نویسنده: آیت الله محمدهادی معرفت (ره)




 

 آیات موهم صدور گناه از حضرت ابراهیم (علیه السلام) و پاسخ آنها

قصّه ابراهیم (علیه السلام) در آن حدّی که از قرآن برمی آید، نکاتی چند برای هر خواننده به شکلی شیرین و دلپذیر، و از طرفی آموزنده و حکمت آموز به ارمغان می آورد.

آیه اوّل: مراد از «إِنِّی سَقِیمُ»

«فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ‌ فَقَالَ إِنِّی سَقِیمٌ‌ فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ‌» (1).
«ابراهیم به ستارگان آسمان نگاهی کرد و به قومش گفت که من بیمارم (و نمی توانم به جشن عید بُتان بیایم) آنها از او روی برتافته و به او پشت کردند».
روز عیدی، قوم ابراهیم به منظور برگزاری مراسم خود آهنگ صحرا کردند، از ابراهیم نیز خواستند وی آنان را در این جشن همراهی کند، ولی ابراهیم به آنان جواب نداد، بلکه نخست نگاهی به آسمان انداخت، سپس گفت: من مریضم و نمی توانم با شما همراه شوم و آنها هم ترکش گفتند و رفتند.
شبهه در این است که: حضرت ابراهیم (علیه السلام) نگاهی به ستارگان کرد و گفت: من مریض هستم «اِنِّی سَقِیمٌ» و حال آن که حضرت ابراهیم مریض نبود آیا این دروغ نیست؟ و آیا دروغ با مقام نبوّت سازگاری دارد؟
عدّه ای گفتند: چون علم نجوم که در اصطلاح همان علم ستاره شناسی است، به کمک آن برخی حوادث آینده قابل پیش بینی است. مثلاً تمام فصلهای چهارگانه سال و دگرگونیهایی که در آسمان و زمین رخ می دهد، و یا حرکت اجرام آسمانی که طی آن خسوف و کسوف ایجاد می شود به دست می آید که خود این علم، علم معتبر و شریف است.
امّا علم تنجیم آن است که از سوی حرکت ستارگان حوادث را حدس بزنند که آیا در این ماه جنگ می شود یا صلح می شود، قحطی یا فراوانی بروز می کند، که این قبیل پیش بینی ها در شرع مذمّت شده است. لذا در تقسیم علم تنجیم گفته اند:
تنجیم بر دو قسم است: یک قسم آن جایز است مثل این که منجم جابه جایی اجرام آسمانی را دلیل بگیرد نه مؤثّر. مثلاً بگوید: حرکت فعلی آن سبب بروز کسوف در آینده می شود، امّا اگر بگوید در صورت نزدیکی دو ستاره با هم در فلان فصل از سال، شاهد گرانی خواهیم بود، از دیدگاه شریعت اسلام اشکال ندارد ولی دروغ محسوب می شود چون هیچ گونه رابطه ای بین این دو رخداد نیست.
اگر منجم فعل و انعفالات آسمانی را مؤثّر و عامل اصلی همه تغییر و تحولها بداند، و اگر جابه جایی و نقل مکان ستارگان یا سیّارات را تنها قوّه و محرّک رخدادها بداند و قدرت دیگری را در این میان رد کند حرام است و در شرع نکوهش شده است.
در زمان حضرت ابراهیم مسأله علم نجوم به اوج خود رسیده بود و مردم تمام کارها و امورات خودشان را از طریق نگاه به ستارگان پیش بینی و تنظیم می کردند. طبیعتاً برای این که کاری را در روزهای آینده انجام دهند، ابتدا از حرکت اجرام آسمانی سؤال می کردند و اگر صلاح بود به کاری مبادرت می ورزیدند، چه ستارگان را مؤثّر یا دلیل در حوادث می دیدند یا نه فرقی نداشت.
حضرت ابراهیم گفت: «إِنِّی سَقِیمٌ» این کلمه را مفسران «ساُسقم» معنا می کنند، یعنی بزودی مریض خواهم شد و الان مقدّمات مرض را در خود احساس می کنم. او هم بنابر رسم همیشگی و همگی مردم و نیز برای آن که مردم به او بدگمان نشوند، ابتدا به آسمان نگاه کرد سپس بدحالی خود را پیش کشید، و وانمود کرد که من به روش شما عمل می کنم و به اعتقاد شما وفادارم. او می خواست کاری کند که قومش او را بپذیرد، بخصوص خانواده حضرت ابراهیم که در این رشته مهارت داشتند. پس اصل نظر در نجوم امری ناشایست نیست.
اینک باید دید «سقیم» یعنی چه؟ ظاهر سقیم این است که من مریض جسمی هستم و علائمش را حس می کنم، حال آن که «سقیم» معنای دیگری هم دارد و آن، ناگواری روحی و تشویش خاطر است. در نتیجه منظور از «سقیم» بحران روحی و فکری است. در عین حال این نحو صحبت کردن باعث شد تا توجّه کسی را به خود جلب نکند. او شاید با این جوابش خواسته به مردم قوم خود بگوید شما مریض هستید نه من! دقیقاً مثل «وَ مَا لِیَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی» (2) که از پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) سؤال می کنند آیا به آیین و خدایان ما ایمانمند هستی یا نه از آنها روگردان شده ای؟ حضرت جوابی دوپهلو را انتخاب می کند و می گوید: چرا آن کسی که مرا آفریده است پرستش نکنم؟! چون مردم قومش این مطلب را اعتراف می کردند که آفریدگار همه خداست، امّا در تعیین خدایشان، که هر روز عبادتش می کردند شریک قائل بودند. در حقیقت پیامبر (صلی الله علیه و آله)، در این جا «توریةً» جواب آنان را داد یعنی «وَ ما لَکُمْ لا تَعْبُدُونَ الَّذی فَطَرَکُمْ» چه شده است شما را! خدایی را که خلقتان کرد عبادت نمی کنید.
دلیلی که سبب می شود ما به این نتیجه برسیم این تغییر آهنگ در خطاب آیات خداست. چون رسول خدا دنباله اش می فرماید: «وَ الَیْهِ تُرجَعُونَ» بلافاصله کلام از متکلّم به خطاب برگشت پس این نوعی کنایه است.
علاوه بر این، خطاب حضرت ابراهیم به قوم خودش است که شما مریض هستید نه من! و فکر و روانتان مریض است نه من! پس ما آیه را دوباره تأویل بردیم:
1- مراد از «سُقم»، «سُقم» روانی و فکری است نه جسمانی.
2- خطاب از متکلمّ را به مخاطب بردیم.
لذا از امام محمّد باقر (علیه السلام) روایت شده که فرموده اند:
«واللهُ ماکانَ سَقیما وَ ما کَذِبَ» (3).
«ابراهیم خود مریض نبود. دروغ هم نگفته است، زیرا این سخن کنایه از حالت دیگران می باشد».

آیه دوّم: رفع شبهه در آیه: «رَبَّ اَرِنِی کَیْفَ تَحْیِی المَوْتَی»

«وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی» (4).
«وقتی ابراهیم گفت: بار پروردگارا! به من نشان بده که چگونه مردگان را زنده خواهی کرد؟» خداوند فرمود: باور (ایمان) نداری؟ گفت: «آری باور دارم لیکن می خواهم تا با مشاهده آن دلم آرام گیرد».
شبهه ای که در این آیه اشاره شده این است که: آیا ابراهیم (علیه السلام) از زنده کردن مردگان شک داشت که از خداوند درخواست مشاهده احیاء موتی می کند؟
جواب این است که غرض حضرت ابراهیم (علیه السلام) از این پینشهاد این بود که می خواست «علم الیقین» او به «عین الیقین» مبدّل شود. چون انبیا با استدلال خود علم یقینی داشتند، لیکن علم شهود نداشتند. لذا آگاهی مطلبی با دلیل و برهان ثابت می شود و برای صاحب آن اطمینان آور هست. امّا اگر کنار علم شهود و مشاهده قرارش دهیم، در مرتبه ای پایین تر است و با علم شهود یکی نیست. برهان، قطع می آورد ولی هرچه باشد«پای استدلالیّون چوبین بُود». کسی که با استدلال مطلب را ثابت می کند، با عصای خود راه را پیدا می کند و با چشم و قوّه درک و فهم خود راه را نمی یابد. دقیقاً مقابل آن، کسی است که با چشم باز راه را پیدا می کند، از این رو این دو با هم یکی نیست. و «أَوَلَمْ تُؤْمِن» معنایش این نیست: «مگر ایمان نداری؟» بلکه این استفهام خداوند استفهام تقریری است یعنی: مگر این گونه نیست که تو ایمان داری! مثل «أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ» (5) معنایش این نیست که: مگر من خدای شما نیستم؟ چون سؤال از نفی نکرده بلکه همزه ی استفهام وقتی بر سر جمله نفی درآید نتیجه اثبات می دهد. یعنی آیا این طور نیست که من خدای شما هستم! بنابراین آنان پاسخ دادند: بلی.
مثل همین معنا در مثال مورد نظر جاری است، چون هنگامی که ابراهیم (علیه السلام) از خدا می خواهد برایم قدرت خلق موجودات را به نمایش بگذار، جواب می شنود مگر نه این است که تو ایمان آورده ای! جوابی که در هر دو جا آمده «بلی» است.
جمله «وَلکِن لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی» یعنی: علم شهود می طلبم و می خواهم عین آن عملی را که با چشم بسته و با عصا به آن رسیده ام، با دیدگان خود نیز به آن علم دست پیدا کنم. پس جایی برای این توهّم نیست که ابراهیم می خواست با نمایش قدرت خدا، ایمان بیاورد.

آیه سوّم: درخواست آمرزش برای پدر و رفع شبهه از آن

«وَ اغْفِرْ لِأَبِی إِنَّهُ کَانَ مِنَ الضَّالِّینَ‌» (6).
«خدایا! پدرم را بیامرز، که او از گمراهان بود».
شبهه ای که در این آیه مطرح شده این است که چگونه ممکن است پدر ابراهیم مشرک باشد و حال آنکه پدر پیامبران باید موحّد باشند نه مشرک؟

جواب:

«طارخ» پدر ابراهیم در دوران کودکی او از دنیا رفت. و عمویش «آزر» با همسر برادر خود ازدواج می کند، ابراهیم در دامن عموی خود بزرگ شد. به این جهت «آزر» پدر او شمرده می شد و ابراهیم به همین مناسبت به آزر که شوهر مادر و عمویش بود پدر می گفت.
ابراهیم بارها پدرخوانده خود را به توحید و عبادت آفریدگار دعوت می کرد، گاهی پدرخوانده نرمش و گاهی درشتی نشان می داد ابراهیم برای اینکه او را به نرمش وادارد، به او گفت: «سَلاَمٌ عَلَیْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی إِنَّهُ کَانَ بِی حَفِیّاً» (7).
«سلام بر تو! من بزودی از پروردگار برایت تقاضای عفو می کنم، چرا که او همواره نسبت به من مهربان بوده است»!
طلب آمرزش در این آیه در حدّ وعده بود ولی بعدها (در آیه مورد بحث) تحقق خارجی یافت. «وَاغْفِر لِأَبِی اِنَّهُ کانَ مِنَ الضَّالّینَ». «پروردگارا! پدرم را ببخشای، همو که از گمراهان بود».
پس روشن شد که «آزر» پدر حقیقی ابراهیم نبوده و به جهت اینکه عموی ابراهیم بود و بعد از مرگ پدرش، با مادرش ازدواج کرد، او را پدر خطاب کرده است.
سؤال دیگر این است که: آیا درخواست بخشش بعد از مردن آزر بوده یا قبل از مردنش؟ روشن نیست. گمان می رود قبل از مردنش بوده، زیرا از سوره ی توبه آیه 114 این جور به دست می آید.
بعد از آن که مشرکان عرب اسلام آوردند. از پیغمبر خواهش کردند که اجازه بدهد تا برای پدرانشان استغفار کنند. خدا اجازه نداد و فرمود: کسی حق ندارد برای پدر مشرک خود استغفار کند. اینها داستان تقاضای حضرت ابراهیم را پیش کشیدند و گفتند: ما دوست داریم از ابراهیم پیروی کنیم. خدا در جواب فرمود: تقلید از ابراهیم همه جا رواست جز این جا:
«قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَ الَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنْکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَفَرْنَا بِکُمْ وَ بَدَا بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةُ وَ الْبَغْضَاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلاَّ قَوْلَ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ» (8).
«لازم است ابراهیم و کسانی که با او بودند، الگو و پیشوای خود قرار دهید و پیرو ابراهیم باشید، به این طریق که آنان در مقابل شرک و الحاد استقامت ورزیدند و ذرّه ای در مقابل مشرکان انعطاف و نرمش به خود راه ندادند، تا زمانی که ایمان آوردند. شما مسلمانان نیز باید با همه ی شجاعت و شهامت در مقابل کفر بایستید، مگر در یک جا که شما حق ندارید از ابراهیم پیروی کنید و آن، جایی است که حضرت ابراهیم به پدرش گفت: برایت استغفار می کنم».
بعد خداوند دلیلش را می آورد و می فرماید: چون ابراهیم از این حرف خودش برگشت،
«وَ مَا کَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیهِ إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِیَّاهُ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَأَوَّاهٌ حَلِیمٌ‌». (9)
«ابراهیم که برای پدرش (یعنی عمویش) از خدا آمرزش خواست (این نبود مگر) به موجب عهدی که با او کرده بود (که ایمان آورد) چون بر او محقّق شد که دشمن خداست از او بیزاری جست، ابراهیم شخصی بسیار بردبار و خداترس بود».
وقتی ابراهیم دید این مرد (آزر) در کفر و الحاد خود غرق است از او بیزاری جست. از این جمله استفاده می شود که قبل از مرگش بوده. بنابراین نباید کسی برای پدر مشرک خود استغفار کند.

آیه چهارم: شفاعت ابراهیم (علیه السلام) از قوم لوط

«فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ الرَّوْعُ وَ جَاءَتْهُ الْبُشْرَى یُجَادِلُنَا فِی قَوْمِ لُوطٍ» (10).
«هنگامی که ترس ابراهیم فرو نشست، و بشارت فرزند به او رسید، برای خلاص و نجات قوم لوط، با ما گفتگو و استدعای نجات می کرد».
فرشتگان از طرف پروردگار جهت عذاب قوم لوط به جانب حضرت ابراهیم رهسپار شدند. حضرت جهت پذیرایی، گوساله ای کباب شده برای فرشتگان آورد، ولی آنها میل به خوردن غذا نشان نداند، حضرت عمل آنها را زشت شمرد و در دل احساس ترس نمود. فرشتگان گفتند: نترس! ما به سوی قوم لوط از جانب پروردگارت فرستاده شده ایم. «ساره» همسر حضرت ابراهیم (علیه السلام) شاهد این قضایا بود و تماشا می کرد، که با دیدن این صحنه خنده ای بر لبانش ظاهر گشت. فرشتگان به «ساره» فرزندی به نام «اسحق» و «یعقوب» بشارت دادند ولی برای آنها اعجاب انگیز بود، لذا همسر حضرت، لب به سخن گشود و گفت: «آیا می شود از من با آن که پیری سالخورده ام و شوهرم نیز مردی پیر و فرتوت است فرزندی پدید آید؟»
فرشتگان در جواب گفتند: «آیا از کار خدا عجب داری! رحمت و برکات خدا برای شما اهل رسالت باد».
وقتی احساس ترس حضرت برطرف شد، شروع به مجادله با فرشتگان درباره قوم لوط کرد. ولی آنها گفتند: «این مجادله و درخواست عفو برای قوم لوط فایده ای ندارد و از آن صرف نظر کن، چون بطور قطع عذاب الهی به سراغ آنها می آید.
شبهه در این آیه این است که: چرا حضرت ابراهیم (علیه السلام) با فرستادگان خدا مجادله کرد در حالی که می دانست از طرف خداوند برای عذاب قوم لوط آمده اند و خداوند حکیم نیز کاری را بدون حکمت و مصلحت انجام نمی دهد؟
جواب این است که: حضرت ابراهیم (علیه السلام) در مقام اعتراض نبوده و کلمه «یُجادِلُناَ» نیز به معنای مجادله و اعتراض نیست بلکه به معنای استرحام است و حضرت می خواست ترحّمی به قوم لوط شده باشد.
شاهد ما ذیل آیه شریفه است که می فرماید: ‌«إنَّ ابْراهیمَ لَحَلیمٌ أَوَّاهُ مُنیبٌ» چون «حلیم» بمعنای شکیبایی و بردباری است یعنی ابراهیم در مقابل ناملایمات شکیبا است و «اوّاه» نیز به معنای مهربانی و عطوفت است و «منیب» نیز به معنای برخورداری از صفت خضوع و خشوع می باشد. این اوصاف زیبا برای حضرت ابراهیم (علیه السلام)، شاهد بر آن است که وصف «مجادله» نیز از باب مدح او بوده، که از کثرت رأفت و عقیده به رحمت ما چنین پیشنهاد می کرد. و این هرگز از باب نکوهش نمی باشد.

آیه پنجم: توریه ابراهیم و رفع شبهه آن

«فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَى کَوْکَباً قَالَ هذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لاَ أُحِبُّ الْآفِلِینَ‌» (11).
«هنگامی که شب تاریک نمودار شد (حضرت ابراهیم (علیه السلام) ستاره درخشانی را دید (برای هدایت مشرکان) گفت: «این پروردگار من است؟!» امّا هنگامی که غروب کرد، گفت: «من چیزی که غروب و اُفول کند به خدایی نخواهم پذیرفت».
حضرت ابراهیم (علیه السلام) در میان جمعی از سران قوم مشرکین نشسته بود و با آنها درباره خالق جهان بحث و گفتگو می کرد. وقتی که پرده سیاه شب عالم را فرا گرفت و ستاره های درخشان پدیدار گشتند، حضرت گفت: «هَذا رَبِّی» این پروردگار من است. مشرکین نیز سخن حضرت ابراهیم (علیه السلام) را قبول کردند ولی وقتی ستاره شب فرو نشست و غروب کرد، دوباره حضرت به آنها گفت: «من چیزی را که غروب کند به خدایی نخواهم پذیرفت».
در شب بعد، هنگامی که ماه در آسمان ظاهر گشت برای هدایت قوم گفت: «این پروردگار من است» و وقتی آن نیز غروب و افول کرد به ماه پرستان گفت: «چیزی که از بین می رود نمی تواند خدای من باشد اگر پروردگارم مرا راهنمایی نکند. مسلّماً از گروه گمراهان خواهم بود».
هنگامی که خورشید درخشان را دید که سینه ی افق را می شکافت گفت: «این خدای من است این از ماه و ستاره باعظمت تر و درخشانتر است».
وقتی خورشید نیز غروب کرد و از صحنه روزگار محو گردید به خورشیدپرستان گفت: «ای گروه مشرکان! من از آنچه شما شریک خدا قرار می دهید بیزارم، چون اینها نمی توانند خدا باشند و دلیلش هم غروب و افول آنهاست».
شبهه ای که در این آیه شده این است که: جمله حضرت ابراهیم (علیه السلام) که گفت: «هَذا رَبِّی» به ظاهر کفر و شرک می باشد و چگونه ابراهیم خلیل (علیه السلام) برای خدا شریک قایل می شود؟

جواب:

اوّلاً: حضرت ابراهیم (علیه السلام) در مقام مجادله و مناظره با قوم مشرکین بوده و می خواست یک جَوّ متشنّج استدلالی و فکری به وجود آید و آنها را از کُنج خلوت پندارهای غلطشان به صحنه بیاورد تا در تکاپوی انتخاب خدای خود، از حالت جمود فکری به حرکت درآمده و همصدای ابراهیم شوند. لذا انگشت روی احساسات و عِرق اعتقادیشان گذاشت تا آنان را به اندیشه وادارد و بیاندیشند و عاقلانه تر زندگی کنند و خدایی را هم که برمی گزینند منطقی تر باشد.
ثانیاً: جمله «هَذا رَبِّی» استفهام انکاری است و در حقیقت «اَهذا ربی» بود یعنی آیا می تواند این خدا باشد. فوراً خودش در جواب خود می فرماید: نه چون غروب و افول دارد.
ثالثاً: بعد از آن که حضرت نمایش خود را به پایان رساند و پندار آنها را به باد تمسخر گرفت، فرمود:
«إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ‌» (12).
«من روی خود را به سوی کسی کردم که آسمانها و زمین را آفریده؛ من در ایمان خود خالصم؛ و از مشرکان نیستم».
در نتیجه حضرت ابراهیم (علیه السلام) هرگز برای خدا شریک قائل نشد، بلکه او موحّدی محض بود و شجاعانه به مبارزه ی مشرکان رفت.
برخی از مفسّرین در تفسیر خود گفته اند: «حضرت ابراهیم از دورانی که خردسال بود از ترس نمرود در غار پنهان شد و هیچگاه ستارگان و آسمان را ندیده بود، از این رو اوّلین بار که از غار بیرون آمد و چشمش به هر یک از اجرام آسمانی که درخشندگی داشتند می افتاد، در بین قوم خود آن را خدا معرّفی می کرد» (13).
این گونه تلقّی به نظر می رسد جالب نباشد.

آیه ششم: دروغ ابراهیم و دفع شبهه از آن

«بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ کَانُوا یَنْطِقُونَ‌» (14).
«حضرت ابراهیم (علیه السلام) در مقام احتجاج با قوم بت پرست گفت: این کار (شکستن بتها) را بزرگ آنها انجام داده است! شما از این بُتان سؤال کنید اگر سخن می گویند».
حضرت ابراهیم (علیه السلام) همیشه در این فکر بود که عموی خود (آزر) و قومش را از بت پرستی به خداپرستی هدایت کند. لذا دنبال فرصتی مناسب می گشت تا به هدف خود برسد.
روزی قومش که برای تفریح و مراسم جشن بُتهای خود به صحرا رفته بودند، حضرت فرصت را غنیمت شمرده، وارد بتخانه شد و همه بتها (بجز بت بزرگ) را در هم شکست. وقتی که قوم از مراسم عید بازگشتند و بتها را شکسته دیدند گفتند: کسی که چنین کاری کرده، ستمکار است و باید به سزای عملش برسد».
قوم چون قبلاً شنیده بودند که حضرت ابراهیم به بتها ناسزار می گوید و بر آنها لعن می فرستد مظنون شدند. لذا او را به حضور طلبیدند تا گواهی دهد.
وقتی که ابراهیم حاضر شد گفتند: «ای ابراهیم! آیا تو این کار را با بتهای ما کرده ای؟» حضرت در جواب گفت: «بلکه این کار را بزرگشان کرده است از آنها بپرسید اگر سخن می گویند».
«یک لحظه به خود آمدند و گفتند: وای بر ما، چه ستمی بر خود روا کردیم! چیزهایی را پرستش می کنیم که نه شایسته تقدیر و ستایش هستند و نه دارای قدرت و تکلّم».
شبهه این است که: حضرت ابراهیم (علیه السلام) شکستن بتها را به بت بزرگ نسبت داده و حال آن که خود او بتها را شکسته بود و این کلام دروغ است، و دروغ با مقام عصمت منافات دارد؟

جواب:

حضرت ابراهیم (علیه السلام) دروغی نگفته است، چون دروغ آن است که از یک ماجرایی که واقعیّت نداشته باشد و از نظر مخاطب پنهان و مخفی باشد خبر بدهد. امّا اگر مطلبی برای همه عیان و واضح است، گفتن آن دروغ محسوب نمی شود. مثلاً اگر من بگویم: دنیا در نظرم تار و تیره گردید و برای من شب شد، دروغ نیست ولو این که الان شب نباشد. چون دروغ آشکار، دروغ نیست.
علاوه: اگر حضرت می خواست دروغ بگوید به گونه ای می گفت که دفاع از خودش باشد نه این که کلامی گفته باشد که جرم خودش را از دیدگاه آنان ثابت کند.
لذا حضرت می خواست فطرت آنها را بیدار کند و بفهماند که نه تنها این بتها فاقد قدرت هستند، بلکه توانایی حرف زدن را هم ندارند، لذا خداوند شما نمی توانند باشند.

کلام علّامه طباطبایی در رابطه با توریه ی حضرت ابراهیم

علّامه طباطبایی رحمه الله می فرماید:
«این سخن به راعی «الزام خصم» صادر شده است که فرض و تقدیر در کار است زیرا آنان می دانستند، کار، کار ابراهیم است، و سؤال آنها به عنوان «استفهام تقریری» بوده. و ابراهیم هم در واقع منکر نگردیده، بلکه خواسته مقدماتی فراهم آورد تا ضمیر آنان را بیدار سازد. لذا به آنان گفت: شاهد حال دلالت دارد که کار، کار بت بزرگ است، اگر باور ندارید از آنها سؤال کنید، البته اگر سخن گویند ... تمامی اینها ایجاد صحنه برای رجوع به فطرت است، که این کار را انجام داد، گرچه عناد و اصرار آنها بر آنها غالب آمد» (15).

کلام علّامه طبرسی رحمه الله در رابطه با توریه ی حضرت ابراهیم

علّامه طبرسی می گوید: «گفته اند ابراهیم (علیه السلام) در سه مورد دروغ گفته است:
1-آن جا که گفت: «إِنِّی سَقِیمٌ»،
2-جایی که جواب داد: «بَلْ فَعَلَهُ کَبیرُهُمْ»،
3-وقتی که زوجه اش ساره را به همراهش می برد و پادشاه جبّار از او پرسید که این کیست: به جای همسر، گفت: خواهر من است.
علّامه طبرسی گفته هیچیک قابل قبول نیست، زیرا دلایل عقلی حکم می کند که پیامبران هیچگاه دروغ نمی گفتند و نیازی هم به این کار و یا تقیّه نداشتند. این نکته هم جا دارد تذکّر داده شود که دلایل عقلی نه انعطاف پذیرند و نه جای تأویل دارند. تأویل به این معنا که نه احتیاج به تفسیر و نه قابل تغییر است.
از حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت شده است که می فرماید:
«انَّ الْکِذْبَ لا یََصلَحُ فی جِدّ و لا هَزْل».
«به راستی که دروغ هرگز شایسته نیست چه در مقام جِدّ باشد و چه در مقام شوخی».
به این جهت پیامبران مطلقاً از دروغ مبرّا هستند، لذا حضرت ابراهیم نه دروغ گفته و نه مصلحت طلبی کرده است، بلکه آنچه در دل می پروراند و ضروری می نمود به صراحت و بدون پرده پوشی اظهار کرده است، آن هم در همه حالات و در طول زمان رسالت خویش. در ضمن بر باطل بودن پندارها و باورهای غلط آنان تاخته است». (16)

پی نوشت ها :

1. صافات (37)، آیه 90-88.
2. یس (36)، آیه 22.
3. مجمع البیان، ج8، ص 450.
4. بقره (2)، آیه 260.
5. اعراف (7)، آیه 172.
6. شعراء (26)، آیه 86.
7. مریم (19)، آیه 47.
8. ممتحنه (60)، آیه4.
9. توبه (9)، آیه 114.
10. هود (11)، آیه 74.
11. انعام (6)، 76.
12. انعام (6)، 79.
13. نقل از مجمع البیان، ج4، ذیل آیه شریفه.
14. انبیا (21)، آیه 63.
15. المیزان، ج14، ص 329.
16. مجمع البیان، ج7، ص 54 و ج8، ص 452.

منبع مقاله :
معرفت، محمد هادی؛ (1389)، تنزیه انبیاء (از آدم تا خاتم)، قم: انتشارات ائمه(ع)، چاپ دوم