آپاراتی


جوانی پر شور و فعال بود. هر روز صبح زود با تنی چند از یاران انقلابی اش ماشین زوار در رفته ای را پر از کتاب، پوستر و نوار می کردند و همراه یک دستگاه آپارات مخصوص نمایش و چندحلقه فیلم عازم روستاهای منطقه می شدند و شب، خسته و کوفته به شهر باز می گشتند.
ابراهیم ناآرامتر از آن بود که خود را وابسته به زمان و مکان خاصی بداند. شور و احساس مسؤولیت در قبال نهضتی که خود را خدمتگزار آن می دانست وی را وا می داشت تا به نقاطی سرکشی کند که محرومیت های بسیار کشیده اند.
اوایل، سفر کوتاهی به «سیستان و بلوچستان» داشت و در آن جا به کارهای فرهنگی و تبلیغی پرداخت. هنگام بازگشت از آن استان، بار دیگر فعالیت های خود را از سر گرفت و در ادامه حرکت های انقلابی خود، تصمیم بر آن گرفت تا سفری به «کردستان» داشته باشد و فعالیتهای فرهنگی و عمرانی خود را تا دورترین نقاط محروم این منطقه گسترش دهد.(1)

آسمان ابری است؟


حضور او در پیشاپیش صفوف تظاهرکنندگان و سفر به شهرهای اطراف برای خرید کتابهای مذهبی و انقلابی و همچنین دریافت و نشر اعلامیه های صادر شده از سوی رهبر کبیر انقلاب و ضبط و تکثیر نوارهای سخنرانی ایشان و دیگر پیشگامان انقلاب خاطراتی نیست که به سادگی از ذهن مردم شهر و اعضای خانواده و دوستانش پاک شود.
آنگاه که انقلاب اسلامی به ثمر نشست و مراکز اطلاعاتی ساواک شهرضا به دست مردم انقلابی این شهر فتح شد، پرونده سنگینی از ابراهیم به دست آمد. در این پرونده بیش از بیست گزارش و خبر مکتوب از حضور فعال وی در صحنه تظاهرات و شورش علیه رژیم به چشم می خورد که در صورت عدم پیروزی انقلاب قطعاً مجازات سنگینی برای او تدارک دیده می شد.
پدرش در خاطراتی که از آن ایام بازگو می کند می گوید: «آن روز که ابراهیم بالای جیپ لندرور رفت و قطعنامه را خواند، عوامل شاه وی را شناسایی کرده بودند. خود ابراهیم می دانست دیگر شهرضا جای ماندن نیست. با یکی از همکارانش شهر را ترک کردند. دو ساعت بعد نیروهای نظامی به خانه مان ریختند، اما از پسرم اثری نیافتند. ماهم از ایشان بی خبر بودیم تا این که ده روز بعد ابراهیم از «کازرون» یا «سمیرم» با منزل خواهرش تماس گرفت. بین ما رمزی بود؛ پرسید: آسمان ابری است؟ گفتم: نه، صاف صاف است. دو روز بعد ابراهیم خود را به شهرضا رساند و باز روز از نو، روزی از نو. مدام در جنگ و گریز با نیروهای نظامی بود تا این که یک روز سراسیمه وارد خانه شد.
هراسان بود. نفس نفس می زد. روی پله های جلوی در کوچه نشست و بنا کرد به گریه کردن. پرسیدم: «هان ابراهیم، چی شده؟»
جواب داد: «غضنفری» تیر خورد. در حال تظاهرات بودیم. مأمورها تیراندازی کردند... غضنفری کنار من بود. یک دفعه پرید جلو و تیر به او اصابت کرد. این تیر می بایست به من می خورد، ولی...
ابراهیم خیلی گریه کرد. او را دلداری دادم. ناگهان از جا بلند شد و در حالی که بغض راه گلویش را بسته بود گفت: «بهشون نشون می دیم.»
از خانه بیرون رفت. یکی - دو روز بعد در هنگام برگزاری مراسم شهید غضنفری، مردم در مسجد جمع شده بودند. ابراهیم هم آن جا بود. شنیدم بین مردم و مأموران شاه درگیری پیش آمده است. دلم شور افتاد. رفتم به دنبال ابراهیم. نظامی ها بنا کردند به پرتاب گاز اشک آور. جمعیت از مسجد بیرون ریختند. اوضاع شلوغ و درهم شد. هرکس به یک طرف می دوید. ابراهیم جلو چشمم بود، اما به ناگاه از نظرم پنهان شد. هر چه گشتم او را ندیدم. مردم با مأموران درگیر شدند. کار به تیراندازی کشید. برگشتم به خانه. ابراهیم در خانه بود. تعجب کردم. پرسیدم: چطور شد؟ خندید و گفت: «زدن به مردی. در رفتن به تردستی.»(2).

مرگ بر شاه


او با آغاز تظاهرات مردمی، زمینه حرکت و کشاندن دانش آموزان مدارس شهر را به خیابان ها فراهم کرد و پس از آن یکی از هدایت کنندگان و گردانندگان اصلی در صحنه های تظاهرات مردم شهرضا شد.
شاگردان کلاس او نخستین گروه از دانش آموزانی بودند که علی رغم حکومت نظامی و کنترل کامل شهر از سوی مأموران مسلح ضد شورش در خیابان های شهرضا شعار «مرگ بر شاه» سر دادند و خود ابراهیم نیز از معدود کسانی بود که به خود جرأت داد تا پیش چشم نیروهای ویژه ای که برای سرکوبی مردم وارد شهر شده بودند، قطعنامه مربوط به گروهی از راهپیمایان را با بلندگو و در برابر چشم نیروهای شاه بخواند. او در این قطعنامه با صراحت تمام اعلام کرد؛ مردم خواهان سرنگونی رژیم شاهنشاهی پهلوی، انحلال ساواک و خارج شدن ایران از پیمان سنتو می باشند.
با آن که هنوز سرنوشت رژیم نامعلوم بود و بسیاری از هم سن و سالان ابراهیم در بلاتکلیفی، محافظه کاری، بی توجهی و حتی وابستگی به دستگاه های اطلاعاتی رژیم به سر می بردند، وی با همان شتابی که نهضت داشت، همچون دیگر انقلابیون حرکتی مداوم در پیش گرفته بود؛ با این امید که پیشرفت انقلاب، جامعه را به سمت تعالی خواهد برد و بسیاری از ارزشها و اعتبارهای موجود را ساقط خواهد کرد.(3)

پی‌نوشت‌ها:

1- همسفران، صص 18- 17.
2- همسفران، صص 15- 13.
3- همسفران، صص 13- 12.

منبع مقاله:
(1388)، سیره شهدای دفاع مقدس شماره (4)، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ دوم