، ماه تمام) خاصیتشان از حضور ماه ناشی است، یعنی به نوعی از قداست ماه، بهره مندند و می توان گفت که تجلیّات کاهیده و ناقص قداست ماهند. اما قطعاً این تجلی به صورتی ابتر و گاه غیرقابل تشخیص(مثلاً وقتی هلال ماه به گونه ای ستبر و زمخت در نان های نذری نقش شده است. )
تمامی نقش پردازی هایی که به گونه ای تمثیلی به ماه اشاره دارند، هر چند به صورت مخفی و غیرقابل تشخیص، همگی قدر و منزلت و تأثیر و درخششان، ناشی از رمزپردازی قمری است(همان، 418-417) .
نقش خورشید و ماه در اسطوره آفرینش مانوی
ماه در اساطیر مانوی اهمیتی ویژه دارد و در نگاره های مانوی به اشکال گوناگون تصویر شده: هلال ماه، هاله ی گرد سر مانی، تصویر ماه در نان های نذری مراسم بما، چلیپای سپید و سرانجام در رمزپردازی مروارید.اسطوره ی آفرینش در کیش مانوی سه مرحله دارد. در آفرینش نخست هرمزدبغ گروه دوم ایزدان را می آفریند. در این مرحله هرمزدبغ که نمونه ازلی روان های بشر است توسط مهر ایزد نجات یافته و به کیهان روشنی نزد مادر زندگی باز می گردد.
آن گاه مهرْایزد به جهان تاریکی می تازد و نیروهای اهریمنی را شکست می دهد. در این هنگام، مرحله ی جهان آفرینی آغاز می گردد. مهرایزد از تنِ دیوان کشته شده، هشت زمین و از پوست آنان، ده آسمان می سازد[. . . ] آن گاه از پاره های نوری که دیوان فرو بلعیده اما هنوز آلوده نشده اند، خورشید و ماه را به وجود می آورد و از نورهایی که اندکی آلوده گشته اند، ستارگان را می آفریند[. . . ] هم چنین برای رهایی نورهای دیگر که هنوز در دست نیروهای دیوی اسیراند، سه چرخ می سازد: چرخ آتش، چرخ آب و چرخ باد، که نگهبان آنها زندبْد است (اسماعیل پور، 1375: 28) .
در این بنا«خورشید» و «ماه» از جوهر نابی به وجود آمده اند که هیچ آلودگی ندارد، سپس «ستارگان» هستند که بالاترین درجه ی روشنی را دارند، بالاخره جرم زمین است که در ترکیب آن روشنی از همه کمتر است و بنابراین، پالایش آن از همه مشکل تر خواهد بود. (دکره، 1380: 100-101) .
در آفرینش سوم، خورشید و ماه و زمین به گردش درآمده و آفرینش کامل می شود. در این دوران، بامْ ایزد که از ایزدان آفرینش دوم است، بهشت نو را می سازد که جایگاه نورهای رها شده است تا در آخرالزمان همگی به بهشت روشنی روانه شوند. بهشت نو[. . . ] از همان گوهر بهشت روشنی است و جایگاهی ایزدی است؛ اما در دوران آمیزش[نور و ظلمت]، حیات مستقلی دارد و جایگاه ایزدان و پاره های نور نجات یافته است تا بهشت روشنی اصلی از حوادث نبرد دوران آمیزش به دور باشد. هرمزدبغ فرمانروای این بهشت نو است(اسماعیل پور، 1375: 29) .
خورشید و ماه نقش حاملی را دارند که ذرات رها شده ی نور را به بهشت نو منتقل می کند. بدین طریق که روان های پرهیزگار و ذرات نوری که به واسطه ی شبنم و باران رها می شوند از طریق ستون روشنی به ماه و از آنجا به خورشید به بهشت نو می روند.
ستون روشنی یا ستون شکوه، که هم ایزد است و هم گذرگاهی است که نورهای آزادشده از طریق آن به بهشت نو رهسپار می گردند و روان های رستگار شده از این گذرگاه- که مانند راه شیری از بیرون قابل رؤیت است- به ماه در هنگام بدر فراز می روند و از آنجا به خورشید رهسپار می شوند و آن گاه به بهشت نو می رسند. خورشید و ماه از آن جهت که وسایل انتقال ارواح اند، «کشتی» یا «گردونه» نام دارند. (کلیم کایت، 1384: 52) .
ابن ندیم نقل می کند:« مانی گوید، پس از آن خورشید و ماه را برای پالایش روشنی این جهان آفرید. خورشید روشنی را از آلودگی«ابلیسان گرما» و ماه روشنی را از آلودگی«ابلیسان سرما»می پالایند. این روشنی در «ستون نیایش»[یا ستون روشنی] تصفیه می شود که در آن گفتارهای نیک و کردارهای نیک نیز همراه با ستایش ها و نیایش ها صعود می کنند. و او (مانی) گویند: اینها همه به خورشید می رسند و خورشید آنها را به نور برتر می رساند که در جهان مینوی است. . . »(ابن ندیم، 1996م: 511-512) .
خورشید و ماه علاوه بر تصفیه کردن و انتقال پاره های نور و فراز بردن آنها به بهشت نو، کارکرد دیگری نیز دارند. سه ایزد نجات بخش مانوی نریسه ایزد، عیسای درخشان[ که تجلی پیامبر سوم است] و دوشیزه روشنی در زورق ماه سکنی دارند. در متون ترکی آمده است که او[«عیسای درخشان»]در حقیقت با ماه یکی است. ایزدان خورشید و ماه از چهره های نجات بخش محبوب مانویان آسیای میانه است. (کلیم کایت، 1384، 103) .
عیسای درخشان یا ایزد روشنی در متن های اویغوری« ماه ایزد» خوانده شده و وظیفه اش در اینجا هدایت روان هاست(دکره، 1380: 138) .
چلیپای سپید(نماد دیگر مانوی) نمایانگر عیسای نجات بخش است که در ماه مسکن دارد و با ماه یکی است. از وظایف او بردن روان های نیکوکار و ذرات نور به زورق ماه و کشتی خورشید و سرانجام بهشت نو است.
جایگاه پیامبر سوم، مادر زندگی و روح زنده در خورشید است. هم چنین بر طبق گفته های اگوستین نریسه ایزد و دوشیزه ی روشنی یا دوازده دوشیزه ی روشنی هنگامی که خود را به دیوان، برهنه می نمایند تا بدین وسیله پاره های نور بلعیده شده توسط آنان را نجات دهند، بر روی خورشید قرار دارند.
خورشید و ماه تنها اجرام در کیهان هستند که از نور مطلق آفریده شده و به پلیدی اجسام مادی آغشته نگشته اند. این دو تا بدانجا اهمیت می یابند که در دو تصویر از مانی می بینیم که هاله ی تقدس گرد سر او که نشان ایزد بودن وی است به شکل قرص خورشید و هلال ماه دور آن ترسیم شده است.
ارتباط ماه و مرگ
مرگ، فنا و نابودی نیست، بلکه دگرگونی- غالباً موقت- مرتبه ی زندگی است. مرده از نوع دیگری« زندگانی» بهره مند است، و نظر به آنکه«سرگذشتِ»ماه، این «زندگی در مردگی» را تصدیق کرده، معتبر ساخته است، و به علامت تطابق و تناظر زمین با ماه، [. . . ] سرگذشت زمین نیز همان معنی را تصدیق دارد و ارزش و اعتبار می بخشد؛ مردگان رهسپار ماه می شوند، یا به زیرزمین باز می گردند، تا تجدید حیات کنند. [. . . ] هم چنین در معتقدات و باورهای بسیار، ماه، سرزمین مردگان شناخته شده است. [. . . ] این سفر به ماه پس از مرگ، در فرهنگ های پیشرفته(هند، یونان، ایران) نیز محفوظ مانده است. [. . . ] برای هندوان، سفر به ماه، ارواح مردگان است و جان های مردگان در ماه آرمیده اند تا دوباره حلول کنند. [. . . ] در سنت و روایت ایرانی، جان های مردگان، پس از آنکه، از پل چینوات گذشتند، به سوی ستارگان می شتافتند، و اگر پرهیزگار بودند، نخست به ماه و سپس به خورشید می رسیدند، و پرهیزگارترین شان در گرتمان(5) ، به روشنایی و فروغ بی کران اهورامزدا، می پیوستند[. . . ]. همین اعتقاد در گنوس مانوی نیز هست و در شرق هم رواج و تداول داشت.جغرافیای اساطیری مرگ، سراسر بر سطوح آسمان، ماه، خورشید، جاده شیری، تابانیده شد. یقیناً در اینجا با تقریرات و ضوابط و عباراتی لبریز از تأملات نجومی و آخرت شناسی برحسب گنوس، سروکار داریم. (الیاده، 1376: 174-175) .
همان طور که گفته شد در مانویت«پاره های نورِ» اسیر در عالم ماده توسط ستون روشنی که هم ایزد است و هم مسیر برشدن انوار به بالا، به ماه و خورشید و آن گاه«بهشت نو» که جایگاه ایزدان روشنی است فراز برده می شوند و از همین مسیر است که ارواح پاک که خود بخش هایی از نور زندان شدن در تخته بندِ تن هستند، به آسمان فراز برده می شوند. فراز رفتن پاره های نور رها شده در طبیعت و ارواح از طریق ستون روشنی به کیهان و بهشت نو و. . . معرف همین معنا است.
ماه و خورشید مقدس هستند، چرا که مجلای امر قدسی می باشند. در مانویت ماه و خورشید تنها اجرام پاک آسمانی هستند که تماماً از نور آفریده شده اند و ظلمت با آنها آمیخته نشده. به دلیل همین قداست است که ماه و خورشید منزل ایزدان مانوی و مرکب زورق، انوار رها شده برای بردن آنها به خاستگاه اصلی و آسمانی شان می باشد.
خورشید و ماه نقش حاملی را دارند که ذرات رها شده ی نور را به بهشت نو منتقل می کند. بدین طریق که روان های پرهیزگار و ذرات نوری که به واسطه ی شبنم و باران رها می شوند از طریق ستون روشنی به ماه و از آنجا به خورشید و از خورشید به بهشت نو می روند.
"ستون روشنی سومین ایزد آفرینش سوم است که جلوه گاه راه شیری یا کهکشان است و نورهای رهایی یافته، از این راه به آسمان فراز می روند. روان های پرهیزگار نیز از این راه به ماه می روند و این سبب بزرگ شدن ماه و حالت بدر می گردد. آن گاه به خورشید رهسپار می شوند و ماه از نو به هلال بدل می گردد. نورهای رها شده از خورشید به بهشت نو می روند[. . . ] در آفرینش سوم، نریسه ایزد، ماه و خورشید را به گردش درمی آورد و با تغییر فصل ها، پاره های نور به واسطه ی شبنم و باران و غیره رها می گردند"(اسماعیل پور، 1375: 29) .
اسطوره ی یاد و فراموشی و ارتباط آن با رمزپردازی مروارید
الیاده به بعضی وجوه مشترک حکمت گنوسی و تفکر هندی پرداخته و شرح می دهد که چه اشتراکاتی بین این دو نگرش و دیگر تفکرات( از جمله یونان باستان) وجود دارد. از جمله اشتراکات «اسطوره های یاد و فراموشی»هستند که به شرح آن خواهیم پرداخت. این اسطوره در اندیشه های گنوسی و بالطبع مانوی تأثیر گسترده ای دارد و بنیان حکمت گنوسی محسوب می شود. الیاده در ادبیات هندی مضامینی چون خواب، فراموشی، اسارت و. . . را همسنگ ناآگاهی یا از یاد بردن هویت عنوان می کند و آن را با اندیشه ی گنوسی مقایسه می کند:"[این اسطوره] یادآور اسطوره معروف گنوسی نجات بخش نجات یافته است، به شرحی که در سرود مروارید آمده است[. . . ] و سقوط روح در مدار وجود و در نتیجه فقد شعور به هویت را، به طور نمایان مجسم می کند. ادبیات هندی، تمثیلات به بند کشیدن، زنجیرکردن، اسارت، از یاد بردن، نادانستگی و خواب را برای افاده ی معنی وضع انسان و برعکس تصاویر رهایی از بند، دریده شدن حجاب[. . . ] یا حافظه، یادآوری، بیداری، به خود آمدن، هشیار شدن و غیره را برای بیان فسخ مقتضیات بشری و رساندن معنی آزادی، استخلاص و. . . به کار می برد.
[در نمادهای هندی] «فراموشی» برابر با «خواب»است و نیز معادل با فقد هویت خویش، یعنی همسنگ گمراهی، «کوربینی» و نابینایی از بعضی جهات می توان «جهل» را؛ که در نهایت بی خبری از خود است با «فراموش کردن» هویت حقیقی برابر گرفت. و فرزانگی که با دریدن پرده مایا(6) ، [پندار، توهم] یا از میان بردن نادانی، خلاصی و نجات را ممکن می سازد؛ نوعی«بیداری»است (الیاده، 1386: 123 و 121) .
در اساطیر یونان و هم چنین برای یهودیان و سپس مسیحیان خواب و مرگ دو برادر همزاد و بیدار کردن انسان از خواب توسط آموزگار، استاد یا ناجی به معنی نجات از مرگ است. از آن رو که خواب برادر مرگ است، درمی یابیم چرا در یونان، چنان که در هند و در حکمت گنوسی، عمل«بیدار کردن»مفید معنی«رستگاری و نجات»(به معنای وسیع کلمه) نیز بوده است. [. . . ] خداوند به خاطر عشق به انسان ها، آموزگاری برایشان می فرستد تا آن ها را از خوابشان که در عین حال، نادانی و نسیان و «مرگ»است، بیدار کند. همین تعبیر را در حکمت گنوسی، البته با شرح و تفصیلی بیشتر بازمی یابیم. (همان: 131-130) .
از مشهورترین تمثیلات گنوسی با مضمون مذکور«سرود مرواریدِ» توماس حواری است. در این قطعه ی هنری زیبا اسطوره گنوسی تبعید و غفلت و سپس نجات و رستگاری روح به تصویر کشیده شده است؛
کودکی بودم من و در قلمرو پادشاهی مأوی داشتم
در خانه گاه پدر، غرقه در ثروت و تجملات پریستاران، والدینم
از شرق، زادگاهمان کوله بار بربستند و رهسپارم کردند
و از ثروت گنجینه هایمان
فراوان ستودند و بارم کردند
[. . . ] و ردای ارغوانی
که اندازه و بافته ی پیکرم بود
و با من پیمان همی بستند
و نبشتند در قلبم،
مبادا فراموش کنم:« اگر به مصر رفتی
بایسته است که مرواریدی فراز آوری
که در میانه ی دریاست
گِرد اژدهایی که بلند نفس می کشد
تو آنگاه خواهی پوشید جامه ی رخشانت را
و ردایت را که بدان خشنود گشتی
و با برادرت، که کنار ما مقتدر ایستاده است
وارث تخت و تاج ما خواهی شد».
شرق را ترک گفتم(و) فرود آمدم
بدان جا که دو نگهبان همی بودند،
زیرا راه پر خطر بود و دشوار
و من بسی جوان بودم از برای سفر.
[. . . ]
به مصر فرود آمدم
و همراهانم از من جدا گشتند.
مستقیم سوی اژدها شتافتم
و در منزلگاهش مسکن گزیدم،
(در انتظار ) آنکه مگر یله داده به خواب رود
و توانم که مروارید ازو برگیرم[. . . ]
اما [مصریان] به هر طریق
دریافتند که من از سرزمینی دیگرم
و با من از درِ خدعه و نیرنگ فراز آمدند
و خوراک به من دادند.
فراموش کردم که فرزند پادشاهانم
و پادشاه آنان را پریستار شدم؛ و از یاد بردم مروارید را
که از برای آن، والدینم مرا به اینجا گسیل کرده بودند،
و به سبب بار جور و تعدّی آنان بود
که به خوابی ژرف فرو رفته
اما همه این چیزها که بر سرم آمد
والدینم بدان پی بردند و اندوه خوار من شدند؛
در ادامه اسطوره شرح می دهد که پدر و مادر شاهزاده ی جوان برای اینکه هویت وی را که فراموش کرده بود دوباره به یاد او آورند نامه ای به وی نوشتند که همه ی اشراف زیر آن را امضا کردند و سپس توسط پرنده ای نامه را برای او فرستادند. با آواز پرنده شاهزاده ی جوان کم کم از خواب گران برمی خیزد و هویت خود را به خاطر می آورد:
به یاد آوردم که فرزند شهریارانم
و به تبار نژاده ام پی بردم.
مروارید را به یاد آوردم
کز برای آن به سرزمین مصر گسیل شده بودم،
و آغاز کردم به فریفتاری او
آن اژدهای بلند نَفَس دهشتناک.
به خوابش فرو بردم و با لالایی ام به رخوت درافکندم
نام پدر را بر او خواندم[. . . ] و نام مادرم، شهبانوی مشرق زمین را.
و مروارید را برکشیدم(از کاهش) / و به سوی خانه گاهِپدر به راه افتادم.
و جامه ی ناپاک و آلوده آنان را از تن درآوردم
و به سرزمین آنان همی فروافکندم؛ و مستقیم به راه افتادم
در پرتو منزلگاهمان در شرق[. . . ](اسماعیل پور، 1388، 343-337)
الیاده خاطر نشان می کند، که مضامین غربت، اسارت در سرزمینی بیگانه، پیکی که اسیر را بیدار می کند و از او می خواهد که عزم سفر کند محتملاً ریشه ی ایرانی دارند.
«بیداری»متضمن تذکر، تمییز هویت جان حقیقی، یعنی تشخیص اصل آسمانی خویشتن است. «پیک»پس از بیدار کردن آدمی، وعده یا موعد نجات را بر او فاش می کند و سرانجام به وی می آموزد که عملش در دنیا چگونه باید باشد(الیاده، 1386: 132-133) .
این مضمون در ادبیات و اساطیر یهودی-مسیحی، هرمسی، مندائی و مانوی نیز وجود دارد. الیاده با آوردن مثال هایی از «اسطوره ی یاد و فراموشی» خاطر نشان می کند که:« متون گنوسی از طرفی بر سقوط نفس(جان) در عالم ماده( زندگی) و «خواب» مرگباری که در پی آن می آید؛ و از طرفی دیگر به اصل ماورا زمینی نفس تأکید می ورزند. [. . . ] آنچه برای گنوسیان و دیگر مذاهب عهد عتیق اهمیت دارد شناختن یا درست تر بگوییم؛ یادآوری مصیبتی است که در زمان های اساطیری روی داده است[ در مانویت آمیخته شدن نور و ظلمت] و[. . . ] تنها وقایعی که در گذشته شگرف افسانه ای روی داده اند، درخور آنند که شناخته شوند؛ زیرا با آگاهی از آن ها، انسان به طبیعت حقیقی خویش شعور حاصل می کند و بیدار می شود(الیاده، 1386: 136-137) .
در اسطوره ی آفرینش مانویان، پس از تازش اهریمن به جهان روشنی پدرِ بزرگی که نخستین ایزد مانوی و ازلی و ابدی است برای مقابله با اهریمن مادر زندگی را می آفریند و او نیز هرمزدبغ را که تجلی نخستین انسان مینوی است می آفریند.
هرمزدبغ پنج فرزند یا به تعبیری پنج سلاح برای مبارزه با اهریمن دارد به نام«اَمَهر- سپندان» که با آنان به جنگ اهریمن می رود اما شکست می خورد و بیهوش در ژرفای دوزخ فرو می افتد و نیروهای اهریمنی به فرو بلعیدن پاره های نور فرزندانش مشغول می شوند. در مرحله ی دوم آفرینش پدربزرگی برای نجات هرمزدبغ گروه دوم ایزدان را می آفریند.
مهر ایزد[ یکی از ایزدان مانوی] هرمزدبغ را رهایی می بخشد و هرمزدبغ از بیهوشی درمی آید، برمی خیزد و به کیهان روشنی، نزد مادر زندگی و پدر بزرگی می رود. رهایی او نمونه ی ازلی نجات روان های بشر است. (7)
از نمادهای بنیادین روح انسان، درونمایه مروارید است. نماد مروارید هم اشاره به روح انسانِ نیازمند رستگاری دارد و هم به روح روشنی در کیهان یعنی«نفس زنده»(8) که در سراسر جهان پراکنده است و شخصیت های نجات بخش کیش مانوی آن را آزاد می کنند.
جست و جوی روح به فرورفتن غواصان در دریا تشبیه شده که به دنبال یافتن گنج های ارزشمند از عمق دریا هستند. دریا در این تشبیه، اشاره به جهان مادی دارد. در مانویت شرقی، تصویر دریا اشاره به مفهوم بودایی«سمساره»دارد که به معنی«دریای زایش و مرگ»است. رستگاری روح روشنی از جسمانیت این جهان، موضوع اصلی و همیشگی مبحث رستگاری مانوی است و رستگاری انسان قدیم، الگوی رستگاری انسان است.
هدف کیش مانوی نه تنها آزاد کردن مرواریدهای موجود در پوشش ناپاک جسمانی، از جهان مادی و نیز«گردآوردن روان ها» همچون اندام های یک بدن است، بلکه تداوم در تطهیر آنهاست و این مرواریدها را باید چندان آماده نگاه داشت تا لحظه ای که پدر بزرگی و ائون ها(پاره های مینوی سرزمین نور) آنها را چون خواسته ای منزه و ارزشمند دریافت کنند(کلیم کایت، 1384: 58-59) .
همان طور که ملاحظه می شود مضمون اساطیری خواب، غفلت، بیداری و به هوش آمدن و نجات در این بخش از اسطوره ی آفرینش مانوی به وضوح قابل ملاحظه است. این مضمون که در اینجا به نمونه ی ازلی نجات روان های بشر می پردازد، در اسطوره ی آفرینش انسان باز تکرار می شود.
پس از اینکه دیو آز و شهوت در فرایندی پیچیده به خلق نخستین زوج انسان از روی نمونه ی دو ایزد نریسه ایزد و دوشیزه ی روشنی می پردازد، پاره های نوری که توسط دیوان فرو بلعیده شده به آنها منتقل کرده و روح آن را به وجود می آورد. این روح روشن در بند تن انسان اسیر است و با زاد و ولد زندانی شدن روح ابدی می شود. بنابراین انسان باید از تناسل و تولید مثل اجتناب کند. اما گهمرد (آدم) و مُردیانه(حوّا) در غفلت به سر می بردند. عیسای درخشان از آسمان فرود می آید و روح گهمرد را که در خواب غفلت به سر می برد، بیدار می کند و سرچشمه ی روشنی را بدو نشان می دهد و در واقع با این کار، دانش(گنوس نجات بخش) را بدو می آموزد. (9)
انسان ها دچار غفلت و فراموشی هستند؛ بنابراین بهمن بزرگی که از ایزدان مانوی و برابر با روح القدس در اندیشه ی مسیحی است پیامبرانی را گسیل می دارد تا آنان را گنوس(معرفت) نجات بخش را برای فرزندان انسان آورده و عزم رهایی را در انسان پدید آورند.
[مروارید] از آب زاده شده" و از ماه زاده شده"[. . . ] پس مروارید به مرکزی کیهانی تبدیل می شود. مروارید، از نیروی حیات بخشی آب برخوردار بوده است و چون «مه زاد» بود، از فضایل جادویی ماه بهره داشت. فقط وقتی بشر به مجموعه ی کیهانی آب- ماه-صیرورت، وقوف و شعور یافت و در آن به کشف وزن و آهنگ کیهان که تحت سیطره ی ماه است نایل آمد؛ مروارید، خصلت" سنگ جادو" را یافت. بنابراین «منبع و منشأ رمزپردازی مروارید» تجربی نیست، بلکه نظری و مابعدالطبیعی است(الیاده، 1376: 413) .
رمزپردازی آب یا ماه، می خواهد سراسر زندگی و مرگ، یعنی «صیرورت» و «اشکال»را دربرگیرد. و رمزی چون مروارید، تمایل دارد که همزمان این دو نظام رمزی (ماه و آب) را نمایش دهد، یعنی به تنهایی، مظهر مجسم تقریباً همه تجلیات قداست زندگی[. . . ] باشد. این «وحدت بخشی» خلط و آشفتگی نیست. رمزپردازی گذار و گردش از مرتبه ای به مرتبه ی دیگر، و از عالمی به عالم دیگر را ممکن می سازد. بدین وجه که همه ی این مراتب و عوالم را به هم می پیوندد، اما در هم نمی آمیزد. میلِ متقارن و هم عنان شدن با کلّ را باید حاکی از خواست به هم پیوستن همه چیز، در یک نظام و تحویل و تأویل کثرت به «موقعیتی»یگانه( به وحدت) ، به قسمی که حتی الامکان، روشن و دریافتنی شود، دانست(همان: 421) .
جست و جوی روح[ در اساطیر مانوی] به فرو رفتن غواصان در دریا تشبیه شده که به دنبال یافتن گنج های ارزشمند از عمق دریا هستند. دریا در این تشبیه، اشاره به جهان مادی دارد(کلیم کایت، 1384: 58) .
الیاده همین مفهوم را این گونه شرح می دهد:«هرگونه «گنج»(مرواریدی که در قعر اقیانوس جای دارد، یا طلای نهفته در دل زمین و. . . ) همگی رمزهای جوهری قدسی و ارزش هایی مطلق چون بی مرگی، جوانی جاوید، معرفت به خیر و شر و غیره هستند و هر کسی که خواهان تصاحب یکی از رمزهای بی مرگی و جاودانگی است، بیشتر باید، «پهلوانی» و «فرزانگی» ش را در مواجهه با هرگونه خطر اثبات کند. »(الیاده، 1376: 413) .
به خاطر داشته باشیم که از منظر الیاده غالب تجلیات قداست، قابل تبدیل به رمز هستند و هر رمزی خود به مجلای قداست تبدیل می شود و در راستای آن قرار می گیرد. این را در بسیاری از رمزهای «قمری» نیز می توان دریافت:
تمامی نقش پردازی هایی که به گونه ای به ماه اشاره دارند، هر چند به صورت مخفی و غیرقابل تشخیص، همگی قدر و منزلت و تأثیر درخشش شان ناشی از رمزپردازی قمری است. (الیاده، 1376: 417) .
نتیجه گیری
همه نمادها و رمزپردازی های ماه به نوعی از قداست ماه بهره مندند، چرا که خاصیتشان از حضور ماه ناشی می شود؛ هر چند تجلیات کاهیده و ناقص قداست ماهند.1 . اساطیر ماه و مرگ:
الیاده ارتباط ماه با مرگ و سرزمین مردگان را در اساطیر فرهنگ های باستان و تمدن های پیشرفته تری چون ایران، هند و یونان باز می جوید که در تمامی آنها ارواح مردگان به ماه سفر می کنند و در آنجا می مانند تا دوباره حلول کنند. وی سفر روح به آسمان، ماه، خورشید و راه شیری را برخاسته از اساطیر آخرت شناسی گنوسی می داند. (10)2. رمزپردازی های ماه:
ماه و خورشید به دلیل اینکه مجلای امر قدسی هستند، مقدس می باشند. در اساطیر مانوی خورشید و ماه تنها اجرام در کیهان هستند که از نور مطلق آفریده شده و به پلیدی اجسام مادی آغشته نگشته اند. این دو تا بدانجا اهمیت می یابند که در تصویری از مانی می بینیم که هاله ی تقدس گرد سر او که نشان ایزد بودن وی است به شکل قرص خورشید و هلال ماه دور آن ترسیم شده است. انوار رها شده در زمین و روان مردگان به ستون روشنی(سومین ایزد آفرینش سوم) که در عین حال راه شیری یا کهکشان است و از آنجا به ماه می روند و این سبب بزرگ شدن ماه و حالت بدر می شود. پس از آن به خورشید و از آنجا به بهشت نو می روند. سه ایزد نجات بخش مانوی یعنی نریسه ایزد، عیسای درخشان یا ایزد روشن و دوشیزه ی روشنی در زورق ماه سکنی دارند. همین قداست است که ماه و خورشید را منزل ایزدان مانوی و زورق انوار رهاشده به سمت جایگاه آسمانیشان، نموده است هم چنین رمزپردازی قمری را در نماد "مروارید"، نان های نذری در مراسم بما که به شکل ماه و خورشید درست شده اند، چلیپای سپید و هاله دور سر مانی و. . . می توان بازیافت.3. اسطوره های یاد و فراموشی:
الیاده اسطوره های یاد و فراموشی را بنیان حکمت گنوسی می داند. در این اساطیر خواب، برابر فراموشی و بیداری به معنی فرزانگی، آگاهی و نجات است. متون گنوسی بر سقوط روح که دارای اصل آسمانی است در عالم ماده و در پین خواب مرگباری که نماد فراموشی و ناآگاهی است تأکید می کنند. در این متون گفته می شود که خدای خیر برای نجات انسان، فرستادگانی را گسیل می دارد تا گنوس نجات بخش را برای انسان به ارمغان آورند.در اسطوره ی آفرینش مانی تازش اهریمن به جهان نور، اسارت فرزندان روشنی در چنگ اهریمن و مراحل آفرینش که درصدد نجات ذرات نور اسیر در ماده هستند، با مفاهیم ذکر شده توسط الیاده برابری می کنند. در این اساطیر ایزدان نجات بخش مانوی برای آوردن معرفت و نجات انسان ها فرستاده می شوند.
همان طور که اشاره شد: درونمایه ی مروارید از نمادهای بنیادین روحِ انسان نیازمند رستگاری است و هم چنین به روح روشنی در کیهان یعنی «نفس زنده» که در سراسر جهان پراکنده است اشاره دارد و شخصیت های نجات بخش کیش مانوی مسئولیت نجات آن را برعهده دارند. همین مضمون را در تمثیل گنوسی" سرود مروارید" نیز ملاحظه کردیم.
4 . رمزپردازی مروارید:
الیاده خاطر نشان می کند که مروارید دو نظام رمزی آب و ماه را نشان می دهد و مظهر مجسم و رمز قداستِ ارزش هایی چون معرفت به خیر و شر، بیمرگی، جاودانگی و. . . است. مروارید به رمز ماه و قداستِ نهفته در آن تبدیل می شود، هم چنین رمز"روح" و "گوهر قدسی" است که می باید از دریای درون ماده بیرون کشیده شود تا به خاستگاه خویش بازگردد. در نمادپردازی مانوی، مروارید نماد روح انسان نیازمند رستگاری است و هم چنین نماد روح روشنی در کیهان است که در سراسر جهان پراکنده شده و نیازمند رهایی است.مروارید آن چنان که الیاده می گوید می خواهد مظهر مجسم تقریباً همه تجلیات قداست زندگی باشد و خود به تنهایی رمز قداست و وحدت است. می توان نتیجه گرفت که مروارید به دلیل اینکه رمز تجلی قداست ماه بوده است، ارزش قدسی یافته است. بنابراین مروارید هم چنین رمز«روح» و «گوهر قدسی»انسان می شود که برخلاف تن مادی او، از نور ساخته شده و می بایست از پاره های ظلمانی مادّی(دریای دنیای مادی) بیرون کشیده شده و رها شود تا به اصل و خاستگاه خویش بازگردد، همان گونه که شاهزاده ی جوان شرقی با به خاطر آوردن هویت و خاستگاه اصلی خویش، مروارید (معرفت- گوهر پاک وجود) را از کام اژدها( جهان ظلمانی مادّه-اهریمن) بیرون کشید و به سرزمین و مأوای خویش رهسپار شد.
پی نوشت ها :
1. شعر هویدگمان Huyadogman
2. gnosis
3. نک: صفری، 1391: بازتاب اسطوره در هنر مانوی(پایان نامه کارشناسی ارشد)
4. sin
5. garutman
6. maya
7. نک: اسماعیل پور، 1375، 27-29.
8. Living soul، که با روح زنده Living spirit متفاوت است.
9. نک: اسماعیل پور، 1375: 30.
10. نک: الیاده، 1376، 174-175.
2. __، 1388، ادبیات گنوسی، تهران: اسطوره.
3. الیاده، میرچا، 1376، رساله در تاریخ ادیان، ترجمه جلال ستاری، چاپ دوم: سروش.
4. __، 1386، چشم اندازهای اسطوره، ترجمه جلال ستاری، چاپ دوم، تهران: توس.
5. الیاده، میرچا و دیگران، 1373، آیین گنوسی و مانوی(مجموعه مقالات) ، ترجمه ابوالقاسم اسماعیل پور، تهران: فکرروز.
6. تقی زاده، حسن، 1383، مانی شناسی، به کوشش احمد افشار شیرازی، تهران: توس.
7. دادور، ابوالقاسم و الهام منصوری، 1385، درآمدی بر اسطوره ها و نهادهای ایران و هند در عهد باستان، تهران: الزهرا.
8. دکره، فرانسوا، 1380، مانی و سنت مانوی، عباس باقری، تهران: فروزان روز.
9. کلیم کایت، هانس یوآخیم، 1384، هنر مانوی، ترجمه ابوالقاسم اسماعیل پور، چاپ اول، ویراست دوم، تهران: اسطوره.
10. ابن الندیم، ابی الفرج محمد بن ابی یعقوب اسحاق، 1996م، الفهرست، بیروت: دارالکتب العلمیه.
11. Gulacsi,Zsuzanna,2001,Manichaean Art in Berlin Collections,Turnhout,Belgium:Brepols
12. Gulacsi,Zsuzanna,2005,Mediaeval Manichaean Book Art,Leiden,Boston:Brill
13. http://washington. eda/silkrodmusums/miakhocho. html
14. http://executedtoday. com
15. http://flicker. Com
منبع مقاله: نشریه کتاب ماه هنر، شماره 176
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}