نویسنده: دکتر زهرا دری (1)




 

چکیده

بزرگمهر، دانای ایران باستان از چهره های تاریخی و در عین حال اسطوره ای پر رمز و رازی است که قسمتهای عمده ای از شاهنامه در ذیل پادشاهی خسرو انوشیروان را که خود حدود چهل و هشت سال پادشاهی کرد در بر می گیرد و بنابر بعضی از تحقیقات پایان زندگی اش یا بهتر بگوییم کشته شدن اش به دوران پادشاهی هرمز کشانده می شود.
در این مقال بی آن که قصد نگارنده بررسی تاریخی باشد که این مهم در جای دیگر به انجام رسیده است به مباحث و موضوعات مطرح شده مرتبط با این «دانای راز» در شاهنامه می پردازد و درنهایت به تحلیلی کلی بر رابطه بزرگمهر و نوشیروان دارد، تحلیلی که می توان آن را رویارویی عنصر قدرت و دانایی نامید.

دیباچه

بزرگمهر حکیم، اسطوره حکمت و دانایی از شخصیتهایی است که مستشرقین، کسانی چون «کریسن سن» و «نولدکه» در باب سرگذشت وی و حتا بود و نبود وی، سخنان بسیار پرداخته اند، گاه احتمال یکی بودن دو شخصیت بزرگ و برزویه را مطرح ساخته اند و گاه حتا بزرگمهر را شخصیتی افسانه ای و موهوم دانسته اند که در این باره و مباحث پیرامون آن در گفتار دیگری به تشریح سخن به میان آمده است.
(ر. ک. نشریه علمی پژوهی دهخدا، ش 1، بزرگمهر از ورای تاریخ و ادب، نگارنده، 1388)
و اینک در این مقال بی پرداختن به چند و چونی «بزرگمهر» از دیدگاه تاریخی به تحلیل شخصیت این حکیم با تکیه بر ابیات شاهنامه می پردازیم.
باب گشایش این داستان در شاهنامه با خوابی مهیا می شود که پادشاه انوشیروان دیده است و بزرگمهر که کودکی دبستانی در مرو است برای خوابگزاری راهی دربار می شود:
«کنون در سخنهای بوزرجمهر ... یکی تازه تر برگشاییم چهر
نگر خواب را بیهده نشمری ... یکی بهره دانش ز پیغمبری
به ویژه که شاه جهان بیندش ... روان درخشنده بگزیندش
ستاره زند رای با چرخ و ماه ... سخنها پراکنده گردد به راه
چنان دید در خواب کز پیش تخت ... برُستی یکی خسروانی درخت
شهنشاه را دل بیاراستی ... می و رود و رامشگران خواستی
بر او بر بران گاه آرام و ناز ... نشستی یک تیز دندان گراز
چو بنشست می خوردن آراستی ... وز آن جام نوشیروان خواستی...»
(فردوسی، 1382، ص 1062)
ادامه را از زبان ابومنصور ثعالبی بشنویم که منبع او در بیان مباحث شاهنامه و خصوصاً ماجرای بزرگمهر با ابوالقاسم فردوسی یکی است و تنها تفاوت در اختصار کلام ثعالبی است که از ذکر علت خشم شاه نسبت به بزرگمهر، مجالس هفتگانه نوشیروان در بزم شاهنامه و شنیدن سخن خردمندان و برتری بزرگمهر در رای و اندیشه، پندنامه بزرگمهر، پرس و جوی بزرگمهر از هرمز در سنجیدن میزان شایستگی اش برای جانشینی انوشیروان و ذکر سرانجام زندگی وی صرف نظر کرده است.
ثعالبی در این باره می گوید: ‌«چنان که ایرانیان گفته اند شبی نوشیروان را در خواب دید که از جام طلایی شراب می نوشد و خوکی پوزه خود را در همان جام نهاده با او شرکت می کند...
بامدادان ملک تعبیر خواب خود را از موبدان سؤال کرد، همه در جواب معطل ماندند، شاه محارم خود را امر داد در طلب کسی برآیند که بتواند در این خصوص توضیحی دهد.
اتفاقاً یکی از آنان در مدرس یکی از معلمین سابق خود رفته نظر او را در مورد این خواب سؤال کرد ولی او هم بیش از دیگران نتوانست چیزی بگوید تا این که یکی از شاگردان که جوانی بود بزرجمهر نام، برخاسته و گفت: ‌«استاد من تعبیر آن را می دانم! معلم به تندی کلامش را بریده، تنبیه اش کرد. »
و گفت: «تو قوره نشده می خواهی مویز شوی؟»
کسی که تعبیر را سؤال کرده بود به معلم گفت: «نمی توان منکر شد که خداوند قادر نباشد به مثل او طفلی قدرت فهم دهد.»
معلم پسر را گفت: «بگو چه فهمیدی!»
بزرجمهر گفت: «من جز در مقابل پادشاه تعبیر آن را نخواهم گفت!»
واسطه او را به دربار پادشاه برده آن چه گذشته بود به عرض رسانید. انوشیروان او را طلب کرده دید پسری است که آثار کیاست و فطانت از ناصیه اش هویداست. پس او را گفت: «تو می خواهی تعبیر خواب مرا بگویی؟»
بزرجمهر گفت: «بلی، شاهنشاها.»
نوشیروان گفت: «تعبیر کن.»
جوان گفت: «تعبیر را جز به تو به دیگری نتوانم گفت.»
همین که شاه حضار را امر به خروج کرد بزرجمهر گفت: «در میان زنان و کنیزکان ملک مردی است که از یکی از آنها بهره منداست.»
شاه گفت: «باید دلیل آن چه گفتی بیاوری».
بزرجمهر گفت: «باید امر کنی تمام زنانی که در حرم و عمارات قصرت وجود دارند از جلو ما بگذرند. همین که به امر انوشیروان تمام زنان بدون استحضار از موضوع از نظر شاه گذشتند.» هم چنین گفت: «حالا باید امر کنی همه برهنه از جلو تو بگذرند.»
انوشیروان نیز امر بدان داد. یکی از زنان شاهزاده خانمی بود اصیل، جوانی را دوست می داشت که او را در لباس کنیزکان و مانند یکی از آنان نزد خود نگه داشته بود.
همین که تمام زنان و کنیزکان از جلو انوشیروان گذشتند و نوبت به این جوان رسید ترس بر او مستولی شده بود، انوشیروان دانست که او پسری است و امر داد که او را با معشوقه اش هلاک سازند و از فطانت بوزرجمهر با این جوانی متعجب گشته او را به خود اختصاص داد و از محارم خود گردانید و خداوند چنان دانایی نصیب او نمود که وحید عصر خود گشت.»
(ثعالبی، بی تا، برگردان، محمود هدایت، صص 300-299)
فردوسی با تفاوتی مختصر و با مجالی بیشتر این داستان را بیان کرده است. وی بعد از شرح خواب نوشیروان و عاجز شدن خوابگزاران از تعبیر خواب وی از روانه شدن آزادسرو نامی سخن می گوید که به مرو رفت و در آن جا موبدی را که به کودکان زند و اوستا می آموزاند می یابد و چاره کار را از او می طلبد و سرانجام آزادسرو با دادن هدایایی به پیر موبد، بوزرجمهر را همراه خود به نزد شاه می آورد:
«فرستاد بر هر سویی موبدی ... جهانجوی و بیداردل بخردی
یکی بدره با هر یکی یار کرد ... به برگشتن امید بسیار کرد...
که بگزارد او خواب شاه جهان ... نهفته برآرد ز بند نهان...
بیامد یکی گرد مرو و بجست ... یکی موبدی دید با زند و اُست
همی کودکان را بیاموخت زند ... به تندی و خشم و به بانگ بلند
یکی کودکی مهتر اندر برش ... پژوهنده زند و استا سرش
همی خواندندیش بوزرجمهر ... نهاده بدان دفتر از مهر چهر...»
(فردوسی، ص 1063، 1382)
در بین راه حادثه ای اتفاق می افتد که بر جنبه تخیلی بودن داستان می افزاید و شاید فردوسی و یا گویندگان پیشین این داستان به این طریق خواسته اند تا پیوند بزرگمهر را با جهان ماورای طبیعت که رازدانی و تعبیر خواب نیز نشانی از همان پیوند است را به اثبات برسانند:
«به زیر درختی فرود آمدند ... چو چیزی بخوردند دم بر زدند
بخفت اندر آن سایه بوزرجمهر ... یکی چادر اندر کشیده به چهر
هنوز آن گرانمایه بیدار بود ... که با وی به راه اندرون یار بود
نگه کرد پیشش یکی مار دید ... که آن چادر از خفته اندر کشید
ز سر تا به پایش ببویید سخت ... شد از پیش او بر فراز درخت
چو مار سیه بر سر دار شد ... سر کودک از خواب بیدار شد
فرستاده اندر شگفتی بماند ... فراوان بدو نام یزدان بخواند
به دل گفت کاین کودک هوشمند ... به جایی رسد در بلندی بلند»
(فردوسی، ص 1063، 1382)
معلوم نیست که این دو (بوییدن مار و سربلندی) چه ارتباطی می تواند داشته باشد! شاید با مباحث اسطوره ای و نمادها پیوند داشته باشد و درعین حال عظمتی که گویی در رمزگونگی نمایانتر می شود...
سرانجام بنا بر قول فردوسی به وسیله خوابگزاری بزرگمهر در درگاه، معلوم می شود که از هفتاد کنیزک حرم شاه، دختری که دختر شاه چاچ بوده در خانه پدرش با برادرش هم بازی و هم راز گشته و در عروسی، او را نیز با تبدیل لباس به حرم شاه آورده است.
شاه حکم قتل هر دو را می دهد و این کشف، مقام بوزرجمهر را بالا می برد و او را در ردیف موبدان و دانایان دربار قرار می دهد:
«فروزنده شد کار بوزرجمهر ... بدو چهر بنمود گردان سپهر
همی روز روشن فزون بود بخت ... بدو شادمان شد دل شاه سخت...
همیشه سخن گوی هفتاد مرد ... به درگاه بودی به خواب و به خورد
هر آن گه که پردخت گشتی ز کار ... ز داد و دهش وز می و کارزار
ز هر موبدی نو سخن خواستی ... دلش را به دانش بیاراستی
بدان گه که نو بود بوزرجمهر ... سراینده و زیرک و خوب چهر
چنان شد کز آن نامور موبدان ... ستاره شناسان و هم بخردان
به دانش از ایشان همه برگذشت ... بر آن فیلسوفان سرافراز گشت
به راز ستاره چنو کس نبود ... ز رای و بزرگی ز کس بس نبود»
(فردوسی، ص 1064، 1382)
در ادامه فردوسی سخن از هفت بزم به میان می آورد هفت بزمی که نوشیروان با دانایان فراهم می آورد و این مهر پر فروز با درایت و زبان آوریِ توأم با فروتنی و سخنان حکیمانه اش بر تارک این بزمها می درخشد. مباحثی که حدود پانصد بیت از شاهنامه را در بر می گیرد.
(فردوسی، صص 1065 تا 1078، 1382)
در بخش دیگری از پادشاهی پنجاه ساله نوشیروانی، فردوسی از پندنامه بزرگمهر پرده برمی دارد؛ هرچند که شارل هانری دو فوشه کور (فوشه کور، 1377 ش، ص 30) در توضیح «خردنامه از مقالات حکما» از «حکمت پندنامه بزرگمهر حکیم» سخن به میان آورده و می نویسد پیش از شروع متن در مقدمه ای کوتاه، چگونگی نگارش پندنامه توصیف شده است:
«بزرگمهر پس از بازداشت شدید به وسیله عمال انوشیروان تجارت خود را در این پندنامه به قلم آورد. پس از معدوم شدن وی به دستور همین پادشاه کتاب را بازیافتند و خردمندان آن را خواندند و به دستورهای آن عمل کردند.»
که ظاهراً از افزوده های قرون بعد است ولی اگر قایل به ترتیب حدوداً تاریخی گفته های حکیم توس باشیم آن گونه که از امانتداری وی در دیگر مباحث سراغ داریم، ماجرای نقل از پندنامه، پیش از خشم گرفتن پادشاه بر وی است.
نکته دیگر آن که آن گونه از پندهای پهلوی برمی آید بزرگمهر خود را در سرآغاز سخن با عنوان «دیوان بد و دریگ بد (رییس تشریفات دربار) خسرو که می خواهد نامه ای به عنوان یادگار بنویسد.» معرفی می نماید ولی در شاهنامه چنین تعریفی نیامده است.
مطالعه و بررسی اندرز پهلوی بزرگمهر و برابر آن در شاهنامه نه تنها از همانندی نزدیک هر دو سخن می گوید بلکه یکی از زیباترین پیوندهای ادبیات پیش از اسلام و دوران پس از آن است که زندگی اندرزهای ایرانی را در دل زمان به نمایش می گذارد.
همانندی فراوان این دو اندرزنامه هیچ شکی را برای خواننده آن در میان نمی گذارد که حتماً یکی از روی دیگری ترجمه اقتباس شده است.
استاد بهار معتقد است که: «فردوسی بدون فهم معنی و یا از روی نسخه فارسی ترجمه از متن پهلوی این داستانها را به نظم آورده است.»(محمدتقی بهار، ص 92، 1313)
زیرا نشانه هایی در دست است که زبان پهلوی تا حدود قرن چهارم در میان عده ای رواج داشته است. هرچند که این دو متن در همه جا و در تمام کلمات با یکدیگر تطبیق نمی کند و عبارات مکرر و بعضی واژه ها در ترجمه فردوسی دیده نمی شود و گاه گاه افزایشی و کاهشی به کار رفته است ولی، باز تقریباً همه اندرزها و مضامین با اندک اختلافی با همان نظم و ترتیبی که متن پهلوی راست در شاهنامه آورده است. (اکبرزاده، ص 122، 1379)
در ترجمه و نظم این متن پهلوی، بایستی، فردوسی رنج فراوانی برده باشد چه در پایان این فصل خود می گوید:

«سپاس از خداوند خورشید و ماه ... که رستم ز بوزرجمهر و ز شاه
چون این کار دلگیرت آمد به بُن ... ز شطرنج یابد که رانم سَخُن»
(فردوسی، ص 1107، 1382)
کریستن سن در این باره می گوید، «هرچند پندنامک پهلوی را می توان به آسانی در اشعار فردوسی شناخت با این وجود پندنامه دچار تغییرات و اصلاحاتی شده است که جالب دقت می باشد جزئیاتی که با اصول مذهب رابطه داشته از بین رفته و جای کلیه مطالبی که در پندنامه اختصاص به مذهب زردشت داشته افکار زاهدانه ای که مربوط به اساس یک مذهبی نیست و جنبه کلی دارد دیده می شود.»(کریستن سن، ص 16، 1313)
داستان چگونگی پیدایش شطرنج در هندوستان به صورت مفصل در داستان جنگ دو برادر، گو و طلخند در شاهنامه ذکر شده است. (شاهنامه، صص 1112 تا 1126، 1382)
در پایان این ماجرا چگونگی آرایش سپاه بیان شده است. این آرایش با «عشره فی عشره» کلیله و دمنه تطابق دارد؛ زیرا دو مهره شتر نیز بر مهره ها افزوده شده است و جالبتر این که اسب و شتر، هر کدام با سوار هستند. وصف این آرایش سپاه را از زبان فردوسی بخوانیم:
«دو لشکر تراشیده از ساج و عاج ... دو شاه سرافراز با فر و تاج
پیاده بدند اندر او با سوار ... دو صف کرده آویزش کارزار
ز اسبان و پیلان و دستور شاه ... مبارز که اسب افکند بر سپاه
همه گرد کرده به آیین جنگ ... یکی تیرجنبان دگر با درنگ
بیاراسته شاه قلب سپاه ... ز یک دست فرزانه نیکخواه
ابردست شاه از دو رویه دو پیل ... ز پیلان شده تخت همرنگ نیل
دو اشتر بر پیل کرده به پای ... نشانده بر ایشان دو پاکیزه رای
به پهلوی اشتر دو اسب و دو مرد ... که پرخاش جویند روز نبرد
مبارز دو رخ بر دو سوی دو صف ... ز خون جگر بر لب آورده کف»
(شاهنامه، ص 1128، 1382)
وی در وصف شیوه حرکات مهرهای مختلف سپاه می گوید:
«پیاده برفتی ز پیش و ز پس ... که او بود در جنگ فریادرس
چو بگذاشتی تا سر آوردگاه ... نشستی چو فرزانه بر دست شاه
همان مرد فرزانه یک خانه بیش ... نرفتی به جنگ از بر شاه خویش
سه خانه برفتی سرافراز پیل ... بدیدی همه رزمگاه از دو میل
سه خانه برفتی شتر هم چنان ... به آوردگه بر دمان و دنان
همان رفتن اسب سه خانه بود ... برفتن یکی خانه بیگانه بود
برفتی ز هر سو رخ کینه خواه ... همی تاختی او همه رزمگاه...
چو دیدی کسی شاه را در نبرد ... به آواز گفتی که ای شاه برد...
از آن پس ببستند بر شاه راه ... رخ و اسب و فرزین و پیل و سپاه...
شد از رنج و از بستگی شاه مات ... چنین یافت از چرخ گردان برات»
توصیفی که بهنود ابن سحوان در مقدمه کلیله و دمنه، فردوسی در شاهنامه، ابوریحان بیرونی در «فی تحقیق ماللهند»، راوندی در «راحت الصدور» از آرایشهای متفاوت مهره سپاه و حرکات گوناگون آنها ارایه کرده اند، تاریخچه و سیر تطور بازی شطرنج است که خود در خور بررسی است. (ر. ک. دری، بهار، ص 65، 1388)
سرگذشت دیگری که در شاهنامه با نام بزرگمهر پیوند می خورد ماجرای آورده شدن کلیله و دمنه به ایران است. شاهنامه فردوسی و ثعالبی علت و مقدمه سفر برزویه به هندوستان را همانند گزارش داده اند:
«انوشیروان یک صد و بیست طبیب رومی و هندی ایرانی در خدمت خود داشت یکی از معروفترین آنان که ایرانی و اهل مطالعه کتب و نامش برزویه بود؛
در کتاب خوانده بود که بر یکی از جبال هندوستان گیاه عجیبی می روید که مرده را جان می دهد، مدام در اندیشه این گیاه و جستن و به دست آوردن آن بود عاقبت موضوع را با انوشیروان در میان نهاد.
استدعای مرخصی کرد که در جست و جوی منظور خود برآید شاه رخصت داده در تهیه وسایل سفر او را کمک کرد نامه ای هم خطاب به پادشاه هندوستان بدو داد که در حصول موفقیت او را کمک کند.»
نکاتی که در شاهنامه حایز اهمیت است و با قول صاحب کلیله و دمنه در متن نصراله منشی تفاوت دارد عبارت اند از:
1- برزویه در دربار بود به جست و جویش نفرستادند.
2- برزویه با انوشیروان خبر گیاه حیاتبخش را در میان می گذارد.
3- نوشیروان نامه ای خطاب به پادشاه هندوستان می فرستد.
ادامه سفر را ثعالبی این گونه پی می گیرد:
«... برزویه از ابراز نهایت جدیت و زحمت خودداری نکرد. در چیدن و جمع آوری نباتات طبی و دسته بندی و جورکردن آنها رنج وافر برد تا پس از چندی هم چنان که مردم بغداد می گویند بتواند بگوید:
«نازلنا فی لا شی حتی فرغنا»
(ما در طلب هیچ جهد وافی کردیم تا از آن فراغت حاصل نمودیم)؛
چون به مقصود نرسید و با اتلاف وقت متحیر بود که چگونه با این وضع به حضور مولای خود مراجعت کند، بسیار ملول و مأیوس به نظر می رسید پرسید: «حاذقترین طبیب و بزرگترین حکیم هندوستان کیست؟»
پیر کهنسالی را به او ارایه نمودند چون به خدمت او رسید و داستان خود بدو بازگفت و شرحی را که در کتاب خوانده بود، متذکر گردید تا بداند جبالی که واجد چنین نباتی است که مرده را زنده می کند، کجای هندوستان است.
پیر او را گفت: «حَفَظتَ شیئاً و غابَت عَنکَ اشیاءُ»؛
(تو یک چیز آموختی ولی چیزهای دیگر از نظرت مخفی است)
تو نفهمیدی این رمزی است که از قدما باقی مانده؟ مقصود از جبال علما و منظور از نبات کلمات کافی و شافی آنان و مقصود از مردگان جهال اند و نظر قدما از این عبارت این بوده که دانایان که به وسیله پند و موعظه جهال را تربیت می کنند مثل این است که مرده ای را زندگی می بخشند و این مواعظ در کتابی به نام کلیله و دمنه مسطور است که جز در خزینه پادشاه جایی یافت نمی شود.
برزویه از شنیدن این موضوع خرسند شد و از پادشاه تقاضا کرد که به پاس احترام نوشیروان این خدمت از او دریغ ندارد و کتاب را به او عاریت دهد.
شاه جواب داد: «من نخست به خاطر مولای تو و بعد به رعایت حق تو امر می دهم این کتاب را به تو عاریت دهند مشروط به این که در حضور من آن را بخوانی و از آن نسخه برای خود برنداری.» برزویه قول داد که طبق امر او رفتار خواهند نمود. از آن دقیقه هر روز در حضور شاه حاضر شده کتاب را مطالعه می کرد و معانی آن را به ذهن می سپرد و چون به منزل برمی گشت به رشته تحریر درمی آورد تا کتاب تمام شد و آن گاه رخصت خواست که به دربار مولای خویش معاودت کند.
شاه او را مرخص کرد و هدایایی به وسیله او فرستاد و خلعتی به او داد. چون برزویه به دربار و حضور انوشیروان رسید ماوقع را معروض داشته بشارت داد که کتاب را به دست آورده و آن را تقدیم داشت.
انوشیروان بسیار مسرور شد و خلاع بسیار به او داد و بوزرجمهر را امر کرد که آن را به زبان پهلوی ترجمه کند و برزویه استدعا کرد که اعلی حضرت لطفاً غدغن فرمایند که نام شرح احوال او را در دیباچه این کتاب مذکور دارند انوشیروان موافقت کرد و این کتاب همیشه مانند شی ذی قیمتی نزد سلاطین ایران حفظ می شد تا این که ابن مقفع آن را به عربی، ترجمه و رودکی آان را به امر نصر ابن احمد به شعر فارسی درآورد.»
(ثعالبی، برگردان محمود هدایت، صص 304 تا 306، بی تا)
داستان آوردن کلیله و دمنه از هندوستان هم چون دیگر موارد در شاهنامه فردوسی و ثعالبی با هم مطابقت دارند. (همان، ص 304، فردوسی، ص 1127، 1382)
رای هند به شرطی کلیله را در اختیار وی می گذارد که:

«ولیکن بخوانی مگر پیش ما ... بدان تا روان بداندیش ما
نگوید به دل کآن نبشتت کس ... بخوان و بدان و ببین پیش و پس»
و برزویه:
«هر آن در کز آن نامه برخواندی ... همه روز بر دل همی راندی»
و در بارگاه انوشیروان از وی می خواهد که:

«یکی آرزو خواهم از شهریار ... که ماند ز من در جهان یادگار
که بنویسد این نامه بوزرجمهر ... کشاید برین رنج برزوی چهر
نخستین در از من کند یادگار ... به فرمان پیروزگر شهریار»
به طور کلی تفاوتهایی که در داستان «آوردن کلیله و دمنه از هندوستان به ایران» بین کلام ابن مقفع (ر. ک. نصرالله منشی، صص 44 تا 58، 1367) و فردوسی و ثعالبی موجود است عبارت اند از:
1- علت و انگیزه اصلی سفر برزویه به هندوستان در کلیله و دمنه یافتن کتاب است و در شاهنامه فردوسی و ثعالبی گیاه حیاتبخش است.
2- در کلیله انوشیروان از وجود کتاب در خزانه پادشاهان هند مطلع می شود و در جست و جوی شخص لایق برمی آید تا این که برزویه را شایسته این سفر می یابند ولی در شاهنامه ها برزویه خود در دربار هست و وجود چنان گیاهی را به پادشاه اطلاع می دهد.
3- در کلیله ذکری از ارسال نامه از طرف انوشیروان به پادشاه هند نشده است.
4- در کلیله از نسخه برداری پنهانی برزویه از کتب سخن به میان آورده است در حالی که در شاهنامه ها آمده است که برزویه مطالب را می خواند از بر می کرد و سپس در منزل پنهانی یادداشت می کرد.
5- در کلیله و دمنه فقط تنظیم و نوشتن یک باب آن هم باب برزویه به بزرگمهر نسبت داده شده است ولی در شاهنامه ها ترجمه کل کلیله و دمنه به زبان پهلوی به وی منسوب است. (نکته ای که نمی توان به سادگی آن را نادیده گرفت.)
علت خشم آوردن انوشیروان بر بزرگمهر در شاهنامه ثعالبی ذکر نشده است ولی فردوسی آن را منتسب به بلعیده شدن رشته جواهری شاه به وسیله مرغ می داند. سرگذشتی که با تفاوتهایی در مرزبان نامه به رشته تحریر کشیده شده است. (سعدالدین وراوینی، صص 315 تا 320، 1370)
شاهنامه با ذکر این داستان به گونه ای دیگر زندگی و فراز و نشیب حیات وی را رمزی جلوه داده است و تقدیر را عامل بخت برگشتی وی می داند. (فردوسی، ص 1131، 1382)
نگه کن کنون کار بوزرجمهر ... که از خاک برشد به گردان سپهر
همان کس که بردش به ابر بلند ... فرود آوریدش به خاک نژند
به گیتی درون تاکت آید جواز ... گهی در نشیبی گهی در فراز
سپس از رفتن نوشیروان به شکار و خفتن وی سخن می گوید و این که بازوبند پر جواهر وی با آن که محکم بسته شده بود، باز می شود و در دم، مرغی آن را می بلعد و به دنبال آن نوشیروان نسبت به بزرگمهر مظنون می شود و او را به زندان می فرستد. (همان)
ز بازوش بگسست آن بند سخت ... بیفتاد نزدیک بالین ز بخت
فرود آمد از ابر مرغی سیاه ... بپرید تا پیش بالین شاه
نگه کرد و آن بند بازو بدید ... سر بند آن گوهران بر درید
چو بدرید گوهر یکایک بخورد ... همان در خوشاب و یاقوت زرد...
دژم ماند از آن کار بوزرجمهر ... فرو ماند از کارگردان سپهر
چو بیدار شد شاه او را بدید ... کز انسان همی لب به دندان گزید
گمانی چنان برد کورا به خواب ... خورش کرد بر پرورش بر شتاب
بفرمود تا روی سندان کنند ... به داننده بر کاخ زندان کنند
در زندان نیز فردوسی جلوه هایی از دانایی بزرگمهر را به تصویر می کشد که در دیگر تواریخ و آثار ادبی نیامده است؛ بدین ترتیب که بزرگمهر را خویشی بود که از خدمتگزاران محرم «پرستندگان» شاه به شمار می رفت و با حکیم در همان خانه مسکن داشت.
بزرگمهر آداب خدمت به شاه را به او می آموخت تا وظیفه اش را که از جمله ریختن آب گرم بر دست شاه بود با مهارت انجام دهد. انوشیروان از مهارت او در شگفتی ماند و از او پرسید که این مهارت را از که آموخته است؛ چون جوان اظهار داشت که بزرگمهر مرا بدین دانش راه داده است؛ شاه جوان را دوباره نزد بزرگمهر فرستاد و به او وعده ها داد که به این امید که بزرگمهر از کرده خود پشیمانی اظهار دارد ولی بزرگمهر به شاه پیغام داد که: «روز من آسانتر از روز شاه.»
و در نوبت دوم:
«چنان داد پاسخ به مرد جوان ... که روزم به از روز نوشیروان
و بار سوم
«بدان پاک دل گفت بوزرجمهر ... که ننمود هرگز به ما بخت چهر
نه این پای دارد به گردش نه آن ... سرآید همه نیک و بد بی گمان
چه با گنج و تخت و چه با رنج سخت ... ببندیم هرگونه ناچار رخت
ز سختی گذر کردن آسان بود ... دل تاجداران هراسان بود
خردمند و دژخیم بازآمدند ... بر شاه گردن فراز آمدند
شنیده بگفتند با شهریار ... بترسید شاه از بد روزگار
به ایوانش بردند از آن تنگ جای ... به دستوری پاک دل رهنمای»
ثعالبی در بخش «خشم آوردن انوشیروان بر بوزرجمهر» بی آن که علتی را ذکر نماید می گوید: «چون نوشیروان بر بوزرجمهر خشم آورد و مهر از او برگرفت امر داد که برای مسکن خود مکانی برگزیند که زمستان و تابستان بتواند در آن بیاساید و غذای خود را منحصراً چیزی قرار دهد که محتاج به تبدیل آن نباشد و پوشش خود را به چیزی منحصر کند که هیچ وقت عوض نکند.
بوزرجمهر برای منزل زیرزمین اختیار کرد که در تابستان خنک و در زمستان گرم باشد. برای غذا شیر انتخاب نمود که هم غذا است و هم مشروبی گوارا، ضمناً غذای اطفال صغیر و هم اشخاص پیر است و لباس خود را پوست حیوانات قرار داد که در زمستان از رو و در تابستان از پشت آن را بر تن کند و دوران بدبختی اش چندان به طول انجامید که منجر به نابینایی گردید.» (ثعالبی، ص 306، بیتا)
در شاهنامه فردوسی و ثعالبی، فرستادن شی نمادین از سوی قیصر روم و کشف آن به وسیله بزرگمهر بهانه ای است که بزرگمهر از زندان رها شود:
«چنان بد که قیصر بدان چندگاه ... رسولی فرستاد نزدیک شاه
ابا نامه و هدیه و با نثار ... یکی درج و قفلی بر او استوار
که ای شاه گندآوران و ردان ... فراوان ترا پاک دل موبدان
بدین درج و این قفل نابُرده است ... نهفته بگویند چیزی که هست»
بعد از آن که بزرگان و فرزانگان را فرا می خواند تا راز صندوق سربسته را بگشایند و همگان به نادانی خویش خستو می گردند، شاه از بزرگمهر مدد می طلبد و از او پوزش می خواهد و چنین پیام می رساند که:
«چنین راند بر سر سپهر بلند ... که آمد ز ما بر تو چندی گزند
زبان تو مغز مرا کرد تیز ... همی با تن خویش کردی ستیز
یکی کار پیش آمدم ناگزیر ... کز آن خیره گردد دل مرد پیر
یکی درج زرین سرش بسته خشک ... نهاده بر او قفل و مهری ز مشک
فرستاده قیصر سوی ما ز روم ... یکی موبدی نامبردار بوم
فرستاده گوید که سالار گفت ... که این راز پیدا کنید از نهفت
به دل گفتم این راز پوشیده چهر ... نه بیند مگر جان بوزرجمهر»
ثعالبی در این باره می گوید: «امپراتور روم جعبه کوچکی مقفل و ممهور به خدمت نوشیروان فرستاد و پیغام داد که: «اگر به فرستاده من گفتی در آن چیست من به خراجگزاری تو باقی خواهم بود و الا فلا.»
انوشیروان حل موضوع را از مردمان بصیر دربار خود خواست ولی هیچ یک قادر به جواب و حدس آن نبودند، دانست که فقط بوزرجمهر با وجود نابینایی قادر به حل آن خواهد بود.
پس امر به آزادی او کرد که: «به حمام اش برده جامه وزارت را که سابقاً می پوشید بر او بپوشانند و به حضور شاه آوردند».
امر اجرا شد و بوزرجمهر بار حضور یافت. شاه او را با احترام پذیرفت و پس از عذرخواهی موضوع را در میان نهاده از او پرسید در آن جعبه چیست؟
بوزرجمهر برای پاسخ این سؤال یک شب مهلت خواست. فردای آن روز بر اسب نشسته، دو نفر خادم به همراه برداشت و به آنان تأکید کرد که کسی که از جهت مخالف می رسد او را مطلع می سازند.
زنی آمد بگذرد از او پرسید: «دختر است یا شوهر دارد؟»
جواب داد: «دختر است».
بوزرجمهر به راه خود ادامه داد. زن دیگر آمد بگذرد از او پرسید: «شوهر دارد یا نه؟»
جواب داد: «شوهر دارد.»
پرسید: «بچه هم دارد؟»
گفت: «نه.»
بوذرجمهر از او هم دور شد. سومین زن که آمد بگذرد به سؤالهای او پاسخ داد و گفت: «اولاد هم دارد.»
سپس مراجعت کرد و چون به قصر رسید شرفیاب حضور نوشیروان گردید و تمنا کرد که فرستاده پادشاه روم و جعبه مقفل را حاضر آوردند که فوراً اقدام شد.
بوزرجمهر گفت: «در این جعبه سه عدد مروارید است که یکی ناسفته، یکی نیم سفته و سومی تمام سفته.»
همین که جعبه باز شد مطابق گفته او سه مراورید در آن بود. انوشیروان از فطانت او متعجب شد و از زحمتی که بر او آورده بود، پشیمان گردید و امر به قضای الهی کرد.»
(ثعالبی، صص 306 تا 308، بی تا)
شهنشاه رخساره پر آب کرد ... دهانش پر از در خوشاب کرد
ز کار گذشته دلش تنگ شد ... بپیچید و رویش پر آژنگ شد
که با او چرا کرد چندین جفا ... از آن پس کزو دید مهر و وفا...
برآورد گوینده را از نهفت ... گذشته همی پیش کسری بگفت
از آن بندباز و مرغ سیاه ... ز اندیشه گوهر و خواب شاه
بدو گفت کاین بودنی کار بود ... ندارد پشیمانی و درد سود...
چنین بود تا گاه نوشیروان ... هم او بود شاه و هم او پهلوان
(فردوسی، ص 1135، 1382)
بعد از این مرحله نام بوزرجمهر را در بخش «گرفتن نوشیروان دژ سقیلا را و سرگذشت کفشگر» می یابیم که کفشگر خواهان تحصیل و دبیری فرزندش در برابر پرداخت مبالغ هنگفتی از پول می باشد و بزرگمهر واسطه انجام این کار است که مورد پذیرش واقع نمی شود. (فردوسی، ص 1151، 1382)
سخنان فردوسی در بخش «گزینش نوشیروان هرمزد را به ولیعهدی» رنگ و بویی از صحت سخنان برزمهر و آذرمهان را دارد. آن گاه که هرمزد از یکی از آن دو خواست که دیگری را متهم به گناهی نماید تا مستحق قتل شناخته شوند:

«به بوزرجمهر آن زمان شاه گفت ... که رازی همی داشتم در نهفت
ز هفتاد چون سالیان برگذشت ... سر موی مشکین چو کافور گشت
چو من بگذرم زین سپنجی سرای ... جهان را بیاید یکی کدخدای
سپاسم به یزدان که فرزند هست ... خردمند و دانا و ایزدپرست
وز ایشان به هرمزد نازان ترم ... به رای و به هوشش فرازان ترم
کنون موبدان و ردان را بخواه ... کسی کو کند سوی دانش نگاه
به دانش ورا آزمایش کنید ... هنر بر هنر بر فزایش کنید»
(فردوسی، ص 1153، 1382)
و در ادامه پرسشهایی است که دانایان و از جمله بوزرجمهر از هرمزد دارند ولی عین مطالب ثعالبی و شاهنامه در قسمت کشته شدن دبیران نوشیروان به وسیله هرمزد در این جا آورده نشده است که چنین به نظر می رسد که فردوسی تعدیلی در ذکر واقعه به عمل آورده باشد و مخالفت با حکم انوشیروان را در آن مقام به مقتضای وقت نمی دانسته است و یا به نحوی می خواسته است از تکرار بپرهیزد.
اگر معتقد به حفظ دقیق ترتیب تاریخی اشعار شاهنامه در شرح پادشاهی نوشیروان باشیم که ظاهرا این گونه است، باید بپذیریم که بزرگمهر بعد از رهایی از زندان به حیات سیاسی خویش در دربار خسرو اول انوشیروان ادامه می داده است؛ زیرا مشاوره در باب جانشین آینده به تصریح شاهنامه در هفتاد سالگی پادشاه انجام شده است.
فردوسی مرگ بوزرجمهر را (در بعضی از نسخ) طبیعی اعلام می کند. در این که ماخذ فردوسی در این باره منابع قبل از اسلام یا حتی منابع متصل به قبل از اسلام باشد بسیار جای تردید است. محتملاً این بخش را یا فردوسی خود بر شاهنامه افزوده است یا منابعی که بعد از اسلام بنابر مقتضیات آیین جدید نگاشته شده، مورد استفاده وی قرار گرفته است.
بنابر نقل فردوسی بزرگمهر بعد از آن که خواب نوشیروان را که درباره پیدایش و ظهور حضرت محمد(ص) است تعبیر می کند و به فاصله یک ماه پس از مرگ شاه جهان را بدرود می گوید و ماجرا را به صورت خلاصه، خاتمه می دهد با این توضیح که ابیات مربوط به مرگ بزرگمهر در شاهنامه بر اساس چاپ مسکو یافت نشد و چنان چه قراین دیگر نیز نشان می دهد، محتملاً از جمله ملحقات شاهنامه محسوب می شود:

«چنان دید روشن روانش به خواب ... که در شب برآمد یکی آفتاب
چهل پایه نردبان از برش ... که می رفت تا اوج کیوان سرش
برآمد برین نردبان از حجاز ... خرامان خرامان به کشی و ناز
از آن پس چنین گفت بوزرجمهر ... که ای رای تو برتر از ماه و مهر
نگه کردم این خواب را سر به سر ... تو اندر جوابش شگفتی نگر
از این روز در تا چهل سال پیش ... نهد مردی از تازیان پای پیش
که در پیش گیرد ره راستی ... بپیچد زهر کژی و کاستی
به هم بر زند دین زردشت را ... به مه چون نماید سرانگشت را
به دو نیمه گردد از انگشت اوی ... به کوشش نبیند کسی پشت اوی»
(فردوسی، ص 475، 1369)
اینک تنها این بحث باقی می ماند که بزرگمهر کشته شده است اما در زمان کدام پادشاه و به چه علت؟
مسعودی قتل بزرگمهر را به خسرو پرویز نسبت می دهد. ابوالفضل بیهقی و عوفی، انوشیروان را عامل قتل وی می داند و به همین ترتیب دیگر مورخان نیز با توجه به منبع و ماخذ روایت خبر، این سخنان را تکرار کرده اند و از سوی دیگر دانستیم که بسیاری از اعیان و بزرگان از جمله برزمهر نامی که دبیر و وزیر انوشیروان بوده در ایام پادشاهی هرمز کشته شده اند اما حقیقت چیست؟
این که بزرگمهر با تمامی حکمت و دانایی اش مورد سوء ظن انوشیروان واقع شده است در شاهنامه ثعالبی، مجمل التواریخ، شاهنامه فردوسی، تاریخ بیهقی و فارسنامه ابن بلخی آمده است.
(ثعالبی، ص 306، مجمل التواریخ و القصص، 1318؛ شاهنامه، صص 1131 تا 11325؛ تاریخ بیهقی، ص 472؛ فارسنامه، ص 105)
و این اختلاف در ادب فارسی نیز انعکاس وسیعی یافته است و حتا خاقانی بزرگمهر را در ردیف مزدک و در زمره مخالفان انوشیروان قرار می دهد.
خصم ار بزرجمهری یا مزدکی کند ... تأیید میر باد که حرز امان ماست
ما را چه باک مزدک و بیم بزرجمهر ... چون کی قباد قادر و نوشین روان ماست
(خاقانی، ص 79، 1368)
با توجه به کثرت روایات شاید تردید کردن در این باره بی مورد باشد ولی در ذکر علت این بی مهری نیز اختلاف روایت بسیار است؛
ثعالبی علت را ذکر نکرده است و فردوسی یک بار آن را در ارتباط با رشته جواهری می داند که در شکارگاه از بازوی شاه می افتد و مرغی آن را می خورد که البته این سرگذشت را می توان جزء افسانه هایی دانست که در حاشیه زندگی حکیم ساخته شده است تا جلوه رمزی، تخیلی بیشتری به زندگی وی داده شود و یک بار نیز آن گاه که بزرگمهر برای کشف رمز دُرج سربسته قیصر فراخوانده می شود و نوشیروان از وی پوزش می طلبد؛ در بیان علت بی مهری خود می گوید:
«زبان تو مغز مرا کرد تیز ... همی با تن خویش کردی ستیز»
اگر بدین بحث نظر داشته باشیم که زرمهر همان بزرگمهر است.
(ر. ک. چهره بزرگمهر از ورای تاریخ نشریه دهخدا، ش1، 1388)
حتماً به بحث دیگری از شاهنامه هم باید بی توجه نباشیم که آن ماجرای کشته شدن وزیران انوشیروان به دست هرمز است که خود به خود تاریخ لونی دیگر می شود و اساساً در این مقال غرض پرداختن به آن نیست.
در شاهنامه فردوسی در یادکرد: «کشتن هرمزد وزیران پدر خود را» نوعی آشفتگی دیده می شود. چه در آغاز، سخن از کشته شدن ایزد گشسب، برزمهر، ماه آذر و زردهشت می باشد اما در توضیح واقعه به جای ماه آذر، آذرمهان و به جای برزمهر، سیماه برزین ذکر شده است و در گفت و گویی که بین دو مقتول عهد هرمز انجام شده است در مقایسه با شاهنامه ثعالبی جابه جایی صورت گرفته است.
بدین ترتیب که بهرام آذرمهان سیماه برزین را متهم می سازد که تو سزاوار قتلی؛ زیرا که هرمزد این ترک زاده را، تو به جانشینی نوشیروان برگزیده ای.
و دیگر این که برزمهر و ایزد گشسب در آن شورا حضور داشته اند:
«چنین گفت بهرام کای راد شاه ... ز سیماه برزین تو نیکی مخواه
که ویرانی شهر ایران از اوست ... که نه مغز بادش به تن در نه پوست
نگوید سخن جز همه بدتری ... بدان بدتری برکند داوری»
وقتی سیماه برزین علت اتهام را از بهرام جویا می شود وی در پاسخ می گوید:
«بدو گفت بهرام آذرمهان ... که تخمی پراکندی اندر جهان
که آن بر نخستین تو خواهی درود ... وز آتش نیابی مگر تیره دود
که کسری مرا و ترا پیش خواند ... بر تخت شاهی به زانو نشاند
ابا موبد موبدان برزمهر ... چو ایزد گشسب آن مه خوبچهر
بپرسید کاین تخت شاهنشهی ... که را زیبد و کیست با فرهی
به کهتر دهم یا به مهتر پسر ... که باشد به شاهی سزاوارتر
همه یک سر از جای برخاستیم ... زبان را به پاسخ بیاراستیم
که آن ترک زاده سزاوار نیست ... کس او را به شاهی خریدار نیست
که خاقان نژاد است و بد گوهر است ... به بالا و دیدار چون مادر است
تو گفتی که هرمز به شاهی سزاست ... کنون زین سپس مر تو را این جزاست»
از گفت و گوی بهرام آذرمهان و برزمهر در شاهنامه ثعالبی و یا سیماه برزین و بهرام آذرمهان در شاهنامه فردوسی نتیجه می شود که انوشیروان شورایی در مورد گزینش ولیعهد ترتیب داده است و برزمهر نیز در این شورا حضور داشته است اما این موضوع در قسمت «گزیدن نوشیروان هرمز را به ولیعهدی» مطرح نشده است بلکه در این بخش پرسشهایی است که بزرگان و به خصوص بزرگمهر از هرمزد می نمایند تا لیاقت وی برای جانشینی آینده اثبات شود.
شاید فردوسی در این قسمت جرح و تعدیلی روا داشته باشد؛ زیرا شواهد دلالت بر آن دارد که این امر از نظر انوشیروان بسیار مهم بوده است و کارآگاهان را پنهانی بر وی گماشته بود:
«بفرمود کسری به کارآگهان ... که جویند راز وی اندر نهان»
بنابراین اصلاً بعید نیست که شورایی در این مورد ترتیب یافته باشد به خصوص که مادر هرمزد ترک بوده است و در این مورد می بایست موبدان و بزرگان برگزیده پادشاه مهر تأیید بگذارند. همان طور که شیرین معشوق سوگلی و بعدها همسر خسروپرویز را مشاوران پادشاه بر پایه این که خون پست او فرزندان پادشاه را ضعیف می سازد، نمی پذیرند.
مباحث عمده ای که در شاهنامه مرتبط با بزرگمهر آمده است، مطرح شد ولی آن چه در رویکرد ظاهری می نماید، بزرگی قدر و منزلت این حکیم است، هم آن گاه که بر کرسی قدرت در حضور شاه است و هم آن گاه که در بند و زنجیر گرفتار است ولی آن چه که در باطن این سرگذشت گوش جان را به خلجان وامی دارد، جدال پوشیده و پنهانی است که بین دو جریان قدرت و خردمندی برقرار است. دو وزنه ای که در تاریخ ایرانی ظاهراً اولی وزینتر جلوه کرده است و در حقیقت روح ایرانی هماره آویخته گیسوی دگر بوده است و آرزوهای پنهان و دست نایافتنی اش را با آن جولان درآورده است.
بزرگمهر، دانای ایرانی، عنوانی است که فردوسی به بزرگمهر داده است؛ بزرگمهری که زندگی پرفراز و فرودش در پیشگاه قدرت تجسم انسان آرمانی فردوسی و هر ایرانی نیک روش است. انوشیروان نماد قدرت است و منطق گفت و گو در چنین جایگاهی آن است که آن گاه که مرغ سیاهی از آسمان به زمین آمد و بازوبند شاه را در ربود و شاه از خواب بیدار شد ولی نتوانست از پشت گرد و غبار قدرت بفهمد که بزرگمهر نمی تواند رباینده بازوبند وی باشد، پس بی هیچ ملاحظه ای او را سگ خطاب می کند و جویای بازوبند می شود و بزرگمهر با سکوت و نگاهی که بر زمین دوخته است و با خشم فروخورده اش، بسیار ناگفته ها را بر زبان خوانندگان سرگذشت اش جاری می کند.
او در برابر پرخاش شاه خاموشی و خردمندی و شکیبایی را چاره کار می داند و به گونه ای که قداست و مظلومیت توأمان وی یاد سیاوش را دوباره در اذهان زنده می کند:
«بدو گفت کای سگ تو را این که گفت ... که پالایش طبع بتوان نهفت
نه من اورمزدم وگر بهمنم ... ز خاک ست وز باد و آتش تنم
جهاندار چندی زبان رنجه کرد ... ندید ایچ پاسخ جز باد سرد
بپژمرد بر جای بوزرجمهر ... ز شاه و ز کردار گردان سپهر
که بس زود دید آن نشان نشیب ... خردمند خامش بماند از نهیب»
(فردوسی، ص 1131، 1382)
او در زندان گرفتار می شود ولی به جای آن که بزرگمهر بی قرار باشد اضطراب و بی قراری شاه را رها نمی کند؛ زیرا که:
«ز سختی گذر کردن آسان بود ... دل تاجداران هراسان بود»
هر بار به واسطه خدمتگزاری که با بوزرجمهر در ارتباط است و آداب آب بر دست پادشاه ریختن را نیز از او آموخته است، جویای حال و روزش می شود و به بیانی پوشیده از او می خواهد که پوزش بخواهد ولی از چه؟! و او هر بار جوابی کوبنده و زیبنده بر زبان نه که بر عمق جان دارد:
«بدو گفت رو پیش دانا بگوی ... کز آن نامور جاه و آن آبروی
چرا جستی از برتری کمتری ... ببد گوهر و ناسزا داوری
پرستنده بشنید و آمد دوان ... بر خال شد تند و خسته روان
ز شاه آنچ بشنید با او بگفت ... چنین یافت زو پاسخ اندر نهفت
که حال من از حال شاه جهان ... فراوان بهست آشکار و نهان
پرستنده برگشت و پاسخ ببرد ... سخنها یکایک بر او برشمرد
فراوان ز پاسخ برآشفت شاه ... ورا بند فرمود و تاریک چاه
دگر باره پرسید ز آن پیشکار ... که چون دارد آن کم خرد روزگار
پرستنده آمد پر از آب چهر ... بگفت آن سخنها به بوزرجمهر
چنین داد پاسخ بدو نیکخواه ... که روز من آسانتر از روز شاه
فرستاده برگشت و آمد چو باد ... همه پاسخش کرد بر شاه یاد
ز پاسخ برآشفت و شد چون پلنگ ... ز آهن تنوری بفرمود ننگ
ز پیکان وز میخ گرد اندرش ... هم از بند آهن نهفته سرش
بدو اندرون جای دانا گزید ... دل از مهر دانا به یک سو کشید
نبد روزش آرام و شب جای خواب ... تنش پر ز سختی دلش پر شتاب
چهارم چنین گفت شاه جهان ... ابا پیشکارش سخن در نهان
که یک بار نزدیک دانا گذار ... ببر زود پیغام و پاسخ بیار
بگویش که چون بینی اکنون تنت ... که از میخ تیزست پیراهنت
چنین داد پاسخ به مرد جوان ... که روزم به از روز نوشین روان»
(فردوسی، صص 1135 تا 1131، 1382)
و چون پادشاه هر دم خشمی بر خشمی و آزاری بر آزاری دیگر می افزود، این سخن را زمزمه می کرد که:
«نه این پای دارد به گردش نه آن ... سرآید همه نیک و بد بی گمان»
(همان)
بزرگمهر هیچ گاه نترسید، بخش نطلبید و رنجهای طاقت سوز زندان و چاه و تنور را علی رغم سالیان سال خدمتگزاری صادقانه به جان خرید و آن گاه که درج سربسته پادشاه روم را به مدد دل بینا (چشم اش نابینا شده بود) به خاطر کرامت نهادن و آبروی ایران رمزگشایی کرد، انوشیروان در مقام پوزش خواهی نیز، او را گناهکار می داند و می گوید:
«زبان تو مغز مرا کرد تیز ... همی با تن خویش کردی ستیز»
و وقتی که حکیم شرمندگی انوشیروان را، شاه ایران را بر سر انجمن می بیند:

«بدو گفت کاین بودنی کار بود ... ندارد پشیمانی و درد سود
چو آید بد و نیک رای سپهر ... چه شاه و چه موبد چه بوزرجمهر»
(همان)
چنین به نظر می رسد که این سرگذشت بودنی همیشه تاریخ، بین حاکمان و دانایان بوده است و گریزی از آن میسر نمی شود.

پی نوشت ها :

1. عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی

منابع :
1-اخلاقیات؛ مفاهیم اخلاقی در ادبیات فارسی از سده سوم تا سده هفتم هجری، شارل هانری دو فوشه کور، برگردان محمد علی امیرمعزی و عبدالمحمد روح بخشان، تهران، 1377.
2- تاریخ بیهقی، ابوالفضل محمد ابن حسن بیهقی، به کوشش خلیل خطیب رهبر، نشر مهتاب، چاپ دوم، تهران، 1371.
3- داستان بزرجمهر، آرتور کریستن سن، برگردان عبدالحسین میکده، ضمیمه مجله مهر، از شمار 6 تا شماره 12، سال اول، نشر مهر، خرداد، 1313.
4- دیوان خاقانی شروانی، به کوشش ضیاء الدین سجادی، نشر زوار، چاپ چهارم، تهران، 1368.
5- راحت الصدور، محمد بن علی راوندی، به کوشش و تحصیح محمد اقبال به انضمام حواشی و فهارس و تصحیحات لازم از مجتبی مینوی، کتابفروشی تایید، نشر امیر کبیر، اصفهان، تهران، 1333.
6- سبک شناسی، محمدتقی بهار، ج 1 و 2، نشر امیر کبیر، چاپ ششم، تهران، 1370.
7- شاهنامه ثعالبی (غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم)، به قلم ابومنصور عبدالملک ابن محمد ابن اسماعیل ثعالبی، برگردان محمود هدایت، وزارت فرهنگ، چاپخانه مجلس، تهران.
8- شاهنامه فردوسی، از روی نسخه های معتبر، نشر امیرکبیر، چاپ هفتم، تهران، 1367.
9- شاهنامه و زبان پهلوی، داریوش اکبرزاده، نشر پازینه، تهران، 1379.
10- شاهنامه، ابوالقاسم فردوسی، به کوشش سعید حمیدیان، نشر قطره، تهران، 1382.
11- فارس نامه، ابن بلخی، به کوشش علی نقی بهروز، اتحادیه مطبوعاتی فارس، شیراز، 1343.
12- فی تحقیق ماللهند، ابوریحان بیرونی، وزارت المعارف لحکومت العالیه الهندیه، 1377ه. /1958 م.
13- کلیله و دمنه بهرامشاهی، تصحیح و توضیح مجتبی مینوی، چاپخانه دانشگاه تهران، چاپ هشتم، تهران، 1367.
14- مجمل التواریخ و القصص، تصحیح محمد تقی بهار، کلاله خاور، تهران، 1318.
15- مرزبان نامه، سعدالدین وراوینی، به کوشش خلیل خطیب رهبر، نشر صفی علیشاه، چاپ چهارم، تهران، 1370.
16- دهخدا، نشریه علمی پژوهشی دانشگاه آزاد اسلامی کرج، ش1، سال 1388.
17- مجله علمی پژوهشی زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه آزاد اسلامی کاشان، ش 1، 1388.
18- یادگار بزرگمهر، یحیی ماهیار نوابی، نشریه دانشکده ادبیات تبریز، ش پاییز، سال یازدهم، 1388.

منبع مقاله :
موحدفر، یاسر؛ (1390)، فردوسی پژوهی (مجموعه مقالاتی به قلم گروهی از نویسندگان)، تهران: خانه کتاب، چاپ اول